 
       
                   
               -
              -
          
          ✍تصاویر گلها، گیاهان، ستارگان، ابزار جنگی، شخصیتهای ادبی و ... همرا با توضیحات و نمونههای از شعر و نثر. ✍فیلمها و کلیپهای ادبی https://t.me/joinchat/AAAAAE_PKsBjBFtvmZ9XNg ارتباط با ادمین جهت ارسال تصاویر: @MaryamBehvandi
 
                    .فقط امشب | دسترسی رایگان به کانالهای V.I.P 
#مخصوص علاقهمندان به آموزشهای کاربردی و تخصصی در زمینههای: #درسی_ادبی_کنکور_مشاوره و ...
⏳ فرصت محدود برای استفاده رایگان
کافیه روی لینک زیر زده و گزینه( add یا افزودن )رو بزنید تا منتخبی از بهترین کانالها رو داشته باشی👇
/channel/addlist/X65zRhDGAzIzMDk8
کانال های ویژه امشب :👇
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
🚀 جدیدترین جزوات علوم و فنون و فارسی
🆔@ahmadi63amoozesh
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
🚀تکنیکهای طلایی عزت نفس ، اعتماد به نفس
🆔@nooredaroonn
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
ارتباط با ادمین⏬
🔻@Rahaii_moha
 
                    «بسامد بالای مفهومِ تشنگی در شعرِ سعدی» (با یادی از استاد مظاهرِ مصفا)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران 
استاد شفیعیِ کدکنی، مقالهای بسیار خواندنی دارند با عنوانِ «سعدی در سلاسلِ جوانمردان». ایشان برپایهٔ اسنادی تاریخی و همچنین نشانههایی در شعرِ سعدی (بسامدِ بالای واژههای جوانمردی و فتوت) نتیجهگرفتند که شیخ در زمرهٔ جوانمردان و سقّایان بودهاست. استناداتِ ایشان به شدّالإزار جنیدِ شیرازی، نفخاتالأُنسِ جامی، فتوتنامهٔ سلطانیِ («بخشِ سقّایان») واعظِ کاشفی و نیز چندین فتوتنامهٔ آهنگران است. استاد تأکید دارند که سقاگریِ سعدی نه از سرِ نیاز و ضرورتی مادی که برپایهٔ پایبندی به مرام و مسلکی بودهاست. 
در این مقاله همچنین اشارهشده درست در مقطعی که سعدی در بغداد بهسرمیبرده، خلیفه ناصرالدّین خود از پشتیبانانِ اهلِ فتوّت بوده و «سروال» جوانمردان میپوشیده؛ و حتی سروال پوشیدن «مُد»ِ آن روزگار بودهاست. نکتهٔ دیگرِ مقالهٔ ایشان آن است که برپایهٔ کتابالفتوهٔ ابنِ معمار، میدانیم که سعدِ زنگی سخت به سقایهسازی همتگماشتهبودهاست. 
استاد شفیعی بااشاره به بسامدِ بالای واژههای «تشنه» و «تشنگی» در آثارِ سعدی (۵۲ بار در غزلها) و مقایسهٔ آن با بسامدِ اشاراتِ حافظ به این واژهها (۱۰ بار) این تفاوت را معنادار میدانند. در بخشی از نوشتهٔ استاد آمده: «غرضاز تمامِ این حرفها آن است که روشن شود که سعدی نهتنها وارد در سلکِ اصحابِ فتوت و جوانمردی بوده، و در فرقهٔ سقّایانِ این طریق عضویّتداشتهاست، بلکه غرض تعیینِ جایگاهِ او بود در سلسلهٔ پیران و مشایخِ این طریق». یادآورمیشویم استاد شفیعی، سفرهای طولانی سعدی و نقشِ احتمالیِ آنها را در گرایش اوِ به ثبتِ آن تشنهکامیها در شعرش ازیادنبردهاند. (مجلهٔ «مطالعاتِ عرفانی»، ش دوم، زمستان ۱۳۸۴، صص ۱۶_۵).
استادِ زندهیاد مظاهرِ مصفّا سالِ ۱۳۳۹ کلیاتِ سعدی را با تنظیمِ فهرستهایی چندگانه و نیز فرهنگِ واژگان منتشرکردند . این اثر در سالهای اخیر (۱۳۸۵) با بازنگریها و تغییراتی تجدیدِ چاپشدهاست. تاریخِ مقدمهٔ جدیدِ استاد ۱۳۸۲ قیدشدهاست. در مقدمهٔ این چاپ، جز اشاراتی به زندگیِ سعدی، عقائد، و همچنین نکاتِ زبانیِ شعرش، به «چند موضوع و مضمون رایج» در شعرِ او نیز اشارهشدهاست؛ ازجمله: جمالپرستی، بیخوابی، سوگند و ... . یکی از این موضوعات، «تشنگی» است.
ازآنجاکه میانِ بحثِ استاد مصفّا و مقالهٔ استاد شفیعی میتوان ارتباطی یافت، اشاره به آن ضروری است. استاد آوردهاند در کلیاتِ سعدی، بهکرّات و بهگونهای موثّر از مفهومِ تشنگی سخن رفته؛ این بسامدِ بالا را یا باید متأثر از مرگِ ممدوحِ زیبا و جوانِ او، اتابک مظفرالدین سعد پسرِ ابوبکر پسرِ سعدِ زنگی دانست که میدانیم به مرضِ استسقا درگذشت و یا محصولِ مسافرتهای شبانروزیِ شیخ با کامی خشک و لبهایی تشنه در بادیههای گدازان. و در ابیاتِ فراوانی که از «تشنه» و «دریا» و «سراب» و «سقا» نمونهآوردند، شواهدی از «استسقا» و «مستسقی» نیز دیدهمیشود؛ ازجمله:
_ نگویم که بر آب قادر نی اند
که بر شاطیِ نیل مستسقی اند
_ من از تو سیر نگردم، که صاحباستسقا،
نه ممکن است که هرگز رسد به سیرابی
در این نمونهها، دو بیت نیز شاهدآمده که برپایهٔ جستجوییکه شد، در رثای سعدِ بوبکر سرودهشده و در آنها نیز از استسقا یادشده:
_ گفتم مگر به وصل رهایی بُوَد به عشق
بیحاصل است خوردنِ مستسقی آب را
_ شربت از دستِ دلارام چه شیرین و چه تلخ
بده ای دوست که مستسقی از آن تشنهتر است ( متنِ کاملِ دیوانِ شیخ اجل سعدی شیرازی، انتشاراتِ روزنه، ۱۳۸۵، صص۸۸_۸۴)
نتیجه آنکه توجه سعدی به مفهومِ تشنگی و آب، دلایلی گوناگون دارد که برپایهٔ اشارات استادان مصفا و شفیعیِ کدکنی، این موارد از مهمترینِ آنهاست: سقّاگریِ شیخ، سفرهای درازآهنگ و پیاپیِ او و نیز دچارِ بیماریِ استسقا بودنِ ممدوحِ محبوبش.
