22497
✺ جهت ارتباط با ادمین و تبادلات با مدیریت کانال بهشت 👇👇 . @Hmirmohammady. @Hoseiniimirmohamadi. . ✺ کانال تخصصیِ داستانهای کوتاه و داستانکهای ایران و جهان... @Best_Stories https://t.me/+1O1ELxy66AVlZjY0
🎖 آگهی استخدام ، آموزش رایگان با حقوق عالی 🔻
/channel/+m-pBpivLBr8yYTRk
🔺کار در منزل 🔺
🔻ترفند مصرف خرما، قوی تر از هرقرص ودارو
/channel/+Fu5aJ6NQzrY2YmY0
🎯 تاریخ تلخ 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯 فیلم کمیاب👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯 حس خوب 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯 استوری اینستا👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯هواشناسی غرب👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯 دانستنی ها👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯مثبت اندیشان👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯موسیقی نوستالژی👈𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯جمله انگیزشی 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯عاشقانه𝐉𝐎𝐈𝐍👈 𝗟𝗢𝗩𝗘
🎯انرژی مثبت 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯 کتاب خانه 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯نگاه زیبا 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯ذهن ثروتمند 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯 بهشت 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯 عاشقان کتاب 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯آهنگ اینستا 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯عجایب دنیا👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯قدرت درونی👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯آشپزی سه سوته👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯طب سنتی 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯کلیپ ناب 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
.
مادر ازنگاه استاد محمد بهمن بیگی (پایان ،)
💠 به یاد مادرانی که از شوهران خود فقط محبت می خواستند، به یاد مادرانی که به شوهر و فرزندان خود عشق می ورزیدند، با عشق به آنها زندگی می کردند و با عشق به آنها مردند، به یاد مادرانی که کم لطفی ها و بی انصافی های شوهرانشان را تحمل کردند و خم به ابرو نیاوردند…! به یاد مادرانی که سال ها از داشتن لباس نو محروم بودند تا شاید پسران و دختران جوانشان لباس نو داشته باشند
به یاد مادرانی که درو کردند و خوشه چیدند تا شاید بخشی از نان سال خانواده تهیه گردد، به یاد مادرانی که دستهایشان مانند دست های پدرها خشن و محکم بود، به یاد مادرانی که جاجیم ها و گلیم ها و قالیچه های رنگارنگ می بافتند.
تعادل در رفتار
برای اینکه دیگران شما را درک کنند و روابط خوبی داشته باشید چه میکنید؟
بعضیها مدام تلاش میکنند خودشان را برای دیگران توضیح بدهند و بگويند از هر کاری چه منظوری داشتهاند؟
اصلن چه نیازی به این کار است؟
به جای این کار بهتر است رفتارِثابت و مشخصی داشته باشیم.
مهربان و محترمانه رفتار کنیم تا از وجود هم لذت ببریم.
داشتن رفتار متعادل و ثابت باعث میشود اطرافیانمان به تدریج شخصیت ما را بشناسند.
پس دیگر نیاز به توضیح چیزی نیست.
همینکه خودمان باشیم و دیگران را هم با خصوصیات خودشان بپذیریم روابطِ خوب و سالمی شکل میگیرد.
زیبایی زندگی به همین است که انسانها همه شکلِ یکدیگر نباشند.
در واقع همین تفاوتِ ظاهر و باطنِ انسانها در مقابل یکدیگر جاذبه ایجاد میکند.
رمز شادابی و لذت بردن از زندگی این است که با اوضاع و احوال واطرافیانمان کنار بیاییم.
باید بتوانیم خودمان را با هر شرایطی تطبیق بدهیم که رضایت خاطر پیدا کنیم.
در غیر این صورت شبیه افراد منفینگر خواهیم شد.
افرادی که همیشه به زمین و زمان بد میگویند ودر بهترین نقطه و یا بدترین جای دنیا هم که قرار بگیرند از هر چیز ابراز نارضایتی میکنند.
و در هیچ شرایطی حالشان خوش نیست.
توجه داشته باشیم که تنها خودمان میتوانیم به زندگی معنا ببخشیم و لحظاتی خوش برای خودمان و نزدیکانمان فراهم کنیم.
چرا که دنیا مکانی برای رشد و یادگیری است. رمز موفقیت این است که با انسانها در تعامل باشیم و از یکدیگر بیاموزیم.
بد نیست از سعدی شیرین سخن هم یادی کنیم که از تعادل رفتار چنین گفته:
"خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد
و لطف بیوقت هیبت ببرد
نه چندان درشتی کن، که از تو سیر گردند
ونه چندان نرمی، که بر تو دلیر گردند"
پاینده بمانید و برقرار
لیلا طوفانی
#یادداشت
داستانهای کوتاه☕️🖊
@best_stories
@best_stories
*مادر از نگاه استاد محمد بهمن بیگی (۴)
💠 به یاد مادرانی که همچنان صدای لالایی آنها از دره ها و کوه ها به گوش می رسد، به یاد مادرانی که صدای کِل های زیبایشان هنوز در گوشهایمان است…! به یاد مادرانی که صدای خواندن و مشک زدنهایشان هنوز از یوردها می آید، به یاد مادرانی که بوی نان داغ و آغوز و دوغ و کنگر ماست با آنها معنی داشت…! به یاد مادرانی که مرگ ناگهانی همسران آنها خللی در اراده شان ایجاد نکرد، سوختند و ساختند تا فرزندان خود را بزرگ کنند.
