صمد! صمد! موقعی که ماهی ها اطراف گوش هایت حرکت می کردند کجا بودی؟ نه! موقعی که ماهی ها بوی تعفن پهلوها و شکم و پاهای تو را پس از مرگ شنیدند و فرار کردند کجا بودی؟ لحظه ای قبل از مرگ چکار می کردی صمد؟ موقعی که درون آب چشم هایت را می بستی، موقعی که دو دست قوی، سرت را در آب گودال فرو می کردند، تو چه می کردی صمد؟ به چه فکر می کردی صمد، موقعی که دو دست قوی، سرت را از کنار گرفته بودند و پشت سرت را محکم به تنه درخت می کوبیدند؟ صبح بود یا عصر؟ روز بود یا شب؟
روزگار دوزخی آقای ایاز
#رضا_براهنی
#کانال_هیچیسم @jj63m
🔹چرا شادی جمعی شامل برخورد قضایی می شود ؟
✍#رضا_طالب
در معتبر ترین منابع علم روانشناسی اجتماعی تاکید شده شادی جمعی که از طریق رویدادهای اجتماعی، جشنها، فعالیتهای فرهنگی شکل میگیرد؛ تأثیر عمیقی بر سلامت روانی جامعه دارد.
علم روانشناسی اجتماعی به ما می آموزد شادی جمعی به تقویت حس همبستگی اجتماعی منجر می شود (وقتی مردم در شادیهای مشترک مانند جشنهای ملی یا برنامههای فرهنگی شرکت میکنند این حس همبستگی موجب کاهش تنش های اجتماعی میشود.)
همچنین شادی جمعی عامل بسیار مهمی در کاهش اضطراب اجتماعی است (در جوامعی که مردم فرصتهای بیشتری برای تجربه شادی جمعی دارند، نرخ اختلالات اضطرابی و افسردگی کمتر دیده میشود.)
از همه مهم تر اینکه شادی جمعی نسبت مستقیمی با کاهش ِ جرائم خشونت آمیز در جامعه دارد (چون در جوامعی که شادی جمعی وجود دارد، مردم تمایل بیشتری به همدلی داشته و این امر موجب ِ کاهش جرائم خشونتآمیز و ارتقا امنیت اجتماعی می شود.)
پُر واضح است که علم روانشناسی اجتماعی چه می گوید ، پس چرا شادی جمعی در کشور ما شامل برخورد قضایی می شود؟
منبع :
http://instagram.com/rezataleb_official
🆔 @honarnegaran
🔹چرا شکست خورده ایم ؟
✍ رضا طالب
من به خواندن اخبار و مُرور تحلیل ها و رُخدادادی سیاسی معتادم و در عین حال منزجرم از خواندن کلمه به کلمه تحلیل هایی که می خوانم . این روزها همه چیز در این مملکت نازل و نازل تر می شود. فضای مجازی پُر شده از افرادی که ادعای تحلیل مسائل فرهنگی و سیاسی جامعه را دارند و خیلی هم تصور می کنند دانا و توامان بامزه هستند . لااقل از سخنرانی هایشان پیداست که این یک شبه کارشناس شده ها در بهترین حالتش دست کم به سطوحی از اختلال شخصیت هذیانی مبتلا شده اند یا استعداد بالایی برای ابتلا دارند ؛ چون تحلیل هایی که ارائه می دهند هر جور که فکر کنی یا با هر عقل ، منطق و استدلالی که تفسیر کنی نه هیچ ربطی به علم دارند ، نه منبع معتبر دارند و نه کوچکترین ربطی به واقعیت های جامعه و زندگی ما دارند ! حضرات آنقدر تًهی ، آرمانی ، شعار زده و عجیب حرف می زنند که فقط این فرضیه می تواند منطقی باشد که یا اینها آدم های خیلی شارلاتان و فیلمی هستند یا این متوهمان از انواع ِ اختلالات روانی رنج می برده اند و توی حال خودشان بوده اند تا یک سیستمی برای پیشبرد اهداف خودش این ها را شناسایی و ایشان را در قامت کارشناس معرفی می کند و با همین عنوان به این ها پول و تریبون می دهد و با همین شگرد اساتید را به صحنه آورده و مطرح می کند ؛ آدم هایی به شدت متوهم ، بی سواد و نازل که هر انسانی که ذره ای شرافت یا سواد علوم