fiction_12 | Unsorted

Telegram-канал fiction_12 - کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

8147

مجموعه‌ای متنوع از داستان‌های کوتاهِ نویسندگانِ جهان. نوشته‌های خودم با #م_سرخوش مشخص هستند؛ اگر نقد و نظری داشتید، خواندنش باعث افتخارم است: @qpiliqp گروهِ #خط‌به‌خط_باهم برای رمان‌خوانیِ گروهی: @Fiction_11

Subscribe to a channel

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

سهم خودتان را بگیرید! 19 ساعت آموزش رایگان اکسل 👇
🔻 @VBA_Excel

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)


#یادداشت‌های_روزمره

نوشتۀ #م_سرخوش

همۀ آدما به‌هرحال یه چیزایی دارن و یه چیزایی هم ندارن، اما تفاوت آدما تو اینه که بعضیا اغلب به چیزایی که دارن فکر می‌کنن و خوش‌حالن، و بعضیا هم بیشترِ عمرشون توی فکرِ چیزایی هستن که ندارن، و ناراحتن.
معمولاً دستۀ اول آدمای بهتری‌ان، اما حقیقت اینه که متأسفانه این دستۀ دوّمن که دنیا رو اداره می‌کنن.

@Fiction_12

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

دانلود و بررسی ١٠١ فیلم برتر دنیا 
⛳️
@honar7modiran

رمان‌خوانیِ گروهی / داستان‌کوتاه
⛳️
@FICTION_12

رایگان کتاب بخوانید! PDF
⛳️
@ketabdooni

برترین کانال فیلترشکن پرسرعت رایگان
⛳️
@World_Filtershekan

(کتابخانه نایاب و ممنوعه)
⛳️
@shifteganketab

آلمانی 6 ماهه یاد بگیر !
⛳️
@ZABANEALMANI

مغزتو شارژ کن
⛳️
@Libraryinternational

آموزش سواد مالی و اقتصادی به زبان ساده
⛳️
@ECONVIEWS

آهنگ‌های انگلیسی با ترجمه
⛳️
@behboud_music

مکانیک خودتان باشید !!!
⛳️
@RANANDEGIQ

انگلیسی سه‌ماهه فووول شووو
⛳️
@ENGLISHLANGUAGESS

درست بنویسیم، درست بگوییم !!!
⛳️
@PARSIDO

تاریخ بدون سانسور را اینجا بخوانید !!!
⛳️
@TARIKHEMAMNOOE

تدریس مکاتب فلسفی و روانی
⛳️
@anbar100

به وقت کتاب
⛳️
@DeyrBook

رسانه، فرهنگ - نشانه
⛳️
@irCDS

آموزش رانندگی‌ از صفر تا 100 !!!
⛳️
@Car_BESTM

مکالمه، گرامر، لغت، داستان‌های انگلیسی
⛳️
@ehbgroup504

حقوق برای همه
⛳️
@jenab_vakill

آموزشکده تخصصی حسابداری
⛳️
@accexamp

اشعار ناب کمیاب
⛳️
@moshere

آموزش ترکی استانبولی در کوتاه‌ترین زمان
⛳️
@turkce_ogretmenimiz

((( گردشگری طبیعت )))
⛳️
@IRANDIDANIHA

( بایگانیِ مقالاتِ سیاسی-اجتماعی )
⛳️
@v_social_problems_of_iran

جملاتی که شما رو میخکوب می‌کنه !
⛳️
@its_anak

زیباترین شعر متن کوتاه
⛳️
@kahkeshan_eshge

حضرت مولانا و عاشقانه‌های شمس
⛳️
@baghesabzeshgh

آرا حقوقی قضایی و نظریات مشورتی
⛳️
@ARA_HOGHOOGHI_GHAZAIE

« هر کتابـی.... بخوای داریم »
⛳️
@KETAB_SALAM_CAFE

اطلاعات عمومی که باید در زندگی بدانیم!
⛳️
@DAANESTA

سفر کجا بریم ؟؟؟
⛳️
@IRANGARDIN

{پروکسی} {پروکسی} {پروکسی}
⛳️
@BESTPROXYSS

گلچین کتاب‌های صوتیPDF
⛳️
@ketabegoia

فرزندپروری آدلری با مهارت‌های زناشویی
⛳️
@moraghbat

نویسندگیِ آسان
⛳️
@ErnestMillerHemingway

یافته‌های مهم روانشناسی
⛳️
@Hrman11

انگلیسی را اصولی و آسون بیاموز
⛳️
@novinenglish_new

اسرار زنان موفق
⛳️
@Successfulwomen1

"موسسه وکالت و مشاوره حقوقی"
⛳️
@mehdihemmati59

انگلیسی کاربردی با فیلم
⛳️
@englishlearningvideo

زیباترین متن‌های جهان
⛳️
@BeautyText1

فیلم‌های آموزشی حسابداری
⛳️
@accountingvideos

نگارگری؛ هنر و ادبیات
⛳️
@tabrizschoolofpersianpainting

شعر خوب و ناب
⛳️
@seda_tanha

داستان‌های افسانه‌ای صوتی هزار افسان
⛳️
@mehrandousti

دانشگاهِ دانستنی‌ها و شگفتی‌های جهان
⛳️
@donyatanawo

یونگ ، روانکاوی ، طرحواره درمانی
⛳️
@hamsafarbamah

شاعرانِ  معاصر
⛳️
@naabn

متن دلنشین
⛳️
@aram380

کانال خشت وخیال
⛳️
@kheshtbekhesht

کانال (برنامه.بازی) گوشی|کامپیوتر
⛳️
@Programs_Free

زبان با سریال تخصصی
⛳️
@Englishwithmima

مدرسه اطلاعات
⛳️
@INFORMATIONINSTITUTE

دنیای پادکست
⛳️
@OneThousandandOnePodcast

فیلم چی ببینیم ؟
⛳️
@Filmsofun

کارتون‌های دیدنی !!!
⛳️
@CARTOONSIT

دروس عمومی و پایه
⛳️
@ConservatoryConcours

نجوم-فضا‌ زمان-کوانتوم
⛳️
@SpacePassengers

دوبیتی جانان
⛳️
@JIaNIaNI

"رادیو نبض"، صدای عشق و خاطره
⛳️
@Radioo_Nabz

کارگاه‌های تخصصی روانشناسی
⛳️
@Clinical_Psychology_ir

طبیعت‌گردی...
⛳️
@Jahangram

خبرهای ورزشی جهان
⛳️
@KhebarhaVarzeshiJahan

"اشعار ناب و ماندگار "
⛳️
@Oshaagh_sher

پایش سیاسی ایران
⛳️
@ir_REVIEW

زبانشناسی و علوم شناختی
⛳️
@Cognitive_Linguistics_Institute

افزایش اطلاعات عمومی !!!
⛳️
@QUIZ400

*روان‌شناسی* به صورت《٪تخصصی٪》
⛳️
@PsycheFiles

*  دانستنی‌های حیوانات  *
⛳️
@JANEVARANF

گلچین موسیقی سنتی ایرانی
⛳️
@sonati4444telegram

ادبیات و هنر، فلسفه
⛳️
@Jouissance_me

* معلوماتی که باسوادها نیاز دارند !
⛳️
@BEDANIMS

برترین اجراهای (( پیانوی کلاسیک )) و ...
⛳️
@pianoland123

"تمرین"تمرین" تمرین"تمرین "تمرین"
⛳️
@tamrinmodern

زبانشناسی و آموزش زبان انگلیسی
⛳️
@Linguistics_TEFL

اشعار بزرگان و سخنان حکیمانه بزرگان
⛳️
@asharsokhanan

فیلم و مینی‌سریال‌‌ روانشناسی (روانکاوی)
⛳️
@FILMRAVANKAVI

کتاب‌سرای صوتی
⛳️
@sedayehdastan

درمان کمال‌گرایی و اهمال‌کاری (روانکاوی)
⛳️
@NEORAVANKAVI

سفر به دنیای کتاب و | P D F |
⛳️
@MOTIVATION_BUCH

شبی ده دقیقه کتاب بخوانیم
⛳️
@book_tips

روسی آسان روزی 5 دقیقه !
⛳️
@ZABANEROOSI

فرانسوی 3 ماهه فول شو  !
⛳️
@ZABANEFARANSAVI

نکات کاربردی TOEFL و IELTS
⛳️
@WritingandGrammar

انگلیسی برای《بی‌حوصله‌ها》
⛳️
@ENGLISH1388

هماهنگی برای شرکت در لیست؛
⛳️
@qpiliqp

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

پارکر اندرسنِ فیلسوف
(بخش سوم)

نویسنده: #آمبروز_بیرس

«اما ژنرال، تمنا می‌کنم، خواهش می‌کنم، درسته که باید اعدام بشم، اما برپا کردن دار وقت می‌گیره، یه ساعت، دوساعت. درسته که جاسوس‌ها باید اعدام بشن، اما طبق قوانین نظامی من حقوقی دارم. به خاطر خدا، جناب ژنرال، ببینین چه‌طور…»

«سروان، دستورات رو اجرا کنین».

