گیلگمش مصمم به رفتن شد . او گفت : اگر شکست هم بخورم ، حداقل مرابه عنوان کسی به خاطر خواهند آورد که کوشش خود را کرده است.
تصاویر واقعی ضبط شده توسط کوهنوردان در شرق تگزاس، وجود یک ساسکوآچ عظیمالجثه به ارتفاع ۹ فوت را به نمایش میگذارد. ابهت این موجود، قدرت حرکاتش و حتی وضوح جزئیات صورتش، تأثیری عمیق و شوکهکننده بر بینندگان گذاشته است.
@thelostbook
بلدسو کیست و چه اهمیتی دارد ؟
مستند یوفوی خدا به سوالات شما پاسخ خواهد داد ؟
👇👇👇👇
حضور اشیاء پرنده ناشناس (UFO) در طول جنگ ویتنام از اهمیت بسزایی برخوردار بوده و این پدیده همچنان در آن منطقه ادامه دارد. بسیاری از دستگاههایی که بدون اطلاعات دقیق بهعنوان اشیاء پرنده ناشناس یا هلیکوپترهای دشمن شناسایی شده بودند، توسط هر دو طرف درگیری سرنگون شدند. با این حال، تلاشها برای رفع طبقهبندی اسناد، اطلاعات بیشتری درباره مشاهدات سربازان آمریکایی در دوره اشغال ویتنام ارائه میدهد. اسناد طبقهبندیشده مرتبط با «دانههای اژدها» نشاندهنده رمز عملیات اعزام پهپادهای آمریکایی بر فراز ویتنام در دهه ۱۹۶۰ (با نام رمز «دریاچه آبی») است. بهطور دقیقتر، حضور دستگاههایی مانند پهپادها - که تصاویر و اطلاعات حساس آنها همچنان محرمانه باقی مانده است - از اشاره به ماموریتهای بازیابی دستگاههای سقوطکرده در خاک ویتنام استنباط میشود. برای خوانندگان آگاه پوشیده نیست که اصطلاح «آبی» بهطور مکرر در بسیاری از ماموریتهای مرتبط با اشیاء پرنده ناشناس بهکار رفته است. در اصطلاحات نظامی ایالات متحده، رنگ آبی به عوامل و سازههای «دوست» اختصاص یافته است.
همانطور که انتظار میرفت، هلیکوپترها، به دلیل قابلیت جابجایی و پنهانکاری آسان، مسئولیت ماموریتهای خطرناک جستجوی هواپیماهای سقوطکرده را بر عهده گرفتند: جان لیر هم در این نوع عملیات دخیل بود. با استفاده از پهپادهای ابتدایی مانند "شاهد- ۱۳۱" یا RQ-170 "سنتینل!" (که لاکهید مارتین هم نامیده میشود)، ایالات متحده به طور مرتب برای برنامه "دانههای اژدها" درخواست پشتیبانی لجستیکی میکرد: بسیاری از دستگاهها (پهپادها، هواپیماها و غیره) توسط دشمن هک میشدند، ارتباطات رمزگشایی میشد یا بدتر از آن، دستگاهها رهگیری و فناوری آنها توسط طرف مقابل مطالعه و کپی میشد. اسنادی که عمداً با خطوط سیاه بزرگ سانسور شدهاند، مانع از کشف روش مورد استفاده توسط دانههای اژدها میشوند. تنها یک چیز قطعی است: رهگیری پهپادها متوقف شد و رمزگشایی مکالمات رمزگذاریشده آمریکاییها نیز متوقف شد...
شرکت نورثروپ، سازنده اصلی پهپادهای RQ-170 «سنتینل!» (با نام مستعار لاکهید مارتین)، متهم شد که خدمات خود را به دولت آمریکا گرانتر از حد معمول ارائه کرده و آگاهانه دستگاههای معیوب تحویل داده است، و همچنین این دستگاهها را در ماموریتهای «فوق سری» شنود کرده است. این جزئیات بسیار مهم است، زیرا در اصل، هواپیمای B2 (با نام مستعار RQ-170 لاکهید مارتین) یک «عملیات سیاه» بود. «عملیات سیاه» عملیاتهای مخفی و پنهانی هستند که به غیرنظامیان یا شرکتهای خصوصی یا گروههای شبهنظامی واگذار میشوند. تامین مالی چنین پروژههایی از طریق «صندوقهای سیاه» انجام میشود. این مورد در مورد برخی از عملیاتهای «MK-Ultra» نیز صدق میکرد، همانطور که قبلاً در اسناد طبقهبندیشده ارائه شده در این کتاب نشان داده شد (به شرح تصویر شماره 11 مراجعه کنید) . در سال 1984، یک کارمند شرکت نورثروپ توسط دادگاههای آمریکا به جرم انتقال عمدی اطلاعات محرمانه در مورد این دستگاهها - و همچنین سایر پروژههای مخفی - به اتحاد جماهیر شوروی به حبس ابد محکوم شد. یک محکومیت تاریخی دیگر در سال 2005، با دستگیری یکی از مهندسان اصلی توسعهدهنده همین دستگاه رخ داد: این فرد ابتدا در نورثروپ و سپس در آزمایشگاه ملی لس آلاموس آمریکا کار کرده بود. این نکته آخر بسیار مهم است وقتی بدانیم که این آزمایشگاه تا چه حد در مرکز «افشاگریهای» منتشر شده توسط جان لیر اهمیت دارد.
برنامه سری
هانائل پارکس
ترجمه : مهر
پی نوشت اول : در متن کتاب نام پهباد شاهد131 دقیقا Shahed-131 نوشته شده که خیلی عجیب هست .چون شاهد دقیقاً یک نام فارسی هست و اکنون ایران پهبهادهایی با نام شاهد تولید می کند .
پی نوشت دوم : پرونده مهندس نوشیر گوادیا، از طراحان کلیدی بمب افکن رادارگریز B2، مطرح است که به اتهام افشای اطلاعات فنی و استراتژیک این جنگنده، که جزو اسرار نظامی ایالات متحده محسوب می شد، به کشورهای آلمان، چین، اسرائیل، ایران، هند و سوئیس تحت پیگرد قانونی قرار گرفت.
