golhaymarefat | Unsorted

Telegram-канал golhaymarefat - گل های معرفت

2092

برترین و نافع ترین دانش خودشناسی است. ارتباط با ادمین: @hossein246

Subscribe to a channel

گل های معرفت

مادری بود و دختر و پسری
پسرک از میِ محبت مست

دختر از غصه‌ی پدر مسلول
پدرش تازه رفته بود ز دست

یک شب آهسته با کنایه طبیب
گفت با مادر: این نخواهد رست

ماه دیگر که از سموم خزان
برگ‌ها را بوَد به خاک نشست

صبری ای باغبان که برگ امید
خواهد از شاخه‌ی حیات گسست

پسر این حال را مگر دریافت
بنگر این جا چه مایه رقّت هست!

صبح فردا دو دستِ  کوچکِ طفل
برگ‌ها را به شاخه‌ها می‌بست

استاد شهریار
@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

آلبوم یادگار دوست
استاد شهرم ناظری
@shrh_masnavi_haghighat

Читать полностью…

گل های معرفت

آبی بودم
بر خود می‌جوشیدم،
و می‌پیچیدم و بوی می‌گرفتم،
تا وجودِ مولانا بر من زد،
روان شد،
اکنون می‌رود خوش و تازه و خرّم!

(مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمدعلی موحد، ص۱۴۲)

Читать полностью…

گل های معرفت

«در باب انعطاف و نرمی»

کژ باش و خشک مباش!

خشک گوید باغبان را کای فتی
مر مرا چه می‌بُری سر بی خطا؟

باغبان گوید خمش ای زشت‌خو
بس نباشد خشکی تو جرم تو؟

خشک گوید راستم من کژ نیَم
تو چرا بی‌جرم می‌بُرّی پیَم؟!

باغبان گوید اگر مسعودیی
کاشکی کژ بودیی تر بودیی!

مولانا
دفتر دوم



«ضعف موهبتی عظیم است اما قوّت هیچ است، هیچ. آدمی‌زاد هنگامی که به دنیا می‌آید ضعیف است و نرم. هنگامی که می‌میرد سخت است و ناحسّاس. درخت هنگامی که دارد رشد می‌کند و قد می‌کشد نرم است و باانعطاف. ولی خشک و سخت که می‌شود می‌میرد. سخت‌بودن و قوّت‌ْ مُلازمان رِکاب مرگ‌اند. انعطاف‌داشتن و ضعفْ جلوه‌های طراوتِ وجودند. آخر، آنچه سخت شده است هرگز ظفر نخواهد یافت.»

فیلم «استاکر»
اثرِ آندری تارکوفسکی

@morsoism

Читать полностью…

گل های معرفت

ای کرده شراب حُبّ دنیا مستت
هشیار نشین که چرخ سازد پَستت

مغرور جهان مشو که چون رنگ حنا
بیش از دو سه روزی نبوَد در دستت!

بوعلی جُرفادقانی

مجموعه رباعیّات
دست‌‌نویس شمارهٔ ۲۸۶۶ کتابخانهٔ ملّی ایران، نستعلیق، بی کا، بی تا (ظ ق ۱۲ ه‌ق)، ۱۴س، برگ ۶.

@barebaaghedaanesh

Читать полностью…

گل های معرفت

امام سجاد (علیه السلام):
وَ أنَّ الرّاحِلَ إلِیک قَرِیبُ المَسافَة!
آن‌که به سوی تو کوچ می‌‌کند، راهش چه نزدیک است!

@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

💠 از کربلا به مدینه🕊

آخرین نامه‌ی حسین بن علی(ع)، به محمد بن حنفیه؛ در آستانه‌ی مرگ، کوتاه و ژرف.


بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ
أمّا بَعدُ
فَكَأَنَّ الدُّنيا لَم تَكُن
وكَأَنَّ الآخِرَةَ لَم تَزَل
وَالسَّلامُ

...دنيا چنان است كه گويى هرگز نبوده است
و آخرت چنان است كه گويى همواره بوده است! والسلام.

📗 کامل‌الزیارات، ص۱۵۸.

@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

وطن مادر من
استاد شهرام ناظری
شعر و آهنگ: آرمین فریدی

Читать полностью…

گل های معرفت

آهنگ وطن
وحید تاج

طبیبی فهميده بايد دست بر درمان زند
تا ز نو بهبود يابد حال بيمار وطن

Читать полностью…

گل های معرفت

یا مرتضی... مشکل‌گشا
🌱❤️🌱

Читать полностью…

گل های معرفت

صبا پاشایی
حبیب‌الله بدیعی
علی حکیمی
بیژن ترقّی


با گریه سر را
به دامانت از غم
نهادم که شاید
بسوزد دلِ تو
به حالِ دلِ من
عجب ساده بود این
دلِ غافلِ من

Читать полностью…

گل های معرفت

بشنو از نی...

