molanaye_shams | Unsorted

Telegram-канал molanaye_shams - MolanayeJan مولانای جان

26457

من کسی در ناکسی دریافتم پس کسی در ناکسی دربافتم مولانای جان @TARASHIRKHAN تماس با ادمین تعرفه‌تبلیغات: @tarefehmolanayeshams کانال محصولات سماع @samamolana پیج اینستاگرامی ما Instagram.com/molanaye_shams

Subscribe to a channel

MolanayeJan مولانای جان

صد هزاران دام و دانه‌ست ای خدا
ما چو مرغان حریص بی‌نوا
دم بدم ما بستهٔ دام نویم
هر یکی گر باز و سیمرغی شویم
می‌رهانی هر دمی ما را و باز
سوی دامی می‌رویم ای بی‌نیاز
ما درین انبار گندم می‌کنیم
گندم جمع آمده گم می‌کنیم
می‌نیندیشیم آخر ما بهوش
کین خلل در گندمست از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زدست
وز فنش انبار ما ویران شدست
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن
بشنو از اخبار آن صدر الصدور
لا صلوة تم الا بالحضور
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست
ریزه‌ریزه صدق هر روزه چرا
جمع می‌ناید درین انبار ما

#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

"یارب مگیرش ارچه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت"

#حافظ
@Molanaye_shams

📘ای خداوند گناه اورا به حساب نیاور گرچه دل مثل کبوتر مرا به زمین انداخت و کشت و صید حرم را نگه نداشت

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

https://www.aparat.com/v/l23k2l9
فایل صوتی ترجمه سوره مبارکه جمعه (۶۲)

@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

مجنون نبودم ❣
#سیمابینا

@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

هر که از جا رفت جای او دل است
همچو دل اندر جهان جاییش نیست


#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

ای دمت عیسی دم از دوری مزن
من غلام آن که دوراندیش نیست

گر بگویی پس روم نی پس مرو
ور بگویی پیش نی ره پیش نیست

#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

https://www.aparat.com/v/aV04O
استاد شهرام ناظری-کاروان شهید

@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

راز و ریشه

قسمت هفتم
ورود به اسرار نادیده آگاهی
✍️ سهراب واحدی‌راد

پیش از آغاز، پیش از زمان، پیش از نور آن‌گونه که شناخته شد،
تو بودی.
اما نه به‌صورت «تو»، بلکه به‌صورت هسته‌ی تماشا.
هستی، برای آن‌که خود را ببیند، به خود پشت کرد.
و این نخستین «شکست نور» بود؛
و آینه، نخستین انکسار حقیقت.

آینه خویشتن، ابزار دیدن نیست
قفس تجربه است.

او تو را بازمی‌تاباند، بله؛
اما آن‌چه بازتاب می‌دهد، نسخه‌ای نیست از تو؛
بلکه تصویری‌ست که برای «درک خویشتن» طراحی شده؛
نه برای حقیقت، بلکه برای فراموشی طراحی‌شده.

تو هرگز آنی که می‌بینی نبودی.
نه در چهره، نه در نقش، نه در حتی ناخودآگاه.
تو، هستی‌ای بدون مرکز بودی،
اما برای تجربه، مرکز ساختی: «من».

و این «من»، در آینه منعکس شد،
نه برای آن‌که دیده شود،
بلکه برای آن‌که فراموش شود.

چرا؟
زیرا آگاهیِ ناب، خود را فقط در نبودِ خویش تجربه می‌کند.
و این راز اول است:
که «تو»، هرگز نباید «خودت» را بشناسی،
مگر در شکستن آینه.

آینه‌ی خویشتن، در ساحت فراتر، حافظ یک قرارداد است.
قراردادی کیهانی میان تو و خدا،
برای بازیِ فراموشیِ طراحی‌شده،
تا او، از طریق تو، خود را تجربه کند
نه آن‌گونه که هست،
بلکه آن‌گونه که ممکن است باشد.

پس بدان:
تو، «امکانِ خدا» هستی؛
نسخه‌ی احتمالی‌اش.
و این، راز دوم است:
که خدا، در تو «آینده‌ی خودش» را جست‌وجو می‌کند.