@thelostbook
جان لیر در طول دوران حرفهای خود تلاش کرد تا جنایات ادعایی گروه مخفی و مرموز MJ12- را افشا کند. آیا این گروه مخفی که در سال 1947 از دانشمندان، فرماندهان نظامی و سیاستمداران مختلف تشکیل شده بود، در طول جنگ در خاک ویتنام آزمایشهایی انجام داده است؟ اگر چنین است، عملیات آنها بر روی کدام طرف متمرکز بود؟ جنگ ویتنام نه تنها در عرصه مادی، بلکه در ذهنها نیز ؛ هم در طرف سربازان آمریکایی و هم ویتنامی، صرف نظر از اینکه در کدام جبهه بودند جریان داشت. اعمال وحشیانهای توسط سربازان «موش» و دیگر گردانهای «ویژه» انجام شد. آیا این جنایات با آگاهی کامل انجام شدهاند یا تحت تأثیر موادی که بدون رضایت افراد به آنها داده شده بود؟ شایعات معاصر و بعدی زیادی از حضور یوفوها، آثار باستانی مرموز و حتی موجودات فضایی که در کنار یکی از طرفین میجنگیدند، حکایت داشت. ما خواهیم فهمید که اسنادی وجود دارد که میتواند بخشهایی از حقیقت را در برخی از این ادعاها تأیید کند...
برنامه سری
هانائل پارکس
ترجمه : مهر
@thelostbook
محوطه باستانی چغازنبیل در استان خوزستان ایران، بقایای شگفتانگیزی از تمدن باستانی ایلام را در خود جای داده است. یکی از برجستهترین بخشهای آن، زیگورات چغازنبیل است که در این ویدئو به نمایش درآمده. این زیگورات در قرن سیزدهم پیش از میلاد توسط پادشاه اونتاشنپیرشا به افتخار خدای اینشوشیناک ساخته شد و حتی پس از تخریب شهر توسط پادشاه آشوری آشوربانیپال در قرن هفتم پیش از میلاد، همچنان یکی از بهترین زیگوراتهای حفظشده در جهان است. این سازه که بهصورت یک هرم پلهای با تراسهای مسطح طراحی شده، نمونهای خیرهکننده از معماری باستانی است.
/channel/thelostbook
به گروه گفتم: در یکی از داستانهای معروف شرلوک هولمز، سرنخ حل معمای قتل این سؤال بود که چرا سگ سرو صدا نکرد؟ همین سؤال باید درباره ناپدید شدن مقدسترین یادگار خروج و ده فرمان پرسیده شود: چرا وقتی قدسالاقداس دیگر صندوق عهد را در خود نداشت، هیاهو و فریادی برپا نشد؟ وقتی تبعیدیها از بابل بازگشتند تا معبد دوم را بسازند، نبود صندوق امری بدیهی تلقی شد. انگار همه کسانی که در جریان بودند، میدانستند که نبود آن اشکالی ندارد، جایی دیگر در امان است.
ادامه دادم: این ما را به روایت دیگری درباره خروج صندوق از قدسالاقداس میرساند. این روایت میگوید که صندوق با رضایت کاهنان به معبدی مشابه در یک سکونتگاه یهودی در جزیره الفانتین در مصر علیا منتقل شد. اشارات کتاب مقدس نشان میدهد که ممکن است یرمیای نبی در انتقال صندوق به مکانی امن در خارج از کشور دخیل بوده باشد؛ برخی ارجاع یسعیا نبی به محرابی برای یهوه «در میان مصر» را به معبد الفانتین ربط میدهند. این روایت برایم جذاب است، چون این جزیره در مصر باستان با خدای خالق خنوم، همان پتاه، همان انکی سومری مرتبط بود.
با کنار گذاشتن همه این روایتها و گمانهزنیها، گفتم که نمیتوان واضحترین اظهارنظر کتاب مقدس را نادیده گرفت. این همان اظهارنظر درباره یوشیای پادشاه یهودا است. تلمود بهوضوح میگوید که صندوق توسط او «در جای خود»، «زیر چوبها» مخفی شد. این نشان میدهد که صندوق از معبد جابهجا نشد، بلکه «در جای خود» مخفی شد، اما «زیر چوبها» در حفره زیر صخره، با کف چوبی پنهان شده بود!
بنابراین، نتیجه گرفتم که برای حل معمای ناپدید شدن صندوق، باید غار و دیگر حفرههای احتمالی زیر صخره در قدسالاقداس بررسی شوند. بهصورت نیمهشوخی پرسیدند: انتظار نداشتی بری اونجا و صندوق رو پیدا کنی؟ گفتم نه، اما از کتاب مقدس ابعاد صندوق بدون سازه بالدار کروبیان را میدانیم. خود صندوق کمی بیش از چهار فوت در دو و نیم در دو و نیم فوت بود. برای خارج کردنش، حداکثر به دهانهای کمی بیش از چهار فوت نیاز بود یا اگر از پهلو حمل میشد، کمتر از سه فوت. این چیزی بود که میخواستم بررسی کنم—پهنای مسیر اول (پلهها) و دهانه بعدی (دهانه پارچهپوش) چقدر بود.
همه با هم فریاد زدند: خب؟
گفتم تا جایی که دیدم، صندوق میتوانست از هر دو دهانه عبور کند. آیا منظورم این بود که جایی در حفره بعدی یا سوم، صندوق عهد هنوز مخفی است؟ پاسخ دادم که جواب ممکن است در دروازه مخفی تونل دیوار غربی و حفره بزرگ پشت آن باشد. آیا این به حفرهها یا غارهای زیر صخره مقدس متصل است؟ اگر متصل باشد، صندوق میتوانست از کوه معبد قاچاق شده باشد؛ اگر نباشد، ممکن است هنوز آنجا، در حفره دوم، باشد.
