molavipoett | Unsorted

Telegram-канал molavipoett - شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

5849

تفسیر ابیات از ابتدای دفتر اول (بیت به بیت) منابع شرح کلاله خاور، علامه جعفری، استعلامی . فایل صوتی ابیات مثنوی https://t.me/sharh_esoti . 👇👇👇 لینک دسترسی به ابتدای کانال . t.me/MolaviPoett/1

Subscribe to a channel

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
مژده دادن ابویزید از زادن ابوالحسن خرقانی قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُمَا پیش از سال‌ها...


(۱۸۰۸) آن زِ سردیِ هوا آبی شده‌ست
         از درونِ کوزه نم بیرون نجست

آن قطره‌های آب روی کوزه، در واقع همان رطوبت داخل هواست و از آب درون کوزه به بیرون تراوش نکرده است.


(۱۸۰۹) بادِ بوی‌آور مَرو را آب گشت
      آب هم او را شرابِ ناب گشت

بادی که بوی خرقانی را به مشام دل حضرت بایزید بسطامی رساند برای او به آب مبدل شد سپس آن آب نیز برای بایزید به صورت شراب در آمد.


(۱۸۱۰) چون در او آثارِ مستی شد پدید
         يك مُرید او را از آن دَم بَررَسید*

وقتی در بایزید آثار مستی نمایان شد یکی از مریدان حال او را بررسی کرد و از او سوال پرسید.
*بررسید: جستجو کرد_ سؤال کرد.


(۱۸۱۱) پس بپرسیدش که این احوالِ خَوش
        که برون است از حجابِ پنج و شش

پس آن مرید از بایزید پرسید که این حال خوش تو از حواس پنجگانه ظاهری و شش جهت در دنیا خارج است.


(۱۸۱۲) گاه سرخ و، گاه زرد و گه سپید
می‌شود رُویت، چه حال ست و نوید؟

رخسار تو گاهی و گاهی زرد و گاهی سفید می‌شود، دلیل این تغییر حال چیست و چه بشارتی است؟


(۱۸۱۳) می‌کَشی بوی و، به ظاهر نیست گُل
           بی شک از غیبست و، از گلزارِ گُل

بوی خوش را استشمام می‌کنی در حالی که ظاهراً گلی در میان نیست، بدون تردید این حال لطیف از عالم غیب و از گلزار مقام الهی است.
*گلزار كُلّ: مقام الهی

از آنروست که اولاً مقام الهی منشأ نفحات دلنواز معنوی است و ثانياً جامع جميع اسماء وصفات
حق است.


(۱۸۱۴) ای تو کامِ جان هر خودکامه* یی
           هر دَم از غیبت پیام و نامه یی

ای کسی که  مراد و مطلوب هر عارف واصل هستس و هر لحظه از عالم غيب به ت الهام و پیامی می‌رسد.
*خودکامه: اینجا عارف واصل

.
(۱۸۱۵) هر دَمی یعقوب‌وار از یوسفی
          می رسد اندر مَشامِ تو شِفا

هر لحظه مانند یعقوب که بوی یوسف به مشامش می رسید به مشام تو هم این رایحه دلنواز می‌رسد.


(۱۸۱۶) قطره یی بر ریز بر ما زآن سبو
          شَمّه یی زآن گُلستانِ با ما بگو

قطره ای از آن کوزه بر روح و قلب ما بریز و قدری از آن گلزار معنوی برای ما حکایت کن


(۱۸۱۷) خُو نداریم ای جمالِ مهتری
   که لبِ ما خشك و، تو تنها خورى

از عادات ما نیست ای مظهر زیبایی و بزرگی، که لب ما از تشنگی خشک شود و تو آن شراب گوارا را  تنها بنوشی.


(۱۸۱۸) ای فلک پیمای چُستِ چُست، خیز
        زآنچه خوردی جُرعه یی بر ما بریز

ای روحی که مراتب آسمان معنوی را در کمال چالاکی طی می‌کنی، برخيز و از آنچه نوشیده‌ای جرعه‌ای بر قلب تشنه ما بریز.

.
(۱۸۱۹) میر مجلس* نیست دردَوران دگر
       جز تو ای شه، در حریفان* در نگر

ای سلطان هدایت در این دوران غیر از تو سالار مجلس وجود ندارد پس به همراهان خود توجهی کن.
*میر مجلس: قطب صوفیه 
حریف:همراه


@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
بخش ۶۸ - مژده دادن ابویزید از زادن ابوالحسن خرقانی قدس الله روحهما پیش از سالها و نشان صورت او سیرت او یک به یک و نوشتن تاریخ‌نویسان آن در جهت رصد: آن شنیدی داستان بایزید

⬇️⬇️⬇️

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی _ دفتر چهارم

دریافتنِ طبیبانِ الهی امراضِ دین و دل را در سیمای مُرید....



(۱۷۹۴) این طبیبان بدن دانشورند
         بر سَقامِ* تو، ز تو واقف ترند

پزشکان جسم، عالم و آگاه هستند و از تو بهتر بیماری‌های تو را می‌شناسند.


(۱۷۹۵) تا ز قارُوره همی بینند حال
        که ندانی تو از آن رو اِعتلال*

از طریق آزمایش ادرار، حال تو را تشخیص می‌دهند که تو از آن راه نمی‌توانی نوع بیماری خود را تشخیص بدهی.
*اعتلال: بیماری

 
(۱۷۹۶) هَم ز نبض و هَم ز رنگ و هَم ز دَم
            بو بَرند از تو به هر گونه سَقَم*

ان‌ها از  نوع ضربان نبض و رنگ صورت و نوع نفس کشیدن تو به هر نوع بیماری پی می برند.
*دَم: خون استند. 
*سَقَم: بیماری.


(۱۷۹۷) پس طبيبانِ الهی در جهان
چون ندانند از تو بی گفتِ دهان؟

وقتی طبیبان زمینی از احوال تو آگاه می‌شوند چطور طبیبان الهی بدون بیان کلامی از اسرار تو آگاه نباشند ؟


(۱۷۹۸) هم ز نبضت، هم ز چشمت، هم زِ رَنگ
صد سَقَم بینند در تو بیدرنگ

از طریق نبض، از حالت چشم و نگاه تو و نیز از طریق رنگ ظاهرت صد نوع بیماری اخلاقی و روحی را در وجودت تشخیص می‌دهند.


(۱۷۷۹) این طبیبانِ نوآموزند خَود
که بدین آیاتشان حاجت بُوَد

این طبیبان زمینی تازه کارند چون به این نشانه‌ها برای تشخیص بیماری به علائمی که گفته شد نیاز دارند
علائمی که گفتیم نیاز دارند.


(۱۸۰۰) کاملان، از دُور نامت بشنوند
تا به قعرِ باد و بودت* در دَوَند

کاملان_طبیبان روحانی_ باشنیدن نام تو را از دور،می‌توانند تا اعماق وجود تو نفوذ کنند و از درون تو مطلع می‌شوند.


(۱۸۰۱) بلکه پیش از زادنِ تو سال ها
دیده باشندت تو را با حال‌ها

بلکه حال تو را سال ها پیش از بدنیا آمدنت دیده اند و آگاهی یافته‌اند.

@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم

بخش ۶۶ - حکایت آن مداح کی از جهت ناموس شکر ممدوح می‌کرد و بوی اندوه و غم اندرون او و خلاقت دلق ظاهر او می‌نمود کی آن شکرها لافست و دروغ
 
 

آن یکی با دلق آمد از عراق
باز پرسیدند یاران از فراق
گفت آری بد فراق الا سفر
بود بر من بس مبارک مژده‌ور
که خلیفه داد ده خلعت مرا
که قرینش باد صد مدح و ثنا
شکرها و حمدها بر می‌شمرد
تا که شکر از حد و اندازه ببرد
پس بگفتندش که احوال نژند
بر دروغ تو گواهی می‌دهند
تن برهنه سر برهنه سوخته
شکر را دزدیده یا آموخته
کو نشان شکر و حمد میر تو
بر سر و بر پای بی توفیر تو
گر زبانت مدح آن شه می‌تند
هفت اندامت شکایت می‌کند
در سخای آن شه و سلطان جود
مر ترا کفشی و شلواری نبود
گفت من ایثار کردم آنچ داد
میر تقصیری نکرد از افتقاد
بستدم جمله عطاها از امیر
بخش کردم بر یتیم و بر فقیر
مال دادم بستدم عمر دراز
در جزا زیرا که بودم پاک‌باز
پس بگفتندش مبارک مال رفت
چیست اندر باطنت این دود نفت
صد کراهت در درون تو چو خار
کی بود انده نشان ابتشار
کو نشان عشق و ایثار و رضا
گر درستست آنچ گفتی ما مضی
خود گرفتم مال گم شد میل کو
سیل اگر بگذشت جای سیل کو
چشم تو گر بد سیاه و جان‌فزا
گر نماند او جان‌فزا ازرق چرا
کو نشان پاک‌بازی ای ترش
بوی لاف کژ همی‌آید خمش
صد نشان باشد درون ایثار را
صد علامت هست نیکوکار را
مال در ایثار اگر گردد تلف
در درون صد زندگی آید خلف
در زمین حق زراعت کردنی
تخمهای پاک آنگه دخل نی
گر نروید خوشه از روضات هو
پس چه واسع باشد ارض الله بگو
چونک این ارض فنا بی‌ریع نیست
چون بود ارض الله آن مستوسعیست
این زمین را ریع او خود بی‌حدست
دانه‌ای را کمترین خود هفصدست
حمد گفتی کو نشان حامدون
نه برونت هست اثر نه اندرون
حمد عارف مر خدا را راستست
که گواه حمد او شد پا و دست
از چه تاریک جسمش بر کشید
وز تک زندان دنیااش خرید
اطلس تقوی و نور مؤتلف
آیت حمدست او را بر کتف
وا رهیده از جهان عاریه
ساکن گلزار و عین جاریه
بر سریر سر عالی‌همتش
مجلس و جا و مقام و رتبتش
مقعد صدقی که صدیقان درو
جمله سر سبزند و شاد و تازه‌رو
حمدشان چون حمد گلشن از بهار
صد نشانی دارد و صد گیر و دار
بر بهارش چشمه و نخل و گیاه
وآن گلستان و نگارستان گواه
شاهد شاهد هزاران هر طرف
در گواهی هم‌چو گوهر بر صدف
بوی سر بد بیاید از دمت
وز سر و رو تابد ای لافی غمت
بوشناسانند حاذق در مصاف
تو به جلدی های هو کم کن گزاف
تو ملاف از مشک کان بوی پیاز
از دم تو می‌کند مکشوف راز
گل‌شکر خوردم همی‌گویی و بوی
می‌زند از سیر که یافه مگوی
هست دل مانندهٔ خانهٔ کلان
خانهٔ دل را نهان همسایگان
از شکاف روزن و دیوارها
مطلع گردند بر اسرار ما
از شکافی که ندارد هیچ وهم
صاحب خانه و ندارد هیچ سهم
از نبی بر خوان که دیو و قوم او
می‌برند از حال انسی خفیه بو
از رهی که انس از آن آگاه نیست
زانک زین محسوس و زین اشباه نیست
در میان ناقدان زرقی متن
با محک ای قلب دون لافی مزن
مر محک را ره بود در نقد و قلب
که خدایش کرد امیر جسم و قلب
چون شیاطین با غلیظیهای خویش
واقف‌اند از سر ما و فکر و کیش
مسلکی دارند دزدیده درون
ما ز دزدیهای ایشان سرنگون
دم به دم خبط و زیانی می‌کنند
صاحب نقب و شکاف روزنند
پس چرا جان‌های روشن در جهان
بی‌خبر باشند از حال نهان
در سرایت کمتر از دیوان شدند
روحها که خیمه بر گردون زدند
دیو دزدانه سوی گردون رود
از شهاب محرق او مطعون شود
سرنگون از چرخ زیر افتد چنان
که شقی در جنگ از زخم سنان
آن ز رشک روحهای دل‌پسند
از فلکشان سرنگون می‌افکنند
تو اگر شلی و لنگ و کور و کر
این گمان بر روحهای مه مبر
شرم دار و لاف کم زن جان مکن
که بسی جاسوس هست آن سوی تن
 
 @MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
حکایت آن مداح که از جهت ناموس شکر ممدوح می‌کرد و بوی اندوه و غم اندرونِ او....


