-
✍تصاویر گلها، گیاهان، ستارگان، ابزار جنگی، شخصیتهای ادبی و ... همرا با توضیحات و نمونههای از شعر و نثر. ✍فیلمها و کلیپهای ادبی https://t.me/joinchat/AAAAAE_PKsBjBFtvmZ9XNg ارتباط با ادمین جهت ارسال تصاویر: @MaryamBehvandi
✔️روایتی که میخوانید نقلیست کمتر شنیده شده از #رضا_براهنی در حاشیه دیداری با بورخس. خواندناش در چنین روزهایی خالی از لطف نخواهد بود، خاصه اگر بدانیم که بورخس با چه وسواسی آن اسم خاص را از میان اسامیِ محبوبش بر زبان آورده است...
🔸در سال هفتاد و هفت میلادی شاعر معروف امریکایی «الن گینزبرگ» مرا به شعر خوانی بورخس در نیویورک دعوت کرد. بورخس شعرها را نخواند یکی از شعرها را به زبان اسپانیولی خواند و یکی دیگر آن ها را به زبان انگلیسی و بورخس از شان نزول هریک حرفی زد. بیش از دو هزار شاعر و نویسنده و نمایشنامه نویس و روشنفکر و روزنامه نگار و ناشر و عاشق و فاسق و سایق و لاعقل و همه لنترانیگوهای پولیتزر گرفته و نوبلدار گوش تا گوش نشسته بودند. وقت تنفس گینزبرگ مرا به اتاقی که بورخس در آن نشسته بود و چای و یا قهوه میخورد ، برد و با صدای بلند مرا به او معرفی کرد ؛ شاعر و نویسنده ایرانی است و مهمان امریکاست.
#بورخس نابینا بود. سرش را بلند کرد و گوشش را گرفت به طرف صدا و جای نامعلوم را با همان چشمها نگاه کرد و بعد به انگلیسی بسیار مودبانهای به من گفت: «یک غزل از #حافظ برای من بخوان به زبان اصلی». قاعدتا در این جور موارد آدم، غزل که سهل است اصل و فرع زبان هم از دستش در میرود ولی خواندم:
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
تا رسیدم به جایی که میگوید:
سزد ار چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
دیدم که اشک از چشمهای صورت چپکی و روبه هوا گرفته بورخس دارد میغلتد روی گونههای سیاهسوخته پیرمرد و این همان زبانِ کور است یا نه؟ از کجا فهمیده بود که طرب آشیان بلبل را زاغ در ید خود دارد؟ خب این فهمیدن همان است که زمانی شمس هم گفت: «خطی که نه نویسندهاش بداند و نه خوانندهاش!»
✍️ متنِ برگهها برگرفتهی نوشتهایست مفصل، منتشر شده در نشریهی دانشجویی آذرنگ از سالهای دههی هشتاد.
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
"حریر سکوت hariresokoot"
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
"همه تن چشم شدم"
همه تن چشم شدم
خیره به دنبالِ تو گشتم
(از قطعهی "کوچه"ی فریدونِ مشیری)
هر پریشاننظری لایقِ حیرانی نیست
همه تن چشم شدم تا حَیَرانمکردند
(دیوانِ صائب، به تصحیح استاد قهرمان، ج ۴، ص ۲۶۹۴).
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
" گل افشان شد همه آفاق دریا
چو پیدا شد رخ طناز خورشید "
( فریدون مشیری،
از دریچه ی ماه، آواز خورشید، ص ۷۶ )
#موسیقی
#بیکلام
*خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
یک کتابفروش در یک مصاحبه گفته بود اگر به خوانندهای که «بامداد خمار» میخواند، شما خانه روشنان را بدهید، خواننده خودکشی میکند. خب راست گفته بود. او باید بامداد خمار بخواند. اگر خانه روشنان را بخواند، اصلا گیج میماند. نمیفهمد چه خبر است... ببینید باید توی نوشتن انتخاب کنی که برای یک نفر مینویسی، برای سه نفر، پنج نفر، صدهزار نفر، یک میلیون نفر. ممکن است من نتوانم برای یک میلیون نفر بنویسم. هیچ وقت امتحان نکردهام که آیا میتوانم کاری کنم که مثلاً همان بار اول، دو یا سه بار چاپ شود یا نه. هیچ وقت وسوسه نشدم...
کار خرمشاهی پختهخواری است
ببینید آقای خرمشاهی مثلا در مورد نقد حافظ کار خوبی کرده است. حافظ را هم همه میشناسند. کتاب این آقا هم مورد احتیاج است، باید هم پرفروش باشد. قرآن ترجمه کرده. چندتا ترجمه از قرآن داریم که جزو ترجمههای متوسط است. خوب این باید پرفروش شود. بعد هم میرود سراغ مثلا مثنوی و از این قبیل. او پختهخوار است! اسمش را میشود گذاشت پختهخواری. دهبیست سال دیگر تمام میشود و ترجمه بهتری درمیآید. حافظنامه بهتری درمیآید. یک نسخه بهتری از مولوی چاپ میشود. بعد هم تمام است. اینجور کارها لازم است. نه اینکه نباید باشد. اما بحث ما بر سر خلق آثار تازه است.
سرکوهی شده تاپترین روشنفکر مملکت!
... در فضای راحت و سالمی نیستیم که بتوانیم قضاوت کنیم... الان مشهورترین روشنفکر این مملکت شده است فرج سرکوهی. او رفیق من هم هست، اما آیا فرج سرکوهی از نظر فرهنگ، تاپترین روشنفکر مملکت ماست؟! خوب میدانیم که نیست. حکومت، فرج سرکوهی را تاپترین روشنفکر این مملکت کرده که برود بنشیند پهلوی گونتر گراس!... توی تلویزیون به ما فحش دادند، ما مشهور شدیم. تمام شد.
باغ بلور مال غصبی است
«باغ بلور» مخملباف را خواندهام. بدم هم نیامد. ولی بهنظرم مال غصبی است. تکهای از من برداشته، تکهای از دولتآبادی برداشته، تکهای از احمد محمود برداشته. از هرجا دلش خواست برداشته است. اینها اوایل که به حکومت رسیدند فکر کردند میتوانند هرچی را از هرجا دلشان خواست بردارند. شاید حالا عاقلتر شده باشد! بقیه کارهایش را خیلی نمیپسندم. از نگاهش خوشم نمیآید. البته از موفقیتهای او خوشحالم.
خرقهام را به مندنیپور میدادم
اگر خرقهای داشتم میدادم به شهریار مندنیپور. خیلی به او امیدوارم و هنوز هم فکر میکنم، کارهای اساسی دارد میکند. از همه نسل بعد هم یک سر و گردن بلندتر است... پریروز اینجا بود. کلی با هم جدل داشتیم. طی دو سالی که با هم کار کردیم، خوب درس گرفت. خوب دانشهایی که به او دادم آموخت. بعد هم خودش رفت چیزهای دیگری یاد گرفت و برای خودش مستقل شد.
یک داستان کوتاهم را به کل زندگی براهنی نمیدهم
براهنی باید بعد از 3سال یک کتاب حجیم دربیاورد. بهنظرم او مشکل مالی دارد. من اینها را جدی نمیگیرم. از اول هم دعوای من با اینها سر همین است که من یک داستان کوتاهم را مثلا معصوم پنجم را به همه زندگیاش نمیدهم... بسیاری از کتابهای براهنی هست که سالها پیش درآمده و کسی اصلاً باهاش کاری ندارد. تمام شده، رفته! منتها شیوههای تبلیغی را بلدند و مدام سر زبانها هستند، درمیآید و مردم هم میخوانند. بعد هم فراموش میکنند. برای اینکه بعد یک کتاب فرنگی درمیآید که همه این کارها را کرده. بعد میفهمند که 30 یا 40سال پیش درآمده.