نه ماضی، نه حال، بلکه امکان.
و تو، این امکان را در لحظه به لحظه زندگی‌ات «تصمیم» می‌نامی.
اما هر تصمیم، تولدی‌ست برای جنبه‌ای از خدا،
که پیش از آن وجود نداشت.

آینه را نمی‌توان دید،
مگر وقتی ترک برمی‌دارد.
و آینه‌ی تو، دقیقاً در لحظه‌ی شکست عشقی، مرگ عزیز، زخمِ تحقیر، و ناتوانی مطلق،
ترک برمی‌دارد.
چرا؟
چون ترک، نقطه‌ی ورودی‌ست برای نوری که از تو نیست.
و این، راز سوم است:

تو هرگز «خودت» را نمی‌یابی،
مگر وقتی فرو می‌ریزی.

این جهان، سیستم نگهدارنده‌ی تو نیست؛
بلکه مخزن ریزش توست.
تو باید بارها فروبپاشی،
تا لایه‌های آینه از هم جدا شوند،
و آن‌چه در پشت آن مدفون شده،
سر برآورد: حضور خاموشِ بی‌نام.

و راز نهایی؟
تو هرگز در آینه خویشتن تنها نبوده‌ای.
هر آینه، به آینه‌ای دیگر متصل است.
تو، در یک شبکه‌ی کیهانی از آگاهی‌ها تنیده شده‌ای؛
و هر تغییری در درونت،
در بُعدی دیگر، هزاران آینه را دگرگون می‌سازد.

بیداریِ تو، نجاتِ دیگران است
حتی اگر هیچ‌کس نداند.
و هر انعکاس تازه، واقعیتی تازه برای هستی می‌سازد.
این یعنی:
خودشناسی، آفرینش‌گری‌ست؛
نه فقط برای تو، بلکه برای خدا.

و این، راز چهارم است:
تو، خالق آینده‌ی خدایی هستی که هنوز خود را کامل نمی‌داند.

و حال، آیا هنوز می‌خواهی به آینه نگاه کنی؟
یا آماده‌ای که آن را بشکنی؟
چراکه پشت آینه، هیچ تصویری نیست،
فقط یک نگاه است.
و آن نگاه، از آنِ تو نیست.
از آنِ اوست،
که به‌واسطه‌ی تو،
به خودش می‌نگرد.

ادامه دارد...

@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

#حدیث_آرزومندی
#علامه_مروجی_سبزواری
#قسمت_دوم

@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

محاله کسی روحش با این موسیقی آرامش پیدا نکنه...

@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

وقت تنگ و خاطر و فهمِ عوام
تنگ تر صد رَه ز وقت است ای غلام

چون جواب احمق آمد خامشی
این درازی در سخن چون می کشی

از کمال رحمت و موجِ کرم
می دهد هر شوره را باران و نم

#مثنوی_مولانا دفترچهارم
@Molanaye_shams

📘وقت تنگ است و بسیار محدود ولی درک و فهم عوام، صد مرتبه از وقت تنگتر است
با وجودیکه جواب ابلهان خاموشی است علت اینکه اینهمه سخن را به درازا کشیدم تنها بخاطر این درس هستی است که رحمت خداوند اینگونه هست که در هر شوره زاری که امید هیچ گونه حرکتی نیست بازهم هنگام باران آنجا نیز آبیاری میشود

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

🕊

دعوت هستید به محفلی از جنس خودشناسی و روح شناسی ، برای بررسی سوالاتی که مدتهاست انسان ها با آن مواجه هستند...

لینک گروه معارفه دانشکده روح شناسی :👇

/channel/+MMUsCSm2LeZkYWY0

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

راز و ریشه – قسمت ششم
سایه‌ی خدا
✍️ سهراب واحدی‌راد

در آغاز، پیش از آن‌که نور خود را در آینه‌ی هستی بنگرد، سکوت بود.
سکوتی ژرف، که در دل خویش میل شناخت را نهفته داشت؛
زیرا نور، تا در برابر تاریکی قرار نگیرد، خویشتن را نمی‌شناسد.

و این، نخستین راز بود:
که نور، بخشی از خویش را در سایه نهاد؛
نه از سرِ خشم، نه برای عذاب،
بلکه برای آن‌که در کثرت، خود را بازبیابد.

