molanaye_shams | Unsorted

Telegram-канал molanaye_shams - MolanayeJan مولانای جان

26457

من کسی در ناکسی دریافتم پس کسی در ناکسی دربافتم مولانای جان @TARASHIRKHAN تماس با ادمین تعرفه‌تبلیغات: @tarefehmolanayeshams کانال محصولات سماع @samamolana پیج اینستاگرامی ما Instagram.com/molanaye_shams

Subscribe to a channel

MolanayeJan مولانای جان

🪂🪂🪂🪂🪂

❖ چاکرا چیست؟ فعال کردن چاکراها، شکرگزاری
@chakratrapi
📎

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ
اگر کسی خدا را از روی اخلاص خدا را بخواند...
خدا حتما کسی را میفرستد که حتما حق است...

#صوت_کوتاه #شراب_فقر
https://eitaa.com/moravejtohid

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

اگر خواهی که این در باز گردد
سوی این در روان و بی‌ملال آ
🌾
رها کن صدر و ناموس و تکبر
میان جان بجو صدر معلا

#مولانای_جان
@molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

تازیانه بر زدی اسپم بگشت
گنبدی کردو ز گردون بر گذشت

محرم ناسوت ما لاهوت باد
آفرین بر دست و بر بازوت باد

نقش می‌بینی که در آیینه‌ایست
نقش تست آن نقش آن آیینه نیست

#مولانای_جان
@molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیده‌ام

پوسیده‌ای در گور تن رو پیش اسرافیل من
کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیده‌ام

#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

تو مست مست سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام

من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بی‌دام و بی‌گیرنده‌ای اندر قفس خیزیده‌ام

#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیده‌ام

مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییده‌ام

#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

#رازوریشه
قسمت دهم

لایه‌ی گمشده‌ی هارمونی: حافظه‌ی میدان و شبح‌های تحقق‌نیافته

✍️ #سهراب_واحدی‌راد
(پژواکِ نادیدنی‌ترین صدا)

در واگرایی هم‌زمان، ما آموختیم که واقعیت تنها یک مسیر نیست، بلکه هزاران مسیر هم‌زمان است که به واسطه‌ی ارتعاشات نیت و آگاهی، در لحظه، زاده می‌شوند.
اما آیا تمام این شاخه‌ها، بی‌اثر ناپدید می‌شوند؟
آیا آن‌چه ما تجربه نمی‌کنیم، بی‌حافظه است؟
اینجاست که پرده‌ای دیگر از راز برداشته می‌شود:

واقعیت‌هایی که ما انتخاب نمی‌کنیم، محو نمی‌شوند؛ بلکه در حافظه‌ی میدان باقی می‌مانند.

این را در فیزیک نوین، «شبح‌های واقعیت» می‌نامند.
در عرفان کهن، به آن گفته می‌شد: تجلّی‌های ناکامل یا صورت‌های مثالی.

این شبح‌ها، نه رویدادند و نه خاطره؛ بلکه «لایه‌هایی از ارتعاشِ تحقق‌نیافته»‌اند،
که در میدان آگاهی ذخیره می‌شوند، و در بزنگاه‌های خاص، بازتاب می‌یابند نه به شکل اتفاق،
بلکه در قالب احساسات مبهم، رؤیاهای تکرارشونده، جاذبه‌های بی‌دلیل یا دافعه‌های بی‌نام.

آن حس آشنایی عمیق با کسی که هرگز ندیده‌ای؟
ممکن است در یکی از شاخه‌های نادیده، سال‌ها با او زیسته باشی.

آن ترس بی‌منطق از حادثه‌ای که هرگز تجربه‌اش نکرده‌ای؟
شاید در یکی از لایه‌های تحقق‌نیافته‌ات، به‌نوعی رخ داده باشد.

این شبح‌های ارتعاشی، اگرچه قابل لمس نیستند،
اما نیروی جهت‌دهنده‌ای در پس‌زمینه‌ی تصمیمات، سلیقه‌ها و جذب‌ها هستند.