محمدعلی جدی نیست، به دولتآبادی امیدی ندارم
بعضی کارهای نویسندهای مثل چهلتن را دوست دارم. محمدعلی فکر میکنم دیگر کارهای نیست. بیشتر روابط عمومی برایش مطرح است. خوشحال است که دارد آدینه درمیآورد. به او گفتم حاضرم پول بگیرم و رمانت را برایت درست کنم. نخستین بار بود به کسی چنین چیزی میگفتم. برای اینکه میخواستم رویش را کم کنم! او یکیدو تا داستان کوتاه خوب دارد، اما بیشتر اهل روابط عمومی است... من خانم روانیپور را دوست دارم. او هم متأسفانه بیشتر غریزینویس است. با این همه تخیلی بسیار قوی دارد... راجع به دولتآبادی هم حرفهایم را زدهام. حرفهای قرن نوزدهمی را که در جوانی شنیده همچنان ادامه میدهد... امیدی به او نیست.
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
نمایی از منزل صادق هدایت
روزی به او [#صادق_هدایت] گفتم داستانهایی که مینویسی نتایج اخلاقی ندارد و خواننده را راهنمایی نمیکند. قطعه کاغذی برگرفت و حکایتی به این مضمون نوشت:
"مادرشوهری با عروس خود بدرفتاری میکرد... روزی پیرزن برای پختن نان بر سر تنور بود. عروس مادرشوهر را بلند کرد و در تنور افکند. این حکایت به ما تعلیم میدهد که هیچوقت عروس و مادرشوهر را نباید تنها در خانه گذاشت."
ساده و آسان نوشت و پیش من افکند و گفت این هم داستان بانتیجه!
#حبیب_یغمایی
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
🔹فروغ فرخزاد و سیاست بدن در گفتمان روشنفکری دههی چهل
#دکترسیناجهاندیده
جلال آلاحمد در دههی چهل در یادداشتی دربارهی فروغ فرخزاد نوشت:
«فروغ فرخزاد یک کتاب تازه داده... بدک نیست. تولدی دیگر. از شرِّ پایینتنه دارد خلاص میشود و این خبر خوشی است.»
این جمله، در ظاهر نقدی ادبی است، اما در سطح گفتمانی، برآمده از نوعی نگاه مردانه است؛ نگاهی که در تحلیل فمنیستی ، بدن زن را نه بهعنوان سوژهای اندیشنده، بلکه بهمثابهی ابژهای قابل تماشا و داوری بازنمایی میکند. آلاحمد ــ همچون بسیاری از روشنفکران مرد دههی چهل ــ نمیتواند بدنمندی زبان شاعرانهی فروغ را بهعنوان بخشی از آگاهی زنانه بپذیرد. از این منظر، داوری او دربارهی «پایینتنه» در واقع تلاشی است برای سرکوب آن وجه از زبان که از مرزهای مردسالارانهی «ادبیت» فراتر میرود.
در گفتمان جنسیتی آن دوران، تنِ زن همچنان عرصهی ممنوعهای بود که باید در حاشیهی اخلاق و عرفان باقی میماند. فروغ اما با شعرهای اسیر و دیوار، این نظم نمادین را به چالش کشید. او با تبدیل بدن به زبان و تجربه به معنا، به بازآفرینی بدن شاعرانه پرداخت؛ بدنی که نه ابژهی میل مردانه بلکه سرچشمهی معنا و تجربهی زنانه است. در اینجا مفهوم بدنمندی ــ آنگونه که فیلسوفانی چون مرلوپونتی و بعدها فمینیستهایی چون جودیت باتلر فهمیدهاند ــ اهمیت مییابد: بدن، نه صرفاً پوستهای فیزیولوژیک، بلکه افق تجربهی زیسته و بیان هستی است. فروغ دقیقاً از همین منظر، بدن را به قلمرو معنا وارد کرد.
بنابراین، هنگامی که تولدی دیگر منتشر شد، جلال و همنسلانش تصور کردند فروغ از جهان «جسمانی» خویش رها شده و به قلمرو عقلانیت مردانه گام نهاده است؛ حال آنکه تولد تازهی فروغ، نه رهایی از بدن، بلکه آشتی تن و معنا بود. در این مجموعه، بدن نه مظهر گناه، بلکه استعارهای از آفرینش، رستاخیز و خودآگاهی زنانه است. فروغ از طریق زبانی آگاهانه از بدن، سوژهی زن را از موقعیت ابژکتیو به موقعیت سوژهی خلاق بدل میکند.
بازخوانی فروغ در دهههای پس از انقلاب ۱۳۵۷، در بافتی که خود را «عصر دینی» میخوانَد، نشان میدهد که شعر او بهرغم پوششهای ایدئولوژیک و حجابهای نمادین، حذفناپذیر باقی ماند. در گفتمان رسمی پس از انقلاب، بدن زن بار دیگر به عرصهی کنترل و انضباط بدل شد، اما شعر فروغ با زبانی که بدن را سرچشمهی معنا میدانست، به صورت گفتمانی مقاومتی در برابر نظم جنسیتی مستقر ظاهر شد.
در نتیجه، برخلاف برداشت آلاحمد، فروغ نه از زنانگی خود فاصله گرفت و نه در پی «خلاص شدن از بدن» بود؛ بلکه شعرش را به میدانی برای بازتعریف سوژگی زنانه در تاریخ فرهنگی ایران بدل کرد. او با زبانی که از تن آغاز میکند و به معنا میرسد، توانست یکی از بنیادیترین مرزهای ادبیات مدرن فارسی را جابهجا کند. از همینروست که فروغ در حافظهی فرهنگی ایران نه فقط شاعرِ عاطفه و عشق، بلکه چهرهای بدنمند، مقاوم و آگاه از جنسیت خویش باقی مانده است؛ صدایی که هنوز در برابر گفتمانهای مسلط سنت و روشنفکری مردسالار، پژواکی رهاییبخش دارد.
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
طنز در شعر حافظ
استاد ابوالحسن نجفی
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
بخش چهارم سخنان مرحوم علامه جلالالدین همایی درباره کتاب تاریخ بیهقی
برگرفته از آرشیو مسعود طاهری
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
بخش دوم سخنان مرحوم علامه همایی در مورد کتاب تاریخ بیهقی
برگرفته از آرشیو مسعود طاهری
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
ادب فارسی، تبلورِ تپشهای روح ایران است، و هیچ آژنگ و ضربان و تموّجی از آن نیست که در آن ثبت نشده باشد.
#محمدعلی_اسلامیندوشن
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
چه روزگار غریبی ست
بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی
کهنه آسمان مرا
#امیدصباغنو
یاد عزیزان رفته بهخیر🖤
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
"بیهقی و روضههای رضوانیاش"
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
بارها از خود پرسیدهام چگونه مردی دبیرپیشه که میبایست هوش و حواساش یکسره متوجه و متمکز بر شغل و کاروبارِ دیوانیاش میبودهباشد، تبدیلشده به یکی از نویسندگانِ طرازِ اولِ زبانِ فارسی؟ پساز هزارسال همچنان کتابش را در مدرسه و دانشگاه میخوانند. و اینجا با اهمیتِ تاریخیِ اثرِ بیهقی، اصلا یا چندان کاری ندارم. بهراستی او تاچهپایه میبایست مراقب میبود و مواظبت میداشت و نیز چه وظیفه و رسالتی در خود میدید که دههها سواد یا سیاههی مراسلات و اسنادِ دیوانی را نزدِ خود نگاهداشت تا روزی برپایهی آنها روضههای رضوانیاش را جاودانهسازد. و اساساً بدونِ ایمان به چنان آیندهای، چه کسی عزماش را چنین جزم میکند؟! چه بسا حفظ و طبقهبندیِ چنین اسنادی، خالی از بیمها و نگرانیهایی نیز نبوده. و ما میدانیم بدخواهانِ بیهقی و "تاریخپایه"اش، چندینبرابرِ حجمی که امروز برایمان بهیادگارمانده را، "بقصد" ناچیز کردهبودهاند! میتوان تصورکرد که بیهقی سالیانی دراز هزاران صفحه را از چشمِ نامحرمان پنهانمیکرده تا روزی که بهکارش آید.