انسانی داشته باشد با دیدن سخنرانی های اینها از وجود ِخودش شرم می کند و در عین ِ حیرت و ناباوری می بینی خیلی جدی همین حضرات تئورسین قلمداد می شوند ! برای مثال همین بحث بنده خدایی را می بینی که بدون هیچ تحصیلات مشخصی خیلی جدی استاد نامیده می شود و کلی شاگرد دارد ! همین فرد قبلاً خیلی جدی راجع به جن و پری داستان سر هم می کرد و معرکه می گرفت و نظرات و سخنرانی هایش سوژه و پای ثابت پیج های طنز فضای مجازی هم بوده و هست اما درد اینجاست که متاسفانه همین شخص لیدر انتخابات مجلس می شود ! لیست انتخاباتی میدهد و بخشی از لیستش هم رای می آورد ! اینها شوخی نیست ، جُک نیست کاملاً واقعی است . هر چه فکر می کنم بیشتر در عجب میمانم که مگر ما چقدر دچار فقر فرهنگی هستیم که در این مملکت مفهومی به نام طب اسلامی هوادار پیدا می کند ؟ مگر چقدر دچار تنزل فرهنگی هستیم که تا این اندازه سپهر سیاسی و فرهنگی ایران نازل و حقیر شده است ؟
این روزها تنها کاری که از دستم بر می آید بیرون کشیدن رَخت خود از این ورطه است و بس ! تنها کار آبرومندانه ای که می توانم انجام دهم این است که سکوت کنم و فقط مشغول کار خودم باشم ؛ به سفر بروم به طبیعت پناه ببرم آنقدر بروم تا گذارم به دکه ای نزدیک دریا بیفتد که همراه چای تلخ و دلچسبش یک شکلات ِ تلخ هم می دهد که تازه است و ذوب میشود در دهانم و چنان حال ِ غریبی پیدا می کنم که انگار اصلاً با سیاست بیگانه ام و واقعاً یاد گرفته ام درست زندگی کنم ، اسیر ِ این بازی ها نشوم و تا جایی که می توانم طالب ِ صدای دریا باشم آنقدر که عضوی زمینی از ساختار دریا بشوم ؛ جوری که به فلسفه ای دستیابم که باعث شود در حقارت ِ پیرامونم فرو نروم ...
🆔 @honarnegaran
منبع 👇
https://www.instagram.com/p/DEuw0jxopmE/?igsh=MWNhNnVyb21sYWd3bw==
تاریخ اندیشه سیاسی غرب
زمینه
بخش اول
به گفته برخی، یونانیان باستان نظریه پردازی در خصوص سیاست را ابداع کردند، اما در این قسمت ابهامی وجود دارد.
باید به این نکته توجه کرد که افلاطون آغازگر تامل نظام مند در خصوص سیاست نبوده است و از ناکجا ایده نوشتن جمهور بر وی نازل نشده است.
به گفته نویسنده، چیزی که در خصوص یونانیان باستان میدانیم میتواند اوهامی بیش نباشد و مطالبی که در دست داریم با تحریف و تغییر به دست ما رسیده باشد.
در حدود ۸۰۰ سال قبل از میلاد مسیح به گمان، مردمان سروده های هومر را از بر میخواندند و این اندیشه که چطور امور را باید گذراند یحتمل از همین سروده ها آغاز شده است.
میشود گفت شانس با یونانیان باستان یار بود که گنجینهای چون ایلیاد و اودیسه را در دست داشتند، با کاوشی به دیدگاه هایی که به دست ما رسیده است و با توجه به اطلاعاتی که از زندگانی مردمان آن دوره در دست داریم میتوانیم دریابیم که با مطالعه این دو اثر تقریبا به سوالات مهم درخصوص نحوه عمل انسان در برابر خدایان را دریافته بودند و این جرقهای در آغاز اندیشیدن بود.
خدایان بر فانیان خشم میگیرند و بلاها و مصیبت ها بر سر انسان ها فرود میآورند پس چیزی در انسان باستان برانگیخته میشود، در سروده های هومری مردمان طی حماسه و وقایعی که میخوانند یا برای یکدیگر نقل میکنند با سه موضوع آشنا میشدند: طبیعت ، انسان ها و خدایان.
