گیلگمش مصمم به رفتن شد . او گفت : اگر شکست هم بخورم ، حداقل مرابه عنوان کسی به خاطر خواهند آورد که کوشش خود را کرده است.
یک رادیولوژیست جوان پروئی کشف کرده است که ماریا( یکی از مومیایی های پرو ) در استخوان خاجی خود یک ایمپلنت دارد.
هیچ شواهدی از برشهای ایجاد شده وجود ندارد.
هدف از این ایمپلنت فلزی بدون جراحی و برش چه بوده است؟ از چه فناوری برای قرار دادن آن استفاده شده است؟
@thelostbook
عبدالرحمن صوفی رازی
زادهی ۷ دسامبر ۹۰۳ میلادی در شهر ری و درگذشتهی ۲۵ مه ۹۸۶ میلادی در شیراز؛ استاد ریاضی و ستارهشناس برجسته #ایرانی بود که برای همیشه شیوه نگاه ما به ستارگان را تغییر داد و باعث پیشبرد درک ما از ستارگان و صور فلکی شد.
او از ستارهشناسان تاثیرگذار جهان است که مشاهدات دقیقش پس از گذشت بیش از هزار سال هنوز معتبر ا..
تلفیق واقعیتهای فیزیکی و حقیقت ازلی:
روایتی حیرتانگیز از عملیات مشترک سازمانهای جاسوسی آلمان و ایالات متحده ( بخش دوم )
. این عملیات، با ایجاد اختلال و نارضایتی در هر دو جناح ذینفع، به حدی از اهمیت و حساسیت رسید که استقرار یک بخش تخصصی و ویژه، تحت مدیریت و هدایت مستقیم آقای فینیگان، امری ضروری و اجتناب ناپذیر گردید. شرایط به گونهای رقم خورده بود که آلمانیها و آمریکاییها، علیرغم عدم آگاهی از این موضوع، به نوعی در یک راستا قرار داشتند. گویی به شکلی ناپیدا، رخدادهای مشابهی به طور همزمان در ایالت باواریا و شهر دیترویت در حال وقوع بود.
در آلمان، نیروهای ویژه به حالت آماده باش فراخوانده شدند، اما این اقدام تنها پس از آن صورت گرفت که یک کنجکاوی ظاهراً عادی، به تدریج به سردرگمی و سوءظن جدی تبدیل شد. در یکی از شهرهای آلمان، خانهای با قدمت بسیار زیاد قرار داشت که تقریباً سیصد سال پیش ساخته شده بود. با وجود اینکه بارها مورد بازسازی و مرمت قرار گرفته بود، به شکلی شگفتانگیز، همچنان نمایانگر معماری و حال و هوای اواخر دوران قرون وسطی بود.
مسئله از این قرار بود که آن خانه در محدودهای واقع شده بود که برای احداث یک پارک بزرگ در نظر گرفته شده بود. ساختمانهای اطراف، که همگی بسیار قدیمی بودند، فرآیند تخریبشان آغاز شده بود، اما قانون مالکیت از آن خانه به خوبی محافظت میکرد. علاوه بر این، ملک مورد نظر از نظر تاریخی هم دارای ارزش و تحت حفاظت بود. سالها بحث و تبادل نظر، ارائه پیشنهاد و حتی پیگیریهای قانونی در جریان بود، اما هیچکس مالک آن را ندیده بود.
وکلا اظهار داشتند که او به دلیل مشغله تجاری و اهمیت جایگاهش، غالباً در خارج از کشور به سر می برد و تمایلی به فروش یا واگذاری آن ساختمان قدیمی نداشت.
در اسناد حقوقی ذکر شده بود که او مالکیت ملک را از طریق وراثت به دست آورده است و در سایر مدارک نیز از او با عنوان "نوادگان" یاد شده است.
به نظر میرسید مسئلهای لاینحل پیش آمده بود. در مقطعی، مقامات شهری از پلیس درخواست انجام تحقیقات محتاطانه نمودند؛ زیرا علیرغم تلاشهای مقامات ایالتی، امکان برقراری ارتباط با مالک خانه جهت انجام مذاکرات مستقیم فراهم نگردیده بود. هر گونه اقدام یا توافقی در این خصوص، با صلاحدید و دستور کارفرما، منحصراً از طریق مجاری قانونی و با نظارت دفتر وکالت صورت میپذیرفت.
با گذشت زمان، شرایط به طرز فزایندهای غیرعادی شد. با بهرهگیری از دوربینهای نصبشده برای پارک تفریحی آتی، نظارت محتاطانهای بر آن خانه آغاز گردید. گزارشهای حاصله نشان میداد که خانه در چهار ماه نخست سال ۲۰۰۵ خالی از سکنه بوده و هیچگونه فعالیتی در آن مشاهده نشده است.
سپس، در اواخر ماه آوریل، اولین فرد، که احتمالا مالک آنجا بود، وارد ساختمان شد و تنها پس از گذشت چهار روز از آن خارج گردید. در یادداشت خلاصه ای که از همکار خود در سازمان اطلاعات فدرال آلمان دریافت کردم، گزارش پلیس حاکی از آن بود که فردی که وارد شده بود هیچ گونه بار و بندیلی به همراه نداشت و فقط یک بارانی بر تن داشت که روی لباس هایش پوشیده بود. از ظاهر خانه پیدا بود که اثاثیهای در آن وجود ندارد، چرا که چند ماهی از متروکه بودنش میگذشت. با این وجود، آن مرد تا چهار روز بعد از آن هم از خانه خارج نشد.
با افزایش ظن پلیس، و با این ارزیابی که شرایط موجود میتواند متضمن ریسک اقدامات تروریستی یا سایر فعالیتهای خطرناک باشد، موضوع به اطلاع سازمان اطلاعات فدرال آلمان (BND) رسید. عملیات زیر نظر داشتن خانه با رویکردی ارتقا یافته پیگیری شد؛ این بار با استفاده از تکنیکهای برتر و تخصیص نیروهای ویژهی سرویس اطلاعاتی که منحصراً به این ماموریت اختصاص یافته بودند. بار دیگر خانه به حال خود رها شده بود. تنها پس از گذشت دو ماه، فرد دیگری، مردی بلند قامت با موهای قهوهای و کولهپشتی کوچکی بر دوش، دیده شد که وارد آن میشد.
