📚این کانال به معرفی و نقد کتاب، و پاسداشت یاد بزرگان فرهنگ اختصاص دارد. «هر که را عقل نیست، تمییز نیست، و تمییز کردن جایی درست آید که دو باشند تا تمییز کند و حق را از باطل جدا کند» (مستملی بخاری، شرح تعرف) راه ارتباطی: @dehlizbad
📚نحو هندی و نحو عربی
همانندیها در تعریفات، اصطلاحات و طرح قواعد، فتحالله مجتبایی، نشر کارنامه، چاپ نخست ۱۳۸۴، ۱۹۶ صفحه
▪️موضوع این کتاب همانندیها در تعریفات، اصطلاحات و طرح قواعد در زبان هندی و عربی است که در سه بخش تنظیم شده است: زمینههای تاریخی تکوین علم نحو زبان عربی و سهم دانشمندان ایرانی در آن، ترتیب حروف هندی و تقسیمبندیهای آن در کتاب "العین" خلیلبن احمد و "الکتاب" سیوبه و سرانجام موضوع اصلی کتاب یعنی همانندیها در تعریفات، اصطلاحات و طرح قواعد دو زبان مذکور.
▪️به نظر نویسنده «این همانندیها به اندازهای نزدیک است که به هیچ روی نمیتوان آن را به تصادف و توارد نسبت داد و باید نوعی رابطهی تاریخی را در این میان جستوجو کرد.»
@ahle_tamyz
📚روبسپیر سرگذشت یک انقلابی، پیتر مکفی، ترجمهٔ علیرضا اسماعیلپور، نشر مد، تهران ۱۴۰۳، ۴۷۶ صفحه
#تازههای_کتاب
@ahle_tamyz
🔹مطالعات (ضد) ایرانی و مجلات (ضد) علمی
▪️عنوان دانشگاه کمبریج روی جلد این مجله جذاب است. از همین رو من هم علاقهمندش شدم و به عضویت آن درآمدم و برای کنفرانسش هم مقاله فرستادم، هرچند خوشبختانه از شرکت انصراف دادم. یادم هست روز اول با چه ذوقی به استادم گفتم قرار است در کنفرانسشان شرکت کنم. ولی با همان محافظهکاری و ادب همیشگی جواب داد .Well! Not the best place around و من تعجب کردم. اما هرچه گذشت و هرچه نگاه کردم چیزی که حتی نزدیک به فضایی علمی باشد ندیدم. اینجا بیش از این چیزی نمیگویم چون ذات ننهمنغریبم این جماعت «مترقی» را میشناسم و حوصله درگیری ندارم. راستش را بخواهید این ISIS سابق که اخیرا به AIS تغییر عنوان داده خودش یک کیس پژوهشی ناب است.
▪️شماره ۵۷ (چه عدد مبارکی!)، اختصاص به جنبش مهسا، نه ببخشید ژینا امینی دختر کرد که به دست دژخیمان فارس مرکزنشین تهران کشته شد تا جنبش ژن، ژیان، ئازادی توسط کردها و بلوچها و دیگر ملتهای تحت ستم دولت فارس پا بگیرد، دارد.
@ahle_tamyz
🔹نقشه راه مطالعۀ کتاب مشروعیت عصر مدرن به پیشنهاد زانیار ابراهیمی
۱.جدال قدیم و جدید- دکتر سیدجواد طباطبایی
مطالعۀ این کتاب برای به دست آوردن تصویری کلی از مناقشۀ قدیم و جدید و رئوس اختلاف نظرهای هانس بلومنبرگ با کارل لوویت و کارل اشمیت ضروری است و در حقیقت آشنایی مخاطبان ایرانی با این بحث در ابتدا از طریق همین کتاب رقم خورده است.
۲.معنا در تاریخ- کارل لوویت
لوویت یکی از اصلیترین معارضان بلومنبرگ به شمار میرود و بهطور سنتی عقیده بر این است که مشروعیت عصر مدرن در تقابلی تام و تمام با او نوشته شده است. اهمیت این کتاب بهقدری است که اساساً پیش از مطالعه آن نباید سراغ مشروعیت عصر مدرن رفت.
@ahle_tamyz
📚 یادها و دیدارها، ایرج پارسینژاد، نشر نو، چاپ اول ۱۴۰۰، قطع رقعی، جلد سخت، هشت + ۳۶۶ صفحه
@ahle_tamyz
📚احسان یارشاطر در گفتگو با ماندانا زندیان، شرکت چاپ کتاب، چاپ نخست ١٣٩۵، لس آنجلس، ٣٨۰ صفحه
@ahle_tamyz
🔹نامه روانشاد زریاب خویی به شاهرخ مسکوب
دوست گرامی
▪️نامهای که از شهر “ولتر” و “رنان” به بلاد شیخان و حنبلیان زمان فرستاده بودید رسید. به قول خاقانی تحیّتی بود از خیرالبلاد و اطیبها الی شر البلاد و اوحشها. خیلی خوشحال شدم که کارتان به سامانی رسده و مشغول شدهاید.
خوشا به حالتان که در زبده و خلاصة بلاد عالم یعنی پاریس با زبدهترین اشخاص همکاری دارید. هذا هی الجنة آلتی کنتم بها توعدون. به قول آن هندی: اگر فردوس بر روی زمین است، همین است و همین است و همین است.
▪️ما هم در این دوزخ روزگاری میگذرانیم. جسماً و روحا در غربتیم. غربتی که نه غربی است و نه شرقی. مثل موجوداتی که جاذبهای بر آنها وارد نیست و در فضا معلق هستند. ما نیز احساس بیچارگی و بیوزنی میکنیم و به فضا نرفته، فضانورد شدهایم؛ آنچه معاش است بسته به موئی است که هر دم، دمِ تیزِ شمشیر بازسازی و پاکسازی بر سرش ایستاده است.
معادی هم که امید دهنده باشد نداریم، مانند یهود فقیر خسرالدنیا و الآخرة ذلک هو الخسران المبین. میگفتیم و به خود نوید میدادیم که در دوران تقاعد به کنجی مینشینیم و به گفته حافظ جز صراحی و کتاب، یار و ندیم نمیگیریم. اما آنچه صراحی است، شکسته است و کتابها نیز در معرض تهدید آب و آتش نشسته است.
گوشه گرفتم ز خلق و فایدهای نیست، گوشه چشمش بلای گوشهنشین است.
▪️گاهی ندای ظریفی به گوش میرسد که چون سرآمد دولت ایام وصل بگذرد ایام هجران نیز هم. اما من ایام وصل نداشتم و همان ایام برای من مانند شبهای هجران تیره بود! به جهنم! سرتان را چرا درد بیاورم. روزگار همین بوده است و خواهد بود. این دم را که دوستی سلام صفایی از راه وفا فرستاده خوش بدارم و خود را به یاد دوستان باخبرِ دور، از دشمنان بیخبرِ نزدیک، دور سازم.
سلام به همهی آن دوستان برسان و چو با حبیب نشستی و باده پیمودی، بیاد آر حریفان باده پیما را.