(۱۷۷۲) شاهدِ شاهد*، هزاران هر طرف
        در گواهی، همچو گوهر بر صدف

همانگونه که مروارید بر وجود صدف گواهی می‌دهد همانطور گل‌ها گواهی می‌دهند که علتی وجود دارد.
*شاهد شاهد: شاهد اول به معنی گواه، و شاهد دوم به معنی محبوب و زیباروست.


(۱۷۷۳) بویِ سِرّ بد بیآید از دَمَت
وز سَر و رُو تابَد ای لافی* غَمَت

ای لاف زننده بوی نَفَس بد درونت دلالت بر رازی است که پنهان کردی  و غم و اندوهت از سر و روی تو پیداست.
*لافی: لاف زن


(۱۷۷۴) بو شناسانند حاذق، در مصاف*
تو به جَلدی*، های و هو کم کن گزاف

  بو شناسان ماهری در نبرد جهان هستند، پس تو با زرنگی بیهوده لاف نزن .
*بو شناسان: عارفان بالله
*مصاف: نبرد، جنگ


(۱۷۷۵) تو ملاف، از مُشك، كآن بوی پیاز
           از دَم تو، می‌کند مکشوف، راز

تو لاف مزن كه مشک و عنبر مصرف کردی، بوی بد پیاز از دهانت به مشام می‌رسد .نفس تو  رازت را بر ملا می‌کند.

 
(۱۷۸۶) گُلشکر* خوردم، همی گویی و، بوی
           می زند از سیر، که یافه *مگوی

تو  ادعا می‌کنی شربت گُل که من خورده ام در حالی که بوی تند سیر دهانت ، می‌گوید دروغ نگو.
*گلشکر : شربت گل‌سرخ
*یافه: حرف بیهوده


(۱۷۷۷)هست دل ماننده خانه کلان
         خانه دل را نهان همسایگان

دل مانند يك خانه بزرگ است و این خانه همسایگانی در خود دارد.
*همسایگان: انبیاء و اولیاء


(۱۷۷۸) از شکاف روزن و دیوارها
             مطلع گردند بر اسرارها

همسایگان از شکاف پنجره ها و دیوارها از اسرار خانه اگاه می شوند.


(۱۷۷۹) از شکافی که ندارد هیچ وَهم
     صاحب خانه و، ندارد هیچ سهم*

همسایگان از روزنی  بر اسرار  دل صاحبخانه آگاه  می‌شوند که صاحب خانه هیچ فکر و ترسی از این روزن و اگاهی ندارد.


(۱۷۸۰) از نُبی* بر خوان که دیو و قوم او
       می برند از حال انسی، خُفیه*، بو

از قرآن بخوان که شیطان و قبیله او پنهانی از اسرار آدمیان مطلع می شوند. اشاره به آیه ۲۷ سوره اعراف
نُبی: قرآن
خُفیه: پنهان


(۱۷۸۱) از رهی که اِنس از آن آگاه نیست
ز آنکه زین محسوس و زین اَشباه* نیست

شیطان و یارانش از راهی به اسرار دل ما آگاه می شوند که انسان آن راه را نمی‌شناسد واقف می شوند که انسان آن راه را با حواس خود نمی‌شناسد.
*أشباه: نظیر و مانند.


(۱۷۸۲) در میانِ ناقدان زَرقی* مَتَن*
    با مِحَک ای قلبِ دون، لافی مزن

در میان آگاهان حقیقی از حیله و نیرنگ استفاده نکن ، ای متقلب فرومایه با وجود سنگ محک لاف نزن.
*زرق: حیله و نیرنگ
*مَتَن: نتاب


(۱۷۸۳) مر مِحَك را ره بُوَد در نقد و قلب
        که خدایش کرد اميرِ جسم و قلب

عارف حقیقی همچون سنگ محک، طلا واقعی را از طلای تقلبی تشخیص می‌دهد ، چو، خداوند او را فرمانروای قلب و روح انسان قرار داده‌ است.

   
(۱۷۸۴) چون شیاطین با غلیظی هایِ خویش
          واقفند از سِرّ ما و فکر و کیش

در جایی که شیاطین با وجود جوهرهای نَفسانی خود از اسرار و افکار و عقاید ما  آگاه هستند



@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
حکایت آن مداح که از جهت ناموس شکر ممدوح می‌کرد و بوی اندوه و غم اندرونِ او....


(۱۷۴۰) گفت: آری بُد فِراق، إلّا سفر
    بود بر من بس مبارك، مژده ور*

مسافر گفت: بله، دوری و جدایی از دیار بود  اما این سفر برای من بسیار میمون و مژده دهنده بود.
*مژده‌ور: مژده دهنده


(۱۷۴۰) که خلیفه داده دَه خِلعت مرا
      که قرینش باد صد مدح و ثنا

چون خلیفه به من ده دست لباس فاخر هدیه داد، که مدح و ستایش زیاد نثارش باشد.


(۱۷۴۲) شُکرها و مدح‌ها بر می‌شمرد
        تا که شُکر از حدّ و اندازه ببُرد

او در ستایش خلیفه سخنان زیادی گفت، طوری که ستایش را از حد گذرانید.


(۱۷۴۳) پس بگفتندش که احوال نَژَند*
            بر دروغِ تو گواهی می‌دهند

دوستانش وقتی ادعای مسافر در مورد بخشش خلیفه شنیدند به او گفتند که از وضع و حال غمگین تو مشخص است دروغ می‌گویی.
*نژند:غمگین


(۱۷۴۴) تن برهنه، سر برهنه، سوخته
            شُکر را دزدیده یا آموخته

سر و تن برهنه و سوخته تو دلیل بر اینست که این‌گونه ستایش را از کسی تقلید کردی و یا آنرا یاد گرفته‌ای.


(۱۷۴۵) کو نشان شُکر و حمدِ میرِ* تو
          بر سر و بر پایِ بی تَوفیر تو*؟

  آثار این همه بخششی که تو بخاطرش شکر و سپاس در حق امیرکردی، در کجای این سر و پای برهنه تو دیده می شود؟
*توفیر: زیاد کردن افزودن و افزونی
*سر و پای بی توفیر: وضع و حال ظاهری تو نشان می‌دهد که عطا و خلعتی داده نشده است
*میر: امیر


(۱۷۴۶) گر زبانت مدح آن شه می‌تند
          هفت اندامت شکایت می‌کند

اگرچه  با زبان شاه را ستایش می‌کنی، ولی تمام وجودت نشان از شکایت دارد.

 
(۱۷۴۷) در سَخایِ آن شه و سلطانِ جُود
       مر تو را کفشیّ و شلواری نبود؟

در بخشش آن شاه پر سخاوت و بخشنده ، قسمت تو کفش و شلواری نبود؟


(۱۷۴۸)گفت: من ایثار کردم آنچه داد
       میر، تقصیری نکرد از افتقاد*

مرد گفت من هر چه شاه بخشیده بود انفاق کردم، شاه در دلجویی من کوتاهی نکرد.
*افتقاد: دلجویی کردن


(۱۷۴۹) بِستَدم جمله عطاها از امیر
      بخش کردم بر یتیم و بر فقیر

همه خلعت و عطا را از شاه گرفتم و بین یتیمان و فقرا تقسیم کردم.


(۱۷۵۰) مال دادم، بستَدَم عمرِ دراز
       در جزا*، زیرا که بودم پاکباز

مال را  بخشیدم و در عوض آن پاداش عمر طولانی را از خدا گرفتم، چون من شخصی پاک باخته‌ام.
*جزا: پاداش


(۱۷۵۱) پس بگفتندش: مبارك، مال رفت
  چیست اندر باطنت این دود و تَفت*؟

رفقایش به او گفتند: مبارك تو باشد که مال خود را در این راه انفاق کردی، پس بگو این آتش و دود سوز درون سینه‌ات از چیست؟


(۱۷۵۲) صد کراهت در درونِ تو چو خار
           کی  بُوَد  آندُه  نشانِ  ابتشار*؟

در درون تو بسیار پشیمانی و پریشانی مانند خار روییده است، چه زمانی غم و درد علامت شادی و خوشحالی است؟
*ابتشار: شادی
 

(۱۷۵۳) کو نشان عشق و ایثار و رضا؟
گر درست ست آنچه گفتی مامضی*

اگر آنچه در گدشته گفتی واقعیت دارد، پس آثار عشق و ایثار و خشنودی در وجودت کجاست ؟
*مامضی: آنچه گذشت


(۱۷۵۴) خود گرفتم مال گم شد، میل کو؟
        سیل اگر بُگذشت، جای سیل کو؟

فرض می کنیم که اموال را بخشید پس اشتیاق درونت کجاست؟ اگر در محلی سیل بیاد و بگذره، آثار سیل برجا می‌ماند، آثار سیل کجاست؟


(۱۷۵۵) چشمِ تو گر بُد سیاه  و جان فزا
          گر نماند او جان فزا، ازرَق چرا؟

اگر چشمان سیاه و با نشاطی داشتی حالا که به مرور (پیرشدن) چشمانت آن نشاط را ندارد چرا می‌گویی چشمان رنگی ( آبی یا سبز ) داشتم؟


@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم_
بقیه قصه نوشتنِ آن غلام، رُقعه به طلبِ إجرى


(۱۷۱۷) رفت پیش از نامه، پیشِ مَطبَخی
         کای بخیل از مطبخِ شاهِ سَخی

غلام پیش از نوشتن نامه پیش آشپز رفت و گفت ای آشپز بخیلی که در آشپزخانه شاه بخشنده کار می‌کنی.
مطبخی: آشپز


(۱۷۱۸) دُور ازو، وز همّتِ او كين قَدَر
        از جِری‌ام* آیدش اندر نظر

از شاه و همّت او بعید است که این مقدار جیره ناچیز من در نظرش قابل توجه باشد.
جِرى: مستمری


(۱۷۱۹)گفت: بهرِ مصلحت فرموده است
          نه برای بَخل و نه تنگیِ دست

آشپز :گفت شاه بنا به مصلحت دستور داده، نه بخاطر حسد و خسیس بودن.


