molana_eqballahori | Unsorted

Telegram-канал molana_eqballahori - مولانا و اقبال لاهوری

4054

﷽ پیر رومی آن امام راستان آشنای هر مقام راستان هرکجا رومی بَرد آنجا برو یک دو دم ازغیر او بیگانه شو توکه دانی ازمقام پیر روم می ندانی از کلام پیر روم حکیم اقبال چسان به سینه چراغی فروختی اقبال بخویش آنچه توانی به ما توانی کرد حکیم اقبال @P_A_R_Si

Subscribe to a channel

مولانا و اقبال لاهوری

محبت چون تمام اُفتد رقابت از میان خیزد
به طوفِ شعله‌ای پروانه با پروانه میسازد

به سازِ زندگی سوزی به سوزِ زندگی سازی
چه بی‌دردانه میسوزد چه بی‌تابانه میسازد

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند
رسید کار به جایی که عقل خیره بماند

هزار ظلم رسیده ز عقل گشت رهیده
چو عقل بسته شد اینجا بگو کیش برهاند

دلا مگر که تو مستی که دل به عقل ببستی
که او نشست نیابد تو را کجا بنشاند

متاع عقل نشانست و عشق روح فشانست
که عشق وقت نظاره نثار جان بفشاند

هزار جان و دل و عقل گر به هم تو ببندی
چو عشق با تو نباشد به روزنش نرساند

به روی بت نرسی تو مگر به دام دو زلفش
ولیک کوشش می‌کن که کوششت بپزاند

چو باز چشم ترا بست دست اوست گشایش
ولی به هر سر کویی تو را چو کبک دواند

هر آنکه بالش دارد ز آستان عنایت
غلام خفتن اویم که هیچ خفته نماند

میانه گیرد آهو میانه‌ی دل شیری
هزار آهوی دیگر ز شیر او برهاند

چو در درونه‌ی صیاد مرغ یافت قبولی
هزار مرغ گرفته ز دام او بپراند


#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

این عشق جمله عاقل و بیدار میکُشد
بی تیغ می‌برد سر و بی‌دار میکُشد

مهمان او شدیم که مهمان همی‌خورَد
یار کسی شدیم که او یار می‌کُشد

#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

همه ناز بی‌نیازی ، همه ساز بی‌نوایی
دلِ شاه لرزه گیرد ز گدای بی‌نیازی !

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

هرچیز که بسیار شود خوار شود
گر خوار شود به خانه‌ی پار شود

گر سیر شود از همه بیزار شود
یارش به بهای جان خریدار شود


#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

شبی زار نالید ابــــــرِ بهار :
که این زندگی گریه‌ی پیهم است

دُرخشید برق سَبک سیر و گفت :
خطا کرده‌ای خنده‌ی یک دم است

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

اگر انجُم همانستی که بود است
ازین دیرینه تابی ها چه سود است

گرفتار کمنـــــــــد روزگاریم
خوشا آنکس که محروم وجود است

کس این بار گران را برنتابد
ز بود ما نبود جاودان به

فضای نیلگونم خوش نیاید
ز اوجش پستی آن خاکدان به

خُنُک انسان که جانش بیقرار است
سوار راهوار روزگار است

قبای زندگی بر قامتش راست
که او نو آفرین و تازه کار است

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد
که آن ادب نتوان یافتن ز مکتب‌ها

خِرَد نداند و حیران شود ز مذهبِ عشق
اگر چه واقف باشد ز جمله مذهب‌ها

#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

بداند هر که با تدبیر باشد
که تنها خوار تنها میر باشد

مخور تنها گرت خود آبجوی است
که تنهاخور چو دریا تلخ‌خوی است

بباید خویشتن را شمع کردن
به کارِ دیگران پا جمع کردن

ببین قارون چه برد از گنج دنیا
نیرزد گنج دنیا رنج دنیا

به رنج آید بدست این خود سلیم است
چو از دستت رود رنجی عظیم است

چو آید رنج باشد چون شود رنج
تهی دستی شرف دارد بدین گنج


#حکیم_نظامی‌
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

جهان آن کسی راست کاندر جهان
شود آگه از رازِ کارِ آگهان


#حکیم_نظامی‌
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

به حرفی می‌توان گفتـــن تمنای جهانی را
من از ذوق حضوری طول دادم داستانی را

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

کسی که عاشق باشد اینچنین است👌


مرگ اگر مَرد است گو نزد من آی
تا در آغـــوشش بگیرم تنگ تنگ


#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

می‌کند روزِ سیه بیگانه یاران را ز هم
خضر در ظلمات می‌گردد ز اسکندر جدا

#حضرت_صائب
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

چه خوشست زندگی را همه سوز و ساز کردن
دل کوه و دشت و صحرا به دمی گداز کردن

ز قفس دری گشادن به فضای گلستانی
ره آسمان نـــوردن به ستاره راز کردن

به گداز های پنهان ، به نیاز های پیدا
نظری ادا شناسی به حریم ناز کردن

گهی جز یکی ندیدن به هجوم لاله زاری
گهی خار نیش زن را به گل امتیاز کردن

همه ســــوز ناتمامم ، همه درد آرزویم
به گمان دهم یقین را که شهید جستجویم

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

لازم است که انسان روباه بوده تا دام‌ها را تشخیص دهد و شیر مقتدر باشد که گرگ‌ها را بترساند.

