molana_eqballahori | Unsorted

Telegram-канал molana_eqballahori - مولانا و اقبال لاهوری

4054

﷽ پیر رومی آن امام راستان آشنای هر مقام راستان هرکجا رومی بَرد آنجا برو یک دو دم ازغیر او بیگانه شو توکه دانی ازمقام پیر روم می ندانی از کلام پیر روم حکیم اقبال چسان به سینه چراغی فروختی اقبال بخویش آنچه توانی به ما توانی کرد حکیم اقبال @P_A_R_Si

Subscribe to a channel

مولانا و اقبال لاهوری

رَوم راهی که او را منزلی نیست
از آن تخمی که ریزم حاصلی نیست

من از غم‌ها نمی‌ترسم ولیکن:
مده آن غم که شایانِ دلی نیست


#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

نگاهی داشتم بر جوهرِ دل
تپیدم ، آرمیدم در برِ دل

رمیدم از هوای قریه و شهر
به بادِ دشت وا کردم درِ دل

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

به جباری مَبین در هیچ درویش
که او هم محتشم باشد برِ خویش

ز عیبِ نیکِ مردم دیده بردوز
هنر دیدن ز چشمِ بد میاموز

هنر بیند چو عیب این چشم جاسوس
تو چشم زاغ بین نه پای طاوس

به عیب خویش یک دیده نمایی؟
به عیب دیگران صد صد گشایی!

نه کم ز آیینه‌ای در عیب جویی
به آیینه رها کن سخت رویی

حفاظ آیینه این یک هنر بس
که پیش کس نگوید غیبتِ کس

مشو غره بر آن خرگوشِ زرفام
که بر خنجر نگارد مردِ رسام

بر آتش دل منه کو رخ فروزد
که وقت آید که صد خرمن بسوزد

به گستاخی مَبین در خنده‌ی شیر
که نه دندان نماید بلکه شمشیر

هر آن کس کو زند لافِ دلیری
ز جنگِ شیر یابد نامِ شیری

ستیزه با بزرگان به توان بُرد
که از همدستی خُردان شوی خُرد

نهنگ آن به که از دریا گُریزد
کز آبِ خُرد ماهی خُرد خیزد

#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

خُنُک آنکس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد
گرو عشق و جنون شد گوهرِ بحرِ صفا شد

مه و خورشید نظر شد که از او خاک چو زر شد
به کرم بحر گوهر شد به روش بادِ صبا شد

#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

هر چه آن‌ طلبی اگر نباشد
از مصلحتی به در نباشد

هر نیک و بدی که در شمار است
چون در نگری صلاحِ کار است

سررشته‌ی غیب ناپدید است
بس قفل که بنگری کلید است


#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

بسا شیرِ درنده‌ی سهمناک
که از نوکِ خاری درآید به خاک

چو با کژدمی گرم کینی کنی
مَبین خُردش ار خرده بینی کنی

بیندیش از آن پشه‌ی نیش دار
که نمرود را گفت سر پیش دار

#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

📂 مجموعه ای از کانال هایی با موضوعات فیزیک نظری و شیمی مولکولی تا ژنتیک و زیست‌شناسی سلولی، فلسفه علم تا روانشناسی تحلیلی و جامعه‌شناسی مدرن، Pdf کتاب‌های نایاب و تحلیل‌های سیاسی و نظامی به‌روز.

💫 برای پیوستن به این مجموعه، کلیدهای زیر رو لمس کن.