گفت: دهلیز*ی ست وَالله این سخن
    پیشِ شه خاک ست هم زَرِ کهن

گفت به خدا قسم این حرف زیر دستان شاه در راهروهاست، در نظر شاه خاک با طلا  یکسان است
*دهلیز: راهرو


(۱۷۲۱) مَطبخی دَه گونه حجّت برفراشت
      او همه رد کرد از حرصی که داشت

آشپز ده نوع دلیل آورده، اما غلام به علت حرصی که داشت همه را رد کرد.


(۱۷۲۲) چون جِری کم آمدش در وقتِ چاشت*
          زد بسی تشنیع*، او سودی نداشت

وقتی اول صبح مستمری کمی برای غلام آوردند، بسیار ناسزا گفت، اما هیچ فایده‌ای نداشت.
*تشنیع : ناسزا
*چاشت: اول روز_ صبحانه


(۱۷۲۳) گفت: قاصد* می‌کنید اینها شما
           گفت: نه که بنده فرمانیم ما

غلام گفت شما این کار را عمداً بر ضد من انجام می‌دهید. آشپز گفت: ما مطيع فرمان شاه هستیم.
*قاصد: ار روی قصد، عمداً


(۱۷۲۴) این مگیر از فرع، این از اصل گیر
      بر کمان کم زن، که از بازوست تیر

تو کم شدن مستمریت را از  ما ندان، بلکه از شاه بدان، طعنه به کمان نزن، قدرت پرواز تیر از زور بازوست. (آنچه انجام می‌دهم فرمان پادشاه است)

(۱۷۲۵) ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ ابتلاست
بر نَبی کم نِه گنه، کآن از خداست

  آيه مَا رَمَيْتَ إِذْ رمیت معیار شناخت مرتبه ایمان و اعتقاد تو نسبت به مشیت الهی است، پیامبر(ص) را گناهکار ندان، امر الهی است.( پرتاب تیر و مشتی خاک به سوی (کفار) که توسط پیامبر صورت گرفت امر الهی است و پیامبر مجری فرمان خداوند بوده.)


(۱۷۲۶) آب از سر تیره است ای خیره چشم*
             پیشتر بنگر، یکی بگشای چشم

ای گستاخ، آب از سرچشمه گل آلود است چشمت را باز کن و جلوتر را ببین.
*خیره چشم: گستاخ


(۱۷۲۷) شد ز خشم و غم درون بقعه*یی
     سوی شه بنوشت خَشمین، رُقعه یی

غلام از شدت خشم و اندوه به اتاقی رفت و با آن حال خشمگین برای شاه نامه‌ای نوشت.
*بقعه: خانه


(۱۷۲۸) اندر آن رُقعه، ثنای شاه گفت
     گوهر جُود و سخایِ شاه، سُفت*

در آن نامه شاه را ستایش کرد، از سخاوت و بخشش شاه  سخن ها گفت.
سُفت: سوراخ کردن، اینجا سخن تازه


(۱۷۲۹) کای ز بحر و ابر افزون کف تو
       در قضای حاجتِ حـاجـات جـو

ای کسی که در برآوردن نیاز نیازمندان از دریا و ابر نیز گشاده دست تری.


(۱۷۳۰) زآنکه ابر آنچه دهد، گریان دهد
        کفِ تو خندان پَیاپَی خوان نهد

برای آن که ابر هرچه بر زمین می‌دهد، با حالت گریه می‌دهد، اما دست تو  خوان نعمت را با شادی می‌بخشد.


(۱۷۳۱) ظاهر رُقعه اگرچه مدح بود
  بوی خشم از مدح اثرها می نمود*

ظاهراً نامه‌ای در مدح شاه بود اما آثار خشم در لابلای کلمات خود را نشان می‌داد.
*اثرها می نمود: آثار خود را نمایان می‌کرد.



@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم

بخش ۶۴ - زجر مدعی از دعوی و امر کردن او را به متابعت
 
 
بو مسیلم گفت خود من احمدم
دین احمد را به فن برهم زدم
بو مسیلم را بگو کم کن بطر
غرهٔ اول مشو آخر نگر
این قلاوزی مکن از حرص جمع
پس‌روی کن تا رود در پیش شمع
شمع مقصد را نماید هم‌چو ماه
کین طرف دانه‌ست یا خود دامگاه
گر بخواهی ور نخواهی با چراغ
دیده گردد نقش باز و نقش زاغ
ورنه این زاغان دغل افروختند
بانگ بازان سپید آموختند
بانگ هدهد گر بیاموزد فتی
راز هدهد کو و پیغام سبا
بانگ بر رسته ز بر بسته بدان
تاج شاهان را ز تاج هدهدان
حرف درویشان و نکتهٔ عارفان
بسته‌اند این بی‌حیایان بر زبان
هر هلاک امت پیشین که بود
زانک چندل را گمان بردند عود
بودشان تمییز کان مظهر کند
لیک حرص و آز کور و کر کند
کوری کوران ز رحمت دور نیست
کوری حرص است که آن معذور نیست
چارمیخ شه ز رحمت دور نی
چار میخ حاسدی مغفور نی
ماهیا آخر نگر بنگر بشست
بدگلویی چشم آخربینت ببَست
با دو دیده اول و آخر ببین
هین مباش اعور چو ابلیس لعین
اعور آن باشد که حالی دید و بس
چون بهایم بی‌خبر از بازپس
چون دو چشم گاو در جرم تلف
هم‌چو یک چشمست کش نبود شرف
نصف قیمت ارزد آن دو چشم او
که دو چشمش راست مسند چشم تو
ور کنی یک چشم آدم‌زاده‌ای
نصف قیمت لایقست از جاده‌ای
زانک چشم آدمی تنها به خود
بی دو چشم یار کاری می‌کند
چشم خر چون اولش بی آخرست
گر دو چشمش هست حکمش اعورست
این سخن پایان ندارد وان خفیف
می‌نویسد رقعه در طمع رغیف
 
 
@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم

بخش ۶۴ - زجر مدعی از دعوی و امر کردن او را به متابعت: بو مسیلم گفت خود من احمدم

⬇️⬇️⬇️

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم تفسير أَوْجَسَ في نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى...


(۱۶۹۲) پیشِ حالی بین که در جهل ست و شك
          صبحِ صادق*، صبحِ كاذب*، هر دو يك

در نظر کسی که فقط زمان حال را می‌بیند و در نادانی و شک است، صبح صادق با صبح کاذب یکسان است
*صبح کاذب: ابتداصبح، سپیده‌ای است که در پی سحر در ناحیه مشرق نمایان می‌شود و بخاطر درازی و باريكی و سر بالا به «دُم گرگ» نامیده می‌شود.(کذاّبان)
*صبح صادق:  یا صبح ثانی، وقت نماز بامداد (صالحان)


(۱۶۹۳) صبح كاذب، صد هزاران کاروان
          داد  بادِ  هلاکت  ای  جوان

بسیاری از کاروان‌ها در صبح کاذب  به باد هلاکت سپرده شدند. ای بُرنا.


(۱۶۹۴) نیست نقدی کِش غلط انداز* نیست
       وایِ آن جان کِش مِحَکّ و گاز نیست

هیچ طلای نیست که نوع تقلبی و غلط انداز آن وجود نداشته باشد. وای به حال کسی که سنگ محک و قیچی نداشته باشد.
*غلط‌انداز: هر چیزی که باعث اشتباه انسان شود.

زَجْرِ* مدّعی از دعوی، و امر کردنِ او را به متابعت
*زجر :ممانعت

(۱۶۹۵) بُومُسَیلم* گفت: خود من احمدم
           دین احمد را به فن برهم زدم

بو مسیلم کذاب گفت: من حضرت محمد (ص) هستم. و آیین احمد را با تدبیر و کارآیی خودم از میان برداشتم.


(۱۶۹۶) بُو مُسَيْلم را بگو: کم کن بَطَر*
            غِرّه اوّل مشو، آخر نگر

به بو مسیلم بگو کمتر سرمستی کن، دچار تکبر و غرور نشو به عاقبت کار خود نگاه کن.
*بطر: سرمستی


(۱۶۹۷) این قلاوُوزی* مکن از حرصِ جمع*
        پس رَوی کن، تا رود در پیش، شمع

این راهنما و پیشاهنگی را برای زیاد کردن بر تعداد مریدان خود نکن، عقب نشینی کن و بگذار که رهبر برحق راهنمایی کند.
*شمع: اینجا هادی کامل و مرشد واصل.
*قلاووزی:راهنما راه _ پیشاهنگ
*زاغ: مرشدان دروغین
*حرص جمع: طمع زیاد شدن طرفدار


(۱۶۹۸) شمع، مقصد را نماید همچو ماه
    کین طرف دانه‌ست یاخود دامگاه؟

مرشد اگاه مسیر را مانند ماهِ تابان به تو نشان می‌دهد تا آگاه  شوی که به سمت دانه می‌روی  یا دام بر سر راه تو است.

 
(۱۶۹۹) گر بخواهی، ور نخواهی، با چراغ
           دیده گردد نقشِ باز* و نقشِ زاغ*

چه بخواهی و چه نخواهی در روشنی چراغ (مرشد)، تصویر  باز از  زاغ تشخیص داده می‌شود.
*باز: کنایه از عارفان واصل
*زاغ: کنایه از مرشدان دروغین


(۱۷۰۰)ورنه این زاغان دغل افروختند
         بانگ بازان سپید* آموختند

اگر نه این صالحان ظاهر ساز با نیرنگ و ریا آتش افروختند  و صحبت و رفتار صالحان را آموخته و بیان کردند.
*باز سپید: بهترین گونه از بازها


(۱۷۰۱) بانگِ هُدهُد گر بیآموزد فتی
         راز هدهد کـو و پیغامِ سبا؟

اگر يك جوان صدای هدهد را یاد بگیرد و آن صدا را تقلید کند، راز هدهد و پیغام سبا را چگونه ممکن است درك كند؟


(۱۷۰۲) بانگ بَررُسته ز بربسته* بدان
        تاج شاهان را ز تاج هدهدان

اگر بتوانی صدای زنده‌دل(مرشد حقیقی) را از مرده دل(عارف نما) تشخیص بدهی، می‌توانی تاج شاهان را از تاج هدهدان تمایز بدهی.
*بربسته: جامد_ عارف نما


(۱۷۰۳) حرف درویشان و نکته عارفان
      بسته اند این بی حیایان بر زبان

سخن درویشان و نکته‌های عارفان را این عارف نماها بر زبان می‌رانند.


(۱۷۰۴)هر هلاكِ اُمتِ پیشین که بود
     زآنکه چَندَل* را گُمان بُردند عُود

دلیل هلاک‌ شدن پیروان پیشین  این بود که چوب گرانبهای
سندل را چوب بی ارزش معمولی پنداشتند
*چندل:  سندل نوعی چوب مرغوب


(۱۷۰۵) بودشان تمييز، كان مُظْهَر* كند
       ليك حرص و آز، كور و کر کند

امت پیشین با داشتن قدرت تشخیص توانستند که فرق آن دو را آشکار و اظهار كنند، اما حرص و طمع ان‌ها را کور کرده بود .
*مظهر: آشکار و اظهار


@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم تفسير أَوْجَسَ في نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى، قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْاعَلَى " موسی در درون خود ترسید و گفتیم: نترس که تو برتری"


(۱۶۷۰)  گفت موسی: سحر هم حیران کُنی‌ست
              چون کنم کین خلق را تمییز نیست؟

موسی گفت:  جادو هم باعث حیرت مردم می‌شود، چه کار کنم که مردم قدرت تشخیص ندارند.