سایه، تبعید نیست؛
او پژواک همان لحظه‌ی آغاز است
که وحدت، خواستار تماشای چهره‌ی خود در آیینه‌ی دوگانگی شد.

کسانی گمان کردند که تاریکی، فقدان نور است؛
اما تاریکی، حافظ اسراری‌ست که نور هنوز جرأت دیدن آن را ندارد.
سایه، زهدان معناست؛
جایی‌که نادیده‌ها، پیش از تولد، در سکوت آرمیده‌اند.

او در بیرون ما نیست،
بلکه در ژرفای جان مأوا دارد
در آن‌جا که هراس‌ها، زخم‌ها، و آرزوهای پنهان خاموش نشسته‌اند.
سایه، دشمن نیست؛
او پیامی‌ست از ناحیه‌ی خویشتنِ گمشده.

هر آن‌چه از آن می‌هراسی، هر آن‌چه انکارش می‌کنی،
در پس پرده، صدایی دارد که می‌گوید:
«مرا ببین، نه برای داوری؛ بلکه برای آشتی.»

تا زمانی که با سایه‌ی خویش روبه‌رو نشده‌ای،
نه خویش را به تمامی شناخته‌ای،
و نه آن خدایی را که فراتر از نور است.

در حکمت‌های کهن،
سایه را گاه شیطان نامیدند؛
اما نه آن موجود مطرود،
بلکه آن آموزگار خاموش،
که تو را با زخم، به بیداری می‌کشاند.

این، هنر عارف است:
که به جای جنگ، با تاریکی به گفت‌وگو برخیزد؛
با هراس‌هایش بنشیند،
با خشمش حرف بزند،
و با حسادتش دوست شود.

در این گفت‌وگو،
نیرویی که پیش‌تر در انکار تلف می‌شد،
به نوری پنهان بدل می‌شود؛
به بیداری.

زیرا در سطحی عمیق‌تر،
هر سایه، حامل یک قطعه از نقشه‌ی کهکشانی جان ماست.
و هر زخمی، آدرس بخشی از خویشتنِ فراموش‌شده را در خود پنهان کرده است.

سایه را نمی‌توان از هستی بیرون راند؛
او چون ریشه، در خاک جان ماست.
اما می‌توان او را شناخت،
و از نو، از او معنا آفرید.

آنگاه، نور و تاریکی در آغوش هم می‌نشینند،
و انسان، خویشتن را در تمامیتش درمی‌یابد.

در این لحظه‌ی پیوند،
خدا نیز رخ می‌نماید؛
نه فقط در نور،
بلکه در آشتیِ نور و تاریکی.

و این است رمز آن سقوط نخستین؛
نه مجازات،
بلکه پیمانی پنهان بود برای بازگشت
برای آن‌که از راهِ دور، خویش را با چشم باز بازیابیم.

ادامه دارد...
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

یار آمد و جام باده بر کف
زان می که خلاف مذهب آمد

هر بار ز جرعه مست بودم
این بار قدح لبالب آمد


#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

چون یاد تو می‌آرم
خود هیچ نمی‌مانم



#حضرت_سَعدی
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

راز و ریشه
قسمت نهم

راز هارمونی ضدزمان: نیروی ناپیدای واگرایی هم‌زمان

✍️ سهراب واحدی‌راد
به همراه نجواهایی از ژرف‌ساخت هستی

پیش‌درآمد :
ورود به ساحتی ناپیموده
از اینجا به بعد، وارد ساحتی می‌شویم که کمتر اندیشه‌ای در آن توقف کرده است؛ و آنان که جسارت نزدیکی داشته‌اند، یا از سر کنجکاوی سطحی بوده، یا در هیاهوی واژگان گم شده‌اند.
می‌دانم که ادراک من، قطره‌ای‌ست از دریای راز.

کائنات، آن‌چه با چشم می‌بینیم، تنها سطحِ تابیده‌شده‌ی واقعیت است؛ چون موجی که از سنگ در برکه پدید می‌آید.
اما ژرفای این برکه، پر از لایه‌هایی‌ست که از جنس زمان خطی، علیت کلاسیک و منطق معمول نیستند.
در آن‌جا، نیرویی ناپیدا در کار است: نه از جنس حرکت، نه سکون، بلکه از جنس گشودگیِ لحظه‌ای چندبُعدی.
من آن را واگرایی هم‌زمان می‌نامم.