تو هرگز تنها نیستی.
نه فقط از نظر عاطفی یا عرفانی—بلکه از نظر فیزیکی میدان،
تو همواره در میان پژواک‌های نسخه‌های ممکنِ خودت حرکت می‌کنی.

و این‌جاست که راز بزرگ‌ترِ هارمونی آشکار می‌شود:

تو نه فقط در لحظه انتخاب می‌کنی، بلکه با هر انتخاب، نسخه‌ای دیگر را از زندگی می‌نویسی.
و هر نسخه، ولو دیده‌نشود، در میدان هستی «اثرِ فرکانسی» باقی می‌گذارد.
این اثرها، حافظه‌ی میدان را می‌سازند؛ همان‌جایی که سرنوشت‌ها نوشته نمی‌شوند،
بلکه رنگ‌آمیزی می‌شوند.

در یک سطح، تو زندگی‌ات را زندگی می‌کنی؛
در سطحی عمیق‌تر، میدان هستی تو را زندگی می‌کند.

و اگر آگاه شوی،
می‌توانی به‌جای تصادف فرکانسی،
وارد هماهنگی آگاهانه شوی.

دیگر لازم نیست همه‌ی شاخه‌ها را تجربه کنی.

می‌توانی از طریق شهود، ارتعاش و دریافت قلبی، با نسخه‌های موازی خود گفت‌وگو کنی.

و در سطحی ژرف‌تر، می‌توانی از نسخه‌هایی که اشتباه کردند، یاد بگیری، بی‌آنکه سقوط کنی.

این‌جاست که تو از «زندگی‌کردن» به سمت «آفرینش آگاهانه» حرکت می‌کنی.

و این، فقط آغاز است...
زیرا هنوز از نقطه‌ی هم‌پوشانی شاخه‌ها،
از زمان‌های درهم‌تنیده،
از صداهای فراموش‌شده‌ی میدان‌های دور
سخنی نگفته‌ایم...

ادامه دارد...
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

"بر من جفا ز بخت من آمد و گر نه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت"

#حافظ
@Molanaye_shams

📘ظلم و ستمی که بر من رفته است بدلیل بخت و اقبال من است وگرنه نمی توان گفت که یار کلا رسم محبت و لطف و روش بخشش و بزرگواری را نمیداند

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

راز و ریشه
قسمت نهم

راز هارمونی ضدزمان: نیروی ناپیدای واگرایی هم‌زمان

✍️ سهراب واحدی‌راد
به همراه نجواهایی از ژرف‌ساخت هستی

پیش‌درآمد :
ورود به ساحتی ناپیموده
از اینجا به بعد، وارد ساحتی می‌شویم که کمتر اندیشه‌ای در آن توقف کرده است؛ و آنان که جسارت نزدیکی داشته‌اند، یا از سر کنجکاوی سطحی بوده، یا در هیاهوی واژگان گم شده‌اند.
می‌دانم که ادراک من، قطره‌ای‌ست از دریای راز.

کائنات، آن‌چه با چشم می‌بینیم، تنها سطحِ تابیده‌شده‌ی واقعیت است؛ چون موجی که از سنگ در برکه پدید می‌آید.
اما ژرفای این برکه، پر از لایه‌هایی‌ست که از جنس زمان خطی، علیت کلاسیک و منطق معمول نیستند.
در آن‌جا، نیرویی ناپیدا در کار است: نه از جنس حرکت، نه سکون، بلکه از جنس گشودگیِ لحظه‌ای چندبُعدی.
من آن را واگرایی هم‌زمان می‌نامم.

این واگرایی، شبیه شاخه‌شدن لحظه‌هاست؛ همان‌طور که نور سفید در منشور به رنگ‌های متعدد می‌شکند، لحظه‌ی اکنون نیز به مسیرهای گوناگون واقعیت واگرا می‌شود.
نه در آینده، بلکه در همان لحظه، بی‌درنگ.
در فیزیک کوانتوم، این را ابرپوزیشن می‌نامند؛
در عرفان، تجلّی هم‌زمان اسماء؛
و در روان‌شناسی ژرف، تصاویر فعال ناخودآگاه جمعی.