(۱۶۷۱) گفت حق: تمییز را پیدا کنم
            عقل بی تمییز را بینا کنم

خداوند گفت: قدرت تمیز و تشخیص را در مردم بوجود می‌آورم و عقل های فاقد تشخیص آنان را بینا و آگاه می‌کنم.


(۱۶۷۲) گرچه چون دریا برآوردند کف
           موسیا تو غالب آیی، لاتخف

اگرچه آن ساحران مثل دریا کف بر روی آب ظاهر کنند، موسی بدان که تو بر جادو آنها غلبه خواهی داشت.


(۱۶۷۳) اندر عهد خود سحر، افتخار
   چون عصا شد مار آنها گشت عار

در زمان  موسی جادو مایه افتخار بود، ولی وقتی عصای موسی تبدیل به مار شد، جادوی جادوگران بسیار بی‌ارزش شد و مایه ننگ شد.


(۱۶۷۴) هر کسی را دعوی حُسن و نمک
         سنگ مرگ، آمد نمك ها را مِحَك

هر کسی که  ادعایی زیبایی و کمال و ملیح بودن دارد ،مرگ  مانند سنگ محک برای آنان است.


(۱۶۷۵) سِحر رفت و معجزه موسی گذشت
         هر دو را از بام بود، افتاد طشت*

ساحران از بین رفت و معجزه موسی هم پایان پیدا کرد،  راز اسرار ان‌ها اشکار شد.
*افتادن طشت از بام: رسوا شدن و فاش‌شدن راز.


(۱۶۷۶) بانگ طشتِ سحر جز لعنت چه ماند؟
         بانگ طشت دین بجز رفعت چه ماند؟

از صدا و آوازه جادو جز لعنت و بدنامی چه بر جای ماند؟ و از آوازه دین جز سرفرازی چه باقی ماند؟


(۱۶۷۷) چون مِحَك پنهان شده ست از مرد و زن
             در صف آ ای قلب و، اکنون لاف زن

وقتی سنگ محك درظاهر از دیده مرد و زن پنهان است، ای حیله‌گر وارد صفوف مردم شو و مشغول لاف زنی و یاوه‌گویی شو.


(۱۶۷۸) وقت لاف ستت، مِحَك چون غایب ست
            می‌بَرَندت از عزیزی دست دست

وقتی ترازوی برای سنجش خوب و بد نیست و مردم قدرت تشخیص ندارند. زمان یاوه گویی و لاف زدن توست. و مردم تو را عزیز می دارند و بازار تو گرم است.


(۱۶۷۹) قلب می‌گوید ز نَخوَت هر دَمَم
      ای زر خالص من از تو کی کَمَم؟

انسان یاوه‌گو و ظاهرساز از روی تکبر هر لحظه به صالحان  می‌گوید: ای طلای خالص، من کی از تو کمترم؟


@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
بخش ۶۲ - بیان آنک عارف را غذاییست از نور حق کی ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی و قوله الجوع طعام الله یحیی به ابدان الصدیقین ای فی الجوع یصل طعام‌الله
 
 
زانک هر کره پی مادر رود
تا بدان جنسیتش پیدا شود
آدمی را شیر از سینه رسد
شیر خر از نیم زیرینه رسد
عدل قسامست و قسمت کردنیست
این عجب که جبر نی و ظلم نیست
جبر بودی کی پشیمانی بدی
ظلم بودی کی نگهبانی بدی
روز آخر شد سبق فردا بود
راز ما را روز کی گنجا بود
ای بکرده اعتماد واثقی
بر دم و بر چاپلوس فاسقی
قبه‌ای بر ساختستی از حباب
آخر آن خیمه‌ست بس واهی‌طناب
زرق چون برقست و اندر نور آن
راه نتوانند دیدن ره‌روان
این جهان و اهل او بی‌حاصل‌اند
هر دو اندر بی‌وفایی یکدل‌اند
زادهٔ دنیا چو دنیا بی‌وفاست
گرچه رو آرد به تو آن رو قفاست
اهل آن عالم چو آن عالم ز بر
تا ابد در عهد و پیمان مستمر
خود دو پیغمبر به هم کی ضد شدند
معجزات از همدگر کی بستدند
کی شود پژمرده میوهٔ آن جهان
شادی عقلی نگردد اندهان
نفس بی‌عهدست زان رو کشتنیست
او دنی و قبله‌گاه او دنیست
نفسها را لایقست این انجمن
مرده را درخور بود گور و کفن
نفس اگر چه زیرکست و خرده‌دان
قبله‌اش دنیاست او را مرده دان
آب وحی حق بدین مرده رسید
شد ز خاک مرده‌ای زنده پدید
تا نیاید وحش تو غره مباش
تو بدان گلگونهٔ طال بقاش
بانگ و صیتی جو که آن خامل نشد
تاب خورشیدی که آن آفل نشد
آن هنرهای دقیق و قال و قیل
قوم فرعون‌اند اجل چون آب نیل
رونق و طاق و طرنب و سحرشان
گرچه خلقان را کشد گردن کشان
سحرهای ساحران دان جمله را
مرگ چوبی دان که آن گشت اژدها
جادویها را همه یک لقمه کرد
یک جهان پر شب بد آن را صبح خورد
نور از آن خوردن نشد افزون و بیش
بل همان سانست کو بودست پیش
در اثر افزون شد و در ذات نی
ذات را افزونی و آفات نی
حق ز ایجاد جهان افزون نشد
آنچ اول آن نبود اکنون نشد
لیک افزون گشت اثر ز ایجاد خلق
در میان این دو افزونیست فرق
هست افزونی اثر اظهار او
تا پدید آید صفات و کار او
هست افزونی هر ذاتی دلیل
کو بود حادث به علتها علیل
 

@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

بیان آنکه عارف را غذایی است از نورِ حق که أَبيتُ عِندَرَبَي يُطْعِمُنِي وَيَسقيني....


(۱۶۴۵) روز آخِر شد، سَبَق* فردا بُوَد
         راز ما را روز*، کی گُنجا بُوَد؟

پایان روز رسیده و فردا درس ادامه پیدا می‌کند.  ما در این عمر چگونه می‌توانیم به اسرار الهی پی ببریم .(راز ما چگونه ممکن است که در روز بگنجد؟)
*روز: اینجا عُمر انسان
*سبق: درس


(۱۶۴۶) ای بکرده اعتمادِ واثقی
    بر دَم و بر چاپلوس فاسقی

ای کسی که به  انسان چاپلوس و دروغگو اعتماد کردی و کلامش را پذیرا هستی.


(۱۶۴۷) قُبّه*یی بر ساختستی از حُباب
آخِر آن خیمه ست، بس واهی* طناب

خیمه‌ای ساخته‌ای متزلزل به مانند حباب روی آب، خیمه‌ای که طناب‌های  بی دوام و سست دارد.
* قبه سقف برجسته و مدوّر_ خیمه
*حباب: گردباد که به شکل قبه است
*واهی: سست


(۱۶۴۸) زَرق* چون برقست و، اندر نورِ آن
             راه نتوانند دیدن رهروان

نیرنگ مانند صاعقه است و نور آن کم و ناپایدار، و رهگذران با آن نور نمی‌توانند راه را ببینند ،تشخیص بدهند.
*زَرق: نیرنگ و ریا


(۱۶۴۹) این جهان و، اهل او بی‌حاصل‌اند
         هر دو اندر بی وفایی، يك دل اند

این دنیا و طلبان دنیا هیچ سودی ندارند، هر دوی آن‌ها بی‌وفا و مثل هم هستند.

.
(۱۶۵۰) زاده دنیا چو دنیا بی وفاست
  گرچه رُو آرَد به تو، آن رُو قَفاست*

حاصل دنیا مانند خود دنیا بی‌وفاست، اگر دنیا به تو روی آورد بدان که پشتِ سر آن تباهی است.
قفا:پشت سر


(۱۶۵۱) اهلِ آن عالَم، چون آن عالَم ز بِرّ*
           تا ابد در عهد و پیمان مُسْتَمِر

طلبان عالم  معنا مانند خود آن عالم از نیکی و خوبی‌اند، و پایبند به عهد و پیمان خودپسند.
*بَر: نیکی ،خوبی


(۱۶۵۲) خود دو پیغمبر به هم کی ضِدّ شدند؟
            معجزات از همدگر کی بّسِتَدند؟

دو پیامبر کی برضد یکدیگر بودند و چه زمانی مانع معجزه هم‌دیگری و بی اثری ان‌ها صحبت کردند؟


(۱۶۵۳) کی شود پژمرده میوه آن جهان؟
          شادیِ عقلی نگردد اَندُهان*

دست‌آورد و میوه عالم معنا چه موقع پژمرده و تباه می‌شود؟ شادی و سرور که در عالم معنا و در حضور عقل کل باشد هرگز باعث دلتنگی نمی‌شود.
*اَندُهان: غمگین


(۱۶۵۴) نفس، بی‌عهدست، ز آن رُو کُشتنی‌ست
             او دَنی و قبله گاهِ او دَنی‌ست

نفس اماره بد پیمان و بی‌وفاست و به همین دلیل باید کُشته شود. نفس اماره  پست و فرومایه است و قبله انسان‌های فرومایه است.


(۱۶۵۵) نفس‌ها را لایق است این انجمن
       مُرده را درخور بُوَد گور و کفن

طلبان نفس اماره لایق همین دنیا هستند، درست مانند مُرده  گور و کفن شایسته اوست.


(۱۶۵۶) نفس اگرچه زیر کست و خُرده‌دان*
           قبله اش دنیاست او را مرده دان

نفس اگرچه زيرك و ریز بين است، قبله او دنیاست پس او را مانند مُرده بدان.
*خُرده دان: باريك بين_ریزبین


(۱۶۵۷) آبِ وحی حق بدین مُرده رسید
         شد ز خاكِ مُرده یی زنده پدید

همینکه آب وحی الهی به این مُرده برسد فوراً از خاكِ مُرده زنده‌ای پدیدار گردد.


(۱۶۵۸) تا نیآید وحی، تو غره مباش
          تو بدان گلگونه* طال بقاش*
تا وقتی که وحی به تو نرسیده، مغرور نشو، وقتی وحی رسید و شادی در چهراتت به رنگ گلسرخی نمایان شد بگو دراز باد بقای تو.(وحی الهی پایدار باشد).
*گُلْكُونه: گونه‌ای به سرخی گل سرخ
*طال بقاش: دراز باد بقای او.


(۱۶۵۹) بانگ و صیتی* جُو که آن خامِل* نشد
            تاب خورشیدی که آن آفِل نشد

طالب آوازه و شهرتی باش که گمنام نباشد، و طالب آن نوری باش که هرگز خاموش نمی‌شود.
*صیت: شهرت
*خامل :گمنام

@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

بخش ۶۲ - بیان آنک عارف را غذاییست از نور حق کی ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی و قوله الجوع طعام الله یحیی به ابدان الصدیقین ای فی الجوع یصل طعام‌الله: زانک هر کره 

⬇️⬇️⬇️

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنکه بِرُبُود دستارش....