به یاد مادرانی که سیاه گیس رفتند و به یاد مادرانی که گیس سفید تیره و طایفه بودند، به یاد مادرانی که به قول خودشان فقط یک کلاه از مردان کمتر داشتند…
به یاد مادرانی که هم آشپز بودند و هم خیاط، هم بافنده و هم چوپان، هم پزشک و هم ماما…
🔻این کانال مثل آچار فرانسه بدردت میخوره
/channel/+Fu5aJ6NQzrY2YmY0
🎯 تاریخ تلخ 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯 فیلم کمیاب👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯 حس خوب 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯 استوری اینستا👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯هواشناسی غرب👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯 دانستنی ها👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯مثبت اندیشان👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯موسیقی نوستالژی👈𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯جمله انگیزشی 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯عاشقانه𝐉𝐎𝐈𝐍👈 𝗟𝗢𝗩𝗘
🎯انرژی مثبت 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯 کتاب خانه 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯نگاه زیبا 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯ذهن ثروتمند 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯 بهشت 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯 عاشقان کتاب 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯آهنگ اینستا 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯عجایب دنیا👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯قدرت درونی👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯آشپزی سه سوته👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯طب سنتی 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🎯کلیپ ناب 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
.
*مادر از نگاه استاد محمد بهمن بیگی:*(۱)
به جز من، همه خواهرانم پسوند بس داشتند. ماه بس، گل بس، دختر بس، قز بس …
در چهره رنگ پریده مادر، بیم و امید را میشد دید! اضطراب و ترس را بیشتر…
و پدر که مهربان بود و صبوری داشت و کم طاقت می شد…
مادر نذر کرده بود و از درویش دوره گرد دعا گرفته بود! شاید این بار…
دیگر دلم نمی خواست به پدر بگویند «ریشت را آب برد»!
یا زن عمو با خنده معنی داری بگوید «نافش را روی پای حسنو ببرید»
دلم نمی خواست بیش از این مادر مقصر شود…
دلم برای همه مان می سوخت برای مادر بیشتر.)
تنها
دلیلش را نمیدانست اما انگار عشق از همه جا کوچهبهکوچه گذر کرده بود و تا به کوچه و خانه او رسیده بود راهش را کج کرده و به خانهای دیگر رفته بود.
بندبند خانه با بیمهری و سردی و غم بنا شده بود.
در آن خانه لعنتی و سرد و خاموش هیچکس چراغی از مهر و محبت روشن نکرد.
تنها یک نفر چراغ زندگی او را همواره روشن نگهداشت اما او هم نتوانست مهربانی را مهمانِ خانه کند.
تنها کسی که تا لحظه و نفسِآخر کنارش بود.
تلخ بود داستان خانهای که سالها قبل شادی و عشق از آنجا کوچ کرده و رفته بودند.
ساکنانش بدون شادی و عشق سالها زانوی غم در بغل زندگی کرده بودند.
کودکیاش با محرومیت از مهر مادری گذشت.
بعد از آن در دامن نامادری روزگارش سپری شد.
بعدتر در کودکهمسری به خانهی بخت رفت.
تاوان روزهای تلخ گذشته با بیمهری اقوام همسر توام شد و روزگار گذراند.
آخرین حلقه زنجیر عروسها بودند که حجت را براو تمام کردند.
وحالا لحظه پایان بود.
زندگیاش تلخ و دردناک بود اما رفتنش از زندگی شُکوهی غمانگیزتر داشت.
نوعِ خاص و عجیبی رفت.
جمعهها را دوست نداشت و شاید برای همین رفتنش در غروب تابستانی یک جمعه بود.
سفر از زندگی آخرین صحنه تلخی که معجزهی زندگیاش شد برای ستارهشدن.
.
همچون ستاره زندگی کرد و مرگش چون ستارهها بود.این
مرگی در نهایت خوشنامی اما در غربتی عظیم و وصف ناپذیر.
تا مبادا آنها که مهری در دل نداشتند فرصتی برای نمایشِ مهربانی پیدا کنند.
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!
✍نویسنده:لیلا طوفانی
#داستانک
داستانهای کوتاه☕️🖊
@best_stories
@best_stories
پاییز بی سروصدا اومد وداره تموم میشه ،برگهایش رقص کنان به قصد خودکشی ازشاخه جدا می شوند وبه سقوط اکتفا می کنند .عابران درد، برگهای رنگارنگ جدا شده را درک نمی کنند .فقط به رقص وسقوطشان لبخند میزنند. (فرشته )
Читать полностью…
🌐
درخواست و دانلود کتاب
🗞 @EBookiha
مولانا مولانا مولانا
🗞 @mowllana
کتابهایی که باید بخوانی :
🗞 @mylibraries
شکرگزار خدا باش
🗞 @khodaya_asheghtam
و ۱۰۰۰ کتاب صوتی رایگان
🗞 @audiopersianlibrary
از جنس تفکر و آگاهی
🗞 @kami_tafacor
آهنگهای نوستالژی با کیفیت 320
🗞 @AvayKhatereh
کتاب خوب بخوانیم
🗞 @kettabism
هزار پند مولانا با معانی اشعار
🗞 @Ashaarkotaa
میوه درمانی
🗞 @mive_darmani2
فایلهای روانشناسی، استخدامی، روانشناسی
🗞 @salimigroup1394
سخنان ماندگار دکتر الهی قمشهای
🗞 @ostad_ghomsheii
مراقبه و سکوت
🗞 @morghbe
ذِکرهاو دُعاهایگِرهگُشا با قُرآنکریم مُعجزهمیکنه
🗞 @quran_karim786
دانلود 1001 کتاب نایاب و خواندنی
🗞 @Noandishaan_Book
"پرانرژی باش و زندگی کن"
🗞 @mouje_tahavolezendegi
بهترین متنهایی که خواندهام!