ایام به کام و دوران عزت مستدام بوده باشد.
قربانت
@ahle_tamyz
📚آیا روایت جشن سده در شاهنامه الحاقی است؟، ابوالفضل خطیبی، نامۀ فرهنگستان، س۱۶، ش۳ (شمارۀ پیاپی: ۶۳)، بهار ۱۳۹۷، ص۱۳۱-۱۵۲.
@ahle_tamyz
@dr_khatibi_abolfazl
🔹عتبة الکتبه
▪️در مملکتی که غرض از وطن و علم و هنر و دیگر الفاظ مانند به اینها به دست آوردن نفع شخصی است، نشر کتاب هم اول هدفش همین است، نه نشر علم یا سعی در ترقّی دادن معارف و هنر و فرهنگ. در چنین خاکی اگر دانشمند یا هنرمندی نیز زمانی به هم برسد، قدر او را جز گروهی اندک نمیشناسند. این گلایهٔ قدیمی هنوز هم اگر بر زبان آید، رواست.
▪️فردی بیتشخیص عتبة الکتبه را که مرحوم قزوینی نسخهٔ آن را یافت و مرحوم اقبال به چاپ سپرد دوباره به خیال خود تصحیح کرده و در مقدمهٔ کذایی آن، که هر سطرش دانش او را هویدا میکند، چند جا در تنقیص مرحوم قزوینی چیزهایی گفته، بی آنکه نام او را درست بداند ("محمود قزوینی"!)، و ناشر بیتشخیصتری، که بیتمیزیش را در نشر کتابهایی دیگر نیز نشان داده، آن را چاپ کرده، ظاهراً بی آنکه یک فرد ذیشعوری در آن دم و دستگاه پیدا شود و او را از چنین کار عبثی بازدارد.
▪️بر این "تصحیح" تازه از قرار مسموع نقد نوشتهاند و درجهٔ دانایی "مصحح" را بر ملا کردهاند و اگر در این جا تجدید مطلعی میشود برای این است که به مرحوم قزوینی در این کتاب در چند جا توهین شده است.
▪️این فرد، که نه فارسی میدانسته نه عربی و از بخت بدش خود را ملتزم کرده که عبارات عربی را به شکل و اعراب و ترجمه چاپ کند، حالش چنان است که حرس الله را حرّس الله نوشته و طَرفة العین را طُرفة العین، و انبساط، به معنای گستاخی و خودمانی شدن، را به اطناب معنی کرده، و صدها دیگر از این هنرها نموده. دو نمونه را ذکر میکنیم که درجهٔ علم این فرد معلومتر شود:
- "به نثری که نثار آن از نَثر و شَعری سزد ..." (ص ۱۸۴)
در چاپ مرحوم اقبال ضبط درست آمده: "به نثری که نثار آن از نثره و شِعری سزد." (نام دو ستاره را بازنشناخته.)
- " ... در حق این بزرگوار شریفمنصب، که از نزعات شیطان نجات یافته است بعد از آنکه نزع الشیطان بینی و بین اخوتی ..." (ص ۲۳۱)
گرفتم که در چاپ اقبال نقطهٔ نزغ در چاپ افتاده،* این "مصحح" دانا آیا نبایست بداند که نزغات شیطان است که معروف است و نبایست به خود زحمت دهد یک آيهٔ مشهور قرآن را، که طفلان مکتبی نیز میدانند، در قرآن ببیند؟ وانگهی، بایست آن قدر از عقل بیبهره باشد که "نزعات" ساختگی را در این عبارت به "جانکندنها" معنی کند؟
از کوزهٔ دانشگاه ما ظاهراً همین برون میتراود و از بیشتر دستگاههای نشر کتاب نیز همین: بیله دیگ بیله چغندر.
* عتبه البته باید دوباره چاپ شود. بیدقتی و بیانضباطی مرحوم اقبال در این کتابِ او نیز پیداست.
🖋دکتر سیداحمدرضا قائممقامی
@YaddashtQaemmaqami
@ahle_tamyz
📚سازمان افسران حزب تودۀ ایران ١٣٢٣_١٣٣٣، محمدحسین خسروپناه، انتشارات شیرازه کتاب ما، چاپ نخست ١٣٩۵، تهران، ٣٢۰ صفحه مصور
@ahle_tamyz
📚خاطرات و اسناد سپهبد حاجعلی رزمآرا، بهکوشش کامبیز رزمآرا و کاوه بیات، موسسه نشر و پژوهش شیرازه، چاپ نخست ١٣٨٢، ۵٧۴ صفحه
@ahle_tamyz
🔹پژوهندهٔ نامهٔ باستان: یادنامهٔ دکتر ابوالفضل خطیبی
▪️دیشب و امروز قدری از وقتم را صرف خواندن مقالات یادنامهٔ مرحوم دکتر خطیبی کردم که دیروز در مراسم یادبود او از آن رونمایی کردند. یادنامهای است بالنسبه خوب. چند مقالهٔ خواندنی دارد و ناگزیر پست و بلند هم در آن هست. از خواندهها آنچه خواندنیتر بود نوشتهٔ استاد امیدسالار بود دربارهٔ کتسیاس و ایرانیّات او و اهمّیّت بقایای آن کتاب در شناخت تاریخ روایی ما. کاش استاد امیدسالار فرصتی به کف آرند و آنچه در این جا مجمل است به تفصیل آورند یا مجال بیابند و رسالهٔ دکتری خود را نشر فرمایند.
▪️یک مقالهٔ بامزه آن چیزی است که آقای خاتمیپور دربارهٔ تکرار مضمون داروی خرسندی در متون عرفانی نوشتهاند، هرچند که به چند نوشتهٔ پیشین در این باره ظاهراً بیتوجه بودهاند، یعنی، تا آن جا که در حافظه دارم، نوشتههای دکتر مهدی درخشان، آقای شائول شاکد، دکتر عسکر بهرامی و یک یادداشت مختصر بنده. آقای پورجوادی هم میفرمایند که هیچ کس این متن را نفهمیده جز شخص ایشان؛ میفرمایند که این متن متنی رواقی است. به هر حال، ایشان آنتنهایی قوی دارند که قبل از ایشان فقط مرحومان منزوی و اذکایی داشتند. روایت است که در روز الست خداوند ذریّهٔ آدم را بین آنتن قوی و bon sens مخیّر کرد. این کسانی که نام بردیم اولی را اختیار کردند.
▪️از نوشتههای یادنامه خواندن چند مقاله وقت تلف کردن است. از اینها که فرصت کردم بخوانم این مقالات را میتوان نادیده گرفت:
مقالهٔ آقای اردستانی رستمی دربارهٔ نفوذ افکار مانوی در مینوی خرد. بکلّی مهمل است. مایهٔ تأسف است که تحقیق در تاریخ فکر را کسانی متعهد شدهاند که از موضوع تحقیقشان چیزی نمیدانند.
مقالهٔ آقای دریایی دربارهٔ طهمورث.