(۱۶۳۳) در جهان هر چیز چیزی می‌کَشَد
           کفر کافر را و،  مُرشد را رَشَد*

در دنیا هر چیزی چیز دیگر را جذب می‌کند، کفر، کافر را جذب می کند و راهنما نیز هدایت شونده را به طرف خود می‌کشد.
*رَشَد: هدایت شونده


(۱۶۳۴) کهربا هم هست و مقناطیس هست
         تا تو آهن، یا کَهی، آیی به شست*

در دنیا کهربا و آهن‌ربا وجود دارد.تو اگر آهن باشی
آهن‌ربا و اگر کاه باشی کهربا تو را جذب کرده و در دام خواهی افتاد.
*شست: دام _ قلاب ماهیگیری
*اهن: نماد دنیاپرستان
*کاه :نماد خداجویان


(۱۶۳۵) بُرد مقناطیست، ار تو آهنی
        ور کَهی، بر کهربا بر می‌تنی

آهن‌ربا تو را جذب می‌کند وقتی آهن باشی  اگر کاه باشی کَهربار تو را جذب خواهد کرد.


(۱۶۳۶) آن یکی چون نیست با اَخیار*،یار
          لاجَرَم شد پهلویِ فُجّار*، جار*

آن یکی چون با برگزیدگان دوست و همراه نیست، ناچار  با تبهکاران همنشینی می‌شود.( همسایه می‌شود).
*اخیار : برگزیدگان
*فُجّار: تبهکاران 
*جار: همسایه


(۱۶۳۷) هست موسی، پیشِ قبطی* پس ذمیم*
       هست هامان*، پیشِ سِبطی* پس رجیم*

موسی در نزد قوم فرعون بسیار ناستوده و مذموم بود و هامان در نزد یهودیان بسیار طرد شده بود.
*هامان: وزیر و مشاور فرعون
*ذمیم: مذموم _ ناستوده
*سِبطی: یهودی
*رَجیم: ملعون


(۱۶۳۸)جان هامان جاذب قبطی شده
       جان موسی طالبِ سِبطی شده

روح هامان روح فرعونیان را جذب می‌کند و روح موسی جاذب روح یهودیان است.


(۱۶۳۹) مِعده خر کَه کَشَد در اِجتذاب*
         مِعده  آدم جَذوبِ* گندم؟ آب

معده الاغ، طالب کاه است و آن را به سوی خود می‌کشد و
معده انسان طالب گندم و آب را است.
*اجتذِاب: جذب کردن ، بسوی خود کشیدن
جَذوب:جذب کننده


(۱۶۴۰) گر تو نشناسی کسی را از ظلام*
     بنگر او را کوش سازیده است امام

اگر تو در تاريکي(=تردید) ذات کسی را نشناختی، نگاه کن پیرو چه رهبری است.
*ظَلام: تاریکی

@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

بایزید بسطامی در یکی از روزها همراه با عده‌ای از مریدانش در حال سفر بود که به حومه شهرری رسیدند و ناگهان بایزید به مریدانش گفت: بوی دلاویزی از ناحیه خرقان به مشامم می‌رسد. این رایحه دلنشین حاکی از آن است که در سالیان بعد عارفی کامل به نام شیخ ابوالحسن خرقانی ظهور خواهد کرد و طالبان را ارشاد می‌کند و مرید من شود و هر بامداد بر مزار من می‌آید.(بایزید بسطامی سال‌ها قبل از تولد خرقانی از دنیا رفته بود) شیخ ابوالحسن خرقانی با همان اوصاف زاده شد و چون ماجرای پیشگویی بایزید را از مردم شنید و شخصیت او را شناخت و مرید او شد و هر بامداد تا ظهر بر مزار او حاضر می‌شد و به مراقبه می‌پرداخت و گاه نیز مشکلات خود را در آنجا طرح می کرد و صورت مثالی بایزید در برابرش مجسم می‌شد و مشکلات او را رفع می‌کرد. تا اینکه در يك بامداد برفی شیخ ابوالحسن به مزار بایزید رفت و دید چادری سپید از برف، مزار او را پوشانده است. شیخ ابوالحسن از دیدن این منظره غمگین شد. اما در همین لحظه آوایی از گور برآمد که ای ابوالحسن من تو را به سوی خود می‌خوانم اگرچه دنیا سراسر برف شود. ابوالحسن با شنیدن این ندا حالی خوش و مسرور پیدا کرد. این حکایت از تذکره‌الاولیاء، ج۲،ص۲۰۱ اخذ شده است.


(۱۸۰۲) آن شنیدی داستان بایزید
که ز حال بوالحسن پیشین چه دید؟

داستان بایزید بسطامی را شنیده‌ای که قبل از تولد ابوالحسن خرقانی از احوال او چه خبر داد؟


(۱۸۰۳) روزی آن سلطانِ تقوی می‌گذشت
          با مریدان، جانبِ صحرا و دشت

روزی آن پادشاه تقوی _بایزید بسطامی_ با مریدانش از
صحرا عبور می‌کرد.


(۱۸۰۴) بوی خوش آمد مر او را ناگهان
         در سوادِ* ری، از سوی خارقان

ناگهان  از جانب خرقان در اطراف شهر ری بوی خوشی به مشامش رسید.
*سواد: سیاهی شهر


(۱۸۰۵) هم بدانجا ناله مُشتاق کرد
        بوی را از باد، استنشاق کرد

در همان‌ جا بایزید مشتاقانه ناله‌ای کرد و بوی خوش را استشمام کرد.


(۱۸۰۶) بوی خوش را عاشقانه می‌کَشید
           جانِ او از باد، باده می‌چشید 

بایزید بوی خوش را عاشقانه استشمام می‌کرد و روح و جان او از آن باد مست می‌شد.(باده می‌نوشید)


(۱۸۰۷) کوزه‌یی کو از بخآبه پُر بُوَد
   چون عرق بر ظاهرش پیدا شود

کوزه‌ای که پر از آب و یخ باشد، قطرات آب مانند دانه‌های عرق بر روی آن دیده می‌شود.



@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
بخش ۶۷ - دریافتن طبیبان الهی امراض دین و دل را در سیمای مرید و بیگانه و لحن گفتار او و رنگ چشم او و بی این همه نیز از راه دل کی انهم جواسیس القلوب فجالسوهم بالصدق
 
 
این طبیبان بدن دانش‌ورند
بر سقام تو ز تو واقف‌ترند
تا ز قاروره همی‌بینند حال
که ندانی تو از آن رو اعتلال
هم ز نبض و هم ز رنگ و هم ز دم
بو برند از تو بهر گونه سقم
پس طبیبان الهی در جهان
چون ندانند از تو بی‌گفت دهان
هم ز نبضت هم ز چشمت هم ز رنگ
صد سقم بینند در تو بی‌درنگ
این طبیبان نوآموزند خود
که بدین آیاتشان حاجت بود
کاملان از دور نامت بشنوند
تا به قعر باد و بودت در دوند
بلک پیش از زادن تو سالها
دیده باشندت ترا با حالها
 
 
@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
بخش ۶۷ - دریافتن طبیبان الهی امراض دین و دل را در سیمای مرید و بیگانه و لحن گفتار او و رنگ چشم او و بی این همه نیز از راه دل کی انهم جواسیس القلوب فجالسوهم بالصدق: این طبیبان بدن دانش‌ورند

⬇️⬇️⬇️

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
حکایت آن مدّاح که از جهتِ ناموس شکر ممدوح می‌کرد،....


(۱۷۸۵) مَسلکی* دارند دزدیده درون
       ما ز دُزدی هایِ ایشان سرنگون 

شیاطین راه پنهانی به درون ما دارند و ما ازاین دزدی‌ها  مغلوب شده و گمراه  می‌شویم.
*مسلک: راه

(۱۷۸۶) دَم به دَم خَبط و زیانی می‌کنند
            صاحبِ نقب و شکافِ روزن‌اند

لحظه به لحظه  ما را دچار اشتباه و زیان می‌کنند، چون منافذ درون ما را می‌شناسند.


(۱۷۸۷) پس چرا جان‌های روشن در جهان
             بی خبر باشند از حالِ نهان؟
:
پس چرا روح عارفان در این دنیا از درون انسان‌ها و آدمیان آگاه نباشند؟


(۱۷۸۸)در سرایت کمتر از دیوان شدند
        روح‌ها که خیمه بر گردون زدند*؟

ارواح عارفان روشن بین که در مدارج بالایی هستند، در آگاهی به درون انسان‌ها از شیاطین کمترند؟
*خیمه بر گردون زدن: به عالی ترین مراتب عرفانی رسیده‌اند.


(۱۷۸۹) دیو، دزدانه سویِ گردون رود
   از شهابِ مُحرِق* ، او مطعون* شود

شیطان مخفیانه برای پی بردن به اسرار مردمان به سوی ملکوت می‌رود، اما با شهاب سوزنده فرشتگان هدف قرار می‌گیرد و سرزنش می‌شود.
*مُحرَق: سوزاننده
*مطعون: سرزنش شده


(۱۷۹۰) سرنگون از چرخ، زیر افتد چنان
         که شقی در جنگ از زخمِ سِنان*

شیطان از ملکوت طوری به زمین می‌افتد که انسان نگون بخت در جنگ با اصابت سرنيزه می‌افتد.
*سِنان: سرنیزه


(۱۷۹۱) آن ز رَشک روح‌هایِ دلپسند
       از فلکشان سرنگون می‌افکنند

فرشتگان از روی غیرت به ارواح عرفای واصل شیاطین را از آسمان سرنگون می سازند.


(۱۷۹۲) تو اگر شَلّیّ و لنگ و کور و کر
        این گمان بر روح هایِ مِه* مَبَر

  تو اگر لنگ(=پای همت) و کور (=بصیرت بینایی) و کری (= گوش شنوا) نداری نباید همین تصور را از روح واصلان و عارفان‌بالله داشته باشی.
*مِه: بزرگ


(۱۷۹۳) شرم دار و لاف کم زن*، جان مکَن
      که بسی جاسوس* هست آن سویِ تن

حیا کن و یاوه گویی نکن و بیهوده جان مکن که جاسوسان بسیاری در ماورای عالم جسم و جسمانیت مقام دارند.
*لاف کم زن: یاوه گویی نکن
*جاسوس: عارفانِ بالله


@MolaviPoet

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
حکایت آن مداح که از جهت ناموس شکر ممدوح می‌کرد و بوی اندوه و غم اندرونِ او....


(۱۷۵۶) کو نشانِ پاکبازی ای تُرُش؟
      بوی لاف کژ همی آید، خمش

ای تندخو نشان پاکباختگی تو کجاست؟ بوی ادعای پوچ تو حس می‌شود. پس خاموش باش.


(۱۷۵۷) صد نشان باشد درون، ایثار را
           صد علامت هست نیکوکار را

ایثار و بخشش در درون آدم  از خود نشانه‌های بجا می‌گذارد، صدها نشان در صمیر و رفتارشخص نیکوکار وجود دارد.


(۱۷۵۸) مال در ایثار اگر گردد تلف
    در درون، صد زندگی آید خَلَف

اگر مال در بذل و بخشش صادقانه از دست رود در عوض آن  در دل و روح آن شخص شادی موج می‌زند.