هر نیت، هر فکر، هر ذره‌ای از توجه، چون ارتعاشی‌ست در میدان آگاهی،
و این ارتعاش، واقعیت‌هایی موازی می‌زاید.
نه مجاز، نه رؤیا بلکه هستی‌هایی با فرکانس متفاوت که هم‌زمان وجود دارند، هرچند ما فقط یکی را تجربه می‌کنیم.

تو، در لحظه‌ای که تصمیم می‌گیری،
نه تنها مسیرِ مرئی زندگی‌ات را تغییر می‌دهی،
بلکه هزار شاخه‌ی نادیده را فعال یا خاموش می‌کنی.

هر نسخه‌ی تو، در یک لایه از واقعیت، راه خود را می‌پیماید.
و این، از جنس داستان نیست؛
بلکه بر پایه نظریه‌ی چندجهانی و درهم‌تنیدگی اطلاعاتی‌ست.

اما راز بزرگ‌تر در اینجاست:
این واگرایی، بی‌سامان و تصادفی نیست.
واقعیت‌های متعدد، با نیرویی پنهان در هماهنگی‌اند.
من این نیروی هماهنگ‌کننده را هارمونی ضدزمانی می‌نامم.

مثل اینکه تمام نسخه‌های تو، با هم در یک ارکستر نادیدنی می‌نوازند.
هر کدام، هرچند ناهماهنگ ظاهر شوند، در نهایت در نغمه‌ای کل‌نگر حل می‌شوند.
این، زبان اصلی هستی‌ست: زبان فرکانس، نه فرم؛ زبان ارتعاش، نه فکر.

حتی تصمیمی که اشتباه می‌پنداری،
در نسخه‌ای دیگر از هستی، تعادل ایجاد می‌کند.

حتی رنجی که اکنون می‌کشی،
در لایه‌ای دیگر، شکوفایی را ممکن می‌سازد.

این راز، با ذهن خطی قابل درک نیست.
ذهن، محدود به حافظه و پیش‌بینی است.
اما این هارمونی، نه در گذشته‌ست، نه آینده ، بلکه در لحظه‌ی چندگانه.

در این‌جا، مفهوم «تو» از نو تعریف می‌شود:
تو، یک آگاهی مجزّا نیستی،
بلکه گره‌ای ارتعاشی هستی، در میدان هوشیار کل.

هر انتخاب تو، نه فقط واکنشی روانی، بلکه تنظیمی در ارکستر کیهانی‌ست.
تو، موسیقی نیستی.
تو، نت آگاهانه‌ای هستی، که همزمان هم می‌نوازد و هم شنیده می‌شود.

اگر گوش جان بسپاری، و از میل به کنترل رها شوی،
خواهی دید که «آزادی»، نه در تسلط، بلکه در هماهنگی بی‌نیاز از اجبار است.

تو بخشی از یک آواز پنهانی هستی،
که از اعماق خلقت برمی‌خیزد،
از سکوت کیهانی عبور می‌کند،
و بی‌آن‌که صدایی باشد، به خودت بازمی‌گردد ،
در آنِ واحد، در همه جا، در همه‌چیز.

و این است معنای حقیقی «بیداری»:
دانستنِ اینکه هیچ چیز بیرون از تو نیست.
و هیچ شاخه‌ای از واقعیت، بیرون از آگاهی تو نمی‌روید.

ادامه دارد...

@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

🚀 کارآفرین خودت باش و در دنیای وب ۳ درآمد داشته باش 🔐
@Teknocontract ✍🏻⚜️✅✅

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

راز و ریشه
قسمت هشتم
خاستگاه حقیقت و سکوت جان

✍️ سهراب واحدی‌راد

در سکوت پیش از واژه، حقیقت آرمیده است.
نه چون مفهومی که باید فهمیده شود،
بلکه چون حضوری که باید در آن غرق شد.