بهراستی بیهقی چگونه و با چه مقدمات و تمهیداتی، به زبانی چنین دلانگیز، نثری چنین پاکیزه و سبکی چنین منحصربهفرد دستیافت؟ چرا که میدانیم پیشاز تاریخ بیهقی و سفرنامهی ناصرخسرو، در زبان فارسی، نثرِ توصیفی و روایتگرانهای که به اثرِ ادبی پهلوبزند، نمونههای چندانی ندارد. نثرها یا تاریخیِ صرف اند و یا دانشورانه و علمیِ صرف. گرچه پیش از تاریخ بیهقی، گاه آثارِ منثورِ شیوا نیز داشتیم اما اینجا سخن بر سرِ نثری است که ادبی و روایتگرانه و داستانی نیز باشد. و گمانمیکنم فاصلهی ادبیِ میانِ تاریخِ بیهقی با مثلاً تاریخ بلعمی بر اهلِ ادب، پوشیدهنیست. ازاینمنظر، کارِ بیهقی بیشباهتی به شاهنامه نیست. آثاری که در سرآغازِ دورانِ شکلگیریشان، گویی ناگهان به مرحلهی تکاملِ خویش رسیدهاند. و بیهوده کسی را "پدرِ نثرِ فارسی" نمیخوانند.
بیهقی بهمددِ روایتِ جزیینگرانه و زبانِ سختهاش، دهها ماجرای تاریخی را ماندگارساخت. مخاطبان دهها و بلکه صدها تعبیر و مثل و کنایه و تشبیهاش را بهخاطردارند. راز و رمز این مانایی در کجا است؟ صدقِ گفتار و سندیّتِ مطالبِ نویسنده؟ هنرِ روایتگری، و ادبیّت و صناعتِ بینظیرش؟ پندآموزی و عبرتانگیزی، و هشدارها و تحذیرهایی که بیهقی اینجا و آنجا و البته بهجا، بهویژه در پایان داستانها میدهد؟ جهانشمولیِ ماجراها و تجربههای مطابقبا سرشتِ عامِ بشری که برای همگان آشنا مینماید؟
همهی اینها و چیزهایی نیز برسری!
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
میشود سختترین مسئله آسان باشد
پشت هر کوچهی بنبست خیابان باشد
میشود حال بدِ ثانیهها خوب شود
شهر هم غرقِ همآغوشی باران باشد
گیرم این عشق که آتش زده بر زندگیات
بعد جان کندنِ تو شکل گلستان باشد
گیرم این دفعه که برگشت، بماند...نرود
گیرم از رفتنِ یکباره پشیمان باشد
بعد شش ماه به ویرانهی تو برگردد
تا در این شعرِ پر از حادثه مهمان باشد
فرض کن حسرتِ پاییز تو را درک کند
روز برگشتنِ او اولِ آبان باشد
بگذر از این همه فرضیه، چرا که دل من
مثل ریگیست که در کفش تو پنهان باشد
#امیدصباغنو
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
این مطلب به مناسبت سالگرد درگذشت #قاآنیشیرازی
بوده است؛بار دیگر آن رادر زاد روزش مرور می کنیم:
یادکرد قاآنی شیرازی
#دکترعبدالرضامدرسزاده
١۴ اردیبهشت سالگرد درگذشت میرزا حبیب قاآنی شیرازی شاعر معروف دوره قاجار است که البته به دلایلی از جمله شاعرانه زیستن؛ عمری دراز نداشتهاست و چون اسلاف خویش منوچهری دامغانی و فرخی سیستانی در جوانی یا اول میانسالی درگذشتهاست.
طبعا به سبب نگاه خاص و تثبیتشده برخی منتقدان ادبی به شعر دورهبازگشت و این که آن را فاقد تشخص سبکی میشمارند، شاعران سختکوش و حتی فاضل و نامآور این دوره نتوانستهاند توجه ادیبان و شعرشناسان را به خود جلب کنند.
قاآنی با داشتن زندگی و کارنامهای نه چندان یکدست، البته کوشش کردهاست نان شعر را بخورد و در این راه باکی ندارد که سه صدراعظم روزگار خود(حاج آقاسی، امیرکبیر و آقاخان نوری) را نخست به نیکی بستاید و در پایان دوره زمامداری و با ستودن جایگزین ایشان، از ممدوح پیشین به بدی یاد کند که این رویه؛ تنبیه بدنی شاعر را در دوره امیرکبیر هم در پی داشت.
با این همه؛ نمیتوان قدرت ادبی و توان شاعری چون او را نادیده گرفت به ویژه این که قصاید او به گونهای تشخص سبکی هم دارد و حتی چنین مینماید که شاعر در پی آن هست که از سایه سنگین تقلید گذشتگان بیرون آید اما مگر ممدوح بیخاصیت او محمدشاه غازی چه تحولی بنیادین و شگرف را پیگرفتهاست که شاعر بتواند با آن نوآوری اجتماعی، به تازهگویی و ابداع بپردازد.
شعر قاآنی پیش از آن که معرف شاعر باشد، ترسیمکننده سیمای دورهای است که جهل و فقر و عقبماندگی از در و دیوار کشور بالا میرود و دربار پر از جاسوس و خبرچین و وطنفروش با چیزی جز تملقپذیری و ریختوپاش پاداشهای بیحساب و کتاب خود را سرگرم نگهنمیدارد.
این هم که شاعری چون قاآنی با دانستن زبان فرانسه و داشتن هنر ترجمه متن، همچنان گرفتار تُرک سیمبر و چاه زنخدان و... است، نشان از آن دارد که اسباب نوجویی و ابداع اگر هم در جایی فراهم باشد اما زیرساختهای فردی و اجتماعی یافت نشود، ابتکار و هنرآفرینی همچنان در محاق تنبلی خواهد ماند و گرنه دسترسی به متون ادبی فرانسوی برای شاعر که دشوار نبودهاست.
انتخاب رویکرد ستایش و تملق در چنان دورهای البته آسانترین و زودبازدهترین کار تلقی میشدهاست و برای شاعری که از گذشتگان خود عشرتطلبی را میراث خويش میداند، انگیزهای برای خطرکردن و به تکاپوافتادن باقی نمیگذارد.
دیوان قاآنی سالهاست که از مدار توجه و استفاده ادیبان و منتقدان ادبی بیرون رفتهاست اما نیک پیداست که اگر دانشجویان و استادان جوان؛ پای در راه نهند و دست بهکار شوند و با دیدگاههای فنی و جدید نیمسده اخیر؛ همین دیوان خاکگرفته را بکاوند، به یافتههایی خواهند رسید که دستکم برخی پیرایشها را در سیمای شخصیت شاعر موجب خواهد شد. همچنان که کوشش و مطالعه صیدعلیخان درگزی برای برشمردن انحرافات و نافرمانیهای ادبی شاعر از شعر دوره سلجوقی، توانست مرور سبکشناسانه متون ادبی را دامن بزند، امروز هم میتوان با کاوشی دقیقتر از صیدعلیخان، زبان شاعر را بازشناسی و ارزیابی کرد.
ای کاش قاآنی بیش از چهلوپنج سالی که به مرگ زودهنگامش منجر شد، عمر میکرد و بادیدن تحولات عمده عهد ناصری، دستکم میتوانست تازگی صدای شعر خود را در حد و شکل ادیبالممالک فراهانی ارتقاء ببخشد اما افسوس که نه شاعر از همان مقدار فرصت معهود عمر بهره برد و نه روزگار بیش از این به او روی خوش نشان داد.
