kateb_bashishear | Unsorted

Telegram-канал kateb_bashishear - شعرِ کاتب باشی

604

این جا شعرها،اتفاقی انتخاب و گذاشته می شوند اما دوستِ من، تو اتفاقی اینجا نیستی! ✨🕊️

Subscribe to a channel

شعرِ کاتب باشی

🦋هر چیزی که برای افزایش آگاهی و آرامش نیاز دارید در لینک زیر میتونید پیدا کنید.
تقدیمِ شما دوستان گرامی
👇👇
--------------------------------------
/channel/addlist/W_7J7eG0FVVlY2I0
---------------------------------------------------
✅جهت شرکت در لیست به ادمین زیر پیام دهید☘
« @AftabeKherad_admin»

⭕️برای دیدن پیشنهادات ویژه‌ امشب دکمه‌های زیر را لمس کنید👇🏻👇🏻

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

دردا که درین بادیه بسیار دویدیم
در خود برسیدیم و بجایی نرسیدیم

#عطار

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

پنبهٔ وسواس بیرون کن ز گوش
تا به گوشت آید از گردون خروش

#مولانا
مثنوی

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی




گفتم که دل از تو برکنم، نتوانم!
یا بی‌غم تو دمی زنم، نتوانم

گفتم که ز سر برون کنم سودایت
ای خواجه! اگر مرد منم نتوانم!

#مولانا
@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی



چـــون دَر گُذَرم به باده شویید مرا

تلقین زشـــــراب ناب گویید مرا

خواهید به روز حـــــشر یابید مرا

از خاک دَرِ مِی کَده جــــویید مرا...

#خیام

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی


بی چراغ جام، در خلوت نمی یارم نشست

زانکه کنج اهل، دل باید که نورانی بود

#حافظ

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی
که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی

بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا
که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی

که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان
به دمی چراغشان را ز چه رو نمی‌نشانی

بگذار کاهلی را چو ستاره شب‌روی کن
ز زمینیان چه ترسی که سوار آسمانی

دو سه عوعو سگانه نزند ره سواران
چه برد ز شیر شرزه سگ و گاو کاهدانی

سگ خشم و گاو شهوت چه زنند پیش شیری
که به بیشه حقایق بدرد صف عیانی

نه دو قطره آب بودی که سفینه‌ای و نوحی
به میان موج طوفان چپ و راست می‌دوانی

چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت
به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی

چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد
سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی

تو مگو که ارمغانی چه برم پی نشانی
که بس است مهر و مه را رخ خویش ارمغانی

تو اگر روی و گر نی بدود سعادت تو
همه کار برگزارد به سکون و مهربانی

چو غلام توست دولت کندت هزار خدمت
که ندارد از تو چاره و گرش ز در برانی

تو بخسپ خوش که بختت ز برای تو نخسپد
تو بگیر سنگ در کف که شود عقیق کانی

به فلک برآ چو عیسی ارنی بگو چو موسی
که خدا تو را نگوید که خموش لن ترانی

خمش ای دل و چه چاره سر خم اگر بگیری
دل خنب برشکافد چو بجوشد این معانی

دو هزار بار هر دم تو بخوانی این غزل را
اگر آن سوی حقایق سیران او بدانی

#مولانا
#دیوان_شمس

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

بگو ای شمس تبریزی از آن می‌های پاییزی
به خود در ساغرم ریزی نفرمایی غلامی را

#مولانا

پاییز پیشاپیش مبارک🍁🍂❤️

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است

دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است

یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است

تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است

یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است

حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است

#حافظ
@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست
مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست
گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست

گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست
ور چه براند هنوز روی امید از قفاست
برق یمانی بجست باد بهاری بخاست
طاقت مجنون برفت خیمهٔ لیلی کجاست

غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست
اول صبح است خیز کآخر دنیا فناست
صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست

درد دل دوستان گر تو پسندی رواست
هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست
بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست
گر تو قدم می‌نهی تا بنهم چشم راست

از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست
در همه شهری غریب در همه ملکی گداست
با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست
گر درم ما مس است لطف شما کیمیاست

سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست
هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست

#سعدی

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

به طبیبش چه حواله کنی ای آب حیات
از همان جا که رسد درد همان جاست دوا

#مولانا

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

گفت چرا نَهان کُنی
عِشق مَرا چو عاشِقی ؟
من زِ برای این سخن
شُهره عاشِقان شُدم ...