حسن کسایی

Читать полностью…

گل های معرفت

پیکرِ بی‌جان علّامه قزوینی

وقتی خبر درگذشت علامه قزوینی را از مهدی‌آقا محقّق (استاد دکتر مهدی محقّق) شنیدم، سخت شوریده‌حال و آشفته شدم. خود را به خانهٔ مرحوم قزوینی رساندم. سراسیمه به همان اتاقی که مرحوم قزوینی در آن بر روی تختی از دنیا رفته بود داخل شدم. جسد آن مرحوم زیر ملافه‌ای پنهان بود. گویی مثل همان شبی که در بیمارستان خوابیده بود به خواب نازی رفته بود.
در قیافه‌اش هیچ‌گونه دگرگونی و آشفتگی‌ای که در چهرهٔ بعضی از اموات راه می‌یابد راه نیافته بود، و آرامش محسوسی در چهرهٔ نازنینش بود.
از آنجا که همسر و دختر محترم بیچاره‌اش به بعضی مسائل آشنایی نداشته‌اند و هنگام فوت دست تنها بوده‌اند لذا برخی امور را انجام نداده یا نتوانسته بودند انجام بدهند. گفتم: اجازه بگیرید یا اجازه بدهید بعضی جزئیات را انجام بدهم.... سپس شست‌ها را با مختصر پارچه‌ای تمیز بستیم...
وقتی می‌خواستم دست‌های عزیز و نازنینی را که بیش از شصت‌سال برای إحیای علم و ادب و فرهنگ ایران و اسلام قلم زده بود به بدن شریفش بچسبانم متوجه شدم که چیزی در دست چپ ایشان است. با زحمتی دست را باز کردم و دیدم یک مُهرِ نماز کوچکی در آن است. مهر را بر روی سینه‌شان گذاشتم و دست‌ها را جفت بدن کردم و از اتاق بیرون آمدم... .
من بنده، مهدوی، یقین دارم که مرحوم قزوینی -رضوانُ الله علیه- در آخرین لحظات که متوجه وفات قریب‌الوقوع خود شده است، خواسته است به امید آن‌که آن مهر از تربت سیدالشهداء -صلوات الله علیه- باشد، آن را در دست گرفته باشد و قطعاً حالت توجه خاصی در هنگام تسلیم روح شریف ملکوتی خود به قابض ارواح داشته است.
إن‌شاءالله به نصِّ آیهٔ شریفه که « الّذینَ تَتَوَّفاهُمُ المَلائِکَةُ طَیِّبینَ یَقولونَ سلامٌ علیکمُ ادخُلُوا الجَنّةَ بِما کُنتم تَعمَلون»، فرشتگانِ رحمت بر او سلام کرده‌اند و روح پاکش را به اَعلیٰ علّیّین برده‌اند.

حاصل اوقات (مجموعه‌ای از مقالات استاد احمد مهدوی دامغانی)، ص ۸۳۴-۸۳۷
@majmaeparishani