تاکید میکند مرور جدیتر و بهتر دیوان قاآنی حتی از سوی کسانی که چندان میانه خوبی هم با ادبيات سنتی ندارند با التزام ایشان به فراموشکردن فرضیههای پیشین، میتواند از میان غبار سطور دیوان حرفهایی را پیش بکشد که اگر چه چندان هم در تغییر داوری درباره شخصیت شاعر تاثیری ندارد اما میتواند هنر او را بهتر و درخشانتر بازتاب دهد.
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
فیلم کمیاب و دیدنی از مراسم بزرگ رونمایی تندیس ستارخان در تبریز در سال 1324
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
"دو غزل، یک وزن و ردیف، و مضامینی مشترک" (از فریدونِ مشیری و شفیعی کدکنی)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
استاد شفیعیِ کدکنی از ستایشگرانِ شعرِ فریدون مشیری است. عواملِ این ستایش را جز دوستیِ دیرینه، باید در زبانِ روشن و بیانِ رسا و نیز زلالیِ اندیشهی مشیری جُست. استاد شفیعی چندجا تحسینِ خویش را نثارِ شاعرِ "کوچه" کرده. شاید نخستین ستایش همانی باشد که در شمارهای از مجلهی "سخن" با عنوانِ "زبانِ نرم و هموار" آمده. ایشان آنجا به "زبانِ نرم و هموار و سعدیوارِ" مشیری اشارهکردهاند (دورهی پانزدهم، ش ۲، تیرماه ۱۳۴۷).
ایشان بهمناسبتِ انتشارِ دفترِ "لحظهها و احساسِ" مشیری نیز شعری تقدیمِ مشیری کردند. این شعر در جشننامهی مشیری ("به نرمیِ باران"، بهکوششِ جناب علی دهباشی) آمده. مطلعِ قطعه چنین است:
ای فریدون، فریدون، فریدون
ای مُشیر و مُشارِ دلِ ما
شاعرِ لحظهها و همیشه [...]
تا آنجا که:
خواستم تا به نامیت نامم
نامی از این سزاتر ندیدم
شاعرِ لحظهها و همیشه
خواندنیترین مطلبِ استاد دربارهی مشیری، یادداشتی است کوتاه با عنوانِ "شاعرانی که با آنها گریستهام". ایشان در این نوشته ازمنظری، شاعرانِ محبوبشان را به شش دسته تقسیمکردهاند. و مشیری، شهریار و حمیدی ازجملهی شاعرانی هستند که ایشان با شعرشان گریستهاند (بخارا، شمارهی ۱۴_۱۳، مرداد و آبان ۱۳۷۹).
اما غرض از این یادداشت: دو غزلی که درادامه نقلخواهدشد، در یک سال (۱۳۷۶) منتشرشدهاند. تاریخِ سرودهشدنِ غزلِ استاد شفیعی که یکی از زیباترین غزلهایشان نیز است، در پای شعر قید شده (۱۳۷۲/۱/۱)؛ اما نمیدانیم غزلِ مشیری در چه سالی سرودهشده یا احتمالاً نخستینبار در چه مجلهای منتشرشده. قابلِ توجه آنکه هر دو غزل در بحر رمل (فاعلاتن ...) سروده شدهاست. غزل مشیری در بحرِ رملِ مسدّسِ محذوف است و غزلِ استاد شفیعی در بحرِ رملِ مثمّنِ محذوف. ردیفِ هر دو غزل نیز یکی است. جداازاین، برخی تصویرها و تعابیر نیز قرابتهایی غریب به هم دارند.
غزلِ مشیری:
ای شبِ آخر ز سر واکن مرا
محو در لبخند دنیا کن مرا
عمر رویاهای دنیایی گذشت
رنگِ دنیاهای رویا کن مرا
مشتِ خاکی مانَد از من در جهان
با ادب تقدیمِ دنیا کن مرا
از گِل من گُل نمیروید به باغ
تا تو را گویم تماشا کن مرا
صدهزاران سالِ دیگر یک بهار
بوتهای، برگی، به صحرا کن مرا
گمشدن در تیرگیها ناروا است
پرتوِ یادی به دلها کن مرا
تاروپودم ذرّهذرّه مِهر بود
هرکجا مهر است پیدا کن مرا
(آواز آن پرندهی غمگین، نشرِ چشمه، ۱۳۷۶، صص ۵_۸۴).
غزلِ استاد شفیعی:
چون بمیرم _ای نمیدانم که_ باران کن مرا
در مسیرِ خویشتن از رهسپاران کن مرا
خاک و باد و آتش و آبی کزان بسرشتیام
وامگیر از من، روان در روزگاران کن مرا
آب را گیرم بهقدر قطرهای در نیمروز
بر گیاهی در کویری بار و باران کن مرا
مشتِ خاکم را به پابوس شقایقها ببر
وینچنین چشموچراغ نوبهاران کن مرا
باد را همرزم طوفان کن که بیخِ ظلم را
برکند از خاک و باز از بیقراران کن مرا
زآتشم شور و شراری در دلِ عشّاق نه
زین قِبَل دلگرمیِ انبوهِ یاران کن مرا
خوشندارم زیر سنگی جاودان خفتن خموش
هرچه خواهی کن ولی از رهسپاران کن مرا
(هزاره دوم آهوی کوهی، انتشارت سخن، ۱۳۷۶، صص ۴_۴۹۳).
جدااز همسانیِ وزن و ردیف، بهگمانام مشابهتها در حیطهی مضمون و نیز آرزوهای بیان شده در دو غزل، آنقدری هست که بهسختی میتوان آن را به توارد یا تصادف حملکرد.
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
با او گریستم.
[با یاد شاعر فقید؛ فریدون مشیری]
▪️وقتی به شعر معاصر نگاه میكنم، مخصوصاً در این جا كه هیچ كتابی و جُنگی و سفینهای هم در اختیار من نیست، شاعران در برابرم در چند صف قرار میگیرند:
یک صف، صفِ شاعرانی است كه من با آنها گریستهام ؛ مثل گلچین گیلانی، حمیدی شیرازی، شهریار، لاهوتی، عارف قزوینی و چند تنِ دیگر.
یک صف، صفِ گویندگانی است كه با آنها شادمانی داشتهام و خندیدهام، نه بر آنها كه با آنها و بر زمانه و تاریخ و آدمهایِ مسخرهٔ روزگار از سیاستمدارِ خائن تا زاهدِ ریاكار و همهٔ نمایندگانِ ارتجاع و دشمنانِ انسانیت؛ شاعرانی مثل سیداشرف، ایرج، عشقی، روحانی، و افراشته و بهروز و چند تنِ دیگر.
یک صف، صفِ شاعرانی است كه شعرشان مثل چتری است كه روی سرت میگیری تا از رگبارِ لجنی كه روزگار بر سر و روی آدمیزادان پشنگ میكند، خود را محافظت كنی، مثل شعرهای بهار و پروین و عقابِ خانلری و شعر چند تن دیگر.
یک صف هم صفِ شاعرانی است كه به تحسین سر و وضعِ هنرشان یا بعضی لحظهها و تجربههای خصوصیشان میپردازی، مثل تولّلی (در بافت تاریخی «رها»)، سپهری (در حجم سبز)، فروغ (در تولدی دیگر)، و بعضی كارهای كوتاه و ژرف نیما.
یک صف هم صفِ شاعرانی است كه هر وقت نامشان را میشنوی یا دیوانشان را میبینی، با خودت میگویی: حیف از آن عمر كه در پای تو من سر كردم.
