گیلگمش مصمم به رفتن شد . او گفت : اگر شکست هم بخورم ، حداقل مرابه عنوان کسی به خاطر خواهند آورد که کوشش خود را کرده است.
اشتاینر در کتاب اسرار و رازهای مصرمی نویسد :
.سپس زمانی آغاز شد که از طریق نیروهای ماه، رشتههای عصبی در ناحیهای که اکنون ستون فقرات است، ظاهر شدند. ساختار بالای ستون فقرات، ناحیهی سر کنونی، متراکم شده و خود را به مغز انسان تغییر داده بود و آن، اندام نورانی کاملاً دگرگون شده بود. ستون فقرات به آن متصل بود که اعصاب از آن منشعب میشدند، و به این نیز انسان پایینتری که توصیف کردیم متصل بود. این بر شاگرد مصری آشکار شد، و برای او روشن شد که هر موجودی که بخواهد در زمین تجسم یابد، باید شکل انسانی مربوطه را به خود بگیرد. اوزیریس، به عنوان روح، اغلب به زمین میآمد و به عنوان انسان تجسم مییافت. مردم احساس میکردند که یک خدا فرود آمده است، اما او شکل انسانی داشت. هر موجود والایی که به زمین میآمد، به شکلی ظاهر میشد که انسان در آن زمان داشت. این شکل در آن زمان چنان بود که هنوز آن بدن نورانی، آن زینتِ سر قابل توجه، فانوس اوزیریس، که به صورت تصویری به عنوان چشم «پولیفموس» توصیف شده است، دیده میشد. این همان اندام، همان فانوس است که در ابتدا خارج از بدن انسان بود و سپس در مغز به یک اندام داخلی تبدیل شد. همه چیز در هنر اولیه نمادی از اشکال واقعی است.
پی نوشت :
این اندام همان چشم سوم یا غده صنوبری است که به شکل یک جور توده به نشانه آگاهی و معرفت پادشاه روی تاج شاهان ساسانی هم هست . می توان از آن به تخم کیهانی هم تعبیرکرد . اما نکته جالب اینجا است که این اندام روی تاج شاهان ساسانی دیده می شود ولی روی سر شاهان اشکانی نیست . به جای آن در سکه های اشکانی در کنار هلال ماه نماد ستاره هفت پرخوشه پروین دیده می شود که در برخی نظریه ها زیستگاه بخشی از آنوناکی و پلیادیانها است. در سومری MUL.MUL به معنی خوشه ستارگان یا خوشه پروین است و نماد آن با هفت نقطه یا هفت ستاره نشان داده می شود .
ویلیام هنری می گوید که این هفت ستاره لقب سیب های آبی را هم داشتند . با شنیدن خاطرات و یادآوریهای ادفو درباره نخستینها (Primeval Ones) بسیار شگفتزده شدم. بهویژه از آنرو که سنت شفاهی باستانی آمریکایی از تنسی، جایی که در آن زندگی میکنم، که توسط نگهبان حکمت چروکی، دیانی یواهو، بازگو شده، میگوید موجودات بیشکل «اندیشهوار» به نام موجودات تلا (TLA beings) بر موجی صوتی از خوشه ستارهای پروین از طریق سوراخی در فضا در شرق تنسی سفر کردند و قوم چروکی را آفریدند. همه انسانها فرزندان رؤیایی این فرشتگان یا نیروهای عنصری هستند که از ستارگان آمدهاند. هنرمندان مصری، الهه مادر ایزیس را با سربندی هلالیشکل که شبیه شاخهای گاو بود، به تصویر کشیدند. او «شاخدار» نامیده میشد و بخشی از گروهی از الهههای مادر گاو به نام هاتورها، پروین یا کبوترها (دیوها یا دیواها) بود که ارواح را به انسانها اعطا میکردند. بابلیها خوشه پروین را گله کبوترها مینامیدند. یونانیها آنها را آتلانتیدها میخواندند . برای همین در نمادگرایی داستان نوح او یک کبوتر را برای پیدا کردن خشکی از کشتی به بیرون می فرستند . اینجا کبوتر نماد نجات است که بازهم با خوشه پروین درارتباط است .
وجود نماد خوشه پروین ( ستاره ای با هفت پر ) روی سکه پادشاهان اشکانی نشان می دهد که تمدن باستانی ایران هم جدا از بقیه جهان و نمادها نیست . در زبان پارسی، پروین به نامهای ثریا (به معنای «چراغ آسمانی» یا «خوشه درخشان» از ریشه عربی) و گاهی پرویز شناخته میشود. واژه «پروین» خود از ریشه پارسی به معنای «خوشه» یا «گروه درخشان» است و به مجموعه ستارگان این خوشه اشاره دارد. پروین در فرهنگ ایرانی نمادی از زیبایی، نور، و نظم کیهانی است. به دلیل ظاهر خوشهای و درخشندگیاش، اغلب با جواهرات، زنان زیبا، یا موجودات آسمانی مقایسه شده است
@thelostbook
سکه شاپور سوم ساسانی
زیر هلال ماه چه نمادی هست ؟ انگار شکل یک جور جانور ناشناخته هست ؟
/channel/thelostbook
لوئیس الیزوندو در کتاب گریز ناپذیر : در بطن برنامه شکاریوفوهای پنتاگون می نویسد دوستم استیو جاستیس مدیر سابق توسعه سیستم های پیشرفته در بخش مرموز سونگ ورکس شرکت عظیم صنایع هوایی لاکهید مارتین همیشه می گوید :
هیچ چیزغیرممکنی وجودندارد ؛ غیر ممکن چیزی است که شما هنوز ندیده اید .
حالا در کتاب پاچیتا شما چیزهایی را می خوانید که جزء غیرممکن ها هستند همان غیرممکنی که ما هنوز ندیده ایم بخشی از هستی که برای انسانهای خاصی گشوده است وبرای بقیه قفل
به یادماندنیترین و در عین حال تکاندهندهترین تجربهام، که به من نشان داد هیچگونه محدودیتی در تواناییهای بالقوه وجود ندارد، مربوط به دختری خردسال بود که در حین یک عمل جراحی روتین، به دلیل تجویز بیش از حد داروی بیهوشی و متعاقباً نرسیدن اکسیژن کافی به مغز، دچار مرگ مغزی شد. والدین او، که پس از مراجعه به دوازده متخصص مغز و اعصاب و ناامیدی از بهبودی فرزندشان، نام پاچیتا را شنیدند و از او تقاضای کمک کردند. پاچیتا پذیرفت و دومین عمل جراحی که در آن شب مشاهده کردم، پیوند قشر مغز در آن دختر خردسال بود. درک آن موضوع برای من فراتر از تواناییهایم بود. بیش از یک دهه از عمرم را صرف پژوهش در زمینه فیزیولوژی مغز کردهام و با وجود اینکه خود را در قیاس با همکارانم، صاحب دیدگاههایی بسیار نوآورانه میدانم،هرگز تصور نمیکردم، و حتی نمیتونستم بپذیرم، که امکان پیوند زدن بخشی از مغز یک انسان به انسان دیگر وجود داشته باشه. هرگز آن را نمیپذیرفتم اگر شخصاً شاهدش نبودم، اما متاسفانه دیدم و این تجربه چنان بنیانهای فکری مرا متزلزل کرد که از آن پس، تمام درک و برداشت من از ارتباط ذهن و بدن دستخوش تغییر شد. دخترک خردسال در وضعیتی نباتی به سر میبرد؛ فاقد هرگونه تحرک، تکلم و کنترل ارادی بر دفع. در جریان آن عمل جراحی و چهار عمل متعاقب، 'پاچیتا' با چاقوی شکاری برشهایی بر پوست سر او ایجاد کرده و سپس با قطعهای از اره لولهبری، استخوان جمجمهاش را شکافته بود. با دیدن اون اتفاق، یه حس تردید بهم دست داد و با خودم گفتم امکان نداره این واقعیت داشته باشه. اما در عین حال، یه حس قوی بهم میگفت که این اتفاق داره دقیقا جلوی چشمام میفته و کاملا واقعیه.