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    وه که در برگریز مروّت
نوبت برگریز من آمد
تیغ بیداد بر دست پاییز
از برای ستیز من آمد
گر نهای مهربان مهرگانا
خیز از جای و خونریز من باش
از تو میخواهم ای فصل پاییز
آخرین فصل پاییز من باش
#دکترمظاهرمصفا
۸ آبان سالروز درگذشت مُظاهر مُصفّا 
 شاعر، استاد دانشگاه و مصحح متون
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    ۸ آبان، سالروز درگذشت دکتر قیصر امینپور
یادش گرامی!
خاطرهای از قیصر 
#دکترمحمدرضاروزبه 
سال ۱۳۶۹  یکشب در خوابگاه دانشجویی امیرآباد، مهمان زندهیاد قیصر امینپور بودم.  جدیدترین سرودهاش را برایم خواند:
حرفهای ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه میکنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
         چقدر زود
                     دیر میشود!
که از معروفترین و محبوبترین اشعار نیمایی اوست. در عین حال که غرق در لذت بودم، به یاد دارم که به او پیشنهاد دادم که در سطر آخر به جای "چقدر" بگو "چه" :
ناگهان چه زود دیر میشود!
چون "چقدر" با مصوت کشیدهاش چندان با  "زود" نمیخواند اما "چه" به لحن و آهنگِ کلام شتاب میدهد و با "زود دیر شدن"، همخوانتر و هماهنگتر است.
قیصر  لحظاتی به عادت همیشگیاش چشمانش را بر روی سطر آخر تنگ کرد به نشانهی تامل.  و بعد با لبخندی پرمهر، پیشنهاد مرا پذیرفت و با خودکارش زیر "چقدر" خط کشید. اما بعدها شعر را به همان شکل نخست به چاپ سپرد. نمیدانم فراموش کرد تغییرش دهد یا در نهایت، منصرف شده و انتخابِ خودش را ترجیح داده بود.
به نظر من آن سطر به هر دو شکل، زیبا و دلانگیز است.
شما کدام گزینه را میپسندید؟
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
 
                    سووشون 
سیمین دانشور
قسمت سوم
  C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    #دانشافزایی
#علوموفنون۳
#درس۱
سووشون 
سیمین دانشور
قسمت اول
  C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    ترجمه منشور #کورش کبیر تنها مکتوبی که از او باقی مانده، باقی جملات منسوب به #کورش جعلی هستند.
#با_نشر_متون_اصلی_با_جعلیات_مقابله_کنیم. 
@jaliyat 
@jaliyat
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    #خاطرهنگاری 
"من غیظها رو هدیه نمیبرم"
خاطرهی شنیدنی از :
پیغامبر عشق و نور
بانو ایران درودی
در فرودگاه مشهد
۷ آبان، سالروز درگذشت بانوی هنرمند، ایران دَرّودی
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
 
                    طلب در نگاه عارفان
جناب دکتر لالهزاری
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    «روباه و زاغ» (مقایسهٔ شعرِ حبیبِ یغمایی و ایرجمیرزا) [بخشِ دوم]
_ داشت عباسقلیخان پسری
_ داد معشوقه به عاشق پیغام
_ به دستِ خود درختی مینشانم
_ من یارِ مهربانام ...
_ صد دانه یاقوت ...
پاشنهٔ آشیلِ «روباه و زاغِ» ایرج بهگمانام بیشاز هر چیزی همین نادستورمندیِ آن است؛ دستورمندی مولفهای است که بهخصوص در شعرِ خردسالان و نونهالان اهمیتی دوچندان دارد؛ همان مزیّتی که یغمایی بهخوبی آن را در شعرش بهکارگرفته.
ازقضا یغمایی نیز از شیفتگانِ سعدی بود. او غزلیّاتِ شیخ را تصحیحکرد و مقالاتِ «سعدینامه» را نیز گردآورد. یغمایی در دارالمعلّمین دانشاموخت و سالها در وزارت معارف خدمتکرد و در دانشسرای عالی درسداد. او سالها بدیع و عروض هم تدریسمیکرد و جزوهای نیز دربارهٔ علمِ قافیه منتشرکرد. همچنین سالها در کارِ تدوینِ کتابهای درسی بود و از همینرو بهخوبی با ابزارِ شاعری و نیز مقدّماتِ سرودنِ شعر برای کودکان آشناییداشت. 
اینها را یادآورشدم تا گفتهباشم گرچه یغمایی سه دهه مجلهٔ نسبتاً کهنگرایانه اما مهمِ «یغما» را منتشرکرد، اما نباید سادهاندیشانه او را درزمرهٔ ادبای ریشوسبیلدارِ عصاقورتداده بهشمارآوریم. یغمایی مردِ شیفته و شوریدهای بود. قطعاتی که دربارهٔ زادگاهش خور و بیابانک و «نخل» و «محبوب» سروده و نیز توجّهی که به واژهها و تعابیرِ بومیِ آن سامان داشته، قابلِ توجه است. شعرِ "سرنوشت" او دریادماندنی است.
 
نکتهٔ آخر:
یغمایی ادیبالطّرفین نیز بود. ریشه و تبارِ مادریاش به یغمای جندقی میرسید و پدرش منتخبالسّادات نیز منظومهای حماسیگونه در رشادتهای "نائب حسینِ کاشی" و فرزندانش (جدّ آریانپورها) سرودهاست. این اثر که دربارهٔ حوادثِ حوالیِ مشروطه است، سالها پیش به کوششِ جنابِ علی دهباشی و با عنوانِ «فتحنامهٔ نائبی» منتشرشدهاست.
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران 
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    ۶ آبان، زادروز ایرجمیرزا گرامی باد!
🗒کوتاهنوشتها
#دکترمحسناحمدوندی 
ایرج میرزا در جایی و در اشاره به دزدیها و اختلاسهای اواخر قاجار میسراید:
هرکس ز خزانه بُرد چیزی
گفتند مَبَر که این گناه است
تعقیب نموده و گرفتند
دزد نگرفته پادشاه است
(ایرج میرزا، ۱۳۵۶: ۱۶۹)
او در این شعر، مَثَلِ «دزد نگرفته پادشاه است» را از زبان مردم برداشته و  چنان به کار برده است که دو معنا تولید کند. معنای نخست و معروفش این است که «دزدی که دستگیر نشود، پولوپلۀ خوبی به چنگ زده و به نانونوایی رسیده است و میتواند از این به بعد برای خودش در رفاه و آسایش به سر ببرد و پادشاهی کند»؛ اما معنای دوم و رندانهترش این است که «همۀ دزدهایی که از بیتالمال چیزی برداشتند و بردند، دستگیر شدند و تنها دزدی که قِسِر دررفته و نمیشود به او گفت پشت چشمت ابرو، پادشاه مملکت است. او سردستۀ دزدان است و سرمنشأ همۀ نکبتها و تباهیها، اما کاری هم نمیشود باهاش کرد، چون در رأس قدرت است.»
شاید شما هم مثل من تا قبل از مواجهه با این شعر ایرج میرزا، به معنای دوم این مَثَل فکر نکرده بوده باشید، اما بعد از این قطعاً هروقت این مَثَل را بشنوید، معنای دومش هم در ذهنتان تداعی خواهد شد. این همان کاری است که شاعران با زبان میکنند: گسترش دادن زبان، عمق بخشیدن به زبان، زبان را به خدمت خود درآوردن. برگردید و دوباره شعر را بخوانید، ببینید آیا از این سادهتر، رندانهتر و سیاسیتر هم میشود شعر گفت؟ 
◼️منبع
ایرج میرزا. (۱۳۵۶). دیوان اشعار. به اهتمام محمدجعفر محجوب. چاپ چهارم. تهران: گلشن.