Читать полностью…

گل های معرفت

♦️به شادمانی زادروز استاد مصطفی ملکیان

🔸لذت پشت پا زدن به یقین های سترون

🔹امیر یوسفی – روزنامه نگار

با الهام از واژه سازی ها و مفهوم پردای های خلاقانه روانشاد محمدعلی اسلامی ندوشن، زندگی فکری مصطفی ملکیان، را می توان تابلویی از هنر "ترک و طلب" دانست؛ هنری ظریف که به صاحبش یاد می دهد چگونه و چه زمان، چیزی را فرونهد و از خیرش بگذرد و چیزی جدید را برگزیند و جانشین کند. این هنر، کشاکشی است میان پس زدن و پذیرفتن، یا میان  گرویدن و گریختن. کسانی که به این هنر آراسته اند در ترک باورها و عقاید پیشین، دلیرند و در مطالبه ی باورها و عقاید نو، جسور. این ترک و طلب، البته پیداست که همواره بر مدار صحت و صواب نیست و می تواند مطابق مقتضای صدق و صواب باشد یا نباشد. به این اعتبار، هر "ترک و طلب"ی فی نفسه و الزاما ارزش علمی ندارد و شأن معرفتی اش قابل وارسی و ارزیابی است. با اینهمه چنین هنری، به خودی خود رفتاری شجاعانه، جسورانه و دور از مصلحت سنجی و عافیت جویی است. 
   ملکیان به اقرار خود در کمابیش چهار دهه حیات معرفتی اش، دست کم پنج یا شش بار این ترک و طلب را و این گریختن و گرویدن را تجربه کرده است. بنیادگرایی، سنت گرایی، روشنفکری دینی، اگزیستانسیالیسم، و نظریه عقلانیت و معنویت، 5 منزلگاهی اند که او در سفر اودیسه ای و سلوک آگوستینی اش از اوایل دهه 60 تاکنون در آنها اتراق کرده است. شاید بتوان "نو رواقی گری" را هم منزلگاه ششمی دانست که او اکنون مستأجر آن است. در تمام این خانه به دوشی های وجودی و معرفتی، شیوه ی ملکیان، شیوه ی ترک و طلب بوده است: طلب حقیقت و ترک یقین. می توان با او رخ به رخ نشست و در دلایلش برای ترک منزلگاه پیشین و طلب منزلگاه نو چندوچون کرد. دلایلش را می توان پذیرفت یا نپذیرفت. اما آنچه در "کار عمرانه" ی او ستودنی است وفاداری مادام العمرش به حقیقت و سوءظن دائمش به یقین است. این ماراتن استقامت در میدان حقیقت طلبی، سیمای یک "متفکر خروج" و "اندیشمند عبور" به او بخشیده است.
ملکیان به گواه زندگی پرفراز و نشیبی که در ساحت معرفت داشته در عبور از باورهای ابطال شده و یقین های سترون، دست و دلش نلرزیده است. او شجاعت جهش دارد و بی هراس از ملامت سرزنش گران، هرجا که اخلاقِ باور اقتضا داشته "برون خویشی" کرده و از اجاره ی اعتقاد و یقین موقتش بیرون آمده است. او را باید از حلقه ی "اندیشمندان یکجانشین" بیرون آورد و در زنجیره ی "متفکران خوش نشین و اجاره نشین" نشاند. تکرار این نکته ی مهم خالی از فایده نیست که در صحت و صدق دلایل او در این واگشت ها و فراگشت ها می توان شبهه کرد اما در شهامت او برای این پرده گردانی ها و اجاره نشینی ها نمی توان تردید داشت. او تاکنون دست کم 5 بار چنین اجاره نامه هایی را فسخ کرده و کوله بارش را به منزلگاهی جدید کشانده است.  آیا این وضعیت غامض و خطیر، همان سرنوشت تراژیک سیزیفی است که هر انسان حقیقت طلبی، محکوم به آن است؟ 
با این صورتبندی مختصر، می توان کمابیش فهمید که مصطفی ملکیان چگونه می تواند در زمانه ما "اندیشمند عبور" و "متفکر خروج" لقب بگیرد. کارنامه ی او البته خالی از مزیت "تأسیس" نیست اما هنر حسادت برانگیز و جسارت انکارنکردنی اش، قبح زدایی از "خروج و عبور" است؛ ولواینکه مصادیق آن خروج ها و عبورها محل تأمل و تشکیک باشد. او بازاندیشی و تجدیدنظر را به مرتبه ی یک فضیلت علمی و اخلاقی ارتقا داد و مرز تغییرات تفننی و تحکمی و دلبخواهانه ی فکر را از تحولات حقیقت-پایه در اندیشه و منش انسان ها جدا کرد. تجربه خروج و عبور حقیقت طلبانه، لذت نوسازی شخصیتی را به سالک طریق معرفت خواهد چشاند مشروط به اینکه به اخلاق باور و اقتضائات حق طلبانه اش ملتزم باشد. عبور از یقین سابق و خروج از باور پیشین، آنگاه و تنها آنگاه در شمار فضایل می نشیند که به یک منش صادقانه ی حقیقت جویانه منضم شده باشد وگرنه چه توفیری خواهد داشت با انفعال سوفیستی یا انکار دون ژوانی؟ 
حقیقت طلبی اقتضا می کند که باور منسوخ را شجاعانه کنار بگذاریم و از فکر نو، کریمانه میهمان داری کنیم. این ترک و طلب، تذبذب و تزلزل فکری نیست، بلکه گشودگی در برابر چیزی است که موقتا حقیقت می پنداریم؛ آمادگی برای بهسازی و بازسازی و نوسازی یقین هایی است که به ناراستی شان واقف شده ایم. هنر شریف ترک و طلب، از ما موجوداتی شجاع تر و متواضع تر خواهد ساخت. در سایه همین هنر است که می توانیم حتی در مقابل استاد مصطفی ملکیان، اهل ترک و طلب باشیم. چیزی از او را ترک کردنی بدانیم و چیزی دیگر از استاد را طلب کردنی بشماریم. مولانا که خود از قهرمان میدان "خروج و عبور" بوده است بارها به چنین نوسازی ها و بهسازی هایی خوشامد گفته است. این توصیه ها از دفتر پنجم مثنوی معنوی، ستایشی بلیغ از هنر شریف "ترک و طلب" است:
👇

Читать полностью…

گل های معرفت

تو باش!

«كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ»(سوره رحمن، آیات ۲۶ و ۲۷)

«هر که روی زمین است، فناپذیر است. و [تنها] ذاتِ باشکوه و ارجمند پروردگارت باقی می‌ماند.»(ترجمه محمدعلی کوشا)

«كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ»(سوره قصص، آیه ۸۸)
«جز ذاتِ او هر چیزی فناپذیر است.»(ترجمه محمدعلی کوشا)

جهان، بقا ندارد و روزها از کف می‌روند. عمر دنیوی ما به آخر می‌رسد و پیوندش به مویی بند است. بر لب بحر فنا منتظرانیم و قصر آرزوها سخت سست‌بنیاد است. رودکی می‌گفت: «ابر و باد است این جهان، افسوس!». با هر نَفَس به مرگ نزدیم می‌شویم. با این حال، مولانا دریافته که جان پاکی در جهان و بر‌ جهان است که فانی نیست و دل‌بستن به او جبران همه چیز است. اگر خداوند خیر محض باشد، آنگاه عشق به او یاری‌مان می‌کند تا دلگرم بمانیم:

به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی
چه غم است عاشقان را که جهان بقا ندارد؟
(غزل ۵۱۵)

خرمن من اگر بشد غم نخورم، چه غم خورم؟
صد چو مرا بس است و بس، خرمن نور ماه من
(غزل ۱۷۹۲)

روزها گر رفت، گو: رَو، باک نیست
تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
(مثنوی، ۱: ۱۶)

ضمن اینکه عشق به او با هر وضعیت اخلاقی‌ و در هر مرحله‌ای از عمر ممکن است. دیگران در شرایطی ما را از خود می‌رانند. اما او که دریای کرم و لطف است همواره پذیرا است و چشم‌به‌راه. همواره می‌‌توان او را «تو» خطاب کرد و «نزدیک» دانست. «قریب» است و «مُجیب» و ما را هشدار داده است که مبادا از بی‌کرانی رحمت او نومید باشیم: «لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»(سوره زمر، آیه ۵۳)

برای عشق ورزیدن به او هیچ‌گاه دیر نیست، بنابراین برای جبران هر آنچه از دست رفته است، هیچ‌گاه دیر نیست و از این روست که مولانا می‌گفت: «ناامیدی را خدا گردن زده است.»

سعدیا گر بکَنَد سیل فنا خانه‌‌ٔ عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست

مولانا یک حرف اصلی بیشتر ندارد:

عشقِ آن زنده گُزینْ کو باقی است
کَز شَرابِ جانْ‌فَزایَت ساقی است
عشقِ آن بُگزین که جُمله‌یْ اَنْبیا
یافتند از عشقِ او کار و کیا

و ادامه می‌دهد مبادا فکر کنی که تو را به آستان او راه نمی‌دهند. نه، او کریم است و کار که با کریم افتاد، دشوار نیست:

تو مگو ما را بِدان شَهْ بار نیست
با کَریمانْ کارها دشوار نیست

@sedigh_63

Читать полностью…

گل های معرفت

بیش از این در مورد اینکه انسان نیک چگونه باید باشد بحث نکنید، خودتان یکی از آنها باشید.
(مارکوس اورلیوس، فیلسوف مکتب رواقی)

شیخ [ابوسعید ابوالخیر] گفت: اى عبدالكريم! حكايت نويس مباش؛ چنان باش كه از تو حكايت كنند.
(اسرار‌التوحید)
@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