در ادامه، «پاچیتا» قسمتی از قشر مغز یک انسان را به شکل معجزهآسایی پدیدار کرد. او آن قطعه را در دستان خود جای داد، با دمیدن نفس خود در آن، به آن امر کرد که زنده شود و با فریادی رسا گفت: «زنده شو! زنده شو!» سپس با کمک چاقو، قطعهای از کورتکس را به دقت وارد جمجمه بیمار کرد و با حرکاتی عجیب و غیرمعمول، آن را در محل مورد نظر تثبیت نمود. در پایان، فرایند ترمیم زخم آغاز شد، و پس از آنکه از من خواسته شد دستانم را روی آن بگذارم و به نوعی در التیام آن سهیم باشم،زخم بسته شد. این فرایند رو اشباع سازی می نامیدند. دختربچه پس از پانسمان به آغوش خانواده بازگردانده شد.جراحی مورد نظر، بدون بیهوشی و رعایت استانداردهای ضدعفونی انجام پذیرفت.
با در نظر گرفتن وسعت و جدیت عمل، بروز مننژیت حاد و مرگبار، محتمل ترین پیامد به نظر می رسید، اما با این حال، کودک خردسال، پانزده روز بعد، برای جراحی ترمیمی دیگری برگشت، بررسیها نشان میداد که هیچ اثری از عفونت وجود ندارد، خطر ناشی از شوک بعد از عمل به طور کامل برطرف شده و نشانههایی از بهبودی نسبی در وضعیت بیمار مشاهده میشد. در واقع، پس از انجام چهار عمل جراحی مشابه همان عمل قبلی، شاهد بودم که آن دختربچه به تدریج شروع به انجام حرکات ارادی کرد، کلماتی را بر زبان آورد، از درد و ناراحتی ناشی از عمل نالید و لبخند زد، بله، لبخند زد!
وقتی لبخند اون دخترک رو دیدم و تونستم دلیل خوشحالیش رو بفهمم، به این دریافت رسیدم که جوهر اصلی زندگی، همان روحیه است؛ مفهومی که همگان قادر به درک وجود آن هستند و می توانند آن را در تمامی سطوح به صورت یک یقین و احساس یگانگی تجربه کنند.
پاچیتا
جاکوبو گرینبرگ-زیلبرباوم
ترجمه : اُمگا
@AncientOccultism
فصل چهارم تمدنهای کهن
ده قسمت
تمدنهای پیش از طوفان
زپ تپی :تاریخ گمشده مصر
تمدنهای گمشده هلال حاصلخیز
شهرهای زیر زمینی کاپادوکیا
پادشاهی غرق شده کریشنا
مجسمه های غول آسای جزیره ایستر
لایه های ماچو پیچو
رازهای بناهای سنگی دریاچه تی تی کاکا
سازندگان پالنکه در دوران پیش از طوفان بزرگ
یادمانهای سنگی ژاپن و تمدن گمشده مو
تهیه از :
@nibiru01
@Buyingbook
دومین روش استعداد شفابخشی پاچیتا، درمان اختلالات ارگانیکی بود که از طریق این تشخیص شناسایی میشد. در اینجا از یک روش بسیار عجیب استفاده میشد. ابتدا، پاچیتا بعد از پوشیدن یک شنل روی یک صندلی مینشست. چشمانش را میبست، شروع به یک تمرین تنفسی ریتمیک میکرد و ناگهان بدنش شروع به لرزیدن میکرد. این حرکات غیرارادی چند ثانیه طول میکشید و وقتی متوقف میشد، پاچیتا دست راستش را بلند میکرد و با این کلمات به هر کسی که آنجا بود سلام میکرد: 'به نام پدر به شما سلام میکنم'. به نظر میرسید شخصیت عادی پاچیتا ناپدید شده و به جای آن یک حضور بسیار قوی، و قدرتمند ظاهر میشد. در طول این خلسه، پاچیتا معجزات باورنکردنی با بدن بیماران انجام میداد. در ادامه این اثر، این پدیدههای خارقالعاده به تفصیل مورد بحث قرار خواهند گرفت. در این مقطع، صرفاً به ذکر این نکته بسنده میشود که این رویدادها شامل جنبههایی نظیر تجسم و ناپدیدسازی اشیاء و مواد ارگانیک، پیوند اعضای بدن و بازسازی ساختارهای زیستی بودند.وقتی خلسه تمام میشد، پاچیتا قادر به درک یا به خاطر آوردن آنچه اتفاق افتاده بود نبود، چنین به نظر میرسید که گویی یک آگاهی بیگانه او را به تصرف خود درآورده بود.
|@AncientOccultism
زمانی که با او آشنا شدم، در آستانهی هشتاد سالگی بود و تقریباً تمام وقت خود را صرف فعالیت در زمینهی شفابخشی و درمان میکرد. روش کار او حداقل شامل سه رویکرد یا تکنیک متفاوت بود. نخستین مورد، جنبهی تشخیص بیماری بود. پاچیتا برای انجام این کار از چیزی که به نظر میرسید تواناییهای حسی فوقالعاده قوی باشند، بهره میبرد. او قادر بود داخل بدن را 'ببیند' و علائم و نشانههای اختلالات ارگانیک را شناسایی کند. او قادر بود از نوعی ظرفیت دیداری فراتر از حواس معمول استفاده کند تا میدانهای انرژی را مشاهده کند. پاچیتا از این تواناییهای ویژه برای تشخیص و تعیین سطح بیماریهای مختلف بهره میبرد. هر وقت بیماری رو در حضورش حاضر میکردند، او چشمانش را میبست و به نوعی به بیمار 'توجه' میکرد.( در سال ۱۹۶۸، پاچیتا به دلیل ضربه روحی شدیدی که از مرگ پسر بزرگش در کشتار تلاتلولکو متحمل شد، بخشی از بیناییاش را از دست داد. این واقعه تلخ، تاثیر عمیقی بر سلامت او گذاشت.) و با بررسی دقیق، تومورها، عفونتها و سایر اختلالات را، چه در لایههای عمیق بدن و چه در سطح پوست و بافتهای سطحی، تشخیص می داد.