مقالهٔ آقای رضایی باغبیدی دربارهٔ لغت خایسک. معجونی از ناشناختهای مختلف.
مقالهٔ آقای کهریزی دربارهٔ شاهنامه و ایلیاد.
دو سه مقاله، مخصوصاً آنچه بنده از مرحوم منشیزاده نقل کردهام، به دلیل به هم ریختن آوانویسیها تقریباً از حیّز انتفاع ساقط شدهاند.
▪️با این حال سعی مدوّنان و ناشر مشکور است. خدا آقای خطیبی را بیامرزاد، به بازماندگان شکیبایی دهاد، و به کسانی که در جمع این مجموعه و برگزاری "شب ابوالفضل خطیبی" کوشیدند پاداش نیک دهاد.
@YaddashtQaemmaqami
@ahle_tamyz
🔹شب دکتر ابوالفضل خطیبی
▪️هفتصد و بیست و سومین شب از سلسله شبهای بخارا اختصاص یافته است به گرامیداشت یاد و خاطره زندهیاد دکتر ابوالفضل خطیبی.
این نشست در ساعت پنج بعدازظهر چهارشنبه این هفته بیستم دیماه ۱۴۰۲ در تالار فردوسی خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار میشود.
خانه اندیشمندان علوم انسانی: تهران، خیابان استاد نجاتالهی (ویلا)، چهارراه ورشو، تالار فردوسی.
@ahle_tamyz
📚جامعههای ماقبل صنعتی کالبدشکافی جهان پیشامدرن، پاتریشیا کرون، ترجمۀ مسعود جعفری، نشر ماهی، چاپ نخست زمستان ١٣٩۵، ٣۶۰ صفحه
فهرست مطالب
مقدمه
١. جامعهی پیچیده چگونه جامعهای است؟
بخش نخست
الگوها و ساختارهای ماقبل صنعتی
٢. نظام اجتماعی_اقتصادی
٣.حکومت
۴. سیاست
۵. فرهنگ
۶. جامعه و فرد
٧. دین
بخش دوم
فاصلهگرفتن از الگوی غالب
٨. تازگی و تفاوت تجربهی اروپا
٩. مدرنیته
برای مطالعه بیشتر
نمایه
@ahle_tamyz
📚 ریشهشناسی ده نام جغرافیایی مربوط به آذربایجان، علیاشرف صادقی، مجلۀ گزارش میراث، شمارۀ ٨٨ـ٨٩، پاییز ـ زمستان ١٣٩٨ (تاریخ انتشار: پاییز ١۴٠٠)، صفحههای ١۴ـ٢٢.
@ahle_tamyz
▪️ترجمهی من از زندگینامهی ماکسیمیلیان روبِسپیِر، یکی از برجستهترین پیشوایان انقلاب فرانسه، در نشر مَد به چاپ رسید.
▪️روبسپیر را بیگمان باید بحثانگیزترین چهرهی انقلاب سال ۱۷۸۹ شمرد، شخصیتی که جدال بر سر سرشت راستین او و آراء و اقداماتش تا امروز ادامه یافته است. رهبران انقلابهای بزرگ اغلب شخصیتهایی پیچیده دارند و سیمای متغیر و چرخشهای غریب نیز کموبیش از الزامات هنر سیاست به شمار میآید، اما کمتر سیاستمداری را میتوان سراغ کرد که همچون روبسپیر، هم از ستایش مردمان و مورخان بهره برده باشد و هم آماج طعن و لعن آنان شده باشد. انقلابیان و تودهی مردم فرانسه، که روزگاری این سخنور ریزنقش شهرستانی را چون ایزد آزادی و دادگری میپرستیدند و با لقب رشکانگیز "فسادناپذیر" از او نام میبردند، پس از سقوط ژاکوبَنها یکباره گناه تمام تندرویهای انقلاب را به پای او نوشتند و حتی از نسبتدادن همهی رذائل بشری به وی نیز دریغ نکردند. البته خصائل روبسپیر و کارنامهی او هم زمینهی مناسبی را برای چنین داوریهایی فراهم میآورد- جاهجویی و سازشناپذیری ذاتیاش، نقش بیبدیل او در بهقدرترسیدن دولت ژاکوبَنی و عضویت و نفوذ وی در کمیتهی امنیت عمومی، نهادی که طی دورهی وحشت، روند محاکمهها و اعدامهای انقلابی برقآسا را هدایت میکرد. تاریخنگاران انقلاب فرانسه اغلب چهرهی مخوف خودکامهای درسایهنشسته را به روبسپیر بخشیده و او را همچون دُژخیمی کینهتوز بازنمودهاند. اما آیا حقیقت بهراستی چنین است؟
▪️پیتر مکفی در این کتاب، به خلاف دیگر زندگینامهنویسان روبسپیر، از تمرکز بر پنج سال پایانی زندگی وی (که همان پنج سال آغازین تاریخ انقلاب است) پرهیز میکند و برای ریشهیابی و تحلیل دقیق شخصیت این مرد اسرارآمیز، به کاوش در تمام دادههای بهجامانده از سرگذشت وی میپردازد، از عهد کودکی و نوجوانی روبسپیر و تحصیلاتش در پاریس و آغاز پیشهی قضاوت گرفته تا نقش او در سال سرنوشتساز ۱۷۸۹ و رخدادهای پس از آن و سرانجام سلطهیافتن و سقوط وی و سرنهادنش بر آستان گیوتین. مصالح پژوهش مکفی عبارتند از مجموعهی حجیم آثار خود روبسپیر، روایت دوستان اندک و دشمنان پرشمار او و انبوهی از جزئیات خُرد و کلان در باب زندگی شخصیاش.
🔹اینک نمونهای چند از متن کتاب:
▪️اندکی پس از مرگ روبسپیر، انبوه بیشماری از اتهامات علیه وی منتشر شدند که سال وحشت را نتیجهی خودکامگی شخصی یک هیولا توصیف میکردند. [...] مرلن دو تیونویل، نمایندهی ژاکوبن و همپیمان سابق روبسپیر، بعدها در پاسخ به این پرسش که چرا به سرنگونی او یاری رسانده، گفته است: "اگر شما هم چشمان سبزش را میدیدید، قطعاً او را میکشتید." در آنسوی کانال مانش نیز نواهای مشابهی نواخته میشد- در اوت ۱۷۹۴، رابرت ساوتی و ساموئل تیلور کالریج شتابان نمایشنامهای سهپردهای پرداختند به نام سقوط روبسپیر.
(ص۳۵۲کتاب)
▪️"ترجیح میدهم شورایی متشکل از نمایندگان منتخب مردم و شهروندانی آزاد و محترم را در سایهی سلطنت یک شاه ببینم تا مردمی بردهگشته و بهانحطاطکشیدهشده را در زیر تازیانهی یک دیکتاتور یا سنایی شکلیافته از اشراف. از نظر من، کرامول را نمیتوان بهتر از چارلز دوم دانست... آیا راهحل این مسالهی اجتماعی بزرگ در همین تعبیر نهفته است- جمهوری یا سلطنت؟"
بخشی از نخستین سرمقالهی هفتهنامهی دِفانسُر دو لا کُنستیتوسیون، به قلم ماکسیمیلیان روبسپیر (ص۲۰۷ کتاب).