برخی از گروه پرسیدند: پس محل صندوق هنوز یک معما است؟ تأیید کردم: بله، همینطور است؛ اما تنها معما نیست. معمای دیگر، بلوکهای سنگی عظیم است. برای من شکی نیست که چه کسی این کار را کرد؛ باید آنوناکی بوده باشند. برای من شکی در زمان آن نیست—باید وقتی بوده که کوه بهعنوان مکان مرکز کنترل ماموریت جدید، DUR.AN.KI جدید، انتخاب شد. برای من سؤال این است که چرا؟ آیا سکوهای کوه معبد یک محل فرود بود، کوچکتر از بعلبک اما نیازمند این تکیهگاههای عظیم در دیوار غربی؟ آیا فقط برای محافظت از یک حفره خالی ساخته شده بود؟ یا برای محافظت از چیزی که قرار بود پشت این بلوکها باشد، شاید ابزارهایی که آسمان و زمین را به هم متصل میکردند؟
کسی پرسید: آیا روزی خواهیم دانست؟
قبل از پاسخ دادن تردید کردم، چون مطمئن نبودم چگونه به این سؤال ساده جواب دهم. در نهایت گفتم: روزی خواهیم دانست.
@thelostbook
محمود ما را به خروجی دیگری از کوه معبد برد که فقط توسط مسلمانان استفاده میشد و به محله مسلمانان منتهی میشد. او با چشمکی گفت: اینجوری بهتره.
وقتی از او تشکر کردم، دوباره دستم را که دراز کرده بودم نگه داشت. پرسید: «چیزی بهم نمیدی؟» یک اسکناس صد شِکِلی درآوردم. او اخمی کرد انگار کافی نیست، اما آن را گرفت و تشکر کرد.
به عربی به او گفتم: «السلام—خداحافظ و صلح با تو باشد»، و من و والتر رفتیم.
آن شب، در جلسه توجیهی که تجربیات پرماجرای روز را مرور میکرد، برای گروه تعریف کردم که چه اتفاقاتی در گنبد صخره و غار زیر صخره رخ داد.
از من پرسیدند چرا بازگشت به آنجا اینقدر مهم بود؟ چرا دیدن اینکه آیا حفره یا غاری زیر آن غار، زیر صخره، وجود دارد یا نه، اهمیت داشت؟
توضیح دادم که این غار میتواند کلید معمای ناپدید شدن صندوق عهد باشد. میدانیم که معبد ساختهشده توسط سلیمان بهوضوح برای نگهداری صندوق عهد طراحی شده بود، هم بهعنوان نمادی از حضور خدا و هم برای حفاظت از دو لوح قانون که نشاندهنده عهد خدا با قوم برگزیدهاش بودند. این صندوق، علاوه بر اینکه بهعنوان دستگاه سخنگو یا ابزار ارتباطی برای دستورات خدا به موسی در طول خروج از مصر عمل میکرد، بهعنوان یک ابزار معجزهآسا نیز کار میکرد که آبهای رود اردن را برای اسرائیلیها شکافت و دیوارهای اریحا را فرو ریخت. این مهمترین، مورد احترامترین و مقدسترین شیء در معبد بود، که بهمراتب از همه ظروف، اشیاء و وسایل آیینی ساختهشده توسط انسان که در معبد قرار داشتند، مهمتر بود. و سپس ناپدید شد!
اسناد کتاب مقدس و مصری گزارش میدهند که اورشلیم مدت کوتاهی پس از مرگ سلیمان توسط فرعون شیشاک (یا ششنک) مورد حمله و غارت قرار گرفت. اما هیچکدام از این اسناد (اسناد مصری روی دیوارهای معبد بزرگ در کارناک است) به صندوق در میان غنایم اشاره نمیکنند. حدود چهار قرن بعد، اورشلیم توسط نبوکدنصر بابل مورد حمله و غارت قرار گرفت، اما باز هم در فهرست دقیق اشیاء غارتشده، نامی از صندوق برده نشده است. در زمان تخریب معبد دوم توسط رومیها نیز آنجا نبود—مهمترین و مقدسترین شیء که از معبد به رم برده شد، شمعدان هفتشاخه بود که روی طاق تیتوس در رم به تصویر کشیده شده است . پس صندوق عهد کی ربوده و چگونه غیبش زد؟
وقتی این سؤال را از گروه پرسیدم، قصد داشتم صرفاً یک سؤال باشد، اما یکی از گروه گفت: «میگویند به اتیوپی برده شده، کتابی دربارهاش هست.
خب، بله، تأیید کردم. طبق این روایت، ملکه سبا پس از بازگشت به اتیوپی فرزندی از پادشاه سلیمان به دنیا آورد. این پسر، منلیک، سپس به اورشلیم به دیدار پدرش رفت، جایی که صندوق عهد را دزدید و با خود به اتیوپی برد. سنت مسیحی اتیوپی معتقد است که این شیء مقدس از آن زمان تاکنون در شهری به نام آکسوم، در کلیسایی که فقط نگهبان کلیسا و کاهن اعظم به آن دسترسی دارند، نگهداری شده است. این داستان ادعا میکند که سلیمان فرزندی داشته و مکانی مخفی برای صندوق وجود دارد که هرگز بهصورت عمومی دیده یا به محققان نشان داده نشده است.
مشاهده کردم که هرچند این داستان به نظر غیرمحتمل میآید، با دو مشکل دیگر هم روبروست. یکی اینکه سبا، سرزمین ملکه، در جنوب شبهجزیره عربستان است، نه در شرق آفریقا. دیگری اینکه تلمود، مجموعه بحثهای خاخامی باستانی، بهوضوح بیان میکند که صندوق توسط پادشاه یوشیا (۶۴۱–۶۱۰ قبل از میلاد) بهعنوان اقدامی احتیاطی در برابر حمله پیشبینیشده بابل مخفی شده بود. پسر ادعایی سلیمان تا آن زمان باید بیش از چهارصد سال سن داشته باشد!
( نظر زکریا سیچین درست که صندوق عهد در اتیوپی نیست . لارنس گاردنر در کتابش رازهای گمشده صندوق مقدس این موضوع را افشا می کند که صندوق عهد اتیوپی وجود خارجی نداشته و فقط برای جذب توریست به این شایعه دامن زده شده . م )
@thelostbook
کف زیر پایم با فرش پوشیده شده بود، که آرزویم برای پیدا کردن دریچهای به پایینتر را ناکام گذاشت. با این حال، به نظر میرسید در یک طرف غار دهانهای وجود دارد که با پارچهای آویزان پوشیده شده بود. با خودم فکر کردم: «این همونه!» و تصویر چوبی صدسالهای که این مکان را نشان میداد به یادم آمد اما وقتی به سمت آن حرکت کردم، نزدیک بود روی زنانی که نشسته بودند و همگی لباس سیاه و روبنده داشتند، زمین بخورم. آنها بیحرکت نشسته بودند و در تاریکی غار بهسختی دیده میشدند، و عملاً راهم را به سمت دهانه دیوار سنگی سد کرده بودند.