یک «صف یک نَفَره» هم هست كه ظاهراً در میان معاصران «دومی» ندارد و آن صف مهدی اخوان ثالث است، كه از بعضی شعرهایش در شگفت میشوی. من از شعر بسیاری ازین شاعران، كه نام بردم، لذت میبرم ولی در شگفت نمیشوم؛ جز از چند شعر اخوان، مثل «آنگاه پس از تندر»، « نماز» و «سبز».
فریدون مشیری در نظر من، در همان صف شاعرانی است كه من با آنها گریستهام. شاعرانی كه مستقیماً با عواطف آدمی سروكار دارند، من بارها با شعر گلچین گیلانی گریستهام، با شعر شهریار گریستهام. با شعر حمیدی گریستهام و با شعر مشیری نیز. شعری كه او در تصویر یاد كودكیهای خویش در مشهد سروده است و به جست و جوی اجزایِ تصویرِ مادرِ خویش است كه در آینههای كوچک و بیكران سقف حرم حضرت رضا تجزیه شده، و او پس از پنجاه سال و بیشتر به جست و جوی آن ذرّههاست. همین الان هم كه بندهایی از آن شعر از حافظهام میگذرد، گریهام میگیرد؛ شعر یعنی همین و لاغیر.
از كاتارسیس Catharsis ارسطویی تا برجستهسازی Foregrounding صورت گرایان، همه همین حرف را خواستهاند بگویند. اگر بعضی از ناقدانِ وطنی نخواستهاند این را بفهمند خاک برسرشان!
فریدون در همهٔ دورههای عمر شاعریاش، از نظرگاه من، در همین صف ایستاده است و هرگز نخواسته است صفش را عوض كند. اصلاً چرا عوض كند؟ مگر نگفتهاند كه الذّاتی لایُعَلّل و لایُغَیَّر.
یكی از نخستین شعرهایی كه از فریدون در نوجوانی خواندم و مرا به گریه واداشت، شعری بود كه عنوان آن را اكنون به یاد ندارم و بدین گونه آغاز میشد:
ای همه گلهای از سرما كبود
خندههاتان را كه از لبها ربود
در "سخن" سال های ۳۵– ۱۳۳۴ به نظرم چاپ شده بود و این تاثیر و تأثّر تا آخرین كارهای او، همچنان ادامه داشته است.
نمیگویم: هر شعری كه از او خواندهام حتماً متأثّر شدهام و حتماً گریستهام، ولی تاثیری كه بعضی از شعرهای او به خصوص شعرهای كوتاه او در طول سالها، بر من داشته است، ازین گونه بوده است: عاطفی و ساده، بیپیرایه و مهربان.
البته گاهی «ساختمان شعر» یا «زبان شعر» یا نوع «تصویرها» یا «رابطهٔ حجم پیام و ظرفیت شعر» در تمام اجزا ممكن است با سلیقهٔ كنونی من تطبیق نكند. به دَرَک كه نمیكند. مگر من كه هستم؟ دهها هزار نفر شعر او را میخوانند و با شعر او همدلی دارند. من درین میان نباشم چه خواهد شد؟ به قول عینالقضات همدانی: «از باغ امیر، گو خلالی كم گیر!»
او یکی از نگاهبانانِ حرمتِ زبانِ پارسی و ارزشهای ملی ماست. من نیز از این راه دور به او و همهٔ عاشقانِ ایران، سلام میفرستم.
توکیو، آذر ۷۷
استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، ۵۳۶–۵۳۴
#فریدونمشیری
۳۰ شهریور ۱۳۰۵
۳ آبان ۱۳۷۹
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
محمود تسلیم نگرش حزبی عقبمانده شده، فصیح مکانیکی مینویسد
احمد محمود از نظر ساختن کاراکتر و ساختن فضا و مکان خیلی مقتدر است. ولی او هم بیشتر غریزینویس است. چیزی نمیداند. یک نوع نگاه را در جوانی گرفته و همان را ادامه میدهد... ولی دو کتابش باارزش است برای اینکه بخوانند و فراموش کنند. «زمین سوخته»اش همانطور که نوشتم فاجعه است. تسلیم شدن به یک نگرش حزبی عقبمانده! فصیح هم یکیدو کار نسبتا خوب دارد. او مکانیکی مینویسد و هیچوقت ضرورت نوشتن برایش مطرح نشد. بیشتر فروشنده است... او نویسندهای است که در حقیقت از اول طرح داستانش را میریزد و از همان اول مینویسد. برای من، نویسندهای جدی نیست.
با اینکه نگاه خوبی دارد، اما بیشتر مقلد دست چندم همینگوی است.
براهنی در همهچیز ناتمام است
مشکل براهنی این است که نه در شعر، نه در داستان و نه در نقد موفق نشده. در همهچیز ناتمام است. یعنی یک کاری که همه به اتفاق قبول کنند ندارد. در نتیجه به لت و پار کردن دیگران مشغول میشود!... او هم برایم جدی نیست. از هر سه جملهای که مینویسد دو جملهاش زائد است!
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
شاهرخ شانجانی
هوشنگ گلشیری در دهه 70، در کنار نوشتن، جدل هم زیاد میکرد. خوانندگان مجله «آدینه» نزدیک به یک سال شاهد منازعه ادبی گلشیری و رضا براهنی بودند. بعد از دوم خرداد، هم چند کتاب قدیمی گلشیری امکان تجدید چاپ یافت و هم خود استاد سردبیری «کارنامه» را عهدهدار شد تا تجربه نیمهتمام مجله «مفید» در دهه 60 را به ثمر برساند. تحولات سیاسی نیمه دوم دهه 70 گلشیری را امیدوار کرده بود. نویسندهای که البته در اوج امیدواری، هم نگاه انتقادی و نخبهگرایانهاش به جریان روشنفکری، فضای ادبیات و نویسندگان و همکارانش را همچنان حفظ کرده بود. گلشیری بعد از دوم خرداد، هم گفتوگو زیاد میکرد و هم خودش نشریه درمیآورد. اما جنجالیترین حرفهایش را با گردانندگان نشریهای دانشجویی در میان گذاشت. مصاحبه نشریه دانشجویی «خواندنی» با گلشیری اوایل سال77 منتشر شد. روزنامه «سلام» بخشهایی از آن را بازچاپ کرد ولی متن کامل این مصاحبه که احتمالا طولانیترین گفتوگوی مطبوعاتی گلشیری است کمتر دیده شد. گفتوگویی که صراحت غریبی دارد و خواندن تکههایی از آن پس از 22سال همچنان جذاب است.
از همین ساندویچات حرف بزن محمود!
من یک اثر را با ادبیات معاصر ایران و ادبیات جهان میسنجم. چون در اواخر قرن بیستم هستم، دیگر و نمیتوانم بگویم یک نویسنده قرن هجدهمی خوب است. نمونه، دولتآبادی. من اصلاً تعارف ندارم با کسی. قرن هجدهمی است. یک روز من در خیابان دیدم که دولتآبادی ساندویچ گرفته بود (رفیق من است. به شما بگویمها!) گفتم محمود بعد از خوردن این ساندویچ حالا میخواهی بروی خانه سوار اسب بشوی و بتازی؟! از همین ساندویچ حرف بزن! 40سال است که توی شهر آمده، هنوز از شهر حرف نمیزند.