پیدایش فراموش شده ( جلد ششم ترانسیلوانیا )
رادوسینامار
ترجمه : مهر
@thelostbook
سازندگان پالنکه در دوران پیش از طوفان بزرگ
تمدن های کهن فصل چهارم قسمت نهم
ترجمه مهر
با حضور: گرگ بریدن، بیلی کارسون، کایدریچ اولسن، ویلیام هنری، اندرو کالینز، هیو نیومن، فردی سیلوا، ماریا ویتلی، مایکل کریمو
@nibiru01
@Buyingbook
با دیدن تصاویر ساسکواچ خواستم به عرض برسانم بنده خود در ارتفاعات روستای جوراب،که بعد از جوزان و در انتهای راهی قرار دارد که این جاده در روستای جوراب به انتها میرسد،درست در بالاترین نقطه کوه دو عدد از نمونه همین موجود که شما تصویرش را قرار دادید،که بدلیل شواهد فیزیکی نر و ماده بودند،و بر فراز تخته سنگی بزرگ نشسته بودند،بالعینه مشاهده کردم،که شدیدا حرکات ما را زیر نظر داشتند،با نزدیک شدن به آنها،هر دو بلند شدند و به ناگاه گریختند،اگر توضیح بیشتری لازم بود پیام دهید با کمال میل،توضیحات مکمل را بیان خواهم کرد،درود بر روشنایی و روشنگران
تقی زاده
درود بر شما روستای جوراب در کدام استان و شهرستان واقع شده و آیا نواحی جنگلی و کوهستانی هست ؟ و شما در چه ارتفاعی بودید ؟
روستای جوراب از توابع شهرستان ملایر از استان همدان میباشد،بله جنگلی و کوهستانی هست و ارتفاع حدود ۳۰۰۰ متر بود.
شرحی هم وضعیت ظاهری این موجودات بفرمائید
قد آنکه مذکر به نظر میرسید حدودا ۲ متر تا ۲.۲۰ بنظرم آمد و دیگری که بدلیل سینه های بزرگ به نظر مونث بود بین ۱.۸۰ تا ۲ متر به نظرم آمد،هر دو دقیقا شکل گوریل بودند اما برعکس گوریل بر روی دو پا و قد کشیده بدون انحراف کمر،ایستاده سپس گریختند
کاملا پشمالو بودند ؟
البته می دانید که در ملایر ما گوریل نداریم
بنده از چوپانهای بومی که سالها آنجا تردد میکردند در مورد آنها سوال کردم در جواب گفتند که ما آنها را نسل به نسل از کودکی دیده ایم،در جواب شما عرض کنم که بله اصولا در ایران گوریل نیست،من ظاهر آنها را به گوریل تشبیه کردم،و بله بدنشان کاملا پر از مو بود
از جواب چوپانان میتوان نتیجه گرفت که احتمالا یک کولونی از آنها آنجا زندگی میکنند،و آن دو احتمالا حرکات ما را زیر نظر داشتند که خطری برایشان ایجاد نکنیم.
ما یک گروه ۵ نفره بودیم که یک نفرمان بومی محل بود و راهنمای ما در کوه نوردی محسوب میشد.مادر آن کوه در ارتفای حدودا ۲۰۰۰ متری چادر زده بودیم و محل استراحت ما بود.من چون به دیده خودم شک کرده بودم،تصمیم گرفتم که شب بخوابم و ساعت ۴ صبح به محلی که آنها را دیده بودم بروم بلکه چیزی دستگیرم بشه،وقتی صبح بیدار شدم و تصمیم به رفتن گرفتم یکی از دوستان اصرار کرد که با هم برویم،دو نفری راه افتادیم به سمت بالای کوه،حدود ۲۰۰ متر مانده تا محل رويت آنها،با منظره خیلی عجیبی مواجه شدیم،در مسیر، یک محدوده به شکل مستطیل با اضلاع ۲۰ متر در ۱۵ متر بود که شیب کوه کاملا مسطح بود و پوشش گیاهی کاملا متفاوتی با اطراف داشت،در آنجا با کمال تعجب دیدیم که شاید حدود صدهزار لاکپشت در این محدوده میچرخیدند،و بعضا بعلت کمبود جا دوتا دوتا،یا سه تا سه تا روی هم سوار شده بودند،و نکته عجیب این بود که ما در اقامت ۴ روزه مان در هیچ کجای این منطقه هیچ اثری از لاک پشت ندیدیم.
با کمال تعجب و حتی اندکی ترس از آنجا به سمت بالا حرکتمان را ادامه دادیم،آن موجودات بر بالای همان تخته سنگ ما را زیر نظر داشتند.
حدودا ۱۰ متر مانده تا تقریبا قله ناگهان بر خاستند و رفتند،من به سرعت به سمت بالا رفتم در بالا اثری از آنها ندیدیم،من به سرعت به سمت لبه های قله میدویدم بلکه اثری از آنها ببینم،اما هیچ اثری از آنها دیده نمیشد.من که تقریبا ناامید شده بودم دیدم دو تخته سنگ بزرگ آنجا قرار دارد که بصورت اریب یکی بر روی دیگری بود،به سمت آن دو سنگ رفتم با تعجب دیدم در زیر محل تقاطع این دو سنگ در زمین تونل کوچکی به سمت پایین حفر شده است،به زمین خوابیده و به سمت ورودی سینه خیز رفتم و سرم را داخل کردم،اتفاقه ترسناکی افتاد ناگهان از داخل زمین انگار از صد نقطه کوه ، صداهای وحشتناکی برخواست شبیه کوبیدن پتک بر سندان، از تمام آن منطقه انگار داشتند اخطار میدادند که بیشتر کنجکاوی نکنم و سریع آنجا را ترک کنم،اما از آن عجیبتر این بود که در انتهای آن سطح شیب دار فضایی بود که شبیه سالن اما کاملا روشن بود انگار در داخل کوه صدها پروژکتور روشن باشد.ما از کوه پایین آمدیم و دو روز دیگر سفرمان را تمدید کردیم و تمام آن اطراف را گشتیم که علت روشن بودن آن نقطه را پیدا کنیم اما هیچ روزنه ای هیچ سوراخی که بتواند نور آنجا را تامین کند پیدا نکردیم و این معما تا کنون هنوز برای من حل نشده است.
بنده هیچ اصراری به باور یا عدم باور کسی ندارم،این مشاهدات شخصی خودم بود،گفتم شاید برایتان جالب باشد.در راهی که میروید موفق باشید.
پی نوشت :
باید عرض کنم ،این مطلب را نمی خواستم بنویسم چون واقعا باورش سخته من و دوستم از تک تک صحنه ها عکس و فیلم گرفتیم اما وقتی بعد از کوه نوردی ۴ روزه به تهران آمدیم تمام عکسو فیلمهای گوشی من کاملا فرمت شد که علت آن را نمیدانم حتی گوشی را برای ریکاوری به متخصص دادم اما هر چه تلاش کرد موفق به ریکاوری نشد،این را هم به عجایب این سفر اضافه باید کرد.
/channel/thelostbook
گزارشهای شاهدان عینی از چهره ساسکواچ اغلب توصیفی شگفتانگیز از ترکیبی از ویژگیهای انسانی و شبهپریماتی ارائه میدهند که با حضوری وهمآور و تقریباً غیرزمینی همراه است. چهره معمولاً بهصورت پهن و تخت توصیف میشود، با برجستگی ابروهای برجسته که سایههای عمیقی بر چشمان تیره و عمیق میاندازند؛ چشمانی که با هوشی نگرانکننده میدرخشند. بینی اغلب بهعنوان پهن و تخت، شبیه به بینی گوریل، اما با کیفیتی مشخصاً انسانی در ساختار آن توصیف میشود. شاهدان بهطور مداوم به فقدان چانهای برجسته اشاره میکنند که به چهره پروفایلی شیبدار و تقریباً مخروطی میبخشد. پوست، که اغلب با موهای تیره و گرهخورده یا خز پوشیده شده، از قهوهای خاکستری تیره تا برنزهای چرمی و فرسوده متغیر است، و برخی گزارشها به تکههای موی پراکنده در اطراف دهان و گونهها اشاره دارند که بافتی شبیه به چرم کهنه را آشکار میکند.دهان موجود پهن و فراخ است، با لبهایی نازک که به سختی دندانهای بزرگ و کُندش را میپوشانند. بوی قوی و گندی که از آن متصاعد میشود، بر حس انزجار و وحشت انسان از چهره اش می افزاید .