▪️...در آن روز، گروههای مختلفی از شهروندان بر سر راه روبسپیر [و دیگران] انتظار میکشیدند و فریاد برمیآوردند: "درود بر نمایندگان پاکدامن! زنده باد فسادناپذیر!" چند دسته از دانشآموزان حلقههایی ساخته از برگهای بلوط و درهمبافته با روبانهای سهرنگ را به دست آنان میدادند. روبسپیر در اینجا از درشکهی خود بیرون جست و فریاد کشید: "چه میکنید، شهروندان؟ این چه ژست حقارتآمیزیست که به خود گرفتهاید؟... نکند به همین زودی فراموش کردهاید که مردمانی آزاد هستید؟" آنگاه یکی از زنان نطقی را خطاب به او ایراد کرد: "تو در دل فساد همواره تکیهگاه تزلزلناپذیر حقیقت بودهای، همیشه استوار، همیشه فسادناپذیر... این مردم با حرمتی بیاندازه نام تو را بر زبان میآورند؛ تویی فرشتهی نگهبان آنان و امید آنان و تسلای آنان."
(ص۱۶۴ کتاب)
@ahle_tamyz
@samnyaasa
ادامه.
▪️فقط ایکاش پیش از آن عنوان مجله از مطالعات ایرانی به «انیرانی» تغییر میکرد چون این شماره اختصاص یافته به مقالاتی برآمده از گفتمان تجزیه در ایران که تصریح میکنند ایران وجود نداشته و ندارد.فقط ایکاش پیش از آن عنوان مجله از مطالعات ایرانی به «انیرانی» تغییر میکرد چون این شماره اختصاص یافته به مقالاتی برآمده از گفتمان تجزیه در ایران که تصریح میکنند ایران وجود نداشته و ندارد.
▪️به لحاظ علمی در زمینه «باستان» مجله و انجمن باری ندارد. مقالاتی گهگاه درباره باستان منتشر میکند و در کنفرانسهایش به جهت جوری جنس و تزیینی گاهی استادانی خوشنام از حوزه ایران باستان به چشم میخورند. ایکاش به چشم نمیخوردند. به سهم خودم از عزیزان مطالعات باستانی ایران خواهش میکنم به این مجله و انجمن که هدفش چیز دیگریست اعتبار ندهند. مطالعات باستان پایه و پی فهم تاریخی و فرهنگی ماست. خوشبختانه در اینجا فضا کاملا علمی و «ایرانی» است و برای این دوستان مترقی جای کار ندارد. به این دلیل مقالات باستانی را به شکلی حاشیهای و تزیینی چاپ میکنند تا مقالات اصلی در مطالعات مترقی و پیشرو معاصر دیده بشود و کل مجموعه به شکل یک تن واحد جلوه بکند که پایههای باستانیاش استوار است.
▪️درحالیکه چنین نیست و مقالات دوره مدرن (پستمدرن در واقع!) کلا فاز دیگری دارند. عنوان کمبریج هم کاملا غلطانداز است. دانشگاه کمبریج این مجله را صرفا چاپ میکند و محتوای مجله و سیاستگذاریهایش ربطی به کمبریج ندارد.
▪️در کل البته فضای مطالعات مدرن (بخوانید ضد مدرن) ایران در خارج از کشور فاجعه است. یادم نمیرود که وقتی میخواستم برای دوره دکتری در خارج اقدام کنم استاد بسیار فرهیختهای در ایران به من پیشنهاد کرد اگر فاند میخواهی برو دنبال موضوعات مدرن (باز تاکید میکنم بخوانید ضد مدرن)، که خب من طبق معمول حرف گوش ندادم، و پی و ریشه داشتن را به فاند داشتن ترجیح دادم.
▪️در این سالهای خارج از کشور به خوبی میبینم که عزیزان ایرانی طوری سراغ این موضوعات ایران معاصر میروند تو گویی جویندگان طلا به کالیفرنیا رسیدهاند! همه چیز حاضر و آماده است. مساله (بخوانید نامساله)ای در ایران مییابند و اگر نتوانستند از جنبشهای مترقی شرق و غرب عالم وارد میکنند و بعد آنرا ورز میدهند. یک مقدار در زمینه متد و روش باید رعایت کرد ولی به لحاظ محتوا دست باز است چون معلوم نیست مخاطب شما کیست؟ ایرانی است یا خارجی؟ ایرانی چرا باید درباره ماجراهای ریز دوره رضاشاه و محمدرضاشاه و جمهوری اسلامی انگلیسی بخواند؟ شاید هم بخواند ولی خیلی مهم نیست. چون حجم تحلیلها و تفسیرها در فارسی دهها برابر است. اما خارجی که احیانا آنرا بخواند چیزی از ایران نمیداند. حتی استادان خارجی مطالعات (ضد) مدرن ایرانی یک دهم یک ایرانی علاقهمند به این حوزه نمیدانند.
▪️پذیرش و گرفتن فاند در این زمینهها سخت نیست. البته اگر سختی خوابیدن در شب برای کسی که بابت چند هزار دلار/یورو به کشورش خیانت میکند را نادیده بگیریم. مخاطب این ارتکابات در واقع هیچکس نیست. اینها صرفا تولید میشوند برای تولید رفرنس و مرجع. به این ترتیب در زمان موعود به این آثار ضد ایرانی ارجاع داده میشود. حالا شما آن زمان بیا بگو آن مقاله در آن مجله روی هوا حرف زده!
▪️خلاصه آنکه از عزیزان علاقهمند مطالعات باستان تمنا میکنم در انتخاب مجلات خارجی (بهخصوص مجلات ایرانیان مقیم خارج) دقت بفرمایند و نام فرخنده و پژوهش سودمند خود را ناخودآگاهانه به پای فاندخوارهایی که سرزمین پدریمان، یعنی مادرمان ایران را میفروشند، نریزند. بگذارید این عزیزان مطالعات (ضد) مدرن دور هم بنشینند. ما خرج بساطشان نشویم. ما که حریف این مدعیان روشنفکری نمیشویم حداقل به سفارش حافظ شیرین سخن عمل کنیم که
«با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی / تا بیخبر بمیرد در رنج خودپرستی»
🖋بهرام روشنضمیر
پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ سوربن - پاریس
@HistoriographyOfIran
@ahle_tamyz
٣. الهیات سیاسی ۱و۲- کارل اشمیت
اشمیت را بدون تردید باید اصلیترین معارض بلومنبرگ دانست. معارضی حتی اساسیتر از لوویت؛ چون بلومنبرگ هیچ نقطۀ فکری مشترکی با اشمیت ندارد. بلومنبرگ در مشروعیت اساساً با الهیات سیاسی ۱ مخالفت میکند، اما در ویراست دوم فصلی مجزا را به اشمیت اختصاص میدهد، چون اشمیت در یکی از پیگفتارهای الهیات سیاسی۲ تز بلومنبرگ را ردیهای علمی بر الهیات سیاسی میداند. به همین دلیل خواندن این پیگفتار پیش از مشروعیت عصر مدرن ضروری به نظر میرسد.