معرفت مردم عامی و اُمّی

به قلم دکتر اسماعیل امینی

ده دوازده ساله بودم و همراه مادرم به بازارچۀ محله‌مان رفته بودم. مادرم می‌خواست پارچه بخرد. پارچه‌ای را انتخاب کرد و قیمتش را پرسید.
فروشنده قیمت پارچه را گفت و بعد گفت: حضرت عباسی دارم ارزان می‌دهم.
مادر بغض کرد، اشک در چشمش حلقه زد و به زبان ترکی به پارچه فروش گفت: جانم به قربان اسم حضرت عباس. اسم حضرت عباس برای کارهای بزرگ است، برای پارچه فروختن نیست.
مادرم سواد نداشت، اما مثلِ اغلب مردمِ عامی و اُمّی، معرفت داشت آن قدر که بداند اسم حضرت عباس برای کارهای بزرگ است، نه برای گذران امور روزمره.
این "معرفت" گم شدۀ بزرگِ روزگار ماست. روزگارِ ما که دوران پرشماریِ دبیرستان و دانشگاه و مدرسۀ علمیه و پژوهشگاه و دکتر و مهندس و مجتهد و پژوهشگر و مؤلف و مترجم  است.
فرهنگ ملی و دین، دو سرمایۀ بزرگ و دو تکیه گاه اصلی مردم ایران است؛‌ و از این دو سرمایۀ بزرگ، در طول تاریخ کارهای بزرگ و گره گشایی‌های مهم برآمده است.
نزدیک‌ترین آنها به روزگار ما، پایداری جانانه مردم است در برابر اشغالگرانِ بعثی و دیوانگی‌های صدام و حامیانِ مغرور و سرمست او.
در آن روزهای سخت و هولناک بود که یااباالفضل و یاحسین و یا زهرا علیهم السلام، عهده‌دار مهمات امور بود در همان روزهایی که دشمنان ما مهمات‌شان از شرق و غرب می‌رسید وما دست‌مان خالی بود.
آنان که این گره‌گشایی‌های بزرگ را از آن نام‌های متبرک دیده‌اند، لابد این قدر معرفت دارند که بدانند این نام‌های نورانی و این سرمایۀ عظیم، برای گذرانِ امور روزمره نیست.
خرج کردن از دین و تقدس بزرگانِ دین، برای پیشبردِ منویات فردی و سلایق شخصی و منافع حزبی و جناحی، بی‌گمان اسراف خسارت بار و ناسپاسی بزرگ است.
آن قدر گفته‌اند و شنیده‌ایم که برای‌مان عادی شده است و گاهی عظمت موضوع را فراموش می‌کنیم.
- یکی می‌گفت: این یارانه پول امام زمان علیه‌السلام است.(به جای آن که بگوید: پرداخت یارانه نظر مشاوران اقتصادی دولت است.)
- یکی می‌گفت: رای دادن به این فهرست انتخاباتی، دل حضرت حجت علیه‌السلام را شاد می‌کند.(به جای آن که بگوید: به نظر من این فهرست انتخاباتی مناسب‌تر از بقیه است.)
- یکی می‌گفت:  جوانانی که ظواهرشان مطابق الگوی مورد نظر ما نیست، علمدار دشمنان دین هستند.( به جای آن که بگوید: به نظر من جوانان اگر ظواهرشان مطابق این الگو باشد مناسب‌تر است.)
- یکی می‌گفت: اگر به رقیب ما رأی بدهید در اردوی ابن زیاد شمشیر زده‌اید.(به جای آن که بگوید: برنامۀ دوستان ما از برنامۀ رقیبان، کارآمدتر است.)
- یکی می‌گفت: ای گریه کن مصائب اهل بیت، اگر بچه هیئتی هستی یادت باشد که فردا به فلان فهرست رأی بدهی.(به جای آن که بگوید: ...  این جا یعنی هیئت عزاداری و گریه بر مصائب اهل بیت علیهم السلام، محل تبلیغ انتخاباتی نیست.)
- یکی جلوی در ورودی دانشگاه نوشته بود:‌پوشش خواهران دانشجو فقط  باید از رنگ‌های اسلامی (مشکی، قهوه‌ای، سرمه‌ای) باشد.( به جای آن که بگوید: طبق آیین نامۀ اداری این سه رنگ برای پوشش دانشجویان انتخاب شده است.)
- یکی می‌گفت: این ورزش زنان همان صف بندی فتنه‌گرانِ جنگ جمل است.(به جای آن که بگوید: من  ورزش زنان را، به این صورت فعلی، خوش نمی‌دارم.)
- یکی فریاد می‌زد: به عشق حسین (ع) به فلان لایحه رأی بدهید.(به جای آن که بگوید: من دوست دارم فلان لایحه تصویب بشود.)
***
این نوع اسراف در بهره‌گیری از دین و دل بستگی مردم به اولیاء خدا نمودهای گوناگون دارد که نیازی به برشمردن آنها نیست. تنها تأمل در این نکته لازم است که اگر چه، دین سرمایۀ پایان ناپذیر و کوثر فزایندۀ خیر و برکت است، اما این گونه نیست که در برابر اسراف و ناسپاسی انسان‌ها، صاحب دین یعنی خداوند غیور، آدمیان را به خود واگذارد.
یکی از تبعاتِ این ناسپاسی، سلب اعتماد و روی‌گردانی مردم از مسرفان و ناسپاسان است.

(یادداشت در روزنامه اعتماد)

Читать полностью…

گل های معرفت

بر دل ریشم مزن نیش
ز آه مظلومان بیندیش
کن حذر از آه درویش
گوئیت دل ای جفاکیش

آتش فتنه بالا گرفته
سختی از سنگ خارا گرفته



شعر : عارف قزوینی
آواز : محمد رضا شجریان

Читать полностью…

گل های معرفت

🎼 محبوب زیبا
👤✍️ امین فیض‌پور
🎤 طاهر قریشی



📝 مرغی، بی پناهم… عشقِ تو؛ گناهم
یاری از که خواهم؛ افسونِ دل ها؟
گو در دردِ عشقم؛ درمان از که جویم؟
بر زخمِ دل؛ مرهم، محبوبِ زیبا