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
 
                    بلاغت تشبیه و نقش آن در تکوین و تکامل فرم و انسجام درونی شعر (۲)
#دکترمحمدرضاروزبه 
دربند بعدی میخوانیم:
اسب سفید وحشی!
دشمن کشیده خنجر مسموم نیشخند
دشمن نهفته کینه به پیمان آشتی
آلوده زهر با شکر بوسههای مهر
دشمن کمین گرفته به پیکان سکهها
تشبیه اضافی "خنجر مسموم نیشخند" بهترین تداعی تصویری را برای درک عمق توطئه و دورویی دشمن در فضای قبیلگی میآفریند. از تناسب هوشمندانهی خنجر و نیش (در نیشخند) نیز غافل نباشیم. اضافهی تشبیهی "شکر بوسههای مهر"  نیز در تقابل با زهر، عمق این دشمنی را بهتر نشان میدهد و پیکان سکهها نیز در پیوند با کمین (یادآور کمان) ، طیفی همگون و همساز در پردازش تصویر دروغ و ریا و خیانت در نظام زندگی ایلیاتی میآفریند.
در این بند:
اسب سفید وحشی!
در قلعهها شکفته گل جامهای سرخ
بر پنجهها شکفته گل سکههای سیم
فولاد قلبها زده زنگار
پیچیده دور بازوی مردان طلسم بیم
گل جامهای سرخ، گل سکههای سیم، فولاد قلبها و طلسم بیم  هم قدمبهقدم فرم و فضای بومنشان شعر را تقویت و تحکیم کردهاند، نیز تداعی پنهان و آشکار واژگان قلعه فولاد و طلسم نیز نظام هندسی ذهنی- زبانی شعر را در پیوند با وجه اندیشگانی و استعاری آن برجستهتر کرده است.
در بند بعدی:
  اسب سفید وحشی!
در بیشهزار چشمم جویای چیستی؟
آنجا غبار نیست، گلی رسته در سراب
آنجا پلنگ نیست، زنی خفته در سرشک
آنجا حصار نیست، غمی بسته راه خواب
به راستی در شبکهی تصویری حاکم بر شعر، تشبیه چشمِ سوارِ دلمرده و شکستخورده به بیشهزاری سراب مانند، غمگین و تکیده، همپیوند با دیگر خوشههای تصویری بومینشان نظیر "گل رسته در سراب" یا "زن خفته در سرشک" ،  حاکی از بلاغت ذهن و زبان شاعر و نشانگر شناخت او از جوانب فرم و فضاسازی  است.
و سرانجام در این بند:
اسب سفید وحشی!
بگذار در طویلهی پندار سرد خویش
سر با بخور گند هوسها بیاکنم
نیرو نمانده تا که فرو ریزمت به کوه
سینه نمانده تا که خروشی به پا کنم
با اوج خلاقیت ذهنی - زبانی شاعر روبرو میشویم: طویلهی پندار.
 "کلمهی طویله از سویی در پیوند با اسب، گند، سر آکندن، و از دیگر سو مرتبط با کلمهی پندار (یادآور پندارهای طویل و خیالات دور و دراز) موسیقی معنوی دلنشینی آفریده است که از تشکل ذهنی شاعر حکایت دارد،" (شرح، تحلیل و تفسیر شعر نو فارسی ص ۳۶۹) کدام کلمه جز طویله میتوانست اینگونه شیکهی تناسب و تداعیها را گسترش دهد؟ اضافهی تشبیهی "بُخور گند هوسها" نیز این شبکهی تصویری را به بهترین نحو تقویت کرده و فضایی مالامال از بدی و بویناکی آفریده است.
باری، مجموع این تکنیکها و ترفندهای ذهنی-  زبانی شعر یاد شده را هم در جایگاه ماناترین شعر منوچهر آتشی نشانده و هم آن را در مقام یکی از برجستهترین آثار نیمایی این روزگار تثبیت کرده است.  اگر شاعر با از کف دادن نظم ذهنی به جای نمونههای بومی از مشبههای مرتبط با (مثلاً ) فضاهای شهری استفاده میکرد، انداموارگی و انسجام درونی شعر از بین میرفت و فرم درونی آن از هم میپاشید.
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    چهارم آبان با یادی از:
علیاشرف درویشیان داستاننویس و پژوهشگر حوزه ادبیات
#استادشمسلنگرودی میگوید:علیاشرف درویشیان در کودکی بشریت میزیست؛ با چشماندازهای زیبا به آینده بشریت.
این شاعر و پژوهشگر در پی درگذشت علی اشرف درویشیان نویسنده و پژوهشگر ادبیات عامه در یادداشتی که با عنوان  "علی اشرف درویشیان: در کودکی بشریت" در اختیار ایسنا قرار داده نوشته است: زندگی به خودی خود معنایی ندارد، بعضی چیزهاست که به زندگی معنا میبخشد، و بعضی اتفاقات است که بیمعنا بودن زندگی را آشکار میکند. و مرگ، آن نیروی دوگانه است.
در روزگار جوانی ما علیاشرف درویشیان یکی از عوامل شور زندگی و نوشتههایش جریانی انرژی بخش برای پر کردن خلاهای زندگی بینشاط تهی از معنا بود. اما وقتی مرگ مثل گونی ناچیزی خوار، به زمینمان میزند، عملا همه چیز از جمله خود زندگی را بیارزش و بیاعتبار میکند. چطور ممکن است کسی که تمام وجودش عشق به زندگی است، زندگی به هیچش بگیرد و نابودش کند. زندگی درویشیان سراسر در مبارزه صادقانه برای تحقق رویاهایی گذشت که دیگرانی ریاکارانه در آن رویاها زندگی میکردند و میکنند.
درویشیان در کودکی بشریت میزیست؛ با چشماندازهای زیبا به آینده بشریت؛ همان که نوکیسگان فرهنگی و اقتصادی در دل به سادگیاش تسخر میزنند. و واقعیت این است که این زندگی پر از رجالگی جای زندگی درویشیانها نیست؛ او رنج میبرد، و پس پشت طنزش جریانی از درد جاری بود. درویشیان به پاس دست یافتن به رویاهایش ( آیندهای کم دغدغه برای تهیدستان) زندگیاش همواره در زندان و در به دری گذشت و یگانه همدم غمخوارش همسر نازنینش بود. و برای من غم انگیز تر از این خاطرهای نبود که پس از سالها شبی در مهمانی بزرگی او را آراسته و شیک به همراه همسر و فرزندانش دیدم، خوشحالی من پایانی نداشت، و چند روز پس از آن بود که شنیدم درویشیان دچار بیماری لاعلاجی شده. و شادی من پایان یافت. او که میخواست برای زندگیمان معنایی بیاورد زندگی خود او بیمعنا شد. سالهای سال پیکری از او مانده بود و همسر باوفایش که همواره کنارش بود. و ما که هر یک به کار و گرفتاری خود مشعول، تا امروز که میشنویم او را از دست دادهایم.