افسر شمشیرش را کشید، چشم‌هایش را به زندانی دوخت و به در چادر اشاره کرد. زندانی دودل ماند. افسر یقۀ او را گرفت و آرام به جلو هل داد. مرد وحشت‌زده همین که به تیرک چادر رسید به اطراف آن جست زد و با چالاکی یک گربه غلاف چاقوی تیز را در چنگ گرفت و تیغه را از آن بیرون کشید، سروان را کنار زد و با خشمِ آدمی دیوانه روی ژنرال پرید و او را به زمین انداخت و همان‌طور که ژنرال دراز کشیده بود، خود را با سر روی او انداخت. میز واژگون شد، شمع خاموش شد و آن‌ها کورکورانه درتاریکی کشمکش کردند. دژبان به کمک افسر مافوقش رفت و روی دو جسمی که در کشمکش بودند، پرید. دشنام و فریادهای نامفهوم، حاکی از خشم و درد، از تن و اندام‌های درهم‌آویخته به گوش می‌رسید. چادر روی آن‌ها پایین آمد و زیر چین و تاهای دست‌وپاگیر و سنگین آن کشمکش ادامه پیدا کرد. سرباز تاسمَن، که به دنبال رساندن پیام برمی‌گشت، به صرافت موقعیت افتاد. تفنگ را انداخت و گوشه‌های چادر را که تکان‌تکان می‌خورد، از هر جا می‌شد می‌گرفت و بی‌ثمر سعی می‌کرد از روی آدم‌های زیر آن بالا بکشد. نگهبانی که آن‌جا قدم می‌زد، چون به رغم هر اتفاقی که می‌افتاد جرئت نمی‌کرد محل نگهبانی‌اش را ترک کند، ماشۀ تفنگش را کشید. صدای شلیک افراد نظامی محوطه را متوحش کرد. افراد که هنوز کاملاً لباس نپوشیده بودند، به حالت دو با فرمان‌های افسرانشان صف کشیدند و دسته‌دسته زیر نور ماه جمع شدند. خبردار ایستادند و درآن حال، افرادِ ستاد و نگهبان‌های ژنرال چادر افتاده را برپا کردند و بازیگران ازنفس‌افتاده و خون‌آلود را از هم جدا کردند و به آن آشوب پایان دادند.
یک نفر به راستی از نفس افتاده بود. سروان مرده بود. دستۀ چاقو در گلویش نشسته و تا زیر چانه برگشته بود، طوری که در زاویهٔ فک گیر کرده و دستی که که آن فرو برده بود نتوانسته بود از جا بیرونش بکشد. در دست مرده شمشیرش به چشم می‌خورد. شمشیر را با چنان نیرویی در مشت فشرده بود که هر زنده‌ای را به مبارزه می‌خواند. سراسر تیغۀ شمشیر را رگه‌ای سرخ پوشانده بود.
ژنرال را که از جا بلند کردند، با ناله‌ای روی زمین افتاد و از حال رفت. گذشته از زخم‌های جزئی، جای دو زخم شمشیر در او دیده می‌شد، یکی در ران و دیگری در شانه.
جاسوس کمتر از همه آسیب دیده بود. جز دست راستش که شکسته بود، زخم‌هایش گویی در دعوایی معمولی به وجود آمده بود. گیج بود و درست نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده‌است. دست کسانی را که می‌خواستند به او کمک کنند پس می‌زد. روی زمین به حال قوزکرده نشسته بود و زیر لب ناسزا می‌گفت. چهره‌اش‌که بر اثر ضربه ورم کرده بود و دلمه‌های خون بر آن دیده می‌شد، سفید می‌زد و حال چهرهٔ مرده‌ها را پیدا کرده بود.
پزشک جراح که به کار پانسمان مشغول بود، درجواب سؤالی گفت: «این بابا عقلش‌و از دست نداده، ترسیده. می‌خوام ببینم کیه» و سرباز تاسمَن شروع کرد به توضیح دادن. در عمرش فرصتی به دست آورده بود تا خودی نشان بدهد، هیچ نکته‌ای را که حاکی از اهمیت رابطۀ خود با وقایع شبانه باشد ناگفته نمی‌گذاشت. داستانش را که به پایان رساند، باز خواست از سر بگیرد، ولی دیگر کسی به او اعتنا نکرد.
ژنرال حالا هوش‌وحواسش را به دست آورده بود. روی آرنج نیم‌خیز شد، نگاهی به دور و اطراف انداخت، به دیدن جاسوس که جلوی آتش محوطۀ نظامی کز کرده بود و دورش را گرفته بودند، همین‌قدر گفت: «این بابا رو ببرین میدون سان و تیر بارون کنین».

افسری که در آن نزدیکی ایستاده بود، گفت: «ژنرال عقلش پاره‌سنگ برداشته».

آجودان کل گفت: «عقلش پاره‌سنگ برنداشته. دست‌خطش دربارۀ این ماجرا پیش منه. همین دستور رو به هاسترلیک داده».

آن‌وقت با دست به افسر دژبان اشاره کرد و گفت: «در این‌که باید اعدام بشه حرفی نیست».

ده دقیقه بعد، گروهبان پارکر آندرسن، فیلسوف و بذله‌گو، از لشکر فدرال، که در زیر نور ماه زانو زده بود و با حرف‌های بی‌سروته سعی می‌کرد جانش را برهاند، با شلیک بیست تفنگ جانش گرفته شد. همین که رگبار بر هوای گزندۀ نیمه‌شب ضرب گرفت، ژنرال کلاورینگ، که با رنگِ پریده و بی‌حرکت در پرتو سرخ‌رنگ آتش محوطۀ نظامی دراز کشیده بود، چشمان آبی‌رنگش را گشود، به چهرۀ کسانی که دور تا دورش ایستاده بودند نگریست و گفت: «چه‌قدر همه‌چیز آرومه!»

پزشک جراح نگاهی موقرانه و معنی‌دار به آجودان کل انداخت. چشمان بیمار آهسته بسته شد و چند دقیقه‌ای با این حال ماند، سپس چهره‌اش را لبخندی بسیار دلپذیر پوشاند و با صدای ضعیفی گفت: «گمونم این مرگ باشه» و جان داد.

پایان.
@Fiction_12

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

پارکر اندرسنِ فیلسوف
(بخش اول)

نویسنده: #آمبروز_بیرس


«زندونی، اسمت چیه؟»

«چون فردا موقع طلوع آفتاب دیگه به دردم نمی‌خوره، اون‌قدرا ارزش پنهون کردن نداره. پارکر اندرسن».

«درجه؟»


«زیاد به جایی نمی‌خوره، افسرای ارشد باارزش‌تر از اونن که خودشون‌و با شغل مخاطره‌آمیز جاسوسی به خطر بندازن. من گروهبانم».

«از کدوم هنگ؟»

«شرمنده، جواب من با توجه به اطلاعاتی که دارم، ممکنه سبب بشه پی ببرین مقابلِ چه نیرویی هستین، چون خودم به‌خاطر کسب همین خبر بود که به صفوف شما اومدم؛ بنابراین، گفتن نداره».

«بلبل‌زبون هم که هستی».

«اگه دندون رو جگیر بذارین، فردا صبح می‌بینین خیلی هم بی‌سرزبونم».

«از کجا می‌دونی فردا صبح قراره کشته بشی؟»

«میون جاسوسایی که شب اسیر می‌شن این کار عادیه. آخه یکی از رسوم نظامی‌گریه».

ژنرال تا این‌جا وقاری را که درخور یک افسر عالی‌مقام و مشهورِ مؤتلفِ جنوبی بود به کناری افکنده و لبخند چهره‌اش را پوشانده بود. اما هیچ‌کس، با آن قدرت و نظر مساعد و به‌رغم آن ظاهر و قیافۀ بشاش، انتظار خبر خوشی نداشت. این قیافهٔ بشاش نه حاکی از اخلاق خوش بود و نه دیگران را دربر می‌گرفت؛ به عبارت دیگر، با افرادی که شاهد آن بودند رابطه‌ای نداشت. نه با جاسوسِ دستگیرشده‌ای که عامل آن بود و نه با نگهبان مسلحی که او را به چادر آورده بود و حالا اندکی دورتر ایستاده بود و زندانیِ خود را در پرتو زردرنگِ شمع می‌نگریست. لبخند، وظیفۀ آن‌مردِ جنگی نبود؛ او مأموریت دیگری داشت. گفت‌وگو از سر گرفته شد. در این محاکمه اصولاً جرم بزرگی مطرح بود.

«پس می‌پذیری که جاسوسی، می‌پذیری که با لباس مبدلِ یه سرباز جنوبی وارد محوطۀ نظامی من شدی تا از تعداد و موقعیت نیروهای من مخفیانه اطلاعاتی کسب کنی».

«فقط تعداد نیروها. ازموقعیتشون که اطلاع داشتم. تعریفی نداره».

ژنرال باز چهره‌اش شکفته شد. نگهبان، با احساس مسئولیتی بیشتر، چهرهٔ عبوسش بیش‌ از پیش درهم رفت و شق‌ورق‌تر ایستاد. جاسوس، که کلاه خاکستریِ از ریخت افتاده‌اش را یک‌ریز دُور انگشتِ نشان تاب می‌داد، نگاهی سرسری به دور و اطراف خود انداخت. همه چیز در نهایت سادگی بود. چادر «عمودی» که دو و نیم متر ارتفاع و سه متر پهنا داشت، با تک شمعی، قرارگرفته در دستۀ یک سرنیزه، روشن می‌شد که خود در میزی از چوب کاج فرو رفته بود و در پشت آن ژنرال نشسته بود که شش‌دانگ حواسش جمع نوشتن بود و ظاهراً اعتنایی به مهمان ناخوانده‌اش نداشت. قالیچهٔ کهنه‌ای کف چادر را پوشانده بود. یک چمدان چرمی کهنه‌تر، یک صندلی دیگر، و چند پتوی لوله‌کرده ازجمله چیزهایی بود که در چادر جا داشت. سادگیِ امرونهی‌های ژنرال «کلاورینگ» که از ویژگی‌های جنوبی‌ها بود، و عاری از دنگ‌وفنگ بودن او، با اشیاء ملازمت داشت. در مدخل چادر، از میخ بزرگی که در دیرک فرو رفته بود، یک شمشیر بلند نظامی با جلدی چرمی، یک تپانچۀ جلددار و یک چاقوی لبه‌دار و تیز، عاطل و باطل، آویخته بود. ژنرال دربارۀ این اسلحه که به هیچ‌وجه کاربرد نظامی نداشت می‌گفت که یادگار دوران صلح‌آمیزی است که نظامی نبوده است.
شبی توفانی بود. سیلاب باران، با صدایی کسالت‌بار و طبل‌مانند که برای آدم‌های چادرنشین آشناست، روی برزنت فرو می‌ریخت.
همان‌طور که وزشِ بادِ رعد آسا خود را بر چادر می‌کوبید، چادر با آن ظاهر سست و آسیب‌پذیرش می‌لرزید، پیچ‌وتاب می‌خورد و دیرک‌ها و طناب‌هایش به هر سو کشیده می‌شد.
ژنرال نوشته را به پایان برد. صفحۀ کاغذ نصفه را تا کرد و رویش را به سرباز نگهبان برگرداند و گفت: «بگیر تاسمَن، این‌و به دست آجودان کل بده و بعد برگرد».