دوربین را به والتر سپرده بودم، چون هرچقدر کنجکاو بودم، بهنحوی احساس میکردم گرفتن عکس با فلاش در غار زیر صخره مقدس نوعی هتک حرمت است؛ و هیچ چراغقوهای همراهم نبود تا ببینم چه کسانی آنجا نشستهاند—آیا واقعاً زنان بودند یا شاید مردان. برای چند لحظه که انگار ابدی بود، همانجا بیحرکت ایستادم. سپس صدای والتر مرا به واقعیت برگرداند. «زود باش، یکی داره میاد!» به من گفت. با عجله از پلهها بالا دویدم و بهموقع به بالا رسیدم وقتی محمود و نگهبان تنومند به ما نزدیک شدند. آنها گفتند: «باید برید!» و ما رفتیم.
@thelostbook
آنچه برای محققان کتاب مقدس بسیار جذاب است، ضلع غربی صاف یا صافشده صخره است که با نردهای که در امتداد آن قرار دارد و با نردههای کوتاهتر در دو طرف مجاور زوایای قائمه کاملی تشکیل میدهد، برجستهتر شده است. سطح جنوبی صخره در این قسمت نشان میدهد که خط مستقیم باید بهصورت مصنوعی ایجاد شده باشد. لین ریتمایر، باستانشناس هلندی و یکی از برجستهترین محققان معبد سلیمان، نتیجهگیری کرده که این ضلع صاف صخره دقیقاً با ضلع غربی قدسالاقداس مطابقت دارد.
در سمت راست جایگاه بازدیدکنندگان، میتوان سوراخی کاملاً گرد را دید که در صخره حفر یا بریده شده است .این سوراخ حدود دو فوت قطر دارد. این حفره که بهصورت تمیز در حدود شش یا هفت فوت سنگ صلب بریده شده، یک شاهکار تکنولوژیکی است که هدف، زمان و عامل ایجاد آن همچنان یک معما باقی مانده است. این سوراخ نه در مرکز صخره قرار دارد و نه حتی نزدیک به آن، پس چرا آنجا ایجاد شده؟ از من پرسیده شد. گفتم نمیدانم و حتی از هیچ نظریهای که توسط دیگران ارائه شده باشد، اطلاع ندارم.
بین جایگاه تماشا و محل سوراخ، پلههایی قرار دارند که به زیر صخره، به غار یا حفرهای که بسیار برایم جذاب بود، منتهی میشوند. آنجا جایی بود که میخواستم به آن بروم، اما در آن لحظه هیچ راهی برای رسیدن به آن وجود نداشت.
از آنجا که نگهبانانی که ما را زیر نظر داشتند (هرچند همیشه متوجه حضورشان نبودیم) اعتراضی نکردند، دور صخره راه رفتیم تا آن را از همه طرف ببینیم. از زوایای مختلف، ویژگیهایی روی سطح صخره که از یک طرف دیده نمیشدند، از طرف دیگر آشکار میشدند و نجواهای هیجانزدهای مانند «اینو ببین!» و «اونو نگاه کن!» را برمیانگیختند. وقتی از کنار پلههای منتهی به غار پایینرونده عبور کردیم، سرعتمان را کم کردیم. داخل آنقدر تاریک بود که نمیشد بهوضوح چیزی دید. به این فکر افتادم که شاید بتوانم در حین راه رفتن با یک گروه بهسرعت پایین بروم و وقتی نوبت گروه دیگر رسید، دوباره بالا بیایم. اما نگهبانان هوشیار این ایده را به یک آرزوی محال تبدیل کردند و جرئت امتحان کردنش را نداشتم.
بدون دوربین و با انتظار دیگر اعضای گروه در بیرون در هر نوبت، احساس کردم بازدید از گنبد صخره انتظاراتم را برآورده نکرد. اما دیگرانی که همراهم بودند، از نزدیکی فیزیکی به این اثر مقدس و مورد احترام احساس شعف و حتی هیبت داشتند.
بر اساس سنتها و باورهای سه دین، ما در ناف زمین بودیم، با چشمان خودمان سنگ بنیاد بزرگ و مقدس را میدیدیم، جایی که ابراهیم آزمایش شد، جایی که قدسالاقداس معبد سلیمان بود، جایی که در دوران معبد تنها کاهن اعظم میتوانست وارد شود تا با صندوق عهد روبرو شود. و همه اینها، با وجود انتظار، نگهبانان، و فضای شتابزده، دلیلی برای شعف، شادمانی و احترام بود.
در حال ترک کوه معبد بودیم و تقریباً به خروجی در سبز رسیده بودیم که راهنما/نگهبانی که قبلاً با او صحبت کرده بودم، به ما رسید. او گفت: دکتر سلامه به دفترش برگشته و حالا میتوانید او را ببینید.
پس از کمی مشورت، تصمیم گرفته شد که در حالی که من برای دیدار با دکتر سلامه میروم، دلیلی برای معطل کردن گروه وجود ندارد. بنابراین بقیه گروه طبق برنامه گشتوگذار روز ادامه دادند، و من و همسرم به سمت دفاتر اوقاف راهنمایی شدیم.
دکتر سلامه در ورودی دفترش با دستدادنی گرم از ما استقبال کرد. «بفرمایید، بفرمایید داخل، بنشینید!» او ما را دعوت کرد. دفتر باریک پر از کتاب بود. گفتم: «دفتر شما من را یاد دفتر خودم میاندازد، کتاب، کتاب، کتاب...» از ما پرسید آیا چای میخواهیم، و وقتی گفتیم بله، یک خدمتکار مرد سه فنجان چای را روی سینی مسی براق آورد و چای شیرین را از قوری نوکدار مسی ریخت. ما از چای شیرین تعریف کردیم و مدتی درباره دوست مشترکمان، جوزف پیپلز، صحبت کردیم. ستایشی که از او و انجمن تاریخی اورشلیم شد، به من این حس را داد که احتمالاً کمکهایی به فعالیتها یا کتابخانه دکتر سلامه شده است. احساس کردم باید کنجکاوی زیادی درباره کتابهایی که دیوارها را پوشانده و روی میز دکتر سلامه انباشته شده بودند، نشان دهم. باید اعتراف کنم که برخی از آن کتابها حسادتم را برانگیختند.