(۱۷۵۹) در زمین حق، زراعت کردنی
      تخم های پاک آنگه دخل، نی؟

کسی که در کشتزار الهی، کشت کند، مگر امکان دارد از این بذرهای پاک و سالم محصولی به دست نیاورد؟
(خداوند فرموده: که اجر نکوکاران تباه نشود.)


(۱۷۶۰) گر نروُید خوشه از روضاتِ* هُو
      پس چه واسِع باشد ارض‌ُالله؟ بگو

اگر از باغ های الهی در زمین خوشه نروید چگونه می‌توان گفت که زمین خدا پهناور است؟ بگو.
*روضات : گلشن‌ها


(۱۷۶۱) چونکه این ارضِ فنا بی‌رَیع* نیست
چون بُوَد أَرْض‌الله؟ آن مُستوسعی* ست

در جایی که این زمین فانی، بدون افزایش محصول نیست، پس زمین خدا چگونه است؟ آن زمین گسترده و وسیع است.
*ریع: افزونی
*مستوسع: گسترده


(۱۷۶۲) این زمین را ریعِ او خود بی‌حَدست
          دانه یی را کمترین خود هفصدست

افزایش محصول در کشتزار زمینی بی حد و اندازه است، از هر دانه بسیار (هفتصد) دانه بوجود می‌آید.


(۱۷۶۳) حمد گفتی، کو نشانِ حامدون*؟
         نه برونت هست اثر، نه اندرون

اگر تو ستایشگر واقعی خداوند هستی پس آثار این ستایشگر کجاست ؟ هیچ اثری در صمیر درون و رفتار بیرونی تو به چشم نمی‌خورد.
*حامدون: ستایشگران


(۱۷۶۴) حمد عارف مر خدا را راستست
           که گواه حمد او شد پا و دست

ستایشی که عارفان راستین در مورد خدا به عمل می آورند، ستایشی صحیح است. زیرا دست و پای ان‌ها به این ستایشگر گواهی می‌دهند .


(۱۷۶۵) از چَهِ تاريك جسمش بر کشید
          وز تک زندان دنیااَش خرید

حمدی که عارفان می‌کنند آنان را از چاه تاريك جسم بیرون می کشد و از ژرفای زندان دنیا می‌رهاند.
*دنیا: زندان عارف


(۱۷۶۶) اطلس تَقوی و نورِ مُؤْتَلِف*
         آیت حمدست او را بر کَتِف

جامه ارزشمند تقوی و نور قلب عارفان واصل، نشانه های حمد راستین ایشان است که بر دوش خود دارند.
*نور مُؤتلف: نور عارفان


(۱۷۶۷) وارهیده از جهـان عـاریــه*
         ساکن گلزار و عَيْن جاريه

عارفان راستین از دنیای فانی و عاریه‌ای رها شده‌اند و در گلستان و در کنار جویباران مسکن گزیده‌اند.
*عَيْن جاریه: = چشمه روان


(۱۷۶۸) بر سَریرِ* سِرِ* عالی همّتش
       مجلس و جا و مقام و رُتبتش

  تخت عارف با همت والا بر کمالات الهی تکیه دارد و مقام، بزرگی و رتبه آنان بر همت آنان است.
* سریر: تخت
*سِرِ:جنبهٔ معنوی انسان
دل : محل شهودات


(۱۷۶۹) ‌مَقعَد صدقی که صدّیقان در او
        جمله سرسبزند و شاد و تازه رُو

جایگاه صداقت که صدیقان در آنجا هستند پر از نشاط و سرسبزی و طراوت است.
*صدیق کسی است که حرف و عمل و پیمانش راست باشد
* مَقْعَده ب صدق = جایگاه راستی


(۱۷۷۰) حمدشان چون حمدِ گلشن از بهار
      صد نشانی دارد و صد گیر و دار*

ستایش و سپاس عرفای صدیق مانند سپاسی است که گلستان از فصل بهار دارد. حمد گلستان صد نشان و علامت باشکوه از موسم بهار دارد.


(۱۷۷۱) بر بهارش، چشمه و نخل و گیاه
          و آن گلستان و نگارستان* گواه

چشمه ها و درختان و گیاهان و گلها و گلستان با رنگ‌های گوناگون گواه رسیدن بهار را می‌دهد.


@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
بقیه قصه نوشتنِ آن غلام، رُقعه به طلبِ اِجری


(۱۷۳۲) ز آن همه کار تو بی نورست و زشت 
           که تو دُوری دُور از نور سرشت

کارهای تو سیاه و زشت است، چون تو از نور ذات الهی دور هستی.


(۱۷۳۳) رونق کار خَسان* کاسد* شود
    همچو میوه تازه، زو* فاسد شود

گرمی بازار فرومایگان دچار کسادی می‌شود درست مانند میوه تازه که زود خراب می‌شود.
*خسان: فرومایگان
*کاسد :بی رونق_ کسادی
*زو : زود


(۱۷۳۴) رونق دنیا بر آرَد زو کَساد
ز آنکه هست از عالَم کون و فَساد

رونق كار دنيا  رو به کم‌شدن می‌آورد، دنیا متعلق به جهان کون و فساد است.


(۱۷۲۵) خوش نگردد از مدیحی* سینه ها
         چونکه در مدّاح باشد کینه ها

روح و دل کسی خوش نمی‌شود از ستایش مدح‌گویی که در درونش کینه وجود داشته باشد .
*مدیحی: مدح، قصیده


(۱۷۳۶) ای دل از کین و كراهت پاك شو
     و آنگهان، الْحَمد* خوان، چالاک شو

ای دل از کینه و زشتی پاک بشو، بعد به ستایش خداوند روی بیاور.
*الحمد: ستایش پروردگار

 
(۱۷۳۷) بر زبان الحمد و، إكراه درون
     از زبان، تلبیس* باشد یا فسون

بر زبان ستایش خدا  را گوید و در  دل دچار به خداوند بی میل است، این زبان ستایش‌گر  نیرنگ‌باز است.
*تلبیس نیرنگ ساختن


(۱۷۳۸) وانگهان* گفته خدا که: ننگرم
     من به ظاهر،  من به باطن ناظرم

از این گذشته خداوند گفته : من به ظاهر نمی‌نگرم و نگاهم به باطن آن‌هاست.


حکایت آن مداح که از جهت ناموس شکر ممدوح می‌کرد و بوی اندوه و غم اندرونِ او و خلاقتِ دلقِ ظاهر او می نمود که آن شکرها لاف است و دروغ



مردی با لباس پاره  و پایی برهنه و حال زار از سفر عراق به وطن خود برگشت، اقوام و دوستان به پیشواز او رفتند و از  رنج سفر و سختی دوری از وطن  پرسیدند. مرد که می‌خواست برای خود شأن و مقام‌ بسازد و خودش را فردی مهمی نشان دهد، گفت: بله،  سفر پررنج و زحمتی بود اما فایده‌‌های بسیاری از این سفر کسب کردم و موفق شدم، زیرا امیرِ آن دیار به من محبت داشت و به همین دلیل جامه و هدایای گرانبهایی به من بخشید و مرا محتشم کرد. بعد آن مسافر ستایش بیش از حدی  نثار آن امیر کرد.  دوستانش به او گفتند: اگرچه زبان تو مدح  امیر را  می‌گوید اما حال تو بر دروغ بودن کلامت دلالت دارد . آخر ای بینوای دروغگو  مگر آن امیر سخاوتمند نبود ؟! چطور  حاضر نشد کفش و شلواری به تو دهد؟ ژنده پوش پاسخ داد امیر خیلی چیزها به من بخشید اما من همه را میان مستمندان و بیچارگان تقسیم کردم. دوستانش گفتند فرض می‌کنیم که اموالت را به این و آن بخشیدی، درود برتو. امّا چرا اینقدر پریشان و گرفته‌ای؟ کسی که با نیت  صادق چیزی را می‌بخشد، روحی بانشاط و پیدا می‌کند وهرگز دچار افسردگی نمیشود در حالی که تو تمام وجودت را غم گرفته است، پس معلوم می‌شود که دروغ میگویی.
مولانا اشاره  می‌کند که نیایش و ذکر راستین خدا در ظاهر و باطن آدمی منعکس میشود از درون روح نیایشگر را منور و تابناک می سازد، و از برون اعمال صالحه از او صادر می‌شود .


(۱۷۳۹) آن یکی با دلق آمد از عراق
          باز پرسیدند یاران از فراق

شخصی با  لباس کهنه و پاره از عراق آمد و دوستانش از زمان دوری از وطن او سؤال
کردند.


@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_ دفتر چهارم
بخش ۶۵ - بقیهٔ نوشتن آن غلام رقعه به طلب اجری: رفت پیش از نامه پیش مطبخی

⬇️⬇️⬇️

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم_ زَجرِ مدعی از دعوی، و امرکردن او را متابعت


(۱۷۰۶) کوریِ کوران، ز رحمت دور نیست
    کوریِ حرص است، کان معذور نیست

کور دلان از رحمت الهی بی بهره نمی‌مانند. اما چشمی که بر اثر حرص و زیاده خواهی کور شده، عذرش قابل قبول نیست و به ورطه نابودی می‌رسند.


(۱۷۰۷) چارمیخ*  شَه از رحمت دور نی
          چارمیخِ حاسدی* مغفور نی

در شکنجه و عذاب پادشاه امیدی به عفو و بخشش او وجود دارد، اما کسی که دچار عذاب حسادت می‌شود قابل رحمت الهی نیست.
چارمیخ: شکنجه که چهار دست و پای کسی را با چهار میخ به تخته ای بکوبند.
*حاسدی: حسادت کردن



(۱۷۰۸) ماهیا آخِر نگر، مَنگر به شَست*
    بدگلویی*، چشمِ آخِر بینت بست

ای ماهی به عاقبت کار نگاه کن  و به طعمۀ در قلاب نگاه نکن، شکمبارگی چشم اخر بین تو را بسته است
*شست: قلاب ماهیگیری
*بد گلویی:شکمبارگی


(۱۷۰۹) با دو دیده، اوّل و آخر ببین
هين مباش اَعوَر* چو ابلیس لعین

با دو چشم، اول و آخر کار را ببین، مبادا مانند ابلیس ملعون، يك چشم باشی. و بینایی تو با مشکل مواجه بشود.
*اَعور: کسی که یک چشم دارد._ ابلیس


(۱۷۱۰) اَعوَر آن باشد که حالی دید و بس
         چون بهایم بی خبر از بازپَس 

يك چشم کسی است که فقط همین لحظه را ببیند و مانند حیوانات از عاقبت کار بی خبر باشد.


(۱۷۱۱) چون دو چشمِ گاو، در جُرمِ تلف
   همچو يك چشم ست، کِش نَبوَد شرف

وقتی دو چشم گاو در یک نزاع کور بشود، دیه آن به اندازه  يك چشم انسان است،  چونکه گاو برتری انسانیت را ندارد.


(۱۷۱۲) نصف قیمت ارزد آن دو چشمِ او
که دو چشمش راست مَسند* ، چشم تو

دیه دو چشم گاو به اندازه نصف قیمت خود گاو است زیرا دو چشم گاو با تکیه بر بینایی چشم تو راه را از چاه باز می شناسد.
مَسنَد: تکیه گاه


(۱۷۱۳) وَر كَني يك چشمِ آدمزاده‌یی
    نصفِ قیمت لایقست از جاده یی

و اگر يك چشم انسانی را درآوری و کور کنی،  شایسته است که نصف  دیه کشتن‌آدم را بپردازی .
[دیه کور کردن يك چشم انسان معادل نصف دیه قتل اوست.]