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    اما نکتهای که براثرِ آشنایی با شعرِ صفارزاده دربارهی فرم یا ساختارِ شعرش بهنظرممیرسد این است: توفیقِ صفارزاده بیشتر در خلقِ سطرها و تصویرهای ماندگار است تا قطعاتی ساختمند و درخشان. به این سطرها دقتکنید:
و نقشِ این هزاره
انسانِ منحنی است
مردی که خمشدهاست
که سکه را بردارد
"طاهرهی صفارزاده" (بخش دوم)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران 
بهنظرم بسیار اندک اند قطعاتِ شعرِ او که کامل یا کاملاً کامل باشد. انداموارگی قطعات صفارزاده ناچیز است. سطرهای بهیادماندنی البته فراوان دارد، اما این سطرها اغلب شبیهِ تکبیتهای شعرِ سبکِ هندی خودبنیاد و مستقل اند. به بیانی دیگر، شعرِ او بیشتر سطرمحور یا بندمحور است تا منسجم و ساختمند و انداموار.
در پایان، این چند سطرِ درخشان را از قطعهی "سفر عاشقانه" در دفترِ "سفر پنجم" که از سرودههای پساز انقلابِ شاعر است، نقلمیکنیم:
- رفتن به راه میپیوندد
ماندن به رکود
_ سپورِ صبح مرا دید [...]
سلام گفتم
گفت سلام [...]
سلام بر همه الّا بر سلامفروش.
_ من از تصرّف ودکا بیرون ام
و در تصرّف بیداری هستم
_ سپور را گفتم
خبر چه داری؟
گفت زباله!
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                      #خانمطاهرهصفارزاده
(۲۷ آبان ۱۳۱۵ ـ  ۴ آبان ۱۳۸۷)
شاعر، پژوهشگر و مترجم ایرانی قرآن بود
صفارزاده نخستین کسی است که ترجمهای دوزبانه از قرآن به انگلیسی و فارسی انجام داد.
مجموعهاشعار او: «رهگذر مهتاب» ـ  «طنین در دلتا» ـ «سد و بازوان» ـ «سفر پنجم» ـ «حرکت و دیروز» ـ «بیعت با بیداری» ـ «مردان منحنی» ـ «دیدار با صبح»
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    سووشون 
سیمین دانشور
قسمت چهارم
  C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    *یادتو
هر روز بی تو 
        روز مبادا است!
#دکترقیصرامینپور
یاد عزیزان رفته به خیر🖤
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    "قیصر و علیرضا قزوه"
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران 
قیصر امینپور گرچه سبکی ویژه در شعر داشت اما شاعرِ سبکآفرین یا جریانسازی نبود. او شاعری است که آشکارا در بسیاری از شعرهایش از دیگران تاثیراتیپذیرفته. ازهمینرو شعرش صدایی واحد ندارد؛ صدای شعر شاملو، اخوان، سهراب، شفیعی کدکنی و بهویژه فروغ را در برخی و بلکه بسیاری از قطعاتش میتوانشنید. این تاثیرپذیریها البته اغلب در حیطهی شیوهها و شگردهای زبانی و بیانی بودهاست. همانطور که ردّ غزلِ مولوی، سعدی، سایه و گاه بیدل را نیز در شعرش میتوان دنبالکرد. و نمونهها فراوان است.
اما جدااز سبک و سیاق و مولفههای زبانی و بیانی، قیصر بسیاری از مضامین و تعابیر و ترکیبهای شعرش را نیز از شاعرانِ گذشته و امروز وامگرفتهاست. ازجمله، میدانیم که قیصر از دوستان و ستایشگرانِ سلمان هراتی بود. آیا او در غزل "دستور زبان عشق" با این مطلع:
دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
بهویژه آنجا که میگوید:
موج را آیا توانفرمود ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
(دستور زبان عشق، مروارید، چ سوم، ۱۳۸۶، ص ۳۵)
از این سطرهای شعر هراتی، متأثر نبوده؟:
چگونه میتوان به انکار عشق برخاست
و یاسها را از عطرافشانی بازداشت
مگر میشود به چشمه فرمان توقفداد ...
(از آسمان سبز، انتشارات حوزهی هنری، ۱۳۶۴، ص ۳۵).
میدانیم که در همان دههی ۶۰، شاعرانِ انقلاب به طیفهایی منشعبشدند. جدااز کهنگرایان، در میان نوگرایان امثال علیرضا قزوه را میتوان در جناحِ راست و کسانی همچون قیصر و سیدحسن حسینی را در جناح چپ، طبقهبندیکرد. گرچه قیصر در یکیدودههی آخرِ زندگی و شاعری، از این تنگنظریها و مکتبگراییها، خود و شعرش را رهاندهبود. اما شاید جالبباشد اگر که نشانههایی از شعر قزوه را در شعرِ قیصر بتوانیافت. برای نمونه، قیصر غزلی زیبا و مشهور دارد که خودش نیز آن را خوانده:
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گلکند لبخندهای ما
(دستور زبان عشق، ص ۴۰)
آیا او ابیاتی از غزل قزوه را (که ازقضا هموزن با غزل قیصر است) در خاطرنداشته و یا ناخودآگاه از آن متاثرنبوده؟:
دلا تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهدشد
به روز مرگ، شعرت سورهی یاسین نخواهدشد
فریباتمیدهند این فصلها، تقویمها، گلها
از اسفند شما پیدا است فروردین نخواهدشد
(علیرضا قزوه، عشق علیهالسلام، انجمن شاعران ایران، ۱۳۸۱، صص ۹_۳۸)
قیصر در بیتی دیگر از همین غزل که در آن "آیند[ه]" را در جایگاه قافیه نشانده و بدعتی دلپذیر آورده، میگوید:
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعدهی آیندههای ما
و قزوه غزلی دارد با عنوانِ "دیدار" که باز در همین وزن است:
غزلتر از غزل، گلتر ز گل، زیباتر از زیبا
تو از "الله اکبر" آمدی، از "اشهد ان لا ..."
گمانمیکنم قیصر در بیتِ نقلشده، به بیتِ آخرِ غزلِ قزوه، توجهداشته:
تو میگویی زمانِ دیدنِ هم، باز هم فردا
و من میگویم امشب، زودتر، حالا، همین حالا
(همان، صص ۱_۴۰)
گرچه گمانمیکنم قزوه و شاید خود قیصر به ابیاتی از غزلیات شمس و تکرارِ "مثالده"هایش ("فرمان بده")، نظرداشتهاند:
مثالده که نروید ز سینه خارِ غمی
مثالده که کند ابرِ غم، گهرباری
مثالده که نیاید ز صبح غمّازی
مثالده که نگردد جهان بهشب، تاری
مثالده که نروید گلی ز شاخِ درخت
مثالده که کندتوبه خار از خاری
مثالده که رهد حرص از گداچشمی
مثالده که طمع وارهد ز طرّاری
البته این رابطه بدهبستانی و دوطرفه بوده و قزوه نیز گاه گوشهی چشمی به شعر قیصر و حسینی و دیگران داشته که پرداختن به آن مجالی دیگر میطلبد.
