● کافه هدایت ● فیسبوک : www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
مدتی است که از هیچ جای دنیا و هیچ اتفاقی خبر ندارم و مثل اینست که چیزی را هم نباختهام. دنیا و اتفاقاتش به چه درد من میخورد؟ ما سرنوشتمان این بوده که سر پیری توی اتاق گندیدهای بیفتیم که از یکطرف سمفونی آهنکوبی مرتب شنیده میشود و از طرف دیگر خانهٔ سیدهاشم وکیل با گرد و خاک و سر و صدایش جلو پنجرهام بالا میرود و باقیش هم از این گُهتر.
#از_میان_نامه_ها_به_شهید_نورایی
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©
شاید بهتر باشد بعضی از دردهای شریف
و خصوصی همچنان پنهان بمانند.
#روزها_در_راه
#شاهرخ_مسکوب
@Sadegh_Hedayat
ﻣﯿﺎﻥ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﻣﮑﺘﺐ ﺍﺩﺑﯽ ﺍﻭ(صادق هدایت) ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﯾﺎﺑﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪﯼ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻮﺯﻩ ﺍﺩﺑﯽ ﺍﻭ ﺗﻼﺷﯽ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪﺍﯼ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺩﺍﯼ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪﺍﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺗﻮﻓﯿﻘﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ . ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﻧﺪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﺩﺭﺍﺯ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻬﯿﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﭘﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﻧﺒﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺍﯾﻦ ﻃﻨﺰﻫﺎ ﻭ ﻫﺰﻝﻫﺎﯼ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻓﻠﺴﻔﻪﺍﯼ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﻧﺪﯾﺸﻪﻫﺎﯼ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺍﺯ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺍﻭ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ ﺯﯾﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺖ ﺯﺧﻢﻫﺎ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺭﯾﺸﺨﻨﺪﯼ ﺩﻟﭽﺴﺐ ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻬﺮﻩﺁﻭﺭ ﺍﺳﺖ. ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﺳﺤﺎﺭ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﻧﮕﺮ ﺧﻮﺩ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥﻫﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﻭﺍ ﻣﯽﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺟﺴﻢ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻗﻠﻘﻠﮏ ﻣﯽﺩﻫﺪ.
بهرام چوبینه ،مرداد1361
@Sadegh_Hedayat©
چرا دلتنگیِ آدم مثل درخت خشک نمیشد؟ چرا نمیشد دلتنگی را مثل یک بلوط خشکاند و با تبر افتاد به جانش؟
#عباس_معروفی
@Sadegh_Hedayat
دیوانهی عشقت را جایی نظر افتادهست
کآنجا نتواند رفت اندیشهی دانایی
امّید تو بیرون برد، از دل همه امّیدی
سودای تو خالی کرد، از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
ساز و آواز: در مایه اصفهان
سه تار: #احمد_عبادی
آواز: #محمد_رضا_شجریان
شعر: #سعدی
@Sadegh_Hedayat©
یکم اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی
#محمد_رضا_شجریان
#ساز_و_آواز: گرم باز آمدی
#آلبوم: آهنگ وفا
آهنگساز #سعید_هرمزی
دستگاه #ماهور
@Sadegh_Hedayat©
هر کس به زمان خویشتن بود
من سعدی آخرالزمانم
آخرین نامه فروغ به فریدون فرخزاد:
نمیدانی چقدر غصهدار هستم و قلبم چقدر گرفته. ممکن است تا آمدن شماها من خفه شده باشم! فایده اش چیست؟ فایده تمام این کارها چیست؟
تا حالا من خوشحال بودم که اقلا تو از آنجا راضی هستی و کار میکنی و کارت این همه موفقیت پیدا کرده، حالا تو برمیگردی و تمام نصایح من در تو اثری نداشته حیف…!