#نیکولو_ماکیاولی
@Sokhane_Andishmandaneh

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی !

خویشتن را آدمی ارزان فروخت !
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت


#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

چو غنچه گرچه به کارم گره زنند ولی
ز شوقِ جلوه گه آفتاب می‌رُویم

میانه‌ی من و او ربط دیده و نظرست
که در نهایتِ دوری همیشه با اویم

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

به ناخن سنگ بر کندن ز کهسار
به از حاجت به نزد ناسزاوار

به جور از نیکوان نتوان بریدن
بباید ناز معشوقان کشیدن

همه خوبان چنین باشند بدخوی
عروسی کی بود بیرنگ و بی‌بوی

کدامین گل بود بی‌زحمت خار
کدامین خط بود بی‌زخم پرگار

رهائی خواهی از سیلاب اندوه
قدم بر جای باید بود چون کوه

گر از هر باد چون کاهی بلرزی
اگر کوهی شوی کاهی نیرزی

بر آن مه تُرک‌تازی کرد نتوان
که بر مه دست یازی کرد نتوان

ندارد جاودان طالع یکی خوی
نماند آب دایم در یکی جوی

همه ساله نباشد کامکاری
گهی باشد عزیزی گاه خواری

به صبر از بند گردد مرد رسته
که صبر آمد کلید کار بسته

گشاید بند چون دشوار گردد
بخندد صبح چون شب تار گردد

#حکیم_نظامی‌
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

شنیدم کرمک شب تاب میگفت
نه آن مورم که کس نالد ز نیشم

توان بی منت بیگانگان سوخت
نپنداری که من پروانه کیشم

اگر شب تیره‌تر از چشم آهوست؟
خود افروزم چراغ راه خویشم

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

چه خواهم درین گلستان گر نخواهم
شرابی ، کتابی ، ربابی ، نگاری

چه شیرین نوایی، چه دلکش صدایی
که می آید از خلوت شاخساری

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

♥️✨

در باره‌ی هیچ چیز
از روی ظاهر قضاوت نکن..
مار هر چقدر زیباتر،
نیش آن کُشنده تر…!

#گوته
@Sokhane_Andishmandaneh

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

عشق گوید راست میگویی
ولی از خود مَبین

من چو بادم
تو چو آتش
من تو را انگیختم

#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

کسی مرد تمام است کز تمامی
کند با خواجگی کارِ غلامی

#شیخ_محمودشبستری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

هرکه در کار سخت‌گیر شود
نظم کارش خلل‌پذیر شود

در تصرف مباش خُرداندیش
تا زیانی بزرگ ناید پیش

ساز بر پرده‌ی جهان می‌ساز
سست می‌گیر و سخت می‌انداز


#حکیم_نظامی‌
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
زان که بلندت کند تا بتــــواند فکند

#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

از اول امروز چو آشفته و مستیم
آشفته بگوییم که آشفته شدستیم

رندان خرابات بخوردند و برفت اند
ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم

خاموش که تا هستی او کرد تجلی
هستیم بدان سان که ندانیم که هستیم

هر چند پرستیدن بت مایه کفر است
ما کافر عشقیم گر این بت نپرستیم


#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

بنگر که جوی آب چه مستانه میرود
مانند کهکشان به گریــبان مَرغزار

در خواب ناز بود به گهواره‌ی سحاب
وا کرد چشم شوق به آغوش کوهسار

از سنگریزه نغمه گشاید خرام او
سیمای او چو آیینه بیرنگ و بی‌غبار

زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود
در خود یگانه از همه بیگانه میرود

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

غمِ بی‌حاصلی خویش نخوردی یک بار
چند در فکرِ زمین و غمِ حاصل باشی!؟

#حضرت_صائب
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

گفتگوی خدا با آدمی:

نخست خدا:


جهان را ز یک آب و گل آفریدم
تو ایران و تاتار و زنگ آفریدی

من از خال پولاد ناب آفریدم
تو شمشیر و تیر و تفنگ آفریدی

تبـــــر آفریدی نهال چمن را
قفس ساختی طایر نغمه زن را

آدمی به خدا میگوید:

تو شب آفریدی، چراغ آفریدم
سُفال آفریدی، ایاغ آفریدم

بیابان و کهسار و راغ آفریدی
خیابان و گلزار و باغ آفریدم

من آنم که از سنگ آئینه سازم
من آنم که از زهر نوشینه سازم


#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

من توام تو منی ای دوست مرو از برِ خویش
خویش را غیر مینگار و مران از درِ خویش

سر و پا گم مکُن از فتنه‌ی بی‌پایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سرِ خویش

آنکه چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
مکش ای دوست تو بر سایه خود خنجرِ خویش

ای درختی که به هر سوت هزاران سایه‌ست
سایه‌ها را بنواز و مبر از گوهرِ خویش

سایه‌ها را همه پنهان کن و فانی در نور
برگشا طلعت خورشیدرخ انورِ خویش

ملک دل از دو دلی تو مخبط گشته است
بر سر تخت برآ پا مکش از منبرِ خویش

عقل تاجست چنین گفت به تثمیل علی
تاج را گوهر نو بخش تو از گوهرِ خویش


#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…
Subscribe to a channel