راهی یا داهی؟
به نوشتۀ نصرآبادی، میرعینعلی از سادات حسینی گلپایگان (جرباذقان) بوده و در سروده رباعی، حکیم عمر خیّام و سحابی استرآبادی را در رشک میداشته است (تذکرۀ نصرآبادی، چاپ وحید، ۲۵۴؛ چاپ ناجی، ۱: ۳۶۲). کاری به جنبۀ اغراقآمیز سخن نصرآبادی ندارم. او هفت رباعی از میرعینعلی گلپایگانی نقل کرده که دومینش، این رباعی است (براساس ضبط هر دو چاپ مذکور):
آن روز که دهر کینهخواهی میکرد
گردون پستی زمانه راهی میکرد
ما همرهی از بخت ندیدیم، ولی
دیدیم که از دور سیاهی میکرد.
از سالها پیش که این رباعی را در تذکرۀ نصرآبادی دیده بودم، در مورد معنای «راهی کردن» در مصراع دوم رباعی و ارتباطش با پستیِ فلک، به هیچ نتیجۀ روشنی نمیرسیدم. امشب، داشتم مقالۀ دکتر سیداحمدرضا قائم مقامی را در آخرین شمارۀ مجلۀ وزین گزارش میراث میخواندم که مربوط به ریشهشناسی لغت «داه» در زبانهای ایرانی است. از جمله شواهدی که ایشان از شعر فارسی نقل کردهاند، بیتی از انوری و سلمان ساوجی، بیشتر توجهم را جلب کرد که در آنها، «داه» با «دون» همراه شده و مفهوم فرومایگی و پستی را میرساند:
قدر ملکت کی شناسد چرخ دون
شکر جودت کی گذارد دهر داه
(انوری)
اندر این مدت که نفس پاک و ذات کاملت
داشت اندک زحمتی از چرخ دون و دهر داه...
(سلمان)
همانجا این چراغ در ذهنم روشن شد که ممکن است «راهی» در رباعی مذکور در اصل «داهی» بوده باشد و داهی کردن به معنی دنائت و فرومایگی است. البته «داه» به معنی کنیز و خدمتکار زن است و مجازاً به معنی بندگی و بردگی به کار رفته و دکتر قائممقامی ریشۀ آن را در زبان سغدی نشان داده و در مورد ارتباط آن با کلمۀ «دهاک» در زبانهای ایرانی و برخی واژههای مرتبط با آن هم سخن گفتهاند.
باری، با مراجعه به دو نسخۀ خطی تذکرۀ نصرآبادی، متوجه شدم که در اصل نسخهها هم این کلمه «داهی» بوده نه «راهی» و احتمالاً مصححان تذکرۀ مذکور به دلیل ناآشنایی با «داهی» آن را به «راهی» تغییر دادهاند (رک. دستنویس ۳۳۴۲ دانشگاه، ۱۶۰؛ دستنویس ۳۰۱۶ مجلس، ۱۶۹).
البته این احتمال هم وجود دارد که «پستی» هم تغییر یافتۀ «پُشتی» به معنی همپشتی و پشتیبانی باشد: گردون پشتی، زمانه داهی میکرد. یعنی در ماجرای کینهخواهی دهر از شاعر، گردون و زمانه پشتیبان و خدمتگزار دهر بودند.
این نکته را نیز ناگفته نگذارم که محمدصالح رضوی مؤلف جواهر الخیال (آستان قدس، ۱۶۷) و دقایق الخیال (مجلس، ۲۸۶پ) کلمۀ مورد بحث را «واهی» خواندهاند که مطابق است با ضبط یکی از نسخههای تذکرۀ نصرآبادی (نسخۀ پاریس، ۱۰۳پ). من نمیدانم واهی در اینجا چه معنای مرتبطی میتواند داشته باشد.
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
رباعی
[ ]
با شیشه حدیثِ تبر و تیشه مـ[ـکُن]
بدسیرتی و بیخِرَدی پیشه مکُن
اندیشهٔ تو هیچ به کاری نا[ید]
زنهار که اندیشهٔ اندیشه مکُـ[ـن]
وله
دنیی مطلب، ستمگری پیشه مکُـ[ـن]
جایِ سَبُع است، قصدِ این [بیشه مکُن]
عاقل شو و ریش خود به اندیشـ[ـه مکَن]
لیکن ز سِبالِ خلق [اندیشه مکُن]
(اغراضالطّبّیه، دستنویسِ شمارهٔ ۳۵۶۵ کتابخانهٔ ایاصوفیه، کتابتِ در ۶۷۰ق، الحاقی در برگِ نخستین)
پینوشت
مصراعِ دومِ رباعیِ دوم به یاریِ دوستِ دانشور، جناب «منوچهرِ فروزندهفرد» خوانده شد. همچنین دو بیتِ پایانیِ آن نیز با حدسِ استاد «سید علی میرافضلی» به دست آمد. با سپاسگزاریِ فراوان از استاد میرافضلی، توضیحِ ایشان راجع به عبارتی که به نام گوینده اشاره میکرده است را میآورم: «ظاهراً در اولین سطر، عبارتِ مألوف تجاوز عن سیئته (سیئاته) آمده و نامِ شاعر به کلی از بین رفته است.»
علی فخر
در دفتر دوم به یاد ایرج افشار مقالهای ارزشمند با عنوان «عیسی شوشتری؛ شاعر ناشناختهٔ قرن هفتم هجری» از آقای علی میرافضلی چاپ شده است (صفحات ۸۳۳ تا ۸۵۴).
نگارنده در این مقاله شاعری گمنام را معرفی کرده که نام و شعر او در برخی از جنگها و تذکرهها باقی مانده است.
رباعی زیر یکی از چند رباعی نقلشده در این مقاله از روضةالناظر با عنوان «علی فخر» است:
با قدّ تو سرو از لب جو خواهد شد
با بوی تو مشک از سر بو خواهد شد
از روی تو گر سرخ برآمد خورشید
از شرم تو هم زرد فرو خواهد شد
(روضةالناظر، ۲۷۰پ)
این رباعی در همین منبع (برگ۲۱۵ر) با جابهجایی دو مصرع نخست به نام «علی فخر نجار شیرازی» تکرار شده است. نامی که طبق گفتهٔ میرافضلی در همین مقاله (ص۸۴۲)، ربطی به علی فخر شوشتری (عیسی شوشتری) ندارد.
بهتر بود آقای میرافضلی با اشاره به این مسئله، در انتساب این رباعی به عیسی شوشتری جانب احتیاط را نگه میداشتند.
@r_varyani
ای بس که شکست و باز بستم توبه
فریاد همیکند ز دستم توبه
دیروز به توبهای شکستم ساغر
امروز به ساغری شکستم توبه
سلمان ساوجی
سلمان ساوجی، جمالالدّین سلمانبن خواجهعلاءالدّین محمّد. دیوان (نسخهٔ خطّی)، دستنویس شمارهٔ ۱۱۸۴۲ کتابخانهٔ مرعشی، نستعلیق، بی کا، کتابت ۵ ربیعالاوّل ۸۰۴ هق، ۲۸۳گ، گ۲۷۸ر.