کمی به جلو تر از یونان باستان برویم، فیلسوفانی که با جهان هومری و بازتاب آن بر دنیای باستان آشنا شده و در آن کاوش کردند به چیزی جز دخالت خدایان بر امور انسانی رسیدند، آن ها این بار در پی برهان های عقلانی بودند.
«آنچه بهخصوص فیلسوفان سیاسی را مجاب میکرد که درگیر بازگویی حقایق هومری شوند، چیرگی روح نظم و تناسب بر این سرودهها بود. این نظم هیچگاه کمال نیافت و به تمامیت خود نرسید، ولی چنین مینماید که در مقابل همهی فراز و نشیب ها دوام آورد.»
#فلسفه #سیاست #اساطیر
Safe Haven
صندلی های یونسکو : معناباختگی سیاست در دنیای معاصر
نمایش "صندلی ها" اثر اوژن یونسکو، سال ۱۹۵۲ برای نخستین بار روی صحنه رفت.
زوجی سالخورده در جزیره ای دورافتاده سکونت دارند. آنها در انتظار میهمانانی مهم و متشخص هستند. پیرمرد قصد دارد پیامی را که به نظرش راهگشای بشریت خواهد شد ولی به زبان آوردنش مشکل است، توسط سخنرانی حرفه ای به حضار ابلاغ کند. صدای موتور قایق های حامل میهمانان و صدای زنگ در خانه شنیده می شود، اما خود میهمانان دیده نمی شوند. زوج پیر برای میهمانان خود که تعدادشان هر لحظه بیشتر می شود صندلی می آورند. صندلی هایی واقعی که آدم هایی نامرئی روی آنها نشسته اند تمام فضای صحنه را اشغال کرده، دو میزبان با میهمانان مشغول صحبت می شوند.
چنین فضایی نمایش خیالبافی و تصورات ذهنی زوج پیر نیست، چون در انتهای کار که آنها خودکشی کرده اند صدای همهمه، خنده ، و سرفه های حضار به گوش می رسد.
پیرمرد و پیرزن مدعی هستند سالها در راه پیشرفت آرمان های بشری مبارزه کرده اند.با این حال پیرمرد می گوید برایش مشکل است پیام رهایی بخش خود را بر زبان بیاورد.گفتگوی های زوج پیر با میهمانان حاوی تعارفات توخالی و سخنانی کلیشه ای است. در طول نمایش به تدریج حضور کلمات و جملات نامفهوم که هیچ ارتباطی با هم ندارند در دیالوگ ها بیشتر می شود.
سرانجام وقتی استاد سخنران وارد می شود، زوج سالخورده از وی به سان یک رهبر سیاسی تجلیل می کنند. صحنه شبیه کارزارهای انتخاباتی می شود که همه با شور و شوق در انتظار نطق کاندیدای مورد نظر خود هستند.دو میزبان از تمام کسانی با کمک های مالی و معنوی خویش سبب برگزاری این مراسم شده اند تشکر کرده، برای نشان دادن میزان فداکاری و تعهدشان به رهبر، خود را از پنچره به بیرون پرتاب می کنند. سخنران اما به جمعیت می فهماند کر و لال است و با صداهای نامفهوم که از دهان خود خارج می کند و کلماتی بی معنا که روی تخته سیاه می نویسد سعی در تفهیم منظور خود دارد.
بسیاری از مردم در انتظار ظهور رهبرانی هستند که گفتار و کردار شان راهگشا باشد. اما "صندلی های" یونسکو، نمایش معنا باختگی زبان و شکاف آن با واقعیت است. پیرمرد و پیرزن از سعادت و رستگاری بشر سخن می گویند، اما در واقع از اشخاص برجسته دعوت کرده اند تا از نفوذ آنها استفاده کنند.حتی وقتی طبق ادعای خویش در راه مبارزه جانفشانی می کنند، برای این است که انتظار دارند پس از مرگ خیابانی به نام شان شود.آنچه در قالب کلمات وعده داد شده، در تضاد با نیت اصلی، یعنی خواست قدرت و منافع شخصی است. مثل کسانی که هدف خود را نجات مستضعفان عالم اعلام کردند، ولی حکومتی را تشکیل دادند که جولانگاه رانت خواران و نظرکردگان شد. در چنین وضعیتی سیاست نیز مثل کلمات، مفاهیم و شعارها از معنا تهی میشود. برای همین در پایان نمایش، رهبر قادر به بیان هیچ پیامی جز مشتی اصوات گنگ و بی معنا نیست.گویی تنها واقعیت موجود همان صندلی های خالی هستند.