اینجا باید تو میان کسانی زندگی کنی که تمام زندگی مرا خرد و نابود کردند. این ها هیچ هستند هیچ هستند هیچ هستند،… اینهایی که امروز صد دفعه عکس تو را توی مجلاتشان چاپ میکنند و به زور به خورد آن بقیه میدهند و فردا هیچکاری ندارند غیر از آنکه هرجا مینشینند از تو بد بگویند و هرجا مینویسند از تو بد بنویسند… من نمیدانم قدرت تحمل تو چه اندازه است؟ من میان اینها زندگی کردهام، میان اینها مردهام تا توانستهام خودم باشم ولی تو…؟
من مثل تو عاشق گرد و خاک کوچهمان و بچهگداهای خیابان امیریه و کبوترها و سگها و گلهای آفتاب گردان هستم ولی تو برای که میخواهی اینها را تعریف کنی؟
تو از طریق سادگیت و احساسات پاک و بچه گانه ات زندگی می کنی و اینها با مسخره کردن همین احساسات تو نان خواهند خورد.
من به اینچیزها عادت کردهام و این دلقک ها را خوب می شناسم ، تو هم بیا تا آنها را بهتر بشناسی. منتظر آمدن تو و آینای عزیزم هستم . به هر جهت اولین کسی که در فامیل ما می میرد من هستم و بعد از من نوبت توست ومن این را میدانم.
قربانت فروغ
سهشنبه ۲۳ مهر ۱۳۳۸
@Sadegh_Hedayat©
در حقیقت هیچ چیز ناراحت کننده تر از این نیست که آدم مثلا ثروتمند و خوشنام و باشعور و خوش سیرت و حتی پسندیده سیرت باشد و تحصیلاتش هم بد نباشد و در عین حال هیچ قریحه ای، اصالتی، کیفیتی غیرعادی ولو در خور نیشخند، هیچ فکر اصیلی که از ذهن خودش جوشیده باشد، نداشته باشد و از هر جهت مثلِ دیگران باشد.
فئودور داستایوفسکی
@Sadegh_Hedayat©️
در بوف کور،نیلوفر فقط نشانه مرگ انسنها نیست، از نیستی و زوال هر موجودی خبر می دهد.گزارشگر هنگام باز گشت از شاه عبدالعظیم،درختان را می بیند که دسته دسته، از پی همدیگر فرار می کنند،انگار می ترسند:(( به نظر می آمد ساقه نیلوفرها به پای آنها می پیچد)) و در پی آن ((درختها زمین می خورند)).
از این پس دامنه ی نماد گسترش بیشتری پیدا می کند. گزارشگر به چشم دل می بیند در خانه های ویرانی که با خشت های وزین،شبیه خشتهای آتشگاه اصفهان، ساخته شده اند،(مردمی زندگی می کردند) که اکنون استخوانهای آنها پوسیده است، و شاید (ذرات قسمتهای مختلف تن آنها در گلهای نیلوفر کبود زندگی می کنند)بدین ترتیب،گل نیلوفر کبود دلالتگر گذشته بر باد رفته می شود. از سوی دیگر، مساله مسخ نیز به کرات در بوف کور مطرح شده است، ریشه خیامی خود را بروز می دهد:
هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
گویی ز لب فرشته خویی رسته است
پا بر سر هر سبزه به خواری ننهی
کاین سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
#خیام
#تاویل_بوف_کور
#محمدتقی_غیاثی
@Sadegh_Hedayat©
جنگ هم که نمی شود تا تکلیف دنیا معلوم بشود، دنیای گه و احمق - قربان عصر حجر که مردمانش آزادتر ،باهوش تر و انسان تر از این دورهٔ خلایی بوده .
#از_میان_نامه_ها_به_مجتبی_مینوی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
آدم نجیب و حساس، روراست درد دل میکند،
اما آدم زرنگ گوش میدهد
و غذایش را میخورد و بعد هم انسان را درسته میبلعد...
#جنایت_و_مکافات
#دایستایوفسکی
@Sadegh_Hedayat
پسر عزیزم، شاید بهتر باشد تو هم بدانی؛
بگذار بگویم کهقصد دارم تا آخر بهگناهانم ادامه بدهم.
همه به آن بد میگویند اما همه آدم ها در آن زندگی میکنند!