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                     صبح 
   خورشيد آمد
دفتر مشق شبم را
                     خط زد
می روم
    دفتر پاکنويسی
                        بخرم!
زندگی را بايد
         از سر سطر نوشت
#دکترقیصرامینپور
سلامی پر از عطر زندگی
#موسیقی 
#بیکلام 
*خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
 
                    سووشون 
سیمین دانشور
قسمت دوم
  C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    تصوری که بعضیها از منشور کورش کبیر دارن🙈🙈🙈
@jaliyat
@jaliyat
kazem_alireza: t.co/SyHy4cQATk
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    روز کوروش
#دکترمیلادعظیمی 
    علاقه به تاریخ و شخصیتهای تاریخی خوب و مطلوب است اما به شرطی که مبتذل و بیاساس و تعصبآلود نباشد. چند سالی است کوروشستایی و کوروشگرایی تبدیل شده به عاملی برای تشتّت و آشفتگی و شقاق. به بهانهی سالزاد کوروش موجی نامتعادل برمیخیزد و فضای مجازی را درمینوردد و دستمایهای میشود برای نوعی ناسیونالیسم خام و بیبنیاد. به تصریح دانشمندان روز تولد کوروش مبتنی بر هیچ شالودهی علمی نیست اما چنان این دروغ تزئین شده که انگار این روز از مسلّمترین حقایق تاریخی است. روز کوروش نهیبی است بر ما که ببینیم جامعهمان چقدر از میزان و تراز اعتدال و متانت خارج شده است. این روز بار دیگر هیجان و عصبیت نهفته در اعماق روح جامعه را به پیش چشم میآورد و هشدار میدهد که سیاستبازی بر همهی زوایای زندگی ایرانی سایه افکنده است. به بهانهی هفتم آبان تندبادی از تعصب خام برمیآید و بخشهایی از جامعه را روبهروی هم قرار میدهد. این روز محملی شده برای تسویهحسابهای سیاسی و مذهبی.
    روی دیگر این کوروشبازی بیمارگونه در اسمهایی است که برخی از مردم برای فرزندان خود انتخاب میکنند. تعدادی از این اسامی آنقدر مهجور و غریب است که پهلویدانان و محققان ایران باستان نیز آن اسامی را نمیشناسند! عموماً هم کسانی این اسمها را برمیگزینند که چندان اهل مطالعه نیستند و اطلاعی از تاریخ مملکت ندارند. بخشی از این جریان به تمایل به نوآوری و «باکلاس»بودن برمیگردد و مقداری نیز به این که هنوز مسائل علمی و تاریخی ابزاری است برای گروکشیهای سیاسی و منازعات حیدری و نعمتی و این یعنی یکجای کار میلنگد. تردیدی نیست مقداری از این تندرویها واکنشی است به نادیدهگرفتن تکههای بزرگی از تاریخ ایران در رسانههای رسمی و حکومتی. تاریخ ایران یک سیر مستمر است و نمیتوان بخشی از این مسیر درازآهنگ و پیچان را فرو کاست و نادیده انگاشت. 
  اما نگرانی بزرگتر این است که در این هیاهویبرایهیچ و کشمکشهای سبک و پوچ، چشمزخمی به بنای نازنین آرامگاه کوروش بزرگ برسد. عدهای به این نتیجه برسند که بهتر است صورتمسئله پاک شود. این نگرانی بزرگ است. تاریخ بر ما نخواهد بخشود که یکی از عزیزترین میراثهای ملیمان را بازیبازی در معرض عصبیتهای سوزان قرار بدهیم.
🍁🍁🍁
 این یادداشت را پارسال به مناسبت روز کوروش بزرگ نوشتم و در روزنامهی فقید جامعهی فردا منتشر شد. راستش را بخواهید امروز بیشتر از پارسال نگران آرامگاه کوروش هستم. ستاره نگردد مگر بر زیان و... نگهبان ما باد پروردگار.
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                     «سهم انسان
      از خوشبختی
          به اندازهی عشقی است
                            که ایثار میکند» 
#ایراندرودی
صبحتان به وزن عشق
#موسیقی 
#بیکلام 
*خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
 
                    طلب در مثنوی معنوی
جناب دکتر لالهزاری
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    «روباه و زاغ» (مقایسهٔ شعرِ حبیبِ یغمایی و ایرجمیرزا) (بخشِ نخست]
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران 
بسیار اند کسانی که پساز چند دهه همچنان نمونههایی از اشعارِ کتابهای دبستانی را بهخاطر دارند. خوشبختانه برخی از قطعاتی که سهچهار دههٔ پیش در کتابهای درسی میخواندیم در کتابهای درسیِ این سالها نیز آمدهاست. البته امروز کودکان بهسختی و بیشتر بهکمکِ والدین این نمونهها را ازبرمیکنند. ما بندی از شعرِ تازهدرسگرفته را در کلاس بهحافظهمیسپردیم و بندی را هم در فاصلهٔ مدرسه تا خانه و آخرین بند را هم در خانه. شاید دوسهبار مرور برایمان کافی میبود. اما بچههای امروز ده یا بیستبار باید شعری را تکرارکنند. شاید هم قطعاتِ کتابهای دورهٔ ما قویتر و روانتر بوده. اما به گمانام عاملِ اصلی چیزِ دیگری بودهاست. آن سالها حافظهها بیشتر شنیداری بود و ابزار و وسایلِ تصویری (کانالهای گوناگون تلویزیون، ماهواره، اینترنت، تلگرام و اینستاگرام و ...) چندان دربساطنبود. با رواجِ این فنآوریها اکنون بهتدریج حافظهٔ دیداری جای حافظهٔ شنیداری را گرفته. درنتیجه، حافظهٔ شنیداری ضعیف و ضعیفتر شده. گویا بهطورکلی فراگیریِ فرهنگ بهتدریج درحالِ نقلِ مکان از حیطهٔ شنیدار به ساحتِ دیدار است.
یکی از قطعاتِ خاطرهانگیزِ کتابهای درسی شعرِ «روباه و زاغ» است. اصلِ این قطعه در افسانههای ازوپ و لافونتن آمده.
البته جز افسانههای غربی، در لیلی و مجنون و ثمارالقلوبِ ثعالبی نیز این مضمون آمده. در لیلی و مجنون، موری پساز شکار شدن، شکارچیِ خود (کبک) را در قهقههزدن بهمبارزهمیطلبد و با این ترفند جانبهدرمیبرد. 
افسانهٔ روباه و زاغِ لافونتن را چندین شاعر ازجمله ایرجمیرزا، حبیبِ یغمایی و نیّرِ سعیدی در زبانِ فارسی نیز بهشعرکشیدند.
شعرِ حبیبِ یغمایی را کم و بیش همگان بهخاطردارند:
زاغکی قالبِ پنیری دید
به دهان برگرفت و زود پرید
این شعر هشت بیت دارد و در کمالِ روانی و ایجاز است. اگر تاریخِ سرودهشدنِ شعر و زبانِ هنوزشکلنگرفتهٔ شعرِ کودک و نوجوان را در آن سالها لحاظکنیم، قطعهای است درخشان. شعرِ کودک پساز عباسِ یمینیشریف و محمودِ کیانوش و مصطفی رحماندوست است که ساخت و بافتی چنین زلال و روان یافتهاست.