(۱۷۱۴) زآنکه چشم آدمی، تنها به خود
            بی دو چشم یار کاری می‌کند

برای انکه چشم انسان خود به تنهایی بدون کمک از کس دیگر   می‌تواند راه را از چاه تشخیص دهد.


(۱۷۱۵) چشمِ خر چون اوّلش بی آخرست
  گر دو چشمش هست، حکمش آعورست


چشم خر چون در ابتدا کاری عاقبت آن کار را نمی‌تواند ببیند، اگرچه دو چشم داشته باشد، مثل یک چشم ابلیس است.


(۱۷۱۶) این سخن پایان ندارد و آن خفیف*
        می‌نویسد رُقعه* در طمعِ رَغیف*
     
  این سخنان نکات دقیق آن را پایانی نیست  و آن سبک‌‌ سر از روی حرص نامه به پادشاه می‌نویسد تا گرده‌ی نان بدست آورد.
*خفيف: سبك
*رقعه: نامه
رغيف: گرده نان

@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
بخش ۶۳ - تفسیر اوجس فی نفسه خیفة موسی قلنا لا تخف انک انت الاعلی
 
 
گفت موسی سحر هم حیران‌کنیست
چون کنم کین خلق را تمییز نیست
گفت حق تمییز را پیدا کنم
عقل بی‌تمییز را بینا کنم
گرچه چون دریا برآوردند کف
موسیا تو غالب آیی لا تخف
بود اندر عهد خود سحر افتخار
چون عصا شد مار آنها گشت عار
هر کسی را دعوی حسن و نمک
سنگ مرگ آمد نمکها را محک
سحر رفت و معجزهٔ موسی گذشت
هر دو را از بام بود افتاد طشت
بانگ طشت سحر جز لعنت چه ماند
بانگ طشت دین به جز رفعت چه ماند
چون محک پنهان شدست از مرد و زن
در صف آ ای قلب و اکنون لاف زن
وقت لافستت محک چون غایبست
می‌برندت از عزیزی دست دست
قلب می‌گوید ز نخوت هر دمم
ای زر خالص من از تو کی کمم
زر همی‌گوید بلی ای خواجه‌تاش
لیک می‌آید محک آماده باش
مرگ تن هدیه‌ست بر اصحاب راز
زر خالص را چه نقصانست گاز
قلب اگر در خویش آخربین بدی
آن سیه که آخر شد او اول شدی
چون شدی اول سیه اندر لقا
دور بودی از نفاق و از شقا
کیمیای فضل را طالب بدی
عقل او بر زرق او غالب بدی
چون شکسته‌دل شدی از حال خویش
جابر اشکستگان دیدی به پیش
عاقبت را دید و او اشکسته شد
از شکسته‌بند در دم بسته شد
فضل مسها را سوی اکسیر راند
آن زراندود از کرم محروم ماند
ای زراندوده مکن دعوی ببین
که نماند مشتریت اعمی چنین
نور محشر چشمشان بینا کند
چشم بندی ترا رسوا کند
بنگر آنها را که آخر دیده‌اند
حسرت جانها و رشک دیده‌اند
بنگر آنها را که حالی دیده‌اند
سر فاسد ز اصل سر ببریده‌اند
پیش حالی‌بین که در جهلست و شک
صبح صادق صبح کاذب هر دو یک
صبح کاذب صد هزاران کاروان
داد بر باد هلاکت ای جوان
نیست نقدی کش غلط‌انداز نیست
وای آن جان کش محک و گاز نیست
 
 
@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
تفسير أَوْجَسَ في نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى...


(۱۶۸۰) زر همی گوید: بلی ای خواجه تاش*
          ليك  می‌آید  مِحَک  آماده  باش

طلا ناب(=صالحان) می‌گوید ای رفیق (=ظاهر ساز) تو درست می‌گویی، اما آماده باش که محک از راه می‌رسد.
*خواجه تاش: اینجا رفیق


(۱۶۸۱) مرگِ تن هدیه ست بر اصحابِ راز
      زرِ خالص را چه نقصان ست گاز*؟

مرگ جسمانی برای اگاهان اسرار الهی مثل هدیه است (تُحفَةُ الْمُؤْمِنِ الْمَوْتُ". «ارمغان مؤمن، مرگ است.»)، مثلا طلای خالص از قیچی چه آسیبی می‌بیند؟
*گاز : قیچی


(۱۶۸۲) قلب اگر در خویش آخِربین بُدی
       آن سیَه كآخِر شد او، اوّل شدی

طلای تقلبی( نااهلان) اگر به عاقبت خود می‌اندیشیدند، بجای رسوای در آخر کار در ابتدا متوجه ضعف و سیاهی راه می‌شدند و قدم بر نمی داشتند.


(۱۶۸۳)چون شدی اوّل سیه اندر لِقا
        دُور بودی از نِفاق و از شَقا*

وقتی از ابتدا ضعف و تاریکی درون خود را می‌دید از تفرقه پراکنی و بدبختی دور می ماند.
*شِقا: بدبختی


(۱۶۸۴) کیمیای فضل را طالب بُدى
     عقل او بر زَرق او، غالب بُدى

اگر اکسیر آگاهی و بخشش الهی را خواستار بود، عقل او بر نیرنگ و دورویی غلبه می‌کرد.


(۱۶۸۵) چون شکسته دل شدی از حال خویش
           جابِر اشکستگان دیدی به پیش

وقتی از تیرگی درونش دل شکسته می‌شد، شکسته بند حقیقی جهان را پیش خود می‌دید
جابر:جبر کننده (= ترمیم کردن استخوان شکسته) شکسته بند از اسماء خداوند.


(۱۶۸۶) عاقبت را دید و او اِشکسته شد
        از شکسته بند در دَم بسته شد


عاقبت  کار خود را دید و دل شکسته شد و شکسته بند عالم( خداوند رحمان) به قلب او فوراً آرامش داد.


(۱۶۸۷) فضل، مس‌ها* را سویِ اِکسیر راند
            آن زراندود* از کَرَم محروم ماند

فضل و آگاهی الهی، گناهکاران را به سوی کیمیای طلا شدن هدایت می‌کند تا به طلا تبدیل شوند، اما ریاکاران از بخش الهی محروم می‌ماند
*مس‌ها: گناهکاران
*زراندود: ریاکار، ظاهر ساز


(۱۶۸۸) ای زراندوده مکن دعوی، ببین
       که نمانَد مُشتريت أَعْمَى* چنين

ای ریاکار ظاهر ساز ادعای بیهوده نکن و دقت داشته باش که طالبان تو  برای همیشه کور و ناآگاه نمی‌ماند.
*اَعمی: کور


(۱۶۸۹) نور محشر، چشمشان بینا کند
          چشم بندیِ تو  را  رُسوا  کند

نور روز قیامت چشم آنان را بینا و افسونگری تو را فاش و رسوا می‌کند.


(۱۶۹۰) بنگر آنها را که آخِر دیده‌اند
   حسرتِ جان‌ها و رَشکِ دیده‌اند

به آنهایی نگاه کن که فرجام کارها را می‌بینند و باعث حسرت دل‌ها و حسادت مردم‌اند.


(۱۶۹۱) بنگر آن‌ها را که حالی دیده‌اند
       سِرِ فاسد، ز اصلِ سَر ببریده‌اند

  به کسانی بنگر که زمان حال را می‌بینند و از اصل خود بریده‌اند و باطن خود را فاسد و تباه کرده‌اند.


@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
بخش ۶۳ - تفسیر اوجس فی نفسه خیفة موسی قلنا لا تخف انک انت الاعلی: گفت موسی سحر هم حیران‌کنیست 
⬇️⬇️⬇️

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
بیان آنکه عارف را غذایی است از نورِ حق که أَبيتُ عِندَرَبَي يُطْعِمُنِي وَيَسقيني....


(۱۶۶۰) آن هنرهایِ دقیق و قال و قیل
    قومِ فرعون‌اند، اجل چون آبِ نیل

آن علم و هنرها و این بحث‌های کلامی که با آن‌ها مغرور شده‌ای، مانند قوم فرعون هستند که نابود شدند و مرگ برای مرگ آنها مانند رود نیل است.

 
(۱۶۶۱) رونق و طاق* و طُرُنب* و سِحرشان
      گرچه خلقان را کَششد گردن کَشان

اگر چه شکوه و جلال دنیا و جادوی آن باعث جذب مردم و سرکشان به درگاه الهی می‌شود.
*طاق: شکوه
طُرُنب: جلال

 
(۱۶۶۲) سِحرهایِ ساحران دان جمله را
    مرگ، چوبی‌دان که آن گشت اژدها

همه جادوها را جادوگران فرعونی بدان و مرگ را هم به مانند عصای موسی که ناگهان اژدها شد .


(۱۶۶۳)جادوی‌ها را همه یک لقمه کرد
یک جهان پُر شب بُد، آن را صبح خورَد

عظمت عصای موسی تمام جادو ها را تحت شعاع قرار داد و جهان تاریک را به صبح روشنی تبدیل کرد.


(۱۶۶۴) نور از آن نور نشد افزون بیش
    بل همانست کو بوده‌ست پیش

نور حقیقت الهی از تحت شعاع قرار دادن و از بین بردن جادوگران زیاد نشد بلکه همانی که بود بدون تغییر باقی ماند.


(۱۶۶۵) در اثر افزون شد و در ذات، نی
         ذات را افزونی و آفات ، نی

در تجلی حقیقت الهی کثرت وجود دارد و تغییر دیده می شود ولی ذات او ثابت و دور از کم و زیاد شدن است.


(۱۶۶۶) حق ز ایجاد جهان افزون نشد
         آنچه اول آن نبود، اکنون نشد

ذات خداوند در آفرینش هستی افزایش پیدا نکرد و هر آنچه در ازل بود همچنان ادامه دارد.


(۱۶۶۷) ليك افزون گشت اثر ز ایجادِ خلق
          در میانِ این دو افزونی‌ست فرق

لیکن با آفرینش جهان چیزی بر ذات خداوند افزایش پیدا نکرد ولی در تنوع مخلوقات اثر زیادی ایجاد شد. بین او دو  این دو افزایش تفاوت وجود دارد.  این دو یعنی بین تجلی غیبی(اسم باطن خدا) با تجلی شهودی(پدیده‌های هستی)  تفاوت بسیار است .


(۱۶۶۸) هست افزونی، اثر، اظهارِ او
          تا پدید آید صفات و کارِ او

  تکثر تجلی اشاره به  قدرت و عظمت خداوند است ون صفات فاعل حقیقی را نمایان می‌کند.


(۱۶۶۹) هست افزونیِ هر ذاتی دلیل
       کو بُوَد حادث، به علّت‌ها عَلیل

افزایش هر ذاتی دلیل بر اینست که او علت تمام معلول‌هاست، علت‌العلل حادث و معلول علت‌هایی آن است.