منتها دیگران در «خفا» انجامش میدهند و من در عیان.
پسرم! بگذار بگویم که بهشتِ تو به مذاقم سازگار نیست.
این بهشت، تازه اگر وجود داشته باشد، جاییمناسب برای آدمِ محترمی نیست، نظر خودم این است که می خوابم و دیگر بیدار
نمی شوم.
اگر دوست داشتی میتوانی برایآمورزشم دعا کنی.
اگر هم نه دعا نکن. به جهنم. فلسفه ام این است
برادران کارامازوف
فئودور داستایوفسکی
@Sadegh_Hedayat©️
به رغم پرحرفیِ ظاهریام، بیش از پیش کمحرف و بیش از پیش غیراجتماعی شدهام. بر خلاف این نیازِ درونیام برای پرحرف بودن، و حتی میل قابلقبولترِ انتقال اطلاعات، نمیتوانم از لاک خودم بیرون بیایم. در واقع حجب نیست، بلکه احساس نگرانی در حضور آدمهای دیگر، عدم قابلیت برای برقراری روابط پایدار است.
#نامه_به_فلیسه
#کافکا
@Sadegh_Hedayat
ما فقط میتوانیم به همسرانمان اعتماد کنیم، نه آنها که از کنار همسران ما میگذرند، و ذلیل تمایلات حیوانی خود هستند، و بخصوص مایلند معشوقه یا معشوقه هایی داشته باشند کاملا دست نخورده و پاک و معصوم که جز همسران خود هیچ کس را به خود ندیده باشند.
و مسئله این است که آدمهای هرزهی کثیف، مشکل پسند هم هستند.
زنان رهگذر خیابانی را نمیخواهند؛ زنان تشنه را نمیخواهند؛ زنانی را میخواهند که بتوانند سوگند صادقانه بخورند که جز همسران خود با هیچکس نبودهاند و نخواهند بود.
میفهمی آلنی عزیز من؟ این غمانگیز است، درد ناک است، کثیف است اما هست،
و ما دایماً در معرض چنین خطراتی هستیم...
چرا که طهارت تن که ما را از همهی حیوانات جدا میکند_بر خلاف تصور ساده دلانهی تو، امری ارادیست، نه طبیعی و غریزی و فطری.
طاهر نگه داشتن جسم امریست که به شجاعت، قدرت تفکّر، تسلّط دایمی بر نفس، و ایمان غول آسا احتیاج دارد...
آدمهای معمولی، معمولا ذلیل تَنِ خویشاند،
آویزانِ یک نقطه از بدن خویشاند...
#نادرابراهیمی
#آتش_بدون_دود
@Sadegh_Hedayat
میگویند روح آنان (حیوانات) پستتر است. باشد، اما بالاخره مثل ما احساس درد و شادی میکنند. پستی آنها برای ما تکلیف برادر بزرگتر را معین میکند نه حق دژخیمی و ستمگری را.
#صادق_هدايت
#فواید_گیاهخواری
@Sadegh_Hedayat©️
حیوانات مزرعه همیشه باید کار میکردند. نه شیر ِ گاوها به گوسالههایشان میرسید و نه تخممرغ ها منجر به تولد یک جوجه!
همهء دست رنج حیوانات متعلق به آقای
جونز صاحب بیرحم مزرعه بود.
غذای حیوانات مزرعه اندک و در حد بخور و نمیر بود. تا جان داشتند از ترس چوب و ترکه کار میکردند.
وقتی حیوانی از کار افتاده میشد یا کشته میشد و یا در دوردست رها...
در این مزرعه زاغی بود که رابطه خوبی با آقای جونز داشت. او برای حیوانات مزرعه از دنیایی دیگر حرف میزد.
میگفت ما حیوانات وقتی بمیریم به سرزمین "شیر وعسل" میرویم. آنجا دیگر نیازی به کار کردن نیست.
میگفت سرزمین شیر و عسل آن بالاهاس، بالای ابرها !!
حتی ادعا میکرد در یکی از پروازهایش آنجا را به چشم خود دیده است.
بسیاری از حیوانات مزرعه حرف او را باور میکردند...
