﷽ ★. ★. ★. وحشی بافقی مَرد سوز و درد، عشق و تنهایی... شاعر شماره یک ترکیب بند پارسی و غزلسرای بزرگ غزلهای عاشقانه ★. دل و طبعی که من دارم اگر دریا و کان باشد یکی جوهر نثار آید یکی گوهر فشان باشد #وحشیبافقی @P_A_R_Si
یاد و سد یاد از آن عهد که در صحبت یار
خاطری داشتم از عیش جهان بر خوردار
نه مرا چهرهای از اشک مصیبت خونین
نه مرا سینهای از ناخن حسرت افگار
خاطری داشتم القصه چو خرم باغی
لاله عیش شکفته گل شادی بر بار
آه کان باغ پر از لاله و گل یافت خزان
لالهها شد همه داغ دل و گلها همه خار
برسیدهست در این باغ خزانی هیهات
کی دگر بلبل ما را بود امید بهار
بلبلی کش قفس تنگ و پروبال شکست
به چه امید دگر یاد کند از گلزار !؟
گر همه روی زمین شد گل و گلزار چه حظ
یار چون نیست مرا با گل و گلزار چه کار
یار اگر هست به هرجا که روی گلزار است
گل گلزار که بی یار بود مسمار است !
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
چون نیست درین جهان مرا دلداری
جز گشتنِ بیهــوده ندارم کاری
میگویم و مینویسم از خونِ جگر
احوالِ دلِ خویش به هر دیواری
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Wahshi_Bafghi
چه لطفها که درین شیوهی نهانی نیست
عنایتی که تو داری به من بیانی نیست
کرشمه گرم سوال است، لب مکن رنجه
که احتیاج به پرسیدنِ زبانی نیست
رموز کشف و کرامات سالکان طریق
ورای رمز شناسی و نکته دانی نیست
به هرکه خواه نشین گرچه این نه شیوهی توست
که از تو در دل ما راه بدگمانی نیست
مرا ز کیش محبت همین پسند افتاد
که گرچه هست سد آواز سرگرانی نیست
تو خون مردهی وحشی چرا نمیریزی
بریز تا برود ، آب زندگانی نیست
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
دلی که عاشق و صابر بوَد مگر سنگ است
ز عشــق تا به صبوری هزار فرسنگ است
برادرانِ طریقت نصیحتم مکنید :
که توبه در ره عشق آبگینه بر سنگ است
#سعدیشیرینسخن
@Wahshi_Bafghi
گلگشتِ چمن با دلِ آسـوده توان کرد
آزرده دلان را سرِ گلگشتِ چمن نیست
بسیار ستمکار و بسی عهد شکن است
اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
با این همه جور و تُندخویی
بارت بکشم که خوبرویی
با تو مرا سوختن اندر عذاب
به که شدن با دگری در بهشت
بوی پیاز از دهنِ خوبروی
نغزتر آید که گُل از دستِ زشت
#سعدیشیرینسخن
@Wahshi_Bafghi
چون زلفِ توام جانا در عینِ پریشانی
چون باد سحرگاهم در بیسر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیدهی بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمهی عودم تو زمزمه پردازی
من سلسلهی موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمیدانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
#عاشق
#رهی_معیری
@Wahshi_Bafghi
وصلم مُیسر است ولی بر مراد نیست
بر دل نهم چه تهمت شادی که شاد نیست
غم میفروخت لیک به اندازه میفرست
یک دل درون سینه ما خود زیاد نیست
جایی هنوز نیست به ذوق دیار عشق
هرچند ظلم هست و ستم هست و داد نیست
ای بیوفا برو که بر این عهدهای سُست
نی اندک اعتماد که هیچ اعتماد نیست
رو رو که وحشی آنچه کشید از تو سُستعهد
ما را به خاطر است، ترا گر به یاد نیست
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
با جــوانان راهِ صحرا برگرفتم بامداد
کودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشین
گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار
همچو طفلان دامنش پُر ارغوان و یاسمین
#سعدیشیرینسخن
@Wahshi_Bafghi
