﷽ ★. ★. ★. وحشی بافقی مَرد سوز و درد، عشق و تنهایی... شاعر شماره یک ترکیب بند پارسی و غزلسرای بزرگ غزلهای عاشقانه ★. دل و طبعی که من دارم اگر دریا و کان باشد یکی جوهر نثار آید یکی گوهر فشان باشد #وحشیبافقی @P_A_R_Si
ای چشمِ تو دلفریب و جادو
در چشمِ تو خیره چشمِ آهو
در چشمِ منی و غایب از چشم
زان چشم همیکنم به هر سو
صد چشمه ز چشم من گشاید
چون چشم برافکنم بر آن رو
چشمم بستی به زلف دلبند
هوشم بُردی به چشم جادو
هر شب چو چراغ چشم دارم
تا چشم من و چراغ من کو
این چشم و دهان و گردن و گوش
چشمت مرساد و دست و بازو
مه گر چه به چشم خلق زیباست
تو خوبتری به چشم و ابرو
با این همه چشم زنگی شب
چشم سیه تو راست هندو
سعدی بدو چشم تو که دارد
چشمی و هزار دانه لولو
#سعدیشیرینسخن
@Wahshi_Bafghi
از پی بهبودِ دردِ ما دوا سودی نداشت
هرکه شد بیمارِ دردِ عشق بهبودی نداشت
بود روزی آن عنایتها که با ما مینمود
خوش نمودی داشت اما آنچنان بودی نداشت
دوش کامد با رقیبان مست و خنجر میکشید
غیر قصد کشتن ما هیچ مقصودی نداشت
عشق غالب گشت اگر در بزم او آهی زدم
کی فروزان گشت جایی کاشتی دودی نداشت
جای خود در بزم خوبان شمعسان چون گرم کرد
آنکه اشک گرم و آه آتش آلودی نداشت
داشت سودای رخش وحشی به سر در هر نفس
لیک از آن سودا چه حاصل یکدمش سودی نداشت
وحشی از درد محبت لذتی چندان نیافت
هرکه جسمی ریش و جان درد فرسودی نداشت
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
♥️✨
پند گر چه هزار ســودمند است
چون عشق آمد چه جای پند است؟
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Wahshi_Bafghi
شبی چنین در هفت آسمان به رحمت باز
ز خویشتن نفسی ای پسر به حق پرداز
مگر ز مدت عمر آنچه مانده دریابی
که آنچه رفت به غفلت دگر نیاید باز
چنان مکن که به بیچارگی فرومانی
کنون که چاره به دست اندرست چاره بساز
#سعدی_شیرازی
#سعدیشیرینسخن
@Wahshi_Bafghi
بر جانِ من از بارِ بلا چیست که نیست !؟
بر فرقِ من از تیرِ قضا چیست که نیست؟
گویند تو را چیست که نالی شب و روز؟
از محنتِ روز و شب مرا چیست که نیست؟
#خاقانی
@Wahshi_Bafghi
من آن آزردهی بی خانمانم
من آن محنت نصیبِ سخت جانم
من آن سرگشته خارم در بیابان
که هر بادی وزد پیشش دوانم
#بابا_طاهر
@Wahshi_Bafghi
سخن بیرون مگوی از عشــقِ سعدی
سخن عشقست و دیگر قال و قیل است
#سعدیشیرینسخن
@Wahshi_Bafghi
به خنجر گر برآرند دیدگانم
در آتش گر بسوزند استخوانم
اگر بر ناخنانم نی بکوبند
نگیــرم دل ز یارِ مهربانم
#بابا_طاهر
@Wahshi_Bafghi
جانا، نظری که ناتوانم
بخشا، که به لب رسید جانم
دریاب، که نیک دردمندم
بشتاب، که سخت ناتوانم
من خسته که روی تو نبینم
آخر به چه روی زنده مانم؟
گفتی که: بمردی از غم ما
تعجیل مکُن که اندر آنم
اینک به درِ تو آمدم باز
تا بر سرِ کوت جانفشانم
افسوس بوَد که بهرِ جانی
از خاکِ درِ تو بازمانم
مُردن به از آن که زیست باید
بی دوست به کامِ دشمنانم
چه سود مرا ز زندگانی؟
چون از پی سود در زیانم
از راحت این جهان ندارم
جز درد دلی کز او بجانم
بنهادم پای بر سرِ جان
زان دستخوشِ غمِ جهانم
کاریم فتاده است مشکل
بیرون شد کار میندانم
درمانده شدم، که از عراقی
خود را به چه حیله وارهانم؟
#فخرالدین_عراقی
@Wahshi_Bafghi
این سوزِ سینه شمع شبستان نداشته است
وین موج گریه سیلِ خروشان نداشته است
آگه ز روزگار پریشان ما نبود
هر دل که روزگار پریشان نداشته است