#موسیقی

‌@Papiliouo

Читать полностью…

گل های معرفت

آدمیزاد پس از پشت سر نهادن فراز و فرودهای زندگی یاد می‌گیرد که -حتی‌المقدور- از کلمات پرهیز کند و سکوت زلال حیات را در آغوش گیرد. با دوست بی‌آن که کلمه‌ای بر زبان آورد سخن گوید، و در دریای بی‌پایان اندیشه‌ها بی‌آن که ذره‌ای خیس شود غوطه خورد. در آسمان معانی بدون آن که  بالی بزند، اوج گیرد و از مرز زمان و مکان درگذرد.
او پس از گذشت سالیان یاد می‌گیرد که خودش باشد و در هجوم سایه‌ها به روشنایی خویش پناه ببرد. همان روشنایی که ذره‌ذره اندوخته‌ است، و با روغنِ جان چراغ دل افروخته‌ است.
اکنون نیک می‌داند که جوانی‌اش رو به افول می‌رود و همه‌ی داشته‌هایش چون برق و باد از او می‌گریزد. اما چیزی هست که نباید بگذارد از دستش برود، و آن خودِ خودِ خودِ اوست! اگر خودش از دست برود تهی خواهد ماند. مثل آشیانه‌ی مرغی که جوجه ها یکی‌یکی پر کشیده و رفته باشند و اینک آشیانه‌ی تهی به جا مانده باشد؛ آشیانه‌ای تنها و بی‌حفاظ و در هجوم صرصرِ بی‌امان خزان!
شاید هر کسی در عمر خود با این آشیانه‌های تهی مواجه شده باشد. اندوهناکند. یک نوع غم و حسرت و احساس غربت و جدایی را القا می‌کنند. مثل زمانی که بطور اتفاقی گذرت به خانه‌ و محله‌ی دوران کودکی‌ات می‌افتد. می‌ایستی و نگاه می‌کنی: صدای مادرت را می‌شنوی، روزهای پر جنب و جوش پدرت را به خاطر می‌آوری. بازی‌ها و بازیگوشی‌ها و همبازی‌های آن روزها را برابر چشم می‌آوری. اما ناگهان همه چیز بسرعت از برابرت فرار می‌کند: تو می‌مانی و خانه و محله‌ی سوت و کور! مادر کوچ کرده، پدر رفته، دوستان هریک به دیاری دور افتاده و تو در میان انبوه خاطراتِ رنگ‌باخته مثل عروسکی آویزان از درختی سالخورد تاب می‌خوری.

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

می‌بینی؟! باز فیلت یاد هندوستان کرد!
خواب دیده پیل تو هندوستان
که رمیدستی ز حلقهٔ دوستان
با فیل روح چه می‌توان کرد؟ می‌شود به بندش کشید؟ هیهات! اکنون از هیاهوی بازار و بازرگانان به ستوه آمده است، اگر دستش از هندوستانِ معنی کوتاه است، دست‌کم خلوتگاهی بایست تا اندکی بیاساید و نفسی تازه کند. هر روح خسته و فراق‌کشیده‌ای محتاج پناهگاهی است، پناهگاهی که در آن دست کسی به او نرسد. در آنجا هزار سال بخسبد و خواب‌های عارفانه ببیند. اما نه، ترجیح می‌دهد رؤیاهایش عاشقانه باشند. در خواب‌هایش راه برود و آوازهای عاشقانه بخواند- برای معشوقی که قدم در راه بی‌برگشت گذاشته است و برای همیشه رفته است...

می‌بینی؟! قرار نبود این کاروان در منزل لیلی فرود آید، اما شد آنچه شد‌.
ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم...؟!

〰️ حسین مختاری

@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

📽«...و اكنون حسين با همۀ هستی اش آمده است تا در محكمۀ تاريخ، در كنار فرات شهادت بدهد.
شهادت بدهد به سود همۀ مظلومان تاريخ...»
.
#فایل_صوتی_شریعتی 🌿
#پس_از_شهادت 🌿

▶️ @doctor_alishariati

Читать полностью…

گل های معرفت

🍃ما همه خواب زده ایم!🍃

حافظ می فرمود:
وصال "دولت بیدار" ترسَمَت ندهند
که خفته‌ای تو در آغوش بختِ خواب‌زده

از نگاه عرفانی همه انسان‌ها یا در خواب هستند و یا در حال بازی و سرگرمی، در این حالت اخیر هم بیرون از عالم خواب نیستند. مولانا از عاشقی یاد می کند که شب‌هنگام انتظار معشوق می‌کشید و چون معشوق بر سر قرار آمد و او را خفته یافت، چند عدد گردو در دامنش ریخت و برفت؛ یعنی تو هنوز کودکی و لایق بازی و سرگرمی!
عارفان به ما می‌گویند وقتی «خود» را با مظاهر بیرونی و مفاهیم ذهنی و تصورات و خیالات‌مان هم‌هویت می‌کنیم و کم‌کم  در میان هزاران من و ما گم می‌شویم، از آن پس رهایی و بیداری اگر نه محال،‌ دست کم دشوار می‌گردد. چیزهایی چون وطن، دین، زبان، رنگ و نژاد و طبقه و گروه و... ما را از خود حقیقی‌مان دور می‌کنند. در حالی که این‌ها هیچ کدام به «من» حقیقیِ ما ربطی ندارند؛ سهل است که منشأ غالب نزاع ها و ستیزهای ما آدمیان از همین جاها آب می‌خورد. و هرروز که می‌گذرد ستبرتر و قوی‌تر می‌شوند و همه‌ی ابعاد زندگی مان را در خود فرو می‌پیچند.
مولانا داستان مردی را می‌گوید که بر سر راه خلق خاری کاشت و خار کم‌کم بزرگ شد و ریشه دوانید. اما در جواب اعتراض همسایه ها می‌گفت که روزی آن را خواهد کند غافل از اینکه خارکن هر روز ناتوان‌تر می‌شد و خار قوی‌تر و انبوه‌تر.
این داستان، داستان همه ی ما انسان‌هاست.
آن درخت بد جوان‌تر می‌شود
وین کَننده پیر و مضطر می‌شود