اما کُمیتِ شعرِ ایرجِ «شیرینسخن» یا "میرزا شوکلات" که چندین قطعهٔ روانِ کودکانه نیز در کارنامهاش دارد، اینجا و درقیاسبا شاهکارِ یغمایی سخت میلنگد. مثنویِ ایرج ده بیت دارد. زبانش به زبانِ غالباً سعدیوارِ ایرج هیچ شباهتی ندارد. جای شیرینزبانیها و کنایات و تعابیرِ عامیانهٔ ایرجانه در آن کاملاً خالی است. از آن "میرزا شوکولا"ی خالقِ «داد معشوقه به عاشق پیغام»، «داشت عباسقلیخان پسری»، «عاشقی محنتِ بسیار کشید» و «ما که اطفالِ این دبستانایم» را سرودهبود، اینجا چندان اثری نیست؛ از "حضرتِ والا"یی که نظائرِ مصراعِ «دو تایی احتیاطاً سر بریدم» را در کارنامهاش دارد، شعرش را بهسببِ روانی و رسایی، حتی «روزنامهای» نیز خواندهاند، اینجا خبری نیست:
کلاغی به شاخی شده جایگیر
به منقار بگرفته قدری پنیر
یکی روبهی بوی طعمه شنید
بهپیشآمد و مدحِ او برگزید
بگفتا: سلام ای کلاغِ قشنگ
که آیی مرا درنظر شوخ و شنگ ...
 درپایان نیز روباه با اندرزی نادلپذیر و غیرِ ضروری زاغ و مخاطب را اینگونه شیرفهممیکند:
بگفتا که ای زاغ این را بدان
که هرکس بوَد چرب و شیرینزبان،
خورَد نعمت از دولتِ آن کسی
که بر گفتِ او گوشدارد بسی
هماکنون به چربیّ نطق و بیان
گرفتم پنیرِ تو را از دهان!
شعرِ نیّرِ سعیدی را هم دیدهام. کهنگرایانهتر از قطعهٔ ایرج است و دارای اطنابِ مُملّی بهمراتب بیشتر (شانزدهبیت). 
اینجا و آنجا گاه شنیدهام و دیدهام دلایلی را که برخی دربارهٔ ترجیحِ شعرِ یغمایی بر قطعهٔ ایرج برشمردهاند. بهگمانم یکی از مهمترین علتها همان فقدانِ شیرینزبانیهای ایرج (کنایات و تعابیرِ عامیانه و ضربالمثلها و شگردهای سعدیوار) در این قطعه است. بیگمان این قطعه و نیز برخی از قصایدِ یکی دودههٔ آغازِ شاعری ایرج، این ادّعای او را اثباتنمیکند: «سعدیِ عصرم، این دفتر و این دیوانام!».
اما نکتهای که ندیدهام به آن پرداختهباشند: غیابِ دستورمندیِ اشعارِ روانِ ایرجانه در قطعهٔ روباه و زاغِ او.
قطعهٔ یغمایی اما بعکس، دستورمند و مطابقبا قواعدِ طبیعیِ زبانِ فارسی است. تنها بنابه ضرورتِ وزن و قافیه گاه جای فعل یا نهادی عوض شده. همین و بس. و غالبِ قطعاتِ توفیقیافتهی کودکانه از این مزیّتِ زبانی برخوردار اند:
(دنبالهٔ مطلب ص بعد)
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    صبحیّه
ای صبحِ رسیده از پی شام، سلام
دیباچهٔ دلگشای ایّام، سلام
ای آنکه رساندهای شبِ تلخِ مرا
آرام به ساحلِ سرانجام، سلام
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران 
سلامی که جان را تسلّی دهد.
صبحتان دلگشا
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
 
                    بلاغت تشبیه و نقش آن در تکوین و تکامل فرم و انسجام درونی شعر (۱)
#دکترمحمدرضاروزبه 
در شعر امروز،  تصویر - به طور عام-  و تشبیه - به طور خاص-  فراتر از اغراض صناعی شعر قدیم، در تکوین و تکامل فرم شعر نقشی ویژه بر عهده دارند. اگر "بلاغت قدیم، تصویر شعری (تشبیه، استعاره، کنایه، مجاز، صناعات بدیعی) را به طور مجزا و جدای از متن شعر بررسی و تحلیل میکند" (دکتر محمود فتوحی، بلاغت تصویر، نشر سخن، ۱۳۸۵، ص ۸۹ )  در نگاه بلاغی مدرن، تصویر و از جمله تشبیه، نقش و کارکردی فرمآفرین دارد که جدا از کارکرد عناصر شعری دیگر نیست و نمیتوان به آن به مثابهی عنصری تزئینی نگریست. در اینجا تشبیه، فراتر از یک صنعت بدیعی به نوبهی خود در مسیر آفرینش فرم و انسجام درونی شعر حرکت میکند و حذف آن ممکن است به فروپاشی فرم درونی شعر بینجامد.
اساسا خوانش شعر امروز باید متضمن ادراک فرم ارگانیک شعر و تبیین و تشریح آن باشد و نه صرفاً روخوانی و شرح و معنی کردن آن به شیوهی ادبای سنتی. "خوانش شعر با توجه به اصل انسجام میتواند تا حد زیادی در فهم شعر کمک کند و نسبت به معنا کردن، آسیبهای کمتری به شعر وارد سازد زیرا انسجام به ارتباطهای مختلفی توجه دارد و پیوندهایی را که بین سطرها و بندها و تناسب و هماهنگیهایی را که بین عناصر شعری مانند واژگان، تصاویر، عاطفه و اندیشه وجود دارد نادیده نمیگیرد."  (دکتر مهدی دهرامی، انسجام در شعر معاصر، انتشارات پژوهش روزگار، ۱۳۹۵: ص۱۲)
  هدف این نوشتار، تبیین کارکرد زیباییشناسانهی برخی "اضافات تشبیهی" در شعر "خنجرها، بوسهها و پیمانها"  (معروف به  اسب سفید وحشی)  سرودهی مشهور زندهیاد منوچهر آتشی است. صاحب این قلم طی تحقیقی مفصل در اواخر دهه ۷۰ این شعر را همراه با اشعار برجسته دیگر شاعران معاصر، تحلیل و تفسیر کرده است. (ر،ک: کتاب شرح، تحلیل و تفسیر شعر نو فارسی، جلد دوم، نشر روزگار، ۱۳۸۹: صص ۳۵۵ تا ۳۷۰) اما در اینجا تمرکز بر روی اضافات تشبیهی این شعر و نقش آنها در ایجاد فضای هارمونیک در کلیت شعر و نیز استحکام فرم درونی اثر است.