@AncientOccultism
نتیجه این مطالعات در کتابش "شمنهای مکزیک" منعکس شد که به انگلیسی و فرانسوی ترجمه شده است. پیچیدگی علایقش او را به کنکاش در زمینههای مختلف سوق داد که از طریق ژانرهای دیگر، از جمله مقالات، رمانها، داستانهای کوتاه، خاطرات، شعر و غیره نیز بیان شده است. با توجه به ناپدید شدن غیرقابل توضیح دکتر گرینبرگ در سال 1994، علاقه زیادی به تجدید چاپ کتابهای او (که بیشترشان نایاب شدهاند) وجود دارد، با اذعان به تقاضا و اعتبار ایدههای بیان شده در آنها، و همچنین ادای احترام شایسته به این مرد، متفکر، دانشمند و پدر...
باربارا گوئررو، که با نام پاچیتا شناخته میشد، در اوایل قرن بیستم در یک شهر کوچک واقع در شمال مکزیک متولد شد؛ دورانی که آستانه تحولات بزرگ بود. او که از سوی والدین خود رها شده بود، تحت سرپرستی مردی آفریقاییتبار به نام چارلز قرار و او مسئولیت تربیت وی را بر عهده گرفت. همزمان با رسیدن باربارا به سن پانزده سالگی، چارلز تصمیم گرفت به آفریقا برگردد و باربارا نیز با پیوستن به نیروهای انقلابی پانچیو وییا، وارد عرصه مبارزات سیاسی و اجتماعی شد. در سال ۱۹۱۵، نشانههای شومی در همه جا دیده میشد و پاچیتا به دلیل شفای معجزهآسای یک بچه فیل سیرکی با دستانش، متهم به انجام اعمال جادویی شد.
چارلز به او دانش و توانایی درک معانی نهفته در ستارگان، شفابخشی بیماریهای جسمی و روحی انسانها و حیوانات، و دریافت نشانههای پنهان در طبیعت، گذر زمان و ارتباط با دنیای معنوی را بخشیده بود. اوکه از بیان این تعالیم ناتوان بود، پس آنها را در اعماق وجودش پنهان ساخت و بدون آشکار کردن استعدادهای غیرعادی خود، امرار معاش کرد. پاچیتا، به عنوان یک زن بالغ در دوران پس از انقلاب مکزیک، با وجود مسئولیت های سنگین زندگی از جمله اداره خانواده و تلاش برای کسب درآمد از طریق فروش بلیت های بخت آزمایی و آوازخوانی در اتوبوس ها، خاطره چارلز را در قلب خود زنده نگه داشت. استعداد شفادهی او ابتدا در موقعیتهای بحرانی آشکار شد و به تدریج به عنصری جداییناپذیر از زندگیاش تبدیل گشت.
@AncientOccultism
در بررسی مهره های استوانه ای سومری در کنار الواح نجومی یک سری الواح پزشکی هم هست که شخصی را مورد جراحی قرار می دهند اما در این الواح ابزاری برای جراحی دیده نمی شد . شخصی روی مریض خم شده و مشغول اعمالی بود . درکش برای من دشوار بود و با خودم می گفتم که شاید عمل آئینی دیگری هست . این پرسش در گوشه ذهنم باقی ماند تا اینکه دوست عزیزم اومگا این معما را برای من حل کرد . او اکنون مشغول ترجمه کتاب مهمی است به نام پاچیتا
پاچیتا
ترجمه : اومگا
جاکوبو گرینبرگ-زیلبرباوم (دانشمند و محقق مکزیکی)
این دانشمند برجسته مکزیکی، با تالیف بیش از پنجاه کتاب ارزشمند و متنوع در حوزههای مختلف علمی، نقش بسزایی در پیشرفت دانش بشری ایفا نموده است.ایشان دارای مدرک دکترای علوم از دانشگاه ملی خودمختار مکزیک، یکی از معتبرترین مراکز علمی این کشور، میباشند. او در طول دوره آموزشی و پژوهشی تمام وقت خود در حوزه روانفیزیولوژی، که در دانشکدههای پزشکی و روانشناسی سپری شد، به طور کامل تحت نظر و وابسته به این دو دانشکده بود و فعالیتهایش در چارچوب آنها انجام میگرفت. طراح و گرداننده اصلی آزمایشگاه تحقیقات روانفیزیولوژی در دانشگاهآناهواک. بنیانگذار و راهبرموسسه ملی برای مطالعه و پژوهش در زمینه آگاهی (INPEC).
دانش و جسارت فراوان او در مقام یک دانشمند، سبب شد تا مسیرهای غیرمعمولی را در پیش بگیرد،مسیرهایی که حول محور مباحثی مانند چگونگی شکلگیری تجربه و آگاهی،و ارتباط آنها با نحوه کارکرد مغز میچرخید. او که همواره دغدغه اثبات علمی فرضیات خود را داشت، با جدیت و پشتکار فراوان در آزمایشگاه و با همکاری تیمی از همکاران، به فعالیت میپرداخت و در نتیجه، در مجامع علمی و نشریات معتبر ملی و بینالمللی، به شهرت و اعتبار گستردهای دست یافت. مبتکر نظریهی سینرژیک، که بر تحول فعالیت عصبی به تجربهی حسی وکنش متقابل آن با ساختار فضا تاکید دارد، و این تعامل را منشاء شکلگیری آگاهی میداند.
گویا سرنوشت اینطور رقم زده بود که در مسیرش با "پاچیتا" (دونا باربارا گوئررو) آشنا شد و تحت تاثیر تواناییهای این زن عجیب و عملهای جراحی معجزهآسایش، این اثر را به یادگار گذاشت تا شهادتی باشد از ماههایی که به عنوان دستیارش در کنار او کار کرد و نظریههای بسیار مدرنی (تئوری سینترژیک) را برای توضیح این شگفتی ارائه داد. مدتی بعد، دکتر گرینبرگ به دیدار قدیمیترین شمنهای مکزیک رفت و تحقیقات میدانی انجام داد که به دلیل موضوع جالب، مورد حمایت وزارت آموزش و پرورش (SEP) و کوناسیت (شورای ملی علم و فناوری مکزیک) قرار گرفت.