خاربُن در قوّت و برخاستن
خارکن در پیری و در کاستن

خاربن هر روز و هر دم سبز و تر
خارکن هر روز زار و خشک تر

او جوان‌تر می‌شود تو پیرتر
زود باش و روزگار خود مبر

اما اینکه ما در خوابیم یا خود را به خواب زده‌ایم بدان معنا نیست که کاری نکنیم و بهانه‌ای برای جَستن از خواب نجوییم:

مرد غرقه گشته جانی می‌کَنَد
دست را در هر گیاهی می‌زند

تا کدامش دست گیرد در خطر
دست و پایی می‌زند از بیم سر

دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده بِهْ از خفتگی

اندرین ره می‌تراش و می‌خراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش

لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب
(مثنوی مولانا)

حال نکته اینجاست که ما از نظرگاه غربی‌ها (با توجه به مؤلفه‌های مدرنیته و سنجه های ترقی) نیز در خوابیم و چنان که باید و شاید از این خواب گران، به تعبیر علامه اقبال لاهوری، برنخاسته‌ایم و هنوز تا دست‌یابی به لایه‌های زیرین ترقی و تجدّد راه درازی داریم.
هم از این رو مصطفی ملکیان می‌گوید:
"نشانه‌هاى مدرنيته را در ايران در هيچ يك از لايه ها و ساختارهاى جامعه نمى‌بينم، نه در دانشگاه، نه در سياست، نه در اقتصاد و نه در ميان توده مردم".( ارزیابی «مدرنيته» از نگاه مصطفی ملكيان، پایگاه خبری آفتاب)

@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

در حضورِ خداوند یا دیگری!

از آموزگاران دینی و مربیان معنوی در ادیان مختلف، زیاد شنیده‌ایم که در خلوت و تنهایی خویش، چنان باشید در اندیشه و رفتار، که گویی در حضور خداوند به سر می‌برید. زهی همت! و زهی بخت و اقبال و سعادت! اگر کسی بتواند حضور خداوند را در تمام لحظات زندگی خویش احساس کند و بدین‌سان، آن گونه بیندیشد و رفتار نماید که شرم و ادب حضور در چنان پیشگاه پاک و منزّه و بزرگی اقتضا می‌کند. اما می‌دانیم که فراوان نیستند کسانی که به چنین حال و مقام بلند و عزیزی رسیده باشند. از سویی، این را هم باید بپذیریم که تصور و تلقی انسان‌های عصر ما از خداوند با آنچه پیشینیان ما در جهان سنت، به آن معتقد و مومن بوده‌اند تا حد زیادی دستخوش دگرگونی و تحول و تنزل شده است. عصر ما دیگر، عصر "یُومنون بالغیب" نیست و خداوند، شوربختانه در زندگی ما حضور چندان زنده و موثر و معناداری ندارد. به هر  تقدیر، ایمان به خداوند، چنان که می‌دانیم شدت و ضعف دارد و همگان، تازه اگر قائل به وجود خداوند باشند، کیفیت حضور او را در زندگی‌شان به یک اندازه احساس نمی‌کنند.
مع‌الوصف، شاید بتوانیم تعبیری را در این معنا به کار گیریم که با وضعیت انسان امروز سازگاری بیشتری داشته باشد. بدین‌قرار، که به جای احساس حضور خداوند، از احساس حضور دیگری در خلوت خویش سخن بگوییم. در واقع، حضور خداوند را در حضور و چهرۀ دیگری ببینیم.
به احتمال بسیار، هر کس در زندگی خویش، دیگری‌ای دارد که دوست دارد در چشم او بهترین و دل‌انگیزترین جلوۀ خویش را ارائه دهد. آن دیگری می‌تواند پدر و مادر، همسر، دختر و پسر او باشد و یا استادی و آموزگاری و یا دوستی و یاری. می‌توانیم سایه حضور آن بهترین و یگانه‌ترین آدمی را در تمام لحظات زندگی خویش تصور کنیم. در آن صورت، رفتار و گفتار ما، ذوق و طعم و طراوت تازه‌ای خواهد یافت. در آن صورت، ذهنِ گناه‌آلود و کژاندیش و بدخواه، و طبعِ ناموزون و نازیبای ما، اندک اندک، آراسته و موزون و زیبا خواهد شد و نیکخواه دیگران!

@irajrezaie

Читать полностью…

گل های معرفت

"In any given moment we have
two options:
to step forward into growth
or to step back into safety."

Abraham Maslow


در هر لحظه ما دو انتخاب داریم:
حرکت به جلو به سوی رشد
و یا عقب گَرد به سمت امنیت.