#علی_حاتم
#کانال_هیچیسم @jj63m
🔹 شادی ز میان غم بَرانگیز ! *
✍ رضا طالب
ببینید بچه ها ! در برابر هیچ تفکری ، طریقت ، آئین ، استاد ، فیلسوف ... کلاً در مقابل هیچ آدمیزاد و هیچ اندیشه ای تسلیم نباشید . تسلیم بودن یعنی چشمهایت را ببند و هرچه را که به خوردت دادند ؛ قبول کن . هیچ حماقتی بزرگتر از این نیست و نمی تواند باشد .
ببینید بچه ها ! خیلی چیزها واقعا ربطی به ما ندارند و این ما هستم که سعی می کنیم آنها را به خودمان مربوط کنیم . راستش حرفم این است که سعی کنید مرعوب ِ هیچ اندیشه ، تفکر و آدمی نباشید ... حالا آن آدم هر هنری هم کرده باشد ؛ هر شاهکاری هم زده باشد نباید هر چه گفت بپذیرید و مرعوبش باشید . در مورد کتاب ها هم به همین صورت ... من خودم کتابخانه شخصی بزرگی دارم ، کتاب شناس هم هستم به خیلی از مراکز فرهنگی هم مشاوره داده ام و کمکشان کرده ام ولی راستش را بخواهید ما در این مملکت در بازار کتاب واقعاً کتاب مزخرف کم نداریم ؛ تازه وقتی می گویم کم نداریم اغراق می کنم چون خیلی کتاب ِ مزخرف زیاد داریم ! خیلی ... بیشتر ِ کتاب های بازار ترجمه های خوبی نیستند ، برخی از آنهایی که پژوهشی هستند ؛ اصلاً مولفش درک درستی از روش تحقیق ندارد . خیلی هایشان حتی قابل نقد هم نیستند ... در حوزه رُمان و داستان هم وضع اسفناک تر است ...ولی حرف من این است که اینها مهم نیست ، هر کتابی به نظرتان جالب رسید بخرید ! اصلاً اهمیت ندارد خوب است یا بد ؛ مهم این است که برداشت شما و درک شما از فحوای آن کتاب چیست ؟ اینکه آن سطور کتاب چه حس ها و اندیشه هایی را می تواند در شما ایجاد کند چه درک و حس ِ جدیدی را می توانید تجربه کنید مهم است ؛ اگر نه کتاب داشتن و کتابخانه داشتن خیلی چیز ارزشمندی نیست ! اینکه یک نفر چهارتا کتاب توی چندتا قفسه بگذارد هنر نیست . حتی اگر نشسته و همه کتابها را هم خوانده باز هم کار مهمی نکرده . آنچه اهمیت دارد این است که ما بتوانیم فقط برای خودمان به یک درکی برسیم تا آن درک بتواند به ما کمک کند بهتر بیندیشیم .
البته من شخصاً معتقدم باید شادی ز میان غم برانگیزیم برای اینکه مسافرت رفتن ، طبیعتگردی ، ورزش کردن ... در بیشتر اوقات از کتاب خواندن خیلی بیشتر به درد می خورد چون ما تجربه زیسته غنی تری پیدا می کنیم و البته مطمئن باشید روان سالم داشتن از هر چیز دیگری در زندگی مهم تر است ...
*برگرفته از گفتارهای نَفَحات دکتر #رضا_طالب
#نفحات
#هنرنگاران
🆔 @honarnegaran
منبع :
http://instagram.com/rezataleb_official
مرگ است که تسکین میدهد
افسوس! مرگ، امکانِ زندگیست
غایتِ زندگیست و تنها اُمید
که چونان اکسیری بر پا میدارد و سرمست میکند
و ارزانی میدارد دلِ تا شب پیشرفتن را
از میانهی توفان و برف و سرما
درخششِ لرزانِ افقِ سیاهِ ماست
پناهگاهِ والای حکشده بر کتاب
برای نشستن و آسایش و سیر شدن
فرشتهایست
که با خواب و موهبتِ رؤیاهای عمیق
در سرانگشتانِ جادوییِ خویش
بستر را آماده میکند
برای برهنگان و فقیران
شکوهِ خدایان است
اتاقکِ مرموزِ زیرشیروانیست
ثروت و موطنِ باستانیِ فقراست
رواقِ گشوده به آسمانهای ناشناخته است.