@AncientOccultism
تمدن جیرفت در استان کرمان مجموعهای از تپههای باستانی است که حدود ۵۰۰۰ سال قدمت دارد، از مهمترین تپههای باستانی آن میتوان به هلیل رود اشاره کرد که بر اساس مصنوعات یافت شده در آنجا با تمدنهای اطراف خود مانند شهر سوخته و اردشیرخوره (دارابگرد) مبادلات تجاری و فرهنگی داشته است. جیرفت با تمدنهای بسیار دورتر از خود مانند سومر هم مراوداتی داشته است. در یک داستان حماسی که در اوایل هزارهٔ سوم پیش از میلاد و به خط میخی سومری بر روی یک سفال نگاشته شده، چنین آمدهاست: روزی انمرکار با فرستادن نمایندهای، از حاکم اَرت میخواهد تا استادان هنرمند و سنگهای گرانبها را برای ساخت معبد به اوروک بفرستد. حاکم ارت هم در ازای فرستادن سنگها، از پادشاه اوروک تقاضای غله میکند. انمرکار دوباره قاصدی به سرزمین ارت میفرستد و تقاضای خود را تکرار میکند. عاقبت دو پادشاه به تفاهم میرسند و حاکم ارت، هنرمندان و سنگهای زینتی را به سومر میفرستد. متن این کتیبهها بیانگر آن است که حدود پنج هزار سال پیش، میان بازرگانان ارت و بینالنهرین ارتباط پیوستهای وجود داشت و هنرمندان چیرهدست ارت در ساخت کاخها و معابد به سومریها کمک کردهاند و طرحها و نقشهای جانوران، ابزارهای شکار، تزئینات و کندهکاریها و مصنوعات در آثار باستانی جیرفت نیز نشاندهنده تعامل این تمدن با تمدن سومری و بینالنهرین است.
جیرفت یک زیگورات هم دارد که تاکنون زیاد مورد کاووش قرار نگرفته است. یکی از انواع مصنوعات یافت شده در جیرفت مصنوع زن عقربی است که این موجودات اساطیری ترکیبی از انسان حیوان یا انسان حشره هستند.
زنان عقرب در حماسهی بابلی گیلگمش، در هنگام رویارویی گیلگمش با عقرب-مرد ظاهر می شوند (لوح نهم سطرهای ۳۷-۱۳۵). عقرب-مرد به "زن" خود (احتمالاً یک عقرب-زن، که برای اولین بار در اینجا دیده میشود) میگوید که گیلگمش گوشت (ژن) خدایان را در بدن خود حمل میکند. "زن" عقرب-مرد، در سطرهای مشخص شده پاسخ میدهد که گیلگمش دو سوم خداست اما یک سوم انسان است (لوح نهم سطر ۵۱).
مایکل فورد در کتاب ماکسیم هول: جادوی بابلی نوشته است: «ایرکالا یا کورنوگی سرزمین بدون بازگشت تاریکی یا جهان مردگان است که از طریق کوههای ماشو قابل دسترسی است. ایرکالا یک شهر باستانی مدور است که هفت دیوار تو در تو بطور کامل احاطهاش کردهاند و دو عقرب انسان نگهبان آن هستند. (ترجمه: مهر)»
آیا مصنوع عقرب-انسان یافت شده در هلیل رود جیرفت ارتباطی با کورنوگی باستانی دارد؟ آیا مردم باستانی جیرفت این موجودات را واقعاً دیده بودند؟ آیا مدور بودن تپه باستانی کنارصندل جیرفت و وجود شهرهای مدور دیگر مانند دارابگرد الگویی از کورنوگی است که احتمالاً یکی از دروازههای آن در جیرفت یا دارابگرد بوده؟
@thelostbook
ما علوم خود را بیش از حد ارج نهادهایم و در نتیجه، توانایی ذاتی خود را در ارزیابی دقیق شرایط واقعی و سنجش ارزش فرضیههای علمی تضعیف کردهایم. تا زمانی که تفسیرهای واقعیتمحورِ برآمده از رویکرد علمی را بر توانایی تفکر مستقل خود ارجح بدانیم، نسبت به سایر برداشتهای احتمالی از واقعیت، که ممکن است به اندازه یا حتی بیشتر از پیشفرضهای جریان اصلی علمی ارزشمند باشند، نابینا خواهیم ماند. دانش، جایگاهی در دل فرهنگی رو به تکامل دارد، اما اگر اجازه دهیم که به حاکم، دیکتاتور و نیروی مسلط بر ذهن فردی بدل شود، آن خردی که از طریق روح به ما ارزانی میشود، ممکن است خاموش و نابود گردد.
در چارچوبهای علمی مرسوم، وجود و اعتبار روح مورد پذیرش نیست. مخاطبانی که رویکردی علمی دارند، میتوانند در عبارت پیشین، به جای واژه «روح»، از مفهوم «ذهنِ خودآگاهِ برتر» بهره ببرند، زیرا دانشِ نوینِ روانشناسی به تدریج در حال شناسایی و پذیرش این ایده است. در واقع، ذهن برتر و روح، هر دو بیانگر یک سطح یکسان از هویت متعالی هستند؛ و سطوحی از هویت نیز وجود دارند که از این مرتبه نیز فراتر میروند.
ما این اصل علمی را پذیرفتهایم که روایات ثبتشدهی باستانی در مورد تماس با جهانهای دیگر، صرفاً بازتابدهندهی حماقتهای نمادینِ ناشی از تفکر ابتدایی و توسعهنیافتهی انسانهای باستان است. بر این اساس، ما از بررسی و تحلیل پیامدهای احتمالی این روایات باستانی خودداری میکنیم.
از طریق این تسلیمِ منفعلانه در برابر سلطهی دگمهای علمی، ارتباط خود را با پتانسیلهای خلاقیت و آفرینشگریمان از دست دادهایم و نسبت به حقایقی که نیاکان باستانی ما احتمالاً از آنها آگاه بودهاند، نابینا شدهایم. بیاعتبار انگاشتن جهانهای پنهان و نادیده و نادیده گرفتن شواهد موجود بر وجود آنها نوعی انحراف تخصصی محسوب میشود و نه تکاملی در آگاهی و شناخت ما. ما به سطحی از مهارتهای علمی و فناورانه دست یافتهایم، اما این پیشرفت به قیمت قربانی کردن شناختی عمیقتر از هویت انسانی، ساختار کیهانی و حقیقت الهی تمام شده است؛ نوعی آگاهی که ممکن است نیاکان باستانی ما به خوبی از آن برخوردار بودهاند.
آیا تمدنهای کهن بشری در حوزه «فناوریهای ذهنی» به مراتب پیشرفتهتر از ما بودند؟ تحت سیطره ایدئولوژی علمیِ غالب، ما آموختهایم که جوامع باستانی را در مقایسه با خودمان، جوامعی ابتدایی و فاقد پیچیدگی بدانیم؛ صرفاً به این دلیل که از فناوریهای مکانیکیِ ملموس و بیرونیِ امروزی برخوردار نبودند. به ندرت این فرضیه را بررسی میکنیم که ممکن است برخی از تمدنهای باستانی در زمینه فناوریهای مرتبط با ذهن، به سطحی از تکامل رسیده باشند که از تواناییهای فعلی انسان معاصر فراتربوده اند. بسیاری از تجربیات غیرمعمول و شگفتانگیز عصر حاضر، به اشتباه به عنوان اختلالات روانی تلقی میشوند، در حالی که این تجربیات میتوانند نمایانگر شواهدی از یک سطح آگاهی متعالیتر باشند که در دوران باستان، امری رایج و معمول بوده است.