آبراهام مزلو
@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

نیایش دکتر شریعتی با صدای زنده‌یاد هاله سحابی

Читать полностью…

گل های معرفت

آرش نراقی:
ابراهیم (ع) و عید قربان
@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یکدانه نهادیم

♦️تصنیف درس سحر
🔹جلال ذوالفنون
🔸شهرام ناظری
🪕آلبوم گل صدبرگ

Читать полностью…

گل های معرفت

فکر در سینه در آید نو به نو
خند خندان پیش او تو باز رو
هردمی فکری چو مهمانی عزیز
آید اندر سینه ات هر روز تیز
هرچه آید از جهان غیب وش
در دلت، ضیف است او را دار خَوش

    @golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

بکوشید و آیین نیکو نهاد
بگسترد بر هر سویی مهر و داد

(داستان های نامور نامۀ باستان شاهنامه، جلد ۲۱، به اهتمام دکتر سید محمد دبیرسیاقی)


اردشیر بابکان (224-241میلادی) موسس سلسلۀ ساسانی و احیاء کنندۀ آیین مزدیسناست. وقتی فردوسی به نقل داستان او در شاهنامه می رسد و می خواهد بزرگی او و حکومتش را توصیف کند، دوران او را در بیتِ فوق خلاصه می کند و او را گسترانندۀ مهر (محبت) و داد (عدالت) می‌داند.

مقابل مهر، خشونت و جنگ است و مقابل داد، ظلم و جور. مهربانی و دادورزی، کیمیای سعادتند. خوشا کسی، تمدنی و مکتبی که پرورانندۀ مهر و داد است و بدا کسی، تمدنی و مکتبی که جنگ می پروراند و حق می‌خورد.

@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

من اینجا، کنار رودخانه‌ای ایستاده‌ام و دارم به ترانه‌ها و ترنّمش گوش می‌کنم. رودخانه‌ای که هیچ گاه از رفتن و جاری شدن باز نمی‌مانَد. من و او با هم دوستیم، دوستان يک‌دل و یک‌رنگی هستیم. خیلی وقت است همدیگر را می‌شناسیم. البته من اغلب اوقات خاموش و ساکتم و این اوست که رشته‌ی سخن را به دست می‌گیرد و "نقل"‌های شنیدنی بسیاری برایم می‌گوید. او از گفتن و رفتن خسته نمی‌شود و من در سکوت کامل به رفتنش و به قصه‌ها و ترانه‌هایش گوش می‌سپارم. احساس می‌کنم آن‌هایی که از سال‌ها پیش ما را می‌شناسند به دوستی ما حسادت می‌کنند. کم نیستند آدم هایی که هر روز سری به اینجا می‌زنند و کنار من می‌نشینند و سعی می‌کنند به نغمه های دوستِ من گوش کنند یا از سرِ کنجکاوی به رازِ دوستی ما پی ببرند‌. اما زمانِ درازی نمی‌کشد که حوصله‌شان سر می‌رود‌. بر می‌خیزند و سلانه سلانه راه خانه‌هاشان را در پیش می‌گیرند و ما را باهم تنها می‌گذارند.

آن‌ها هر روز می‌آیند و می‌روند و ما همچنان هستیم، سال‌هاست که هستیم. شاید شما هم دوست داشته باشید علت دوام این دوستی و مؤانست را بدانید، خب برای‌تان می‌گويم؛ خیلی ساده است، ما زبان همدیگر را خوب می‌فهمیم، همین. فکر می‌کنید چرا دوستی ها در میان مردمان این قدر کم دوام است؟ آن‌ها هر کدام حرف‌های خودشان را می‌زنند و گوشی برای شنیدن یا دلی برای فهمیدن حرف های دیگران ندارند. اما ما دو تن این طور نیستیم. من البته حرف کمی برای گفتن دارم، برای همین هم بیشتر وقت‌ها سکوت می کنم و او برای من از جاهایی که گذشته و چیزهایی که دیده قصه ها می‌گوید. وقت‌هایی هم پیش می‌آید که او خاموش می‌شود و من حرف می‌زنم، از درد‌هایی که کشیده‌ام و زخم هایی که خورده‌ام. همیشه هم گاهِ وزیدن نسیم میل به حرف زدن پیدا می‌کنم.
حرف‌هایم را معمولاً با یک رباعی یا با یک ترانه آغاز می‌کنم، ترانه‌ای که آهنگش را نسیمی مهربان می‌نوازد. در چنین مواقعی او سراپا گوش است‌.
می‌گوید ترانه‌های من را خیلی دوست می‌دارد و در صدای من چیزی هست که دلش را با خود می‌بَرد. البته من جایی نمی‌روم، همین جا هستم و از جایم جُم نمی‌خورم.
کسی باورش نمی‌شود که تک‌درختی مثل من بتواند سال ها با رودخانه‌ای که لحظه‌ای از رفتن باز نایستاده دوستِ وفاداری باشد. اما خبر ندارند که دوستی صبوری می‌خواهد، و دلی برای درکِ حرف های دوست. ما دو تن حرف‌های هم را خوب می فهمیم، خیلی.

〰️ حسین مختاری

@golhaymarefat

Читать полностью…
Subscribe to a channel