۴. درآمدی بر دانش نوین سیاسی- اریک فوگلین
فوگلین را میتوان معارض پنهان بلومنبرگ دانست. در واقع تز اصلی بلومنبرگ مخالفت با تکفیر عصر مدرن از سوی فوگلین است. گر چه بلومنبرگ به مفردات تز فوگلین اشاره نمیکند..
۵. ریشههای الهیاتی مدرنیته- مایکل آلن گیلسپی
گیلسپی در این کتاب نقطۀ عزیمت بلومنبرگ در مشروعیت را اختیار میکند. او تمام بحثِ مربوط به انقلاب نومینالیستی و اهمیت آن در ظهور مدرنیته را وامدار بلومنبرگ است، گرچه این نقطۀ عزیمت را علیه بلومنبرگ به کار میگیرد. به دلیل زبان غامض و متن پیچیدۀ خود بلومنبرگ در توضیح انقلاب نومینالیستی، مطالعۀ این کتاب ورزیدگی لازم را برای دست و پنجه نرم کردن با زبان دشوارفهمِ بلومنبرگ فراهم میکند.
۶. پایان الهی یا بشری تاریخ- جو پل کرول
کرول یکی از آگاهیبخشترین شرحها را از مناقشۀ لوویت، اشمیت و بلومنبرگ ارائه میدهد. جدای از این، شرح او از خود اندیشۀ اشمیت را میتوان یکی از جامعترین شرحها حتی در بین خوانندگان انگلیسی زبان دانست. علاوه بر این، او شرحی تبارشناسانه از شکلگیری مشروعیت عرضه میکند که خواندن آن برای اطلاع از پیشینۀ کمتر شناخته شدۀ این کتاب و نیز خود بلومنبرگ خالی از فایده نیست.
۷. الهیات سیاسی پولس- یاکوب تاوبس
تاوبس را در اصل پدر الهیات سیاسی چپ میدانند. اما او در مناقشۀ قدیم و جدید جایگاهی قابل توجه دارد. تاوبس بهرغم همسویی بیشتر با طرفداران قدیم از جمله اشمیت، یکی از دوستان نزدیک بلومنبرگ محسوب میشود. تز او در این کتاب همین جایگاه میانه را دارد، یعنی نه مدرنیته را تماماً مردود میشمرد و نه به برداشت متصلب امثال اشمیت از قدیم قائل است.
۸. برهوت معنوی جهان- ویلهلم استایفهالس
استایفهالس در این کتاب، شرحی بسیار خوشخوان و بصیرتبخش از گنوسیسم بهعنوان اصلیترین ماده و مصالح مناقشه بین بلومنبرگ، فوگلین و تاوبس ارائه میدهد. بهعلاوه، او شرحی به همین میزان اطلاعبخش از لوویت نیز پیش روی خوانندگان قرار میدهد. مزیت مهم دیگر این کتاب ایضاح متن سختخوان تاوبس در الهیات سیاسی پولس و ربط و نسبت آن با متألهان سیاسی چپ از جمله کارل اشمیت و والتر بنیامین است.
۹. درآمدی بر اندیشۀ هانس بلومنبرگ- فرانتس یوزف وتس
وتس یکی از بهترین مقدمهها در جهانهای انگلیسی و آلمانی زبان را بر بلومنبرگ نگاشته است که به قول جو پل کرول قدر آن به تمامی دانسته نشده است. وتس شرحی مختصر از کم و بیش همۀ آثار بلومنبرگ از جمله مشروعیت ارائه میدهد که خواندن آن برای ورود به جهان بلومنبرگ ضروری است.
۱۰. تاخیر بنیادین روشنگری- ترجمه، تدوین و تالیف زانیار ابراهیمی
این کتاب حاوی عصارۀ رسالۀ دکتری زانیار ابراهیمی، ترجمۀ سخنرانی بلومنبرگ در کنگرۀ مونستر و ده مقالۀ تفسیری منتخب است که تلاش شده تا بیشترین آمادگی را برای فهم مشروعیت فراهم آورد و از این حیث می توان آن را پیش درآمدی بر ترجمۀ فارسی مشروعیت عصر مدرن دانست.
@ahle_tamyz
🔹مائدههای نفتی
▪️بعدازظهر روزی در سال ١٣۴۵ که برای دیداری به خانه کوچکش در خیابان آبان رفته بودم او را آزرده خاطر دیدم. گویا علت آن یادداشتی بود از جلال آلاحمد در نشریه انتقاد کتاب نیل با عنوان «بیژن و منیژه کنسرسیوم» درباره همکاری پورداوود و انتشار داستانی از شاهنامه فردوسی با هزینه شرکت نفت. پیرمرد دلشکسته شکایت میکرد:« ... چه بیمزه! چه خنک! این بچه آخوند هی نوشته حضرت استادی، حضرت استادی! مگر من چه کردهام آقا؟ مگر استاد نباید زندگی کند؟» گویا آلاحمد از یاد برده بود که خود بابت تالیف جزیره خارک: در یتیم خلیج فارس با پادرمیانی ابراهیم گلستان پول کلانی از شرکت نفت گرفته بود. من در دلجویی از او کمی از مقتضای طبیعت آلاحمد و رفتار مشابهش با خانلری و دیگران گفتم.
📚 یادها و دیدارها، ایرج پارسینژاد، نشر نو، صفحه ۴۰
@ahle_tamyz
🔹مائدههای درباری
▪️ﯾﺎﺩﻡ ﻫﺴﺖ ﺟﻼﻝ ﺁﻝ ﺍﺣﻤﺪ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﺎﺋﺪﻩﻫﺎﯼ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﺁﻧﺪﺭﻩ ﮊﯾﺪ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﻨﮕﺎﻩ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﭼﺎﭖ ﮐﻨﺪ. ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺍﯾﯽ ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﯿﺜﺎﻗﯿﻪ ﺑﺴﺘﺮﯼ ﺑﻮﺩ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﯿﺎﺩﺕ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺗﺼﺎﺩﻓﺎ ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ ﺭﺍ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﯾﺪﻡ. ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﺷﻤﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯽﮐﺸﯿﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﺭﺱ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽﺩﻫﯿﺪ ﻭ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﮐﺘﺎبهایتان ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﺎﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﭼﺎﭖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﮐﻨﺪ؟ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯾﺪ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﺍﺭﺩ. ﻣﻦ ﺍﺯ ﭼﺎﭖ ﺁﻥ ﻣﻌﺬﻭﺭﻡ. ﺩﺭﺿﻤﻦ، ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯿﺪ، ﺍﺻﻼ ﺑﺮ ﭼﻪ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺑﻪ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ؟ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻣﻦ ﺗﺮجمهی ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺳﯿﺮﻭﺱ ﭘﺮﻫﺎﻡ ﮐﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺭﺳﻢ ﺑﻨﮕﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺻﻞ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﮐﻨﺪ. ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻣﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺻﻞ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ به من ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻏﻠﻂ ﺍﺳﺖ. ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ، ﻣﯿﺎﻧﻪی ﺁﻝﺍﺣﻤﺪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺪ ﺷﺪ.