حقیقت، فراتر از ذهن و زبان است؛
او نمی‌آید که فهمیده شود،
می‌آید که تجربه شود.
می‌آید که بشنوی‌اش، نه بشکافی‌اش.

سکوت، تنها فقدان صدا نیست؛
میدان بی‌مرز آگاهی‌ست،
سرزمینی نامرئی،
که حقیقت در آن چون طنین هستی،
در عمق جان می‌پیچد.

سکوت، مادر تمام اصوات است.
از دل اوست که هر صدا زاده می‌شود،
و تنها در آغوش اوست که آرام می‌گیرد.

در این سکوت، زمان کش می‌آید،
مکان رنگ می‌بازد،
و «من» فرو می‌ریزد، بی‌آن‌که بمیرد.
در نقطه‌ای فراتر از ادراک،
آن‌جا که حافظه‌ی نوریِ روح،
پیش از اندیشه جاری‌ست،
حقیقت، بی‌واسطه رخ می‌نماید.

در سکوت جان،
ما به لحظه‌ای می‌رسیم که نه آغاز دارد، نه پایان؛
بلکه یک جریان زنده و بی‌نام است،
که همواره بوده، و همواره خواهد بود.

حقیقت را نمی‌توان در رابطه‌ای دوگانه یافت؛
نه میان داننده و دانسته،
نه در گفت‌وگو،
بلکه در «هم‌نشینی»‌ای خالص با هستی.

در جایی که تو نه سؤال‌داری،
و نه نیازی برای پاسخ،
در آن لحظه‌ی بی‌طلب،
در آن بستر بی‌قضاوت،
آگاهی از نو می‌شکفد.
نه چون دانشی جدید،
بلکه چون یادآوری چیزی قدیمی‌تر از تولد.

در مرکز این سکوت،
دوگانگی فرومی‌پاشد:
نور و سایه، خوب و بد،
در هم می‌آمیزند و بی‌رنگ می‌شوند.
تضاد، چهره‌ی پنهان وحدت است.

و تو درمی‌یابی که همه چیز،
بازی‌ست  اما نه بازیِ پوچ
بلکه بازی عشق.

آنجا می‌فهمی که:
حقیقت، همان هستی‌ست
که خودش را در تو تماشا می‌کند.

و این سکوت،
نه سکوتِ بی‌صدا،
که خضوعی‌ست در برابر بی‌نهایت.

در پایان، آن‌چه باقی می‌ماند،
نه کلام است،
نه تصویر،
بلکه فقط یک «بودن» ناب است.

ادامه دارد...