سرانجام، با ادب مناسب دوستان قدیمی، او به هدف آمدنم به کوه معبد پرداخت. من کار و نوشتههایم را درباره تمدنهای باستانی و خاستگاه ادیان توصیف کردم و گفتم موضوعی است که او هم موافق است باید شامل مکانی باشد که مورد احترام اسلام، مسیحیت و یهودیت است (به این ترتیب). گفتم: من شیفته صخره مقدس هستم. حیف شد که گروهم نتوانست خوب آن را ببیند یا عکس بگیرد. آیا میتوانم برگردم و این کار را انجام دهم؟
مستندیوفوی خدا
ماجرای شگفت انگیز کریس بلدسو
زیرنویس فارسی هاردساب
ترجمه : مهر
تعداد خطوط ترجمه شده ۲۲۲۲خط
مدت زمان : یکساعت و چهل و دو دقیقه
تهیه از :
@nibiru01
#یوفوی خدا
/channel/Buyingbook
بلدسو می گویدکه ناسا از او درخواست کمک کرده تا در مورد گویهایی که فضانوردانشان را آزار میدادند، تحقیق کند. او گفت اینها موجودات فرشتهمانند هستند که از گویها بیرون میآیند، میتوانند تا ۱۲۵ فوت قد داشته باشند، بال دارند و حتی به فضانوردان لبخند میزنند.
کریس بلدسو، یک تجربهکننده آمریکایی، برای اولین بار در پادکست «بلدسو گفت» فاش کرد که دولت به شدت از موجودات یا پدیدههای مرموزی که او آنها را «پلاسموئیدها» یا موجودات فرشتهمانند مینامد، میترسد، زیرا نمیتواند آنها را کنترل کند و هیچ راه دفاعی در برابرشان ندارد.
او در جلسات سطح بالای واشنگتن دیسی با نمایندگان کنگره و مقامات نظامی که از این موجودات ترسیده و در مورد نحوه برخورد با آنها مطمئن نیستند، شرکت کرده است.
به گفته او، دولت نمیخواهد مردم با این موجودات ارتباط برقرار کنند یا حتی به آنها فکر کنند، زیرا از از دست دادن کنترل میترسد.
@thelostbook
داستانهایی که از برخی سربازان آمریکایی مثل فردی به نام «بتمن» نقل شده، به درک فضای حاکم بر جنگ ویتنام کمک میکند: این مرد نه از مافوقهایش میترسید و نه از دشمنانش. او که پیشاهنگ، مأمور اطلاعات و «موش» بود، به گفته خودش این تخصص را به خاطر علاقه به شکار انتخاب کرده بود.
بسیاری از کهنه سربازان ترجیح میدهند راز وحشتهایی را که در زیرزمینها شاهدش بودند، پنهان کنند. از شرح جزئیات چنین اعمال وحشیانهای خودداری میکنیم. آنچه باید به آن اشاره کرد، نادر بودن و همگرایی شهادتها در مورد حضور موجودات غیرانسانی در این شبکهها است: دو نوع موجود به طور مرتب در شهادتهایی که من به آنها دسترسی داشتهام، تکرار میشوند، موجوداتی با پوست سبز و موجودات کوچکتر با پوست خاکستری و چشمان بزرگ مورچهای. خوانندگان آشنا با حوزه یوفولوژی چندان شگفتزده نخواهند شد.
برنامه سری
هانائل پارکس
ترجمه : مهر
@thelostbook
شن
هیو هاوی
مترجم : مهر
تهیه از :
@nibiru01
/channel/Buyingbook
راز آنها چیست؟
دانشمندان دریافته اند که سوسکهای سرگین غلتان شب زی برای مسیریابی از درخشش کهکشان راه شیری استفاده میکنند.
گونه ای به نام Scarabaeus satyrus که شبها در دشتهای آفریقایی فعال است توپکهای سرگین خود را در خطی کاملاً مستقیم میغلتاند تا از بازگشت به نقطه شروع و رقابت با دیگران جلوگیری کند.
پژوهشگران دانشگاه لوند کشف کردند که این سوسکها نه با استفاده از صورتهای فلکی یا ستارگان ،پرنور بلکه با تکیه بر تفاوتهای ظریف در میزان درخشندگی راه شیری جهت خود را حفظ میکنند کاری شگفت انگیز برای موجودی با چشمانی کوچک و مغزی بسیار ساده
برای آزمایش این فرضیه پژوهشگران نسخه ای مصنوعی از راه شیری را با چراغهای LED بازسازی کرده و رفتار سوسک ها را در آسمانهای شبیه سازی شده بررسی کردند زمانی که تنها یک نوار نوری نامنظم شبیه به راه شیری نمایش داده شد سوسکها مسیر خود را با دقت طی کردند. اما در شرایطی که تنها الگوهای ستارگان نشان داده شدند مسیرشان را گم کردند.
این یافته نشان میدهد که سوسکها از راهبردی ساده اما مؤثر برای مقایسه روشنایی استفاده میکنند مشابه آنچه در گونه های روز فعال که به شیب نور در روشنایی روز وابسته اند نیز دیده میشود. این موضوع نشان میدهد که چگونه فرگشت حتی در موجوداتی بسیار ساده ابزارهای مسیریابی شگفت انگیزی پدید آورده است.
