از قلب بیمارم میخواهم تا آمدن تو بتپد
به دنبال لبخند ناب تو هستم
چنین عمرم را میگذرانم
مرا نه شکوه است
نه گلایه
قلبم اگر یاری کند
برگهای زرد پاییزی را شماره میکنم
که دارند از پاییز جدا میشوند
و به زمستان متصل میشوند
برای زیستن هنوز بهانه دارم
من هنوز میتوانم به قلبم که فرسوده است
فرمان بدهم که تو را دوست داشته باشد
به قلبم فرمان میدهم
میوههای زمستانی را برای تابستان ذخیره کنند
تو در تابستان از راه برسی
سبدهای میوه را که وصیتنامهٔ من است
از زمین بیبرکت و فرسوده برداری
از قلب بیمارم میخواهم تا آمدن تو بتپد
#احمدرضا_احمدی 💔🖤
#کانال_هیچیسم @jj63m
بیآنکه متوقف شود، راه میرفت. بسیار مایل بود به نحوی از اندیشههای خود رهائی یابد، اما نمیدانست چه بکند و چه تصمیمی بگیرد. احساسی نو و نامعلوم، هر آن بیش از پیش بر او چیره میشد. این احساس تنفر بیپایان، تنفری سرسخت و خشمگین بود نسب به هر چیزی که میدید و احاطهاش میکرد. همهی کسانی که از مقابلش میگذشتند، در نظرش پلید میآمدند، حتی چهره و طرز راه رفتن و حرکتِ آنها پلید مینمود، بطوری که انگار اگر کسی با او سر صحبت را میگشود، او به صورتش آب دهان میانداخت یا گازش میگرفت..
جنایت و مکافات
#داستایفسکی
#کانال_هیچیسم @jj63m
“ اگر کتابخوان حرفهای و دنبال کتابهای کمیاب و در عین حال ارزان هستید، با ما در این صفحه همراه شوید( با امکان ارسال کتاب به سراسر کشور) “
@forushe_ketab
@forushe_ketab
سرچشمهی اصلیِ تمامی این اغراض و امیال، همانا اندیشه و اضطرابِ آینده و نامدهها است، که در مورد انسان تاثیری عظیم و نیرومند بر همهی اعمال او میگذارد. این است خاستگاهِ حقیقیِ دل نگرانیهای او، امیدهای او، هراسهایش، احساساتی که بسیار عمیقتر از آنچه به حیوانات لذت و رنج میبخشند او را متاثر میسازند. حافظه و پیشبینی و مآلاندیشیِ وی ابزارهایی جهت خلاصهسازی و ذخیرهی رضامندیها و ناخشنودیهای وی هستند. اما حیوان چیزی از این دست در اختیار ندارد. هر بار که با رنج رو به رو میشود حتی اگر پیش از آن بارها و بارها آن را آزموده باشد، گویی اول بار است که تجربهاش میکند. از گردآوری و ذخیرهسازیِ تاثراتِ خود ناتوان است. به همین دلیل است که بیخیالی و خوی آرامِ او صفتی است بس مایهی حسرت!