سرباز که با نگاهی پرسان به جانب زندانیِ بخت‌برگشته سلام می‌داد، گفت: «زندونی چی، جناب ژنرال؟»

افسر با خشونت گفت: «کاری رو که می‌گم انجام بده».

سرباز یادداشت را گرفت و سرش را خم کرد و از چادر بیرون رفت. ژنرال کلاورینگ چهرۀ زیبایش را به جانب جاسوسِ فدرال برگرداند و با نگاهی که خصمانه نبود به او نگریست و گفت: «شب بدیه جانم».

«برای من بله».

«حدس می‌زنی من چی نوشتم؟»

«به‌جرئت می‌گم چیزی که ارزش خوندن داره، و اگه حمل بر ابراز غرور نشه، حدس می‌زنم اسم من هم توش اومده».

«آره، دستوریه دربارۀ اعدام تو که باید موقع بیدارباش خونده بشه. چند سطری هم خطاب به افسر دژبان نوشتم که ترتیب جزئیات کارو بده».

«جناب ژنرال، امیدوارم که ترتیب صحنه از هر نظر داده بشه، چون خود من هم شرکت دارم».

«دلت می‌خواد کارای به‌خصوصی انجام بشه؟ مثلاً کشیش اون‌جا حضور داشته باشه؟»

«دلم نمی‌خواد به خاطر انبساط‌خاطر من آرامش کشیش به هم بخوره».

«خدایا، یعنی خیال داری با شوخی وخوش‌مزگی به پیشواز مرگ بری؟ مگه نمی‌دونی که این موضوع خیلی جدیه؟»

«از کجا بدونم؟ من هیچ وقت تو عمرم نمرده‌م. شنیده‌م که مرگ موضوع جدی‌ایه، اما نه از کسایی که این تجربه رو پشت‌سر گذاشته باشن».

ادامه دارد…
@Fiction_12

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

تکراری‌ترین داستانِ تاریخ

نوشتۀ #م_سرخوش

سال‌های سال پیش، آدمِ بسیار فراموش‌کاری که تنهای تنها زندگی می‌کرد، شروع کرد روی تردمیل دویدن...

پایان.
@Fiction_12

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

دوستان سلام.

(رفقایی که ساکنِ مشهد هستن، حتماً بخونن).

فصل سرما شده و اکثرمون رفتیم سراغ کمدها و کشوها و بقچه‌های لباس. شرط می‌بندم همه‌مون یه‌سری لباسِ استفاده‌شده داریم که نه اون‌قدر نو هستن که بپوشیم، نه دلمون می‌آد اونا رو دور بندازیم.
می‌دونین در همین حال که لباسای بی‌استفادۀ ما دارن تهِ کمدها و توی بقچه‌ها خاک می‌خورن، یه‌عده از هم‌وطنامون دارن از سرما می‌لرزن و لباسِ مناسب ندارن؟
حالا یه فروشگاهِ بزرگِ پوشاک اومده طرح جالبی ارائه داده. بخونید، ضرر نداره:

این فروشگاه، لباس‌های بلااستفاده رو از مشتری‌های انسان‌دوست جمع می‌کنه، می‌ده خشکشویی و اتوشویی، اگر هم تعمیرات لازم داشت انجام می‌ده، بعد خیلی تمیز و آبرومند تقدیم می‌کنه به هم‌وطن‌هایی که بهشون نیاز دارن.
این وسط در قبالِ این بزرگواریِ مشتری‌ها، یه تخفیفِ باحال و درست‌حسابی (۲۵٪ واقعیِ واقعی) بهشون می‌ده. فرض کنید شما یه لباسِ بی‌استفاده بهشون می‌دین و یه کاپشنِ یک‌میلیونی برمی‌دارین. هم کارِ خیر کردین، هم ۲۵۰,۰۰۰ تومن سود کردین! چی از این بهتر؟!
تازه، اگه همین حالا هم نخواین لباسی بخرین، فروشگاه در قبال هر تیکه لباسِ قدیمی، یه بُنِ تخفیفِ ۲۵٪ بهتون می‌ده که هر وقت دوست داشتین (مثلاً برای خریدای عیدتون) می‌تونین ازش استفاده کنین.

پس اگه پایه‌این و با این طرح حال کردین، لطفاً دو کار انجام بدین:

اول، لباس‌های بی‌استفاده‌تون رو جمع کنین و بیارین به آدرس: « مشهد - چهارراه مخابرات - مجتمع تجاریِ اکسیر - طبقۀ چهارم - شهر پوشاک.»

دوم، این متن رو توی هر کانال تلگرام یا پیج اینستاگرامی که می‌تونین، منتشر کنین.

ممنون.

برای گرفتن اطلاعات بیشتر، می‌تونین به این آی‌دی پیام بدین: @qpiliqp

یا پیج اینستاگرام فروشگاه رو دنبال کنین: https://www.instagram.com/reel/C1W6KgkrIGc/?igsh=ZWFyb3pxaGNreHZs

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

میز، میز است

(بخش اول)

نویسنده: #پیتر_بیکسل
برگردان: بهزاد کشمیری‌پور

می‌خواهم داستان پیرمردی را تعریف کنم، داستان مردی که دیگر حتی یک کلمه هم حرف نمی‌زند مردی که چهره‌ای خسته دارد، خسته‌تر از آن که حتی بخندد و یا عصبانی بشود.
او در شهر کوچکی، آخر یک خیابان یا نزدیک یک چهارراه، زندگی می‌کند. راستش تقریباً به زحمتش هم نمی‌ارزد که او را توصیف کنم، همه چیزش مثل دیگران است. کلاهی خاکستری به سر دارد، شلواری خاکستری به پا و نیم‌تنۀ خاکستری به تن. زمستان‌ها هم پالتوی بلند خاکستری می‌پوشد. گردن باریکش پوست خشک و چروکیده‌ای دارد و یقۀ سفید پیراهنش زیادی گشاد است.
اتاقش در آخرین طبقۀ ساختمان است. شاید ازدواج کرده و بچه هم داشته باشد. شاید پیش از این در شهر دیگری زندگی می‌کرده، اما حتماً زمانی بچه بوده، و این مسلماً زمانی بوده که بچه‌ها هم مثل بزرگترها لباس می‌پوشیدند، مثل عکس‌های آلبوم مادربزرگ.
در اتاقش دو صندلی، یک میز، یک فرش، یک تخت‌خواب و یک کمد هست. روی میز کوچک یک ساعت و کنار آن روزنامه‌های قدیمی و آلبوم. به دیوار هم یک عکس و یک آینه آویزان است.
پیرمرد هر روز صبح و بعدازظهر برای قدم زدن بیرون می‌رفت و چند کلمه‌ای هم با همسایه‌ها حرف می‌زد. غروب‌ها هم شامش را روی میز می‌چید و می‌خورد.
این برنامه هیچ‌وقت تغییر نمی‌کرد. حتی یکشنبه‌ها هم همین‌طور بود. وقتی هم پشت میزش می‌نشست و غذا می‌خورد، صدای تیک‌تاک ساعت را می‌شنید. ساعت همیشه تیک‌تاک می‌کرد.
بالاخره یک روز همه چیز جور دیگری شد. یک روزِ آفتابی، نه خیلی گرم و نه خیلی سرد، با صدای پرنده‌ها، با مردمان مهربان و بچه‌هایی که بازی می‌کردند، و از همه جالب‌تر این‌که همۀ این‌ها به نظر پیرمرد مطبوع آمد. پیرمرد لبخندی زد و با خودش فکر کرد «الان همه چیز جور دیگری می‌شود». دگمۀ یقۀ پیراهنش را باز کرد، کلاهش را به دست گرفت و قدم‌هایش را تندتر کرد. حتی شلنگ‌تخته می‌انداخت و شنگول بود. به خیابان که رسید، برای بچه‌ها سری تکان داد، رسید جلوی در خانه‌اش، از پله‌ها بالا رفت، کلید را از جیبش بیرون آورد و قفل در اتاقش را باز کرد.
در اتاقش اما همه چیز مثل گذشته بود. یک میز، دو صندلی، یک تخت، و تا نشست، صدای تیک‌تاک ساعت را شنید. خوشی‌ها تمام شده بود و هیچ چیز تغییر نکرده بود. مرد حسابی پکر و عصبانی شد. در آینه دید که چه‌طور صورتش سرخ و برافروخته است. دید که چه‌طور پلک‌هایش را به‌هم می‌زند. بعد دست‌هایش را مشت کرد، بلند کرد و کوبید روی میز. اول فقط یک ضربه، بعد یکی دیگر. بعد شروع کرد مثل طبال‌ها روی میز کوبیدن، و در همان حال هی فریاد می‌کشید «باید تغییر کند. باید جور دیگری بشود».
دیگر صدای تیک‌تاک ساعت را نمی‌شنید. بعد دست‌هایش درد گرفت، و صداش هم به‌زحمت در می‌آمد. دوباره صدای تیک‌تاک را شنید، و هیچ چیز تغییر نکرده بود.
مرد با خودش گفت: «باز هم همان میز، همان صندلی، همان تخت، همان عکس. من به میز می‌گویم میز و به عکس می‌گویم عکس. اسم تخت را تخت گذاشته‌اند، و به صندلی می‌گویند صندلی. اما آخر چرا؟ فرانسوی‌ها به تخت می‌گویند «لی»، به میز «تابل»، به عکس «تابلو» و به صندلی هم میگویند «شِز»، و با این‌حال باز هم منظور یکدیگر را می‌فهمند، چینی‌ها هم همین‌طور».