رویارویی ناگهانی با چهره ساسکواچ، بار عاطفی سنگینی به همراه دارد که به طور مکرر در گزارش های شاهدان عینی به چشم می خورد. این چهره، ترکیبی از ترس و شیفتگی رادر فرد برمی انگیزه.
به ویژه، چشمها نقطه کانونی توجه هستند—چشمانی درشت و به شکل بادام، با طیفی از رنگها، از سیاه سیر و زغالی تا قهوهای مایل به قرمز که در نور کم، درخشش خفیفی از خود ساطع میکنند.اغلب، شاهدان از نگاهی نافذ و عمیق سخن میگویند که حسی از هوشمندی را القا میکند و ترکیبی از کنجکاوی و احتیاط را در خود دارد.پوشش موی صورت، با تنوعی از زبری کوتاه تا انبوهی بلند، چهره را چنان در بر می گیرد که جزئیات ظریف پنهان می شوند. با این وجود، بسیاری خطوط عمیق و چین و چروک های نمایان بر پیشانی و اطراف چشم را به خاطر می آورند، که نشان از کهولت سن یا عمق احساسات دارد.در برخی نقل قولها، اشاراتی به حالات چهرهی ظریف و ناپایدار وجود دارد—مانند انقباضهای خفیف صورت یا چینهای پیشانی—که دلالت بر وجود یک زندگی درونی پیچیده و عمیق دارند. این توصیفات، با وجود تنوعشان، همگی بر چهرهای متمرکز میشوند که نه به طور کامل حیوانی است و نه انسانی، بلکه ترکیبی تسخیرکننده و فراموشنشدنی است که در خاطرهی کسانی که مدعی دیدن آن هستند، باقی میماند
@thelostbook
دانش مربوط به جهان های دیگر و ناشناخته، نه از طریق اثبات تکنولوژیک، نه فرضیات علمی و نه محاسبات ریاضی، بلکه از مجراهای دیگری به آگاهی جمعی مردم در طول تاریخ راه یافته است. این احتمال وجود دارد که این آگاهی، حاصلِ تعاملِ بیواسطه با بازدیدکنندگانی از جهان های دیگر و نیز درکِ مستقیمِ انسان از ساختارهای چند بُعدیِ هستی باشد. در دوران باستان، جوامع بشری برای اثبات وجود جهانهای نامرئی، نیازی به ابزارهای تکنولوژیک نداشتند؛ چرا که اعتبار این واقعیت، از طریق تجربههای شخصی و مستقیم، به اثبات میرسید. این احتمال وجود دارد که انتقال دانش مربوط به وجود جهان های دیگر، از طریق نسلهای متمادی به دنبال رخدادهای پراکنده و دورهای از تماس فیزیکی با بازدیدکنندگان غیرزمینی صورت گرفته باشد . رویکرد شکاکانه غالب در محافل علمی کنونی نسبت به احتمال بازدید از زمین توسط موجودات فرازمینی، در واقع بیانگر باورهای گروه کوچکی از افراد است؛ عمدتاً کسانی که مفروضات و مبانی فکری جامعه علمی معاصر را پذیرفتهاند.
به نظر می رسد که علم نوین از درک این واقعیت که جهانهای دیگری نیز وجود دارند، بازمانده است؛ واقعیتی که اکثریت انسان ها همواره از آن آگاه بوده اند. این غفلت ناشی از عدم توجه به طیف گسترده تری از معیارها در هنگام تدوین فرضیات علمی است.
در درجه اول، فرضیهای که بیان میکند محیطهای غیرزمینی پشتیبان حیات زیستی تکاملیافته شناسایی نشدهاند، بر این پیشفرضها استوار است که همه اشکال حیات زیستی تکاملیافته به شرایط محیطی یکسانی نیاز دارند و اینکه علم تمام اشکال ممکن حیات زیستی تکاملیافته را شناسایی کرده است. در واقع، این احتمال وجود دارد که اشکال پیشرفتهای از حیات بیولوژیکی غیرکربنی (مانند زیستشناسی مبتنی بر سیلیکا) وجود داشته باشند که دانش کنونی از آنها آگاه نیست. همچنین، ممکن است انواع دیگری از حیات بیولوژیکی نیازمند شرایط محیطی متفاوتی باشند.
این احتمال وجود دارد که سیاراتی که تصور میشود فاقد شرایط لازم برای حیات هستند، در اعماق زمین، بر سطح خود یا در ساحتهای اثیری، میزبان تمدنهای پیشرفتهای از موجودات زنده باشند که هنوز کشف نشدهاند. این تمدنها ممکن است از نظر ساختار و نحوه زندگی با آنچه ما میشناسیم، تفاوتهای اساسی داشته باشند.
در درجه دوم، و با اهمیتتر از آن، این فرضیه که هیچ مدرکی مبنی بر وجود تمدنهای پیشین یا کنونی در سیارات دیگر به دست نیامده، بر پایه دو فرض غیرمحتمل استوار است:
با استفاده از تجهیزات پیشرفتهی تکنولوژیکی امروزی، امکان درک، تعیین موقعیت و شناسایی تمام سیارات و کهکشانهای موجود در جهان فراهم شده است.
همچنین، با بهرهگیری از محاسبات ریاضی نوین، میتوان دربارهی وجود جهانهای احتمالی دیگر به نظریهپردازی پرداخت.
دانشمندان ما هنوز بهطور جدی این احتمال را در نظر نگرفتهاند که جهانهای دیگر (Otherworlds) مسکونی ممکن است نهتنها در سیارات دیگر در منظومههای ستارهای دیگر وجود داشته باشند، بلکه همچنین در میدانهای واقعیتی با ابعاد دیگر که از واقعیت ما متفاوت هستند، در سیستمهای موازی ناشناخته یا از طریق ساختارهای بینزمانی که امکان تعامل بین دورههای مختلف فضا-زمان را فراهم میکنند، وجود داشته باشند یا بازدیدهایی از این طریق رخ دهد.
تئوری فیزیک کوانتومی، چشماندازهای نوینی را برای تایید فرضیه وجود جهانهای موازی، ابعاد دیگر و دنیاهای با زمانهای متفاوت ارائه میدهد، با این حال، درک علمی ما از این دست واقعیتها در مراحل ابتدایی خود قرار دارد. واقعیت این است که جهانهای دیگر، که میزبان تمدنهای پیشرفته هستند، احتمالاً از منظر علمی کنونی قابل مشاهده نیستند، زیرا در ابعاد (یا حوزههای فرکانسی) وجود دارند که برای دانش معاصر ناشناختهاند. ممکن است در جهانهای موازی دیگری حضور داشته باشند (فرضیهای که نظریه فیزیک کوانتوم به تازگی به آن رسیده و در حال بررسی ابعاد مختلف آن است).