#قلعه_حیوانات
#جورج_اورول
@Sadegh_Hedayat
جبرائیلپاشا - یادتان هست ساختن میکروبها و حشرات که اول شروع کردید خیلی سختتر از ساختن آدم بود. چقدر با ذرهبین و سیخ و سنبه سر آنها کار کردید، اما اینهای دیگر آسانتر است.
خالقاف - هان... تقصیر من است که فوت و فند کاسهگری خودم را یادت دادم. حالا کورباطن به کارخانه خالقاف ایراد میگیری؟ پیداست که تو هم عقلت پارهسنگ میبرد. اگر من آنها را اول درست کردم برای این بود که دستم روان بشود. ساختن آدم به خیالت کار آسانی است؟ مگر ندیدی یک ساعت پیش جلو آینه قدی میمونها را شبیه خودم درست کردم تا برای ساختن آدم دستم روان بشود؟
#افسانه_آفرینش
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
🍏🍏🍏
💎برترین کانالهای تلگرام:
🔹هماهنگی جهت تبادل:
@mrsmafd
اگر از میان ما کسی خیانت بکند، نه تنها از طرف بُلیس دستگیر و تعقیب میشود، نه تنها در آن دنیا روسیاهِ جهنمی و محشور شمر ذیالجوشن و همنشین عمر بن خطّاب خواهد بود، بلکه تمام ملل اسلامی از جبال هندوکش گرفته تا اقصیبلاد جابلسا و جابلقا و زنگبار و حبشه که بیش از چهارصد هزار ملیان گوینده لاالهالاالله هستند او را گرفته به دار میآویزند.
#کاروان_اسلام
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
در این رختخوابِ نمناکی که بوی عرق گرفته بود وقتیکه پلکهای چشمم سنگین میشد و میخواستم خودم را تسلیم نیستی و شب جاودانی بکنم، همه یادبودهای گمشده و ترسهای فراموش شدهام از سرِ نو جان میگرفت:
-ترس اینکه پرهای متکا تیغهی خنجر بشود، دگمهی سترهام بیاندازه بزرگ به اندازه سنگ آسیا بشود، ترس اینکه تکه نان لواشی که بزمین میافتد مثل شیشه بشکند. دلواپسی اینکه اگر خوابم ببرد روغن پیهسوز بزمین بریزد و شهر آتش بگیرد، وسواس اینکه پاهای سگ جلو دکان قصابی مثل سم اسب صدا بدهد، دلهرهی اینکه پیرمرد خنزرپنزری جلو بساطش بخنده بیفتد- انقدر بخندد که جلو صدای خودش را نتواند بگیرد- ترس اینکه کرم توی پاشویهی حوض خانهمان مار هندی بشود، ترس اینکه دستهایم سنگین بشود، ترس اینکه رختخوابم سنگ قبر بشود و به وسیلهی لولا دور خودش بلغرد مرا مدفون بکند و دندانهای مرمر به هم قفل بشود، هول و هراس اینکه صدایم بِبُرد و هرچه فریاد بزنم کسی به دادم نرسد...
#بوف_کور
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©
...[چون ﺍو زن گرفته بود مثل ﺍثاثیهٔ خانه، یکجور بیمه برﺍی زندگی مرتب و ﺁرﺍم، تأمین آشپزخانه و رختخوﺍب بود، یک نوع پیشبینی برﺍی روز پیری و فرﺍر ﺍز تنهائی بود تا صورت حقبجانب در جامعه بخود بگیرد...]
#تجلی
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat
یک ظهرِ مشتشده توی گلویم بود که نمیتوانستم قورتش دهم. مثل گریه.