#شارل_بودلر
ترجمه: #سارا_سمیعی
#کانال_هیچیسم @jj63m
نهقلب،نهجان،نهجوارح
گلهایسرخهمیشهبرپوستمیشکفند
باجوانه هایتردوتازه شان
هرجاکهفراقبهپایانرسد
درتمامینقاطتماس.
باگلبرگهایسرخ وخالهایسیاه
وعطریکههوارا از درد پرمیکند؛
برپشت،بردستهاوپاهامیرویند
حتیدرگودیمفصل زانوان
یاجاییمیانپهلووکشاله یران.
میگویندنامشان
زخمبستراست
امّامنخودبهچشمخویشتندیدم
جوانه زدنشانرابرپیشانیآنانکه
هرشبازتبتنهایی
میگریختند
برسینهولبهاوگونه هایعشاق
وبرسرانگشتانِدستیکه
موهایمرا
نوازشمیکرد
هرجاکهفراقبهپایانمیرسید
درتمامینقاطتماس
میانآدمها.
#مراد_فرهادپور
#کانال_هیچیسم @jj63m
“ اگر کتابخوان حرفهای و دنبال کتابهای کمیاب و در عین حال ارزان هستید، با ما در این صفحه همراه شوید( با امکان ارسال کتاب به سراسر کشور) “
@forushe_ketab
@forushe_ketab
هیچ چیز را نمیتوان بر عشق استوار کرد: عشق گریز است، عذاب است، لحظههایی شگفت یا فرو افتادن سریع است.
اما عشق...نیست.
یادداشتها جلد دوم
#آلبر_کامو
@ensan_bartar
🔹 برای در معرض فراموشی قرار گرفتن !
✍ رضا طالب
پناه بردن به فلسفه و هنر برای من شخصاً یک مأمن بوده ؛ یک پناه ِ حقیقی برای تسکین یافتن و برای در معرض فراموشی قرار گرفتن از بسیاری واقعیت های وحشتناک زندگی ...
اساساً وقتی پای فلسفه و هنر به زندگی ما باز می شود خود به خود یک حمله و تهاجم واقعی به عادات رایج و به هم ریختن ِ پایههای به ظاهر پابرجا ، پایدار و سفت و سخت زندگی معمولی و روزمره ما را سبب می شود آنقدر که گاهی به یک زلزله می ماند ؛ زلزله ای که به ما فرصت می دهد تا خودمان را دوباره کشف کنیم .
*برگرفته از گفتارهای نَفَحات دکتر #رضا_طالب
منبع :
http://instagram.com/rezataleb_official
🆔 @honarnegaran
طبیعت سرخ خونآلود در چنگ و دندان درندهی خونخوار
به عقیدهی #شوپنهاور، دنیای طبیعت مکانی بیرحم و درنده و وحشی است. شبیه به دنیایی که در تابلوی «حملهی شیر به اسب»، اثر جورج استابز بطور درخشانی به تصویر کشیده شده است.
دیدگاه شوپنهاور در ارتباط با وضعیت بشر هم همینطور بود: دنیایی پر از خشونت و بیعدالتی که با مرگ به پایان میرسد.
#برایان_مگی
📚داستان فلسفه | ترجمهی مانی صالحی علامه / نشر اختران / ص۱۴۳
Title: Horse Attacked by a Lion
Artist: George Stubbs
Date: 1770
Medium: oil on canvas
Current location: Yale University Art Gallery
▪️عنــــوان: حملهی شیر به اسب
▪️هنرمند: #جـــورج_استابـــز
▪️تاریخ: ۱۷۷۰
▪️سبک / تکنیک: رنگ روغن روی بوم
▪️محل نگهداری: گالری هنر دانشگاه ییل
#کانال_هیچیسم @jj63m
این است قانون گرم انسان ها
از رَز باده مى سازند
از زغال آتش و
از بوسه ها انسان ها.
این است قانون سخت انسان ها
دست ناخورده ماندن
به رغم شوربختى و جنگ
به رغم خطرهاى مرگ.
این است قانون دلپذیر انسان ها
آب را به نور بدل كردن
رؤیا را به واقعیت و
دشمنان را به برادران.
قانونى كهنه و نو
كه طریق ِ كمالش
از ژرفاى جان ِ كودک
تا حُجّت ِ مطلق مى گذرد.