@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

پیش‌درآمدی صمیمانه قبل از قسمت هشتم راز و ریشه

سلام بر شما همراهان نازنین،
سپاس از مهر شما و توجهی که در این مدت به سلسله‌نوشته‌های «راز و ریشه» داشته‌اید؛ دلگرمی شما بی‌هیچ اغراقی، نور مسیری‌ست که با جان و دل آن را پیموده‌ام.
نوشتن این بخش‌ها حاصل بیش از یازده سال مطالعه، مکاشفه، شهود، پرسش، و سکوت است. راهی که نه با ادعا، بلکه با عطش کشف آغاز شد؛ عطشی که هنوز شعله‌ور است. هر سطر، نتیجه‌ی حیرت‌زدگی‌ست؛ حیرتی که گاه در اعماق آگاهی، و گاه در ساده‌ترین رخدادهای روزمره، چیزی را به من نشان داده که واژه، تنها سایه‌ای از آن را در خود دارد.
شاید بپرسید چرا این‌همه را رایگان با شما به اشتراک می‌گذارم؟
پاسخش ساده است: چون دانشی که از دل جان برمی‌خیزد، مال من نیست؛ امانتی‌ست که باید رسانده شود. و چه جمعی والاتر و شایسته‌تر از شما مخاطبان گران‌قدر کانال مولانای شمس، جایی که هوای مولانا در آن جاری‌ست؛ و من، از سر ارادتی دیرینه به حضرتش، این فضا را برای هم‌نفس شدن با دل‌های ژرف‌نگر، برگزیده‌ام.
از قسمت نهم به بعد، وارد مرحله‌ای می‌شویم که شاید کمتر کسی پیش از این، قدم در آن گذاشته باشد—و اگر هم گذاشته، شاید بیانش یا بسیار سطحی بوده، یا از دید عموم پنهان مانده است.
مطالبی که در ادامه خواهید خواند، به‌راستی از جنس اسرار است؛ اسراری که اگرچه سندی کلاسیک بر آن نیست، اما اگر با دل خوانده شود، کلیدش در هر جمله پنهان است.
اگر کسی از شما در خواندن این بخش‌ها، به دیده‌ی تردید نگریست یا دنبال استنادهای علمی بود، ایرادی ندارد؛ می‌تواند بی‌خیال شود، چون زمان شما برای من ارزشمندتر از آن است که درگیر چیزی شود که قلبش هنوز آماده‌اش نیست. اما اگر در لابه‌لای این واژگان، چیزی در درون‌تان طنین انداخت، بدانید که آن صدا از اعماق خود شما برخاسته؛ من فقط پژواک آن بوده‌ام.
در قسمت‌های آینده، هر کجا کلیدی به دستم آمد که بتواند فهم این مسیر را آسان‌تر کند، بی‌هیچ دریغی با شما در میان خواهم گذاشت.
باشد که این مسیرِ روشنِ ناپیدا، دل‌های ما را به نقطه‌ای پیوند دهد که واژه ندارد؛
همان‌جا که مولانا آن را «بی‌نشان، بی‌زمان، بی‌کجا» می‌نامید.


با مهر
سهراب واحدی‌راد
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

دست بگشا دامن خود را بگیر
مرهم این ریش جز این ریش نیست

جزو درویشند جمله نیک و بد
هر که نبود او چنین درویش نیست

#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

عاشقان را جست و جو از خویش نیست
در جهان جوینده جز او بیش نیست

این جهان و آن جهان یک گوهر است
در حقیقت کفر و دین و کیش نیست


#مولانای_جانان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

در کمین این فلک سخت کمانی که تراست
عاقبت گرد برآرد ز نشانی که تراست

نعمت روی زمین چشم ترا سیر نکرد
چه کند خاک به چشم نگرانی که تراست؟


#صائب_تبریزی
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

#راز_و_ریشه
قسمت دوازدهم

هم‌پوشانی شاخه‌ها: تصادف نیست، فراخوان است
✍️ #سهراب_واحدی‌راد
(تقاطع خطوط پنهان در میدان آگاهی)

در نظریه‌ی واگرایی هم‌زمان،
هر انتخاب، هزار شاخه می‌سازد.
اما این شاخه‌ها همیشه از هم دور نمی‌مانند.

گاهی، در نقطه‌ای ناشناخته از هستی،
دو یا چند شاخه، که بی‌خبر از هم به پیش رفته‌اند،
در سکوتی رازآلود با یکدیگر برخورد می‌کنند
نه از روی تصادف،
نه به اجبار،
بلکه به واسطه‌ی ضرورتی پنهان که هستی، با دقتی کیهانی، برایت مهیا کرده.

من این پدیده را "هم‌پوشانی شاخه‌ها" می‌نامم:
آن لحظه‌ای که دو انسان، کاملاً بی‌ربط، هم‌زمان به زندگی‌ات وارد می‌شوند و تو نمی‌دانی چرا.
یا وقتی اتفاقی رخ می‌دهد که هم ترسناک است و هم نجات‌بخش.
یا خاطره‌ای که انگار از زندگی تو نیست، ولی عجیب، تو را می‌شناسد.
یا رؤیایی فراموش‌شده از کودکی، که بی‌مقدمه، دوباره در مسیرت قد علم می‌کند.

هم‌پوشانی یعنی:
شاخه‌ای از تو که هرگز زندگی‌اش نکرده‌ای،
از دور آمده،
تا در لایه‌ای از اکنون،
با تو، این تویِ اکنون،
برخورد کند.