@Tanideh_az_del
دربارۀ شعر شاعران کهن:
بیدلپژوه (مهدی شعبانی)
بیدلخوانی (حسن حسینی)
حافظپژوهی (منوچهر فروزندهفرد)
در جستجوی حافظ برتر (محمدحسن شرفی)
دفتر فرّهی (مهری بهفر)
درسگفتارهای شاهنامه (نوید فیروزی)
سعدی (محمدرضا طاهری)
شاهنامه بخوانیم (رضا آسو)
شاهنامه شناسی (بهداد میرزایی)
شرح مثنوی (محسن پورمختار)
شرح بوستان سعدی (امیر اثنیعشری)
شرح غزلیات سعدی (امیر اثنیعشری)
کانال تخصصی صائب پژوهی (شیوا)
کلاس شاهنامه (شاهرخ مسکوب)
نخبۀ شاهنامه (علی شاپوران)
نظامی گنجوی (محمدرضا طاهری)
میراث پارسی (رضا موسوی طبری)
شاعران (زادۀ پیش از دهۀ ۴۰):
احمد شاملو
امیری فیروزکوهی
شفیعی نامه
شفیعی کدکنی
فخرالدین مزارعی
فریدون تولّلی
فریدون مشیری
مظاهر مصفّا
مهدی اخوان ثالث
مهدی حمیدی شیرازی
نوذر پرنگ
نیما و میراث او (ساعد باقری)
شاعران (زادۀ پس از دهۀ ۴۰):
اشعار مریم محمدیان
برفیترین آغوش (محمدجلیل مظفری)
بیاض (عاطفه طَیِّه)
جویا معروفی
حسین جنّتی
خدیو رفعتی
دانیال مرتضوی
روشنان مهر (مهدی فیروزیان)
سارا و بارانهای مشرقی (اقبال مظفری)
سخنشاهی (حامد احمدی)
سمانه کهربائیان
سینهسرخها (فرخ سائس)
شکستِ آینه (محسن صلاحیراد)
عشق انگار اختراع من است (بهادر باقری)
علی اکبر یاغی تبار
عیدگاه (وحید عیدگاه)
مرتضی لطفی
مریم جعفری آذرمانی
واران (جلیل صفربیگی)
هومن گلهو
یادداشتهایی پیرامون شعر ایران:
آرخش (آرش اکبری مفاخر)
ابوالفضل خطیبی
از گذشته و اکنون ( احمدرضا بهرامپور)
اوراق پریشان (رضا ضیاء)
پرنیان ۷ رنگ (مهدی دهقان)
پیاله (رضا موسوی طبری)
تنیده زِ دل (نوید فیروزی)
جلال خالقی مطلق
چراغِ روشن/نَقلِ معانی ( احمدرضا نادری)
چهار خطی (سیدعلی میرافضلی)
حالات و مقالات (احمدوندی و کاملی)
سایهسار (سایه اقتصادینیا)
سرو سخنگو (محمدعلی اسلامی ندوشن)
سعید تقی نیا (اندیشه...)
سیروس شمیسا
شعر، فرهنگ و ادبیّات (محسن احمدوندی)
صُراحی (منوچهر فروزندهفرد)
فنّ ادبیّات (علی شاپوران)
غزل شعر (مهدی شعبانی)
کاروند پارسی (محمود فتوحی)
کاریزگاه (یزدان رحیمی)
کانال اصغر دادبه
گاهنامۀ ادبی (محسن شریفی)
مجمع پریشانی (سهیل یاری گلدرّه)
مهدی نوریان
ناشاعرانههای ماریف! (امین ماریف)
نشان (محسن پورمختار)
نقش بر آب (حامد خاتمیپور)
نورِ سیاه (میلاد عظیمی)
هومن يوسفدهی
گشت و گذار در شعر ایران:
آستان جانان
از خلاف آمد عادت
برکهی کهن
بزرگمهر
تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیات ایران زمین
راوی | شعر و نثر صوتی
رباعیات فارسی
رباعی - نو رباعی
سفر به ادبیات
شکوفایی با ادبیات
شعرِ تَر
شعرشنو
عصیان ریشهدار (شعر زنان)
گردواره
یادگار عصمت غمگین اعصار
t.me/IranFehrest
سدیدالدین اعور یا خیام (کاوشی در باب انتساب یک رباعی)، فرزاد ضیائی حبیبآبادی، آینۀ پژوهش، سال سی و پنجم، شمارۀ اول (پیاپی ۲۰۵)، فروردین و اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۸۱-۱۹۰
..
سدیدالدین اعور کُرماج؛ شاعر و نویسندۀ قرن هفتم هجری قمری، مجموعه مقاماتی دارد که اوراق پراکندهای از آن در دو دستنویس باقی مانده است. سدیدالدین اعور در یکی از مقامههای خود، این رباعی مشهور منسوب به خیام را آورده است: آن قصر که جمشید در او جام گرفت... فاضل ارجمند جناب ضیائی حبیبآبادی در مقالۀ خود، به قرینۀ اینکه مقامهنویسان فارسی از حریری تا جامی و گورانی، بهآوردن اشعار خود در مقاماتشان اهتمام و التزام داشتهاند، این احتمال را که رباعی مذکور سرودۀ سدیدالدین اعور باشد، بسیار نزدیک به یقین دانسته است. خاصه آنکه رباعی فقط در یک سند کهن (سفینۀ کهن رباعیات) به خیام منسوب شده است و آن سند، اعتبار ویژهای از جنبۀ استنادی ندارد.
..
"چهار خطی"
رباعی فارسی، به روایت سید علی میرافضلی
/channel/Xatt4
⚫️ فرهنگِ رباعیخوانی عاشورایی در شهر اهر استان آذربایجان شرقی
[#خاطرات_شفاهی]
✍️ محمد ابراهیم حایری اهری
از آن چند بمبی که هواپیماهای روسی در شهریورِ شومِ ۱۳۲۰ بر فراز شهر من (شهر اهر در استان آذربایجان شرقی) ریختند، تنها یکی نترکید، آن هم بمبی بود که درست بر بامِ مسجدِ ابواسحاق افتاد.
از آن روز این مسجد، گرامیتر شد وجایگاهی آسمانی در میان مردم یافت. همشهریانم به نظرکردگی آن مسجد باوری سخت یافتند.
تا به یاد دارم نمازهای آنجا و نشستهای دینی آن مسجد، مردم بیشتری را به سوی خود میکشید. دستۀ عزاداری محرم وصفرش نیز بزرگترین دستۀ شهر بود.
افزون بر شبهای رمضان، شصت شبِ محرم و صفر نیز آنجا غلغلهای برپا میشد. آقای [شیخ حسین] برقی چندین بار سخن خود را میبُرید تا بگوید که صلواتی بفرستید و قدمی جلوتر بیایید تا جا باز شود.
و اما در همه آن شصت شب، پیش از آنکه آقای [شیخ حسین] برقی به منبر رود آیینی در آن مسجد برگزار میشد که در هیچ شهری نه دیدهام و نه شنیدهام و جا دارد که این آیین به نام شهرم - اهر - ثبت گردد: آیینِ رباعیخوانی.
مسجد ابواسحاق، پیش از ورود آشیخ حسین برقی پر میشد. مردمی که در مسجد، گرد میآمدند از ساعتی پیش از سخنرانی رباعیخوانی را آغاز میکردند.
کسی رباعی نخست را دربارۀ شهدای عاشورا میخواند. یکی دیگر از گوشهای پاسخش را با رباعی دیگری میداد. این رباعی باید با حرفی آغاز میشد که رباعی پیشین با آن حرف به سر رسیده بود؛ یکجور مشاعره.
مثلا اگر کسی میخواند که:
ای آب فرات، خاکِ عالم به سرت
ای کاش به کربلا نیفتد گذرت
سوزد جگرِ حسین از سوزِ عطش
از داغ حسین کاش که سوزد جگرت
باید در پاسخش رباعیای خوانده میشد که حرف نخستش «ت» باشد.
و یا اگر خوانده میشد که:
روزی که سر حسین بر نیره زدند
مرغان هوا گرد سرش حلقه زدند
مرغان هوا و ماهیان دریا
در سوگ حسین سنگ بر سینه زدند
رباعی بعدی باید با حرف «دال» آغاز میشد.
هر رباعیخوان پس از خواندن رباعی بلند میگفت: «بر قاتلان اباعبدالله تا به روز حشر مدام لعنت باد» و دیگران میگفتند: «بیش لعنت»
و رباعی دیگری خوانده میشد.
قافیه که تنگ میآمد و مردم در ذهنِ خود رباعیای نمییافتند که با حرف خاصی آغاز شود به دفترچههای جیبیشان پناه میبردند و از روی دفترچهها میخواندند. هر گاه که رباعیهای دفترچهها هم خوانده میشد و چیزی نمیماند،
سکوتی برقرار میشد. یعنی که دیگر کسی برای حرفی که رباعی پیشین به آن ختم شده، چیزی در ذهن ندارد. وقتی همه کم میآوردند نوبت «شیخ نصرالله» بود که از آستینش رباعی نابی در آورد و بخواند تا باز چرخۀ رباعیخوانی بچرخد و باز هرگاه که همه کم میآوردند، این شیخ نصرالله بود که رباعی دیگری میخواند و بزمِ رباعیخوانی از رونق نمیافتاد.