ترجمه و تدوین #آرش_طوقدار
/channel/thelostbook
.در صندوق عهد بین دو بال کروبی های روی آن چیزی در میانه ارتعاشات الکتریکی متجلی می شد و سخن می گفت . تنها کسانی که از مکانیزم کار با صندوق آگاه بودند می توانستند با آن کار کنند . حتی این کاهنان آموزش دیده هم ممکن بود دچار اشتباه شده و صندوق عهد باعث هلاک آنها شود .خدا یا یک موجود مهیب در دود و آتش و رعد و برق یا همان ارتعاشات الکتریکی ظاهر میشد. روی سکه های ساسانی هم فرد والا مقامی در دل آتش متجلی می شود انگار آتش برای او سرد است . اما ورای این احتمالا آتش مجرایی برای تجلی موجودی بود که با کاهنان مسئول صحبت می کرده . طبق روش شرلوک هلمز بصورت معکوس می توان معما را حل کرد . در کتاب «سیاست» نامه اثر نظام الملک آمده که مزدک نقبی پنهانی به آتشکده زده و فردی را مأمور کرده بود تا در زمان لازم از سوراخی که به آتشدان راه داشت، به گونه ای پاسخ او را بدهد که همگان خیال کنند آتش به سخن در آمده است. پس در گذشته کسی مثل همان موجود متجلی شده بر صندوق عهد از دل آتش سخن میگفته و ماجرا فقط یک آتشدان ساده نبوده و وقایعی به شباهت رخ می داده که مزدک برای اثبات حقانیت خود چنین ترفندی زده .
/channel/thelostbook
کمی مقدمهچینی کرد و غیرمستقیم حرف زد، سپس گفت که مطمئناً من متوجه هستم که «در شرایط کنونی» باید نهایت دقت را در مورد اجازه دادن به دسترسی به «موضوعات محرمانه» به خرج داد. قصدش کمک بود، اما نهایت کاری که از او برمیآمد این بود که نقش واسطه را ایفا کند و درخواست کتبی مرا به مقامات ارشد سازمان اوقاف ارجاع دهد. پرسیدم: «چقدر طول میکشد تا مجوز بگیرم؟» او گفت: اوه، سعی میکنم ظرف دو هفته برایتان بگیرم.
گفتم: «دو هفته دیگر اینجا نیستم. یک هفته ای نمی شود؟ میتوانم در پایان اقامتم در کشور دوباره به کوه معبد برگردم.» او با حرکتی نشان داد که «کی باشد؟» گفتم که ببینم برنامههای اقامتم چطور پیش میرود و اگر تصمیم به درخواست گرفتم، با او تماس میگیرم.
ما بسیار صمیمانه از هم جدا شدیم، بدون اینکه چیز زیادی به دست آورم. به همسرم گفتم: «فایدهای نداشت.» او گفت: حداقل چای خوب بود.
خارج از ساختمان دفتر، راهنما/نگهبان پیگیر منتظرمان بود. پرسید: «چطور پیش رفت؟» به او گفتم چه درخواستی کردهام و چه پاسخی گرفتهام.
او به من خیره شد، انگار میخواست درونم را بکاود. پرسید: «میتوانی فردا ساعت ده برگردی؟» من هم به او نگاه کردم. گفتم: «بله، میتوانم.» او اضافه کرد: «پس فردا برگرد—تنها!» و ادامه داد: من در این ورودی منتظرت میمانم.
از او اسم خواستم. گفت: «محمود، به من محمود میگویند!» دست دادیم. وقتی خواستم بروم، او همچنان دستم را نگه داشت. با نیمنجوا گفت: نقد بیاور، چک مسافرتی نه.
وقتی از رمپ پایین میآمدیم، همسرم بهصورت سؤال گفت: فردا نمیری، مگه نه؟
گفتم: اوه، چرا، حتماً میرم!
صبح روز بعد، هنگام صبحانه—صبحانههای بوفه در هتلهای اسرائیلی مفصل و آرام هستند—با سرپرست تور و راهنما درباره برنامه روز صحبت کردم و برخی برنامهها را جابهجا کردم تا گروه بین ساعت ده تا دوازده بدون من مشغول باشند. سپس تصمیم گرفتم والتر اِم.، یکی از کهنهکارهای سفرهای قبلی و نابغه در گرفتن عکس در جاهایی که عکاسی ممنوع است، را محرم راز کنم. او با اشتیاق پذیرفت که برنامه صبح را کنار بگذارد و با من به کوه معبد برگردد.
همسرم پرسید: «مگه اون مرد نگفت باید تنها بیای؟» گفتم: آره، گفت، ولی منظورشم این بود که بدون زن.
من و والتر سر ساعت ۱۰ صبح در ورودی در سبز بودیم، و محمود آنجا منتظرمان بود. او ما را سریع به ورودی گنبد صخره برد و در حالی که کنار ایستاده بودیم، با مرد تنومندی در ورودی گفتوگوی پرحرارتی داشت. سپس محمود به سمت ما برگشت. گفت: «دو نفر اشکالی نداره، ولی فقط یک دوربین.» او مبلغی را گفت، به معنای شِکِل اسرائیلی. من که به رسم چانهزنی خاورمیانه آشنا بودم، گفتم: «شوخی میکنی؟» محمود توضیح داد: «باید تقسیمش کنه»، و با سر به مرد تنومند اشاره کرد. پول را دادم. والتر دوربینش را تحویل داد (به او گفتم هر دو از دوربین من استفاده میکنیم). کفشهایمان را درآوردیم و وارد شدیم.
تقریباً هیچکس داخل نبود، یا حداقل ما کسی را ندیدیم. دور صخره مقدس چرخیدیم و از زوایای مختلف عکسهای زیادی گرفتیم، سعی کردیم با بازی نور فلاش و سایهها، برشها و زوایای سطح صخره را ثبت کنیم. هنوز به نظر میرسید کسی اطراف نیست.
وقتی در حال چرخیدن به پلههای منتهی به غار زیر صخره رسیدیم، به والتر گفتم: «حالا!» در حالی که والتر نگهبانی میداد، با قلبی که تند میزد، از پلهها پایین دویدم. گزارشهای قدیمی درباره سرنوشت متجاوزان به تقدس صخره در ذهنم بود. افکار بهسرعت از ذهنم میگذشتند. آیا دارم تابویی را زیر پا میگذارم؟ آیا حق دارم جایی قدم بگذارم که قدسالاقداس بود؟ آیا حق دارم جایی بروم که فقط کاهن اعظم میتوانست؟ اما من لِویام، از قبیله کاهنان! تقریباً این را زیر لب زمزمه کردم. همه این افکار در یک لحظه به ذهنم هجوم آوردند، چون در چشمبههمزدنی از پلهها پایین رفتم و وارد غار شدم. باورنکردنی بود، کف یا زیرین صخره مقدس حالا سقف بالای سرم بود!