#مولانا

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

🪴

چون بدید ابلیس را
موسی به راه
گشت از ابلیس
موسی رمزخواه

گفت دایم یاددار
این یک سخن
من مگو
تا تو نگردی همچو من

#عطار

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

🌿

هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن زانک همی‌ پزانمت

#مولانا
دیوان شمس

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

🕊️
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان

این توانم که بیایم به محلت به گدایی ...!

#سعدی

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

روز خواهد شد
و در آن تو را دوست خواهم داشت،
روز خواهد شد
پس نگران نباش اگر بهار
تاخیر کرده است
و غمگین نباش اگر باران
متوقف شده است.
بناچار رنگ آسمان تغییر خواهد کرد
و ماه بر مدار می‌گردد،
روز خواهد شد!
آن روز خواهم دانست چرا تمدن، زنانه است
و چرا شعر، زنانه است
و چرا نامه‌های عاشقانه زنانه هستند
و چرا زنان، هنگامی که عاشقند
به گنجشک و نور و آتش
بدل می‌شوند!

#نزار_قبانی

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

گفته بودی که: دوایی بکنم درد ترا
ما در آن درد به امید دوای تو هنوز

#اوحدی

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی


من زِ فکر تو به خود نمی پردازم
نازنینا تو دل از من به که پرداخته ای!

#سعدی
@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی



تا درد نیابی تو به درمان نرسی
تا جان ندهی به وصل جانان نرسی

#مولانا

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی



گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن
چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن

هم نکتهٔ وحدت را با شاهد یکتاگو
هم بانگ اناالحق را بر دار معظم زن

هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا
هم دست تمنا را بر گیسوی پر خم زن

چون ساقی رندانی، می با لب خندان خور
چون مطرب مستانی نی با دل خرم زن

گر دردی از او بردی صد خنده به درمان کن
ور زخمی از او خوردی صد طعنه به مرهم زن

#فروغی_بسطامی

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

ای دل تو بهر خیال مغرور مشو
پروانه صفت کشتهٔ هر نور مشو

تا خود بینی تو از خدا مانی دور
نزدیکتر آی و از خدا دور مشو

#مولانا
رباعیات

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی
برسد وصال دولت بکند خدا خدایی

ز کرم مزید آید دو هزار عید آید
دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی

شکر وفا بکاری سر روح را بخاری
ز زمانه عار داری به نهم فلک برآیی

کرمت به خود کشاند به مراد دل رساند
غم این و آن نماند بدهد صفا صفایی

هله عاشقان صادق مروید جز موافق
که سعادتی است سابق ز درون باوفایی

به مقام خاک بودی سفر نهان نمودی
چو به آدمی رسیدی هله تا به این نپایی

تو مسافری روان کن سفری بر آسمان کن
تو بجنب پاره پاره که خدا دهد رهایی

بنگر به قطره خون که دلش لقب نهادی
که بگشت گرد عالم نه ز راه پر و پایی

نفسی روی به مغرب نفسی روی به مشرق
نفسی به عرش و کرسی که ز نور اولیایی

بنگر به نور دیده که زند بر آسمان‌ها
به کسی که نور دادش بنمای آشنایی

خمش از سخن گزاری تو مگر قدم نداری
تو اگر بزرگواری چه اسیر تنگنایی

#مولانا
#دیوان_شمس

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

🦋هر چیزی که برای افزایش آگاهی و آرامش نیاز دارید در لینک زیر میتونید پیدا کنید.
تقدیمِ شما دوستان گرامی
👇👇
--------------------------------------
/channel/addlist/0m-ij9LwTQ1kYjI0
---------------------------------------------------
✅جهت شرکت در لیست به ادمین زیر پیام دهید☘
« @AftabeKherad_admin»