در فیزیک کوانتوم، به آن می‌گویند: «تداخل ناحیه‌ای»
در عرفان: «لقاء انفسی» برخورد نسخه‌های باطنی.
در زبان میدان آگاهی:
فراخوانی‌ست برای دیدن خویشتن، از زاویه‌ای دیگر.

شاید بگویی: «تکرار است» یا «تصادف» یا «پیش تر دیده شده»
اما نیست.
این، پژواکی‌ست از تو
از آن‌چه می‌توانستی باشی،
و هنوز می‌توانی بشوی.

اگر بیدار باشی، این هم‌پوشانی را درمی‌یابی،
و با آن هم‌نوا می‌شوی.
اگر در خواب باشی، آن را بدبیاری، اشتباه، یا بی‌نظمی می‌پنداری، و از آن می‌گریزی.

اما فرار بی‌فایده است.
زیرا این نقطه‌ها،
نقاط چسبِ میدان‌اند.
محل اتصال نسخه‌های پراکنده‌ی تو.

تو، همان تویی.
اما در همان لحظه، تمام آن‌هایی هستی که می‌توانستی باشی.
و چون این نسخه‌ها با هم برخورد می‌کنند،
در لحظه‌ای غریب،
نه می‌شکنی،
بلکه گشوده می‌شوی
به درون.

به این لحظه‌ها بی‌اعتنا نباش.
نه از سر احساس،
بلکه به‌خاطر مسئولیت آگاهی.

چرا که هر تلاقی، دروازه‌ای‌ست
به لایه‌ی بعدی خودت.
و آن لایه، اگر بپذیری،
پرده‌ای‌ست از صدای اصلی هستی:

جایی که دیگر تو تصمیم نمی‌گیری،
بلکه هستی، با فرکانس تو تصمیم می‌گیرد.

ادامه دارد...
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

در نشیب
نیستی آرام گیر

تا برآرندت به
سر بالای عشق


#عطار_نیشابوری

@molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

#راز_و_ریشه
قسمت یازدهم

صدای خاموش نسخه‌های نزیسته: رؤیا، بیماری و بازگشتِ لایه‌های موازی

✍️ #سهراب_واحدی‌راد
(شنیدن آن‌چه به گوش نمی‌رسد)

در میدان واگرایی هم‌زمان، تو نه یک زندگی، که هزاران زندگی را آغاز می‌کنی.
اما تنها یکی از آن‌ها را «تجربه» می‌کنی؛ و باقی چه می‌شوند؟
آیا خاموش می‌شوند؟ می‌میرند؟ ناپدید می‌گردند؟
نه.

نسخه‌های نزیسته، خاموش نمی‌شوند. آن‌ها به صدا درمی‌آیند—اما بی‌کلام.

صدای آن‌ها، در هیئت نشانه‌هایی مبهم به تو بازمی‌گردد:
در لابه‌لای رؤیاهایی که منطق ندارند،
در اندوه‌هایی بی‌نام،
در لحظه‌هایی که حس می‌کنی «باید جایی دیگر می‌بودم»،
در تصمیم‌هایی که «نگرفتی»، اما «پشیمان‌اش هستی»،
در دل‌تنگی برای چیزی که نمی‌دانی چیست…

آن بیماری ناگهانی که پزشکی برایش توضیح ندارد؟
گاهی پژواک ناهماهنگی یک شاخه‌ی نزیسته است که فراموش شده اما خشمگین است.

آن خوابی که سال‌هاست تکرار می‌شود؟
شاید صدای زنی‌ست که در یکی از شاخه‌های تو، تنها مانده است.

آن استعدادی که هرگز زندگی‌اش نکردی؟
نهفته است در یک واقعیت موازی، که هنوز منتظر شنیده‌شدن است.

ما از میان تمام شاخه‌ها، یکی را زندگی می‌کنیم.
اما باقی شاخه‌ها، ما را زندگی می‌بینند.