📚ﺍﺣﺴﺎﻥ ﯾﺎﺭﺷﺎﻃﺮ در گفتگو ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺪﺍنا ﺯﻧﺪﯾﺎن، ص ١١٩
@ahle_tamyz
🔹زریاب (احتمالی دربارهٔ اصل آن)
▪️اینکه نام زریاب، خنیاگر معروف، به معنای یابندهٔ زر باشد چیزی است بعید، مگر آنکه سندی به دست باشد که معلوم کند زریاب لقبی است که مثلاً با شغل او نسبتی داشته. احتمال دارد که نام او در اصل چیزی مانند زریاو بوده باشد. نامهای مختوم به اب احتمالاً هیچیک مختوم به اب نبودهاند: داراب احتمالاً از اصل داراو است (داراو شکل اشکانی نام داریوش است در برابر دارا یا دارای که شکل پارسی است)؛ افراسیاب در پهلوی فراسیاگ است؛ مهراب احتمالاً در اصل مهرا بوده (به کتاب داود منشیزاده دربارهٔ جغرافیای شاهنامه رجوع فرمایند)؛ زاب طهماسب شکل ثانوی است (مقایسه شود با زو)؛ سهراب و سرخاب بسیار بعید است که مشتق از آب به معنای درخشش (معادل ābhā سنسکریت) و سرخ باشد (آخر نسبت نحوی و معنایی اجزای ترکیب چیست؟ ترکیب ملکی یا bahuvrīhi است یا ترکیب وصفی یا karmadhārya؟ "دارای آب/روشنی سرخ/درخشان" است یا "آب/روشنی سرخ/درخشان"( معنای اصلی suxra "درخشان" بوده)؟ کسانی که دربارهٔ نام سهراب مطلب نوشتهاند ظاهراً از این نکته غافل بودهاند. بعلاوه ظاهراً هیچ اثری از معادل ābhā سنسکریت نمیتوان در فارسی یافت و آنچه در اشتقاق آب فارسی به معنای روشنی گفتهاند احتمالاً بیپایه است)؛ زُهراب شکل گویشی سهراب است (احتمالاً از نواحی آذربایجان).
▪️فعلاً فرضی را مطرح میکنیم تا شاید در آینده به جوابی بهتر برسیم: گمان ما آن است که در هر سه نام داراب و سهراب و زریاب جزء آخر پسوند است و این پسوند در اصل او است. مصوت مرکب بلند āw دو راه در پیشش بوده: ساده شدن به ā (و احیاناً بدل شدن به āy) یا بدل شدن به āv و āb (در بعضی گویشها تحول سومی هم میتوان دید و آن تبدیل به مصوّت مرکب کوتاه است، مانند گاو و گُو). احتمالاً این پسوند نیز از پسوندهای تحبیب بوده. زریاب ممکن است نامی تحبیبی از زرد باشد. زرد در نام کسان بیسابقه نیست: نام زرد در ویس و رامین و zairita در اوستا را به یاد آورند (تبدیل دال به یاء در چنین جایی چیزی است طبیعی، مانند اسفندیار و شهریار).
دربارهٔ نام زریاب همچنین رجوع فرمایند به
📚Th. Nöldeke, Beiträge zur semitischen Sprachwissenschaft.
🖋دکتر سیداحمدرضا قائممقامی
@YaddashtQaemmaqami
@ahle_tamyz
🔹نامه عباس زریاب خویی در پاسخ نامهای از شاهرخ مسکوب به فروردین ۱۳۶۰، مسکوب نامه را در کتاب «روزها در راه» منتشر کرده است.
▪️درباره استاد زریاب از پیوند زیر میتوانید به مطالب مرتبط بدیشان بنگرید. /channel/ahle_tamyz/1707
@ahle_tamyz
❇️به مناسبت جشن سده
▪️گزارش بیهقی در سال ۴٢۶ هجری قمری، پس از بیستم ماه صفر از برگزاری سده در سه فرسنگی لشکرگاه مرو به عهدمسعود غزنوی:
▪️«و سده نزدیک بود، اشتران سلطانی را و از آن همه لشکر به صحرا بردند و گز کشیدن گرفتند تا سده کرده آید و پس از آن حرکت کرده آید. و گز میآوردند و در صحرایی که جویی آب بزرگ بود بر آن برف میافکندند تا به بالای قلعتی برآمد و چهار طاقها بساختند از چوب سخت بلند وآن را به گز بیاگندند و گز دیگر جمع کردند که سخت بسیار بود و به بالای کوهی بر آمد بزرگ و اله بسیار و کبوتر و آنچه رسم است از دارات این شب به دست کردند.
▪️.... و سده فراز آمد، نخست شب امیر بر آن لب جوی آب که شراعی زده بودند بنشست و ندیمان و مطربان بیامدند و آتش به هیزم زدند و پس از آن شنیدم که قریب ده فرسنگ فروغ آن آتش بدیده بودند و کبوتران نفط اندود بگذاشتند و ددگان برفاندود و آتشزده دویدن گرفتند و چنان سدهای بود که دیگر آن چنان ندیدم، و آن به خرمی به پایان آمد.»
📚تاریخ بیهقی، به تصحیح علی اکبر فیاض، نشر هرمس، ص۵۰۱
@ahle_tamyz
📚اول اصلاح اقتصادی مجموعه مقالات علیاکبر داور، به کوشش حسن رجبیفرد، انتشارات شیرازه کتاب ما، چاپ نخست ١۴۰۰، تهران، ٣٧۰ صفحه
@ahle_tamyz
🔹نتیجه درستی چگونه دزدی و نادرستی تعلیم میشود
▪️... صرفهجویی هنگ من که از سایر واحدهای مامور کمتر و حتی یکسوم آنها بود، با اعتبارات کمی که داده میشد ظرف پنج ماه بیست هزار تومان بود.
قطعا صرفهجویی سایر هنگها ده برابر و بلکه بیشتر این وجه بود. آنها با همین طریق وجوه را تقسیم و از بین میبردند و اسنادی تهیه و به حساب گذاردند ولی من پس از مراجعت به کرمانشاهان باداین پول سربازخانۀ خراب کرمانشاهان را تعمیر و ترمیم کرده، سازوبرگ و لوازم مورد احتیاج را تهیه نمودم.