👤#پل_الوار
ترجمه: #احمد_شاملو
از دفتر #همچون_کوچهای_بیانتها
#کانال_هیچیسم @jj63m
دو بار امشب بیدار شدم و سرگشته سوی پنجره گشتم.
چراغهای خیابان،
چون نقطههای کمرنگ از قلمافتاده،
میخواستند اجزای جملهای ادا شده در خواب را کامل کنند.
اما در تاریکی محو میشدند.
خواب دیده بودم که تو آبستنی،
و به رغم سالهای بسیار جدا زیستن،
هنوز احساس گناه میکردم و کف دستِ به شوق آمدهام.
شکمت را مینواخت، همچنان که کنار تخت،
دنبال شلوارم و کلید برق روی دیوار میگشت.
و با روشن شدن چراغ
دانستم که تنهایت گذاشتهام
در تاریکی، در خواب، جایی که تو با شکیبایی
چشم به راه بودی که شاید بازگردم،
بیآنکه در پی اوقات تلخی یا سرزنشم باشی.
به خاطر آن وقفهی غیرطبیعی.
زیرا تاریکی باز میسازد آنچه را روشنی نمیتواند بسامان کند.
آنجا عروسی کردهایم، خوشبختیم،
به بازی جانور دو پشته میپردازیم
و بچهها بهانهی لطیف برهنگی مایند.
شبی در آینده باز پدیدار خواهی شد.
به سویم خواهی آمد فرسوده و لاغر، در پس اشیا،
و پسر یا دختری هنوز بینام را خواهم دید.
این بار دستم را
از گشتن پی کلید برق باز خواهم داشت.
از ترس و احساس اینکه حق ندارم
واگذارمتان چون سایههایی
کنار حصار سخت ایامی که دیدارتان را سد میکند،
بیصدا، نفی شده با روشنای واقعی
که مرا برای همیشه نایافتنی میدارد.
جوزف برودسکی
گاه نوازش زمان در حال گذر را احساس می کنم، اما گاهان دیگر - اغلب - احساس می کنم که زمان متوقف شده است. لحظات پر ارتعاشی فرو می افتند و مرا به کام خود می کشند و احتضارشان پایان ندارد.
راکدند، اما کماکان زنده اند، آن ها را می روبند، دیگران جایشان را می گیرند، تازه تر و همان قدر پوچ؛
این دلزدگی را نیکبختی می نامند.
#ژان_پل_سارتر 👤
#کلمات 📚
ترجمه ناهید فروغان
.
#کانال_هیچیسم @jj63m
دنیا برای هر کاری بدیلی می سازد؛کام یابی یا ناکامی،پیروزی یا شکست.من با منطقی دیگر به این رویه اعتراض می کنم:من همزمان و به شکلی تناقض بار شاد و ناشاد ام؛کام یابی و ناکامی برای من تنها معنایی موقت و محتمل دارند(معنایی که مانع از جوشش آلام و اشتیاق من نمی شود)؛آن چه،در نهان و لجوجانه،الهام بخش من می شود یک راهکار نیست:من،فراسوی صدق و کذب،فراسوی کام یابی و ناکامی،می پذیرم و آری می گویم؛من از تمام غایت ها دست شسته،بر حسب تصادف زندگی می کنم(گواه اش این که،فیگورهای سخن ام را با تصادف هایی مثل تاس ریختن تعیین می کنم).من،در ماجرای ام(که برای من پیش می آید)،نه قیافه ی یک فاتح را به خود می گیرم نه قیافه ی یک مغلوب را:من تراژیک ام...
#رولان_بارت
ترجمه: #پیام_یزدانجو
کتاب:سخن عاشق
نشر:مرکز
#کانال_هیچیسم @jj63m
دخترم همین چندوقت پیش از من میپرسید "جنگ چیه؟"
چه طور جواب بدهم؟
من میخواهم او را با قلبی نوازشگر و مهربان وارد این دنیا کنم، به او یاد میدهم اگر به شاخه گلی نیازی نداری، نباید آن را از ساقه جدا کنی، نباید کفشدوزک را له کنی و بالهای سنجاقک را بکنی.