پیرمرد با خودش فکر کرد «اصلاً چرا به تخت نمی‌گویند عکس» و لبخندی زد. بعد خنده‌اش گرفت. چنان قهقهه‌ای زد که همسایه ها کوبیدند به دیوار و فریاد کشیدند «ساکت!»
مرد داد زد: «از الان همه چیز تغییر می‌کند».

از همان وقت، اسم تخت را گذاشت عکس. بعد گفت: «خسته‌ام، می‌خواهم بروم توی عکس».

صبح هم مدت زیادی تو عکس ماند و با خودش فکر کرد که حالا اسم صندلی را چی بگذارد. اسم صندلی را گذاشت ساعت.
خوب، از جا بلند شد، لباس پوشید، نشست روی ساعت و دست‌هایش را گذاشت روی میز. اما میز که میز نبود، حالا اسمش را گذاشته بود فرش. پس صبح از عکس بیرون آمد، لباس پوشید، نشست پشت فرش روی ساعت و فکر کرد اسم چی را چی بگذارد.
اسم تخت را گذاشت عکس، میز را فرش، صندلی را ساعت، روزنامه را تخت، آینه را صندلی، ساعت را آلبوم، کمد را روزنامه، فرش را کمد، عکس را میز و آلبوم را آینه نامید!
به این ترتیب پیرمرد صبح مدت زیادی در عکس ماند، ساعت... نه، آلبوم زنگ زد، مرد بلند شد و برای این که پاهاش یخ نکنند ایستاد روی کمد، بعد لباس‌هاش را از روزنامه بیرون آورد و کرد تنش. در صندلی که به دیوار آویزان بود نگاه کرد، نشست روی ساعت پشت فرش مشغولِ ورق زدن آینه شد تا این که میزِ مادرش را دید.

ادامه دارد...
@Fiction_12

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

یعنی چه‌قدر شما خوبین؟ چه‌قدر باحالین؟ چه‌قدر آخه؟!
امشب بهم خبر دادن که تمام مبلغ ۲۳ میلیون تومنِ عملِ دوستمون جور شده. جددداً نمی‌دونم چه‌طوری باید ازتون تشکر کنم.
وقتی دوستمون مشکلش رو باهام در میون گذاشت، دلم می‌خواست بتونم کاری بکنم، اما توانِ مالیم محدود بود. با خودم فکر کردم مگه من چی دارم به‌جز «کلمات» و یه‌عده رفیقِ مجازی؟ راستش امیدِ چندانی نداشتم، اما گفتم تیریه تو تاریکی. صادقانه اعتراف می‌کنم که قدرتِ کلمات و عظمتِ رفاقت رو دست‌کم گرفته بودم. شما بهم ثابت کردین که اشتباه می‌کنم. بهم ثابت کردین پیشِ بزرگیِ شما، چه‌قدر کوچیکم. اولین باره که از اشتباهم نه‌تنها شرمنده نیستم، بلکه بهش افتخار می‌کنم. خیلی ایول دارین. ❤️