⭕️برای دیدن پیشنهادات ویژه‌ امشب دکمه‌های زیر را لمس کنید👇🏻👇🏻

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

ای دوست مکن که روزها را فرداست
نیکی و بدی چو روز روشن پیداست

در مذهب عاشقی خیانت نه رواست
من راست روم تو کژ روی ناید راست

#مولانا

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

عشق نافرجام رهی معیری و مریم فیروز

مریم فیروز، دختر عبدالحسین میرزا فرمانفرما، و دختردایی دکتر مصدق، فردی بسیار متمول و از زیباترین و اشراف‌زاده ترین زنان تهران بود. کسی که بین رهی و نورالدین کیانوری، دومی را برگزید و تقریبا ۴۰ سال بعد از مرگ رهی زیست. داستان عشق پنهانی رهی و مریم، ابتدا در خاطرات پزشک معتمد خاندان فرمانفرما آفتابی شد، که خود نیز شیفته‌ مریم فیروز بود و با خشم و نفرت زیاد از جوانی ۳۰ ساله زیبارو، خوش‌اندام، جذاب، شاعر عاشق‌ پیشه، تصنیف‌ساز، غزل‌سرا، گوینده‌ زبردست و موسیقیدانی با دو دانگ صدا یاد میکند: ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻣﺮﯾﻢ ﻭ ﺭﻫﯽ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ، ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺪایی ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮ ﺍﺟﺒﺎﺭی‌اش و ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﻓﺎﺗﺢ ﺻﻮﺭﺕ گرفت. ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ بود که ﺷﻮﺭﺍﻧﮕﯿﺰﺗﺮﯾﻦ ﺗﺮﺍنه‌ها ﻭ ﻏﺰﻟﯿﺎﺕ ﺭﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﺛﺎﺭ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﮐﻼﺳﯿﮏ ﻣﻌﺎﺻﺮ بشمار می‌روﺩ، دست ﻣﺎﯾﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ نافرجام شد. ﻣﺮﯾﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ زمان ﺩﺧﺘﺮﯼ ۲۹ ﺳﺎﻟﻪ و ﺩﺭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺩلبرﯼ، ﺁﯾﺘﯽ ﺑﻮﺩ. ﺧﻮﺵ‌سیما، خوش‌اندام، ﺟﺬﺍﺏ ﻭ ﺩلفرﯾﺐ، ﺑﺎﻫﻮﺵ، ﺯﺭﻧﮓ و باﺳﻮﺍﺩ بود، ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺧﻮﺏ می‌دﺍﻧﺴﺖ، دانش ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻭﺳﯿﻊ ﺩﺍﺷﺖ. ﺭﻓﯿﻖ، ﺁﺯﺍﺩﻣﻨﺶ و ﻣوﺩﺏ و اهل مطالعه ﺑﻮﺩ، ﺁﺩﺍﺏ ﻣﻌﺎﺷﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮐﻮﭼﮏﺗﺮﯾﻦ ﺩﻗﺎﯾﻖ آن رعایت می‌کرد.

ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۱۸، وقتی که ﺧﯿﺎﻝ ﻣﺮﯾﻢ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﭘﺪﺭش ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺷﺪ، ﻣﻬﺮش ﺭﺍ ﺑﻪ همسرش ﺳﺮﺗﯿﭗ ﺍﺳﻔﻨﺪﯾﺎﺭﯼ ﺑﺨﺸﯿﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺟﺪﺍ ﺷﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺮﯾﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻫﯽ ﺭﺍ ﺁﻏﺎﺯ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﻭ ﺭﺍ به خانه خود در ﺷﻤﯿﺮﺍﻥ ﺁﻭﺭﺩ و ﻗﻮﻝ داد ﮐﻪ بقوﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﻣﺬﻫﺐ ﻭ ﺳﻨﺖ ﻋﺸﻖ، ﺯﻥ ﺍﻭ ﺷﻮﺩ. اما روزی ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ نصرت‌الدوله، مهندس نورالدین ﮐﯿﺎﻧﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻣﻌﻤﺎﺭﯼ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ چپﮔﺮﺍﯾﺎﻧﻪ ﺩﺍﺷﺖ، به او ﻣﻌﺮﻓﯽ ﺷﺪ. ﺳﺮ ﭘﺮﺷﻮﺭش ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺤﻼﺕ ﺑﺪﻧﺎﻡ، ﺑﺎ ﺯﻧﺎﻥ ﺗﻦﻓﺮﻭﺵ ﺳﭙﺮﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ می‌کرد ﻭ ﯾﺎ ﺩﺭ ﮐﻮﺭﻩ‌ﭘﺰﺧﺎﻧﻪﻫﺎﯼ ﺟﻨﻮﺏ ﺗﻬﺮﺍﻥ، ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ حرف می‌زد، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻭ ﺭﺍﻫﯽ ﺗﺎﺯه‌اﯼ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺸﺎﻧﺪ.