این واگرایی، شبیه شاخه‌شدن لحظه‌هاست؛ همان‌طور که نور سفید در منشور به رنگ‌های متعدد می‌شکند، لحظه‌ی اکنون نیز به مسیرهای گوناگون واقعیت واگرا می‌شود.
نه در آینده، بلکه در همان لحظه، بی‌درنگ.
در فیزیک کوانتوم، این را ابرپوزیشن می‌نامند؛
در عرفان، تجلّی هم‌زمان اسماء؛
و در روان‌شناسی ژرف، تصاویر فعال ناخودآگاه جمعی.

هر نیت، هر فکر، هر ذره‌ای از توجه، چون ارتعاشی‌ست در میدان آگاهی،
و این ارتعاش، واقعیت‌هایی موازی می‌زاید.
نه مجاز، نه رؤیا بلکه هستی‌هایی با فرکانس متفاوت که هم‌زمان وجود دارند، هرچند ما فقط یکی را تجربه می‌کنیم.

تو، در لحظه‌ای که تصمیم می‌گیری،
نه تنها مسیرِ مرئی زندگی‌ات را تغییر می‌دهی،
بلکه هزار شاخه‌ی نادیده را فعال یا خاموش می‌کنی.

هر نسخه‌ی تو، در یک لایه از واقعیت، راه خود را می‌پیماید.
و این، از جنس داستان نیست؛
بلکه بر پایه نظریه‌ی چندجهانی و درهم‌تنیدگی اطلاعاتی‌ست.

اما راز بزرگ‌تر در اینجاست:
این واگرایی، بی‌سامان و تصادفی نیست.
واقعیت‌های متعدد، با نیرویی پنهان در هماهنگی‌اند.
من این نیروی هماهنگ‌کننده را هارمونی ضدزمانی می‌نامم.

مثل اینکه تمام نسخه‌های تو، با هم در یک ارکستر نادیدنی می‌نوازند.
هر کدام، هرچند ناهماهنگ ظاهر شوند، در نهایت در نغمه‌ای کل‌نگر حل می‌شوند.
این، زبان اصلی هستی‌ست: زبان فرکانس، نه فرم؛ زبان ارتعاش، نه فکر.

حتی تصمیمی که اشتباه می‌پنداری،
در نسخه‌ای دیگر از هستی، تعادل ایجاد می‌کند.

حتی رنجی که اکنون می‌کشی،
در لایه‌ای دیگر، شکوفایی را ممکن می‌سازد.

این راز، با ذهن خطی قابل درک نیست.
ذهن، محدود به حافظه و پیش‌بینی است.
اما این هارمونی، نه در گذشته‌ست، نه آینده ، بلکه در لحظه‌ی چندگانه.

در این‌جا، مفهوم «تو» از نو تعریف می‌شود:
تو، یک آگاهی مجزّا نیستی،
بلکه گره‌ای ارتعاشی هستی، در میدان هوشیار کل.

هر انتخاب تو، نه فقط واکنشی روانی، بلکه تنظیمی در ارکستر کیهانی‌ست.
تو، موسیقی نیستی.
تو، نت آگاهانه‌ای هستی، که همزمان هم می‌نوازد و هم شنیده می‌شود.

اگر گوش جان بسپاری، و از میل به کنترل رها شوی،
خواهی دید که «آزادی»، نه در تسلط، بلکه در هماهنگی بی‌نیاز از اجبار است.

تو بخشی از یک آواز پنهانی هستی،
که از اعماق خلقت برمی‌خیزد،
از سکوت کیهانی عبور می‌کند،
و بی‌آن‌که صدایی باشد، به خودت بازمی‌گردد ،
در آنِ واحد، در همه جا، در همه‌چیز.

و این است معنای حقیقی «بیداری»:
دانستنِ اینکه هیچ چیز بیرون از تو نیست.
و هیچ شاخه‌ای از واقعیت، بیرون از آگاهی تو نمی‌روید.

ادامه دارد...