🗞 @its_anak
بهترین داستانهای کوتاه جهان...!
🗞 @Best_stories
غزل " غزل " غزل " غزل " غزل "
🗞 @ghaz2020
از خودشناسی تا خداشناسی
🗞 @VaraTamavara
روانشناس خودت باش دختر
🗞 @sedayepayeaaaab
قانون جذب
🗞 @terodoo
آموزش رواندرمانی و روانشناسی تصویری
🗞 @honareandishe
یادگیری آسان انگلیسی هر شب ۱۵ دقیقه
🗞 @zabankadelarestan
کتابهای صوتی موفقیت خودشناسی ثروت
🗞 @morgbh
افکـار زنـده _ تمرین مثبتاندیشی
🗞 @Afkarezendeh
بیکلامایی که باید گوش بدی!
🗞 @instrusongs
فایلهای صوتی استاد عباسمنش
🗞 @abasmnesh2
صفر تا صد پایاننامه و مقالهنویسی + مشاوره
🗞 @SnappResearchTools
پیدیاف هر کتابی خواستی اینجا دانلود کن
🗞 @ppdffff
ذهن زیـبـا "خـودشـنـاسـے"
🗞 @SFREDAMHDARD4030
باکلاس و با سیاست رفتار کن (روانشناسی)
🗞 @Hamdel_Ba_To
درخواست کتاب صوتی و pdf
🗞 @EBOOK_4U
"حافظ" فروغ" مولانا" خیام"
🗞 @AShaarMandgar
اینجا اشعار فارسی زیبا بخوان
🗞 @Best_Poems
بزرگترین کتابخانهی PDF فارسی و صوتی
🗞 @ketabkhaneh2015
تمام فایلهای استاد عباسمنش
🗞 @taqirebavarfiles
فایلهای اصلاح روابط دکتر اوحدی
🗞 @psychologyservice
قانون جذب و مثبتاندیشی (راز موفقیت)
🗞 @ganunejazb
زندگی رو زندگی کن
🗞 @lifepplus
کافه تنهایی
🗞 @cafe_tanhaee
جذااااابترین ویدئوهای روانشناسی
🗞 @psyshortmovies
و خدایی که به شدت کافیست
🗞 @rahe_aseman
خواندنیهایی از بزرگان جهان...
🗞 @Book_Life
قانون جذب رو سه سوته یاد بگیر
🗞 @jazbomoraghebe
پرورش گل و گیاه در منزل و درآمدزایی
🗞 @ghol_done
دوبیتی جانان
🗞 @JIaNIaNI
کتاب باز ( اکنون )
🗞 @HavalI_behesht12
دانلود رایگان هر کتابی که بخوای
🗞 @Ketabnayyab
خدا خدا خدا
🗞 @niroye_bartarr
اشعار مـولانــای جـانـان
🗞 @shere_molavi
آثار فاخر ادبی، فیلم کوتاه و موسیقیِ بیکلام...
🗞 @makhfigah_channel
🥌
.
💰درآمدم شد ماهی 20میلیون 😍منم مثل تو؟
درآمدم صفر بود شغلی نداشتم😭منم مثل بقیه یه کار خوب با درآمد خوب💰 زمان مکان خوب
امنیت شغلی درآمد ملیونی💰میخواستم🤌
هم سفر با واژهها
واژهها را که میبینم دست و پایم را گم میکنم.
مثل کودکی که ظرف شیرینی را پیش رویش میبیند.
میخواهم همهشان را یکباره بردارم و با قلمم دنیایی از آنها بسازم.
آنقدر بنویسم که در میان آنها گم شوم.
گاهی اما هم تنها داشتن یک واژه کافیست تا یک جهان حرف شود.
نویسندگی یعنی وسوسهی انتخاب.
از میان واژهها رنگینکمان را برمیدارم.
همیشه دوستش داشتم و مشتاق دیدنش بودم.
شوق باران و بوی خوش خاک و انتظار بعد از باران و رسیدن رنگینکمان.
اما مدتی است مفهومش برایم عوض شده.
گاهی یک واژه با همان شکل و محتوا دیگر آن حس گذشته را انتقال نمیدهد.
رنگینکمان همیشه نماد شادی و امید بود.
اما بار معناییاش برایم دیگر همچون گذشته نیست.
و بیاختیار یادآور این شعر میشود که پسرک مهربان اهل ایذه آن را خوانده بود...
به نام خداوند رنگینکمان
خداوند بخشنده مهربان
خداوند سنجاقک رنگرنگ
خداوند پروانههای قشنگ
سخت است واژه بودن
وقتی باید از عشق و التهاب دل گفت
از دلتنگیهای مادر و شکوه زن
از زیباییدریا و لطافتباران
از ظلم و جنگ و پرپرشدن جانها
از ترس و تنهایی و غربت انسان
از آنهمه ناگفتهها که فقط واژهها توان گفتنش را دارند آن هم به زیباترین شکل ممکن.
✍نویسنده: لیلا طوفانی
#یادداشت
داستانهای کوتاه ☕️🖊
@best_stories
@best_stories
یه روز یه نفر
یه روز یه نفر از بس بیکار بود پول نداشت برای خانوادهاش کاری کند برای همین از خجالت شب تو ایستگاهِ اتوبوس خوابید.
یک روز یک گنجشکِ بندانگشتی که توان راهرفتن نداشت و خیلی کوچک بود مهمان ما شد بزرگ شد و ۵ سال پیش ما ماند و شیرینترین خاطرهها را برای ما ساخت.
یک روز یه نفر آرزوی رفتن به کُره ماه را داشت اما پول زندگی کردن روی زمین را هم نداشت.