گزارشهای تاریخی از حضور بازدیدکنندگان غیرزمینی، فرضیههای متعددی را مطرح میکند؛ از جمله اینکه این موجودات ممکن است از دنیاهای پنهان و ناشناخته آمده ، یا با استفاده از فناوری سفر در زمان و از طریق ساختارهای ناشناخته بینزمانی، به زمین سفر کرده باشند.
محاسبات ریاضی نوین، علیرغم پیشرفتهای چشمگیر، هنوز از توانایی لازم برای تجزیه و تحلیل سیستمهای پیچیده و چندبعدی واقعیت به منظور تدوین نظریههای کاربردی برخوردار نیستند. این محدودیت، امکان استخراج فرضیههای روشن و قابل اتکا در خصوص موقعیت و ماهیت جهانهای موازی یا جهان های دیگر را منتفی میسازد.] به عبارت دیگر، جستجو برای «عوالم دیگر» از طریق محاسبات ریاضی، در حال حاضر با محدودیتهای جدی روبرو است.[
از کتاب درست ترجمه :
مسافران : ربودهشدگان خفته ( جلد اول )
نویسنده: آشایانا دین
ترجمه : مهر
@thelostbook
تمدن های کهن
فصل چهارم قسمت هشتم
رازهای بناهای سنگی دریاچه تی تی کاکا
ترجمه : مهر
مهمانان این قسمت :
گرگ بریدن، فردی سیلوا، کایدریچ اولسن، مایکل کریمو، ریتا لوئیز، ماریا ویتلی، متیو لاکروا، بیلی کارسون، ویلیام هنری، اندرو کالینز، هیو نیومن، آرماندو می
تهیه از :
@nibiru01
@Buyingbook
زمانی که با او آشنا شدم، در آستانهی هشتاد سالگی بود و تقریباً تمام وقت خود را صرف فعالیت در زمینهی شفابخشی و درمان میکرد. روش کار او حداقل شامل سه رویکرد یا تکنیک متفاوت بود. نخستین مورد، جنبهی تشخیص بیماری بود. پاچیتا برای انجام این کار از چیزی که به نظر میرسید تواناییهای حسی فوقالعاده قوی باشند، بهره میبرد. او قادر بود داخل بدن را 'ببیند' و علائم و نشانههای اختلالات ارگانیک را شناسایی کند. او قادر بود از نوعی ظرفیت دیداری فراتر از حواس معمول استفاده کند تا میدانهای انرژی را مشاهده کند. پاچیتا از این تواناییهای ویژه برای تشخیص و تعیین سطح بیماریهای مختلف بهره میبرد. هر وقت بیماری رو در حضورش حاضر میکردند، او چشمانش را میبست و به نوعی به بیمار 'توجه' میکرد.( در سال ۱۹۶۸، پاچیتا به دلیل ضربه روحی شدیدی که از مرگ پسر بزرگش در کشتار تلاتلولکو متحمل شد، بخشی از بیناییاش را از دست داد. این واقعه تلخ، تاثیر عمیقی بر سلامت او گذاشت.) و با بررسی دقیق، تومورها، عفونتها و سایر اختلالات را، چه در لایههای عمیق بدن و چه در سطح پوست و بافتهای سطحی، تشخیص می داد.
@AncientOccultism
نتیجه این مطالعات در کتابش "شمنهای مکزیک" منعکس شد که به انگلیسی و فرانسوی ترجمه شده است. پیچیدگی علایقش او را به کنکاش در زمینههای مختلف سوق داد که از طریق ژانرهای دیگر، از جمله مقالات، رمانها، داستانهای کوتاه، خاطرات، شعر و غیره نیز بیان شده است. با توجه به ناپدید شدن غیرقابل توضیح دکتر گرینبرگ در سال 1994، علاقه زیادی به تجدید چاپ کتابهای او (که بیشترشان نایاب شدهاند) وجود دارد، با اذعان به تقاضا و اعتبار ایدههای بیان شده در آنها، و همچنین ادای احترام شایسته به این مرد، متفکر، دانشمند و پدر...
باربارا گوئررو، که با نام پاچیتا شناخته میشد، در اوایل قرن بیستم در یک شهر کوچک واقع در شمال مکزیک متولد شد؛ دورانی که آستانه تحولات بزرگ بود. او که از سوی والدین خود رها شده بود، تحت سرپرستی مردی آفریقاییتبار به نام چارلز قرار و او مسئولیت تربیت وی را بر عهده گرفت. همزمان با رسیدن باربارا به سن پانزده سالگی، چارلز تصمیم گرفت به آفریقا برگردد و باربارا نیز با پیوستن به نیروهای انقلابی پانچیو وییا، وارد عرصه مبارزات سیاسی و اجتماعی شد. در سال ۱۹۱۵، نشانههای شومی در همه جا دیده میشد و پاچیتا به دلیل شفای معجزهآسای یک بچه فیل سیرکی با دستانش، متهم به انجام اعمال جادویی شد.
چارلز به او دانش و توانایی درک معانی نهفته در ستارگان، شفابخشی بیماریهای جسمی و روحی انسانها و حیوانات، و دریافت نشانههای پنهان در طبیعت، گذر زمان و ارتباط با دنیای معنوی را بخشیده بود. اوکه از بیان این تعالیم ناتوان بود، پس آنها را در اعماق وجودش پنهان ساخت و بدون آشکار کردن استعدادهای غیرعادی خود، امرار معاش کرد. پاچیتا، به عنوان یک زن بالغ در دوران پس از انقلاب مکزیک، با وجود مسئولیت های سنگین زندگی از جمله اداره خانواده و تلاش برای کسب درآمد از طریق فروش بلیت های بخت آزمایی و آوازخوانی در اتوبوس ها، خاطره چارلز را در قلب خود زنده نگه داشت. استعداد شفادهی او ابتدا در موقعیتهای بحرانی آشکار شد و به تدریج به عنصری جداییناپذیر از زندگیاش تبدیل گشت.