@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

🚀 کارآفرین خودت باش و در دنیای وب ۳ درآمد داشته باش 🔐
@Teknocontract ✍🏻⚜️✅✅

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

راز و ریشه
قسمت هشتم
خاستگاه حقیقت و سکوت جان

✍️ سهراب واحدی‌راد

در سکوت پیش از واژه، حقیقت آرمیده است.
نه چون مفهومی که باید فهمیده شود،
بلکه چون حضوری که باید در آن غرق شد.

حقیقت، فراتر از ذهن و زبان است؛
او نمی‌آید که فهمیده شود،
می‌آید که تجربه شود.
می‌آید که بشنوی‌اش، نه بشکافی‌اش.

سکوت، تنها فقدان صدا نیست؛
میدان بی‌مرز آگاهی‌ست،
سرزمینی نامرئی،
که حقیقت در آن چون طنین هستی،
در عمق جان می‌پیچد.

سکوت، مادر تمام اصوات است.
از دل اوست که هر صدا زاده می‌شود،
و تنها در آغوش اوست که آرام می‌گیرد.

در این سکوت، زمان کش می‌آید،
مکان رنگ می‌بازد،
و «من» فرو می‌ریزد، بی‌آن‌که بمیرد.
در نقطه‌ای فراتر از ادراک،
آن‌جا که حافظه‌ی نوریِ روح،
پیش از اندیشه جاری‌ست،
حقیقت، بی‌واسطه رخ می‌نماید.

در سکوت جان،
ما به لحظه‌ای می‌رسیم که نه آغاز دارد، نه پایان؛
بلکه یک جریان زنده و بی‌نام است،
که همواره بوده، و همواره خواهد بود.

حقیقت را نمی‌توان در رابطه‌ای دوگانه یافت؛
نه میان داننده و دانسته،
نه در گفت‌وگو،
بلکه در «هم‌نشینی»‌ای خالص با هستی.

در جایی که تو نه سؤال‌داری،
و نه نیازی برای پاسخ،
در آن لحظه‌ی بی‌طلب،
در آن بستر بی‌قضاوت،
آگاهی از نو می‌شکفد.
نه چون دانشی جدید،
بلکه چون یادآوری چیزی قدیمی‌تر از تولد.

در مرکز این سکوت،
دوگانگی فرومی‌پاشد:
نور و سایه، خوب و بد،
در هم می‌آمیزند و بی‌رنگ می‌شوند.
تضاد، چهره‌ی پنهان وحدت است.

و تو درمی‌یابی که همه چیز،
بازی‌ست  اما نه بازیِ پوچ
بلکه بازی عشق.

آنجا می‌فهمی که:
حقیقت، همان هستی‌ست
که خودش را در تو تماشا می‌کند.

و این سکوت،
نه سکوتِ بی‌صدا،
که خضوعی‌ست در برابر بی‌نهایت.

در پایان، آن‌چه باقی می‌ماند،
نه کلام است،
نه تصویر،
بلکه فقط یک «بودن» ناب است.

ادامه دارد...