یک روز یک باغبان در باغچه محلِ کارش یک کیسه طلا پیدا کرد و به خانه برد بعد برای همیشه باغبانی از یادش رفت.
یه روز یه نفر هر چی داد زد وکمک خواست هیچکس به دادش نرسید.
یه روز یه مادر نوزادش را به دنیا آورد ولی در بيمارستان با نوزادی دیگر اشتباه شد.
یه روز یه سرباز دو روز به پایان خدمتش مانده روی برجک وقت نگهبانی با تیر قاچاقچیان کشته شد.
یه روز یه مادر نوزادش را به دنیا آورد و فرزندش را در ازای ۵۰ هزار تومان فروخت.
✍نویسنده: لیلا طوفانی
#یادداشت
داستانهای کوتاه☕️🖊
@best_stories
@best_stories
چهار بیمار روانی، بعد از فرار از تیمارستان، روی پل ایستاده بودند. هوا خنک بود و مهِ رقیقی روی ریلهای قطار نشسته بود. سیگارهایشان دود میکرد. آن پایین، پنج نفر روی ریل بسته شده بودند. قطار نزدیک میشد.
مرد چاق کنارشان ایستاده بود، بیخبر از همهچیز؛ فقط آسمان را نگاه میکرد.
اولی دود سیگار را بیرون داد و گفت: «یک هُل کوچک، پنج نفر را نجات میدهد. این کار درسته، نه؟»
دومی به قطار خیره شد و گفت: «ولی این قتل است. ما نباید دستمان را به خون آلوده کنیم.»
سومی خندید و گفت: «همهچیز نسبی است. یک کشتن برای پنج نجات؟ شاید هیچکدام مهم نباشند!»
چهارمی ساکت ماند و به دود سیگارش که در هوا میپیچید نگاه کرد.
قطار نزدیکتر شد. چرخهای آهنی ریل را به لرزه درآوردند.
اولی دستش را روی شانهی مرد چاق گذاشت.
دومی نفسش را در سینه حبس کرد.
سومی قدمی جلو رفت.
چهارمی سیگارش را انداخت، چکمههایش را روی لبهی پل جابهجا کرد و تنها جملهای که به زبان آورد این بود:
«اگر جهان همین است، چرا ما هنوز زندهایم؟»
قطار رسید.
کتاب “نجواهای جزیره؛ گشتوگذاری در ۵۰ مسئلهی فلسفی” 📖
نوشتهی محمد عابدی ✍
نشر خزه 📚
❁
🖋☕️
سروناز
دختری از دیار بکر .....
دخترک شاد و شنگول مشغول بازی بود۰او چند پارچه به چوبی بسته بود و با آن عروسک بازی می کرد۰گاهی هم با کیف مدرسه اش ور می رفت و زیر چشمی نگاهی به پسرکی که در بغل پدرش بود نگاه می کرد۰دخترک شنیده بود مادرش بعد از زایمان و تحمل درد آن توسط پدر مشت و لگد خورده و جانش را از دست داده است۰این رابستگان سروناز به او گفته بودند و کاش نمی گفتند۰مادر سروناز به خاطر زاییدن دختر پس از زایمان به وسیله ی پدر کشته شده بود۰سروناز حق حرف زدن نداشت و هر چه پدر و مادر جدیدش می گفتند باید اطاعت می کرد۰مادر جدید سروناز فقط چند سال از خودش بزرگتر بود او هم از سر بدبختی ازدواج کرده بود و پدرش او را به زور به یک مرد بیوه داده بود۰خداروشکری سروناز شاد و شنگول بود و حتی برادر کوچکش را که همیشه در بغل بابا خودش را لوس می کرد دوست می داشت۰روز ی از روزها طوفان بدی آمد۰یک طوفان سرخ و سیاه ،طوفان پنجره های خانه ی سرونازشان را از جا در آورد و دنبال گلی مثل سروناز می گشت۰طوفان سیاه شال سروناز را گرفت و کشید با خودش برد بدون اینکه پدر و مادرش چیزی بگویند و یا گریه ای کنند۰عروسک پارچه ای از دست دخترک افتاد و کیف و کتاب مدرسه اش هم پاره و پوره شد۰آخر سروناز برای مدرسه رفتن خیلی گریه کرده بود تا بتواند پدرش را راضی کندکه به مدرسه برود۰سروناز دوست نداشت با طوفان برود اما طوفان سرخ و سیاه به زور او را برد۰روزها بعد در دخمه ای چند دختر مثل سروناز هق و هق می کردند ۰یک دختر که لطافتش به یغما رفته بود و به بهانه ی پوشیدن شلوار قرمز شلاق می خورد۰شلاق تمام لطافت دخترک را چاک چاک می کرد ۰در گوشه ای دیگر دخترکی ده ساله که استخوانهایش داشت می شکست و آبستن درد بود نفرین می زایید۰نسل بعدی دیار بکر ،نسل طوفانهای سهمگین، نفرین و نفرت و غارت و پلیدی و یغما خواهد بود۰دختر بکر دیار بکر دیگر بکر نبود او کودکی بود که در آستانه ی بلوغ به مرز زنانگی رسیده بود۰
نویسنده: نجمه دائمی
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
گفتگوی ناتمام
دلهره داشت
مثل هر روز
برای تمام روزهای نیامده
حرفهای نگفته
قصههای نشده
برای تمام بغضهای نباریده
رفتن یا نرفتن
گفتن یا نگفتنِ حرفهایش
و تمام اتفاقهای نیفتاده
ذهنش از اینهمه
نیامدهها نشدهها
نرفتهها ونگفتهها
کرخت شده بود
تنش از هجوم افکارش
انگار له بود
تازه
چشمهایش را باز کرده بود
داشت به این فکر میکرد
امروز چندشنبه است
که
دستش به ساعت کنار تخت خورد
با صدای افتادن ساعت
همه چیز
به یادش آمد.
لیلا طوفانی
#داستانک
داستانهای کوتاه ☕️🖊
@best_stories
@best_stories
مهرورزی مطلق
دوستی دارم که هر وقت میبینمش غمگین و دلخور است.
دلیل اصلی این است که دوست دارد همیشه خوبِ خوب باشد و اطرافیانش را از خودش راضی نگهدارد.
بسیار در این باره صحبت کردهایم اما متاسفانه فایدهای ندارد چون او تغییر روش نمیدهد.
برای همین روزبهروز فقط به دلخوریاش اضافه میشود.
همیشه با عدهای قهر است و با عدهای دیگر قطع رابطه و بعضی را هم از روی ناچاری فعلن تا یک جایی رابطه را ادامه میدهد.
نمیدانم شما چه شخصیتی دارید؟
اما تیپِ شخصیت دوست من که اصلن چیز درست و جالبی نیست.
او ابتدا باعث آزار خودش میشود و بعد حاصل این رفتارِ اشتباه اتفاقات بد پیشبینی نشدهای است که در زندگیاش ایجاد میشود.
نمیدانم چه دلیلی دارد خودش را به آب و آتش بزند تا همه از او راضی بشوند؟
این رابطه یکطرفه و ناسالم تنها به سود یک نفر شکل میگیرد.
یونگ در این باره تعریف قشنگی دارد:
"ترجیح میدهم کامل باشم تا اینکه خوب باشم."
جملهای کاربردی که اگر در زندگی به آن عمل کنیم روابط سالمتر و بهتری خواهیم داشت و از تعامل با دیگران لذت خواهیم برد.
به عبارت دیگر ما باید از تمام جنبههای شخصیت خودمان بهره ببریم.
انسانکامل آمیختهای است از شادی غم محبت خشم رضایت و عدمِ رضایت و خوبی و بدی.
ممکن است گاهی از رفتار بد فردی ناراحت شویم این حق ماست که در مقابل او واکنش مناسب را نشان بدهیم.
اگر در مقابل کسی که با ما رفتار غلطی داشته محبت کنیم و پاداش بدهیم پس او از کجا متوجه رفتار اشتباهش بشود؟
این کاری است که دوست من در مقابل دیگران انجام میدهد هميشه یک رفتار ثابت.
زیادی از حد مهربانبودن و مهرورزی مطلق نسبت به اطرافیانش.
این بزرگترین خطای ما در هر رابطهای خواهد بود.
✍نویسنده: لیلا طوفانی
#یادداشت
داستانهای کوتاه☕️🖊
@best_stories
@best_stories
باران زیباست ومن بیشتر از برف دوستش دارم .چون وقتی میبارد هوا آن قدر سرد نیست .مثل برف اصرار ندارد همه چیز را یک دست سفید کند .ونمی خواهد جهان را پاک ویک رنگ نشان دهد .شبیه یک سمفونی آرام بخش است .موسیقی زیبایی است که روی پشت بام ها وبرگ ها نواخته می شود .باران نمادین وعاشقانه است .مثل بوسه های مکرر آسمان بر زمین .(فرشته )
Читать полностью…
مادر ازنگاه استاد محمد بهمن بیگی (۳)
به یاد مادرانی که سینه هایشان سرشار از مهر و عاطفه بود و به فرزندانشان شیر شهامت و صداقت می دادند. به یاد مادرانی که همزمان سه طفل همراهشان بود، یکی در دست و دیگری در کول و سومی در شکم.
💠 به یاد مادرانی که بدون حضور آنها بچه ها خوابشان نمی برد! به یاد مادرانی که اسب سواران و تیراندازان کم نظیری بودند! به یاد مادرانی که در مسیر کوچ با راهزن و گرگ درگیر می شدند و قهرمانانه از جان و مال خویش دفاع می کردند.
به یاد مادرانی که صبحگاهان زودتر از بانگ خروس بیدار می شدند… به یاد مادرانی که همواره مشغول بودند و وقت کم می آوردند… به یاد مادرانی که دست تنها، چادر را بار می کردند و چادر می زدند…
*مادر از نگاه استاد محمد بهمن بیگی (۲)
💠 به یاد دخترانی که خون بس شدند! ناز دخترانی که برای نجات پدر، برادر، عمو و بستگان و تیره و طایفه، به اجبار به عقد ناشناسی در آمدند! دخترانی که ابزار و وسیله صلح قبائل می شدند و در غربت چه حرف ها که نمی شنیدند و چه زجرها که نمی کشیدند و برخی از آنها چه مظلومانه که نمردند
به یاد دخترانی که به طوایف دیگر شوهر داده شدند و دیگر کسی آنها را ندید و از سرنوشت آنها اطلاعی نیافت
به یاد مادرانی که در ایل ودر بین راه و در هنگام کوچ زاییدند و مردند
به یاد مادران جوانی که تسلیم آل شدند
🍎دم نوش مناسب سرفه اینجا چند ثانیه ای
/channel/+Fu5aJ6NQzrY2YmY0
🍁 تاریخ تلخ 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁 فیلم کمیاب👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁 حس خوب 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁استوری اینستا👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁هواشناسی غرب👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁 دانستنی ها👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁مثبت اندیشان👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁موسیقی نوستالژی👈𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁جمله انگیزشی 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁عاشقانه𝐉𝐎𝐈𝐍👈 𝗟𝗢𝗩𝗘
🍁انرژی مثبت 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁کتاب خانه 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁 نگاه زیبا 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁ذهن ثروتمند 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁 بهشت 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁عاشقان کتاب 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁آهنگ اینستا 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁عجایب دنیا👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁قدرت درونی👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁آشپزی سه سوته👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁طب سنتی 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🍁 میکس وآهنگ 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
.