مسافران : ربودهشدگان خفته ( جلد اول )
نویسنده: آشایانا دین
ترجمه : مهر
@thelostbook
تلفیق واقعیتهای فیزیکی و حقیقت ازلی:
روایتی حیرتانگیز از عملیات مشترک سازمانهای جاسوسی آلمان و ایالات متحده ( بخش سوم )
تیم عملیاتی، در طول یک هفته آتی، به طور مستمر و با دقت، ساختمان مورد نظر را تحت نظر داشت. در این مدت، هیچگونه نور، حرکت مشکوک یا رفت و آمد افراد به داخل یا خارج از ساختمان مشاهده نشد. با توجه به این وضعیت غیرعادی و با در نظر گرفتن پروتکلهای امنیتی، فرمانده تیم، دستور ورود به ساختمان را صادر کرد. به منظور نظارت دقیقتر، از متخصصان خارجی هم کمک گرفته شد، چرا که تیم آلمانی متشکل از ده نفر بود و نیاز به بررسی دقیقتری داشت. در آن سوی اقیانوس اطلس، وضعیت کمی تفاوت داشت. در حالی که نیروهای آلمانی تنها یک ساختمان را تحت نظر داشتند، ماموران FBI به طور فعال در حال تعقیب یک مظنون بودند. مردی بلند قد با موهای قهوهای و پوستی به سفیدی غیرطبیعی بود. هیچ سابقهای از او در اسناد هویتی یا ویزای ایالات متحده یافت نشد، گویی هرگز به طور قانونی وارد کشور نشده بود. با این وجود، شواهدی وجود داشت که نشان میداداو به نحوی در یک حادثه مشخص دخیل شده بود.
در بازه زمانی ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵، گزارشهایی پراکنده از مشاهده او در شهرهای مختلف نوار شرقی آمریکا وجود داشت، اما در هر مورد، ردی از او یافت نشد و ناپدید میشد. در سال ۲۰۰۵، پرونده با دستگیری متهم در دیترویت به پایان رسید. این دستگیری پس از آن صورت گرفت که هشداری مبنی بر حضور ناگهانی او در این شهر دریافت شد. اما تیم FBI مصمم بود سوژه را زیر نظر دقیق داشته باشد تا ارتباطات احتمالی او را شناسایی کند. نیروهای تقویتی بیشتری نیز مستقر شده بودند تا از تکرار فرار قبلی و ناپدید شدن او جلوگیری شود. مرد تحت تعقیب، تا خانهای در محلهای واقع در نزدیکی حومه شهر ردیابی شد؛ او به تنهایی وارد آن خانه شد. پس از آن، یک تیم عملیاتی ویژه از افبیآی، با هفت عضو، وارد صحنه شده و به صورت تاکتیکی در اطراف ساختمان مستقر شدند.
تحولات پس از آن نقطه، منجر به آشفتگی و سردرگمی بیشتری شد. مطالعه گزارش آمریکایی، تصویری جامع از رویدادهای رخ داده در آنجا را برای من آشکار ساخت، در حالی که هیچ یک از طرفهای ذینفع، اعم از آلمانیها و آمریکاییها، درک متقابلی از یکدیگر نداشتند. وقتی شش نفر از اعضای تیم آلمان وارد اون خونهی قدیمی در شهر باواریا شدند، متوجه شدند که هیچکس در آنجا حضور ندارد. اتاقها نسبتاً بزرگ بودند، با ارتفاعی حدود سه متر، و مبلمان و وسایل موجود در آنها ساده و بیآلایش بود. چهار نفر از عوامل آلمانی از طریق یک راهرو وارد قسمت مرکزی خانه شدند و به اتاقی رسیدند که ابعاد بزرگتری نسبت به سایر اتاقها داشت و به صورت عمودی نسبت به جهت ورود آنها قرار گرفته بود.
آن سوی اتاق، در کمال تعجب، دری ساده و معمولی درست در میانه دیوار خودنمایی میکرد. اما چیزی که توجهشان را جلب کرد، سنگهای رسوبی حکشده در نمای روبرویی در بود؛ سنگهایی که به نظر میرسید از بستر رودخانهای در نزدیکی یا زیربنای خانه جمعآوری شده بودند.
ماموران آلمانی، با شنیدن صداهای بیشتر از پشت در و لحن دستوری انگلیسیزبانی که با آنها صحبت میکرد، دچار تنش و اضطراب شدیدی شدند.
گزارش آمریکا، بخش پرمخاطره و اصلی عملیات رو اینگونه توصیف میکنه:
تیم آلمانی با رفتاری تهاجمی و با زور در چوبیای که دو اتاق را از هم جدا میکرد شکست، گویی انتظار داشتند با سلاحهای اتوماتیک مورد حمله قرار گیرند. با توجه به اطلاعات قبلی مبنی بر حضور عوامل خارجی، تیم ما(تیم آمریکایی ) به ویژه سه نفر از چهار مامور حاضر در صحنه (گروهبانان شماره ۱، ۲ و ۳)، پس از شنیدن مکالماتی به زبان آلمانی که احتمالاً دستورالعمل هایی برای افراد داخل ساختمان بود، به منظور حفظ امنیت و آمادگی برای مقابله با تهدیدات احتمالی سلاح های خود را به سمت درب خروجی نشانه رفتند.
تیم آنها چهار مامور داشت و تیم ما سه نفر. در ابتدا، هر دو طرف با فریاد از هم می خواستیم که اسلحه ها را کنار بگذاریم، اما در آن شرایط پرتنش و پرآشوب، هیچکدام قادر به درک منظور دیگری نبودیم. ناگهان متوقف شدیم، چرا که همگی از شدت حیرت میخکوب شده بودیم. در پی رویارویی غیرمنتظره ماموران آلمانی و آمریکایی در یک اتاق بزرگ و عاری از هرگونه اثاثیه، سکوت سنگینی بین آنها برقرار شد. متن پیش رو، گزیدهای از گزارش تهیه شده توسط تیم آلمانی است که بر اساس اظهارات فرمانده عملیات تنظیم گردیده است.
پیدایش فراموش شده ( جلد ششم ترانسیلوانیا )
رادوسینامار
ترجمه : مهر
@thelostbook
آیا دخالت بازدیدکنندگان فرازمینی میتواند علت برخی از معماهای حلنشدهی ما باشد؟ حضور این بازدیدکنندگان میتواند توضیحی برای برخی از معماهای باستانی و معاصر ارائه دهد که هنوز پاسخی برای آنها نیافتهایم.مثل شکلگیری و توسعهی تمدن پیشرفتهی سومریهای اولیه. قبیلهی بدوی دوگون در آفریقا، دانش قابل توجهی در زمینه ستارهشناسی داشتند. نوادگان امروزی آنها بر این باورند که این دانش، هدیهای از سوی موجودات فرازمینی بوده که از منظومه ستارهای سیریوس به زمین آمدهاند. دستاورد های برجسته ریاضی و معماری که در ساختار هرم بزرگ جیزه در مصر تجسم یافته اند، به وضوح قابل مشاهده هستند.