@AncientOccultism
در بررسی مهره های استوانه ای سومری در کنار الواح نجومی یک سری الواح پزشکی هم هست که شخصی را مورد جراحی قرار می دهند اما در این الواح ابزاری برای جراحی دیده نمی شد . شخصی روی مریض خم شده و مشغول اعمالی بود . درکش برای من دشوار بود و با خودم می گفتم که شاید عمل آئینی دیگری هست . این پرسش در گوشه ذهنم باقی ماند تا اینکه دوست عزیزم اومگا این معما را برای من حل کرد . او اکنون مشغول ترجمه کتاب مهمی است به نام پاچیتا
پاچیتا
ترجمه : اومگا
جاکوبو گرینبرگ-زیلبرباوم (دانشمند و محقق مکزیکی)
این دانشمند برجسته مکزیکی، با تالیف بیش از پنجاه کتاب ارزشمند و متنوع در حوزههای مختلف علمی، نقش بسزایی در پیشرفت دانش بشری ایفا نموده است.ایشان دارای مدرک دکترای علوم از دانشگاه ملی خودمختار مکزیک، یکی از معتبرترین مراکز علمی این کشور، میباشند. او در طول دوره آموزشی و پژوهشی تمام وقت خود در حوزه روانفیزیولوژی، که در دانشکدههای پزشکی و روانشناسی سپری شد، به طور کامل تحت نظر و وابسته به این دو دانشکده بود و فعالیتهایش در چارچوب آنها انجام میگرفت. طراح و گرداننده اصلی آزمایشگاه تحقیقات روانفیزیولوژی در دانشگاهآناهواک. بنیانگذار و راهبرموسسه ملی برای مطالعه و پژوهش در زمینه آگاهی (INPEC).
دانش و جسارت فراوان او در مقام یک دانشمند، سبب شد تا مسیرهای غیرمعمولی را در پیش بگیرد،مسیرهایی که حول محور مباحثی مانند چگونگی شکلگیری تجربه و آگاهی،و ارتباط آنها با نحوه کارکرد مغز میچرخید. او که همواره دغدغه اثبات علمی فرضیات خود را داشت، با جدیت و پشتکار فراوان در آزمایشگاه و با همکاری تیمی از همکاران، به فعالیت میپرداخت و در نتیجه، در مجامع علمی و نشریات معتبر ملی و بینالمللی، به شهرت و اعتبار گستردهای دست یافت. مبتکر نظریهی سینرژیک، که بر تحول فعالیت عصبی به تجربهی حسی وکنش متقابل آن با ساختار فضا تاکید دارد، و این تعامل را منشاء شکلگیری آگاهی میداند.
گویا سرنوشت اینطور رقم زده بود که در مسیرش با "پاچیتا" (دونا باربارا گوئررو) آشنا شد و تحت تاثیر تواناییهای این زن عجیب و عملهای جراحی معجزهآسایش، این اثر را به یادگار گذاشت تا شهادتی باشد از ماههایی که به عنوان دستیارش در کنار او کار کرد و نظریههای بسیار مدرنی (تئوری سینترژیک) را برای توضیح این شگفتی ارائه داد. مدتی بعد، دکتر گرینبرگ به دیدار قدیمیترین شمنهای مکزیک رفت و تحقیقات میدانی انجام داد که به دلیل موضوع جالب، مورد حمایت وزارت آموزش و پرورش (SEP) و کوناسیت (شورای ملی علم و فناوری مکزیک) قرار گرفت.
@AncientOccultism
تمدن جیرفت در استان کرمان مجموعهای از تپههای باستانی است که حدود ۵۰۰۰ سال قدمت دارد، از مهمترین تپههای باستانی آن میتوان به هلیل رود اشاره کرد که بر اساس مصنوعات یافت شده در آنجا با تمدنهای اطراف خود مانند شهر سوخته و اردشیرخوره (دارابگرد) مبادلات تجاری و فرهنگی داشته است. جیرفت با تمدنهای بسیار دورتر از خود مانند سومر هم مراوداتی داشته است. در یک داستان حماسی که در اوایل هزارهٔ سوم پیش از میلاد و به خط میخی سومری بر روی یک سفال نگاشته شده، چنین آمدهاست: روزی انمرکار با فرستادن نمایندهای، از حاکم اَرت میخواهد تا استادان هنرمند و سنگهای گرانبها را برای ساخت معبد به اوروک بفرستد. حاکم ارت هم در ازای فرستادن سنگها، از پادشاه اوروک تقاضای غله میکند. انمرکار دوباره قاصدی به سرزمین ارت میفرستد و تقاضای خود را تکرار میکند. عاقبت دو پادشاه به تفاهم میرسند و حاکم ارت، هنرمندان و سنگهای زینتی را به سومر میفرستد. متن این کتیبهها بیانگر آن است که حدود پنج هزار سال پیش، میان بازرگانان ارت و بینالنهرین ارتباط پیوستهای وجود داشت و هنرمندان چیرهدست ارت در ساخت کاخها و معابد به سومریها کمک کردهاند و طرحها و نقشهای جانوران، ابزارهای شکار، تزئینات و کندهکاریها و مصنوعات در آثار باستانی جیرفت نیز نشاندهنده تعامل این تمدن با تمدن سومری و بینالنهرین است.
جیرفت یک زیگورات هم دارد که تاکنون زیاد مورد کاووش قرار نگرفته است. یکی از انواع مصنوعات یافت شده در جیرفت مصنوع زن عقربی است که این موجودات اساطیری ترکیبی از انسان حیوان یا انسان حشره هستند.
زنان عقرب در حماسهی بابلی گیلگمش، در هنگام رویارویی گیلگمش با عقرب-مرد ظاهر می شوند (لوح نهم سطرهای ۳۷-۱۳۵). عقرب-مرد به "زن" خود (احتمالاً یک عقرب-زن، که برای اولین بار در اینجا دیده میشود) میگوید که گیلگمش گوشت (ژن) خدایان را در بدن خود حمل میکند. "زن" عقرب-مرد، در سطرهای مشخص شده پاسخ میدهد که گیلگمش دو سوم خداست اما یک سوم انسان است (لوح نهم سطر ۵۱).
مایکل فورد در کتاب ماکسیم هول: جادوی بابلی نوشته است: «ایرکالا یا کورنوگی سرزمین بدون بازگشت تاریکی یا جهان مردگان است که از طریق کوههای ماشو قابل دسترسی است. ایرکالا یک شهر باستانی مدور است که هفت دیوار تو در تو بطور کامل احاطهاش کردهاند و دو عقرب انسان نگهبان آن هستند. (ترجمه: مهر)»
آیا مصنوع عقرب-انسان یافت شده در هلیل رود جیرفت ارتباطی با کورنوگی باستانی دارد؟ آیا مردم باستانی جیرفت این موجودات را واقعاً دیده بودند؟ آیا مدور بودن تپه باستانی کنارصندل جیرفت و وجود شهرهای مدور دیگر مانند دارابگرد الگویی از کورنوگی است که احتمالاً یکی از دروازههای آن در جیرفت یا دارابگرد بوده؟
@thelostbook
ما علوم خود را بیش از حد ارج نهادهایم و در نتیجه، توانایی ذاتی خود را در ارزیابی دقیق شرایط واقعی و سنجش ارزش فرضیههای علمی تضعیف کردهایم. تا زمانی که تفسیرهای واقعیتمحورِ برآمده از رویکرد علمی را بر توانایی تفکر مستقل خود ارجح بدانیم، نسبت به سایر برداشتهای احتمالی از واقعیت، که ممکن است به اندازه یا حتی بیشتر از پیشفرضهای جریان اصلی علمی ارزشمند باشند، نابینا خواهیم ماند. دانش، جایگاهی در دل فرهنگی رو به تکامل دارد، اما اگر اجازه دهیم که به حاکم، دیکتاتور و نیروی مسلط بر ذهن فردی بدل شود، آن خردی که از طریق روح به ما ارزانی میشود، ممکن است خاموش و نابود گردد.