اما چگونه جنگ را برای این بچه توضیح بدهم؟ مرگ را وصف کنم؟ به این سوال جواب بدهم: «چرا در آنجا آدم میکشند؟ چرا یکی از پدربزرگهای من را کشتند؟ همچنین چرا یازده نفر از بستگان نزدیک ما را کشتند؟»
میان آنها دو دختر کوچک نیز بود که حتی عکسشان هم باقی نمانده...
به هیچوجه نمیخواهد درک کند این انسانها کجا رفتهاند، مخصوصا مرگ دو دختر بچه تعجبش را برمیانگیزاند. سوالی به وجود میآید: چرا آنها؟ آنها که کوچک بودند، آنها که تیراندازی نکردند...
📚 #جنگ_چهره_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکسیویچ
#کانال_هیچیسم @jj63m
به نظرم یکی از نشانه های خامی و ناپختگی، که معمولاً ملازم با جوانی و کمیِ تجربه است، این است که فرد در لحظات شادمانی زندگی یا لحظات اندوهناک زندگیاش غوطهور و مقهور میشود، یعنی وقتی که واقعهی شادمانانهای برای او دست میدهد یا اندوهی دامنگیر او میشود، فرد چندان مستغرق و مقهور آن لحظه میشود که هیچ افق دورتری را نمیبیند و کاملاً خودش را به سیطره و غلبهی آن احساس میسپارد.
و به گمانم یکی از نشانههای پختگی و بلوغ شخصیت که با تجربهی زندگی همراه است و عمدتاً در سنین میانسالی رفته رفته به سراغ فرد میآید و جزو حکمتهایی است که فرد در زندگی میآموزد، این است که وقتی که شادمانی مفرطی به او رو میکند، بیدرنگ اندیشناک اندوه فراق میشود. این نکتهای است که مولانا به ما میآموزد. و به ما میگوید که هر وقت که از چیزی شاد شدی، بیدرنگ به این فکر کن که دیر یا زود به اندوه فراق دچار خواهی شد. و برعکس، وقتی که دشوارترین و سوگناکترین مصائب به تو روی میآورند، همیشه در افقْ روزنهی امید و گشایشی را ببین.
یعنی فرد پخته و آزموده رفته رفته میآموزد که در عین حال که تجربههای خوش و اندوهناک زندگی را میمزد و میآزماید، سرش را از آب بیاورد بیرون و به جای آنکه مقهور آن لحظه بشود، به اصطلاح "ابُ الوقت" بشود و افق دورتری را بتواند ببیند. فرد حکیم به نظر من کسی است که در دلِ شادمانی، اندوه را میبیند و در دلِ اندوه، شادمانی و گشایش را ملاحظه و تجربه میکند.
#آرش_نراقی
#کانال_هیچیسم @jj63m
🔹 رَها باشید *
✍ رضا طالب
ببینید بچه ها ! اشتباه نکنید نگران تصویر خودتان در ذهن دیگران نباشید . اینکه پدر و مادرم ، خاله و عمه ام ، عمو و دایی ام ، فلان رفیق و بهمان همکارم ، جمع دوستانم ، آشنایان و فامیل هایمان و عموم ِ آشنایان راجع به من چه فکر می کنند ؟ اصلا مهم نیست.
شخص خودم را مثال میزنم ؛ من واقعاً نمی دانم این آدم ها در فکرهای پیوستهی خودشان چه مُدل ارزش گذاری هایی دارند ؟ چه نوع مثلاً رضایی را می پسندند ؟ چجور رضایی را دوست دارند ؟ از این رضا چه توقعاتی دارند ؟ چه تصوراتی از من دارند ؟ خلاصه بچه ها این ها مهم نیست ! هرجور می خواهند فکر کنند . من به ایشان نهایت ِ احترام را می گذارم و سعی می کنم تحت هیچ عنوان به احدی بی احترامی نکنم . ولی واقعاً برای من تَصوری که جمع دوستان ، آشنایان و فامیل هایمان از من ، عقایدم ، افکارم و سبک زندگی ام دارند ، اصلاً مهم نیست. ! چون من هیچ وقت نمی توانم همه را راضی نگه دارم . باید مسیر خودم را بروم . من چیزی که برایم مهم هست ، این است که خودم را طور دیگری جلوه ندهم ؛ برای خوش آمد این و آن زندگی نکنم . اجازه ندهم ترس ِ قضاوت شدن ، ترس ِ تحسین نشدن ، ترس ِ از ناراحتی دیگران ... این ترس ها سانسورم کنند ، کوچکم کنند ...