آیا واقعاً انسانهای بدوی روابط ریاضی پیچیدهای را برای شکلدهی به ساخت اهرام ابداع کرده اند؟ آیا آنها قادر بودند اندازهگیریها را با چنان دقتی محاسبه کنند که سنگها بهقدری محکم در کنار هم قرار گیرند که با تواناییهای فناوری مدرن رقابت کنند؟ آیا واقعاً آنها آن بلوکهای عظیم سنگی را با دست تراشیده و با استفاده از فناوریهایی ابتدایی حمل کرده اند؟
نقوش نازکا در پرو . در هر یک از این معماها، شواهدی از دانش و فناوری پیشرفته نهفته است؛ دانشی که با فرضیات ما در مورد سطح تکامل و پیشرفت جوامع باستانی در تضاد است. فرهنگهای باستانی چگونه به این سطح از آگاهی دست یافتند؟ چه عاملی سبب میشود که برخی از جوامع بومی امروزی، از جمله برخی قبایل بومی آمریکای شمالی، ادعا کنند که همواره از تبار آسمانی خود آگاه بودهاند؟ کدام تمدنهای باستانی از فناوریهای پروازی پیشرفتهای برخوردار بودند که امکان خلق آثار هنری هوایی نظیر نقوش نازکا را برای آنها فراهم میکرد؟ خاستگاه پدیدههایی همچون دایرههای اسرارآمیز مزارع و اشیاء ناشناس پرنده (یوفوها) در دوران معاصر به چه عواملی بازمیگردد؟ چه عاملی باعث افزایش گزارشهای امروزی دربارهی ارتباط با موجودات فرازمینی و فرشتگان شده است؟ این پدیدهها و بسیاری از اسرار دیگر، احتمالاً در یک عنصر مشترک ریشه دارند: حضور بازدیدکنندگانی از جهان های دیگر.
نتیجه گیری 9 :
با در نظر گرفتن پدیدار شدنِ آثار باستانیِ شگفتانگیزِ نامتعارف یا نابهنجار در کنار مسئلهیِ تلاش برای فهم حقیقتِ داستانِ بشریت وآثاری که نمایانگرِ پیشرفتهایِ تکاملیِ ناهمگون و دستاوردهایِ معمارانهیِ رازآلود هستند، عامل تعیین کننده دیگری به این معادله افزوده می شود. معادلهی تکاملی ما، از همان ابتدا، شامل انبوهی از اسناد و مدارک باستانی است که از ملاقات با موجودات فرازمینی یا سفر به دنیاهای دیگر خبرمی دهند (مثل نقاشیهای قدیمی در غارها که ظاهراً وسایل پرنده و افرادی با کلاه ایمنی را به تصویر کشیده اند). بر اساس شواهد موجود، جوامع و فرهنگهای متعددی بر پایه باور راسخ به وجود جهان های دیگر شکل گرفته اند .اطلاعات قطعی و کامل و یقینی درباره منشا گونه ما و یا واقعیت پیشرفت تکاملی آن وجود ندارد.
گزارشها و داستانهایی از ارتباط با جهانهای دیگر - مثل ملاقات با فرشتهها، تجربههای نزدیک به مرگ، ارتباط با ارواح، تسخیر شدن توسط ارواح خبیث و ربوده شدن توسط موجودات بیگانه - همیشه بخشی از فرهنگ و باورهای عامیانه ما بودهاند. اما نکته قابل توجه اینه که تعداد این گزارشها در ۵۰ سال گذشته به شکل قابل ملاحظهای بیشتر شده. مجموعه مستندات، شامل گزارشهای ثبتشده و تصاویر مربوط به مشاهده اشیاء ناشناس پرنده در دوران معاصر، پدیدههای دایرههای ایجاد شده در مزارع کشاورزی و نیز موارد غیرقابل توضیح مثلهشدن دامها، به طور پیوسته در حال افزایش و گسترش است. ادیان مختلف، چه سنتی و چه نوظهور، با وجود تضادهای آشکار در اصول اعتقادی، همگی بر وجود جهانهای پنهان و دارای سکنه اذعان دارند. در فرهنگهای بومی آمریکایی، جوامع بومی استرالیا و دیگر فرهنگهای قبیلهای، همواره به جهانهای نادیدنی اعتبار بخشیده شده است و بسیاری از این فرهنگها، «مردم ستارهای» را به عنوان نیاکان و سرآغاز نسل بشر پذیرفتهاند.
مسافران : ربودهشدگان خفته ( جلد اول )
نویسنده: آشایانا دین
ترجمه : مهر
/channel/thelostbook
Thermal UFO Footage – 3 Orbs Over Pacifica, CA
Date/Time: Dec 1st, 2024 at 11:04 PM
Location: Pacifica, California
Captured with: Pulsar Axion 2 XG35 Thermal Imaging, 10x Zoom, Inverted Color
This is such a good video!
فیلم حرارتی یوفو – سه گوی در آسمان پاسیفیکا، کالیفرنیا
تاریخ/زمان: ۱ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۳:۰۴
مکان: پاسیفیکا، کالیفرنیا
ضبط شده با: دستگاه تصویربرداری حرارتی پولسار آکسیون ۲ ایکسجی۳۵، زوم ۱۰ برابر، رنگ معکوس
این ویدئو واقعاً عالی است!
@thelostbook
قرار گرفتن در نزدیکی پاچیتا، تجربهای منحصربهفرد بود؛ لحظاتی که در آن، قدرت ذهن او نه تنها احساس، بلکه درک میشد و تاثیری عمیق بر جای میگذاشت. ذهنی که قادر است افکار، نیات و عمیقترین احساسات و تجربیات همراهان و بیماران خود را چنان درک کند که گویی کتابی باز در برابرش قرار دارد و تمام صفحات آن را به وضوح میبیند. گویا میدان عصبی او، در تعامل با شبکه فضا-زمان، این توانایی را داشت که ساختار زمانی واقعیت را رمزگشایی کرده و در صورت لزوم، آن را تغییر دهد. با در نظر گرفتن این فرضیه که میدان عصبی پاچیتا، از طریق ایجاد تغییرات بنیادین در ساختار شبکهای فضا-زمان، قادر به ایجاد پیکربندیهایی مشابه با اشیاء فیزیکی بوده است، میتوان تمامی این پدیدههای شگفتانگیز را همانندِ فرآیندهایی که برای اشیاء رخ میدهند (در فرآیند تجسم) و بازگرداندن اشیاء به ساختار شبکهای (در فرآیند حذف تجسم) در چارچوب یک مدل نظری منسجم توضیح داد.