نوبل حق شاملو است
چند روز قبل، پیش شاملو بودم. گفتم شما استحقاق جایزه نوبل را دارید. بهنظر من تا شاملو زنده است، استحقاق با اوست! چهلپنجاه سال حاکم بر ادب ما بوده است. وقتی هم که کتابهایش را بررسی میکنی میبینی شعر ماندگار زیاد دارد. من عمیقا فرخزاد را شاعرتر از شاملو میدانم. عمیقا. از نظر شعریت فرخزاد شاعرتر است، ولی تعداد شعرهای خوبی که از شاملو میماند، بسیار است. او مسلط بر زمانه ماست. به هر صورت سکه زمانه ما به نام شاملو خورده است... در ایران به چهارپنج نفر توهم جایزه نوبل دست داده است! خبرنگار را وامیدارند تا از آنها بپرسند که چندین بار کاندیدای نوبل شدهاند!... اگر از من بپرسند چهکسی در ایران لایق است، من میگویم شاملو. بقیه هم شوخی نکنند و لوسبازی درنیاورند. البته اگر به آنها جایزه بدهند حرفی نیست، من هم خوشحال میشوم. اما تا شاملو زنده است، استحقاق با اوست.
چطور نمیفهمند اگر بنویسم پوستشان را میکنم؟!
بعد از این نوشتهای که راجع به خانم دانشور نوشتم و منتشر شده، خیلی از نویسندگان و شاعران به من زنگ میزنند، اظهار لطف میکنند و میخواهند راجع به آنها کتاب بنویسم! من خندهام میگیرد. چطور نفهمیدهاند که بعد از 60سال اگر من راجع به آنها بنویسم پوستشان را میکنم؟! چطور نمیفهمد؟ او حداقل باید شعور این را میداشت و میفهمید. واویلاست اگر یک چنین اتفاقی بیفتد و من دربارهاش بنویسم. زنگ میزند، کلی قربانصدقه میرود، دعوت میکند، حتی آبلیمو میفرستد! این مسخره است.
رمان اخیر دانشور ضعیف است
چند داستان کوتاه خانم دانشور درخشان بود. رمان اخیرش بد است. من نتوانستم بخوانم. حقیقتا نتوانستم. توهین بود به ذهن من. همانطور که دولتآبادی توهین است به ذهن من. یعنی ذهن من تندتر از این حرکت میکند که بنشینم فسفس بشنوم. مثلاً بفهمم که هستی معادل یک معنی فلسفی است. این حرفها دیگر خیلی ابتدایی است. ساختمان «سووشون» از اول که میخوانی واقعا محکم است. توی یک مهمانی، تمام شخصیتها معرفی میشوند. این را میشود گفت از بالزاک گرفته، از تولستوی گرفته، ولی محکم است. شکی در آن نیست. اما رمان اخیر [جزیره سرگردانی] ضعیف است. حالا چرا در ایران این طوری میشود؟ من در سال56 در شبهای کانون که شبهای شعر بود، گفتم اینجا جوانمرگی اتفاق میافتد. باید آن مقاله جوانمرگی را بخوانید. معمولا آدمهای مملکت ما به 40 که میرسند تمام میشوند.
خواننده بامداد خمار کتاب من را بخواند خودکشی میکند
داستاننویسی اصلا دودو تا چهار تا نیست. عدهای فکر میکنند اینطوری است. مثلا من «معصوم پنجم» را برای پنج نفر، ده نفر، بیست نفر نوشتم. الان هم مدتهاست حروفچینی شده و دوباره میخواهد چاپ شود ولی حوصله ندارم دوباره رویش کار کنم. خیلی هم دوستش دارم و یکی از بهترین کارهای خودم میدانم. ولی حقیقت این است که برای دوسههزار نفر نیست. این را باید استادان دانشگاهها درس بدهند. یعنی یک کاری هم هست که عامتر است؛ مثلاً «انفجار بزرگ». اما «خانه روشنان» عام نیست.
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
اکنون
خاموشترين زبانها را در کام دارم
با پرندهای در ترک خويش
که هجاها را بياد نمیآورد
میرانم
می رانم
از بهار چيزی به منقار ندارم
از شرم منتظران به کجا بگريزم
هر شب
همه شب
در تمامی سردابههای جهان
زنی که نام مرا به تلاوت نشسته است
ای آبروی اندوه من
سقوط مرا اينک! از ابرها ببین
- چونان باژگونه بلوطی
که بر چشم پرندهئی-
بر کدامين رود بار میراندم
هر روز
همه روز
با مردی که در کنار من
مه صبحگاهی را پارو میکرد
در آواز خروسان
هر صبح
همه صبح
به کدامين تفرج میرفتم
با لبخندهای از مادر
که به همراه میبردم
اينک شيهه اسب است که شبچره را مرصع می کند
و ترکه چوپانان
که مرا به فرود آمدن علامتی میدهد.
با یادی از
#هوشنگچالنگی
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
بخش پنجم سخنان مرحوم علامه جلالالدین همایی درباره کتاب تاریخ بیهقی
برگرفته از آرشیو مسعود طاهری
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
سخنان مرحوم علامه جلالالدین همایی درباره کتاب تاریخ بیهقی
بخش سوم
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
شاید برای اولین بار باشد که فیلمی از مرحوم علامه جلال الدین همایی منتشر می شود
صحبت های مرحوم همایی درباره ویژگی های کتاب تاریخ بیهقی است
این اولین بخش از این سخنرانی است
برگرفته از آرشیو مسعود طاهری
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
🔰سلمان ساکت در روز ملی نثر فارسی در گفتوگو با ایبنا مطرح کرد؛
بدون خواندن متون کلاسیک، کسی نویسنده قابلی نمیشود
🔸سلمان ساکت، پژوهشگر، گفت: امکان ندارد کسی بتواند نویسنده قابلی باشد بدون اینکه کتابهای کهن زبان فارسی را خوانده باشد. اگر نویسندگان معاصر ما با متون کهن منثور زبان فارسی آشنا باشند و انس بگیرند، ناخودآگاه صورتهای زبانی و سبکی بهتری بر قلم و زبانشان جاری خواهد شد.
🔸نثر فارسی جایگاه خودش را آنچنان که باید و شاید در میان دیگر نثرهای جهان، یا بهتر بگوییم در میان ادبیات منثور دیگر فرهنگها پیدا نکرده.
🔸انس با کتابهای منثور کهن زبان فارسی میتواند ظرفیتهای گسترده این زبان را چه در حوزه صرف و چه در حوزه نحو برای نویسندگان و مترجمان آشکار کند.
ibna.ir/x6CJC
@ibna_official
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
به احترام روز بزرگداشت ابوالفضل بیهقی( نخستین روز آبان ماه) وتاریخ ماندگارش
#استادمسعودتاکی
درباره تاریخ بیهقی و شیوه نگارش او بارها از دیدگاه های مختلف گفت وگو شده است. و درپنجاه ساله اخیر،بسیار
گزیده ها فراهم آمده و به تحلیل مطالب آن بکامل پرداخته اند.
اما اگر ناچاربشوم یک گزیده ارجمند و یک مقاله تحلیلی کمال یافته در باره این کتاب مستطاب معرفی کنم.
گزیده معتبری را که نام می برم وبر مقدمه مُمَتَع آن انگشت می نهم :
کتاب" حدیث خداوندی وبندگی" ۱۳۹۴ به کوشش دکترمحمد دهقانی . نشر نی
است.
و اگر به یک مقاله تحلیلی جامع درباره تاریخ بیهقی، باید اشاره کنم:
به مقاله گرامی " گزارشگر حقیقت" نوشته دکتر غلامحسین یوسفی ( ۴۶ صفحه) در کتاب " دیداری با اهل قلم"۲۵۳۵ انتشارات دانشگاه فردوسی ج ۱
حواله می دهم.
اصلاً باید زمانی دیگر باشد تا کتاب های تاریخی ما به نقد کشیده شود و درباره شیوه بیان و صحَّت سخن هریک گفت وگو شود.
جز سخن زیبا وآهنگین بیهقی در این اثر ماندگار، صحّت سخن بیهقی خود نکته ای مهم است :
می نویسد:
" می خواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم... ومن که این تاریخ را پیش گرفته ام التزام این قدر بکرده ام تا آنچه نویسم یا از معاینه من است یا ازسماع درست از مردی ثقه."
تاریخ بیهقی اندک زمانی پس از شاهنامه فردوسی نوشته شد .هردو : فردوسی وبیهقی تقریبا دریک عصر زندگی می کردند هردو خراسانی.
اما تفاوت درنگاه این دو از زمین تا آسمان است.
اگربخواهیم فارغ از احساسات، داوری منصفانه تری نسبت بیهقی یا فردوسی داشته باشیم بهتر است بگوییم اوهم مثل فردوسی شاهکاری جاویدان برای زبان فارسی ارمغان آورده است اما غرض وبینش اودر آفرینش این شاهکار بانگرش فردوسی درسرایش شاهنامه، آشکارامتفاوت یا متضاد است.
شاهنامه فردوسی سراسر ستایش ایران باستان و درحقیقت سوگنامه ای ست در باب از دست رفتن آن روزگارشکوهمند. اما تاریخ بیهقی باز گوینده سرنوشت خاندانی ترک تبار است که ریشه در این خاک نداشند آمده اند ولی
زیر یوغ خلفای عباسی در بغداد آرمیده اند .
بیهقی می خواهد تاریخ پنجاه ساله خاندان غزنوی را برچندین هزار ورق ماندگار کند اما گستره نگاه فردوسی بسی فراتر از این است او می خواهد تاریخ پیدایش وتطور ایرانیان را از آغاز تا پایانی فاجعه بار یعنی حمله اعراب به ایران بازگوید.
بیهقی هیچ دلبستگی وعلاقه ای به تاریخ وفرهنگ ایران ندارد. با آنکه شاهنامه در زمان حیات بیهقی ، غریب و نا آشنا نبوده او در تاریخی درپیش دارد هیچ عنایتی به شاهنامه ندارد. در تاریخ بیهقی، هیچ وقت واژه " عید" برای جشن نوروز به کار نرفته در عوض از عید فطر و قربان( عید اضحی)با تجلیل یاد میشود. چنانکه شاهان غزنوی را برتر از پادشاهان ساسانی به شمار می آورد
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
" هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد که آخر هیچ حکایت از نکتهای که به کار آید، خالی نباشد."
۱ آبان
روز بزرگداشت بزرگمرد نثر فارسی
#ابوالفضلمحمدبنحسینبیهقی
گرامی باد!
(بزرگا مردا که او بود!)
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
هر کوه تجلیگه اسرار جهان است
ازکوهنوردان سر هرقله نشان است
پرشورترین جلوهی خورشید سحرگاه
بر بام دماوند و سهند و سبلان است
#دکترنصرتالهصادقلو
۲۹مهرماه
روز ملی کوهنورد
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
هوشنگ نهاوندی از زبان ایرج افشار
یکم.
«آشنایی من با نام ایشان مربوط به نشرِ مقالهای است که ایشان برای درج در راهنمای کتاب نوشت. پس از آن، وقتی که رئیسِ دانشگاهِ شیراز بود، مرا به کنگرهٔ سعدی و حافظ دعوت کرد. یکی از مراسم کنگره، دیدارِ اعضا با ملکهٔ وقت بود. نهاوندی چون دانست که من با اعضای کنگره آشنایی دارم و میتوانم چند کلمهای در هویتِ هر یک بگویم، از من خواست که شرکتکنندگان را یکبهیک معرفی کنم.
موقعی که به ریاستِ دانشگاهِ تهران رسید، راهِ دوستیِ دلپذیری را با من پیش گرفت و در پیشبردِ پیشنهادهایی که برای گسترشِ کتابخانهٔ مرکزی میشد، به یاد ندارم که ان قلتی گفته باشد. استخوان لای زخم نمیگذاشت. از برگزاریِ جلسات و سمینارهای فرهنگیِ کتابخانه دلخوش بود؛ همیشه میآمد و تا پایان میماند.
نخستین نمایشگاهی که در زمانِ او ترتیب دادم، پیشنهادی بود که در آغازِ ریاستِ خود، در زمینهٔ توجه به ادبیاتِ معاصر و نمودنِ مقامِ کسانی مثلِ هدایت و آلاحمد کرد و گفت: «به اینگونه نمایشگاهها دانشجویان بیشتر راغباند.» قصدش به دست آوردنِ دلِ دانشجویان بود و به جلوهرسانیدنِ تمایلاتِ آنها. هم میخواست حتیالمقدور از تنشِ موجود بکاهد و بر من مسلم شد که در این پیشنهاد، پشتوانهاش را هم دارد.
با همکاران دستبهکار شدیم و نمایشگاهی از آثار و تألیفات و عکسهای علیاکبر دهخدا، صادق هدایت، جلال آلاحمد و صمد بهرنگی تشکیل دادیم. مرتضی ممیز در تنظیمِ آن، ذوق و هنرِ خود را به تمام و کمال نشان داد. نامِ نمایشگاه را از "چرند و پرند" تا "زن زیادی" گذاشتم. مقبول افتاد، ولی بعضی از دانشجویانِ رادیکال دیدنِ آن را تحمیلی به خود میدانستند. معتقد بودند که دانشگاه نباید چنین مراسمی داشته باشد و تجلیل از بزرگانِ ادبی را باید گروهِ مخالف انجام بدهد.
نهاوندی در گذاردنِ نامِ دکتر مصدق بر سرسرای کتابخانهٔ مرکزی، به مناسبتِ آنکه کتابخانهاش در دانشگاهِ تهران نگاهداری میشد، حقی عظیم دارد.» (۱).
دوم.
«کار گودبرداری ساختمان کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران از زمستان سال ۱۳۴۳ آغاز شد. در آن موقع، تصدی وزارت آبادانی و مسکن بر عهدهٔ کفایت دکتر هوشنگ نهاوندی بود و چون خود پیوند تعلیماتی با دانشگاه داشت، طبعاً کار ساختمان کتابخانهٔ مرکزی را به دیدهٔ اعتنا مینگریست.
نهاوندی چند تن از متصدیان مسؤول و مهندسان مشاور و ساختمان را مکلف کرده بود که هر دوشنبه صبح در محل ساختمان جلسه داشته باشند» (۲).
سوم.
«در تابستان ۱۳۵۰ دکتر هوشنگ نهاوندی عهدهدار تصدی ریاست دانشگاه شد. تقدیر الهی بود که او آخرین کوششهای مؤثر را در راه تمام شدن بنای کتابخانه و تهیه وسایل باقیماندهٔ آن، که خود در مقام وزارت آبادانی و مسکن مسؤول آغاز شدن ساختمان بود، به کار بندد.
آماده شدن ساختمان کتابخانه موجب بازدید رسمی شاهنشاه آریامهر و علیاحضرت شهبانو در نخستین روز مهرماه ۱۳۵۰ شد.» (۳).
چهارم.
«اکنون که این مقاله تجدید طبع میشود، باید گفته شود که پشتیبانی مؤثر دکتر هوشنگ نهاوندی در پیشرفت امور کتابخانه موجب افزایش مجموعههای کتاب و دامنه یافتن فعالیتهای دیگر آن بوده است و گزارش سال ۱۳۵۳ بهترین نمودار آن است.»(۴)
پنجم.
«هنگامی که ساختمانِ کتابخانهٔ مرکزی... آمادهٔ گشایش میشد، با دکتر هوشنگ نهاوندی... در میان گذاشتم که بهمانند همهٔ کتابخانههای مهمِ جهان، ضرورت دارد نامِ اهداکنندگانِ کتاب به کتابخانههای دانشگاه تهران، بر دیوارهٔ یکی از جرزهای کتابخانه نوشته و نقر شود تا تشویقِ دیگران و تحسینِ عمومی نسبت به عملِ پیشینیان باشد.
گفت: «کار بسیار خوبی است، موافقم، انجام بدهید.»