مکان تاریک بود. نور از سوراخ کاملاً گردی که در صخره حفر شده بود به داخل میتابید، اما مطمئن نبودم (و نمیتوانم به خاطر بیاورم) که آیا منبع نور دیگری در غار وجود داشت یا نه. از طریق دهانه گرد به بالا نگاه کردم، و به نظر میرسید که بهصورت صاف و تمیز بریده شده باشد: چگونه، توسط چه کسی، کی و برای چه هدفی، همچنان یک معما است. بقیه سطح صخره (یا زیر آن) بالای سرم شبیه سنگ طبیعی نبود، چون برخی نواحی صاف و برخی فرورفته را میدیدم. همین موضوع درباره دیوارهای اطرافم هم صدق میکرد، که این سؤال را به وجود آورد که آیا این حفره طبیعی است یا بهصورت مصنوعی تراشیده شده.
@thelostbook
روی کف اطراف صخره فرشهایی پهن شدهاند تا صدای قدمها را جذب کنند؛ و اگرچه هیچ تابلویی برای رعایت سکوت وجود ندارد، همه ما بهآرامی یا حتی بهصورت نجوا صحبت میکردیم، بهگونهای غریزی احساس میکردیم که صحبت کردن با صدای بلند نامناسب است. یک نرده و حفاظ چوبی صخره را احاطه کرده، و یک سکو کوچک برای تماشا فراهم شده که بازدیدکنندگان میتوانند از آنجا به صخره نگاه کنند. صخره مقدس یک برونزدگی سنگی نسبتاً عظیم است که حدود پنجاه در چهل فوت ابعاد دارد. سطح آن، همانطور که در عکسها مشخص است، نشانههایی از تراشها و برشهای مختلف دارد که نواحی صاف و مسطح و همچنین فرورفتگیهایی روی صخره ایجاد کردهاند. هیچکس نمیداند این تراشها چه زمانی ایجاد شدهاند، هرچند برخی را به صلیبیون نسبت میدهند که تکههایی از صخره را جدا کرده و به زائران مسیحی میفروختند. اگر اینجا محل قدسالاقداس معبد و جایی باشد که صندوق عهد در آن قرار داشت، این تراشها، که برخی زوایای قائمه دارند، منطقی به نظر میرسند.
@thelostbook
با این باور (یا شاید تلقینشده)، گروه به ورودی بازدیدکنندگان گنبد رسید. کفشهایمان را درآوردیم و دوربینها را پشت سر گذاشتیم، سپس بهصورت گروههای شش یا هفتنفره اجازه ورود پیدا کردیم. من با گروه اول وارد شدم و داخل ماندم تا همه گروههای دیگر هم فرصت ورود و شنیدن توضیحات نجوا گونه مرا بشنوند.
داخل گنبد صخره ساختاری ستوندار و رنگارنگ است که صخره مقدس (که در عربی به آن «الصخره» یا «صخره بنیاد» میگویند) را در بر گرفته است. دیوار خارجی هشتضلعی، دو راهروی متحدالمرکز داخلی را در بر میگیرد که سقف شیبدار داخلی زیر گنبد را نگه میدارند. نور رنگی از پنجرههای شیشهرنگی که دور یک کمربند سازهای تزئینشده زیر گنبد قرار دارند، به داخل میتابد. این پنجرهها نور را از میان شیشههای رنگی فیلتر میکنند و به ترکیب رنگها و بازی نور و سایه در داخل گنبد صخره میافزایند.
حلقه اول ستونهای داخلی از خطوط هشتضلعی بیرونی پیروی میکند؛ ستونراه داخلی، که به شکل دایره است، شانزده طاق حمایتی را بین دو ستون و سه ستون در هر یک از چهار بخش فراهم میکند. مرمر سفید، کاشیهای آبی، کتیبههای طلاکاریشده، و فرشهای قرمز رنگهای غالب را تشکیل میدهند. اینها همراه با پرتوهای نور رنگی و جزئیات هنری فراوان، بهگونهای توجه را بهجای پرت کردن، روی صخره طبیعی خارقالعادهای متمرکز میکنند که مرکز تمام این تلاشهاست .
@thelostbook
دیوارهای گنبد صخره، چه در داخل و چه در خارج، با آیات خوشنویسیشده از قرآن، کتاب مقدس مسلمانان، پوشیده شدهاند؛ و برخی محققان اشاره کردهاند که بهطور عجیبی، هیچیک از این آیات فراوان شامل آیاتی که به معراج شبانه محمد از همین صخره مقدس به آسمان اشاره دارند، نمیشود. برخی این موضوع را نشانهای میدانند که دلیل واقعی ساخت گنبد، که از قرن هفتم میلادی آغاز شد، ارتباط صخره با قدسالاقداس معبد بوده است.
در ذهن من هیچ شکی وجود نداشت، همانطور که در یادداشتهای توجیهی تهیهشده برای گروه ذکر شده بود، که با ورود به گنبد صخره، وارد مکان قدسالاقداس میشویم و این صخره همان جایی است که صندوق عهد زمانی در آن قرار داشت . همانطور که گروه من و خوانندگانم میدانستند، من قداست این مکان را به زمانی بسیار دورتر، به وقتی که این مکان ناف زمین و مرکز کنترل ماموریت آنوناکی در دوران پس از طوفان بود، نسبت میدادم. بلوکهای سنگی عظیم ردیف اصلی که در تونل دیوار غربی کشف شدند و شبیه به بلوک های سه گانه در بعلبک بودند، این اعتقاد را تقویت کردند، و دروازه مخفی (دروازه وارن) و تونل فرضی آن به سمت و تا محل قدسالاقداس، امکانات وسوسهانگیزی را درباره سرنوشت صندوق عهد ایجاد کرد.
@thelostbook
در سفرهای قبلی، زمانی که موزهای اجازه عکاسی نمیداد، گروه ما جمع میشد و دور یک اثر خاص حلقه میزد تا یکی از ما، دور از چشم نگهبانان موزه، بتواند عکسی بگیرد. حالا به این فکر افتادم که شاید بتوانیم چنین پوششی ایجاد کنیم تا نگاهی سریع به داخل گنبد صخره بیندازیم... اما این نقشهها بهزودی نقش بر آب شد. پس از مشورتهای بیشتر توسط «میزبانان» ما در محل گنبد، خبری آمد که میتوانیم برای بازدید از گنبد پیش برویم—اما فقط باید بهصورت گروههای کوچک وارد شویم و بدون دوربین! بدون گزینه دیگری، به سمت گنبد صخره رفتیم و در بیرون از آن عکسهای زیادی گرفتیم .