#جهان_و_تاملات_فیلسوف
#شوپنهاور
#کانال_هیچیسم @jj63m
“ اگر کتابخوان حرفهای و دنبال کتابهای کمیاب و در عین حال ارزان هستید، با ما در این صفحه همراه شوید( با امکان ارسال کتاب به سراسر کشور) “
@forushe_ketab
@forushe_ketab
باز پخش به مناسبت مرگ ِ خود خواسته کیومرث پور احمد 🖤
🆔 @honarnegaran
🔹ذهنتون را به خوندن مطالب مفید روانشناسی برای التیام بخشی به روان آزرده تون عادت بدین🌱
🔹التیام روان، صفحه ای است در جهت خودشناسی و خدمات روان درمانی فردی و گروهی آنلاین 🌱
@eltiiameravan
@eltiiameravan
@eltiiameravan
🔹ادمین پاسخگو:
@Eltiiamravan
اغلب بهترین قسمت های زندگی اوقاتی بوده اند که هیچ کار نکرده ای و نشسته ای و درباره زندگی فکر کرده ای. منظورم این است که مثلا می فهمی همه چیز بی معناست. بعد به این نتیجه می رسی که خیلی هم بی معنا نمی تواند باشد، چون تو می دانی که بی معناست و همین آگاهی تو از بی معنا بودن تقریبا معنایی به آن می دهد. می دانی منظورم چیست ؟ بدبینی خوش بینا
#چارلز_بوکوفسکی
#کانال_هیچیسم @jj63m
آدمها میمیرند سکته میکنند یا زیر ماشین میروند٬ گاهی حتی کسی عمداً از بالای صخرهای پرتشان میکند پایین. اینها٬ البته مهم است٬ ولی مهمتر همان نبودن آنهاست. این که آدم بیدار شود و ببیند که نیستن٬ کنار تو خالی است. بعد دیگر جای خالیشان میماند٬ روی بالش٬ حتی روی صندلی که آدم بعد از مردنشان خریده است. آن وقت است که آدم حسابی گریهاش میگیرد. بیشتر برای خودش که چرا باید این چیزها را تحمل کند
#هوشنگ_گلشیری
کتاب: آینه های در دار
#کانال_هیچیسم @jj63m
«ﺩﺭ ﻣﺪﺍﺭ ﺷﺐ»
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺑﺪﺭﻗﻪ ﺷﺪ
ﭼﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﻮﻡ ﻓﺠﯿﻌﯽ!
ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺎﺩﻩﯼ ﻇﻠﻤﺖ ﻧﺼﯿﺐ ﻣﻦ ﮔﺮﺩﯾﺪ
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺸﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ
ﺩﻭ ﺗﺎ ﺷﻘﯿﻘﻪ، ﺩﺭ ﺁﻥﺟﺎ
ﺩﻭ ﺗﺎ ﺷﻘﯿﻘﻪ،
ﺩﻭ ﺗﺎ ﺟﻼﺩ ﺭﻭﺡ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﺩﻭ ﺗﺎ ﺷﻘﯿﻘﻪ،
ﭼﻮ ﻃﺮﺍﺭﻫﺎ ﻭ ﺗﺮﺩﺳﺘﺎﻥ
ﺩﻭ ﺟﺒﻬﻪ،
ﺟﺒﻬﻪﯼ ﺧﻮﻧﯿﻦ، ﻓﺮﺍﺯ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ
ﮔﺸﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ
- ﺩﻭ ﺟﺒﻬﻪ، ﺟﺒﻬﻪﯼ ﺟﻼﺩﻫﺎﯼ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ
ﺩﻭ ﺗﺎ ﺷﻘﯿﻘﻪ، ﺩﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﺳﺮﺥ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ -
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺸﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﭼﺸﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﮔﺮﯾﻪﻫﺎ ﺑﺮﺩﻡ
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﻧﮕﺸﺘﻢ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﺁﻥﺟﺎ
ﻭ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺗﻮ - ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯼ ﻋﺎﻃﻔﻪﻫﺎ -
ﻭ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺗﻮ - ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯼ ﺟﺎﺩﻭﻫﺎ -
ﮐﻪ ﻣﺮﺯﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻻﻟﻪ ﺑﺮ ﺧﻄﻮﻃﺶ ﺑﻮﺩ
ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺸﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ
ﮐﺴﻮﻑ، ﻣﺜﻞ ﺯﺭﻩ ﺩﺭ ﺯﺭﻩ
ﮔﺮﻩ ﮔﺸﺘﻪ،
ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻠﯽ ﺁﻥ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻓﺮﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺸﺘﻢ، ﮐﺴﻮﻑ ﺑﻮﺩ ﺁﻥﺟﺎ
ﭼﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﻮﻡ ﻓﺠﯿﻌﯽ،
ﭼﻬﺎﻥِ ﻣﺮﺩﻩﯼ ﺑﯽﺑﺎﻝ ﻭ ﺑﯽ ﭘﺮﻧﺪﻩﯼ ﻣﻦ
ﺑﻪ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﮕﯽ ﺁﻓﺘﺎﺏ، ﺷﮑﺎﮎ ﺍﺳﺖ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﮐﺮﺍﻧﻪﯼ ﺳﺎﯾﻪ،
ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺮﻓﺘﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻧﻪﯼ ﻇﻠﻤﺖ
ﺩﺭﻭﻥ ﺗﯿﺮﻩﺗﺮﯾﻦ ﻋﻤﻖﻫﺎ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻢ
ﻭ ﻧﻮﺭ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ،
ﭼﺮﺍ؟
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩ،
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺑﺪﺭﻗﻪ ﺷﺪ
ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺷﺪ ﺗﺸﯿﯿﻊ
ﻭ ﺑﺮ ﻣﺪﺍﺭ ﮐﻼﻏﺎﻥ، ﺳﮑﻮﺕ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ
ﺑﻪ ﻣﻮﺵﻫﺎﯼ ﻫﺮﺍﺳﺎﻥِ ﻧﻘﺐﻫﺎﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﻣﺎﻧﻢ
ﻭ ﺑﺎ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺩﻧﺪﺍﻧﻪﻫﺎﯼ ﺩﻧﺪﺍﻧﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﯾﻪﯼ ﻭﺣﺸﺖ ﮐﺘﯿﺒﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﻡ
ﮐﺘﯿﺒﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺣﺮﻭﻓﺶ
- ﮐﻪ ﺳﺨﺖ ﻧﺎﺧﻮﺍﻧﺎﺳﺖ -
ﻓﺸﺎﺭ ﮔﺮﺳﻨﻪﯼ ﺭﻭﺡ ﺑﯽﭘﻨﺎﻫﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﺮﺍﻧﻪﯼ ﻇﻠﻤﺎﻧﯽ ﮐﺴﻮﻑ ﺗﻤﺎﻡ
ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻠﯽ ﺁﻥ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻓﺮﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﺩﺭ ﺍﻧﺠﻤﺎﺩ ﺟﻬﺎﻧﮕﯿﺮ
ﮐﻪ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺗﯿﺮﻩﺗﺮﯾﻦ ﻗﻄﺐﻫﺎﺵ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﮐﺠﺎ، ﮐﺠﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﻭﺯﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯ ﻋﻤﻖ ﻣﻦ ﺯ ﻋﻤﻖ،
ﺯ ﺧﯿﻤﻪﻫﺎﯼ ﻣﻌﻠﻖ، ﺯ ﭼﺎﻩﻫﺎﯼ ﻋﻤﯿﻖ
ﻋﺮﻭﺝ ﭘﺮﭼﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺯﻡ؟
ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ
ﻭ ﺑﺎ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺩﻧﺪﺍﻧﻪﻫﺎﯼ ﺩﻧﺪﺍﻧﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﯾﻪﯼ ﻭﺣﺸﺖ ﮐﺘﯿﺒﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﻡ؟
#رضا_براهنی
#کانال_هیچیسم @jj63m
افسوس خوردن، این چیزی است که کمک می کند ادامه بدهی، این همان چیزی است که کمک می کند به سوی پایان دنیا بروی، افسوس خوردن بر آنچه هست، افسوس خوردن بر آنچه بود ، این دو یکی نیستند، بله، هردو یکی اند ، نمی دانی، آنچه رخ می دهد، آنچه رخ داده، شاید یکی باشند، افسوس هایی مشابه،این همان چیزی است که آدم را به حرکت وا می دارد،به سوی پایان افسوس خوردن....
📚 #نام_ناپذیر
👤#ساموئل_بکت
#سهیل_سمی
#کانال_هیچیسم @jj63m
زندگی آرمانی
از قديمالايام اين بحث ميان فيلسوفان، چه در غرب و چه در شرق ميان حكماي يونان، هند و چين قديم مطرح بوده است. بحثهاي خيلي مفصل و جذابي در اين باره هست، اما فقط يك تصوير از زندگي آرماني ارائه ميدهم كه آن را قبول دارم و با قبول آن بحثهاي بعدي معنادار ميشود. اين تصوير از آن خانم سوزان ولف است و ريشهاش به زمان كنفسيوس و اپيكور بازميگردد، اما خانم ولف آن را تنسيق فلسفي و روانشناختي كرده و من از آن دفاع ميكنم. در جاي ديگري در اين باره بحث كردهام كه به نظر خانم ولف زندگي آرماني سه خصوصيت دارد: خوب است، خوش است و معنادار است و اگر يكي از اين سه را نداشته باشد آرماني نيست. خوب بودن زندگي يعني اخلاقي بودن، همان معنايي كه مدنظر افلاطون بود، يعني زندگياي كه بر اساس اصول، قواعد يا احكام اخلاقي باشد.