از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت
صبح بهار این لب خندان نداشته است
ما را دلی بود که ز طوفان حادثات
چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است
سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک
گیتی سری سزای گریبان نداشته است
جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره ای
این تنگ چشم طاقت مهمان نداشته است
دریا دلان ز فتنه ایام فارغند
دریای بیکران غم طوفان نداشته است
آزار ما بمور ضعیفی نمی رسد
داریم دولتی که سلیمان نداشته است
غافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخ
این سیمگون ستاره بدامان نداشته است
#عاشق
#رهی_معیری
@Wahshi_Bafghi
حال خونین دلان که گوید باز
وز فلک خون جم که جوید باز
هرکه چون لاله کاسه گردان شد
زین جفا رُخ به خون بشوید باز
شرمش از چشم می پَرَستان باد
نرگسِ مست اگر بِروید باز
چون فلاطون خُم نشین شراب
سرّ حکمت به ما که گوید باز؟
بس که در پرده چنگ گفت سخن
بِبُرش موی تا نموید باز
گِردِ بیت الحرام خم حافظ
گر نمیرد به سَر بپوید باز
#حافظ_شیرازی
#لسان_الغیب
@Wahshi_Bafghi
دیدی که یار چون ز دلِ ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بیفکند و بر نداشت
ما بیخبر شدیم که دیدیم حُسنِ او
او خود ز حالِ بیخبر ما خبر نداشت
ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم
زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت
گفتا جفا نجویم زین خود گذر نکرد
گفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشت
وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد
زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت
گفتند خرم است شبستان وصل او
رفتم که بار خواهم دیدم که در نداشت
گفتم که بر پرم سوی بام سرای او
چه سود مرغ همت من بال و پر نداشت
خاقانی ارچه نرد وفا باخت با غمش
در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشت
#خاقانی
@Wahshi_Bafghi
پُر گشت دل از رازِ نهانی که مرا هست
نامحرمِ راز است زبانی که مرا هست
با کس نتوان گفتن و پنهان نتوان داشت
از درد همین است فغانی که مرا هست
ای دل سپری ساز ز پولاد صبوری
با عربده سخت کمانی که مرا هست
مشهور جهان ساخت بر آواز عزیزش
در کوی تو رسوای جهانی که مرا هست
بادیست که با بوی تو یک بار نیامیخت
این محرم پیغام رسانی که مرا هست
محروم کن گردنم از طوق دگرهاست
از داغ وفای تو نشانی که مرا هست
یک خندهی رسمی ز تو ننهاده ذخیره
این چشم به حسرت نگرانی که مرا هست
زایل نکند چین جبین و نگه چشم
بر لطف نهان تو گمانی که مرا هست
وحشی تو بده جان که نیاید به عیادت
این یار خوش قاعده دانی که مرا هست
#عاشق_جگرسوخته
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
کجایی ای دل و جانم که از غمِ تو بجانم؟
بیا که بی رخِ خوبِ تو بیش مینتوانم
بیا ببین نه همانا که زنده خواهم ماندن
تو خود بگوی که بیتو چگونه زنده بمانم؟
چگونه باشد در دام مانده حیران صید
ز جان امید بریده؟ ز دوری تو چنانم
هوات تا ز من دلشده چه برد؟ چه گویم
جفات تا به من غمزده چه کرد؟ چه دانم؟
ببرد این دل و اندر میان بحر غم افگند
سپرد آن به کف صد بلا و رنج روانم
بلا به پیش خیال تو گفت دوش دل من
که پای پیشترک نه ز خویشتن برهانم
ز گوشهای غم تو گفت: میخورم غم کارت
ز جانبی ستمت گفت: غم مخور که در آنم
درین غمم که عراقی چگونه خواهد مُردن؟
ندیده سیر رخ تو، برای او نگرانم