در جنگلی پر از حیوانات، میوهای افسانهای به نام «میوهٔ خدایی» وجود داشت. هر حیوانی که از آن میخورد، به خوشی ابدی دست مییافت. مسئله این بود که این میوهٔ کمیاب، بر بالای بلندترین درخت جنگل، جایی دور از دسترس همه، رشد میکرد.
لاکپشت آهسته به دیگر حیوانات گفت:
«ما باید راهی پیدا کنیم که همه بتوانیم به این میوه برسیم، نه اینکه فقط قویترینها به آن دست پیدا کنند. عدالت حکم میکند که نردبانی بسازیم تا همه بتوانند سهمی برابر از لذت داشته باشند.»
شیر خندید و گفت:
«لذت برای قویترینهاست. آنکه بتواند از درخت بالا برود، سزاوار آن است. بقیه تنها بردگانی هستند که حرافی میکنند.»
میمون فریاد زد:
«چه کسی این درخت را کاشته؟ چرا فقط یک نوع میوه وجود دارد؟ این میوه، ثروت است. تنها عدهای خاص از آن بهرهمند هستند، درست در همان لحظهای که بقیه محتاج میمانند.»
جغد سیاه در سکوت به درخت نگاه کرد و بعد گفت:
«احتمالاً مسئله این نیست که چه کسی به این میوه دست پیدا میکند. مسئله این است که چرا فکر میکنیم لذت فقط در این میوه نهفته است. اگر بتوانیم درختهای بیشتری بکاریم، دیگر نیازی به جنگیدن یا اختصاصدادن میوه به گروهی خاص نخواهیم داشت.»
گوسفند با صدایی مطمئن گفت:
«این میوه یک آزمایش است. آنچه ما نیاز داریم، لذت نیست. ما نیازمند تقوا و پرهیز از وسوسه هستیم. این میوه ما را فاسد میکند.»
روباه زیر لب خندید و با خودش فکر کرد:
«چه خوب است که بقیه درگیر این بحثها شوند. من راهی برای بالا رفتن از درخت پیدا میکنم.»
وقتی همه مشغول استدلال و مبارزهٔ لفظی بودند، تندبادی وزید و میوه را از درخت پایین انداخت. اما وقتی حیوانات آن را چشیدند، فهمیدند که هیچ طعمی ندارد. لذت مطلق توهم بود؛ چیزی که حیوانات در پیِ آن بودند و هرگز آن را واقعاً تجربه نکرده بودند.
کتاب “نجواهای جزیره
گشتوگذاری در ۵۰ مساله فلسفی"
نویسنده محمد عابدی✍
نشر خزه 📚
(شکر گزاری )
باد شدیدی ، میوزد از پشت پنجره کوچه را مینگرم.دستانی چروک وبی رمق گاری را میکشد وفریاد میزند نان خشک، کهنهلباس،، کهنه پلاستیک . .سکوت در کوچه حکمفرماست ، همچنان گاری را حرکت می دهد تا صدایش در آن سکوت رفیق راه توی کوچه باشد . هرچه بیشتر به انتهای کوچه می رسد،سکوت آزار دهنده تر می شود .گاهی از شکاف دریچه ای جنبنده ای را می بیند واین مطمئنش میکند پیش برود .همین که از کنار آخرین خانه کوچه می گذرد ، نقش ونگار خانه هاوسکوت کوچه برایش آزار دهنده تر می شود انگار فضای سیاه خلوتی رودررویش گسترده است با نومیدی سرگاری را بر می گرداند بنظر میرسد دیگر . به دستان خالی وجیب بی پولش ،به سفره خالیش و هزار درد بی درمانش فکر نمی کند
وزش باد سریعتر میشود.
باد گاری را هل می دهد..او کنترلش می کند ،دوباره فریاد میزند، ، کهنه لباس کهنه پلاستیک نان خشکه میخریم نگاهش به نگاهم در پس پنجره گره می خورد ،،در نگاهش حرفهای زیادی می بینم .پرده را میکشم خجالت زده درد عمیقی به وجودم زبانه میکشد .چادرم را سرم میکنم وبه کوچه میروم و صدایش میزنم :پدر جان ،پدر جان رو بر می گرداند من را می نگرد ..می گویم :چیزی لازم نداری ؟ ومیگوید؟تشنه هستم !!!به داخل میروم آب برایش می اورم می نوشد ودستانش را به آسمان بلند می کند ومیگوید خدایا شکرتروزی من را رساندی !!¡!!!!می رود .
......
صدای گاریش ، سکوت کوچه وباد شدید .وتشنگی اش در خاطرکوچه میماند ..........(فرشته )
🔘 داستان کوتاه
روزی حاکمی همراه با وزیر حکیمش ،از کنار روستایی می گذشتند.خانه های روستا خراب و ویران شده و مردمش آواره شده بودند.صدای آواز دو جغد به گوش حاکم و وزیرش رسید.
حاکم از وزیر پرسید:« به نظر تو این دو جغد باهم چه می گویند؟»
وزیر که همیشه می خواست حاکم را متوجه وظیفه و مسئولیت هایش نماید از فرصت استفاده کرد و پاسخ داد:« ای حاکم بزرگ ، یکی از این دوجغد دارد دختر جغد دیگر را برای پسرش خواستگاری می کند.»