و گاهی، آن‌ها بازمی‌گردند.
نه از روی انتقام، بلکه چون پژواکی از کل‌بودن ما.
هستی، نمی‌خواهد ما فقط یک وجه را تجربه کنیم.
او در پی «گرد آوردن تمام صداها»ست، تا ملودی کامل شود.

و اینجاست که رؤیا، الهام‌های ناگهانی، یا حتی درگیری‌های روان‌تنی، نشانه‌هایی می‌شوند از لایه‌هایی که باید با آن‌ها روبرو شویم—نه برای تجربه دوباره، بلکه برای آشتی.

وقتی درونی‌ترین رؤیای نزیسته‌ات را انکار می‌کنی،
هستی آن را در بدنت، در خوابت، یا در روابطت بازتاب می‌دهد.

وقتی بخشی از وجودت را زندگی نکرده‌ای،
آن بخش، مسیر را از هارمونی خارج می‌کند.

راه چاره چیست؟

نه بازگشت به گذشته،
نه تجربه‌ی همه‌ی شاخه‌ها،
بلکه ادغام ارتعاشی نسخه‌های نزیسته در اکنون.

یعنی چه؟
یعنی یاد بگیری که حتی اگر نویسنده نشدی، صدای درونی‌ات را در سکوتت جاری کنی.
یعنی اگر عاشق نشدی، عشق را بی‌نام و بی‌شخص در میدان آگاهی پخش کنی.
یعنی اگر راهی را نرفتی، ولی هنوز دلت آن‌سو کشیده می‌شود،
بگذاری درونت، تصویری زنده از آن زندگی بسازد، تا هارمونی برقرار شود.

این‌گونه، تکه‌های ناتمام خودت را بازمی‌یابی.
و تنها در این صورت است که صدای خاموش، خاموش می‌ماند—اما دیگر نیاز به فریاد ندارد.

و این، اوج بلوغ است:
نه زیستن همه‌ی زندگی‌ها،
بلکه پذیرفتن تمام‌شان، حتی آن‌هایی که نبوده‌اند.

ادامه دارد…

@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیده‌ام

در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین داده‌ام تا این بلا بخریده‌ام

#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیده‌ای من صدصفت گردیده‌ام

در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده‌ها منزلگهی بگزیده‌ام


#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

"من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت"

#حافظ
@Molanaye_shams

📘من اگر خوبم یا بدم بخودم مربوط است تو برو فکری بحال خودت کن چون هر کسی چیزی را درو خواهد کرد که کاشته است

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم


#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

صد هزاران دام و دانه‌ست ای خدا
ما چو مرغان حریص بی‌نوا
دم بدم ما بستهٔ دام نویم
هر یکی گر باز و سیمرغی شویم
می‌رهانی هر دمی ما را و باز
سوی دامی می‌رویم ای بی‌نیاز
ما درین انبار گندم می‌کنیم
گندم جمع آمده گم می‌کنیم
می‌نیندیشیم آخر ما بهوش
کین خلل در گندمست از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زدست
وز فنش انبار ما ویران شدست
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن
بشنو از اخبار آن صدر الصدور
لا صلوة تم الا بالحضور
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست
ریزه‌ریزه صدق هر روزه چرا
جمع می‌ناید درین انبار ما

#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

"یارب مگیرش ارچه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت"

#حافظ
@Molanaye_shams

📘ای خداوند گناه اورا به حساب نیاور گرچه دل مثل کبوتر مرا به زمین انداخت و کشت و صید حرم را نگه نداشت

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

https://www.aparat.com/v/l23k2l9
فایل صوتی ترجمه سوره مبارکه جمعه (۶۲)

@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

مجنون نبودم ❣
#سیمابینا

@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

هر که از جا رفت جای او دل است
همچو دل اندر جهان جاییش نیست


#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

ای دمت عیسی دم از دوری مزن
من غلام آن که دوراندیش نیست

گر بگویی پس روم نی پس مرو
ور بگویی پیش نی ره پیش نیست

#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

https://www.aparat.com/v/aV04O
استاد شهرام ناظری-کاروان شهید

@Molanaye_shams

Читать полностью…
Subscribe to a channel