پاچیتا توانایی خارقالعادهای در کنترل و دستکاری میدان عصبی خود داشت؛ او میتوانست با تغییر این میدان، ساختار شبکهای مغز را به نحوی مطلوب بازسازی و ترمیم کند. با وجود اینکه نتایج حاصل از عملکرد او، به طرز شگفتانگیزی خارقالعاده به نظر میرسید، این فرضیه بر آن است که این نتایج، ریشه در همان فرایندی دارند که ما به طور معمول در شکلگیری تصورات و اندیشههای خود از آن بهره میبریم.
پاچیتا مدعی بود که روح آخرین امپراتور آزتک در کالبد او تجلی یافته و از طریق او عمل میکند. او در حالتی خلسهمانند فرو میرفت، به گونهای که گویی تمام شخصیتش دگرگون میشد و در این وضعیت، اعمالی را که پیشتر به آنها اشاره کردهام و شرح مفصل آنها در این کتاب آمده است، به انجام میرساند.
توضیح وجود و عملکرد پاچیتا برای من مقدور نیست، مگر آنکه اذعان نمایم که وی به مرتبه ای از آگاهی یکپارچه دست یافته بود. پاچیتا مدعی بود که توانایی خروج از بدن خود را دارد و می تواند آگاهی و تجربه خود را در نقاطی خارج از جسم فیزیکی اش متجلی سازد. این قابلیت، به ویژه، دلالت بر این داشت که او قادر است تمام تمرکز ذهنی خود را بر بخش های گوناگون این ساختار شبکه ای معطوف کند. با توجه به شواهد موجود، پاچیتا احتمالاً از یک استعداد غیرمعمول برای دریافت و تفسیر اطلاعات از یک ساختار انرژی پیچیده و فراگیر بهره مند بود که به او اجازه می داد از سطح هوشیاری و آگاهی در مقیاس کل سیاره آگاه شود. این استعدادِ رمزگشایی، یک فرایندِ صرفاً دریافتکننده و غیرفعال تلقی نمیشد؛ زیرا او تصریح نمود که به واسطهٔ ارتباط و همکاری با برادر کواتموک، ماموریتهای فرازمینی را به انجام رسانده که مستلزم هدایت و اعمال تغییرات در ساختارِ میدانِ فراماده بوده است. یکی از شگفتانگیزترین ابعاد وجودی پاچیتا، به طور مشخص فعالیت او در عرصه فراآگاهی و آرمان والای او برای به کارگیری این عرصه در راستای بهبود و تعالی نوع بشر بود.
کتاب پاچیتا در دست ترجمه هست
از حذف آدرس کانال اکولتیسم باستانی در نقل قول خود داری کنید .این مطالب را به نام خودتان منتشر نکنید و از صوتی کردن بدون اجازه بپرهیزید.
@AncientOccultism
سومین وجه فعالیتهای پاچیتا معطوف به تعامل و مداخله در ریشهها و پیامدهای نفرینهای روانی(طلسم و جادو) – که او آنها را تحت عنوان 'آسیبها' میشناخت – بود. مراجعهکنندگان با هدف بهبودی از بیماریهای ناشناخته و غیرمعمول به نزد وی میآمدند. برادر متوجه شد که برخی از این علائم و نشانهها، ناشی از اعمال جادوگران و ساحران است. در این موارد خاص، پس از انجام مناسک و عملیات درمانی، و گاهی حتی پیش از شروع آنها، ارتباطی مستقیم و رو در رو با جادوگر برقرار میکرد و یک نبرد روانی و ذهنی بین آنها شکل میگرفت. در این مواجهه های هولناک و طاقتفرسا، برادر با ابطال تواناییهای جادوگر، مانع از استمرار و گسترش آسیبهای ناشی از اعمال او شد. کواتموک درک کرد که در یک مسیر رشد و تعالی، یک وجود معنوی است. او همکاری خود با پاچیتا را به منزلهی تداوم آموزشهایش به عنوان یک پادشاه-درمانگر تلقی میکرد و آن را فرصتی مغتنم برای یاری رساندن به انسانها و نیز پیشرفت شخصی خود در این فرایند یادگیری میدانست.
در این کتاب تلاش خواهم کرد تا به توصیف آثار خارقالعاده پاچیتا و کواتموک بپردازم. برای چندین ماه این فرصت را داشتم که با ایشان همکاری کنم. تجربهای که در طول هر یک از این جلسات کسب کردم به قدری فراگیر و عمیق بود که تصمیم گرفتم پس از هر بار مواجهه با موضوع، شرحی جامع و کامل از آن بنویسم تا بتوانم به طور کامل تاثیرها و برداشتهایم را روشن سازم. به این ترتیب بود که این کتاب به وجود آمد. حتی یک جمله هم در این اثر وجود ندارد که ساختگی یا خلاف واقع باشد. این روایت مستقیمی است از مشاهدات و تجربیات شخصی من. امید است که این اثر بتواند به ایجاد اعتماد بیشتر به قدرت آگاهی کمک کند.
سطح آگاهی پاچیتا فراتر از درک معمول و تجربههای روزمره بوده و ابعادی خارقالعاده داشته است. در طول فرایندهای جراحی که او انجام میداد، توانایی خارقالعادهای داشت که به واسطه آن میتوانست اشیاء، اندامها و بافتهای بدن را به دلخواه خود ظاهر و یا ناپدید کند؛ گویی که آنها را از هیچ به وجود آورده و یا به نیستی بازمیگرداند. به واسطه درک عمیق و تسلط بینظیرش بر پیچیدگیهای ساختار ارگانیک، او این توانایی را داشت که نه تنها در صورت نیاز، پیوند اعضا را با کمترین ریسک و بالاترین احتمال موفقیت به انجام برساند، بلکه قادر بود با بهرهگیری از روشهای درمانی متنوع و متناسب با شرایط بیمار، به التیام بخشیدن به دردهای او بپردازد و با تکیه بر قدرت تشخیص فوقالعادهاش، حتی از فواصل دور نیز، با دقتی مثالزدنی و اطمینانی راسخ، به شناسایی و تشخیص دقیق بیماریها مبادرت ورزد.
@AncientOccultism
پاچیتا بر این باور بود که در طول عمل های جراحی، نیرویی ماورایی او را تسخیر می کند. او این نیرو را روح کواتموک، آخرین پادشاه آزتک می دانست. پاچیتا و همراهانش، کواتموک را با عنوان "برادر" یاد میکردند. در طول مدتی که با پاچیتا بودم،این امکان برایم فراهم شد تا با "برادر" به گفتگو بنشینم و در مورد چیستی هویت، واقعیت وجود و نحوه ارتباطش با پاچیتا پرسش کنم.به گفته او، پیش از ورود استعمارگران اسپانیایی به تنوچتیتلان (Tenochtitlan)(این شهر پایتخت امپراتوری آزتکها در مکزیک بود)، تمدن آزتک در حال تکامل روشهای درمانی بسیار پیشرفته، پیچیده و خارقالعاده بوده است؛شیوههایی که او در کار با پاچیتا به کار میگرفت. او همچنین تاکید داشت که تنها نیست، بلکه ارواح متحدان سلطنتی سابقش او را یاری میرسانند. دستیاران پاچیتا پیوسته از فضایی که جراحیها در آن انجام میشد، به مثابه یک اتاق عمل بسیار مدرن و پیشرفته یاد میکردند که مملو از تجهیزات پیچیده، لولهها و ابزارهای جراحی بود. این منظره فقط برای افراد با استعداد روانی قابل دسترسی بود. تنها چیزی که من می دیدم فقط یک اتاق تاریک و آلوده بود، مملو از بوی نامطبوع بدن انسان و حضور فیزیکی آدمها. با این حال، در همان فضای محدود و ناخوشایند، شاهد پدیدههایی شگفتانگیز وغیرقابلتوضیح بودم.