بچه ها ! یادتان باشد شماها هیچ وقت هیچ چیزی به هیچ آدمی بدهکار نیستید . مثلاً اگر مادرتان دوست دارد شما پزشک شوید و یا مادربزرگتان ترجیح می دهد وکیل شوید یا عمویتان انتظار دارد حافظ کل قرآن شوید یا خواهرتان آرزو دارد رَپر شوید یا پدرتان اصرار دارد مهندس بشوید ... بچه ها ! شما به هیچکدام اینها بدهکار نیستید . این افراد با همه احترامی که دارند هر کدام ارزش گذاری های مختص به خودشان را دارند ؛ مهم این هست که شما ببینید چه چیزی برای خودتان ارزش است . چیکار دارید که مطابق با ارزش گذاری این و آن پیش بروید؟ بروید ببینید به چه چیزی علاقه دارید بروید دنبال همان .
من وقتی نَفَحات را نوشتم می دانستم به خیلی از اساتید بَر می خورد . می دانستم یک عده دلخور می شوند من در جواب اینها یک مسئله ای را مطرح کردم . در مقدمات نفحات هم نوشته ام ؛ اینجا هم خیلی واضح می گویم : بچه ها ! به خدا سلامت روان شما خیلی از درس مهم تر است. حتی از شغل مناسب مهم تر است ... به خدا سلامت جسم شما خیلی از درس مهم تر است ... بچه ها ! این مسئله سلامت روان را در دست کم نگیرید ، تن به هر کاری ندهید . با هر آدمی با هر شرکتی کار نکنید ؛ برای دوزار فاتحه اعصاب خودتان را نخوانید ...
به نظر من به طور منظم ورزش کنید ، طبیعت گردی کنید ، یاد بگیرید از زندگیتان لذت ببرید تا می توانید از آدم های تاکسیک دور بمانید ... حالا هر شخصی که می خواهد باشد .
*برگرفته از گفتارهای نَفَحات دکتر رضا طالب
#نفحات
#هنرنگاران
🆔 @honarnegaran
منبع :
http://instagram.com/rezataleb_official
مدرنیته،در نگرشی باز و انتقادی،تلاشی است برای هستی دادن به یک موقعیت اجتماعی و فرهنگی؛آن سان که یک فرد،و یا یک جامعه بتواند -این عصر- و -این زمانه- را خانه و آشیانه ی خود سازد. هم تجربه تاریخی اروپائیان و هم تجربه بسیار پرتنش و معاصر ما ایرانیان،مقصودی جز دنبال کردن این هدف نداشت.داستان تحقق مدرنیته،در اروپای غربی،البته داستانی چندان بی حادثه نبود.پدید آمدن این بنای جدید،در آن دیار هم چندین قرن به دارازا کشید و گاه،آمیخته به حوادثی پراضطراب،خونبار و تشویش زا شد.کلیسا و نهاد پادشاهی،تنها وقتی که جوامع اروپایی را به آستانه ی فروپاشی رساندند،با الزامات دنیای جدید کنار آمدند و خود را در جایگاه فعلی نشاندند...
داستان مدرنیته ایرانی نیز بیان امید و اضطرابی است که زیستن در جهان معاصر،در ما پدید آورده است.تحقق مدرنیته در ایران،بدون یک شجاعت ذهنی و آمادگی برای یک -خانه تکانی- فرهنگی و دل کندن از بسیاری از تعلقات به ارث رسیده،بعید است که عملی شود.با این وجود،مدرنیته آن قدر جذاب است،و آن قدر امید برای سعادتمندی و نیل به آسایش زندگی،در دلها می افروزد که نمیتوان از آن به سادگی گذشت.در چنین موقعیتی مساله ما ایرانیان،رسیدن به نوعی تعادل روحی و فرهنگی میان هویت یگانه تاریخی مان و ارزشها و ساختارهای جهان جدید است.اما رسیدن به چنین تعادل فرهنگی و اجتماعی ای،خود داستانی پرماجرا و بغرنج است.مدرنیته ی ایرانی،در واقع تاریخ تلاش برای رسیدن به این تعادل فرهنگی است.
#علی_میرسپاسی
ترجمه: #جلال_توکلیان
کتاب:تاملی در مدرنیته ایرانی
نشر:طرح نو
هیچیسم
/channel/jj63m