رﻭﺯﮔﺎﺭ ﺳﯿﺎﻩ رهی ﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪ. ﻣﺮﯾﻢ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ بین ﺷﻮﺭﯾﺪﮔﯽ ﻭ ﺳﺮ ﭘﺮﺷﻮﺭ، ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ برگزید ﻭ ﺑﻪ ﺭﻏﻢ ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﻭﮐﺶ ﻧﮑﺮﺩ، همرﺍﻩ ﺑﺎ ﻣﻌﻤﺎﺭ چپگرای ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﻍ ﺷﻤﯿﺮﺍن کیانوری، ﭘﺎﯼ ﺩﺭ ﺭﺍﻫﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺟﺰ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺩﺭ به دﺭﯼ، ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ، ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺛﻤﺮﯼ ﻧﺒﺮﺩ. ﻣﺮﯾﻢ ﺗﺎ ۱۵ ﺑﻬﻤﻦ ۱۳۲۷، ﮐﻪ بدﻧﺒﺎﻝ ﺗﺮﻭﺭ ﻧﺎﻓﺮﺟﺎﻡ ﻭ ﻣﺸﮑﻮﮎ ﺷﺎﻩ، ﺣﺰﺏ ﺗﻮﺩﻩ ﻣﻨﺤﻞ ﻭ ﺳﺮﺍﻥ ﺁﻥ ﺗﺤﺖ ﺗﻌﻘﯿﺐ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، گهگاه به دﯾﺪﺍﺭ ﺭﻫﯽ می‌رفت، ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁنکه بطوﺭ ﻏﯿﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﺣﺒﺲ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﻭ ﻣﺘﻮﺍﺭﯼ شد، ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﻓﺼﻞ ﭘﺮﺑﺎﺭ ﺗﺮﺍنه‌ﻫﺎ ﻭ ﻏﺰﻟﯿﺎﺕ ﻧﺎﺏ ﺭﻫﯽ، ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﻭ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﯾﻢ، ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﻭ بیاﺩﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ معاصر ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ بجا ﮔﺬﺍﺷﺖ:

ﻣﺸﺖ ﺧﺎﺷﺎﮐﯽ، ﮐﺠﺎ ﺑﻨﺪﺩ ﺭﻩ ﺳﯿﻼﺏ ﺭﺍ؟
پایدارﯼ ﭘﯿﺶ ﺍشکم، ﮐﺎﺭ ﺩﺍﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ، ﻧﯿﺴﺖ
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺑﻨﺸﯿﻦ، ﮐﻪ ﺑﺮﺧﯿﺰﺩ ﻏﺒﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻡ
ﭘﺎﯼ ﺗﺎ ﺳﺮ ﻧﺎﺯ من، ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﯿﺴﺖ، ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﺎ ﮐﻮﺩﺗﺎﯼ ۲۸ ﻣﺮﺩﺍﺩ، ﻫﻤﻪ ﺳﺮﺍﻥ ﺣﺰﺏ ﺗﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﺷﻮﺭﻭﯼ ﺳﺎﺑﻖ ﮔﺮﯾﺨﺘﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﺮﯾﻢ ﺗﺎ یک ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺨﻔﯽ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﺩامه داد....

ﻧﻪ ﺩﻝ ﻣﻔﺘﻮﻥ دلبندﯼ، ﻧﻪ ﺟﺎﻥ ﻣﺪﻫﻮﺵ ﺩﻟﺨﻮﺍﻫﯽ
ﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﺷﮑﯽ، ﻧﻪ ﺑﺮ ﻟﺐ‌ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺁﻫﯽ
ﻧﻪ ﺟﺎﻥ ﺑﯽ‌ﻧﺼﯿﺒﻢ ﺭﺍ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺍﺯ ﺩﻻﺭﺍﻣﯽ
ﻧﻪ ﺷﺎﻡ ﺑﯽ‌ﻓﺮﻭﻏﻢ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺳﺤﺮﮔﺎﻫﯽ
ﻧﯿﺎﺑﺪ محفلم ﮔﺮﻣﯽ، ﻧﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﻌﯽ، ﻧﻪ ﺍﺯ ﺟﻤﻌﯽ
ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺧﺎﻃﺮﻡ ﺍﻟﻔﺖ، ﻧﻪ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﯼ، ﻧﻪ ﺑﺎ ﻣﺎﻫﯽ
ﮐﯽ اﻡ ﻣﻦ؟ ﺁﺭزو ‌ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ‌ﺍﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ
ﻧﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ، ﻧﻪ ﺍﻣﯿﺪﯼ، ﻧﻪ ﻫﻤﺪﺭﺩﯼ، ﻧﻪ همرﺍﻫﯽ