@AncientOccultism
یک رادیولوژیست جوان پروئی کشف کرده است که ماریا( یکی از مومیایی های پرو ) در استخوان خاجی خود یک ایمپلنت دارد.
هیچ شواهدی از برشهای ایجاد شده وجود ندارد.
هدف از این ایمپلنت فلزی بدون جراحی و برش چه بوده است؟ از چه فناوری برای قرار دادن آن استفاده شده است؟
@thelostbook
عبدالرحمن صوفی رازی
زادهی ۷ دسامبر ۹۰۳ میلادی در شهر ری و درگذشتهی ۲۵ مه ۹۸۶ میلادی در شیراز؛ استاد ریاضی و ستارهشناس برجسته #ایرانی بود که برای همیشه شیوه نگاه ما به ستارگان را تغییر داد و باعث پیشبرد درک ما از ستارگان و صور فلکی شد.
او از ستارهشناسان تاثیرگذار جهان است که مشاهدات دقیقش پس از گذشت بیش از هزار سال هنوز معتبر ا..
تلفیق واقعیتهای فیزیکی و حقیقت ازلی:
روایتی حیرتانگیز از عملیات مشترک سازمانهای جاسوسی آلمان و ایالات متحده ( بخش دوم )
. این عملیات، با ایجاد اختلال و نارضایتی در هر دو جناح ذینفع، به حدی از اهمیت و حساسیت رسید که استقرار یک بخش تخصصی و ویژه، تحت مدیریت و هدایت مستقیم آقای فینیگان، امری ضروری و اجتناب ناپذیر گردید. شرایط به گونهای رقم خورده بود که آلمانیها و آمریکاییها، علیرغم عدم آگاهی از این موضوع، به نوعی در یک راستا قرار داشتند. گویی به شکلی ناپیدا، رخدادهای مشابهی به طور همزمان در ایالت باواریا و شهر دیترویت در حال وقوع بود.
در آلمان، نیروهای ویژه به حالت آماده باش فراخوانده شدند، اما این اقدام تنها پس از آن صورت گرفت که یک کنجکاوی ظاهراً عادی، به تدریج به سردرگمی و سوءظن جدی تبدیل شد. در یکی از شهرهای آلمان، خانهای با قدمت بسیار زیاد قرار داشت که تقریباً سیصد سال پیش ساخته شده بود. با وجود اینکه بارها مورد بازسازی و مرمت قرار گرفته بود، به شکلی شگفتانگیز، همچنان نمایانگر معماری و حال و هوای اواخر دوران قرون وسطی بود.
مسئله از این قرار بود که آن خانه در محدودهای واقع شده بود که برای احداث یک پارک بزرگ در نظر گرفته شده بود. ساختمانهای اطراف، که همگی بسیار قدیمی بودند، فرآیند تخریبشان آغاز شده بود، اما قانون مالکیت از آن خانه به خوبی محافظت میکرد. علاوه بر این، ملک مورد نظر از نظر تاریخی هم دارای ارزش و تحت حفاظت بود. سالها بحث و تبادل نظر، ارائه پیشنهاد و حتی پیگیریهای قانونی در جریان بود، اما هیچکس مالک آن را ندیده بود.
وکلا اظهار داشتند که او به دلیل مشغله تجاری و اهمیت جایگاهش، غالباً در خارج از کشور به سر می برد و تمایلی به فروش یا واگذاری آن ساختمان قدیمی نداشت.
در اسناد حقوقی ذکر شده بود که او مالکیت ملک را از طریق وراثت به دست آورده است و در سایر مدارک نیز از او با عنوان "نوادگان" یاد شده است.
به نظر میرسید مسئلهای لاینحل پیش آمده بود. در مقطعی، مقامات شهری از پلیس درخواست انجام تحقیقات محتاطانه نمودند؛ زیرا علیرغم تلاشهای مقامات ایالتی، امکان برقراری ارتباط با مالک خانه جهت انجام مذاکرات مستقیم فراهم نگردیده بود. هر گونه اقدام یا توافقی در این خصوص، با صلاحدید و دستور کارفرما، منحصراً از طریق مجاری قانونی و با نظارت دفتر وکالت صورت میپذیرفت.
با گذشت زمان، شرایط به طرز فزایندهای غیرعادی شد. با بهرهگیری از دوربینهای نصبشده برای پارک تفریحی آتی، نظارت محتاطانهای بر آن خانه آغاز گردید. گزارشهای حاصله نشان میداد که خانه در چهار ماه نخست سال ۲۰۰۵ خالی از سکنه بوده و هیچگونه فعالیتی در آن مشاهده نشده است.
سپس، در اواخر ماه آوریل، اولین فرد، که احتمالا مالک آنجا بود، وارد ساختمان شد و تنها پس از گذشت چهار روز از آن خارج گردید. در یادداشت خلاصه ای که از همکار خود در سازمان اطلاعات فدرال آلمان دریافت کردم، گزارش پلیس حاکی از آن بود که فردی که وارد شده بود هیچ گونه بار و بندیلی به همراه نداشت و فقط یک بارانی بر تن داشت که روی لباس هایش پوشیده بود. از ظاهر خانه پیدا بود که اثاثیهای در آن وجود ندارد، چرا که چند ماهی از متروکه بودنش میگذشت. با این وجود، آن مرد تا چهار روز بعد از آن هم از خانه خارج نشد.
با افزایش ظن پلیس، و با این ارزیابی که شرایط موجود میتواند متضمن ریسک اقدامات تروریستی یا سایر فعالیتهای خطرناک باشد، موضوع به اطلاع سازمان اطلاعات فدرال آلمان (BND) رسید. عملیات زیر نظر داشتن خانه با رویکردی ارتقا یافته پیگیری شد؛ این بار با استفاده از تکنیکهای برتر و تخصیص نیروهای ویژهی سرویس اطلاعاتی که منحصراً به این ماموریت اختصاص یافته بودند. بار دیگر خانه به حال خود رها شده بود. تنها پس از گذشت دو ماه، فرد دیگری، مردی بلند قامت با موهای قهوهای و کولهپشتی کوچکی بر دوش، دیده شد که وارد آن میشد.
پیدایش فراموش شده ( جلد ششم ترانسیلوانیا )
رادوسینامار
ترجمه : مهر
@thelostbook