زندگي خوش زندگياي است كه در آن لذات روانشناختي به بيشترين حد ممكن وجود داشته باشند و حتيالمقدور از درد و رنج به دور باشد. به نظر روانشناسان، به خصوص در قرون اخير، خوش بودن زندگي بسيار متوقف بر سلامت روان است و لااقل شرط لازم آن است (بعضي حتي آن را شرط لازم و كافي ميدانند). اينكه ما به عنوان انسان چه چيزي را جزو لذات ميدانيم و چه چيزي را جزو آلام و از چيزي چقدر لذت يا الم ميبريم به طبيعت انساني، فرهنگي كه در آن زندگي ميكنيم و سنخ رواني ما بستگي دارد. بنابراين، ولف، بر خلاف كساني كه زندگي خوب (اخلاقي) را شرط لازم و كافي زندگي آرماني ميدانند، زندگي خوب را فقط شرط لازم ميداند.
تا اينجا، اگر مؤلفة سوم را نام نبريم، اين دو مؤلفه مؤلفههاي زندگي آرماني از نظر ابوالعلاء معري و، نظير ايرانياش، عمر خيام است، كه از اين جهت بهشدت تحت تأثير ابوالعلاء بود؛ خوبي زندگي اين است كه انسان كمترين درد و رنج را به ديگران برساند و خوشي آن در اين است كه بيشترين لذت را به خود برساند و بنابراين، در واقع خوشي زندگي مقيد ميشود به خوبي زندگي، والا انسان ميتوانست براي خوشي زندگي به ديگران ظلم كند. اما خانم ولف از مؤلفة سومي هم نام ميبرد و آن معناداري زندگي است. «معنا» در تركيب معناداري زندگي سه معني دارد: الف) هدف زندگي؛ ب) ارزش زندگي؛ ج) كاركرد زندگي. در اينجا معناي اول منظور است، يعني زندگي آرماني زندگياي است خوب، خوش و داراي ارزش.
آيا ممكن است زندگياي خوب و خوش باشد اما داراي ارزش نباشد؟ يكي از فيلسوفان قرن بيستم به نام تيلور براي نشان دادن وجود چنين زندگياي از اسطورة سيزيفوس مثال ميزند كه مغضوب خدايان شد و مجازاتش اين بود كه در تمام طول عمر بيپايانش صبحگاه صخرهاي را تا نوك كوهي بالا ببرد و به وقت غروب كه به چندقدمي قله ميرسيد صخره از دستش رها ميشد و باز روز ديگر از نو شروع ميكرد. اين زندگي تكرار مكررات است، يعني ميداند كه از اين تكرار هيچ سودي نميبرد، اما روز بعد بايد بازهم تكرار ميكرد. حالا فرض كنيد كه خدايان آمپولي به سيزيفوس تزريق كرده باشند و او كاري را كه با بيميلي انجام ميداد با عشق انجام دهد و بنابراين چون شاد است زندگي خوشي داشته باشد (البته خوشي غير از شادي است، اما شادي بزرگترين مؤلفة خوشي است)، با اين حال يك ناظر بيروني اين زندگي را بيارزش ميداند، چون نهايتاً چيزي عايد سيزيفوس نميشود. تيلور اين مثال را نقل ميكند تا نشان دهد كه چنين زندگياي امكان دارد. از اين رو، كساني مثل خانم ولف معتقدند كه زندگي آرماني بايد ارزش زيستن هم داشته باشد، يعني در مجموع سودش بيش از هزينههايش باشد يا لااقل هزينههايش بيش از سودش نباشد.
#مصطفی_ملکیان
#روانشناسی
#کانال_هیچیسم @jj63m
در فرضيه سراب، مرد تشنه تصور ميكند، آب، نخلستان و سايه را مى بيند، نه به دليل آن كه شاهدى براى آن دارد، بلكه به دليل نيازى است كه به آن دارد. نيازهاى چاره ناپذير توهم، خود راه حل هايشان را به وجود مى آورند:
تشنگى؛ توهم آب و نياز به عشق؛ توهم شاهزاده سوار بر اسب سپيد را.
فرضيه سراب هميشه توهم كامل نيست: مرد گمشده در صحرا، چيزى را در افق مى بيند.