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

هر زمان کز غیب عشقِ یارِ ما خنجر کشد
گر بخواهم ور نخواهم او مرا اندر کشد

چون گشاید باگشادم چون ببندد بسته‌ام
گوی میدان خود کی باشد تا ز چوگان سر کشد

همچو ابراهیم گاهم جانب آتش برد
همچو احمد گاهم از آتش سوی کوثر کشد

گویی آتش خوشتر آید مر تو را یا کوثرش
خوشترم آنست کان سلطان مرا خوشتر کشد

آب و آتش خوشتر آمد رنج و راحت داد اوست
زین سبب‌ها ساخت تا بر دیده‌ها چادر کشد

دوست را دشمن نماید آب را آتش کند
ممنی را ناگهان در حلقه کافر کشد

سرخوشان و سرکشان را عشق او بند و گشاست
سرکشان را موکشان آن عشق در چنبر کشد

بر حذر باید بدن گر چه حذر هم داد اوست
آن حذر او داد کز بهر بچه مادر کشد

#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

من از مــوجِ خرامش می‌شناسم
چو من اندر طلسمِ دل اسیر است


#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

فخرِ جمله ساقیانی ساغرت در کار باد
چشمِ تو مخمور باد و جانِ ما خَمار باد

ای ز نوشانوش بزمت هوش‌ها بی‌هوش باد
وی ز جوشاجوش عشقت عقل بی‌دستار باد

چون زنان مصر جان را دست و دل مجروح باد
یوسف مصری همیشه شورش بازار باد

ساقیا از دست تو بس دست‌ها از دست شد
مست تو از دست تو پیوسته برخوردار باد

مغز ما پر باد باد و مشک ما پر آب باد
باد ما را و آب ما را عشق پذرفتار باد

شاه خوبان میر ما و عشق گیراگیر ما
جان دولت یار ما و بخت و دولت یار باد

سرکشیم و سرخوشیم و یک دگر را میکَشیم
این وجود ما همیشه جاذبِ اسرار باد


#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

مُشک و عنبر گر ز مُشکِ زلفِ یارم بو کند؟
بوی خود را وا هِلد در حال و زلفش بو کند


#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

غمِ پنهاں که بی‌گفتن عیان است
چو آید بر زبان یک داستان است

رهی پُر پیچ و راهی خسته و زار
چراغش مرده و شب در میان است


#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

هنوز این چرخِ نیلی کج خرام است
هنوز این کاروان دور از مقام است

ز کارِ بی نظامِ او چه گویم !؟
تو میدانی که ملت بی امام است

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

چنین گفت رستم فرامرز را
که مشکن دل و بشکن البرز را

ز تاریخِ نو تا به عهــدِ کهن
که ماند که با ما بگوید سخن

کجا رستم و زال و سیمرغ و سام
فریدون فرهنگ و جمشید جام؟

گذشتند و ما نیز هم بگذریم
که چون مهره هم عقد یکدیگریم

جهان چون تو داری جهاندار باش
چو خفتند خصمان تو بیدار باش

رها کن رهی کان زیان آورد
ره بد خلل در گمان آورد

دل از بندِ بیهوده آزاد کن
ستمگر نه‌ای داد کن داد کن

چو بد گوهران را قوی کرد دست
جهان بین که چون گوهرش را شکست

جهان داشت بر دولتِ خویش راست
جهان داشتن زیرکان را سزاست

#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

آگاه نیست آدمی از گشتِ روزگار
شادان همی نشیند و غافل همی‌رود

دل بسته‌ی هواست گزیند ره هوا
تن بنده دل آمد و با دل همی‌رود

گر باطلی ببیند گوید که هست حق
حقی که رفت گوید باطل همی‌رود

ماند بر آن که باشد بر کشتیی روان
پندارد اوست ساکن و ساحل همی‌رود

#مسعود_سعد_سلمان
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

♥️✨

خِرَد از راندنِ محمل فرو ماند
زمامِ خویش دادم در کفِ دل


#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

به نیک و به بد مَردِ آموزگار
نپیچد سر از گردشِ روزگار

به هر چِش رسد سازگاری کند
فلک بر ستیزنده خواری کند

ز حرصی چه باید طلب کرد کام
که گه سوخته داردت گاه خام

اگر جوش گیری بسوزی ز درد
وگر بر نجوشی شوی خام و سرد

حساب فلک را رها کن ز دست
که پستی بلند و بلندیست پست

جهان آن جهان شد که از مکر و فن
گه آب تو ریزد گهی خون من

درین ره کسی پرده داند نواخت
که هنجار این ره تواند شناخت


#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد
بنگر بسوی دردی که ز کس دوا ندارد

ز فلک فتاد طشتم به محیط غرقه گشتم
به درون بحر جز تو دلم آشنا ندارد

ز صبا همی‌رسیدم خبری که می‌پزیدم
ز غمت کنون دل من خبر از صبا ندارد

به رخان چون زر من به بر چو سیم خامت
به زر او ربوده شد که چو تو دلربا ندارد

هله ساقیا سبکتر ز درون ببند آن در
تو بگو به هر که آید که سر شما ندارد

همه عمر اینچنین دم نبُدست شاد و خرم
به حق وفای یاری که دلش وفا ندارد

به ازین چه شادمانی که تو جانی و جهانی
چه غمست عاشقان را که جهان بقا ندارد

برویم مست امشب به وثاق آن شکرلب
چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد

به چه روز وصل دلبر همه خاک می‌شود زر
اگر آن جمال و منظر فر کیمیا ندارد

به چه چشم‌های کودن شود از نگار روشن
اگر آن غبار کویش سر توتیا ندارد

هله من خموش کردم برسان دعا و خدمت
چه کند کسی که در کف بجز از دعا ندارد


#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

دلِ من کارِ تو دارد گل و گلنارِ تو دارد
چه نکوبخت درختی که بر و بار تو دارد

چه کند چرخ فلک را چه کند عالم شک را
چو بر آن چرخ معانی مهش انوار تو دارد

به خدا دیو ملامت برهد روز قیامت
اگر او مهر تو دارد اگر اقرار تو دارد

به خدا حور و فرشته به دو صد نور سرشته
نبرد سر نبرد جان اگر انکار تو دارد

ز بلاهای معظم نخورد غم نخورد غم
دل منصور حلاجی که سر دار تو دارد

چو ملک کوفت دمامه بنه ای عقل عمامه
تو مپندار که آن مه غم دستار تو دارد

تو از آن روز که زادی هدف نعمت و دادی
نه کلید در روزی دل طرار تو دارد

بن هر بیخ و گیاهی خورد از رزق الهی
همه وسواس و عقیله دل بیمار تو دارد

طمع روزی جان کن سوی فردوس کشان کن
که ز هر برگ و نباتش شکر انبار تو دارد

خمش ای بلبل جان‌ها که غبارست زبان‌ها
که دل و جان سخن‌ها نظر یار تو دارد

بنما شمس حقایق تو ز تبریز مشارق
که مه و شمس و عطارد غم دیدار تو دارد

#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

چون بر تنِ خویشتن زنی نیش
اندامِ درست را کنی ریش

بر آلتِ خویشتن مزن سنگ
با لشکرِ خویشتن مکُن جنگ

آن کن که به رفق و دلنوازی
آزادان را به بنده سازی

وانکس که بدین هنر تمام است
نخریده ورا بسی غلام است

عشقِ تو رقیبِ رازِ من باد
زخمِ تو جگر نوازِ من باد


#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

با نگاهی به آخرین فرصت‌ها، لطفاً پیش از حذف این پست :

فوری وارد شوید.
⤵️🌟🪐

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

هم دلم ره می‌نماید هم دلم ره می‌زند
هم دلم قلاب و هم دل سکه شه می‌زند

هم دلم افغان کنان گوید که راه من زدند
هم دل من راه عیاران ابله می‌زند

هم دل من همچو شحنه طالب دزدان شده
هم دل من همچو دزدان نیم شب ره می‌زند

گه چو حکم حق دل من قصد سرها می‌کند
گه چو مرغ سربریده الله الله می‌زند


#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

ندانم دل شهیدِ جلوه‌ی کیست؟
نصیبِ او قرارِ یک نفس نیست

به صحرا بُردمش افسرده‌تر گشت
کنارِ آبِ جویی زار بگریست !


#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

غمِ راهی نشاط آمیزتر کن
فغانش را جنون انگیزتر کن

بگیر ای ساربان راه درازی
مرا سوز جدایی تیز تر کن

#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

آمدم تا رو نَهم بر خاکِ پای یارِ خود
آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کارِ خود

آمدم کز سر بگیرم خدمتِ گلزارِ او
آمدم کآتش بیارم درزنم در خارِ خود

آمدم تا صاف گَردم از غبارِ هر چه رفت
نیک خود را بد شمارم از پی دلدارِ خود

آمدم با چشمِ گریان تا ببیند چشمِ من
چشمه‌های سلسبیل از مهرِ آن عیارِ خود

خیز ای عشق مجرد مهر را از سر بگیر
مُردم و خالی شدم ز اقرار و از انکارِ خود

زانکه بی‌صاف تو نتوان صاف گشتن در وجود
بی تو نتوان رَست هرگز از غم و تیمار خود

من خَمُش کردم به ظاهر لیک دانی کز درون
گفتِ خون آلود دارم در دلِ خون خوارِ خود

درنگر در حال خاموشی به رویم نیک نیک
تا ببینی بر رخِ من صد هزار آثار خود

این غزل کوتاه کردم باقی این در دل است
گویم ار مستم کنی از نرگس خَمارِ خود

ای خموش از گفتِ خویش و ای جدا از جفتِ خویش
چون چنین حیران شدی از عقل زیرک‌سار خود

ای خمش چونی از این اندیشه‌های آتشین
می‌رسد اندیشه‌ها با لشکر جرار خود

وقت تنهایی خمش باشند و با مردم بگفت
کس نگوید راز دل را با در و دیوار خود

تو مگر مردم نمی‌یابی که خامش کرده‌ای
هیچ کس را می‌نبینی محرم گفتار خود

تو مگر از عالم پاکی نیامیزی به طبع
با سگان طبع کلودند از مردار خود

#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

چونکه غمخواری نباشد
سخت دشوار است غم

همنشین
غمخوار باد و بعد از این
غم خوار باد

#خداوندگار_مـــولانا
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

حکیمان را بها کمتر نهادند !
به نادان جلوه‌ی مستانه دادند

چه خوشبختی، چه خرم روزگاری
درِ سلطان به درویشی گشادند


#حکیم‌اقبال_لاهــــــوری
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

کسی کاندازد او بر آسمان سنگ
به آزارِ سرِ خود دارد آهنگ

گذر بر مهر کن چون دلنوازان
به من بازی مکُن چون مهره‌بازان

نه هر عاشق که یابی مست باشد
نه هر کز دست شد زان دست باشد

#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

ای بختِ بد که هیچ نبودم من از تو شاد
هر لحظه‌ای ز زخمِ تو دردِ دگر کشم

بس آب گرم و باد خُنُک هر شبی که من
از دیدگان ببارم و از سینه برکشم

یا پاره کن به قهر گریبانِ عمرِ من
یا دامنی بده که بدان پای درکشم


#مسعود_سعد_سلمان
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…

مولانا و اقبال لاهوری

گوهر چون به آسانی آید به چنگ
به سختی چه باید تراشید سنگ؟

مُرادی که در صلــح گردد تمام
چه باید سوی جنگ دادن لگام؟


#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Molana_EqbalLahori

Читать полностью…
Subscribe to a channel