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

افزایش اطلاعات عمومی !!!
🎖
@BEDANIMS

سرمایه‌ای به نام "پدر و مادر"
🎖
@MIMMSLMADARR

رایگان کتاب بخوانید! PDF
🎖
@ketabdooni

انگلیسی مبتدی تا آیلتس۲ساله
🎖
@teacheruniversity

آلمانی 6ماهه یاد بگیر !
🎖
@ZABANEALMANI

برنامه‌های پولی رایگان شده اندروید
🎖
@APPZ_KAMYAB

حوادث واقعی از سرتاسر جهان
🎖
@Havadesdaq

انگلیسی سه‌ماهه فووول شووو
🎖
@ENGLISHLANGUAGESS

آموزش روانکاوی به زبان ساده
🎖
@NEORAVANKAVI

درست بنویسیم، درست بگوییم !!!
🎖
@PARSIDO

تاریخ بدون سانسور را اینجا بخوانید !
🎖
@TARIKHEMAMNOOE

تدریس مکاتب فلسفی و روانی
🎖
@anbar100

به وقت کتاب
🎖
@DeyrBook

فیلم و مینی‌سریال‌‌ روانشناسی (اختلالات)
🎖
@FILMRAVANKAVI

آموزش رانندگی‌ از صفر تا 100 !!!
🎖
@Car_BESTM

با سیاست رفتار کنیم!!!
🎖
@ghasemi8483

حقوق برای همه
🎖
@jenab_vakill

کانال علمی ابرنواختر (نجوم،کیهانشناسی)
🎖
@abarnoakhtar

اشعار ناب کمیاب
🎖
@moshere

آموزش ترکی استانبولی در کوتاه‌ترین زمان
🎖
@turkce_ogretmenimiz

معرفی ربات‌های تلگرام
🎖
@ROBOT_TELE

گردشگری طبیعت !
🎖
@IRANDIDANIHA

( بایگانیِ مقالاتِ سیاسی-اجتماعی )
🎖
@v_social_problems_of_iran

جملاتی که شما رو میخکوب می‌کنه !
🎖
@its_anak

گنجینه گرانبهای کتاب صوتی
🎖
@GANGINEH

زیباترین شعر متن کوتاه
🎖
@kahkeshan_eshge

حضرت مولانا و عاشقانه‌های شمس
🎖
@baghesabzeshgh

برترین اشعار شاعران
🎖
@sherkadeymanoto1

فرزند پروری آدلری با مهارتهای زناشویی
🎖
@moraghbat

خودت روانشناس نوجوان پرخاشگرت باش!!
🎖
@ghasemi8484

« هر کتابـی.... بخوای داریم »
🎖
@KETAB_SALAM_CAFE

وکیل پایه یک دادگستری
🎖
@ADLIEH_TEAM

آرا حقوقی قضایی و نظریات مشورتی
🎖
@ARA_HOGHOOGHI_GHAZAIE

اطلاعات عمومی که باید در زندگی بدانیم!
🎖
@DAANESTA

پروکسی* پروکسی*پروکسی
🎖
@BESTPROXYSS

سفر کجا بریم ؟؟؟
🎖
@IRANGARDIN

* دانستنی‌های حیوانات *
🎖
@JANEVARANF

نویسندگیِ خلّاق و درمان‌گر
🎖
@ErnestMillerHemingway

گلچین کتاب‌های صوتی وPDF
🎖
@ketabegoia

دانستنی‌های جالب و شگفت‌اانگیز
🎖
@shogo_jaleb

محفل نور وآگاهی
🎖
@shine41

یافته‌های مهم روانشناسی
🎖
@Hrman11

اسرار زنان موفق
🎖
@successfulwomen1

باغبان خودت باش
🎖
@cafegolemehrbano

"موسسه وکالت و مشاوره حقوقی"
🎖
@mehdihemmati59

انگلیسی کاربردی با فیلم
🎖
@englishlearningvideo

کانال تخصصی روابط بین‌الملل
🎖
@InternationalRel

حکایت‌های جذاب و خواندنی
🎖
@kafeh_sher

کوییز و دانستنی !!!
🎖
@QUIZ400

نگارگری؛ هنر و ادبیات
🎖
@tabrizschoolofpersianpainting

زیباترین متنهای جهان
🎖@BeautyText1

کانالِ فلسفیِ«تکانه»
🎖@khosrowchannel

شعر خوب و ناب بخوانیم
🎖@seda_tanha

دنیای داستان‌ها و افسانه‌های صوتی
🎖@mehrandousti

دنیای دانستنی‌ها و شگفتی‌ها
🎖@donyatanawo

یونگ، روانکاوی، طرحواره درمانی
🎖@hamsafarbamah

«حس خوب"زندگی"در مجله"زندگی"»
🎖@majallezendegii

آموزش زبان ایتالیایی
🎖@impararelitaliano2

انگلیسی۴مهارت درآیلتس۱ساله
🎖@Englishteacher563

سرزمین ((پیانو
🎖@pianolandhk50

فلسفه سیاسی
🎖@Taraneh_t66

*مدیتیشن، موسیقی*
🎖@meditation14

زرنگاری وطراحی سنتی  
🎖@vida_dabir

مدرسه اطلاعات
🎖@INFORMATIONINSTITUTE

آشپزی تلگرامی
🎖@TeleFoodGram

شعر ناب وکوتاه
🎖@sher_moshaer

فیلم چی ببینیم ؟
🎖@Filmsofun

دنیای انگیزشی وآموزشی(کتاب بخوانیم)
🎖@romanceword

نجوم، فضا-زمان،کوانتوم
🎖@SpacePassengers

آرشیو ۱۴سال موسیقی بیکلام عاشقانه
🎖@lightmusicturkish

پایش سیاسی ایران
🎖@ir_REVIEW

دوبیتی جانان
🎖@JIaNIaNI

《گلچینی ازاشعار شاعران بزرگ ومعاصر》
🎖@Delaviz99

"رادیو نبض"،صدای عشق و خاطره
🎖@Radioo_Nabz

خبرهای ورزشی جهان
🎖@KhebarhaVarzeshiJahan

تجربیات چند دانشجوی روانشناسی
🎖@Clinical_Psychology_ir

گردشگری طبیعت
🎖@Jahangram

درس رسانه بدون کلاس
🎖@medialesson

کارتون‌های دیدنی !!!
🎖@CARTOONSIT

گلچین موسیقی سنتی ایرانی
🎖@sonati4444telegram

ادبیات و هنر، فلسفه
🎖@Jouissance_me

برترین اجراهای ((پیانوی کلاسیک)) و ...
🎖@pianoland123

"تمرین"تمرین" تمرین"تمرین
🎖@tamrinmodern

« داستان کوتاه » / «رمان‌خوانیِ گروهی »
🎖@FICTION_12

اشعار بزرگان وسخنان حکیمانه بزرگان
🎖@asharsokhanan

کتاب‌سرای صوتی
🎖@sedayehdastan

کیهان‌شناسی و نجوم
🎖@keyhan_n1

جامع‌ترین کتابخانۀ جهااان|PDF|
🎖@MOTIVATION_BUCH

مکانیک خودتان باشید !!!
🎖@RANANDEGIQ

شبی ده دقیقه کتاب بخوانیم
🎖@book_tips

روسی آسان روزی 5 دقیقه !
🎖@ZABANEROOSI

آموزش سواد مالی و اقتصادی به زبان ساده
🎖@ECONVIEWS

فرانسوی 3ماهه فول شو !
🎖@ZABANEFARANSAVI

لطفا گوسفند نباشید...
🎖@zehnpooya

آموزش زبان سطح پیشرفته
🎖@WritingandGrammar

فن‌ بیان، آداب‌‌‌معاشرت و کاریزماTED
🎖@BUSINESSTRICK
-----
🔖@qpiliqp

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

#داستانک

نویسنده: استفان لاکنر
برگردان: اسدالله امرایی

مجازات

سنگین‌ترین مجازاتی که خدایان یونان باستان می‌توانستند برای «سیزیف» در نظر بگیرند این بود که تا ابد کار بیهوده‌ای انجام دهد. سیزیف محکوم شده بود تا تخته‌سنگی را از شیب تندی بالا ببرد. مدت‌ها گذشت و سیزیف در تمام این مدت مشغول بالا بردن تخته‌سنگ از سربالاییِ تند بود، اما تا به بالای بلندی می‌رسید، تخته‌سنگ می‌غلطید وبه پایین دره می‌افتاد. خدایان فراموش کرده بودند که تخته‌سنگ بر اثر مرور زمان و ضربه دچار فرسایش می‌شود. در صد سال اول، لبه‌های تیزی که دست سیزیف را بریده و زخمی کرده بود صاف شد. در پانصد سال بعد، پستی‌وبلندی‌های سنگ به‌قدری صیقلی شد که سیزیف تخته‌سنگ را قِل می‌داد و بالا می‌برد. در هزار سال بعد، تخته‌سنگ کوچک و کوچک‌تر شد و شیب هموار و هموارتر... و این روزها سیزیف تکه‌سنگ ریزی را که روزگاری صخره‌ای بود، همراه با قرص‌های مسکن و کارت‌های اعتباری‌اش در کیفی می‌گذارد و با خود می‌برد. صبح سوار آسانسور می‌شود و به طبقۀ بیست‌وهشتم ساختمان دفترش می‌رود که محل مجازاتش به حساب می‌آید. بعدازظهرها دوباره به پایین برمی‌گردد!

@Fiction_12

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

١٠١ فیلم برتری که باید دید...
🍉
@honar7modiran

سرمایه‌ای به نام "پدر و مادر"
🍉
@MIMMSLMADARR

رایگان کتاب بخوانید! PDF
🍉
@ketabdooni

(کتابخانه نایاب و ممنوعه)
🍉
@shifteganketab

انگلیسی مبتدی تا آیلتس۲ساله
🍉
@teacheruniversity

فرانسوی 3 ماهه فول شو  !
🍉
@ZABANEFARANSAVI

برنامه‌های پولی رایگان شده اندروید
🍉
@APPZ_KAMYAB

"اولین کتابخانه علمی"
🍉
@Libraryinternational

آهنگ های انگلیسی با ترجمه
🍉
@behboud_music

حوادث واقعی از سرتاسر جهان
🍉
@Havadesdaq

روسی آسان روزی 5 دقیقه !
🍉
@ZABANEROOSI

مکانیک خودتان باشید !!
🍉
@RANANDEGIQ

انگلیسـی شبی 10 لغت  !!
🍉
@ENGLISHLANGUAGESS

کجا بریم سفر؟؟؟
🍉
@JournalTourism

درست بنویسیم، درست بگوییم !!!
🍉
@PARSIDO

تاریخ بدون سانسور را اینجا بخوانید !
🍉
@TARIKHEMAMNOOE

تدریس مکاتب فلسفی و روانی
🍉
@anbar100

" آموزش رانندگی " 《برای مبتدیان 》!
🍉
@Car_BESTM

لغات کتاب ۵۰۴ و ۱۱۰۰واژه!
🍉
@ehbgroup504

حقوق برای همه
🍉
@jenab_vakill

اشعار ناب کمیاب
🍉
@moshere

گردشگری طبیعت ! .
🍉
@IRANDIDANIHA

( بایگانیِ مقالاتِ سیاسی-اجتماعی )
🍉
@v_social_problems_of_iran

جملاتی که شما رو میخکوب میکنه !
🍉
@its_anak

زیباترین شعر متن کوتاه
🍉
@kahkeshan_eshge

حضرت مولانا و عاشقانه های شمس
🍉
@baghesabzeshgh

(زیباترین اشعار.... متنهای یلدایی)
🍉
@av_baroon

برترین اشعار شاعران
🍉
@sherkadeymanoto1

فرزند پروری آدلری با مهارتهای زناشویی
🍉
@moraghbat

« هر کتابـی.... بخوای داریم »
🍉
@KETAB_SALAM_CAFE

رمانسرای مجازی
🍉
@Salam_Roman

آرا حقوقی قضایی و نظریات مشورتی
🍉
@ARA_HOGHOOGHI_GHAZAIE

اطلاعات عمومی که باید در زندگی بدانیم!
🍉
@DAANESTA

پروکسی* پروکسی* پروکسی*
🍉
@BESTPROXYSS

* دانستنیهای حیوانات *
🍉
@JANEVARANF

شگردهایِ نویسندگی و داستان‌نویسی
🍉
@ErnestMillerHemingway

گلچین کتابهای صوتی وPDF
🍉
@ketabegoia

درسگفتارها
🍉
@daltal

خوب تر شویم !!!
🍉
@shine41

یافته‌های مهم روانشناسی
🍉
@Hrman11

"موسسه وکالت و مشاوره حقوقی"
🍉
@mehdihemmati59

انگلیسی کاربردی با فیلم
🍉
@englishlearningvideo

اسرار زنان موفق
🍉
@Successfulwomen1

افزایش اطلاعات عمومی !!!
🍉
@QUIZ400

نگارگری؛ هنر و ادبیات
🍉
@tabrizschoolofpersianpainting

گلچین《 اشعار ناب 》
🍉
@seda_tanha

دنیای داستان ها و افسانه های صوتی
🍉
@mehrandousti

دنیای دانستنی ها و شگفتی ها
🍉
@donyatanawo

یونگ، روانکـاوی، طرحواره درمانی
🍉
@hamsafarbamah

شعر معاصر را بشناسیم
🍉
@naabn

«حس خوب"زندگی"در مجله "زندگی"»
🍉
@majallezendegii

صفرتاصد روان‌شناسی
🍉
@izahrapsydaily

درمان رایگان (افسردگی و اضطراب) اینجاست
🍉
@bonsai_psy

انگلیسی۴مهارت درآیلتس۱ساله
🍉
@Englishteacher563

آکادمی مدیریت استراتژیک
🍉
@Strategiaacademy

استخدام و کاریابی
🍉
@Freelancer_Booth

آموزش زبان با سریال
🍉
@Englishwithmima

مدرسه اطلاعات
🍉
@INFORMATIONINSTITUTE

اندیشه /آگاهی
🍉
@hasty_be_kooshesh

شعرناب و کوتاه
🍉
@sher_moshaer

نجوم، فضا-زمان، کوانتوم
🍉
@SpacePassengers

فیلم چی ببینیم ؟
🍉
@Filmsofun

آرشیو ۱۴سال موسیقی بی کلام عاشقانه
🍉
@lightmusicturkish

پایش سیاسی ایران
🍉
@ir_REVIEW

دوبیتی جانان
🍉
@JIaNIaNI

《کانالی برای عاشقان شعر 》
🍉
@Delaviz99

خبرهای ورزشی جهان
🍉
@KhebarhaVarzeshiJahan

کارگاه های معتبر و رایگان روانشناسی
🍉
@Clinical_Psychology_ir

گردشگری طبیعت
🍉
@Jahangram

کهکشان(Galaxy)
🍉
@mars13u

درس‌های رسانه
🍉
@medialesson

زبانشناسی و علوم شناختی
🍉
@Cognitive_Linguistics_Institute

کارتون‌های دیدنی !!!
🍉
@CARTOONSIT

*روان‌شناسی* به صورت《٪تخصصی٪》
🍉
@PsycheFiles

* معلوماتی که باسوادها نیاز دارند !!!
🍉
@BEDANIMS

گلچین موسیقی سنتی ایرانی
🍉
@sonati4444telegram

ادبیات و هنر، فلسفه
🍉
@Jouissance_me

برترین اجراهای (( پیانوی کلاسیک )) و ...
🍉
@pianoland123

"تمرین"تمرین" تمرین"تمرین "تمرین"
🍉
@tamrinmodern

« داستان کوتاه » / « رمان‌خوانیِ گروهی »
🍉
@FICTION_12

آموزش زبان انگلیسی، آیلتس، تافل
🍉
@Linguistics_TEFL

اشعار بزرگان و سخنان حکیمانه بزرگان
🍉
@asharsokhanan

کانال علمی ابرنواختر (نجوم، کیهانشناسی)
🍉
@abarnoakhtar

کتاب‌سرای صوتی
🍉
@sedayehdastan

جامع‌ترین کتابخانه‌ی جهاااان | PDF |
🍉
@MOTIVATION_BUCH

شبی ده دقیقه کتاب بخوانیم
🍉
@book_tips

نکات کاربردی TOEFL و IELTS
🍉
@WritingandGrammar

انگلیسی برای (( بی حوصله ها ))
🍉
@english1388

🔖هماهنگی برای شرکت در این لیست؛
👤
@qpiliqp

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

سلام و عرض ارادت.