زنده یاد «شیخ نصرالله قاسمبگلو» خود شاعر بود و حافظهای شگفتانگیز داشت. پدر جانم میگفت، در طول سالیان دراز پیش نیامده که رباعی خوانده شود و شيخ نصرالله کم بیاورد دفتر سینهاش پر بود از رباعیاتِ عاشورایی.
به دقت نمیدانم که پیشینه این آیین به چه سالی بر میگردد، اما نیک میدانم، در دهههای چهل و پنجاه برگزار میشده است.
رباعیها همگی به زبان پارسی بودهاند. نفرینهای پس از رباعیها نیز همچنین؛ آن هم در اهر ما که شمار درسخواندههایش بسیار در آن هنگام، پایین بود. رسانهها نیز نفوذ چندانی نیافته بودند. زبان تُرکی شهر ما نیز بارها خالصتر و نیرومندتر از شهرهای دیگر بود و هست. آیینِ دیرین رباعیخوانی گواهی از رواجِ زبان و فرهنگِ پارسی، نزد آذربایجانیان است.
@IranDel_Channel
💢
دربارهٔ واژهٔ «سوه»
«... رباعی:
صفرایِ تو را گرچه بسی سوه بُوَد
آخِر روزی مَرات اندوه بُوَد
خشمِ تو اگر برابرِ کوه بُوَد
هم بازآیی که عشق نستوه بُوَد»
(دستنویس رسائلالعشاق، برگ ۹۶ پ)
مدخل واژهٔ «سوه» در فرهنگها و لغتنامههای مهم فارسی ثبت نشده است. این واژه در ذیل فرهنگهای فارسی به معنی «دَم؛ تف؛ هُرم» آمده (رواقی، ۱۳۸۱، ص ۲۳۲) و در پانوشتهای کتاب مذکور، با ذکر چند شاهد از کتابهای ترجمه و قصههای قرآن و پلی میان شعر هجایی و عروضی به معنیای که مصحح کتاب پلی میان شعر هجایی و عروضی آورده، اشاره شده است: «سوء، سوی یا سوک» (همان، ص ۴۸۶). نگارنده برای دیدن شاهدهای بیشتر، بر آن شد تا کتاب ترجمه و قصههای قرآن را ببیند و در حین جست و جو با کتاب فرهنگ ترجمه و قصههای قرآن (صباغیان، ۱۳۶۸) روبهرو شد. این فرهنگ اختصاصاً برای استفادهکنندگان کتاب ترجمه و قصههای قرآن و بر اساس متن آن تألیف و تنظیم شده است. در این کتاب ذیل مدخل «سوه» و «سوهه» به ترتیب چنین آمده: «گویا به معنی گرمی، و باد گرم است»؛ «ظاهراً به معنی حرارت و گرمی است» (صباغیان، ۱۳۶۸، ص ۷۱). پس از این، نگارنده به چاپ جدید ترجمه و قصههای قرآن، یعنی قصص قرآن مجید (تصحیح یحیی مهدوی) رجوع کرد. واژۀ «سوه» پنج بار در قصص قرآن مجید به همین شکل و یک بار به شکل «سوهه» به کار رفته است. نخست در صفحۀ ۲۴۹ آمده: «... هیچ تهمت نبردند که در تنور سوزان کودک تواند بود که سُوه از تنور میبرزد.» (سورآبادی، ۱۳۶۵: ص ۲۴۹). مصحح این متن، یحیی مهدوی، در حاشیۀ این صفحه نوشته است: «در آیۀ ۴۶ سورۀ انبیا در ترجمۀ «نفحة» آمده است.» (همانجا). دیگر: «... هیچ کس از سوه آن آتش پیرامَن آن نمیتوانست گشت. گفتهاند فرسنگی در فرسنگی سوه آن آتش گرفت...» (همان، ص ۲۵۹). توضیح مصحح در حاشیۀ این صفحه برای «سوه» چنین است: «در اصل به فتح اول و سکون ثانی؛ در پ و ق به ضم اول؛ «سوه» در آیۀ ۴۶ همین سوره در ترجمۀ «نفحة» به کار برده شده است.» (همانجا). ذکر دیگر این واژه در متن مذکور: «... سوه آن آتش فرونشست... چون سوه آتش کم گشت نمرود بر بام منظر آمد...» (همان، ص ۲۶۰)؛ و ضبط دیگر نسخ در حاشیه به جای هردو «سوه»، «تبش» ذکر شده (همانجا).
«سوهه» نیز که شکل دیگر «سوه» است در متن یادشده در همان معنای «سوه» به کار رفته: «شیطان... نفَسی در بینی او دمید، از شومی باد او، سوههای به ایوب برآمد و هفت اندامش برجوشید.» (همان: ص ۳۷۱). با توجه به شش شاهدی که در قصص قرآن مجید آمده و نسخهبدل دو مورد از آنها که «تبش» ضبط شده و طبق نظر محمدجاوید صباغی و علی رواقی (که پیشتر از آثار ایشان یاد شد)، معنی «سوه» مشخص میشود: «گرمای آتش؛ گرمی؛ لهیب؛ تبش؛ حرارت». البته باید گفت نظر به شاهدهای موجود، ظاهراً واژۀ «دَم» که در ذیل فرهنگهای فارسی برای معنی «سوه» ثبت شده، همانند «نفحة» نادرست است و در تفسیر سورآبادی (سورآبادی، ۱۳۸۱، ج ۳، ص ۱۵۶۰) نیز «سوه» ترجمۀ تحتاللفظی «نفحة» نیست و همچنین معنای «نفحة و باد» برای واژۀ «سوه» در بخش فهرست لغات کتاب قصص قرآن مجید (سورآبادی، ۱۳۶۵، ص ۵۱۱) درست نیست. بنا بر این با وجود این شواهد، در رباعی منقول در رسائلالعشاق نیز «سوه» به معانی «گرمی؛ لهیب؛ حرارت» به کار رفته است. در پایان باید گفت اشتراک اقلیمی «ابوبکر عتیق نیشابوری» و «سیفی نیشابوری» (مؤلف رسائلالعشاق) را نیز در رسیدن به این نتیجه نباید از نظر دور داشت (از آنجا که شاید سیفی این رباعی را از یکی از گویندگان نیشابوری نقل کرده باشد).
پس مفهوم مصراع «صفرای تو را گرچه بسی سوه بُوَد»، نظر به کارکرد واژهٔ «صفرا» ظاهراً چنین است: «هرچند بسیار تندمزاج و یکدنده هستی».
با سپاس فراوان از استاد بهروز صفرزاده که حضور این واژه را در کتاب قصص قرآن مجید به بنده تَذکار دادند.
علی عشایری، ۱۸ تیر ۱۴۰۳.
پینوشت
مطلب ارسالی جناب آقای «میلاد بیگدلو» پس از انتشار این یادداشت، ضمن سپاسگزاری از ایشان تقدیم میشود:
«سوه در این موارد بهاحتمال قوی بازماندهٔ sōg فارسی میانه بهمعنای «سوختن» است. همین sōg فارسی میانه در فارسی-یهودی کهن با g پایانی آن بازمانده و امروز هم در عبارت سوی چشم هست. هی پایانی آن ثانوی است؛ بسنجید با تاه و سیاه و گواه».
دفتر دوم مجموعۀ «به یاد ایرج افشار» بهکوشش دکتر جواد بشری منتشر گردید.