#بیژن_نجدی
@Sadegh_Hedayat©
وقتی "دروغ" و "حقیقت" با هم راه میرفتند به چشمهای رسیدند، دروغ به حقیقت گفت: "لباس خود را درآوریم و در این چشمه آبتنی کنیم." حقیقتِ سادهدل چنین کرد و در آن لحظه که در آب بود، دروغ، لباسِ حقیقت را از کنارِ چشمه برداشت و پوشید و به راه افتاد. حقیقت، پس از آبتنی ناچار شد برهنه به راه افتد، از آن روز ما "حقیقت" را برهنه میبینیم٬ اما بسا اوقات "دروغ" را هم ملاقات میکنیم که متأسفانه لباسِ حقیقت، پوشیده است و طبعاً حقانیتِ خود را در نظرِ ما به تَلبیس (فریب) ثابت میکند.
#از_پاریز_تا_پاریس #محمد_ابراهیم_باستانی_پاریزی
@Sadegh_Hedayat
ما اوّلین کسان نیستیم که خُود را به دستِ خُود نابود کرده اند؛ با شهری که در آن همه اسبابِ سعادت جمع بود.
ما از عروسک کمتریم؛
آنها مُرده بودند و زندگی می کردند، ما زندگی می کنیم و مُرده ایم.
#تاراج_نامه
#بهرام_بیضایی
@Sadegh_Hedayat
خب بچه چه سرش می شود که عروسی چیست؟ به خیالش چارقد پولکی سرش می کنند ، رخت نو می پوشد و در خانه ی پدر که کتک خورده و فحش شنیده، شوهر او را ناز نوازش می کند و روی سرش می گذارد؛ ولی نمی داند که خانه ی شوهر برایش دیگ حلوا بار نگذاشته اند.
به هر حال، من آنقدر زحمت کشیدم تا او را رام کردن. شب اول از من می ترسید. گریه می کرد. من قربان صدقه اش می رفتم، می گفتم: بالای غیرتت آبروی ما را به باد نده، خب تو آن بالای اتاق بخواب من این پایین؛ چون دلم برایش سوخت. خیلی خودداری کردم که به جبر با او رفتار نکردم، وانگهی دیگر چشم و دلم سیر بود و کارکشته شده بودم. به هر صورت او هم نصیحت مرا به گوش گرفت.
شب اول برایش یک قصه نقل کردم، خوابش برد.
شب دوم یک قصه ی دیگر شروع کردم و نصفش را برای شب بعد گذاشتم.
شب سوم، هیچ نگفتم تا اینکه یارو به صدا در آمد و گفت : تا آنجا که ملک جمشید رفت به شکار، پس بقیه اش را چرا نمی گویی؟ مرا می گویی، از ذوق توی پوستم نمی گنجیدم، گفتم : امشب سرم درد می کند، صدایم نمی رسد، اگر اجازه می دهید بیایم جلوتر؟ به همین شیوه رفتم جلوتر، رفتم جلوتر تا اینکه رام شد.
شهباز خنده اش گرفت...
#محلل
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
کسانی که دست از جان شسته اند از همه چی سر خورده اند ،تنها آن ها می توانند کارهای بزرگ انجام بدهند .
#زنده_بگور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
روزم چون روز دیگران می گذرد.
اما شب که در می رسد یادها پریشانم
می کنند،
چه اضطرابی...
روز را به سر می برم
اما..
شبانگاه من و غم یکجا می شویم
همانا عشق در قلب ما جا یافته و ثابت است.
چنان چون پیوست انگشتان با دست
#سلوک
#محمود_دولت_آبادی
@Sadegh_Hedayat
تقریباً نیم ساعت دیگر شام میخوریم، بعد هم خواب ، بعد هم سر بوق سگ از خواب بیدار میشویم مثل اتومات روزها همه یک جور میگذرد، بیخود و بیفایده.
#صادق_هدایت
#از_میان_نامه_ها_به_شهید_نورایی
@Sadegh_Hedayat©️
«اين مردم ده را مي گوئي بيچاره ها ... از جانوران كمترند، آنچه كه آنها را اداره ميكند، اول شكم و بعـد
شهوت است با يكمشت غضب و يكمشت بايد و نبايد كه كور كورانه بگوش آنها خوانده اند.»
#گجسته_دژ
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
سرخی چشم کبوتر هیچ می دانی ز چیست؟
نامه ام می بُرد و بر حال دلم خون می گریست...
صائب تبریزی
@Sadegh_Hedayat©