چون چند نفر از اعضای کانال در شخصی ازم سؤال کردن، باید بگم که تا حالا ۸ میلیون جمع شده. واقعاً از این‌ همه لطف و خوبی‌تون ذوق‌زده شدم. 😍
همین که دوستان پی‌گیر هستن و می‌پرسن، خیلی ارزشمنده. ❤️
امیدوارم تا زمانِ عمل (حدود یک ماه دیگه) بتونیم تمام مبلغ رو جمع کنیم و شاهد یه حرکتِ انسانیِ عالی توی فضای مجازی باشیم.
کارتون خیلی درسته. 👏

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

#کوبو_آبه
@Fiction_11

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

شد ۶ میلیون.
خیلی باحالین.
امیدوارم این بذرِ شادی‌ای که کاشتین، درخت پُرباری بشه که یا میوه‌ش رو نوش جان کنید یا زیر سایه‌ش به آرامش برسید. ❤️

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

١٠١ فیلم برتری که باید دید...
@honar7modiran

سرمایه‌ای به نام "پدر و مادر"
@MIMMSLMADARR

رایگان کتاب بخوانید! PDF
@ketabdooni

کانال فیلترشکن پرسرعت رایگان
@World_Filtershekan

برنامه ها - سایتها - رباتها همه رایگان 
@APPZ_KAMYAB

علم و آگاهی
@Libraryinternational

آهنگ های انگلیسی با ترجمه
@behboud_music

تدریس مکاتب فلسفی و روانی
@anbar100

به وقت کتاب
@DeyrBook

دوره رایگان اسپیکینگ آیلتس!
@ehbgroup504

حقوق برای همه
@jenab_vakill

کانال علمی ابرنواختر (نجوم، کیهانشناسی)
@abarnoakhtar

اشعار ناب کمیاب
@moshere

آموزش ترکی استانبولی در کوتاهترین زمان
@turkce_ogretmenimiz

( بایگانیِ مقالاتِ سیاسی-اجتماعی )
@v_social_problems_of_iran

جملاتی که شما رو میخکوب میکنه !
@its_anak

آرا حقوقی قضایی و نظریات مشورتی
@ARA_HOGHOOGHI_GHAZAIE

زیباترین شعر متن کوتاه
@kahkeshan_eshge

بهترین کتاب تلگرام BOOK
@SBOOKSS

حضرت مولانا و عاشقانه های شمس
@baghesabzeshgh

وکیل پایه یک دادگستری
@ADLIEH_TEAM

تربیت فرزندان با مهارت های والدگری زناشویی
@moraghbat

« هر کتابـی.... بخوای داریم »
@KETAB_SALAM_CAFE

اطلاعات عمومی که باید در زندگی بدانیم!
@DAANESTA

* معلوماتی که باسوادها نیاز دارند !
@BEDANIMS

گلچین کتابهای صوتی PaDF
@ketabegoia

{پروکسی} {پروکسی} {پروکسی} !
@BESTPROXYSS

از افسردگی تا نویسندگی
@ErnestMillerHemingway

یافته‌های مهم روانشناسی
@Hrman11

انگلیسی را اصولی و آسون بیاموز
@novinenglish_new

تمرکز روی خودم!!!
@shine41

اسرار زنان موفق
@Successfulwomen1

"موسسه وکالت و مشاوره حقوقی"
@mehdihemmati59

انگلیسی کاربردی با فیلم
@englishlearningvideo

نگارگری؛ هنر و ادبیات
@tabrizschoolofpersianpainting

کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel

شعر خوب و بخوانیم
@seda_tanha

داستان های افسانه ای صوتی هزار افسان
@mehrandousti

یونگ ، روانکـاوی ، طرحواره درمانی
@hamsafarbamah

آموزش انگلیسی۴ مهارت در آیلتس۱ساله
@Englishteacher563

《دوبیتی و رباعی 》
@Delaviz_20

سرزمین  ((پیانو کلاسیک
@pianolandhk50

کانال خشت وخیال
@kheshtbekhesht

آشپزی تلگرامی
@TeleFoodGram

زرنگاری و طراحی سنتی  
@vida_dabir

فیلم چی ببینیم ؟
@Filmsofun

شعرناب و کوتاه
@sher_moshaer

دنیای انگیزشی و آموزشی (کتاب بخوانیم)
@romanceword

"رادیو نبض"، صدای عشق و خاطره
@Radioo_Nabz

آرشیو ۱۴سال موسیقی بی کلام عاشقانه
@lightmusicturkish

دوبیتی جانان
@JIaNIaNI

گردشگری طبیعت
@Jahangram

پایش سیاسی ایران
@ir_REVIEW

خبرهای ورزشی جهان
@KhebarhaVarzeshiJahan

روحیسم!
@Clinical_Psychology_ir

چگونه خبرنگار شویم
@medialesson

کارتون‌های دیدنی !!!
@CARTOONSIT

زبانشناسی و علوم شناختی
@Cognitive_Linguistics_Institute

افزایش اطلاعات عمومی !!!
@QUIZ400

گلچین موسیقی سنتی ایرانی
@sonati4444telegram

ادبیات و هنر، فلسفه
@Jouissance_me

برترین اجراهای (( پیانوی کلاسیک )) و ...
@pianoland123

"تمرین"تمرین" تمرین"تمرین "تمرین"
@tamrinmodern

« داستان »
@FICTION_12

زبان‌شناسی برای همه
@linguiran

اشعار بزرگان و سخنان حکیمانه بزرگان
@asharsokhanan

زبانشناسی و آموزش زبان انگلیسی
@Linguistics_TEFL

فیلم و مینی‌سریال‌‌روانشناسی(روانکاوی)
@FILMRAVANKAVI

کتاب‌سرای صوتی
@sedayehdastan

کیهان شناسی و نجوم
@keyhan_n1

درمان کمالگرایی و اهمال‌کاری(روانکاوی)
@NEORAVANKAVI

آموزش سواد مالی و اقتصادی به زبان ساده
@ECONVIEWS

لطفا گوسفند نباشید.....
@zehnpooya

نکات کاربردی TOEFL و IELTS
@WritingandGrammar

فن بیان، اعتمادبه‌نفس و‌ کاریزمای TED
@BUSINESSTRICK

هماهنگی برای شرکت در لیست؛
@qpiliqp

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

آموزش اکسل(Excel) رزومه استخدامی شما با ما 👇
🔻 @VBA_Excel

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

«گیلیان فلین» نویسندۀ رمان و فیلم‌نامه، اهل آمریکاست. او تا کنون سه رمان در گونۀ مهیج نوشته‌است به نام‌های «دخترِ گم‌شده» «چیزهای تیز» و «جاهای تاریک». از روی رمان دخترِ گم‌شده فیلمی ساخته شد که خود فلین نوشتنِ فیلم‌نامه‌اش را بر عهده داشت و برای نوشتنِ این فیلم‌نامه چندین جایزه برد و نامزد «گلدن گلوب» شد.
والدین گیلیان از استادان دانشگاه بودند؛ مادرش استاد «درکِ مطلب» و پدرش استاد «فیلم» بود. گیلیان در کودکی به‌شدت خجالتی، و از خواندن و نوشتن گریزان بود. در سال ۱۹۸۹ از دبیرستان «بیشاپ میچ» فارغ‌التحصیل شد و در نوجوانی شغل‌های عجیبی را امتحان کرد.
او به دانشگاه «کانزاس» رفت و در رشتۀ انگلیسی و روزنامه‌نگاری لیسانس گرفت. فلین ابتدا می‌خواست گزارش‌گرِ پلیس شود، ولی متوجه شد در این زمینه هیچ استعدادی ندارد، بنابراین روی نوشته‌های خود تمرکز کرد.

در گروه #خط‌به‌خط_باهم می‌خواهیم رمان «چیزهای تیز» از این نویسنده را بخوانیم و درباره‌اش حرف بزنیم. شما هم اگر علاقمند به دریافتِ پی‌دی‌اف رایگان، و مطالعۀ آن هستید، می‌توانید از طریق این آدرس در گروه عضو شوید:

@Fiction_11

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

پارکر اندرسنِ فیلسوف
(بخش دوم)

نویسنده: #آمبروز_بیرس

ژنرال لحظه‌ای ساکت ماند. مرد علاقۀ او را جلب می‌کرد و شاید اسباب تفریح او می‌شد. قبلاً با آدمی مثل او روبه‌رو نشده بود.