نویسندگان مقالات این دفتر عبارتاند از:
سجاد آیدنلو، مهران افشاری، محمد افشینوفایی، محمود امیدسالار، بهروز ایمانی، جواد بشری، علیرضا خزایی، مهدی رحیمپور، علی رحیمیواریانی، مهران رضایی، محمدرضا شفیعی کدکنی، علیاشرف صادقی، نسرین عسکری، نسیم عظیمیپور، عبدالرسول فروتن، پژمان فیروزبخش، سید احمدرضا قائممقامی، باقر قربانی زرین، سمیره کریمی، سعید لیان، سید علی میرافضلی و مقالهای از ولادیمیر مینورسکی با ترجمۀ سید پدرام رسولی.
فایل حاضر با رعایت حقوق ناشر محترم منتشر گردیده و تنها دارای فهرست مقالات و صفحۀ اول هر مقاله است.
@IranologyTopics
▪️
در گردش افلاک چو کردم نظری
از مردمِ آدمی ندیدم اثری
هرجا که سری بود، فرو رفت بهخاک
هرجا که خری بود، برآورد سری!
..
کشکول شیخ بهایی، دستنویس شمارۀ ۷۸۹۶ دانشگاه تهران، برگ ۱۹۳ ر
..
"چهار خطی"
رباعی فارسی، به روایت سید علی میرافضلی
/channel/Xatt4
آهستهترک تاز
شهابالدین ابوالحسن بن طلحۀ مروزی از شاعران نیمۀ نخست قرن ششم هجری، در وصف حالات خود در دیدار معشوق و بدرود کردنِ او هنگام رفتن، گوید (رسائل العشّاق، ۱۳۸):
دلشاد شوم چو اندر آیى ز درم
لیكن چو دهى ز باز گشتن خبرم
آواز همىدهد به تو جان ز برم
آهسته كه مىروى و من بر اثرم
جمال خلیل شروانی، مؤلف نزهةالمجالس رباعی را با اندکی تغییر به خودش بسته است (چاپ اول، ۳۷۹).
انوری نیز که مضمون رباعی را خوش یافته، آن را به شکل زیر بازآفرینی کرده است (دیوان انوری، ۲: ۱۰۱۰):
دی کرد وداع بر جناح سفرم
تا دست فراق کرد زیر و زبرم
او میشد و جان نعره همیزد ز پیاش
آهستهترک تاز که من بر اثرم!
انوری، انسجام بیشتری به رباعی داده، ولی در هر صورت، بر سر سفرۀ آماده نشسته است.
مصراع سوم رباعی در یکی از کهنترین نُسَخ دیوان انوری که در ۶۹۹ ق کتابت شده و بخشی از مجموعه دواوین شمارۀ ۱۰۳ کتابخانۀ چستربیتی ایرلند است، چنین است (برگ ۴۰۳پ):
او میشد و جان نعره همیزد ز برم
این روایت، به نظرم به اصل سخن شاعر نزدیکتر است. چرا که حذف قافیۀ سوم رباعی، عملی است مطابق پسند زمانه و آسانتر و محتملتر از قافیهدار کردنِ مصراع سوم است. چنین چیزی در کتابت و روایت باعیات قرن ششم زیاد اتفاق افتاده است.
رسائل العشّاق و وسائل المشتاق، کتابی است مشتمل بر صد نامۀ عاشقانه که علی بن احمد سیفی نیشابوری آن را در اواخر قرن ششم یا اوایل قرن هفتم هجری ترتیب داده است. سیفی به رباعیات ابوالحسن طلحه علاقۀ زیادی داشته و ۳۴ فقره از آنها را در کتاب خود نقل کرده است.
..
پ.ن. دوست فاضل آقای علی عشایری یادآور شدند که نام مؤلف رسائل العشّاق در دیباچۀ کتاب مسعود بن احمد سیفی است نه علی بن احمد؛ آنچنانکه عوفی ذکر کرده.
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
داستان پنبه و پشم
خط در آوردن معشوقکان، گویی بزرگترین مسئلۀ شاعران قدیم ما بوده و اگر اشعار مرتبط با این مضمون گرد آید، دفتری بزرگ خواهد شد. در دو رباعی زیر، سنایی و مهستی که علی الظاهر همعصر بودهاند، در قافیهای نادر، با یکدیگر به رقابت پرداختهاند.
رباعی اول، در سفینهای کهن که به شمارۀ ۷۳۸ در کتابخانۀ دانشگاه استانبول نگهداری میشود، به نام حکیم سنایی درج شده و در دیوان او موجود نیست. این نسخه که من آن را «سفینۀ ابتر» مینامم، جزوِ جداشدهای از جُنگ اشعار کتابخانۀ اسماعیل صائب است که یونس بن ابیبکر آن را در ۶۸۱ ق کتابت کرده و تصویر آن در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران موجود است.
قال السنایی قدّس الله روحه العزیز
خطّت صنما چون شبه آمد بر یشم
وآن خط بناگوش تو پوشید از خشم
خوبی و جمال با رخت میگوید
ما پنبه گرفتیم، تو دانی با پشم
(سفینۀ ابتر، برگ ۲۷ر)
رباعی دوم را فردی به نام حسین بن قاضی هکاری عثمانی مشتهر به کُرد به سال ۷۵۰ ق بر ورقی از دیوان انوری به یادگار نوشته و آن را از مهستی دانسته است. این نسخه به شمارۀ ۳۷۸۴ در کتابخانۀ فاتح استانبول موجود است. اصل نسخه در ۷۰۸ ق کتابت شده است. نخستین بار فریتز مایر از وجود این رباعی در منبع مذکور خبر داده (مهستی زیبا، ۲۰۹)، اما در خواندن رباعی چندان کامیاب نبوده و جای دو سه کلمه را خالی گذاشته است. دوست فاضلم آقای محسن شریفی صحی در یادداشتی که در صفحۀ تلگرام ایشان عرضه شده، این رباعی و دو رباعی دیگر نسخه را خوانده است. رباعی، این است:
مهستی
معشوقۀ من تا شبه در یشم آورد
اسب طربم ناخنه در چشم آورد
پار از برِ من برفت بی پنبه و پشم
باز آمد و هم پنبه و هم پشم آورد
(دستنویس دیوان انوری، برگ ۵۹ر)
در دنبالۀ این رباعی، دو رباعی دیگر با قافیههای مشابه و ردیف متفاوت آمده که مایر آن دو را نیز به مهستی منسوب ساخته، ولی در نسخه لفظی نیامده که مؤید این تلقی باشد و به جای کلماتی مثل «ایضاً» و «ولها»، از علامت رایج کاتبان در جدا کردن اشعار استفاده شده است.
..
این دو یادداشت را به قلم محسن شریفی صحی بخوانید:
مهستی و ریش
یشم یا پشم
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
کلبۀ بیدلان
گزیدۀ رباعیات بیدل
به انتخاب زندهیاد
دکتر سیدحسن حسینی
@ghazalbidelhasanhoseyni
▫️ماندن یا رفتن؟
آمد شُدِ تو در این جهان دانی چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد!
عطار نیشابوری
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
▫️«رباعیات ابوالحسن طلحه»، سیدعلی میرافضلی، آینۀ پژوهش، سال ۳۵، شمارۀ دوم (پیاپی ۲۰۶)، خرداد و تیر ۱۴۰۳، ۲۱۷-۲۴۵
..
شهابالدین ابوالحسن طلحۀ مروزى، از رباعىسرایان مهم اواخر قرن پنجم و نیمۀ اول قرن ششم هجرى است. نام او نخستین بار در تذکرۀ لبابالالباب سدیدالدین محمد عوفى در بخش شعراى خراسان یاد شده است. عوفی هجده فقره از رباعیاتش را نقل کرده است و سایر تذکرهنویسان همین اطلاعات و اشعار را در کتب خود آوردهاند. سیفی نیشابوری در اواخر قرن ششم هجری در کتاب رسائلالعشّاق به رباعیات ابوالحسن طلحه استناد کرده و ۳۴ فقرۀ آن را در لابهلای مطالب کتاب گنجانده است. نزهةالمجالس جمال خلیل شروانی نیز یکی از منابع مهم رباعیات ابوالحسن طلحه است. در مقالۀ حاضر، اطلاعات اندکِ موجود در مورد زندگی این شاعر و ۸۵ فقره از رباعیات منسوب به او، از سه منبع فوق و پنج منبع دیگر فراهم آمده است. موضوع اغلب رباعیات ابوالحسن طلحه، عشق و گزارش حالات عاشق و معشوق است.