میدانیم که شعر خنجرها بوسهها و پیمانها در فضای قومی و قبیلگی جریان دارد و مالامال است از نمادها و نشانگان اقلیم گرم جنوب که نشانگر بلوغ تجربههای حسی و محیطی شاعر است: سواری پس از سالیان دراز تاخت و تاز، فتح و فیروزی و شور و حماسهآفرینی در دشتها و کوهساران، اکنون سرخورده و دلمرده از فضای بستهی حاکم و نیز خیانت همراهان، از پا در افتاده و انزوا گزیده است. اسب یکهتاز او اما همچنان پر شور و شرار، او را به پرسش و نکوهش گرفته است و "جویای عزم گمشدهی اوست" این اسب، تن به خفت حیات حیوانی و غریزی نمیدهد و همچنان در سودای بازگشت به دوران شکوه و سلحشوریست. این شعر در حقیقت بیان مواجههی برون و درون (خود و فراخود) مبارز نومید و سرخورده است.  "در جدال جاودانی تن و جان، اسب سفید وحشی همان روح پاک و سرکش آدمی است. اوست که شکست واقعی را نمیپذیرد و تن را همچنان به ستیز فرا میخواند. اوست که چون خاری در تن آدمی میخلد. ملامت میکند."  (دکتر محمد تقی غیاثی، درآمدی بر سبکشناسی ساختاری، تهران، نشر شعلهی اندیشه، ۱۳۶۸: ص ۹۹)
شعر، بیانی گرم و گیرا دارد و از تصاویر بکر و بالنده، و نیز فضاسازیهای هنرمندانه مایهور است. از برجستهترین وجوه بلاغت ذهن و زبان شاعر در این سروده، انتخاب هوشمندانهی مشبه و مشبهبههایی است که همراستا با روح بومی شعر، به تقویت و تحکیم فضای درونی و ساختمان کلی شعر یاری رساندهاند.
مثلاً "قلعهی خورشید سوخته" در اینجا:
اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گرانسر
اندیشناک سینهی مفلوک دشتهاست   
 اندوهناک قلعهی خورشید سوختهست
که هم با فضای بومی شعر تناسب دارد و هم با وجه استعاری آن (فتوحات از دست رفته). نیز در این بند از شعر:
اسب سفید وحشی!
مشکن مرا چنین
بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش
آتش مزن به ریشهی خشم سیاه من
بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش
گرگ غرور گرسنهی من
خنجر خونین چشم، دلالت بر خشم و خونخواهی دارد و در عین حال، برّان و هولناک است و فضای ستیز و چالش عاطفی را برجسته ساخته است.  در ادامه، تشبیه غرور گرسنه به گرگی در حال احتضار و تن داده به خوابی سرخ،  هم  رنگ و طنین بومی و حماسی شعر را دوچندان کرده است و هم دلالت دارد بر مرگی شکوهمند و شورآفرین که رسم و راه قهرمانان قبیله است حتی در هنگام شکست.
ادامه دارد
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    یادکردی ازسرتعظیم و ارادت به مناسبت ۴ آبان ماه ۱۳۹۱ ش سالگرد رحلت استاد محمدجواد شریعت، استاد دانشگاه اصفهان.
#استادمسعودتاکی
 
آقای دکترشریعت درخانواده روحانی تولد یافته بود( ۱۳۱۵ش) در شهرک طالخونچه، یا به قول خودشان ( طالقان جی) دوره دبیرستان را در اصفهان و دانشگاه را درتهران گذرانده بود. ایشان استاد باجذَبه وحاضرجواب وخوش محضر وخوش حافظه ای بود در فاصله ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۴ که مستقیماً سعادت درک محضرش را یافته بودیم معروف ترین و در وقتِ تدریس ،  جدی ترین استاد
دانشکده ادبیات بود
تدریس دستورزبان که استاد متخصّص وصاحب نظر این رشته بود وامتحانی همراه با فیش های پژوهشی  داشت از جمله آزمون های مشکل دانشجو به شمار می آمد،جز آن دروس مختلفی باحضرتش گذرانده ام دروسی چون کلیله ودمنه، نظامی ، حافظ، خاقانی( آیینه عبرت، شرح کامل یک قصیده خاقانی) و نفثه المصدور، که استاد هرجلسه دوسه برگ از آن کتاب دیریاب، فتو می گرفت وبه تعداد دانشجویان به کلاس می آورد .استاد بزرگوار امتحان را به صورت شفاهی وکتبی می گرفت و عجیب از این بابت استاد ودانشجو تا اعماق روح نسبت به همدیگر شناخت پیدا می کردند. استاد، مِهری خاص به این شاگردش، راقم این حروف داشت. وقتی درسال دوم دانشگاه بودیم اعلان شد دانشجویان رشته ادبیات باید جز زبان وادب فارسی، رشته ای در ارتباط مستقیم بارشته اصلی برگزینند، ( رشته اصلی را مِهاد می گفتند ورشته فرعیِ مُمِد را کِهاد) دکترشریعت رئیس گروه بود ودانشجویان ادبیات را گفت کهاد خود را زبان وادب عربی انتخاب کنید که چنان وچنین شوید، اما همشاگردی های زرنگ و دنبال نمره عالی ودرس نسبتاساده، رشته کتابداری انتخاب کردند ، سر کلاس درس زبانشناسی نشسته بودیم که مستخدم دانشکده، کاغذی به جناب آقای دکتر... استاد درس تطور زبان فارسی داد که پس ازپایان کلاس آقایان... و... به دفتر ریاست دانشکده به آقای دکترشریعت مراجعه کنند ،
وقتی من و آن دوست محترم وارد شدیم با لحنی تند و پرملامت گفت شما هم کهاد کتابداری انتخاب کردید؟ شما ... . گفتیم آخه استاد...
گفت برگه انتخاب رشته را همین زمان عوض کنید وگرنه... دیدیم ... غیرتسلیم ورضا کوچاره ای!
دانشجویان رشته ادبیات با کهاد ادبیات عرب ۶ نفرشدیم یک نفر روحانی که ازقم می آمد دونفر برادر ویک خانم که هرسه عرب خوزستانی بود ویکی نمره اول کلاس و دیگربنده قباسوخته. که شرایط هیچ کدام آنان را نداشتم اما می دانستم دکترشریعت خلاف آن تشر وتلخی سخنش خیر وصلاح مرامی خواهد- خداوند رحمتش کناد-چه مایه بعدها دعایش کرده ام.
استادشریعت حدود ۴۰ کتاب منتشر کرده اما سه چهار کتاب اورا هنوز گاهی محل مراجعه بنده است.۱- دوره ۴جلدی جواهر الاسرار... نخستین شرح مثنوی مولوی
۲- دیوان حافظ شیرازی، همراه با معانی اشعار و ذکر معانی و... که اگرچه مختصر است اما گاه مفید است ۱۳۸۱ اصفهان، شرکت اتروپات
۳-فهرست کشف الاسرار و... میبدی که در دهه دوم بعد انقلاب اسلامی منتشرشد( بهترین اثر استاد)
این کتاب ، فهرست، یا کلیدی بود که آن ده جلد کشف الاسرار را برای استفاده مهیاکرد ،ازآن بسیارسودکرده ام وبسیار دعای صادقانه را برای ترویح روانش موجب شده است .