گفت: «مرگ دست‌کم همون از دست دادن خوشبختی‌ایه که داریم، از دست دادن فرصت‌های بیشتر».

«از دست دادن این چیزا اگه با خون‌سردی توأم باشه و در نتیجه بدون دلهره انجام بگیره، آدم‌و به صرافت نمی‌ندازه. شما خودتون باید توجه کرده باشین جناب ژنرال، که از میون همۀ افراد نفله‌شده‌ای که با مسرت‌خاطر پشت‌سرتون رها کردین، حتی یه نفر هم تأسف کسی رو جلب نکرده».

«اگه آدمِ مرده تأسف‌آور نیست، مردن، یعنی جون دادن، برای آدمی که هنوز هوش‌وحواسش سر جاست قطعاً ناخوشاینده. این‌و که باید قبول داشته باشی».

«درد ناخوشاینده، در این تردیدی نیست. آدم نمی‌شه دچار درد بشه و ناراحتی حس نکنه. چیزی که هست، کسی که بیشتر عمر می‌کنه بیشتر هم در معرض درد قرار داره. چیزی که شما بهش مردن می‌گین، در واقع آخرین درده، بنابراین چیزی به اسم مردن وجود نداره. فرض کنیم، برای نمونه، من تصمیم به فرار بگیرم. شما هفت‌تیری رو که محترمانه روی زانوهاتون پنهان کردین، بلند می‌کنین و…»

ژنرال چهره‌اش مثل دخترها گل انداخت، سپس آرام خندید و دندان‌های براقش نمایان شد. چهرۀ زیبایش را به یک طرف متمایل کرد و چیزی نگفت. جاسوس ادامه داد: «شما شلیک می‌کنین و در شکم من چیزی جا می‌گیره که من نخورده‌م. زمین می‌خورم اما نمی‌میرم، پس از نیم‌ساعت حالتِ احتضار می‌میرم. اما در هر لحظۀ مفروضِ اون نیم‌ساعت، من یا مرده‌ام یا زنده. حالت وسط وجود نداره. فردا صبح که من اعدام می‌شم همین موضوع اتفاق می‌افته؛ تا هشیارم زنده‌م، و وقتی مرده‌م که از هوش رفته‌م. طبیعت ظاهراً موضوع رو کاملاً به نفع من حل کرده، درست همون‌طور که من به نفع خودم حل می‌کردم. موضوع به اندازه‌ای ساده‌س که…» و با لبخندی ادامه داد «ظاهراً اعدام کردن اصلاً ارزشش‌و نداره».

در پایان گفته‌های او سکوتی طولانی برقرار شد. ژنرال خون‌سرد نشسته بود، به چهرۀ مرد خیره شده بود، اما ظاهراً به حرف‌های مرد دقت نداشت. گویی چشم‌هایش زندانی را می‌پایید، اما ذهنش به موضوع‌های دیگری توجه داشت. آن‌وقت نفس عمیق و کش‌داری کشید، مثل کسی که از خواب وحشت‌ناکی سر برداشته باشد، به خود لرزید و کمابیش بی‌آن‌که شنیده شود، گفت: «مرگ وحشت‌ناکه!»

این جمله از دهان جلاد برآمده بود. جاسوس با لحنی جدی گفت: «برای اجداد وحشی ما وحشت‌ناک بود، چون عقلشون به اون‌جا نرسیده بود که شعور آدم‌و از جسم‌هایی که این شعور درشون جلوه‌گر می‌شه تفکیک کنن. درست همون‌طور که میمون، که از شعور کم‌تری برخورداره، قادر نیست احتمالاً خونه‌ای رو بدون ساکنانش تصور کنه، یا وقتی چشمش به یه خونۀ مخروبه می‌افته نمی‌تونه به آدمی فکر کنه که توی اون خونه رنج می‌بره. مرگ از این نظر برای ما وحشت‌ناکه که این‌جور نگرش‌و به ارث برده‌یم؛ نگرشی که از این نظریه‌های وحشی و خیالی دنیای دیگه گرفته شده. درست مثل نام محل‌هایی که افسانه‌هایی رو به یاد ما می‌آره که اون‌ها رو توضیح می‌ده یا رفتارهای بی‌معنایی که برای توجیه‌شون فلسفه‌تراشی می‌کنیم. شما می‌تونین من‌و اعدام کنین، اما قدرتِ شیطانی شما در همین جا متوقف می‌شه، می‌خوام بگم که شما نمی‌تونین همه چیز من‌و اعدام کنین».

ژنرال ظاهراً حرف‌های او را نشنیده بود. گفته‌های جاسوس صرفاً افکار او را به مجرای ناآشنایی کشاندند، به نتایجی که مستقل از افکار جاسوس بود. توفان قطع شده بود و چیزی از روح شکوه‌مند شب به افکار جاسوس راه یافته بود و ته‌رنگی ملال‌آور از ترسِ فوق‌طبیعی به آن‌ها بخشیده بود؛ ترسی که عنصری از دوران پیش از صنعت در آن نهفته بود. گفت: «من نمی‌خوام بمیرم، دست‌کم امشب نمی‌خوام بمیرم».

گفته‌اش با ورود افسری هم‌مقام با او، یعنی سروان «هاستِرلیک» افسر دژبان، قطع شد. ژنرال به خود آمد و حالت گیج و منگی چهره‌اش رنگ باخت.
به سلام نظامی افسر پاسخ داد و گفت: «سروان، این مرد جاسوس یانکی‌هاست که توی صفوف ما دستگیر شده و مدارک همراهش گواه این موضوعه. خودش اعتراف کرده. هوا چه‌طوره؟»

«توفان تموم شده قربان، ماه دیده می‌شه».

«بسیار خوب، یه دسته نفر آماده کنین، اون‌و ببرین به میدان سان و تیربارونش کنین».

فریادی ناگهانی از گلوی مرد شنیده شد. خود را به جلو انداخت، گردنش را پیش آورد، چشم‌هایش را از هم دراند و دست‌هایش را مشت کرد. با خشونت و کمابیش بی‌آن‌که حرف‌هایش مفهوم باشد، گفت: «خدایا، جدی نمی‌گین، چرا یادتون رفته؟ تا فردا صبح نباید با من کاری داشته باشین».

ژنرال به سردی گفت: «من حرفی از صبح نزدم، این حدس خود شماست. همین الآن تیربارون می‌شین».

ادامه دارد…
@Fiction_12

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

#معرفی_نویسنده

«الکس مایکلیدیس» یا «الکس میکلیدیس» متولد ۱۹۷۷، فارغ‌التحصیلِ رشتۀ ادبیاتِ انگلیسی از دانشگاهِ «کمبریج»، نویسنده و فیلم‌نامه‌نویسِ بریتانیایی-قبرسی است. نخستین رمان او با نام «بیمارِ خاموش» در اولین هفتۀ انتشار، رتبۀ اول پرفروش‌های «نیویورک‌تایمز» را در بخش داستان به‌دست آورد و در لیست پرفروش‌ترین داستان‌های «آمازون» در سال ۲۰۱۹ دوم شد. بیمار خاموش در بخش بهترین داستانِ مرموز و تریلر سال ۲۰۱۹، جایزۀ «گود ریدز چویس» را از آن خود کرد.

در گروه #خط‌به‌خط_باهم می‌خواهیم رمان «بیمار خاموش» از این نویسنده را بخوانیم و درباره‌اش حرف بزنیم. شما هم اگر علاقمند به دریافتِ پی‌دی‌اف رایگان، و مطالعۀ آن هستید، می‌توانید از طریق این آدرس در گروه عضو شوید:

@Fiction_11

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

دوستان، کار خیر قبلی کنار شما خیلی حال داد. این یکی ولی کارِ گروهی و بزرگ‌تریه. با توجه به تجربۀ قبلی، روی معرفت و بزرگی‌تون حسابی حساب کردم.
ارادتمندم. ❤️

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

میز، میز است

(بخش دوم)

نویسنده: #پیتر_بیکسل
برگردان: بهزاد کشمیری‌پور

مرد حسابی کیف می‌کرد. تمام روز مشغول تمرین و پیدا کردن نام‌های تازه بود. دیگر همه چیز تغییرِ نام داده بود. او حالا نه مَرد بلکه پا بود، پا هم صبح، و صبح شده بود مَرد.
ادامۀ داستان را دیگر خودتان می‌توانید بنویسید، و می‌توانید مثل پیرمرد نام‌ها را جابه‌جا کنید:
زنگ زدن می‌شود گذاشتن، یخ کردن می‌شود نگاه کردن، دراز کشیدن می‌شود زنگ زدن، ایستادن می‌شود یخ کردن، راه رفتن می‌شود ورق زدن و...
با این حساب:
مرد، پیرپا مدت زیادی در عکس زنگ زد. ساعت نه آلبوم گذاشته شد و پا روی کمد ورق زد تا صبحش نگاه نکند!