حاکم خندید و گفت:«چه جالب!مگرجغدها هم شیربها و مهریه می گیرند و دخترشان را شوهر می دهند؟»
وزیر پاسخ داد:« بله این دوجغد هم دارند برسر شیربها چانه می زنند.»
حاکم با کنجگاوی پرسید:« خوب چه می گویند؟»
وزیر گفت:«جغدی که دختر دارد به آن یکی می گوید اگر میخواهی دخترم را به پسرت بدهم باید چندین روستای خراب و ویران را به عنوان شیربها به من بدهی.»
حاکم خندید و گفت:«چرا روستای خراب و ویران؟»
وزیر گفت:«چون جغدها به خرابه ها علاقه دارند.هرجا خرابه ای باشد جغد در آن زندگی می کند و آنجا را به عنوان خانه اش انتخاب می کند.»
حاکم گفت:«جغد دومی پیشنهاد او را قبول کرد؟»
وزیر گفت:« آری قبول کرد.او به جغد اولی گفته که اگر حاکم به همین شکل که امروز دارد بر مردم حکومت می کند به کارش ادامه دهد،کم کم تمام روستاها به ویرانه تبدیل می شوند و ساکنان آنها آواره می شوند.
آن وقت ویرانه های زیادی برجا می ماند و من تمام آن خانه های خراب و ویران را به عنوان شیربها و مهریه ی دخترت به تو می دهم.می گوید:
گر ملک اینست و همین روزگار
زین ده ویران دهمت صدهزار
لطفا کانال بهشت را به 📚دوستان📚 خوبتان معرفی کنید🙏
🎁رازهایی که فقط طلافروش ها می دونن 🔻
/channel/+Fu5aJ6NQzrY2YmY0
🫧🍓 تاریخ تلخ 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓فیلم کمیاب👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓 حس خوب 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓استوری اینستا👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓هواشناسی غرب👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓 دانستنی ها👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓مثبت اندیشان👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓موسیقی نوستالژی👈𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓جمله انگیزشی 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓عاشقانه𝐉𝐎𝐈𝐍👈 𝗟𝗢𝗩𝗘
🫧🍓انرژی مثبت 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓کتاب خانه 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓نگاه زیبا 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓ذهن ثروتمند 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧 🍓 بهشت 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓عاشقان کتاب 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓آهنگ اینستا 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓عجایب دنیا👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓قدرت درونی👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓آشپزی سه سوته👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧🍓طب سنتی 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
🫧 🍓کلیپ ناب 👈 𝐉𝐎𝐈𝐍
.
در یک آزمایشگاه مخفی، سه مغز درون سه ظرف شیشهای بزرگ شناور هستند. دانشمندان آنها را به الکترودهایی وصل کردهاند که تجربههای مختلفی را برایشان شبیهسازی میکنند.
مغز سفید میگوید:
«اگر این دانشمندان با ما عادلانه رفتار کنند و الکترودهای ما را به یک سیستم منصفانه وصل کنند، ما میتوانیم آزادانه فکر کنیم!»
مغز سبز با خنده میگوید:
«ای سادهلوح! آزادی؟ ما فقط سیگنالهایی هستیم که توسط الکترودها تحریک میشوند. هیچچیزی واقعی نیست، جز این نمایش مسخره!»
مغز قرمزپوش اخم میکند:
«احمقها! این دانشمندان همان صاحبان قدرت هستند. آنها ما را وصل کردهاند تا فقط در محدودهای که برایشان سود دارد، فکر کنیم. اگر میخواهید آزاد باشید، سیمها را قطع کنید!»
ناگاه یک گربهٔ سیاه وارد آزمایشگاه میشود، دمش را تکان میدهد و با یک حرکت، سیمها را قطع میکند. مغزها ناگهان از تجربهٔ شبیهسازیشدهشان بیدار میشوند، اما در کمال تعجب، متوجه میشوند که همچنان فکر میکنند!
گربه، که حالا روی یک میز لم داده است، به آنها نگاه میکند و با خودش فکر میکند:
«اینها فکر میکنند آزاد شدهاند؟ چقدر خندهدار! من فقط حوصلهام سر رفته بود و سیمها را جویدم!»
شاید ما همیشه به این سیمها وابسته بودهایم، اما این بدان معنا نیست که نمیتوانیم از آنها فراتر برویم. حالا که قطع شدهاند، وقتش است که خودمان سیمهای جدیدی بسازیم؛ اما این بار برای خودمان، نه برای آنهایی که ما را کنترل میکنند!
کتاب “نجواهای جزیره
گشتوگذاری در ۵۰ مساله فلسفی"
نویسنده محمد عابدی✍
نشر خزه 📚
یادداشت روز
یه روز یه نفر
یه روز یه نفر گفت: "آقای واتسون لطفا تشریف بیاورید اینجا!"
این همان جملهی مشهور است که در اولین ارتباط تلفنی بین دو نفر بر زبان آمد و گراهامبل دستیار خودش را که در طبقه پایین نشسته بود به اتاقِ خودش فراخواند.(اختراع تلفن)
یه روز یه نفر از بس از مرگ میترسید مُرد.
تازه آن دنیا فهمید به خاطر ترس از مرگ زودتر از موعد مقرر مرده.
یه روز یه نفر حوصلهاش سر رفته بود رفت بیرون قدم بزند سر راهش دوست قدیمیاش را دید که سالها از او بی خبر بود.
یه روز یه نفر تصادف کرد و حافظهاش را از دست داد و خانوادهاش برای همیشه از او بیخبر شدند.
یه روز یه نفر میاد تو زندگیت که روزی هزاربار آرزو میکنی کاش هرگز نیامده بود.