ﻣﺮﯾﻢ ﺳﺎﻝ ۱۳۳۳ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﮔﺮﯾﺨﺖ ﻭ ﺗﺎ انقلاب ۱۳۵۷ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﺩ. ﺍﻭ یکباﺭ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۳۷ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻧﻔﻮﺫ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﻤﻦ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﺷﻮﺭﻭﯼ، ﺭﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺳﺎلگرﺩ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺍﮐﺘﺒﺮ، ﺑﻪ ﺷﻮﺭﻭﯼ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﻨﺪ. ﺭﻫﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﺭﻓﺖ، ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ نمی‌داند ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﻣﻼﻗﺎﺗﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﺁنها ﺭﺥ ﺩﺍﺩﻩ ﯾﺎ ﻧﻪ؟ بهر ﺣﺎﻝ، ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻣﺴﻠﮏ و ﻫﺠﺮﺍﻥﺯﺩﻩ، ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﺷﻮﺍﺭی‌های ﺟﺴﻤﯽ، با ﺁﺭﺯﻭﯼ دیدن یار دیرینش، ﻣﺸﻘﺖ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﻧﻈﻢ ﺁﻫﻨﯿﻦ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺳﺮﺥ ﻣﺴﮑﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ سرمای ﺍﮐﺘﺒﺮ، ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻫﻤﻮﺍﺭ ﮐﺮﺩ... ﺗﺮﺍﻧﻪ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ اثر جاودانه مرتضی محجوبی با صدای بنان، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﺮﯾﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﺮﻭﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺭﻧﺞ ﺷﺎﻋﺮﯼ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻮﭺ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺧﻮﺩ، ﺗﺎ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻋﻤﺮ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺯﯾﺴﺖ ﻭ بیاﺩ ﺍﻭ ﺗﺮﺍﻧﻪ‌ﻫﺎ ﻭ ﻏﺰل‌هاﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺳﺮﻭﺩ. ﺭﻫﯽ ﺩﺭ ۲۴ ﺁﺑﺎﻥ ۱۳۴۷ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﻣﻌﺪﻩ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ. ﻣﺮﯾﻢ ﻧﯿﺰ ده ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﺳﻔﻨﺪ ۱۳۸۶ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ.

همه شب نالم چون نی که غمی دارم که غمی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یارم، یارم
با ما بودی بی ما رفتی
چو بوی گل به کجا رفتی؟
تنها ماندم تنها رفتی.

پژوهشگران معاصر ایران - هوشنگ اتحاد
@shekoftandaraftab

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی


گواهی می‌دهم
به گنجشک‌هایی که
از چشم‌های تو
تا قلب من پرواز می‌کنند!
گواهی می‌دهم که من
یک‌بار عاشقت شدم
و هنوز هم ...

#غاده_السمان


/channel/ghesehaye_ma

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی


تصاویری چشم‌نواز از آرامگاه حکیم نیشابور، خیام و آواز ملکوتی استاد شجریان


ای‌کاش که جای آرمیدن بودی
یا این رهِ دور را رســیدن بودی

کاش از پیِ صدهزار سال از دلِ خاک
چون ســـبزه امیدِ بَردَمیدن بودی

#خیام

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

🪴

کریما تو گلی یا جمله قندی
که چون بینی مرا چون گل بخندی

عزیزا تو به بستان آن درختی
که چون دیدم تو را بیخم بکندی


#مولانا

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

🌵

محبوب من
ما که توقع نداشتیم این دنیا ما را ناز کند، یا گرم در آغوش بگیرد
فقط توقع بود که این قدر جگرمان را نسوزاند!
محبوب من!
عدالت یعنی هرچیزی، هرکسی، سرجای خودش باشد
عدل این است که شما در دل ما باشید...

#محمد_صالح_علاء

@kateb_bashishear

Читать полностью…

شعرِ کاتب باشی

🌵

غم خوردنِ بیهوده نمی‌دارد سود

#خیام
@kateb_bashishear

Читать полностью…
Subscribe to a channel