@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

پیش‌درآمدی صمیمانه قبل از قسمت هشتم راز و ریشه

سلام بر شما همراهان نازنین،
سپاس از مهر شما و توجهی که در این مدت به سلسله‌نوشته‌های «راز و ریشه» داشته‌اید؛ دلگرمی شما بی‌هیچ اغراقی، نور مسیری‌ست که با جان و دل آن را پیموده‌ام.
نوشتن این بخش‌ها حاصل بیش از یازده سال مطالعه، مکاشفه، شهود، پرسش، و سکوت است. راهی که نه با ادعا، بلکه با عطش کشف آغاز شد؛ عطشی که هنوز شعله‌ور است. هر سطر، نتیجه‌ی حیرت‌زدگی‌ست؛ حیرتی که گاه در اعماق آگاهی، و گاه در ساده‌ترین رخدادهای روزمره، چیزی را به من نشان داده که واژه، تنها سایه‌ای از آن را در خود دارد.
شاید بپرسید چرا این‌همه را رایگان با شما به اشتراک می‌گذارم؟
پاسخش ساده است: چون دانشی که از دل جان برمی‌خیزد، مال من نیست؛ امانتی‌ست که باید رسانده شود. و چه جمعی والاتر و شایسته‌تر از شما مخاطبان گران‌قدر کانال مولانای شمس، جایی که هوای مولانا در آن جاری‌ست؛ و من، از سر ارادتی دیرینه به حضرتش، این فضا را برای هم‌نفس شدن با دل‌های ژرف‌نگر، برگزیده‌ام.
از قسمت نهم به بعد، وارد مرحله‌ای می‌شویم که شاید کمتر کسی پیش از این، قدم در آن گذاشته باشد—و اگر هم گذاشته، شاید بیانش یا بسیار سطحی بوده، یا از دید عموم پنهان مانده است.
مطالبی که در ادامه خواهید خواند، به‌راستی از جنس اسرار است؛ اسراری که اگرچه سندی کلاسیک بر آن نیست، اما اگر با دل خوانده شود، کلیدش در هر جمله پنهان است.
اگر کسی از شما در خواندن این بخش‌ها، به دیده‌ی تردید نگریست یا دنبال استنادهای علمی بود، ایرادی ندارد؛ می‌تواند بی‌خیال شود، چون زمان شما برای من ارزشمندتر از آن است که درگیر چیزی شود که قلبش هنوز آماده‌اش نیست. اما اگر در لابه‌لای این واژگان، چیزی در درون‌تان طنین انداخت، بدانید که آن صدا از اعماق خود شما برخاسته؛ من فقط پژواک آن بوده‌ام.
در قسمت‌های آینده، هر کجا کلیدی به دستم آمد که بتواند فهم این مسیر را آسان‌تر کند، بی‌هیچ دریغی با شما در میان خواهم گذاشت.
باشد که این مسیرِ روشنِ ناپیدا، دل‌های ما را به نقطه‌ای پیوند دهد که واژه ندارد؛
همان‌جا که مولانا آن را «بی‌نشان، بی‌زمان، بی‌کجا» می‌نامید.


با مهر
سهراب واحدی‌راد
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

دست بگشا دامن خود را بگیر
مرهم این ریش جز این ریش نیست

جزو درویشند جمله نیک و بد
هر که نبود او چنین درویش نیست

#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

عاشقان را جست و جو از خویش نیست
در جهان جوینده جز او بیش نیست

این جهان و آن جهان یک گوهر است
در حقیقت کفر و دین و کیش نیست


#مولانای_جانان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

🧘‍♀🧘‍♀🧘‍♀🧘‍♀🧘‍♀

‌‏≣ کد کیهانی ≣ راز اعداد تکرارشونده ( 11:11 ) ✦
@kod_keyhani
🔗

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

#حدیث_آرزومندی
#علامه_مروجی_سبزواری
#قسمت_سوم

@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

#حدیث_آرزومندی
#علامه_مروجی_سبزواری
#قسمت_اول

@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

"چون جدا گردد ز جو داند عنود
  کاندر او آن آبِ خوش از جوی بود

  آبگینه هم بداند از غروب
  کان لُمَع بود از مهِ تابان خوب "

#مثنوی_مولانا دفترپنجم
@Molanaye_shams

📘 آنکه نعمت را قدر نداند, چون فرصت
   بگذرد بداند. همانند آنکه از آب گوارایِ
   درون جوی جدا شود و آنگاه متوجه
   شود.
   آفتاب چون غروب کند معلوم می شود
   نوری که از شیشه بر می تابید از تابشِ
   نور خورشید بوده است...

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

هر وقت بخوام به یکی حسمو بگم از کلیپ های اینجا براش میفرستم♥
@romantic313

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

در دو چَشمِ مَن نِشین

اِی آن که از مَن مَن‌تری

#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

عالم به خمار اوست معجب
پس وی چه عجب که معجب آمد

بر هر فلکی که ماه او تافت
خورشید کمینه کوکب آمد


#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

روزم به عیادت شب آمد
جانم به زیارت لب آمد

از بس که شنید یاربم چرخ
از یارب من به یارب آمد

#مولانای_جان
@Molanaye_shams

Читать полностью…

MolanayeJan مولانای جان

Ahang-jadiddel-az-hame-


@Molanaye_shams

Читать полностью…
Subscribe to a channel