..
"چهار خطی"
رباعی فارسی، به روایت سید علی میرافضلی
/channel/Xatt4
یادی از رحیم رضا زاده ملک
اشاره. این یادداشت را دهم شهریورماه سال ۱۳۸۹ به مناسبت مرگ بی سروصدای شادروان رحیم رضا زادۀ ملک نوشتهام. اکنون چهارده سال از مرگ او میگذرد. بازنشر آن یادداشت، کمترین کاری برای زنده نگه داشتنِ یادِ آن پژوهندۀ سختکوش است.
..
دو سه روز پیش، خبرنامه داخلی فرهنگستان زبان و ادب فارسی با دو ماه تأخیر بدستم رسید. در صفحه هفت آن، خبر درگذشت رحیم رضا زاده ملک، نویسنده و پژوهشگر، درج شده بود: سه شنبه شب ۲۲ تیر ماه به علت ایست قلبی، در سن ۷۰ سالگی. مرگ این پژوهشگر سختکوش در چه سکوتی برگزار شد! حتی در حد نقل و انتقال یک فوتبالیست درجه دو، یا یک بازیگر نقش دوم فلان سریال آبکی، جایی انعکاس نیافت. دو ماه بعد از مرگ او، واجب میدانم چند سطری در مورد او و آثارش بنویسم.
رضا زاده ملک را سال ۱۳۷۹ در کنگره بین المللی خیام در نیشابور دیدم. آن موقع سه کتاب ازو در مورد خیام چاپ شده بود: عمر خیام: قافله سالار دانش (تهران، ۱۳۷۷)؛ دانشنامه خیامی (تهران، ۱۳۷۷) و ترانههای خیام: گوهر اندیشه، جوهر فلسفه (تهران، ۱۳۷۸). «دانشنامه خیامی»، مجموعه رسایل علمی و فلسفی و ادبی خیام است و بسیار سختکوشانه فراهم شده و مشخص است که مؤلف اغلب منابع را دیده و آنها را وا رسیده و نقد کرده است. «ترانههای خیام» او چکیده کوششهای او در مورد رباعیات خیام است و کتابی خواندنی و محققانه است.
رضا زاده ملک را دیگر ندیدم. اما دو سه باری تلفنی با ایشان صحبت کردم. یک بار آن به سببِ گیری بود که در مورد یک قطعه شعر تاریخدار زکی مراغی دچارش شده بودم. بزرگوارانه وقت گذاشت و نظرش را دو سه روز بعد در مورد تاریخهای آن قطعه فرستاد. یکی از زمینههای اصلی پژوهش رضا زاده ملک، تقویم ایرانی و گاهشماری بود. تا آنجا که من میدانم از او چهار کتاب مستقل درین باب منتشر شده است: زیج ملک: استخراج و تطبیق تقویمها (تهران، ۱۳۸۰)؛ در معرفت تقویم (تهران، ۱۳۸۲)؛ پژوهش تقویمهای ایرانی (تهران، ۱۳۸۴)؛ زیج مفرد (تهران، ۱۳۸۵).
رضا زاده ملک بنا بر دلایلی که در کتاب سومش آورده، بر آن است که داستان مشارکت حکیم عمر خیام در سامان دادن «تقویم جلالی» افسانهای بیش نیست و اصولاً چنین تقویمی وجود خارجی ندارد. تزلزل انداختن در باورهای پیشین که اغلب بدون تحقیق و به تواتر در آثار مختلف نقل میشود و شکل یک حقیقت علمی را به خود میگیرد، یکی از دغدغههای اصلی رضا زاده ملک در آثارش بود. با قلمی لبریز از شوخی و شیطنت و سرزنش و نکوهش. ایشان در انتقادهای خود سختگیرانه عمل میکرد و کاری به اسم و رسم کسی نداشت. خواه محمد قزوینی میبود، خواه مجتبی مینوی. چه استاد بزرگوار شفیعی کدکنی باشد، چه کتابشناس نامدار ایرج افشار. وی از بازبینی هیچ مطلبی ابایی نداشت و موشکافانه در مورد هر چیزی که مدلّل و محقَق پنداشته میشد، رویگردان نبود و اغلب هم نکتههایی مییافت که خلاف پندارهای مسلّم انگاشتۀ دیگران بود. برخی از نویسندگان دوست دارند که نکاتی را که محققان قبلی آوردهاند صحیح و کامل تلقی کنند که خدای نکرده زحمت تحقیق مجدد بر گردنشان نیفتد. و به همین خاطر، اشتباهات قبلی را با تلقیات غلط خود در هم میآمیزند و چنان اذهان مخاطبان نا آشنا به یک مبحث را گمراه میکنند که تصحیح آن «بافتهها»، وقت و انرژی زیادی میبرد.
از دیگر آثار رضا زاده ملک، تصحیح دوباره «زین الاخبار» گردیزی است که از کهنترین متون تاریخی در زبان فارسی است. مقدمه ۷۰ صفحهای کتاب، نکات خواندنی و چالش برانگیز زیادی دارد. این نوشته را با نقل بخشهایی از یاداشت آغازین آن کتاب به پایان میبرم:
«هر کسی که نوشتهای را منتشر میکند، خود را در معرض قضاوت عام قرار میدهد. و معمول چنان است که این کس، در یادداشتی که بر ابتدای نشر اضافه میکند، از خوانندگان میخواهد که از خطاهایش چشمپوشی کنند و اگر به غلطی در نوشته برخوردند، آن را به اصلاح آورند. جای سؤال است که چرا باید ما (که خوانندگان باشیم) از خطاهای شما و شماها و شمایان چشمپوشی کنیم؟ شما و شماها و شمایان که این تهور (بگو جسارت) را دارید که «غلط غلوط»هاتان را به عنوان یک کار شسته و رفته و بایسته، به خورد ما بدهید، چرا ما باید این اجازه را نداشته باشیم که با صداقت، همان خطاهاتان را که شما و شماها و شمایان مرتکب شدهاید، به خودتان برگردانیم و عدم صلاحیت شما و شماها و شمایان را بر کوی و برزن جار نزنیم؟» (زین الاخبار، صفحه دوازده ـ سیزده).
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
#شیخنظامیعلیهالرحمه:
غمهای تـو را به شادمانی ندهم
وصل تو به ملک جاودانی ندهم
وقتی که کشد غمزه تو خنجر کین
مرگـی بــه هـزار زندگــانی ندهــم
▫️منبع:
جنگ اشعار؛ دستنویس شمارهٔ ۲۲ فرهنگستان علوم مجارستان، کتابت سال ۱۰۰۶ هجری، صفحه ۲۲۵
▫️این رباعی در دیوان چاپی نظامی نیامده و مضمون آن شباهت زیادی به مطلع یکی از غزلهای نظامی دارد:
غم تو خجسته بادا، که غمی است جاودانی
ندهم چنین غمی را بــه هزار شادمانی . . .
@parniyan7rang
کتاب رباعیات خیام و خیامانههای پارسی ، تالیف سیدعلی میرافضلی به چاپ چهارم رسید.
رباعیات خیام و خیامانههای پارسی | سیدعلی میرافضلی | چاپ چهارم |542 صفحه | جلد سخت(گالینگور با روکش) | 690000 تومان
به مدت هفتاد و دو ساعت این کتاب را با بیست درصد تخفیف ویژه تهیه کنید.
www.sokhanpub.net
عیسی شوشتری شاعر گمنام قرن هفتم
«عیسی شوشتری؛ شاعر ناشناختۀ قرن هفتم هجری»، سیدعلی میرافضلی، به یاد ایرج افشار، دفتر دوم، به کوشش جواد بشری، تهران، بنیاد موقوفات افشار، ۱۴۰۲، ۸۳۳-۸۵۳
..
یکی از شاعران ناشناختۀ قرن هفتم، صدرالدین علی فخر کی معروف به عیسی شوشتری است که در جُنگهای ادبیِ قرن هشتم، اشعاری از او نقل شده است. روضةالناظر عزیز کاشانی، خلاصةالاشعار فی الرباعیات ابوالمجد تبریزی، مونسالاحرار محمد بن بدر جاجرمی و انیسالوحدة محمود گلستانه از جمله مجموعههای شناخته شدۀ ادبی است که اشعاری از او آوردهاند. هر چهار اثر، در نیمۀ اول قرن هشتم هجری گردآوری شده است. در مقالۀ مورد وصف، اطلاعات مختصری که در مورد زندگی عیشی شوشتری به دست آوردهایم، به همراه اشعار یافته شدۀ او به اهتمام دکتر جواد بشری در دفتر دوم «به یاد افشار» عرضه شده است.
آنچه ما از اشعار عیسی ششتری یافتهایم، قصیدهای در ۳۵ بیت، سه بیت از یک مثنوی، ۱۹ رباعی و دو بیت منفرد است که مجموعاً به ۷۸ بیت میرسد. قدیمیترین جایی که شعری از او نقل شده، دستنویس کتابخانۀ لالهلی ترکیه است که شهاب اوحدی آن را به سال ۶۷۳ ق کتابت کرده است.
از نگارش مقاله و تحویل آن به جناب دکتر بشری بیش از یکسال میگذرد و قرار بود قبل از چاپ، دو سه نکتۀ اصلاحی مهم در آن اعمال شود که نشد. لاجرم نکات اصلاحی را اینجا عرضه میکنم.
▫️ابوالمجد تبریزی و محمود گلستانه لفظ «کی» را در دنبالۀ نام این شاعر آوردهاند: فخر علی کی ششتری (خلاصةالاشعار فی الرباعیات)؛ صدرالدین علی کی (انیسالوحدة). از این رو بنده در بادی امر گمان بُرده بودم که در این بیت مثنوی او:
ز بس آرزوها که زیر گل است
رهِ آمدن بر کیا مشکل است
کیا اشارهای به نسبت شاعر دارد. ولی در بررسی مجدد متوجه خطای خود شدم و دانستم که کلمۀ مذکور کیا نیست بلکه گیا (گیاه) است و اگر اشارهای به نسبت شاعر داشته باشد (که بسیار بعید است)، به طریق ایهام است و بس.
▫️در جُنگ اشعار شمارۀ ۵۸۷ کتابخانۀ دانشگاه استانبول که نسختی از روضةالناظر است، رباعی زیر به اسم «علی فخرالدین» درج شده (برگ ۱۲۰پ) که در روضةالناظر شمارۀ ۷۶۶ دانشگاه استانبول (برگ ۲۰۰ر) فاقد نام گوینده و در نسخۀ تبریز به نام صاحب شمسالدین (برگ ۱۹۶پ) است:
گر حال نه بر حسب قضا افتادی
مهجوریام از یار کجا افتادی
در حادثه خانۀ فلک گر بودی
زین واقعه صعبتر مرا افتادی
▫️در فهرستی که جناب نوشاهی از مجموعۀ لطایف سیف جام هروی منتشر کرده شاعری به نام «عیشی ششتری» هم دیده میشود (ص ۶۳) که احتمالاً همان عیسی شوشتری است. ظاهراً نسخۀ مورد وصف ایشان فاقد شعر اوست. از شاعری به نام عیسی در مجموعۀ لطایف سیف جام هروی اشعاری موجود است که دوستم احسان آسایش معتقد است همان عیسی شوشتری است. طبق آنچه از اشعار عیسی مذکور بر میآید وی از مریدان و معتقدان قطبالدین حیدر زاوهای (د. ۶۱۸ ق) بوده است: «شاهباز لامکانی قطب عالم حیدر است» (دستنویس کتابخانۀ بریتانیا، برگ ۳۱۴ر). اگر این فرض را درست بگیریم که منظور از این عیسی همان عیسی شوشتری است، زمان زندگی او از آنچه قبلاً حدس زده بودیم، قدری جلوتر میآید و میتوان دورۀ حیات او را اواسط قرن هفتم تعیین کرد. این مسئله، محتاج بررسی بیشتر است.
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
سر بُریدۀ خورشید
مَه، پیرهن دریده میگرداند
کوکب، اشکی به دیده میگرداند
تا خون گرید زمانه بر قتل حسین
خورشید، سر بُریده میگرداند.
..
روزی که شه شهید بی فوج بماند
خورشیدِ نشاطِ عیش از اوج بماند
از دشت ملال، تندبادی برخاست
این چین به جبین بحر از موج بماند.
عنوان تبریزی
(سدۀ یازدهم ق)
●
منبع: جواهر الخیال، ۶۱؛
سرگذشت او: در تذکرۀ نصرآبادی، ج ۱، ۵۶۵
●●
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
گو باش دراز
دل آمد و گفت: هست سوداش دراز
شب آمد و گفت: زلف رعناش دراز
سرو آمد و گفت: قدّ و بالاش دراز
او عمر عزیز ماست، گو باش دراز!
مولانا جلالالدین بلخی
..
شد قامت آن دلبر قلاّش دراز
واندر حق او زبان اوباش دراز
گویند مرا که هست بالاش دراز
او عمر عزیز ماست، گو باش دراز!
زکی کاشغری
(درگذشتۀ ۶۰۷ ق)
..
بالای بتم رواست، گو باش دراز
رعنا و طربفزاست، گو باش دراز
سروی است بلند و راست، گو باش دراز
او روزِ بهارِ ماست، گو باش دراز!
شرفالدین شفروۀ اصفهانی
(درگذشتۀ ۵۹۸ ق)
..
پیشتر در مورد شیوۀ رباعیسرایی مولانا گفتیم که یکی از شگردهای او، تصرّف در رباعیات پیشین و مصادرۀ آنهاست. دهها مثال از رباعیات مولانا میتوان اقامه کرد که با چنین شگردی ساخته شده است. وی ردیف و قافیه و مصراع چهارم رباعی زکی کاشغری را گرفته و رباعی تازهای با آن ساخته است. برخورد مولانا با رباعی زکی، برخوردی خلاقانه بوده است.
رباعی زکی در نزهةالمجالس، سفینۀ کهن رباعیات، مونس الاحرار و سفینۀ رباعیات سعدالدین آلهی بی نام شاعر نقل شده و معلوم است که در قرن هفتم و هشتم جزو رباعیات مقبول بین ادبا بوده است. شاید زکی کاشغری نیز متأثر از شفروه بوده باشد. البته این دو شاعر همعصر بودهاند، ولی شهرت شفروه بیش از زکی بوده است. شفروه در مرکز ایران (عراق عجم) میزیست و زکی در ماوراء النهر.
درست است که شاعران قد یار را از جهت بلندی و موزونیت به سرو تشبیه کردهاند، ولی باید دانست که بلندْ قد بودن معشوق در نزد برخی از شعرا جزو محسنّات نبوده است. هم از این رو، مؤلف نزهةالمجالس رباعی را در نمط بیست و هفتم آورده که در عیوب معشوق است. از فحوای رباعی زکی کاشغری و شرف شفروه بر میآید که شاعر قصد توجیه شاعرانۀ درازیِ معشوق را داشته است و میخواسته این ویژگی را که برخی ناپسند میشمردند، نیکو جلوه دهد.
..