@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم

بیان آنکه عارف را غذایی است از نورِ حق که أَبيتُ عِندَرَبَي يُطْعِمُنِي وَيَسقيني. وَقَوْلُهُ: الْجُوعُ طَعَامُ اللهِ يُحْيِي بِهِ أبدانُ الصِّدِيقِينَ أَيْ فِي الْجُوعِ يَصِلُ طَعَامُ اللَّهِ

"شب را در خانه گذراندم و به من غذا می دادم و به من آب می دادم. و گفتار او: گرسنگی غذای خداست که بدنهای صالحان را زنده می کند، یعنی در گرسنگی غذای خدا می‌رسد."



(۱۶۴۱) زآنکه هر كُرّه پی مادر رود
        تا بِدان جنسیتش پیدا شود

از آنجا که هر کُرّه‌ای به دنبال مادر خود می‌رود، تا بوسیله آن  جنسیت خود را آشکار کند.

 
(۱۶۴۲) آدمی را شیر از سینه رسد
       شیر خر از نیمِ زیرینه رسد

شیر انسان از سینه‌در ناحیه فوقانی خارج می‌شود، اما شیر خر از سینه در نیمه پایین بدن خارج می‌شود.
*شیر مادر نماد شیر معرفت است که جایگاهش درون دل عارف است. غدای روح
*شیر خر :نماد غذای جسم است، لذایذ و شهوات


(۱۶۴۳) عدل، قَسام* ست و قسمت کردنی ست
           این عجب  که جبر نی و ظلم نیست

عدالت خداوند بسیار قسمت کننده است  قابلیت تقسیم کردن دارد  و عجیب که در تقسیم عدالت جبر و جور نیست.  (آیه ۳۲ سوره زخرف)
*قَسام: بسیار قسمت کننده


(۱۶۴۴) جبر بودی، کی پشیمانی بُدی؟
         ظلم بودی، کی نگھبانی بُدی؟

اگر در انجام همه امور جبر بود، چطور انسان دچار پشیمانی می‌شود، اگر در همه امور ظلم و ستم بود چطور خداوند نگهدارنده و حافظ انسان است.


@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
بخش ۶۱ - نصیحت دنیا اهل دنیا را به زبان حال و بی‌وفایی خود را نمودن به وفا طمع دارندگان ازو
 
 
گفت بنمودم دغل لیکن ترا
از نصیحت باز گفتم ماجرا
هم‌چنین دنیا اگر چه خوش شکفت
بانگ زد هم بی‌وفایی خویش گفت
اندرین کون و فساد ای اوستاد
آن دغل کون و نصیحت آن فساد
کون می‌گوید بیا من خوش‌پیم
وآن فسادش گفته رو من لا شی‌ام
ای ز خوبی بهاران لب گزان
بنگر آن سردی و زردی خزان
روز دیدی طلعت خورشید خوب
مرگ او را یاد کن وقت غروب
بدر را دیدی برین خوش چار طاق
حسرتش را هم ببین اندر محاق
کودکی از حسن شد مولای خلق
بعد فردا شد خرف رسوای خلق
گر تن سیمین‌تنان کردت شکار
بعد پیری بین تنی چون پنبه‌زار
ای بدیده لوتهای چرب خیز
فضلهٔ آن را ببین در آب‌ریز
مر خبث را گو که آن خوبیت کو
بر طبق آن ذوق و آن نغزی و بو
گوید او آن دانه بد من دام آن
چون شدی تو صید شد دانه نهان
بس انامل رشک استادان شده
در صناعت عاقبت لرزان شده
نرگس چشم خمار هم‌چو جان
آخر اعمش بین و آب از وی چکان
حیدری کاندر صف شیران رود
آخر او مغلوب موشی می‌شود
طبع تیز دوربین محترف
چون خر پیرش ببین آخر خرف
زلف جعد مشکبار عقل‌بر
آخرا چون دم زشت خنگ خر
خوش ببین کونش ز اول باگشاد
وآخر آن رسواییش بین و فساد
زانک او بنمود پیدا دام را
پیش تو بر کند سبلت خام را
پس مگو دنیا به تزویرم فریفت
ورنه عقل من ز دامش می‌گریخت
طوق زرین و حمایل بین هله
غل و زنجیری شدست و سلسله
همچنین هر جزو عالم می‌شمر
اول و آخر در آرش در نظر
هر که آخربین‌تر او مسعودتر
هر که آخوربین‌تر او مطرودتر
روی هر یک چون مه فاخر ببین
چونک اول دیده شد آخر ببین
تا نباشی هم‌چو ابلیس اعوری
نیم بیند نیم نی چون ابتری
دید طین آدم و دینش ندید
این جهان دید آن جهان‌بینش ندید
فضل مردان بر زنان ای بو شجاع
نیست بهر قوت و کسب و ضیاع
ورنه شیر و پیل را بر آدمی
فضل بودی بهر قوت ای عمی
فضل مردان بر زن ای حالی‌پرست
زان بود که مرد پایان بین‌ترست
مرد کاندر عاقبت‌بینی خمست
او ز اهل عاقبت چون زن کمست
از جهان دو بانگ می‌آید به ضد
تا کدامین را تو باشی مستعد
آن یکی بانگش نشور اتقیا
وان یکی بانگش فریب اشقیا
من شکوفهٔ خارم ای خوش گرمدار
گل بریزد من بمانم شاخ خار
بانگ اشکوفه‌ش که اینک گل‌فروش
بانگ خار او که سوی ما مکوش
این پذیرفتی بماندی زان دگر
که محب از ضد محبوبست کر
آن یکی بانگ این که اینک حاضرم
بانگ دیگر بنگر اندر آخرم
حاضری‌ام هست چون مکر و کمین
نقش آخر ز آینهٔ اول ببین
چون یکی زین دو جوال اندر شدی
آن دگر را ضد و نا درخور شدی
ای خنک آنکو ز اول آن شنید
کش عقول و مسمع مردان شنید
خانه خالی یافت و جا را او گرفت
غیر آنش کژ نماید یا شگفت
کوزهٔ نو کو به خود بولی کشید
آن خبث را آب نتواند برید
در جهان هر چیز چیزی می‌کشد
کفر کافر را و مرشد را رشد
کهربا هم هست و مغناطیس هست
تا تو آهن یا کهی آیی بشست
برد مغناطیست ار تو آهنی
ور کهی بر کهربا بر می‌تنی
آن یکی چون نیست با اخیار یار
لاجرم شد پهلوی فجار جار
هست موسی پیش قبطی بس ذمیم
هست هامان پیش سبطی بس رجیم
جان هامان جاذب قبطی شده
جان موسی طالب سبطی شده
معدهٔ خر که کشد در اجتذاب
معدهٔ آدم جذوب گندم آب
گر تو نشناسی کسی را از ظلام
بنگر او را کوش سازیدست امام
 
@MolaviPoett

Читать полностью…

شرح روان ابیات مثنوی معنوی دفتر اول_ دفتر دوم_ دفترسوم_ دفتر چهارم(مولانا)

شرح روان ابیات مثنوی معنوی_دفتر چهارم
حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنکه بِرُبُود دستارش....



(۱۶۲۰) فضلِ مردان بر زن ای حالی پرست*
        زان بُوَد که مرد، پایان بین ترست

ای کوته بین، برتری مردان بر زنان از آنروست که مردان، عاقبت بین ترند.
*حالی پرست: کسی که دم را غنیمت دارد


(۱۶۲۱) مرد کاندر عاقبت بینی خَم است
      او ز اهلِ عاقبت چون زن کم است

مردی که در عاقبت بینی ناقص است، او مانند زنان از عاقبت بینان کمتر و پایین تر است.


(۱۶۲۲) از جهان دو بانگ می آید به ضدّ
          تا کدامین را تو باشی مُستعِدّ

از این دنیا دو صدای متضاد به گوش می‌رسد. ببین تو آمادگی شنیدن كداميك از آن دو صدا را داری.


(۱۶۲۳) آن یکی بانگش، نُشورِ* اتقیا
      و آن یکی بانگش، فریب اَشقیا

يك صدای آن پرهیزگاران را حیات می‌بخشد، و صدای دیگرش تیره بختان را فریب می‌دهد.
*نشور: زنده کردن و یا زنده شدن مردگان


(۱۶۲۴) من شكوفه خارم، ای خوش گرم دار*
          گُل بریزد، من بمانم شاخِ خار

جنبه ظاهری دنیا با زبان حال به طالب خود می‌گوید: ای زیبارو من شکوفه خارم، مرا خوب نگهدار. سرانجام گلها می‌ریزد و من به صورت يك شاخه خار باقی خواهم ماند.
*دنیا: بوته خار
*شکوفه خار: بُعدِ ظاهری دنیا 
*شاخ خار: جنبه باطنی دنیا
*خوش گرم دار:خوب نگهدار
[شکوفه خار کَون و شاخ خار_ فساد.
با اینکه دنیا با زبان حال، باطن خود را به طالبان خود نشان می‌دهد اما آنان بقدری مجذوب ظواهر دنیا هستند که چشم و گوششان بسته شده است.]


(۱۶۲۵) بانگِ اشکوفه ش كه اينك گُل فروش
بانگِ خار او که سویِ ما مكوش

شکوفه دنیا با زبان حال فریاد می‌زند: من گلفروشم یعنی  گل ها آماده فروش است. اما خار گُل داد می‌زند من خارم و سعی نکنید به سوی من بیایید.


(۱۶۲۶) این پذیرفتی، بماندی ز آن دگر
که مُحِبّ از ضدّ محبوب ست کَر

هرگاه به این ندا پاسخ مثبت دهی، از آن ندای دیگر فروخواهی ماند. زیرا عاشق، صدای دشمن معشوق را نمی‌شنود. یعنی او را نمی پذیرد.


(۱۶۲۷) آن یکی بانگ این که اینک حاضرم
بانگِ دیگر: بنگر اندر آخرم 

یکی از دو بانگ دنیا می‌گوید من اكنون حاضرم. یعنی وجود من نقد است. اما بانگ دیگر دنیا می گوید به سرانجام من نگاه کن.


(۱۶۲۸) حاضری‌ام هست چون مکر و کمین
              نقش آخر ز آینه اول ببین

حاضر بودن، به منزله فریب و حیله و دام است. تو باید صورت نهایی مرا در اینه اول ببینی.


(۱۶۲۹) چون یکی زین دو جَوال اندر شدی
            آن دگر را ضدّ و نادرخور شدی

وقتی که به یکی از این دو جوال داخل شوی با جوال دیگر مخالف و نامتناسب خواهی شد


(۱۶۳۰) ای خُنُك آن كو ز اوّل آن شنید
     کِش عقول و مِسْمَع* مردان شنید

خوشا به حال کسی که از همان اول صدایی را شنید که عقل و گوش اولیاء الله نیز آنرا شنید.
*مِسْمَع: گوش.


(۱۶۳۱) خانه خالی یافت و جا را او گرفت
      غیر آتش کژ نماید یا شگفت

آن صدا وقتی که خانه دل آدمی را خالی بیابد در آن ساکن می‌شود و غیر از این صدا هر صدایی به نظر صاحبش ناهنجار و غریب جلوه می.کند


(۱۶۳۲) کوزه نو، کو به خود بَولی* کشید
       آن خَبَتْ را آب نتواند بُرید.

  کوزه تازه همین‌که ادرار را به خود جذب کند بوی بدی پیدا می‌کند، و مسلماً آن بو را آب نمی‌تواند برطرف کند.
* بول: ادرار


@MolaviPoett

Читать полностью…
Subscribe to a channel