دلا از دستِ تنهایی به جانم
ز آه و نالهی خود در فغانم
شبانِ تار از دردِ جــدایی
کند فریاد مغزِ استخوانم
#بابا_طاهر
@Wahshi_Bafghi
زهر در چشم و چین بر ابرو چیست؟
باز فرمان تُنــدی خو چیست !؟
چون به ما زین بتر شوی که شدی
غرض مردم غرض گو چیست؟
گُلِ تو خارهای خود راییست
بار تو ای نهال خود رو چیست؟
از دو سو بود این کشش ز نخست
این زمان جرمهای یکسو چیست؟
حسن و عشقند از دو سو در کار
جرم چشم من و لب او چیست؟
صبر وحشی به غمزه میسنجد
تیر در جان من ترازو چیست؟
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
فریادِ من از فراقِ یار است
و افغان من از غمِ نگار است
بی روی چو ماهِ آن نگارین
رخساره من به خون نگار است
خون جگرم ز فرقت تو
از دیده روانه در کنار است
درد دل من ز حد گذشته است
جانم ز فراق بی قرار است
کس را ز غم من آگهی نیست
آوخ که جهان نه پایدار است
از دست زمانه در عذابم
زان جان و دلم همی فکار است
سعدی چه کنی شکایت از دوست
چون شادی و غم نه برقرار است
#سعدیشیرینسخن
@Wahshi_Bafghi
شاید که به درگاه تو عمری بنشینم
در آرزوی روی تو وان گاه ببینم
دریاب که از عمر دمی بیش نمانده است
بشتاب که اندر نفس باز پسینم
فریاد! که از هجر تو جانم به لب آمد
هیهات! که دور از تو همه ساله چنینم
دارم هوس آن که ببینم رخ خوبت
پس جان بدهم، نیست تمنی بجز اینم
آن رفت دریغا! که مرا دین و دلی بود
از دولت عشق تو نه دل ماند و نه دینم
از بهرِ عراقی به درت آمدهام باز
فرمای جوابی بروم یا بنشینم؟
#فخرالدین_عراقی
@Wahshi_Bafghi
تا قسمتم ز میکدهی آرزوی کیست؟
رطل میی که مست شوم در سبوی کیست؟
تیغی که زخم ناز به قدر جگر خورم
تا در میان غمزهی بیداد جوی کیست؟
بیخی که بردمد گل عیشم ز شاخ او
از گلشن که رسته و آبش ز جوی کیست؟
داغی که روغنم بچکاند ز استخوان
با آتش زبانه کش شمع روی کیست؟
پای طلب که در رهش الماس گرد شوند
تقدیر سودنش به تک و پوی کوی کیست؟
دل را کمند شوق که خواهد گلو فشرد
آن پیچ و تاب تعبیه در تار موی کیست؟
وحشی علاج این دل و طبع فسرده حال
شغل مزاج گرم که و کار خوی کیست؟
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
در عاشقی گُریز نباشد ز ساز و سوز
ایستادهام چو شمع مترسان ز آتشم
#خواجه_حافظ
@Molana_EqbalLahori
عشقِ تو ز دل نهادنی نیست
وین راز به کس گشادنی نیست
عشقی که نه عشقِ جاودانیست
بازیچهی شهوتِ جوانیست
عشق آن باشد که کم نگردد
تا باشد از این قدم نگردد
آن عشق نه سرسری خیال است
کو را ابد الابد زوال است
مجنون که بلند نامِ عشق است
از معرفتِ تمامِ عشق است
تا زنده به عشق بارکش بود
چون گُل به نسیمِ عشق خوش بود
واکنون که گلش رحیل یاب است
این قطره که ماند از او گلاب است
من نیز بدان گلاب خوشبوی
خوش میکنم آب خود درین جوی
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Wahshi_Bafghi
شیوهی خوشمنظران چهره نشان دادن است
پیشهی اهلِ نظر دیدن جان دادن است
چون به لبش میرسی جان بده و دم مزن
نرخ چنین گوهری نقد روان دادن است
خواهی اگر وصل یار از غم هجران منال
زانکه وصول بهار تن به خزان دادن است
چشم وی آراسته ابروی پیوسته را
زانکه تقاضای ترک زیب کمان دادن است
سنبلش ار میبَرد صبر و قرارم چه باک
تا صفت نرگسش تاب و توان دادن است
شاهد شیرین لبم بوسه نهان میدهد
آری رسم پری بوسه نهان دادن است
یار خراباتیم رطل گران داد و گفت
شغل خراباتیان رطل گران دادن است
دوش هلاک مرا خواجه به فردا فکند
چون روش خواجگی بنده امان دادن است