منابع: کلیات شمس، جزو هشتم، ۱۵۹؛ سفینۀ ترمد، ۴۸۵؛ دیوان شفروه، برگ ۱۴۳پ؛ نزهةالمجالس، ۴۰۴؛ سفینۀ کهن رباعیات، ۲۰۹؛ مونس الاحرار فی دقایق الاشعار، ۲: ۱۱۹۱؛ سفینۀ رباعیات آلهی، ۶۱ر
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
خط کوفی بنایی یا خط کوفی آجرچینی یکی از شاخههای خط کوفی و از ثمرههای هنر ایرانی بوده است که ایرانیان در تزئین بناها از آن بهره میجستهاند. ظاهر هندسی خط کوفی بنایی در نگاه نخست اینگونه به مخاطب القا میکند که خلق مشابه آن کاری ساده و ماشینی است اما وقتی با قواعد آن آشنا بشویم و سعی کنیم خطوط یکی از بناهای قدیمی را تقلید کنیم تازه میزان دشواری این خط را لمس میکنیم. در واقع خلق اثری قابل قبول در این هنر چندان وابسته به قدرت قلم و توانایی دست هنرمند نیست و بیش از هرچیز توانایی ذهنی او و قدرت تصوّر و درک تصویری او به کمکش میآید.
از بهترین نمونههای این خط میتوانیم به دو اثر اشاره کنیم که یکی رباعیای است منسوب به شیخ نجمالدین کبری که به همین روش در مقرنسهای میدان نقش جهان اصفهان نقش بسته است:
شکر تو که پیر دیر و ترسا که شود؟
یا معتکف مسجد اقصی که شود؟
تا آخر کار ز آتش بوتهٔ عشق
خالص که برون آید و رسوا که شود؟
و نمونهٔ دیگر شاهکاری است که در قرن دهم در مسجد جامع اصفهان بر روی کاشی نقش بسته است و در آن رباعی زیر در دل چهار ذوزنقه که در کنار یکدیگر مربعی را تشکیل میدهند، نوشته شده است:
چون نامهٔ جرم ما به هم پیچیدند
بردند و به میزان عمل سنجیدند
بیش از همه کس گناه ما بود ولی
ما را به محبت علی بخشیدند
بنده افتخار این را داشتم که در محضر دوست و استاد عزیزم، هنرمند توانا جناب استاد محسن دایینبی، با قوانین و قواعد این خط آشنا شوم و وقتی ایشان نمونههایی از این خط را به من نشان دادند خواستم دربارهٔ این رباعیها و نسبشان جستوجویی کنم که تصمیم گرفتم از جناب استاد میرافضلی نکتهای را جویا بشوم یکباره با دیدن کانال پربار ایشان «چهارخطی» فکر تفنّنی به سرم زد که با آن هم آموختههایم از استاد دایینبی را تمرین کرده باشم و خودآزماییای کنم و هم لوگویی مناسب کانال چهارخطی فراهم آورم.
حاصل آن تصویری شد که اکنون در کانال ایشان استفاده شده است.
#بهمن_بنی_هاشمی
#گرافیک
#تفنن
/channel/bahmanbanihaashemi
للشیخ العارف روزبهان البقلی قدس سره
هنگام سپیدهدم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحهگری
یعنی که نمودند از آیینهٔ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری
یتیمةالدّرر و کریمةالفقر، جمالالدّین محمّدبن محمّد اصفهانی
دستنویس شمارهٔ ۵۸۷۴ کتابخانهٔ موزهٔ ملّی ملک، نسخ، کاتب جمالالدّین محمّدبن محمّد اصفهانی، بی تا (سدهٔ ۸ هق)، مختلفالسّطر، برگ۷۰.
/channel/marif_Amin
از عجایب
گر بخت ز ما ننگ ندارد عجب است
ور چرخ سرِ جنگ نخارد عجب است
وز شومی و بدعهدی این سنگدلان
بالله که اگر سنگ نبارد عجب است!
شرفالدین شفروه اصفهانی
(د. حدود ۶۰۰ ق)
..
با ما فلک اَر جنگ ندارد عجب است
ور بر سرِ ما سنگ نبارد عجب است
قاضی که خرید باده و وقف فروخت
در مسجد اگر بنگ نکارد عجب است!
عماد فقیه کرمانی
(د. ۷۷۳ ق)
..
در مورد این دو رباعی ، علاوه بر اشتراک ردیف و قافیه، نکتۀ جالب آن است که شاعران هر دو رباعی، رقیب و مدعی دارند. رباعی نخست را گردآورندۀ نزهة المجالس به نام عماد غزنوی آورده، و رباعی دوم را رشیدی تبریزی به اسم خیّام ثبت کرده است.
نکتۀ دیگر اینکه جمال خلیل شروانی مؤلف نزهة المجالس در قافیۀ رباعی شرفالدین شفروه دست بُرده و آن را خراب کردهاست. هر دو رباعی، ذوقافیتین است و علاوه بر قافیۀ اصلی (ندارد/ نبارد/ نخارد/ نکارد)، قافیۀ مضاعفی نیز دارند (ننگ/ جنگ/ سنگ/ بنگ). روایت نزهة المجالس چنین است:
گر بخت ز ما ننگ ندارد عجب است
ور چرخ سرِ جنگ ندارد عجب است
وز سردی و بدعهدی این سنگدلان
والله که اگر سنگ نبارد عجب است!
«سر چیزی خاریدن» ترکیبی کنایی است و چندین معنای مختلف دارد: شرمندگی، تعلل، نومیدی، اهمال، مکر، اظهار عجز، خطر کردن، بهانه آوردن و بهانهگیری. در رباعی شرف شفروه، معنای آخر سازگارتر به نظر میرسد؛ یعنی دنبال بهانه گشتن برای انجام دادن یا انجام ندادنِ کاری. احتمالاً این کنایه برای مؤلف یا کاتب ناآشنا بوده و آن را به صورتِ قریب الذهن تغییر دادهاند.
این یادداشت کوتاه را به هوای اشتراکگذاری رباعی منسوب به عماد غزنوی در صفحۀ دوست دانشور جناب سیاوش بیگی نوشتم. امیدوارم به کار آمده باشد.
..
منابع: دیوان شرفالدین شفروه، دستنویس بایگانی ملی هند، ۱۲۲ر؛ دیوان عماد کرمانی، ۵۶۱؛ نزهة المجالس، ۵۹۱؛ طربخانه، ۷۰؛ لغتنامه، ۹: ۱۳۵۷۸
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
مشکل خس و خاشاک بودن
افکند به تنگ بدخصالان، خسیام
اینهاست همه نشانۀ واپسیام
سهل است حیات و موت «احمد»، اما
وا بیکسیام، بیکسیام، بیکسیام!
خان احمد گیلانی
(درگذشتۀ ۱۰۰۷ ق)
..
منبع: جُنگ اشعار شمارۀ ۳۸۴۱ کتابخانۀ ملک تهران، ۱۰۱۵-۱۰۱۸ ق، صفحۀ ۵۴
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
هنوزیه دو
(چند رباعی تکمیلی)
آقایان طاهری نژند و علی رحیمی واریانی سه رباعی «هنوزیه» یافتهاند که یک رباعی آن قابل نقل در این صفحه نیست. دو رباعی دیگر به ترتیب عبارتند از:
با ریش سفید میر رعناست هنوز
و اندر طلب دلبر زیباست هنوز
با ریش سفید و چشمهای سیهش
اندر سر او مایهٔ سوداست هنوز
شاه نعمتالله ولی (درگذشتۀ ۸۳۴ ق)
(کلیات اشعار، ۷۸۹)
ما را دل و جان چو با تو یکتاست هنوز
گفتم که مگر دل تو با ماست هنوز
گفتا زر [و] سیم، گفتم اینک دل و جان
گفتا رگ سوزیانت بر جاست هنوز
(جنگ شمارهٔ ۱۳۱۰۰ کتابخانهٔ مرعشی، حاشیهٔ ص ۲۰۱)
..