در چارچوبهای علمی مرسوم، وجود و اعتبار روح مورد پذیرش نیست. مخاطبانی که رویکردی علمی دارند، میتوانند در عبارت پیشین، به جای واژه «روح»، از مفهوم «ذهنِ خودآگاهِ برتر» بهره ببرند، زیرا دانشِ نوینِ روانشناسی به تدریج در حال شناسایی و پذیرش این ایده است. در واقع، ذهن برتر و روح، هر دو بیانگر یک سطح یکسان از هویت متعالی هستند؛ و سطوحی از هویت نیز وجود دارند که از این مرتبه نیز فراتر میروند.
ما این اصل علمی را پذیرفتهایم که روایات ثبتشدهی باستانی در مورد تماس با جهانهای دیگر، صرفاً بازتابدهندهی حماقتهای نمادینِ ناشی از تفکر ابتدایی و توسعهنیافتهی انسانهای باستان است. بر این اساس، ما از بررسی و تحلیل پیامدهای احتمالی این روایات باستانی خودداری میکنیم.
از طریق این تسلیمِ منفعلانه در برابر سلطهی دگمهای علمی، ارتباط خود را با پتانسیلهای خلاقیت و آفرینشگریمان از دست دادهایم و نسبت به حقایقی که نیاکان باستانی ما احتمالاً از آنها آگاه بودهاند، نابینا شدهایم. بیاعتبار انگاشتن جهانهای پنهان و نادیده و نادیده گرفتن شواهد موجود بر وجود آنها نوعی انحراف تخصصی محسوب میشود و نه تکاملی در آگاهی و شناخت ما. ما به سطحی از مهارتهای علمی و فناورانه دست یافتهایم، اما این پیشرفت به قیمت قربانی کردن شناختی عمیقتر از هویت انسانی، ساختار کیهانی و حقیقت الهی تمام شده است؛ نوعی آگاهی که ممکن است نیاکان باستانی ما به خوبی از آن برخوردار بودهاند.
آیا تمدنهای کهن بشری در حوزه «فناوریهای ذهنی» به مراتب پیشرفتهتر از ما بودند؟ تحت سیطره ایدئولوژی علمیِ غالب، ما آموختهایم که جوامع باستانی را در مقایسه با خودمان، جوامعی ابتدایی و فاقد پیچیدگی بدانیم؛ صرفاً به این دلیل که از فناوریهای مکانیکیِ ملموس و بیرونیِ امروزی برخوردار نبودند. به ندرت این فرضیه را بررسی میکنیم که ممکن است برخی از تمدنهای باستانی در زمینه فناوریهای مرتبط با ذهن، به سطحی از تکامل رسیده باشند که از تواناییهای فعلی انسان معاصر فراتربوده اند. بسیاری از تجربیات غیرمعمول و شگفتانگیز عصر حاضر، به اشتباه به عنوان اختلالات روانی تلقی میشوند، در حالی که این تجربیات میتوانند نمایانگر شواهدی از یک سطح آگاهی متعالیتر باشند که در دوران باستان، امری رایج و معمول بوده است.
مسافران : ربودهشدگان خفته ( جلد اول )
نویسنده: آشایانا دین
ترجمه : مهر
@thelostbook
تلفیق واقعیتهای فیزیکی و حقیقت ازلی:
روایتی حیرتانگیز از عملیات مشترک سازمانهای جاسوسی آلمان و ایالات متحده ( بخش سوم )
تیم عملیاتی، در طول یک هفته آتی، به طور مستمر و با دقت، ساختمان مورد نظر را تحت نظر داشت. در این مدت، هیچگونه نور، حرکت مشکوک یا رفت و آمد افراد به داخل یا خارج از ساختمان مشاهده نشد. با توجه به این وضعیت غیرعادی و با در نظر گرفتن پروتکلهای امنیتی، فرمانده تیم، دستور ورود به ساختمان را صادر کرد. به منظور نظارت دقیقتر، از متخصصان خارجی هم کمک گرفته شد، چرا که تیم آلمانی متشکل از ده نفر بود و نیاز به بررسی دقیقتری داشت. در آن سوی اقیانوس اطلس، وضعیت کمی تفاوت داشت. در حالی که نیروهای آلمانی تنها یک ساختمان را تحت نظر داشتند، ماموران FBI به طور فعال در حال تعقیب یک مظنون بودند. مردی بلند قد با موهای قهوهای و پوستی به سفیدی غیرطبیعی بود. هیچ سابقهای از او در اسناد هویتی یا ویزای ایالات متحده یافت نشد، گویی هرگز به طور قانونی وارد کشور نشده بود. با این وجود، شواهدی وجود داشت که نشان میداداو به نحوی در یک حادثه مشخص دخیل شده بود.
در بازه زمانی ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵، گزارشهایی پراکنده از مشاهده او در شهرهای مختلف نوار شرقی آمریکا وجود داشت، اما در هر مورد، ردی از او یافت نشد و ناپدید میشد. در سال ۲۰۰۵، پرونده با دستگیری متهم در دیترویت به پایان رسید. این دستگیری پس از آن صورت گرفت که هشداری مبنی بر حضور ناگهانی او در این شهر دریافت شد. اما تیم FBI مصمم بود سوژه را زیر نظر دقیق داشته باشد تا ارتباطات احتمالی او را شناسایی کند. نیروهای تقویتی بیشتری نیز مستقر شده بودند تا از تکرار فرار قبلی و ناپدید شدن او جلوگیری شود. مرد تحت تعقیب، تا خانهای در محلهای واقع در نزدیکی حومه شهر ردیابی شد؛ او به تنهایی وارد آن خانه شد. پس از آن، یک تیم عملیاتی ویژه از افبیآی، با هفت عضو، وارد صحنه شده و به صورت تاکتیکی در اطراف ساختمان مستقر شدند.
تحولات پس از آن نقطه، منجر به آشفتگی و سردرگمی بیشتری شد. مطالعه گزارش آمریکایی، تصویری جامع از رویدادهای رخ داده در آنجا را برای من آشکار ساخت، در حالی که هیچ یک از طرفهای ذینفع، اعم از آلمانیها و آمریکاییها، درک متقابلی از یکدیگر نداشتند. وقتی شش نفر از اعضای تیم آلمان وارد اون خونهی قدیمی در شهر باواریا شدند، متوجه شدند که هیچکس در آنجا حضور ندارد. اتاقها نسبتاً بزرگ بودند، با ارتفاعی حدود سه متر، و مبلمان و وسایل موجود در آنها ساده و بیآلایش بود. چهار نفر از عوامل آلمانی از طریق یک راهرو وارد قسمت مرکزی خانه شدند و به اتاقی رسیدند که ابعاد بزرگتری نسبت به سایر اتاقها داشت و به صورت عمودی نسبت به جهت ورود آنها قرار گرفته بود.