گر به تو دل دادهام هیچ ملامت کن
عادت پیر کهن، دل به جوان دادن است
نطق فروغی خوشست با سخن عشق دوست
ورنه ادای سخن رنج زبان دادن است
#فروغی_بسطامی
@Wahshi_Bafghi
بختی دارم چو چشمِ خسرو همه خواب
چشمی دارم چو لعلِ شیرین همه آب
جسمی دارم چو جانِ مجنون همه درد
جانی دارم چو زلفِ لیلی همه تاب
#خاقانی
@Wahshi_Bafghi
دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمیدانم
همه هستی تویی فیالجمله این و آن نمیدانم
بجز تو در همه عالم دگر دلبر نمیبینم
بجز تو در همه گیتی دگر جانان نمیدانم
بجز غوغای عشق تو درونِ دل نمییابم
بجز سودای وصلِ تو میانِ جان نمیدانم
چه آرم بر درِ وصلت؟ که دل لایق نمیافتد
چه بازم در رهِ عشقت؟ که جان شایان نمیدانم
یکی دل داشتم پر خون شد آن هم از کفم بیرون
کجا افتاد آن مجنون درین دوران؟ نمیدانم
دلم سرگشته میدارد سر زلف پریشانت
چه میخواهد ازین مسکین سرگردان؟ نمیدانم
دل و جان مرا هر لحظه بی جرمی بیزاری
چه میخواهی ازین مسکین سرگردان؟ نمیدانم
اگر مقصود تو جانست رخ بنما و جان بستان
و گر قصد دگر داری؟ من این و آن نمیدانم
مرا با توست پیمانی تو با من کردهای عهدی
شکستی عهد یا هستی بر آن پیمان؟ نمیدانم
تو را یک ذره سوی خود هواخواهی نمیبینم
مرا یک موی بر تن نیست کت خواهان نمیدانم
چه بیروزی کسم یارب که از وصل تو محرومم!
چرا شد قسمت بختم ز تو حرمان؟ نمیدانم
چو اندر چشم هر ذره چو خورشید آشکارایی
چرایی از من حیران چنین پنهان؟ نمیدانم
به امیدِ وصالِ تو دلم را شاد میدارم
چرا درد دل خود را دگر درمان نمیدانم؟
نمییابم تو را در دل نه در عالم نه در گیتی
کجا جویم تو را آخر من حیران؟ نمیدانم
عجبتر آنکه میبینم جمال تو عیان، لیکن
نمیدانم چه میبینم من نادان؟ نمیدانم
همیدانم که روزوشب جهان روشن به روی توست
ولیکن آفتابی یا مه تابان؟ نمیدانم
به زندان فراقت در، عراقی پایبندم شد
رها خواهم شدن یا نی ازین زندان؟ نمیدانم
#فخرالدین_عراقی
@Wahshi_Bafghi
جز غیر کسی همره آن عربده جو نیست
بد میرود این راه و روش هیچ نکو نیست
دوری نگزیند ز رقیبان سر مــــــــویی
با ما کشش خاطر او یک سر مو نیست
پیش تو سبب چیست که ما کم ز رقیبیم
آیین وفاداری ما خود کم از او نیست
گویی سخن از مهر به هر بی ره و رویی
هیچت ز همآوازی این طایفه رو نیست
زین در برود گر غرضت رفتن وحشیست
حاجت به تغافل زدن و تندی خو نیست
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
قلم بتراشم از هر استخوانم
مُرکب گیــرم از خونِ رگانم
بگیرم کاغذی از پردهی دل
نویسم بهــــرِ یارِ مهربانم
#بابا_طاهر
@Wahshi_Bafghi
عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان دستی که کار از دست رفت
ای عجب گر من رسم بر کام دل
کی رسم چون روزگار از دست رفت
بخت و رای و زور و زر بودم دریغ
کاندر این غم هر چهار از دست رفت
عشق و سودا و هوس در سر بماند
صبـر و آرام و قرار از دست رفت
گر من از پای اندر آیم گو در آی
بهتر از من صد هزار از دست رفت
بیم جان کاین بار خونم میخورد
ورنه این دل چند بار از دست رفت
مَرکبِ سودا جهانیدن چه سود؟
چون زمام اختیار از دست رفت
سعدیا با یار عشـــق آسان بوَد
عشق باز اکنون که یار از دست رفت
#سعدیشیرینسخن
@Wahshi_Bafghi
سوزِ تبِ فراقِ تو درمان پذیر نیست
تا زندهام چو شمع ازینم گزیر نیست
هر درد را که مینگری هست چارهای
دردِ محبت است که درمان پذیر نیست
هیچ از دلِ رمیدهی ما کس نشان نداد
پیدا نشد عجب که به دامی اسیر نیست