▪️رئیس امور اداری هنگ در آن موقع شخصی بود به اسم سروان داروغه که همه روزه نزد من آمده با حالت تضرع و گریه میگفت جناب سرهنگ اجازه بدهید از این وجه اقلا دویست تومان به من داده شود. من میگفتم حتی دادن یک شاهی هم مقدور نیست. به من میگفت شما این اقدامات را میکنید ولی بدانید برای خود تولید اشکالات و زحمات فراوان خواهید کرد. چه از بین بردن و سواستفاده در این کشور به درجات از ایم گونه خدمات پرارزشتر است.
▪️در هر حال پس از خاتمۀ ساختمان به فکر آنکه حُسن خدمتی شده و حال قطعا قدردانی خواهد شد مراتب را به طور مشروح به طهران گزارش نمودم که بیست هزار تومان صرفهجویی شده و در مقابل چنین اقدام و چنین مخارجی شد. چه حقیقتا با بیستهزار تومان عملیاتی معادل شصت هزار تومان شده بود. ولی پس از مدتی از طهران جوابی آمد که عواید شما خوب و به حساب هنگ منصور منظور شده ولی مخارج آن پذیرفته نمیشود.
▪️این جریان ساده که روی درستی و صحت عمل و علاقه به ارتش انجام شده بود به مدت سه سال مورد حمله و انتقاد قرار داشت لاینقطع هیئتهای مختلف از طهران برای تفتیش و رسیدگی آمده چون پولی در بساط نبود که داده شود هر یک گزارشهای خاصی بر ضد این جانب و هنگ داده و حقیقتا این خدمت و عمل برجستۀ این جانب و هنگ نظیر یک خیانت زننده و قابل تفتیش جلوهگر شد.
▪️تا بالاخره در ١٣۰٩ اعلیحضرت همایونی به کرمانشاهان تشریففرما و پس از بازدید ساختمانها و شرح جریان امور فرمودند: این ساختمانها به امر که شده؟
عرض شد: وضعیت سربازخانه کرمانشاهان بسیار خراب بود و غلام ناچارا پس از چند گزارش که کسی ترتیب اثر نداد از ترس آنکه مبادا در تشریففرمایی اعلیحضرت همایونی وضعیت افراد مورد مواخذه قرار گیرد، به تعمیر سربازخانه اقدام کردم. فرمودند این مرتبه گذشت ولی در آتیه سعی کن طبق مقررات عمل و اقدام کنی، چه اگر چشمهای من هم برخلاف مقررات و مصالح کاری نمایند من بایستی نکنم. این جریان و این گفتار فقط مرا از شر یک مشت استفادهطلبان مرکزی نجات داد.
▪️ولی سایر هنگها و فرماندهان با اعتباراتی که به دست آورده بودند مشغول عیش و عشرت بوده و مبلغی هم شاید برای قانع کردن مقامات مرکزی داده و بدین طریق ثابت کردهاند دزدی و سواستفاده به خدمت و درستی رجحان و مزیت دارد. حال خوانندگان محترم بهخوبی درک مینمایند که چگونه اوضاع کشور خراب و روحیه و اخلاق عمومی فاسد است که بدین قسم به طور غیرمحسوس دزدی و راهزنی را تشویق و درستی و صحت عمل را مورد مواخذه قرار میدهند.
📚خاطرات و اسناد سپهبد حاجعلی رزمآرا، موسسه نشر و پژوهش شیرازه، صص ۷۹_۷۷
@ahle_tamyz
📚گفتگوی کوتاه مهدی یزدانیخرم با دکتر امیربانو کریمی دربارهٔ استادش خانلری، هفتهنامهٔ شهروند امروز، ۱۰ شهریور ١٣٨٧
@ahle_tamyz
📚پژوهندۀ نامه باستان
یادنامۀ شادروان دکتر ابوالفضل خطیبی
به کوشش سجاد آیدنلو، سلمان ساکت و رضا غفوری، نشر خاموش، چاپ نخست ١۴۰٢
@ahle_tamyz
🔹درگذشت امیربانو کریمی
به قلم میلاد عظیمی
▪️خانم دکتر امیربانو کریمی استادی بشکوه بود. سربلند و والا. یکرویه و مهربان. با همتی بزرگ که موجب میشد دامنش به خردکنگرشیهایی که از زمین و زمان میجوشید، تر نشود. نازنینی ملکهٔ طبع شریفش بود. در جبلتش بود این احتشام نازنینانهٔ بشکوه. سخناننش غالبا بر وجه کبریا میآمد و در متلکگویی و نکتهپرانی بهوقت ضرورت آیتی بود و این به محضر و کلاسش مزه و طرفگی میداد. ذرهای در این زن ابتذال نبود. نجابت و نژادگی محض. درشتی و نرمی بههم آمیخته. بهجایگاه رفعت، رفعت و بهمقام تواضع، تواضع. بی ادا و بازی. صریح و صمیمی. آزاد و آزاده. بایسته و رشکانگیز.
▪️اولین بار که با ایشان همکلام شدم، تازه دانشجوی لیسانس شده بودم. هنوز با ایشان کلاس نداشتم. دربارهٔ استاد فروزانفر میپرسیدم. بیشتر از خاطرات فروزانفر با پدرش استاد امیری فیروزکوهی گفت. خاطراتی از خانهٔ پدرش. هم خندید و هم نم اشکی بر چشمانش نشست. به یاد پدرش.
▪️عشق و شیفتگی شگفتی به پدرش داشت. به قول خودش «عشقی افلاکی زاید بر علقهٔ فرزندی». به پدرش سخت وفادار بود و از حریم حرمتش جانانه حمایت میکرد. با دوستان پدر دوست بود و با مخالفان پدر مخالف.
عشقش به صائب میراث پدر بود و گزیدهٔ مشهوری که از غزل صائب فراهم آورد، برایش در حکم پناه بردن دختری پدرازدستداده به آغوش پدربزرگ (صائب) بود. این را خودش نوشته است.
▪️قدر و قیمت این جملاتش را که در مقدمهٔ دیوان امیری فیروزکوهی نوشته، وقتی خودم دختردار شدم، فهمیدم: «پیوسته با او بودم که او همه چیز من بود. با او همه بودم و بی او هیچ» و این جملات:
«اکنون پنج سال است که او در دل سرد خاک آرمیده است و من در برودت استخوانسوز غربت خاک، تنهای تنها، برجای ماندهام و بهراستی از اینهمه سختجانی در عجبم:
ز دوری تو نمردم چه لاف مهر زنم
که خاک بر سر من باد و مهربانی من».
من از یادت نمیکاهم استاد...
@n00re30yah
@ahle_tamyz
دربارۀ نام ایران
▪️در دورۀ ساسانی ایران را ایرانشهر میخواندهاند. ایران از دو بخش ēr به معنی «آریایی، ایرانی» و پسوند جمع ān- ساخته شدهاست. این واژه در اوستایی airya- و در فارسی باستان ariya- و در پارتی aryān تلفظ میشدهاست. در دورۀ ساسانی امپراتوری ایرانیان Ērān-šahr خوانده میشد (Nyberg, H. S., A Manual of Pahlavi, 1974, p. 71).