گفتم: «اما بدانید نامِ دکتر محمد مصدق هم در میان آنها هست، زیرا او کتابخانهٔ شخصیِ خود را به مدرسهٔ علومِ سیاسی بخشیده بوده و دو سالِ حقوقِ نمایندگیِ دورهٔ چهاردهم را هم به دانشکدهٔ حقوق داده بوده است تا کتاب بخرند...»
گفت: «پس گزارشی تهیه کن و همهٔ نامها را بنویس و چند روزی تحمّل کن تا بگویم چه باید کرد.». هفتهای نکشید که تلفن کرد و گفت: «مانعی وجود ندارد، اسمِ مصدق را هم به همان ردیفی که نوشتهاید ثبت کنید.»
به هر تقدیر، نهاوندی به هر تمهید و مذاکرهای بود، موافقتِ ضروری را کسب کرده بود»(۵).
منابع
۱.این دفتر بیمعنی؛ یادگارنمای فرهنگی از ایرج افشار، به کوشش بهرام، کوشیار، آرش افشار، سخن، ۱۴۰۲، ص ۳۸۳-۳۸۴.
۲.افشار، ایرج، «کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران»، راهنمای کتاب، س۱۵، ش۵-۶، مرداد- شهریور ۱۳۵۱، ص ۴۰۰-۴۰۱.
۳.همان، راهنمای کتاب، س ۱۵، ش۷- ۸، مهر- آبان ۱۳۵۱، ص۵۵۰-۵۵۱.
۴.افشار، ایرج، «کتابخانهٔ مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران»، کتابداری، دفتر ۵، ۱۳۵۴، ص ۴۲، پانوشت.
۵.افشار، ایرج، «نام مصدق در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران»، کلک، ش۷۳-۷۵، فروردین- اردیبهشت ۱۳۷۵، ص ۱۰۳-۱۰۴.
#دکترمیلادعظیمی
🍁🍂
یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴
کامیار عابدی در گفتوگو با ایبنا خبر داد:
ابهامزدایی از زندگی شاعر «مرا ببوس»
کامیار عابدی، نویسنده و پژوهشگر ادبی، با اشاره به پایان نگارش کتاب «مرا ببوس» در تحلیل زندگی و اشعار حیدر رقابی هدف از نگارش این اثر را برطرفکردن برخی ابهامها و اطلاعات نادرست درباره زوایایی از زندگی و معرفی و تحلیل و بررسی هرچه بیشتر آثار این شاعر عنوان کرد.
کامیار عابدی در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) با اشاره به پایان نگارش کتاب تحلیلی «مرا ببوس» با موضوع زندگی، اندیشه، اشعار و ترانههای حیدر رقابی توضیح داد: رقابی سال ۱۳۲۷ شعرسرایی را شروع کرد. شعرهای وی دو رویکرد رمانتیک و غنایی و سیاسی و اجتماعی دارند که در این گرایش دوم قویتر هستند. وی اشعار زیادی را در طرفداری از نهضت ملی شدن صنعت نفت سروده و از طرفداران سرسخت مصدق بوده است که در میان شاعران همعصرش حالت استثنایی دارد.
نویسنده «مرا ببوس» افزود: رقابی که تخلص شعری «هاله» را داشت بعد از سال ۱۳۳۴ به دلایلی از ایران خارج شد و دوباره سال ۱۳۵۷ به وطن برگشت.
عابدی همچنین درباره عنوانی که برای کتابش درباره حیدر رقابی انتخاب کرده است، توضیح داد: برای کتاب تحلیل آثار و زندگی رقابی عنوان «مرا ببوس» را انتخاب کردهام چراکه بیشتر به دلیل سرایش این شعر به شهرت رسیده است.
وی درباره شعر «مرا ببوس» و انگیزههای شخصی و اجتماعی سرایش آن گفت: درباره علت و چگونگی سرایش این شعر روایتهای زیادی موجود است که به تمام آنها در کتاب اشاره کردهام. این شعر اندکی پس از ۲۸ مرداد سروده شده و از این واقعه تاثیر پذیرفته است. همچنین شاهد یک تاثیر عاطفی مستقیم هم در آن هستیم و درواقع در هنگام سرودن شعر به شدت تحت تاثیر نامزدش بوده است و از قراری که بعدها گفته، او را گم کرده و دیگر از او اطلاعی به دست نیاورده است. بنابراین شعر «مرا ببوس» هم به ملیگرایی شاعر و نیز تاثیر عاطفی نامزدش اشاره دارد. از سال ۱۳۳۶ که این شعر به وسیله حسن گلنراقی با آهنگ مجید وفادار خوانده شد شهرت و محبوبیت بسیاری یافت.
عابدی با اشاره به اینکه برای نگارش «مرا ببوس» از آثار حیدر رقابی و نیز منابع مختلف کمیاب و نایاب استفاده کرده، عنوان کرد: بخش اول کتاب به شناخت و تحلیل زندگی، اندیشهها، اشعار و البته خود ترانه مرا ببوس اختصاص دارد و در بخش دوم به دستهبندی اشعار این شاعر از بعد تاریخی و مضمونی پرداختهام. بخش اول حدود ۱۰۰ صفحه و بخش دوم حدود ۲۰۰ صفحه است.
این منتقد و پژوهشگر ادبی با بیان اینکه رقابی شاعری نوسنتی بود که گاه نوگرا می شد و اشعار سپید نیز از وی به یادگار مانده که اغلب مرتبط با دوران اقامت طولانی او در آمریکا است، گفت: ساختار اشعارش تمایل به سنت دارد اما از نظر مضمون شاعری نوگرا به شمار میرود. او در روزگاری که اغلب شاعران با گرایش اجتماعی تمایل به چپ داشتند شاعری به شدت ملی گرا بود که شعرهای ملیاش تا اواخر عمر هم ادامه داشت و حتی در اوایل جنگ ایران و عراق تعداد قابل توجهی شعر جنگ با دیدگاه کاملاً ملیگرا از او باقی مانده که از آثار مشابه بسیار متمایز است.
وی انگیزه خود را از نگارش این اثر ابهامزدایی از زوایایی از زندگی و شعر رقابی در چارچوب شناخت تجدد در شعر فارسی در دوره پس از مشروطیت عنوان کرد و افزود: متاسفانه درباره این شاعر و شعرهایش اطلاعات نادرست زیادی در منابع چاپی و اینترنتی بیان شده است ضمن اینکه جز «مرا ببوس»، سایر آثارش تقریباً ناشناخته ماندهاند. یکی از اطلاعات نادرستی که درباره وی شایع شده این است که از ایران فرار کرده بوده در حالیکه وی به میل خود از وطن رفته بود و دربارۀ «مرا ببوس» هم به اشتباه تاریخ سرایش را ۱۳۳۳ یا ۱۳۳۴ بیان کردهاند. در حد امکان تلاش کردهام در این کتاب آگاهیهای دقیق و مستند و تحلیلی را درباره رقابی بگنجانم و البته علاوه بر منابع منتشرشده، از بخشی از منابع منتشرنشده هم درباره او بهره بردهام.
کامیار عابدی درپایان به سه کتاب دیگر خود با عناوین «نوسنت گرایان ادبی»، «نواندیشان ادبی» و «شاعران ایران و هجوم متفقین» هم اشاره کرد که کتاب اول مجوز گرفته اما دو کتاب اخیر هنوز منتظر دریافت مجوز است ضمن اینکه به گفته او دو کتاب اول هرچند جلد اول و دوم محسوب نمی شوند، همدیگر را تکمیل می کنند و باید با هم منتشر و خوانده شوند.
حيدر رقابى دوست مصدقى من بود و شعر مراببوس را پس از كودتاى ٢٨ مرداد و از زبان مبارزان پس از ٢٨ مرداد ساخت.
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─