منتها، نخلستان خشكيده، چاه آب خشك شده و مكان مور هجوم ملخها قرار گرفته.
کتاب: جستارهايى در باب عشق
#آلن_دو_باتن
نشر : ققنوس
#کانال_هیچیسم @jj63m
🔹 فقط همین رضا !
✍ رضا طالب
«تصمیم گرفتم خودم رو از این زندگی خلاص کنم حالا دلیلشم نه به درد شما میخوره نه اینکه من میتونم بگم اگه هم بگم متوجه نمیشی نه اینکه نفهمی میفهمی من چمه اما حسش نمیتونی بکنی ، شما میتونی با من همدردی بکنی ، میتونی بفهمی من چمه اما حسش نمیتونی بکنی ، میتونی زبونی با من همدردی بکنی ولی حسش نمیتونی بکنی شما رنج خودت رو داری من رنج خودم رو دارم من میفهمم شما چته شما میفهمی من چمه اما حسش نمیتونی بکنی»
این دایالوگ ِفیلم طعم گیلاس طوری به جانم نشسته که سالهاست وقت و بی وقت توی ذهنم مرورش می کنم دائم با خودم می گویم : «ببین تو رنج های خودت را داری و دیگران رنج های خودشان . تو می توانی رنج های دیگران را بفهمی ولی نمی توانی آن طور که آنها حس می کنند حس کنی پس هر دردی برای هر شخصی حامل پژواک ، تعمق و حسی است که تو از درکش عاجزی پس هیچ وقت کسی را قضاوت نکن یا از او بیزار ، متنفر یا غمگین نباش. فقط قبول کن ذهن ، نظر و حیات درونی آدم ها با هم متفاوت است و ما انسانها باید به تفاوت های یکدیگر احترام بگذاریم . فقط و فقط همین رضا ! »
منبع : http://instagram.com/rezataleb_official
عید ،چه روز غم انگیزی است. لحظه ای پس از آن که چارلی با زنگ ساعت از خواب بیدار شد ،این جمله به ذهنش رسید و یکهو دلیل آن دلتنگی مبهمی را که سراسر شب پیش آزارش داده بود ،درک کرد .آسمان پشت پنجره تیره وتار بود . روی تختخواب نشست و زنجیر چراغی را که پیش رویش آویزان بود کشید و با خود اندیشید
عید چه روز واقعن غم انگیزی است....
#جان_چیور
ترجمه: #صفدر_تقی_زاده
#کانال_هیچیسم @jj63m
نیمهشب در دل دهلیز خموش
ضربه پائی افکند طنین
دل من چون دل گلهای بهار
پر شد از شبنم لرزان یقین
گفتم این اوست که باز آمده است
جستم از جا و در آئینه گیج
بر خود افکندم با شوق نگاه
آه، لرزید لبانم از عشق
تار شد چهره آئینه ز آه
شاید او وهمی را مینگریست
گیسویم در هم و لبهایم خشک
شانهام عریان در جامه خواب
لیک در ظلمت دهلیز خموش
رهگذر هردم میکرد شتاب
نفسم ناگه در سینه گرفت
گوئی از پنجرهها روح نسیم
دید اندوه من تنها را
ریخت بر گیسوی آشفته ی من
عطر سوزان اقاقیها را
تند و بیتاب دویدم سوی در
ضربه پاها، در سینه ی من
چون طنین نی، در سینه دشت
لیک در ظلمت دهلیز خموش
ضربه پاها، لغزید و گذشت
باد آواز حزینی سر کرد
#فروغ_فرخزاد
#کانال_هیچیسم @jj63m
“ اگر کتابخوان حرفهای و دنبال کتابهای کمیاب و در عین حال ارزان هستید، با ما در این صفحه همراه شوید( با امکان ارسال کتاب به سراسر کشور) “
@forushe_ketab
@forushe_ketab
زندگی برای من قشنگه.
خیلی چیزای دیگه توش هست
که من دلم می خواد ببینم.
می خوام بمونم ببینم
ظلم تا چه حد پیش میره.
می خوام بمونم و ببینم آدم
تا چه اندازه قوه ی ستم کشیدن داره..
#صادق_چوبک
#کانال_هیچیسم @jj63m