در سالهای پر رنج بیماری استاد دومرتبه به دیدارش - در اصفهان، کوی جدید استادان،نائل شدم و دست وروی اورا به صدق تمام بوسیده ام. زمانی درتهران درپژوهشکده فرهنگ ایران
روزی که درمحضر دکتر محسن ابوالقاسمی ،معاون دکترخانلری بودم ،سخن از دکترشریعت رفت و نقدی که این استاد دقیق النظر بر فرهنگ روزسخن، زیر نظر آقای دکتر انوری درمجله حافظ نوشته بود  به میان آمد دیدم دکتر ابوالقاسمی، از فضل و نکته دانی دکترشریعت می گفت ومن سرفراز   می شدم که استادی دلسوز بود.
" خدای عزّ وجل جمله را بیامرزاد"
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                    "طاهرهی صفارزاده" (بخش نخست)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران 
شعرِ مدرنِ زنانِ ایرانی در دهههای چهل و پنجاه، کموبیش متاثّر از صدای فروغ بود. گرچه پیش از فروغ، ژالهی قائممقامی و پروین نیز عناصری از جهانِ زنانه را در شعرشان بازتابدادهبودند و سیمینِ بهبهانی نیز چهارپارههایی با لحن و زبانِ زنانه میسرود، اما نمایندهی تمام و کمالِ شعرِ زنانه در آن سالها فروغ بود. مقلّدان و متاثّرانِ از شعرِ او نیز فراوان بودند.
صفارزاده سرودن را در دفترِ "رهگذرِ مهتاب" با زبان و بیانی نوقدمایی و گاه محتوایی غربستیزانه (قطعهی "کودکِ قرن") آغازکرد. این نگرشِ منتقدانه در مجموعههای بعد ("طنین در دلتا"/ "سدّ و بازوان") پررنگتر میشود. بسامدِ بالای واژهها و نامهای فرنگی نیز در این دو مجموعه نمایان است. چندین قطعهی کانکریت یا شعرِ دیداری در "طنین در دلتا" (مخصوصا قطعاتِ "او"، "میز گرد مروّت" و "زندگیِ آسانسور") حکایت از شاعری نوجو و جسور دارد. "سدّ و بازوان"، قطعاتی است که نخست به زبانِ انگلیسی سرودهشده و به همت زندهیاد محمد حقوقی و نظارتِ "دوستی صاحبنظر"، به فارسی برگرداندهشده. برخی اشاراتِ زنانه و تنانه یا جسمانی نیز در این دفتر دیدهمیشود که البته صفارزاده بعدها هیچگاه گردِ نظائرِ آنها نگشت:
_ مرا به ساندویچ عشق دعوتکن
مرا با دستهایت "سِرو"کن
تنم را در کاغذ نفسهایت بپیچ
_ پستانهایم زمزمهی دستهای ترا باورمیکنند
صفارزاده دانشآموختهی رشتهی زبانِ انگلیسی بود و این زباندانی و اقامت در فرنگ، دریچهای شد برای آشناییِ بیشترِ او با شعر و فرهنگِ جهانی. او به برکتِ همین ویژگیها، در اواخرِ عمر قرآن را نیز به انگلیسی برگرداند. ازهمینرو تاثیرپذیریهای شاعر از قرآن و نیز تضمینِ آیات و اشارات قرآنی در شعرش فراوان است. البته این انس با فرهنگِ قرآنی، از همان نخستین دفترهای شعرش نیز آشکار است.
مولفهی اصلیِ شعرِ صفارزاده که او خود در گفتگویی با محمد حقوقی آن را "شعرِ طنین" مینامد، سفر و حرکت است. این سفر که از سیر و سیاحتِ آفاقیِ شاعر در شرق و غرب آغاز میشود، به جهانِ جان و ذهن و روانِ شاعر کشیدهمیشود و درنهایت نیز، به تداعیهای مکررِ تصاویر و روایتها از گذشته و امروز. 
صفارزاده با شعرِ نیمایی آغازکرد و به شعرِ سپید رسید. او بهجای وزن، به "طنینِ" موسیقی در شعر باورداشت. وزنِ شعرِ او، بر طنینِ طبیعیِ واژهها و موسیقیِ درونیِ کلام، روایتگری و تداعیهای پیاپی، استوار است. از این منظر نیز، شعرش به شعرِ فروغ بیشباهتی نیست؛ بخصوص جاهایی که فروغ وحدتِ وزنِ شعرش را فدای طبیعتِ کلام میکند.
اما مهمترین اتفاق در شعرِ صفارزاده گرایشِ او به مذهب و نگرشِ مکتبی در دورهی دومِ شاعری است. در این دوره است که درکنارِ سفر و حرکت، او بسیار از "بیداری" سخنمیگوید. شاعر متأثر از گفتمانِ مذهبی حاکم بر دهههای چهل و پنجاه (آل احمد و نیز شریعتی که شاعر او را "رهیارِ بیدار" خوانده) به مذهب و خویشتنِ خویش رجعتیمیکند. او در این دروه، به فرهنگِ شرقی و اسلامی و نیز شعرِ متعهد و مقاومت میگراید؛ حرکتی که همزمان است با شعرِ سپید یا شاملوییِ سیدعلی موسوی گرمارودی. صفارزاده معتقد است: "شاعر باید شاعر به واقعهی هستی باشد" (از قطعهی "سفر عاشقانه"). و در قطعهای خطاب به "علمفروشان جدا از مردم" میگوید:
تو آن خزندهی خواری
که میخزی لرزان
به سوی لانه و آذوقهای
ز شهرت و نان.
ازهمینرو او در قطعهی "خویشاوند" به عنصری و عسجدی و شعرفروشان میتازد. در این دوره صفارزاده شعرِ مکتبیِ نو میسراید، تعبیری که شاید تاحدی متناقضنما نیز بهنظرآید. این دگردیسیِ روحی را بهویژه در قطعهی "سفرِ هزاره" (در دفترِ سفر پنجم) میتواندید.
صفارزاده البته همزمان از عناصرِ حماسی و ملی نیز غافل نیست؛ از آن جمله است قطعاتِ "از نامهای دیگرِ سودابه" در دفترِ مردانِ منحنی و نیز شعرِ "ماشینِ آبی" در همین دفتر که شاعر در آن از دیدن یا شنیدنِ نامِ ایستگاهها و خیابانهای دماوند به "دیو" یا همان ضحاک، و نیز نامِ تخت جمشید، به کورش و کاوه و فریدون نقبمیزند. در "سفرِ سلمان" نیز توجه شاعر به عناصرِ اساطیری و ملی البته با نقد و گاه تعریضی که بیشتر متوجهِ باستانگراییهای حکومتی در عصرِ پهلوی است، نمایان است.
شعرِ پایداریِ صفارزاده به گمانام برای شاعر و شعرِ امروز عطاها و لقاهایی داشت. "سفر پنجم" (۱۳۵۶) از عطاهای این دورهی شعری است و "بیعت با بیداری" (۱۳۵۸) و "دیدار صبح" (۱۳۶۶)، از لقاهایش.
ادامه👇
🍁🍂
C᭄𝄞 @GaleryeTasavireAdabi
♡჻ᭂ࿐✰⊰━━━━─
 
                     سرچشمه رویشهایی
دریایی، پایان تماشایی
تو تراویدی؛
باغ جهان تر شد، دیگر شد
صبحی سر زد . . .
#سهرابسپهری
#موسیقی 
#بیکلام 
*خاص نگارش و نوشتن
🍁🍂
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─