آن سوی اتاق، در کمال تعجب، دری ساده و معمولی درست در میانه دیوار خودنمایی میکرد. اما چیزی که توجهشان را جلب کرد، سنگهای رسوبی حکشده در نمای روبرویی در بود؛ سنگهایی که به نظر میرسید از بستر رودخانهای در نزدیکی یا زیربنای خانه جمعآوری شده بودند.
ماموران آلمانی، با شنیدن صداهای بیشتر از پشت در و لحن دستوری انگلیسیزبانی که با آنها صحبت میکرد، دچار تنش و اضطراب شدیدی شدند.
گزارش آمریکا، بخش پرمخاطره و اصلی عملیات رو اینگونه توصیف میکنه:
تیم آلمانی با رفتاری تهاجمی و با زور در چوبیای که دو اتاق را از هم جدا میکرد شکست، گویی انتظار داشتند با سلاحهای اتوماتیک مورد حمله قرار گیرند. با توجه به اطلاعات قبلی مبنی بر حضور عوامل خارجی، تیم ما(تیم آمریکایی ) به ویژه سه نفر از چهار مامور حاضر در صحنه (گروهبانان شماره ۱، ۲ و ۳)، پس از شنیدن مکالماتی به زبان آلمانی که احتمالاً دستورالعمل هایی برای افراد داخل ساختمان بود، به منظور حفظ امنیت و آمادگی برای مقابله با تهدیدات احتمالی سلاح های خود را به سمت درب خروجی نشانه رفتند.
تیم آنها چهار مامور داشت و تیم ما سه نفر. در ابتدا، هر دو طرف با فریاد از هم می خواستیم که اسلحه ها را کنار بگذاریم، اما در آن شرایط پرتنش و پرآشوب، هیچکدام قادر به درک منظور دیگری نبودیم. ناگهان متوقف شدیم، چرا که همگی از شدت حیرت میخکوب شده بودیم. در پی رویارویی غیرمنتظره ماموران آلمانی و آمریکایی در یک اتاق بزرگ و عاری از هرگونه اثاثیه، سکوت سنگینی بین آنها برقرار شد. متن پیش رو، گزیدهای از گزارش تهیه شده توسط تیم آلمانی است که بر اساس اظهارات فرمانده عملیات تنظیم گردیده است.
پیدایش فراموش شده ( جلد ششم ترانسیلوانیا )
رادوسینامار
ترجمه : مهر
@thelostbook
تلفیق واقعیتهای فیزیکی و حقیقت ازلی:
روایتی حیرتانگیز از عملیات مشترک سازمانهای جاسوسی آلمان و ایالات متحده ( بخش اول )
با طلوع آفتاب از خواب برخاستم و با توجه به فشردگی برنامه کاری پیش رو، تصمیم گرفتم این روز را به تجدید قوا و آرامش اختصاص دهم تا با آمادگی کامل، فردا در سفر به آپلوس، با نمایندگان آن منطقه دیدار کنم.
اگرچه تمام تمرکزم را معطوف آمادهسازی ذهنی خود برای سفر کردم، اما آرامش خیالی نداشتم، زیرا نمیتوانستم گفتههای مردی از آپلوس دربارهی آن به اصطلاح "مراکز دسیسه" را فراموش کنم. به قصد یافتن اطلاعاتی در مورد یک عملیات مخفی احتمالی بین ایالات متحده و آلمان که در سالهای اخیر به وقوع پیوسته بود، به اداره رفتم و جستجو در پایگاه داده را آغاز کردم.
چون نتوانستم به نتیجه برسم، مجبور شدم از نفوذ و ارتباطاتی که در BND داشتم استفاده کنم.
بوندسناخریشتندیِنست (BND)، سازمان اطلاعاتی آلمان، میراثدار دوران جنگ سرد است. این سازمان توسط راینهارد گهلن، افسر اطلاعاتی سابق نازی، پایهگذاری شد؛ فردی که بعدها در تاسیس و شکلگیری سازمان سیا در ایالات متحده نیز نقش کلیدی ایفا کرد.
با توجه به سابقه، میدانستیم که سرویس اطلاعاتی آلمان در به اشتراک گذاشتن اطلاعات، رویکرد سخاوتمندانهای ندارد. با این حال، امیدوار بودیم که با تکیه بر همکاریهای موردی بین ماموران، بتوانیم به دادههای مورد نیاز هر دو طرف دست پیدا کنیم.
با استفاده از روابط، موفق شدیم همان روز یک نسخه امن از گزارش مقدماتی مربوط به آن عملیات محرمانه را به دست آوریم. بلافاصله متوجه شدم که این سند، تنها یک چکیده دو صفحهای از گزارش مفصل رویداد است و فاقد جزئیات ضروری برای تصمیمگیری یا تحلیل دقیق میباشد. این عملیات در سال ۲۰۰۵ انجام شده و بلافاصله در بالاترین ردهی امنیتی طبقهبندی گردید. من قصد داشتم تمام جزئیات گزارش را مطالعه کنم، اما منبع من در سازمان اطلاعات فدرال آلمان (BND) اظهار داشت که آنها مجاز به دسترسی به اطلاعات طبقهبندی شده در آن سطح نیستند. پس از تشکر از آنها، بر آن شدم تا شانس خود را با آمریکاییها بیازمایم، زیرا بر اساس گزارش اجمالی و مشاهداتم از طریق صفحه هولوگرافیک، هر دو کشور در آن فعالیت دخیل بودند.
وقتی سزار را در اتاق تمرین پیدا کردم، به طور خلاصه به موضوع مورد نظر اشاره کردم. او به طور غیرمستقیم از وجود یک بخش مخفی در ارتش ایالات متحده مطلع شده بود که منحصراً به مطالعهی اختلالات فضازمانی در ایالات متحده و قطب جنوب میپرداخت. او از طریق گفتگوهایی با سرگرد ساموئل کراس از این موضوع مطلع شد. سرگرد کراس نیز چند سال قبل، در جریان رویدادهای دیگری، به این اطلاعات دست یافته بود.
سزار گفت: «فرماندهی آن واحد با سرهنگی به اسم فینیگان بود. کراس چند باری با او دیدار داشت، ولی اطلاعات بیشتری در اختیار من نگذاشت.» مطمئن نیستم که آیا این سرهنگ هنوز فرماندهی آن لشکر را بر عهده داره یا نه، اما حتماً در این مورد تحقیق خواهم کرد.
تقریباً نزدیک غروب بود که سزار دنبالم گشت و پیدایم کرد و خبر خوشحالکنندهای به من داد. گفت که با سرگرد کراس صحبت کرده و او این موضوع را تایید کرده که فینگان همچنان مسئول و رئیس آن بخش مخفی باقی مانده است. به تدریج، موضوع از اهمیت بالایی برخوردار شده بود. از آنجایی که کراس از حادثه سال ۲۰۰۵ با آلمانیها مطلع بود، این امکان برایش فراهم بود که در مورد آن پرس و جو کند، به ویژه با توجه به اینکه مجوزهای امنیتی مورد نیاز را در اختیار داشت. از آنجا که قبلاً توافقی برای همکاری بین طرف رومانیایی و آمریکایی وجود داشت که بر اساس تبادل متقابل اطلاعات حساس مرتبط با پدیدههای غیرمعمول بود، سرهنگ در نهایت موافقت کرد که جزئیات عملیات را فاش کند، حتی اگر بخش او در توافقنامه سال ۲۰۰۷ ذکر نشده بود.