#فخرالدین_عراقی
@Wahshi_Bafghi
عاشقِ یک رنگ را یارِ وفادار هست
بندهی شایسته نیست ورنه خریدار هست
میرسدت ای پسر بر همه کس ناز کن
حُسن و جمال ترا ناز تو در کار هست
گر چه لبت میدهد مژدهی حلوای صبح
مانده همان زهر چشم تلخی گفتار هست
لازمهی عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست
وحشی اگر رحم نیست در دل او گو مباش
شکر که جان تو را طاقت آزار هست
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
رسید و آن خَمِ ابرو بلند کرد و گذشت
تواضعی که به ابرو کنند، کرد و گذشت
نوازشم به جواب سلام اگر چه نداد
تبسمی ز لب نوشخند کرد و گذشت
به جذبهی نگهی کز پیش کشان میبرد
چه صیدها که اسیر کمند کرد و گذشت
کرشمهای که جنون آورد تعقل آن
بلای دانش سد هوشمند کرد و گذشت
یکی قبول نکرد از هزار تحفهی جان
بهانه غمزهی مشکل پسند کرد و گذشت
که بود این که ز چشم بدش گزند مباد
که جان بر آتش شوقم سپند کرد و گذشت
رسید و باز به اندک ترحمی وحشی
زبان شکوه به کام تو بند کرد و گذشت
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
نمیدانم که سرگردان چرایم؟
گهی نالان گهی گریان چرایم؟
همه دردی به دوران یافت درمان
ندانم من که بیدرمان چرایم؟
#بابا_طاهر
@Wahshi_Bafghi
به عشق اندر صبوری خام کاریست
بنای عاشقی بر بی قراریست
صبوری از طریقِ عشق دور است
نباشد عاشق آنکس کو صبور است
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Wahshi_Bafghi
تو جفا کن که از این سوی وفاداری هست
طاقت و صبرِ مرا حوصلهی خواری هست
با دلم هر چه توان کرد بکُن تا بکشد
کز من و جان منش نیز مددکاری هست
میخرم مایه هر شکوه به سد شکر ز تو
من خریدار، گرت جنس دل آزاری هست
گرد زنجیر به مژگان ادب پاک کند
آنکه در قید کسش ذوق گرفتاری هست
ما به دامان تو نازیم که پاکست چو گُل
ور نه در شهر بسی لعبت بازاری هست
شکر جورش کن و خشنودی او جو وحشی
که درازست شب حسرت و بیداری هست
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
میتوانم بود بی تو ، تابِ تنهاییم هست
امتحانِ صبر خود کردم شکیبایم هست
حفظِ ناموس تو منظور است میدانی تو هم
ورنه سد تقریب خوب از بهرِ رسواییم هست
سوی تو گویم نخواهد آمد اما میشنو
ایستاده بر درِ دل سد تقاضاییم هست
نی همین دادِ تغافل میدهد خود رای من
اندکی هم در مقام رشک فرماییم هست
گر شراب اینست کاندر کاسهی من میرود
پُر خماری در پی این باده پیماییم هست
گرچه هیچم نیستم همچون رقیبان در به در
امتیازی از هوسناکان هر جاییم هست
وحشیم من کی مرا وحشت گذارد پیش تو
گر چه میدانم که در بزم تو گنجاییم هست
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
کارم چو زلفِ یارِ پریشان و درهم است
پُشتم به سانِ ابروی دلدار پُر خَم است
غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت
این شادی کسی که درین دور خرم است
تنها دل من هست گرفتار در غمان؟
یا خود درین زمانه دل شادمان کم است
زین سان که میدهد دل من داد هر غمی
انصاف ملک عالم عشقش مسلم است
دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت؟
آیا چه جاست اینکه همه روزه با نم است
خواهی چو روز روشن دانی تو حال من؟
از تیره شب بپرس که او نیز محرم است
ای کاشکی میان من هستی و دلبرم
پیوندی اینچنین که میان من و غم است
#سعدیشیرینسخن
@Wahshi_Bafghi
بردری ز آمد شد بسیار آزاریم هست
گر خدا صبری دهد اندیشه کاریم هست
صبر در میبندند اما نیستم ایمن ز شوق