پیرمرد دفترچۀ آبی‌رنگی خرید و شروع کرد به نوشتن نام‌های تازه. آن‌قدر مشغول این کار بود که دیگر سروکله‌اش در خیابان پیدا نمی‌شد.
رفته‌رفته برای همه چیز نام تازه‌ای پیدا کرد. نام‌های اصلی نیز بیشتر و بیشتر از یادش رفت. او زبان جدیدی داشت که مال خودش تنها بود.
گه‌گاه به زبان تازه خواب هم می‌دید. بعد ترانه‌های دورۀ مدرسه‌اش را به زبان جدید ترجمه، و آرام با خود زمزمه می‌کرد. اما رفته‌رفته ترجمه برایش دشوار می‌شد. آخر زبان قدیمش را تقریباً فراموش کرده بود. می‌بایست هی توی دفترچۀ آبی‌اش دنبال نام‌های صحیح بگردد. دیگر می‌ترسید با مردم صحبت کند. هربار مجبور بود خیلی زور بزند تا یادش بیاید که دیگران به هرچیزی چه می‌گویند.
به عکسِ او می‌گفتند تخت، به فرشِ او میز، به تختِ او روزنامه، به صندلیِ او آینه، به آلبومِ او ساعت، به روزنامه او کمد، به میزِ او عکس،
و به آینۀ او می‌گفتند آلبوم، و خلاصه همین‌طور... تا آن‌جا که پیرمرد هربار که صحبت کردنِ مردم را می‌شنید، خنده‌اش می‌گرفت. خنده‌اش می‌گرفت وقتی مثلاً می‌شنید یکی می‌گوید: «شما هم فردا به تماشای فوتبال می‌روید؟» یا وقتی کسی می‌گفت: «الان دو ماه است که باران می‌بارد» و یا: «عمویِ من در آمریکا زندگی می‌کند».
خلاصه خنده‌اش می‌گرفت، چون این حرف‌ها را نمی‌فهمید.
اما این داستان اصلاً خنده‌دار نیست. با غصه شروع شد، با غصه هم به پایان می‌رسد.
پیرمرد، با پالتوی خاکستری، دیگر حرف مردم را نمی‌فهمید. اما این زیاد بد نبود. خیلی بدتر این بود که مردم حرف او را نمی‌فهمیدند، و به‌ همین‌ خاطر او دیگر چیزی نگفت. سکوت کرد. فقط با خودش صحبت می‌کرد. دیگر به کسی سلام هم نکرد.

پایان.
@Fiction_12

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

#اس_جی_واتسون متولد 1971 نویسندۀ بریتانیایی است. او در سال 2011 با رمان «پیش از آن که بخوابم» شروع به کار کرد؛ کتابی که حق چاپش در 42 کشورِ دنیا به فروش رسید و یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های بین‌المللی شد. واتسون در «استوربریج» در «میدلندز غربی» متولد شد، در دانشگاه «بیرمنگام» تحصیل کرد و سپس به لندن رفت ــ جایی که در بیمارستان‌های مختلف به‌عنوانِ متخصصِ شنوایی‌سنج در تشخیص و درمان کودکان کم‌شنوا کار کرد. هم‌زمان با کار، عصرها و آخرهفته‌ها داستان می‌نوشت، تا این‌که در 2009 در دورۀ رمان‌نویسیِ آکادمی «فابر» پذیرفته شد، که نتیجه‌اش اولین کتابِ او «پیش از آن که بخوابم» بود. دومین رمان واتسون با نام «زندگی دوم» در فوریۀ 2015 منتشر شد.

در گروه #خط‌به‌خط_باهم می‌خواهیم رمان «پیش از این که بخوابم» از این نویسنده را بخوانیم و درباره‌اش حرف بزنیم. شما هم اگر علاقمند به دریافتِ پی‌دی‌اف رایگان، و مطالعۀ آن هستید، می‌توانید از طریق این آدرس در گروه عضو شوید:

@Fiction_11

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

رازها و نمادها و آموزه‌های شاهنامه
پارادایمی نو در شاهنامه‌شناسی.

📕 @ShahnamehToosi

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

تِلِپ

نوشتۀ #م_سرخوش

در را باز کرد و واردِ تراس شد. هفتاد متر تراس، در آخرین طبقۀ بلندترین برجِ شهر. لیوانِ کاپوچینوی داغ را روی لبۀ تراس گذاشت و صندلیِ راحتی را رو به جایی تنظیم کرد که می‌دانست خورشید قرار است طلوع کند. نشست. حالا تمام شهر را زیر پا داشت. خریدن این خانه، جدیدترین آرزویش بود که برآورده می‌شد. به میهمانی‌ای فکر کرد که قرار بود همان شب به این مناسبت ترتیب بدهد. فکر کرد «چه‌قدر بهم حسودی کنن» و لذتی عمیق وجودش را پُر کرد. می‌خواست دستور بدهد میز شام را در تراس بچینند. «این‌جوری هر شب وقت شام خوردن یادشون می‌افته که من از همه‌شون بالاترم!»
با این فکر لبخندی زد و لیوان را به لب نزدیک کرد. چشم‌ها را بست و عطر کاپوچینو را با نفسی عمیق به بینی کشید. صدای «تِلِپ» آمد و چند قطرۀ گرم روی صورتش پاشیده شد. ناخودآگاه بالا را نگاه کرد. در نورِ اولین شعاع‌های خورشید، کلاغی دور می‌شد. لیوان را گذاشت و به داخلِ خانه برگشت. میهمانیِ آن شب کنسل شد.

@Fiction_12

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)



« رادیو نبض» صدای عشق و خاطره
📻❤️
@Radioo_Nabz

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)


مرده‌شور دنیایی را ببَرَد که در آن نشود یک استکان چای سیاست‌نجوشیده نوشید!

@Fiction_12

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

#معرفی_نویسنده

#کوبو_آبه نام مستعارِ «کیمیفوسا آبه» نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس و عکاس ژاپنی بود.
او از پیشگامان جریان آوانگارد در ژاپن بود. آشنایی او با ادبیات غرب، اگزیستانسیالیسم، سوررئالیسم و مارکسیسم بر تلقیِ او از مسائلی هم‌چون ازخودبیگانگی و فقدان هویت در ژاپنِ بعداز جنگ تأثیر گذاشت. آثار وی که به بحران هویت در ژاپنِ بعداز جنگ جهانیِ دوم می‌پرداختند، توجه خوانندگان جهان را به خود جلب کرد. آبه در توکیو زاده شد؛ کودکی و نوجوانی را در منچوریِ تحتِ اشغالِ ژاپن، که پدرش در آن‌جا استاد طب بود، گذراند. در ۱۹۴۰ در دبیرستان سیجو در توکیو ثبت نام کرد و در ۱۹۴۳ به خواست پدرش به دانشکدۀ پزشکیِ دانشگاه توکیو رفت. تحصیلات او به سبب بحران روحی و گذراندن دوره کوتاهی در یک بیمارستانِ روانی ناتمام ماند. آبه در پایان جنگ از راه دست‌فروشی امرار معاش می‌کرد، ضمن این‌که شعر می‌سرود و داستان‌های کوتاه می‌نوشت. در ۱۹۴۷ نخستین کتاب شعرش را با نام «اشعار یک ناشناس» با هزینهٔ شخصی منتشر کرد. سال بعد اشعار دیگرش با نام «تابلوی راهنمایی در انتهای جاده» در مجله‌ای انتشار یافت. آبه به گروهی از نویسندگان و هنرمندان سوررئالیسم پیوست و به سینما و تئاتر آوانگارد علاقه‌مند شد. نخستین مجموعهٔ داستان‌های کوتاه او که در ۱۹۵۱ منتشر شد، جایزۀ «آکوتاگاوا» را نصیبش کرد که مهم‌ترین جایزۀ ادبیِ ژاپن است.
کوبو آبه رمان «زن در ریگ روان» را در سال ۱۹۶۲ نوشت و جایزۀ «یومی‌یوری» را برد. فیلمی هم به همین نام با کارگردانیِ «هیروشی تیشگاهارا» از روی این داستان ساخته‌شد. کوبو آبه به وسیلهٔ این رمان و فیلم شهرت جهانی یافت. این رمان،‌ نخستین اثر وی بود که به انگلیسی ترجمه شد. پیش از دههٔ ۱۹۷۰ این کتاب به بیش از ۲۰ زبان زنده دنیا ترجمه شده‌بود. این اثر وی یکی از مهم‌ترین رمان‌های ژاپن قبل از جنگ است.

در گروه #خط‌به‌خط_باهم می‌خواهیم رمان «زن در ریگ روان» از این نویسنده را بخوانیم و درباره‌اش حرف بزنیم. شما هم اگر علاقه‌مند به دریافتِ پی‌دی‌اف رایگان، و مطالعۀ آن هستید، می‌توانید از طریق این آدرس در گروه عضو شوید:

@Fiction_11

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

آرام باش
حوصله کن
آب‌های زودگذر
هیچ فصلی را نخواهند دید
از ریگ‌های ته جویبار شنیده‌ام
مهم نیست که مرا
از ملاقات ماه و گفت‌وگوی باران
بازداشته‌اند.
من برای رسیدن به آرامش
تنها به تکرار اسم تو
بسنده خواهم کرد
حالا آرام باش
همه چیز درست خواهد شد
همه چیز درست خواهد شد

#سیدعلی_صالحی

@Fiction_12

Читать полностью…

کاغذِ خط‌خطی (داستان-رمان)

سلام.
توی این چهار روز، به لطف و محبتِ شما عزیزان تقریباً ۵ میلیون تومن از هزینۀ عملِ دوستمون جمع شده. (کل هزینه حدودِ ۲۳ میلیونه).
به خودم واجب دونستم از تک‌تک عزیزانی که دل به این کار دادن قدردانی کنم. توی مبالغِ واریزی هم ۵۰ هزار تومن داشتیم، هم ۲ میلیون تومن. به نظرم مبلغ چندان مهم نیست، مهم اینه که با این حرکتتون هم به بنده و هم به دوست مشترکمون، و از همه مهم‌تر به خودتون، یه حسِ قشنگ و خوب هدیه کردین. ❤️
امیدوارم با همتِ رفقایی که ممکنه هنوز این پیام رو ندیده باشن، یا دیدن اما هنوز تصمیم به کمک کردن نگرفتن، بقیۀ پول هم جور بشه و با هم بتونیم گرهی از زندگیِ یه دوست باز کنیم. 🙏🪴

دَم همه‌تون گرم.

Читать полностью…
Subscribe to a channel