یه روز یک نفر یه خانه خرید دوطبقه یک طبقه خودش زندگی کرد و طبقه دیگر را هر سال به یک خانواده رایگان اجاره داد.
یه روز یه راننده تاکسی در ماشیناش به بچهها کتاب هدیه میداد.
یه روز یک نفر میاد تو زندگیات که تازه با او معنی انسانیت را میفهمی.
یه روز یه نفر خواست با قطار بره پاریس اما دوستش گفت با ماشین برویم وقتی تصادف کرد و مُرد بلیط قطار در جیبش بود.( آلبر کامو
)
یه روز یه آدمِ دلخوشی بلیط خرید رفت سفر ولی هیچ پولی با خودش نداشت.
یه روز یه نفر خواست از اطرافیانش انتقام بگیرد خودش را کشت.
یه روز یه نویسنده برای آرامکردن دختر بچهای که عروسکش را در پارک گم کرده بود نامههایی خیالی از قول یک عروسک در سفر نوشت.(کافکا)
یه روز یه نوزاد بی خبر از همه جا به دنیا آمد
وقتی چشمهایش را باز کرد کنار در خانهای رها شده بود بعد راهی پرورشگاه شد.
این نوزاد از بس گریه میکرد اسمش رو گذاشتند اشک.
پس از مدتی فرزند خانواده سوئدی شد و از ایران رفت و بالاخره آدم معروفی شد.
یه روز یه نفر از بس بیکار بود پول نداشت برای خانوادهاش کاری کند برای همین از خجالت شب تو ایستگاهِ اتوبوس خوابید.
یک روز یک گنجشکِ بندانگشتی که توان راهرفتن نداشت و خیلی کوچک بود مهمان ما شد بزرگ شد و ۵ سال پیش ما ماند و شیرینترین خاطرهها را برای ما ساخت.
یک روز یه نفر آرزوی رفتن به کُره ماه را داشت اما پول زندگی کردن روی زمین را هم نداشت.
یک روز یک باغبان در باغچه محلِ کارش یک کیسه طلا پیدا کرد و به خانه برد بعد برای همیشه باغبانی از یادش رفت.
یه روز یه نفر هر چی داد زد وکمک خواست هیچکس به دادش نرسید.
یه روز یه مادر نوزادش را به دنیا آورد ولی در بيمارستان با نوزادی دیگر اشتباه شد.
یه روز یه سرباز دو روز به پایان خدمتش مانده روی برجک وقت نگهبانی با تیر قاچاقچیان کشته شد.
یه روز یه مادر نوزادش را به دنیا آورد و فرزندش را در ازای ۵۰ هزار تومان فروخت.
لیلا طوفانی
#یادداشت
یادداشت روز
یه روز یه نفر
یه روز یه نفر گفت: "آقای واتسون لطفا تشریف بیاورید اینجا!"
این همان جملهی مشهور است که در اولین ارتباط تلفنی بین دو نفر بر زبان آمد و گراهامبل دستیار خودش را که در طبقه پایین نشسته بود به اتاقِ خودش فراخواند.(اختراع تلفن)
یه روز یه نفر خواست با قطار بره پاریس اما دوستش گفت با ماشین برویم وقتی تصادف کرد و مُرد بلیط قطار در جیبش بود.( آلبر کام
.ا)
یه روز یه نویسنده برای آرامکردن دختر بچهای که عروسکش را در پارک گم کرده بود نامههایی خیالی از قول یک عروسک در سفر نوشت.(کافک
دعوتید به صرف کتابخوانی و لذتبردن
از حسّ خوب مطالعه در 🔻
/channel/+O71fLxOLzCo3YjNk
/channel/+O71fLxOLzCo3YjNk
📘
/channel/+O71fLxOLzCo3YjNk
/channel/+O71fLxOLzCo3YjNk
پیشنهاد ویژهی ادمین 👆👆👆
۳۹. آیا خوشبختی یک توهم است؟
باد در دشتِ گستردهی مزرعه میوزد. علفها تکان میخورند. در میانهی مرتع، چهار گاو نشخوارکنان زیر سایهی یک درخت ایستادهاند.
گاو سفید با دهانی پر از علف میگوید: «هی، به نظرتون خوشبختی یعنی چی؟»
گاو سبز میگوید: «خوشبختی اینه که قویترین گاو باشی. اینکه هرجایی که خواستی بچَری. هر گاوی رو که بخوای کنار بزنی و بهترین علفزار مال تو باشه.»
گاو قرمز پایش را به زمین میکوبد و میگوید: «چرت نگو! خوشبختی یه دروغ بزرگه که صاحب مزرعه بهمون قبولونده. فکر میکنی چرا همیشه علف هست؟ چرا همیشه ما رو میدوشن؟ خوشبختی ما یعنی سودِ اونا.»
گاو سفید میگوید: «خب، ولی اگه همهی گاوها به یه اندازه علف داشتن، اونوقت خوشبختی واقعی میشد.»
گاو سیاه آهسته نشخوار میکند، نگاهی به مزرعه میاندازد و میگوید: «میدونی، شاید همهی این حرفا درست باشه. شاید ما توی یه توهمِ خوشبختی گیر افتادیم. ولی راستش، این علفا هنوز هم خوشمزهن.»
سه گاو دیگر ساکت میشوند. باد، بوی علف تازه را در هوا میچرخاند. از دور، صدای صاحب مزرعه شنیده میشود که آنها را صدا میزند.
کتاب “نجواهای جزیره؛ گشتوگذاری در ۵۰ مسئلهی فلسفی” 📖
✍ نویسنده : محمد عابدی
نشر خزه 📚
داستان های کوتاه🖋☕️
@Best_Stories
@Best_Stories