خانهی پر رخنهی کوتاه دیواریم هست
گر شود ناچار و دندان بر جگر باید نهاد
چاره خود کردهام جان جگر خواریم هست
کی گریزم از درت اما ز من غافل مباش
گر توام خواهیکه بفروشی خریداریم هست
گرچه ناید بندهای چون من به کار کس ولی
نقش دیوارم ولیکن پای رفتاریم هست
جز درِ دولتسرای وصل تو هر جا روم
در حسابی هستم و قدری و مقداریم هست
حرمتِ من گر نداری حرمتِ عشقم بدار
خود اگر هیچم دل و طبع وفا داریم هست
کوری چشم رقیبان زان گلستان امید
نیست گر دامان پُر گُل چشم پرخاریم هست
وحشی اظهار وفا کردست خون او مریز
ور مدد خواهی به خون دست آشنا یاریم هست
#عاشق_جگرسوخته
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
کارِ من تا به زلفِ یارِ من است
صد هزاران گره به کارِ من است
هر کجا روز تیرهای بینی:
دست پروردِ روزگار من است
شادمانی به شد من ارزانی
تا غم دوست دوستدار من است
ناصحِ تیرهدل چنان داند
که محبت به اختیار من است
آنکه در هیچ جا قرارش نیست
دل بیصبر و بیقرار من است
پی طفلان نوش لب گیرد
طفل اشکی که در کنار من است
صبح محشر که گفت واعظ شهر
از پس شام انتظار من است
آن قیامت که عاشقان خواهند
قامت سرو گلعُذار من است
مجلس آرای عالمِ معنی
صورت نازنین نگار من است
من فروغی پیمبر سخنم
معجزم نظم آبدار من است
#فروغی_بسطامی
@Wahshi_Bafghi
از رنجِ دلِ تو هستم آگاه
هم چاره شکیب شد در این راه
دلتنگ مباش اگر کست نیست
من کس نیم آخر؟ این بست نیست؟
فریاد ز بی کسی نه راییست
کاخر کسِ بی کسان خداییست
از بی پدری مسوز چون برق
چون ابر مشو به گریه در غرق
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Wahshi_Bafghi
مینُماید چند روزی شد که آزاریت هست
غالبا دل در کف چون خود ستمکاریت هست
چونی از شاخ گلت رنگی و بویی میرسد
یا به این خوش میکنی خاطر که گلزاریت هست
در گلستانی چو شاخ گل نمیجنبی ز جا
میتوان دانست کاندر پای دل خاریت هست
عشقبازان رازداران همند از من مپوش
همچو من بیعزتی یا قدر و مقداریت هست
در طلسم دوستی کاندر تواش تأثیر نیست
نسخهها دارم اشارت کن اگر کاریت هست
چاره خود کن اگر بیچاره سوزی همچو تست
وای بر جان تو گر مانند تو یاریت هست
بار حرمان برنتابد خاطر نازک دلان
عمر من بر جان وحشی نه اگر باریت هست
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
منفعل گشت بسی دوش چو مستش دیدم
بوده در مجلس اغیار چنین فهمیدم
صبر رنجیدنم از یار به روزی نکشید
طاقت من چو همین بود چه می رنجیدم
غیردانست که از مجلس خاصم راندی
شب که با چشم تر از کوی تو بر گردیدم
یاد آن روز که دامان توام بود به دست
میزدی خنجر و من پای تو میبوسیدم
منفعل گشت بسی دوش چو مستش دیدم
بوده در مجلس اغیار چنین فهمیدم
صبر رنجیدنم از یار به روزی نکشید
طاقت من چو همین بود چه می رنجیدم
غیردانست که از مجلس خاصم راندی
شب که با چشم تر از کوی تو بر گردیدم
یاد آن روز که دامان تؤام بود به دست
میزدی خنجر و من پایِ تو میبوسیدم
وحشی از عشق خبر داشت که با سد غم یار
مُرد و حرفی گِلِه آمیز از او نشنیدم
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
با دلِ روشن درین ظلمتسرا افتادهام
نورِ مهتابم که در ویرانه ها افتادهام
سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صیدِ خاک؟
تیره بختی بین کجا بودم کجا افتادهام؟
جای در بوستانِ سرای عشق میباید مرا
عندلیبم از چه در ماتم سرا افتادهام !؟
پایمالِ مردمم از نارسایی های بخت !