این چند رباعی را نیز بعد از یادداشت اول یافتم. رباعی اول، سرودۀ مجدالدین ابن رشید عزیزی است که به قول عوفی از «اعیان فضلای خراسان» در قرن ششم هجری بود و به به «شرف الکُتّاب» شهرت داشت (لباب الالباب، ۱۴۱):
چشمم ز غم عشق تو دریاست هنوز
سودای تو در سر زدن ماست هنوز
کردم چو قبا پیرهن از درد فراق
لیکن دل ما به مهر یکتاست هنوز
با این رباعی، مجدالدین عزیزی را باید پیشرو همۀ شاعران در این ردیف و قافیه دانست. عضد که از شاعران گمنام قرن هشتم هجری است، به قول ادبای عصر صفوی رباعیی در همین «زمین» دارد (دیوان عضد، ۲۵۳):
سودای رخ تو در سر ماست هنوز
ما را هوس آن قد و بالاست هنوز
گویند چرا شاد نهای، غمگینی
شادی ز دل آید و دل آنجاست هنوز
این رباعی نورالدین جامی (د. ۸۹۸ ق) نیز قابل ذکر است (دیوان جامی، ۲: ۶۷۳):
دوران فلک نیست به ما راست هنوز
با ما در بند شور و غوغاست هنوز
بی جرم بریخت خون ما خستهدلان
وین طرفه که جُرم از طرف ماست هنوز
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
هنوزیه
در قرن هفتم هجری رفیعالدین محمود ابهری (درگذشتۀ ۶۷۲ ق) رباعیی با ردیف «هنوز» سرود که دو تن از شاعران گمنام در استقبال آن رباعیاتی با همین ردیف و قافیه سرودند. مسعود بن منصور متطبب این سه رباعی را به سال ۷۶۳ ق در سفینهای از آثار منظوم و منثور (دستنویس شمارۀ ۲۸۰ کتابخانۀ چلبی عبدالله) نقل کرد. دو شاعری که به رباعی ابهری پاسخ دادهاند گمنامند، ولی حدس میزنیم که از معاصران او باشند. البته، یقین کاملی در این حدس و احتمال نتوان داشت. رباعیات این سه تن به قرار زیر است:
للامام الافضل رفیع الدین الابهری
ما را دل عشق و سر سوداست هنوز
در سینۀ ما نقش دلآراست هنوز
طعم لب و بوی زلف و رنگ رخ یار
در کام و مشام و دیدۀ ماست هنوز
لسعد بن المؤید مجاوبة له
باغ رخ یار سخت زیباست هنوز
دیوانه دلم به داغ شیداست هنوز
بیخ گل عشق وآب سلسال خیال
در طرف روان و دیدۀ ماست هنوز
لصدر المغفور تاج الدین علی بن ابرهیم المیراثی
آن نرگس بیمار تو رعناست هنوز
واندر سر من ز عشق سوداست هنوز
زلفین چو زنجیر و خیال رخ تو
در پای دل و دو دیدۀ ماست هنوز
(برگ ۲۰پ)
چند دهه بعد از حیات ابهری، به سال ۷۲۴ هجری قمری، شرفالدین داود قیصری، از شارحان مشهور آرای ابن عربی که در تبریز بهسر میبُرد، هنگام کتابت دستنویسی از منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری و شرح آن به قلم کاشانی، رباعیی از خود و نظام شیرازی را در در اوراق میانی نسخه درج کرد. این نسخه اکنون به شمارۀ ۷۴۴ در کتابخانۀ فاضل احمد (کوپریلی) نگهداری میشود. این دو رباعی، در همان ردیف و قافیۀ ابهری است:
لکاتبه شرف الرومی
با موی سپید، خواجه رعناست هنوز
وز عشق بتان واله و شیداست هنوز
تن پیر شد و هنوز دل پیر نشد
و اندر سر او هزار سوداست هنوز
لنظام الدین الشیرازی
پیریم ولی چو عشق با ماست هنوز
عیش و طرب و نشاط برجاست هنوز
شد ریش سپید، لیکن از چشم سیاه
اندر سر ما مادۀ سوداست هنوز
(برگ ۱۸ر)
در همان روزگار، از جلالالدین عتیقی تبریزی (درگذشتۀ ۷۴۳ ق) رباعیی در دست داریم که بی ارتباط با رباعیات بالا نیست و این حدس را تقویت میکند که رباعی ابهری در محافل ادبی تبریز همچنان مطرح و حاضر بوده است (دیوان عتیقی، چاپ عکسی، ۷۶۹):
دل در هوس آن رخ زیباست هنوز
جان شیفتۀ آن قد و بالاست هنوز
یک بار برفت بر زبان یاد لبش
شیرینی آن در دهن ماست هنوز
این حدس از آنجاست که دیگر شاعر متصّوف آن دیار یعنی غیاثالدین کججی تبریزی (درگذشته در حدود ۷۸۸ ق) نیز رباعیی در همین زمین و زمینه دارد که یک مصراع آن با رباعی عتیقی مشترک است (دیوان غیاثالدین کججی، ۲۰۶):
دل عاشق آن چهرۀ زیباست هنوز
جان شیفتۀ آن قد و بالاست هنوز
با آن همه جورها که او با دل کرد
آرامگه این دل شیداست هنوز
شاید بشود گفت که سه نسل از شاعران، به اقتراحی که رفیعالدین ابهری در افکنده بود، پاسخ دادهاند. چنین امری در محافل ادبی آن عصر بی سابقه نیست و محمدبن بدر جاجرمی نظایر آن را در سفینۀ شعر خود آورده است (رک. مونسالاحرار، ۲: ۱۱۵۹). جاجرمی این دسته از رباعیات اقتراحی را «تضمینات» نامیده و نام جلالالدین عتیقی نیز در بین آنها دیده میشود. کمتر دیده شده که از دل اشعار اقتراحی شعری متعالی و ماندگار برآید. کارکرد این اشعار، بیشتر محفلآرایی و ذوقآزمایی بوده است.
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
توضیح تکمیلی
رباعی «چنین چنین» را دوست فاضلم جناب علی عشایری برای من فرستاد و برای تشکر از لطف او، آن را در کانال چهارخطی به اشتراک گذاشتم. حدود چهل سال پیش، رباعی را از زبان دکتر عزیز الله جوینی در سر کلاس درسش در دانشگاه تهران شنیده بودم. مرحوم جوینی به این رباعی علاقۀ زیادی داشت و آن را با حرکات دست و سر اجرا میکرد. دکتر جوینی رباعی را به سال ۱۳۵۳ در مقالهای ثبت کرده بود. مأخذ رباعی، نسخۀ شمارۀ ۱۸۳۸ کتابخانۀ ایاصوفیاست که در ۸۴۳ ق کتابت شده و تصویرش در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران موجود است. دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب موسیقی شعر، در مبحث قافیه به این رباعی توجه کرده و نوشته است (چاپ دوم، ۱۳۶۸، صفحۀ ۷۷):
«شاعری، حرکات سر و چشم را ـ به اعتبار تنوع آنها ـ جانشین تنوّع دلالت وضعی کلمات کرده و این رباعی را که نمونههایی دیگر نیز دارد سروده است:
دلدار به ما چنین چنین کرد و برفت
بارِ دگرم چنین چنین کرد و برفت
من در عقبش چنینچنین میکردم
او دست به ما چنین چنین کرد و برفت!
که هر کدام از موارد استعمال «چنین چنین» را به معنی مورد نظر خودش ـ که از طریق دست و سر و چشم و ... قابل تصویر است ـ قرار داده است و عملاً عذری برای ایطاء جلی و تکرار قافیه یافته است».
قرائت پیشنهادی آقای محمد رضی پور، تلاشی است در جهت قاعدهمند کردن رباعی و بازگرداندنش به به دایرۀ اصول بنیادین شعر پارسی. متن پیشنهادی ایشان، یک ویرایش ذوقی خارج از سند است که هنوز در آن عیب تکرار قافیه وجود دارد. آنچه در نسخه به وضوح آمده، همان «چنین چنین» است. به نظر من، لطف رباعی، در چنین بودنش و در خروجش از قواعد و هنجارهاست. کاری که سرایندۀ گمنام این رباعی کرده، امری ابداعی است. تا پیش از او، به ذهن کسی نرسیده که میتوان از ظرفیت کلام، چنین بهرهای بُرد. قاعدهمند کردن رباعی، آن هم به مدد ذوق شخصی و با تکلّف بسیار، به کلیشهای شدن رباعی انجامیده و مشکل قافیه را نیز به تمامی حل نکرده است.
..
"چهار خطی"
رباعی فارسی، به روایت سید علی میرافضلی
/channel/Xatt4