بر من کمان مکش که از آن غمزهام هلاک
بازو مساز رنجه که حاجت به تیر نیست
رفتی و از فراقِ تو از پا درآمــــدم
باز آ که جز تو هیچکسم دستگیر نیست
سهل هست اگر گهای گذرد در ضمیرِ تو
وحشی که جز تو هیچکسش در ضمیر نیست
#عاشق_جگرسوخته
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
لاله رُخا سَمن برا سرو روان کیستی؟
سنگدلا، ستمگرا، آفت جان کیستی؟
تیر قدی کمان کشی زهره رخی و مهوشی
جانت فدا که بس خوشی جان و جهان کیستی؟
از گُلِ سرخ رستهای نرگس دسته بستهای
نرخ شکر شکستهای پسته دهان کیستی؟
ای تو به دلبری سمر، شیفتهی رخت قمر
بسته به کوه بر کمر، موی میان کیستی؟
دام نهاده میروی مست ز باده میروی
مشت گشاده میروی سخت کمان کیستی؟
شهد و شکر لبان تو جمله جهان از آن تو
در عجبم به جان تو تاخود از آن کیستی؟
#خاقانی
@Wahshi_Bafghi
پیام باد بهار از وصال جانان است
بیار باده که هنگام مستی جان است
قدم به کوچهی دیوانگی بزن چندی
که عقل بر سر بازار عشق حیران است
وجود آدمی از عشق میرسد به کمال
گر این کمال نیابی، کمال نقصان است
بقای عاشق صادق ز لعل معشوق است
حیات خضر پیمبر ز آب حیوان است
به راستی همه کس قدر وصل کی داند
مگر کسی که به محنتسرای هجران است
پسند خاطر مشکل پسند جانان نیست
وگر نه جان گرانمایه دادن آسان است
عجب مدار که در عین درد خاموشم
که در دیار پریچهره محض درمان است
چراغ چشم من آن روی مجلس افروز است
طناب عمر من آن موی عنبر افشان است
به یاد کاکل پرتاب و زلف پر چینش
دل منست که هم جمع و هم پریشان است
مهی که راز من از پرده آشکارا کرد
هنوز صورت او زیر پرده پنهان است
#فروغی_بسطامی
@Wahshi_Bafghi
کو چنان یاری که داند قدر اهل درد چیست؟
چیست عشق و کیست مرد عشق و درد مرد چیست
گلشنِ حُسنی ولی بر آه سرد ما مخند
آه اگر یابی که تأثیر هوای سرد چیست؟
ای که میگویی نداری شاهدی بر درد عشق
جان غم پرورد و آه سرد و روی زرد چیست
آنکه میپرسد نشان راحت و لذت ز ما
کاش پرسد اول این معنی که خواب و خورد چیست
گرنه عاشق صبر میدارد به تنهایی ز دوست
آنچه میگویند از مجنون تنها گرد چیست؟
وحشی از پی گر نبودی آن سوار تند را
میرسی باز از کجا وین چهرهی پر گرد چیست
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
من که آشفته حالم چون ننالم
شکسته پر و بالم چون ننالم
همه گویند فلانی چند نالی؟
تو آیی در خیالم چون ننالم
#بابا_طاهر
@Wahshi_Bafghi
اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهام
خارم ولی به سایهی گُل آرمیدهام
با یادِ رنگ و بوی تو ای نو بهارِ عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیدهام
چون خاک در هوای تو از پا فتادهام
چون اشک در قفای تو با سر دویدهام
من جلوهی شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیثِ جوانی شنیدهام
از جامِ عافیت می نابی نخوردهام
وز شاخِ آرزو گُلِ عیشی نچیدهام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریدهام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریدهام
گر میگریزم از نظرِ مردمان رهی
عیبم مکُن که آهوی مردم ندیدهام
#عاشق
#رهی_معیری
@Wahshi_Bafghi
آن نه می بود که دور از نظرت میخوردم
خونِ دل بود که از دیده به ساغر میشد
#سعدیشیرینسخن
@Molana_EqbalLahori
لب کنی شیرین و پرسی کیست چون بینی مرا
بندهام یعنی نمیدانی که فرهاد تو کیست !؟
گر خروشان نیستی وحشی ز درد بیکسی
چیست این فریاد و در کنج غم آباد تو کیست؟
#عاشق_جگرسوخته
#وحشی_بافقی
@Molana_EqbalLahori