گنبد صخره، ساختمانی هشتضلعی با گنبدی طلایی معروف، روی سکویی از سنگهای فرششده قرار دارد که چندین فوت بالاتر از سکوهای کلی کوه معبد است و از طریق چند پلکان و طاقهایی که شبیه دروازه هستند قابل دسترسی است . باستانشناسان و محققان کتاب مقدس درباره اینکه این سکو دوم متعلق به دوره معبد اول است یا معبد دوم بحث کردهاند، اما بهجز موارد استثنایی، همگی توافق دارند که این سکو مرتفع دوم در زمان معبد وجود داشته و ویژگی پس از معبد نیست. یکی از دلایل این نتیجهگیری، واقعیت تاریخی ثبتشده است که در زمان معبد دوم، معبد از طریق دوازده پله از سکوهای عمومی قابل دسترسی بود. دلیل دیگر این است که ساختمانی گرد به نام گنبد زنجیر به نظر میرسد در جایی قرار دارد که محراب بزرگ در زمان معبد قرار داشت. محتملترین توضیح برای سکو مرتفع دوم این است که سطح زمین معبد را به ارتفاعی رسانده که با سطح بالای صخره مقدس همتراز باشد—تا بتوان در آنجا، روی زمینی همسطح، صندوق عهد را قرار داد.
@thelostbook
شهر باستانی که زمانی وجود داشت و شهر پرجنبوجوش امروزی اورشلیم، همگی در اطراف کوه معبد قرار داشتند؛ با این حال، صداهایشان به اینجا نمیرسید. برجهای کلیسا و آسمانخراشهای بلند در غرب و شمال سر برافراشته بودند؛ کوه زیتون با انبوه سنگ قبرهایش در شرق فرا میخواند. در پایین، جادهها، ترافیک، جمعیت در حال نیایش، و بازرگانان در حال چانهزنی بودند. اما اینجا، در آن روز، آرامشی ساکت حاکم بود. نمیتوانستم دقیقاً به خاطر بیاورم کجای کتاب مقدس گفته شده که خداوند حضورش را در سکوتی آرام آشکار میکند، اما این همان چیزی بود که به آن فکر میکردم، همان چیزی بود که در آن روز و در آن لحظه در کوه معبد احساس میکردم.
وقتی متعجب شدم که چه چیزی مانع رفتن ما به سمت گنبد صخره شده است به خودم آمدم . به من گفته بودند که گروههای دیگر مشکلی نداشتند. آیا چیزی در مورد گروه ما متفاوت بود، یا، همانطور که تجربه اسرائیلیها نشان داده بود، آیا مسلمانان در حال انجام حفاری یا کار دیگری بودند که نمیخواستند دیگران ببینند؟ در حالی که منتظر بودیم و منتظر، فکر کردم وقت آن است که «سلاح مخفیام» را به کار ببرم. یکی از راهنماها/نگهبانان را صدا زدم و پرسیدم: «دفتر دکتر خادر سلامه کجاست؟ میخواهم دکتر سلامه را ببینم!»
مرد با تعجب پاسخ داد: «دکتر سلامه را میشناسید؟» گفتم: «بله، بله!» با بیصبری ادامه دادم: «او مرا میشناسد، ما مکاتبه کردیم، با او تلفنی صحبت کردم! میخواهم ببینمش!» اگرچه کمی اغراق کرده بودم، حرفم اساساً درست بود. یکی از طرفدارانم، جوزف پیپلز از تگزاس، رئیس انجمن تاریخی اورشلیم بود، نهادی که خودش برای تسهیل تحقیقات در تاریخ و پیشاتاریخ اورشلیم تأسیس کرده بود. او همچنین بنیانگذار کتابخانه خاستگاههای مسیحی بود که آثار علمی در زمینههای الهیات و باستانشناسی منتشر میکرد. او بارها به نیویورک آمده بود تا با من ملاقات کند و برای کتابش، «تخریب اورشلیم»، از من کمک بخواهد. در سفرهای مکررش به اسرائیل، با دان بهات، باستانشناس اسرائیلی مسئول پروژه تونل دیوار غربی، و از طرف عربها با دکتر خادر سلامه، که دفتری در کوه معبد داشت، دوست شده بود. آقای پیپلز که نتوانسته بود در این سفر همراه ما باشد، به بهات و سلامه از سفر قریبالوقوع من خبر داده بود، درخواست کرده بود که هرگونه کمک ممکن به من ارائه شود، و کپیهایی از این مکاتبات، آدرسها و شمارههای تلفن را به من داده بود. دکتر بهات خارج از کشور بود، اما دکتر سلامه در شهر بود، و من برایش پیامهای تلفنی گذاشته بودم که آنجا هستم و در کدام هتل اقامت دارم. او تماس نگرفته بود، اما دلیل نمی شد که نامش را به راهنماها/نگهبانان نگویم...
با شنیدن نام من، مردی که با او صحبت میکردم با عجله به سمت یکی از ساختمانهای یکطبقهای رفت که دور تا دور سکو قرار داشتند، اما با این خبر بازگشت که دکتر سلامه در دفتر نیست و تا اواخر روز بازنخواهد گشت. با این حال، آشناییام با دکتر سلامه بهنوعی یخ را شکست. در ذهن خودم شروع به فکر کردن کردم که چگونه میتوانم به آنچه واقعاً دنبالش بودم برسم: پیدا کردن راهی برای رفتن به زیر صخره مقدس، جایی که یک فضای غارمانند وجود دارد. تقریباً هر مسافر و کاوشگری در قرون گذشته از چنین حفرهای گزارش داده و آن را به تصویر کشیده بود، و برخی پیشنهاد کرده بودند که زیر آن حفره، حفره مخفی دیگری نیز وجود دارد. کنت ملکیور دو ووگه، که در قرن نوزدهم این مکان را کاوش کرده بود، حتی از یک زیرحفره دوم گزارش داده بود که از طریق تونلی به دیگر حفره ها متصل بود.
@thelostbook