نام ایران در متنهای پهلوی
▪️در این کتابهای پهلوی نام Ērān یا Ērān-šahr بارها بهکار رفتهاست:
خسروِ قبادان و ریدک (Ērān-winnārd-Kawādīg rēdag-ē Wāspuhr) (این کتاب با همین واژه، یعنی Ērān، آغاز شدهاست)،
شهرستانهای ایران: šahr<est>ānīhā ī andar zamīg ī Ērān-šahr ...
ماه فروردین روز خرداد (دو بار: Ērān-šahr ō ēriz {ērez / ērej} dād)،
گزارش شطرنج و نهشت نیو اردخشیر (هفت بار: uzmūdan ī xrad ud dānāgīh ī Ērānšahrīgān)،
آیین نامهنویسی (ērān pušt ud mazdēsnān pānag)
[abar stāyēnīdārīh ī sūr āfrīn: dahād zūd pad xwadāyīh Ērān-šahr
نام ایران در متنهای کهن
▪️در شاهنامۀ فردوسی بیش از هر متن دیگری نام ایران بهکار رفتهاست. در شاهنامه (تصحیح جلال خالقی مطلق) حدود ۱۷۰۰ بار و در دارابنامۀ طرسوسی بیش از ۵۰۰ و در کوشنامۀ ایرانشاه نزدیک به ۳۰۰ بار نام ایران دیده میشود. در اینجا به چند متن فارسی که در آنها نام ایران و ایرانشهر بهکار رفته اشاره میکنیم:
▫️قرن ۴:
ایرانشهر از رود آموی است تا رود مصر و این کشورهای دیگر پیرامون اویند و از این هفتکشور ایرانشهر بزرگوارتر است به هر هنری (مقدمۀ قدیم شاهنامه: ۱۴۰)
از زمین عراق و ایرانشهر به ایرج داد (تاریخ بلعمی: ۳۴۲)
و پس گفتم زمین ماست ایران / که بیش از مردمانش پارسیدان (دانشنامۀ میسری: ۶)
خود بخورد نوش و اولیاش همیدون / گوید هریک چو می بگیرد شادان ـ شادی بوجعفر احمدبنمحمد / آن مه آزادگان و مفخر ایران (رودکی: ۱۰۱۲)
خداوند ما نوح فرخنژاد / که بر شهر ایران بگسترد داد (ابوشکور بلخی، شاعران بیدیوان: ۹۹)
از این دو نیابت به ایرج رسید / مر او را پدر شهر ایران گزید (فردوسی، شاهنامه: ۱/۱۰۷)
افریدون ... پارۀ میانگین، که ایرانشهر است، ایرج را داد (بیرونی، التفهیم: ۱۹۴)
افراسیاب ... شهر ایران بگرفته بود و نریمان و پسرش سام بر او تاختنها همیکردند تا ایرانشهر یله کرد و برفت بهعجز باز به ترکستان شد (تاریخ سیستان: ۷)
▫️قرن ۵:
هیچ شه را در جهان آن زهره نیست / کو سخن راند ز ایران بر زبان (فرخی: ۲۶۲)
همیشه گفت همی پور رستم آن سهراب / چو سوی ایران آورد لشگر توران ـ که من پسر بوم و رستمم پدر باشد / دگر چه باشد دیهیمدار در کیهان (قطران: ۲۸۵)
هفت سال به ایرانشهر باد نیامد پس این روز شبانی پیش کسری آمد و مژده داد کی دوش چندانی باد آمدی کی موی بر پشت گوسفند بجنبید (شهمردان، روضةالمنجمین: ۴۵)
مانی از ایران بگریخت و سوی چین و ماچین برفت و آنجا تبعه یافت و دعوت آشکارا کرد (گردیزی، زینالاخبار: ۲۳)
صلاح یزدانپرستان ایرانزمین در آن است که سخن مزدک بر کار گیرند تا نیکبختی دوجهانی بیابند (نظامالملک، سیرالملوک: ۲۵۹)
همه پادشاهان ایران و توران از نسل منوچهر بودند (ابنبلخی، فارسنامه: ۱۲)
گرفتند سرتاسر ایرانیان / نیامد به یک موی کس را زیان (اسدی، گرشاسبنامه: ۳۵۲)
هیچ ملک آبادانتر و تمامتر و خوشتر از ممالک ایرانشهر نیست (مسالک و ممالک: ۵)
چون ایرانشهر افراسیاب بگرفته بود و پارسیان را پادشاه نبود و بزرگان سوی زال رفتند و از او درخواستند تا به پادشاهی بنشیند (شهمردان، نزهتنامۀ علایی: ۳۲۰)
انوشروان کسری ... فخر همه ملوک ایران بود به عدلوداد ... و آبادان داشتن ولایت (غزالی، نصیحتالملوک: ۹۵)
به گرد آور سپاه از بوم ایران / از آذربایگان و ری و گیلان (فخر گرگانی، ویس و رامین: ۱۹۳)
▫️قرن ۶:
بهمن بفرمود که ... جایهای نشست رستم را پست سازید تا همه جهانیان بدانند که من کین پدر خود اسفندیار را از رستم بخواستم. همچنان کردند و ملک ایران تمام بگرفت و داد و عدل گسترد (دارابنامۀ طرسوسی: ۱/۵)
سبب نسخت این کتاب و آوردن وی از هندوستان که سوی دیار پارس و ممالک ایران آوردند آن بود که حق ... الهام داد نوشروانبن قباد را و در دل او افگند تا نسختی بفرمود کردن کتاب کلیله و دمنه را و آوردن از هندوستان (محمد بخاری، داستانهای بیدپای: ۳۹)
گویند که مرز تور و ایران / چون رستم پهلوان ندیدهست (دیوان خاقانی: ۶۹)
همه عالم تناند و ایران دل / نیست گوینده زین قیاس خجل ـ چونکه ایران دل زمین باشد / دل به از تن بود یقین باشد (نظامی، هفتپیکر: ۷۹)
افراسیاب دست ترکان گشاده کرد به خرابی ایران زمین (مجمل التواریخ و القصص: ۴۴)
هر سال تا امروز آیین آن پادشاهان نیکعهد در ایران و توران بهجای میآرند (خیام، نوروزنامه: ۱۰)
🖋فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
@ahle_tamyz
آذربایجان
مرحوم روحالله خالقی گفته اقبالالسلطان قهرمان ملی است و مقصودش آن کارهاست که مرحوم اقبال در فتنهٔ آذربایجان کرد. جناب خالقی که آهنگ آذربايجان را ساخت (گلهای رنگارنگ ۲۱۹) نیز خود از این قهرمانان است:
ای قبلهٔ آزادگان، وی خاک آذربادگان
فرخنده باد ایام تو، کز نام تو
آشفتهخاطر دشمن دون شد
می در گلوی مدعی خون شد
ضمیمهٔ این یادداشت چیزکی است که سابقاً دربارهٔ آذربایجان نوشتهام و این جا به مناسبت روز آذربایجان نشر میکنم.