او با سرگرد کراس رابطه دوستانه و صمیمانهای داشت و از وجود و ماهیت مجموعه بوچگی آگاه بود. برخلاف انتظار، فینگان هیچ مطالبهای در قبال این کار نداشت. این موضوع من را شگفتزده کرد و متوجه شدم که حتی در میان نیروهای امنیتی نیز میتوان جنبههای انسانی را مشاهده کرد.
همان شب، پرونده ای با دهها صفحه به دستم رسید که با اشتیاق فراوان و بلافاصله آن را مطالعه کردم. محتوای آن، تحلیلی تایید شده و تطبیقی از گزارش سازمان اطلاعات آلمان (BND) و گزارش FBI بود که در آن، اطلاعات دو سازمان با یکدیگر مقایسه و بررسی شده بودند.
در حقیقت، می توان اذعان نمود که عملیات مذکور، رویدادی بس غیرمعمول و خارج از عرف تلقی می شد.
پیدایش فراموش شده ( جلد ششم ترانسیلوانیا )
رادوسینامار
ترجمه : مهر
@thelostbook
من فکر میکنم این موجوداتی که داریم میبینیم، صرفاً "نمونههای آزمایشگاهی" نیستند، بلکه هر کدام یک فرد با هویت و شخصیت مستقل هستند. این آقا آلبرت هستند با پروتز مفصل لگنشان، و دیدن این صحنه ناخودآگاه من را به یاد هفائستوس، آهنگر لنگ افسانهای خدایان یونان باستان میاندازد.
@thelostbook
جهان های دیگر - بازنگری در تاریخ
نکته اول : با در نظر گرفتن اسناد و مدارک به جا مانده از دوران باستان، آیا میتوان شواهدی مبنی بر وجود بازدیدکنندگان یا موجوداتی از سیارات دیگر یافت؟
در تمامی منظومههای اساطیری فرهنگهای باستانی، اعم از جوامع بومی و تمدنهای کهن سومری، مصری، یونانی و رومی، روایاتی از تجلی های شگفتانگیز خدایان و دیوها، به عنوان نمایندگان عوالم ماورایی، به چشم میخورد. در روزگاران کهن، انسان، هم از بیگانگان هراس داشت و هم آنان را می ستود؛ و شالوده ی بسیاری از فرهنگ های باستانی بر پایه ی اذعان بی چون و چرای وجود عوالم نادیده بنا نهاده شد.
در دوران معاصر، ما گزارشهای مکتوب باستانی دربارهی بازدیدهای موجودات غیرزمینی را ناشی از خرافهپرستی یا تخیلات واهی مردمان ابتدایی تلقی کرده و از اعتبار ساقط میکنیم. همانطور که ما تلاش میکنیم تجربیات غیرمعمول افراد را در عصر حاضر، با تقلیل دادن آنها به انحرافات ذهنی، بیارزش جلوه دهیم.
جوامع علمی ما غالباً به باورهای مربوط به جهانهای دیگر، چه در میان انسانهای امروزی و چه در فرهنگهای باستانی، از منظر نمادین مینگرند. آنها این باورها را به عنوان تجلیات کهنالگوهای روانشناختی دوران خود تفسیر میکنند، نه به عنوان مدارکی معتبر برای اثبات ارتباط انسان با دنیاهای ماورایی.
نتیجهگیری ۱:
به نظر میرسد که در متون کهن، هم از استعاره و نماد برای بیان مفاهیم استفاده میشده و هم وقایع به صورت عینی و واقعی ثبت میگردیدهاند.
تفسیرهای امروزی ما از متون باستانی، لزوماً بازگوکننده تمام حقیقت و مقصود اصلی آن متون نیستند. این احتمال وجود دارد که برداشت نادرست ما از وقایع گذشته، منجر به سوءتعبیر و درک اشتباه ما از رویدادهای مهم و غیرمعمول عصر حاضر شود.
فرض کنیم اسطورههای باستانی، حداقل در پارهای از موارد، بازنمایی خیالانگیز و پر آب و تابی از رخدادهای واقعی باشند. جوامع امروزی ما، ماهیت و جوهرهی رویدادهای فرهنگی خود را از طریق رسانههای مختلف، اعم از گزارشهای خبری، آثار نمایشی، کمدی، داستانهای تخیلی و غیرتخیلی و همچنین هنر، ثبت و ضبط میکنند.
این احتمال وجود داردکه اقوام باستانی هم دقیقاً همین رویه را در پیش میگرفتند؛ به این صورت که تصاویر مبهمی از وسایل پرنده و بازدید کنندگان کلاهپوش را بر دیوارهای غارها نقش میزدند یا روایتهای مفصلی از تعاملات خود با فرشتگان، خدایان آفرینش و بازدیدکنندگانی از عوالم دیگر به نگارش درمیآوردند. اگر با پدیدههای مشابه و شگفتانگیزی که در جامعهی امروزمان رخ میدهند روبرو نبودیم، پذیرش این تفسیر که رویدادهای باستانی صرفاً تصورات ذهنی انسانهای اولیه بودهاند، بسیار آسانتر مینمود.
از کتاب درست ترجمه :
مسافران : ربودهشدگان خفته ( جلد اول )
نویسنده: آشایانا دین
ترجمه : مهر
@thelostbook
پرینتهای نقاشی دیجیتال " آکاشا" از مجموعهی «طراحی جلد حافظه کیهانی» با کیفیت بالا در ابعاد A3 روی مقوای کتد در دسترس هستند.
سایزهای بزرگتر مثل A2 و A1 هم قابل سفارشاند، با چاپ بسیار باکیفیت و جزئیات دقیق.
@mahtaabfatemi ایدی اینستاگرام
این عکسهای ارزشمند و کمیاب توسط یک مامور سابق جنگلبانی ایالات متحده، که پس از بازنشستگی به شکار در مناطق دورافتاده روی آورده، ثبت شدهاند. او ترجیح داده ناشناس باقی بماند. با اتکا به بیش از سه دهه تجربه حضور در مناطق بکر و دور از دسترس، مدعی است که این نخستین تجربه او در مواجهه با موجودی افسانهای و گریزان به نام ساسکواچ نیست.او شرح داد که صداهای بم و خشن شنیده و برای ساعتها حس کرده که تحت نظر است. سرانجام، توانست موجودی را که باور دارد ساسکواچ است، در حالیکه از میان بوته های انبوه نگاه می کرد، ببیند و این عکس ها را از آن لحظه ثبت کند.او برای دههها سکوت اختیار کرده، اما اکنون میگوید: «من شواهد کافی دیدهام که ثابت میکند موجوداتی وجود دارند... و تمایلی به آشکار شدن ندارند.»
/channel/thelostbook