سبزهی بی طالعم در زیرِ پا افتادهام !
خارِ ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست
اشک بی قدرم ز چشم آشنا افتادهام
تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار؟
برگ خشکم در کف باد صبا افتادهام
بر من ای صاحبدلان رحمی که از غمهای عشق
تا جدا افتادهام از دل جدا افتادهام
لب فرو بستم رهی بیروی گلچین و امیر
در فراق همنوایان از نوا افتادهام
#عاشق
#رهی_معیری
@Wahshi_Bafghi
قاعدهی قدِ تو فتنه به پا کردن است
مشغلهی زلفِ تو بستن و وا کردن است
خرمی صحن باغ با تو خرامیدن است
فرخی صبح عید با تو صفا کردن است
هر که به ناچار کرد از سر کویت سفر
منزلش اول قدم رو به قفا کردن است
چون نکند چشم تو چارهی دلخستگان
زانکه قرار طبیب خسته دوا کردن است
عشق تو آزاد کرد از همه قیدی مرا
زانکه سلوک ملوک، بسته رها کردن است
وعدهی قتل مرا هیچ نکردی خلاف
زانکه طریق وفا وعده وفا کردن است
شاید اگر چشم تو میکُشدم بیخطا
شیوهی تُرکِ خُتن عین خطا کردن است
بوسه پس از می بده کام دلم هی بده
زان که شعار لبت کامروا کردن است
من به دعا کردهام مدعیان را هلاک
زانکه خواصِ دعا دفع بلا کردن است
روشنی چشم من روی نکو دیدن است
مصلحت کار من کار به جا کردن است
بندهی تقصیرکار بندِ خطاکاری است
خواجهی صاحب کرم فکر عطا کردن است
وادی بی انتها راه طلب رفتن است
دولت بی منتها یاد خداکردن است
قاصد فرخندهپی از در جانان رسید
جان گرانمایه را وقت فدا کردن است
شغل فروغی ز شاه دامن زر بردن است
کار مه از آفتاب کسب ضیا کردن است
#فروغی_بسطامی
@Wahshi_Bafghi
گهی گفتی به دل کای دل چه خواهی
ز عالم عاشقی یا پادوشاهی !؟
که عشق و مملکت ناید بهم راست
ازین هر دو یکی میبایدت خواست
#حکیم_نظامی
#جادو_سخن
@Wahshi_Bafghi
تا به آخر نفسم تَرکِ تو در خاطر نیست
عشق خود نیست اگر تا نفسِ آخر نیست
اثر شیوهی منظور کند هر چه کند
میل این فتنه نخست از طرف ناظر نیست
عیب مجنون مکن ای منکر لیلی که ز دور
حالتی هست که آن بر همه کس ظاهر نیست
دیده گستاخ نگاهست بر آن مست غرور
در کمینگاه نظر غمزه مگر حاضر نیست
همه جا جلوه حسن تو و مشتاق وصال
همه تن دیده و بر نیم نظر قادر نیست
وحشی آن چشم کز او نیست ترا پای گریز
بست چون پای تو بیسلسله گر ساحر نیست
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi