رمزی و کلیدی به در و منزل ماست بر هر که بخواند این خط راز سلام انتشار مطالب بدون ذکر نام و منبع نقض قانون مالکیت مادی و معنویست و پیگرد به همراه دارد. snhelmi.blog.ir instagram.com/snhelmi youtube.com/@navidhelmi دونیت hamibash.com/helmi
رنجها را بهر آدم ساختند
آدمی را بهر این غم ساختند
ذرّه ذرّه کاشت باید کام را
شادمانی را نه در دم ساختند
بهر ما قوس فلک بیمنزل است
گوییا با عاشقان کم ساختند
سهم عقل از چرخ دون فردوس شد
سهم دل خونخواره قلزم ساختند
کِی بُدم در راه و کِی بیگاه شد؟
کِی چنین دیوانه عالَم ساختند؟
حلمی از خود بار بست و نیست شد
بس کمان از جان این خَم ساختند
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
چنین راهی که ققنوسان بزاید
هزاران تن بگیرد جان بزاید
چنین ماهی که خون از دل فشاند
بگیرد هر چه این تا آن بزاید
چنین وصلی مرا تا صبح رقصید
مپنداری که شب آسان بزاید
به شیطانی که تیغ عشق دارد
دلی دادم که الرّحمن بزاید
بزاید تا بزیَد تا بپاید
به پاییدن چه خونافشان بزاید
بدین ساعت که جان از رنج توفید
شهام گفتا شبان اینسان بزاید
شبان گشتم که از صد شب گذشتم
شبانی این چنین توفان بزاید
به حلمی گفته بودم عشق این است
نهایت هم شبی جانان بزاید
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
این چرخ از حرکت نمیایستد، حتّی اگر تمام مردمان به دروغ درپیچند و چهره از راستی درکشند. چرا که چرخ گرچه سوختبار از تاریکی و کجی میگیرد، باری از دم عشق پابرجاست.
خورشید، میتابد. چون تابان است، نه چون جهان تاریک است. رقّاص، میرقصد. چون از رقص آکندهست. نقّاش چو بر صحنه چیزی نمیبیند، از جان مشوّش خویش بوم میآشوبد. و من چون فرو میریزم، نمیدانم مقصد چیست.
حلمی * کتاب روشنا
#این_چرخ
#از_عشق_پابرجا
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
بی صورت میتوانستم زندگی کنم،
بی سیرت هرگز.
رمزآلودگیست زندگی، این گردشِ دوّارِ هیچ.
ملّایی خوشتر، خفتگی نیکوتر.
حلمی * کتاب روشنا
#بیسیرتی
#ملایی
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
گفت: گاهِ تفریق به پایان شد.
حال، وقتِ گرد آوردن است.
آری؛
گرد آمدن،
حولِ مدارِ هیچ.
حلمی * کتاب روشنا
#گرد_آمدن
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
فروتنانه و بینام زیستن بر فراسوی قلّهها، آفتابوار چو تیغ سپهر؛ قانون خویشتن بر خویشتن شدن و خداگونه بر دشت غبارآلود انسان، عشق پاشیدن.
فاتحانه و مغرورانه گام نهادن بر خاک پست، بی هیچ دستاورد جز قدقد کردن و کرکری احمقانه خواندن؟
کدام برمیگزینی؟
بایست در این مقام راستگو باشی.
حلمی * کتاب روشنا
#کدام
#مقام_انتخاب
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
این نکته بگیر.
سیاستمدارن، صدای ترکیدن حبابند.
عاقلان، کفاند و عاشقان، آب.
خورشید باشی افروختن بیوقفه میدانی،
شمع باشی، آب شدن.
اینجا در این محضر آفتابی،
به چه کف ماندهای؟
آب شو!
حلمی * کتاب روشنا
#نکته
#آب_شو
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
گلهای نیست که از دوری تو داد کنم
فاصله میرود ار از تو دمی یاد کنم
چه کنم خواب و خرابم وَ ندارد سودی
که به درگاه تو استاده و فریاد کنم
بیم بیهوده چه زان روز که فردا باشد
باد هر لحظه دل خسته به می شاد کنم
کاخ ویران دل از جنگ چه دارد باکی
او که میسازد و من نیز که بر باد کنم
من و این عالم دیوانه چه نسبت داریم
جان شیرین ببرم قسمت فرهاد کنم
شوخ از این باده بخندم وَ جنونم بنگر
با لب بسته بخواهم نفس آزاد کنم
همّتم کاش چو سقف فلک افراشته بود
تا که خود فارغ از این هر چه که افتاد کنم
حلمیا صوت نهانی چو به خدمت گفتی
فارغت از فلک و هر چه که او زاد کنم
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
از ستم دلخون شود هر کس که یارای حق است
در دل این صحنهها صد صحنه برپای حق است
آفتاب از مشرقِ دیوانه تا آید برون
بر سرش صد پردهها آوار بارای حق است
تا برون خیزد سحر از خیمهی ظلمانیاش
صد درفش از نور دل تا صبح رقصای حق است
هر چه دل گوید کنم آن گفتهها را خوبتر
دل سرای راستی، سینه اهورای حق است
با ملایک بیختن هست و تبار آدمی
روح را خاکی دگر از نو پذیرای حق است
گر دراز افتاد این ققنوس را برخاستن
نیمروز عشق را حالی سمیرای حق است
زاید این مام کهن امروز صد ققنوسها
آذر دیرینه را امروز مجرای حق است
آتش مهر است این، قلّاب ابراهیم نیست
بوسهای بیدارکُن از کام زیبای حق است
چادر اندوه را بر جان عریان تکّه کن
حلمیا در کار کن تیغی که برّای حق است
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
چو به کار قتل خویشم همه در حیات عشقم
بیخودی چو قسمتم شد همه در جهات عشقم
سوی من نگیرد آدم که سویی ندارد این کم
من سوی شما بگیرم که دم نجات عشقم
به شبان به روح خیزم که زمامدار روحم
به زبان روح گویم که شه فلات عشقم
زاهدان و حلقهبازان هر شبی به جوب ریزم
عاقلان به مرگ بیزم که دم ممات عشقم
شاعران و لغوگویان که دُم دراز دارند
همه را لگام گیرم، چه گویی که لات عشقم
خامشان به خواب بخشم هدیههای لامکانی
هر که جان دهد جهانی بدهم که ذات عشقم
حافظ صفات روحم، خادم جهان جانم
پردهدار آسمان و قاضیالقضات عشقم
حلمی از سخن چه داند که همه زبان من اوست
من کهام؟ بگویمت هان! خازن لغات عشقم
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
دل آشوب و تن آشوب و سر آشوب
به هر جا روی گردانم در آشوب
چو عودم کز دم معراج میرم
از این رو بر کشم در مجمر آشوب
قفس چون بشکنم آواز گیرم
که اینجا هم قلم هم دفتر آشوب
جهان در مقدمش آرام بینم
عجب چون میرود در مأخر آشوب
به اظهار است عشقش چون دمادم
فتاده زین سبب بر منبر آشوب
به محفل دوش اسرار تو گفتم
وزان شد زین لسان در هر سر آشوب
سحر تابوت سروم چون روان شد
به های و هلهل صد لشکر آشوب
ندا آمد که این پیمانه پر شد
بکن حلمی جهان دیگر آشوب
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
🎶 Marhaba Marhaba
👤 Nusrat Fateh Ali Khan
Remix by A1Melodymaster
/World/
@peimane0
در خانهی جان ما سراپا رقص است
اینجا چو شدی بدان که اینجا رقص است
غم را سر هر صبح به قصّاب دهیم
در مسجد ما نباشد حاشا رقص است
صوفی نکند تحمّل این شادیها
زاهد نکند فهم چه با ما رقص است
هر کس چو یکی دگر به این در آمد
گفتیم برو که بزمِ تنها رقص است
صد حیرت از این جمعیت بیخویشان
ما یک نفریم و یک به غوغا رقص است
ای عقل چو یک پیاله با ما باشی
بینی که تمام کار دنیا رقص است
گفتند چنین که کار تقوا زار است
گفتیم چنان که کار تقوا رقص است
حلمی سر عاقلان به بالا میبرد
در دادگهی که حکم، تنها رقص است
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
عشق یعنی رنجهای بیشمار
در دلِ اینرنجها، آنی قرار
آنِ دیگر بر تلاطم میدمد
روحبخشِ روحگیرِ مستعار
کام را در جای دیگر میدهند
بر زمینِ سوخته کو کامیار؟
کودکِ خوابیده را بر جای نِه
گفتگو با جانِ خفته؟ هیچ بار!
مِی بگیر و ترکِ این غمخانه کن
تا بگویم چیست معنای بهار
حلمیا هنگامهی تعویض شد
رختِ نو بنگر به جانِ کهنهکار
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
در جهان سخت، باید زیستن
گر دمی با خنده یا بگریستن
جور دیگر نیست، سر کش جام را
رخصتی این هستِ بیآرام را
رخصتی این روح را در جنگها
تا بیاید صولت آهنگها
من شبی در پیچ و تاب بادها
داشتم میریختم بنیادها
داشتم میسوختم از سوختن
تا که جان فرمود: حال، افروختن!
*
آزمون ماست این دم، مست شو
آن دمی که نیست آدم، هست شو
از قماش توست عالم، راستین
هر چه داری روی کن از آستین
هر چه داری میتراش از خویشتن
تا بیابی خویش اندر بیختن
*
آن شبی که عقل جانت میربود
پای من از رنج اندر ضرب بود
جان من از عشق در سیلاب شد
مضربی از جان من مضراب شد
حرف حق میگشت حلق راز را
جان نمییابید آن آواز را
جان به قصد یافتن ره میگشود
سینه جوش از آتش و بر کلّه دود
لاجرم از حبسِ شب آزاد شد
فارغ از چنگالِ سین و صاد شد
تا که دیو پیر را در بند کرد
بس شکرها تلخ و تلخی قند کرد
حالیا راه تو مست از نور باد
هیکل پست ددان در گور باد
حلمی
#مثنوی_افروختن
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
ای نسیم شادمانی در رگم
سوی تو تا بیکرانها میدوم
سوی تو تا آسمانها نور و صوت
از جهان کوچک خود بگذرم
خاک باید خورد و بس زهر فراق
تا رخ رخشان رازت بنگرم
ای دل زخمی ز چرخ خوارخوار
صبر کن تا خارخارت برکنم
در سکوتی بیزمان پیچیدهام
زین سپس این ره چو لالان بسپرم
این زبان پست را خامش کنم
این لباس وهم را از هم درم
حلمیا در کام آتش خاستی
نیستی باید چو هستی پرورم
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
خوانش و استفاده از اشعار و متون با ذکر نام و منبع، همچنان رایگان است. امّا میتوانید حامی باشید.
: چیستی؟
: مست، از زندگیهای بسیار.
: کیستی؟
: روحم. رودخانهی بیابتدا و نامنتها.
رقصنده با انوار سحرگاه.
شیدا در آفتاب شب.
: پس اندوه چیست؟
: جامهی چرک آدمی.
خامی دل در شب من،
و هجران دراز جان تا وصال خویشتن.
: وتازیان سرخ رنجها و پیچش تند جان در شلّامرگ سپنجها؟
: نشان سبز زیستن و استواری گام.
درپیچیده به کمرگاه رزم، نوار ستبر دوام.
حلمی * کتاب روشنا
#نوار_ستبر_دوام
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
درد است زندگی، این سیاهچالهی نکبت. امّا برکت است توامان، شادمانی و شگفتیست. مستانگیست این رخصت بیتکرار.
ضرباهنگیست که چو دوزخیان بشنوندش به مهلکهاش پر و بال سوخته میگشایند، و بهشتیان به سودایش فرشتگان سقوطکرده خواهند شد.
از خویشتن کوچکت طلاق بگیر تا بتوانی با بزرگی بنشینی، بزرگان ببینی، بزرگی دریابی.
روشنا در آغوش توست.
تو چرا تاریکی در آغوش کشیدهای؟
روشناست این زندگی.
حلمی * کتاب روشنا
#زندگی
#روشنا
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
در تاریکی بینهایت جهان، روح بر تنهایی سترگ خویش نمیگرید. نیمشب برمیخیزد؛ جام خویش برمیدارد، - جان برهنهی برآزمودهی بلندش در آب و آتش هزارهها - از باده لبالب میکند و لاجرعه سر میکشد، مست از خویشتن.
*
کودک خفته - بریده از پستان بهشت - با خویش میگوید: تنهایی خوشتر بودم در کنج دور از زندگی. حال آدمیست، زمین است، گریه است و رنج بیشمار. این چه دامیست؟
*
گدارِ خون است.
ای آمده! مترس.
ای ترسیده! مگریز.
سیلابِ فناست.
ای بازیده! مستیز.
حلمی * کتاب روشنا
#در_تاریکی_بینهایت
#مست
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
شیطان جوری صحنه میآراید به دشمنی و دشواری، گویی جز او کسی نیست. نه عزیز، این بازیها با ما مکن. تو نیز از غمزهی همان خدایی. تو نیز بازیچهی همین صحنهای.
*
روح بر زمین، در ملکوت خویشتن است.
همه چیز همین جاست.
شیخان و صوفیان، گوشهگرفتگانِ دروغگوی از زندگیگریختهاند.
بگریزید از این دنیاپرستانِ دنیاگریزِ پست!
*
ناچیز، تودهها به خویش میخواند و با ایشان با زبان احمقان سخن میگوید.
کبیر با کبیران در خاموشی بیشکل سخن میگوید.
آری؛ کبوتر با کبوتر، باز با باز.
حلمی * کتاب روشنا
#زمین
#ملکوت
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
کلمات، سرود پرجلال خویش میخوانند در راهروهای زمان ابدی و از دهان شاعران برگزیدهی مستش - به تکاپو و خون و عرق - به هستی ناگوار سرازیر میشوند.
*
استاد زبدهی کارکشته آن نیست که چو به قلّه رسید بگوید: آه! کار به آخر شد. آن است که میگوید: حال قلّهای فراتر!
*
کودکان و نوباوگان، گریان و گلهمند و آزمندند.
جوانان، خامند و رهروان تجربه، این گریهخندهزنان بر آستان مقدّس زندگی.
و آنگاه چون تویی خسته و خاموش و افتاده و نومید در میانهی راه، زندگی دروازه میگشاید و ندا درمیدهد: بیا!
پیران این قصّه میدانند.
*
تاریکی، تکاپوست.
روشنایی، دستاورد است.
بی تکاپو، دستاورد نیست.
بی نبرد، پیروزی نیست.
*
آن که با حقیقت رو در رو میشود،
یا میماند یا میگریزد.
خوشا به حال گریخته!
حلمی * کتاب روشنا
#سرود_پرجلال
#رو_در_رو
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
پیوسته و استوار بودم
آری به سر قرار بودم
تازنده به چرخ مهر گردون
بر مرکب خود سوار بودم
رمزی بُد اگر، ز خود گشودم
بر راز خود آشکار بودم
رنجی و غمی، ز خود کشیدم
شادانهی خویشکار بودم
هر لحظه ز خود فراز گشتم
هرآینه بیگُدار بودم
راهیست که راه عشق گویند
پابستهی آن نوار بودم
حلمی به چه سان به باد رفتی
بر زلف شبش دچار بودم
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
بر صحنه، بیشعورانند؛ گدایان تصویر، گُمخِرَدان.
معلّمان آفتاب، آفتابی نیستند. در زوایای درون، بی شمارهی وصل و درجات مقام، مشغول عاقدی و سقّاییاند.
ایشان همسایهی تواند، همخانهی تواند.
تو کوری نمیبینیشان.
دقّالباب کن،
ای گرسنه! ای گمگشته!
حلمی * کتاب روشنا
#زوایای_درون
#دقالباب_کن
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
آن کس که عظمت این لحظه را نتواند تشخیص دهد، بیشک دربارهی عظمت لحظات گذشته لاف میزند. آن کس که حال را نمیبیند، در گذشته زندانی شده است. و به حال رسیدن بس پرمرارت و پرتاوان است.
به دنیا آمدن دشوار است. پیش از خندهها گریههاست. درون تاریکی روح خود را نمیبیند، میگوید من حقیقت ندارم، و چون من نیستم همه چیز سراب است. به حقیقت که تا روح خود را نبیند، زندانی بازتابها و سرابهاست و تصویر او تصویری از بیشمار تصاویر دیگر است که از بیرون بر او تابیده.
این گونه نیست که بنشین و حال را دریاب. عزم حال، عزم خودشناسیست. این عزم یک سفر پرماجراست. یافتن راه، سپس راه یافتن، گام نهادن و آن گاه بسیاری قدمها. پیش از راه؛ رنجهایکوچک، شادیهای کوچک، در راه؛ رنجهای عظیم، شعفهای نامنتها.
کار حال، کار خدمت است. هر که در حال است، به مسئولیتی گردن نهاده است. روح در راه حال، رسالت خویش را میشناسد. تعالیم حال، تعالیم عشق است. تعالیم عشق، تعالیم وقف، ایمان تام، ایثار و خدمت بی قید و شرط است. سالک مزد نمیطلبد، بلکه بها میپردازد و این بها وقت و جان و نیرو و تمام هستی اوست.
باید مشتاق حقیقت بود و آن را از جان دوستتر داشت. در هر مصاف انسان و خدا، عاشق هر بار انسان را زیر پا میگذارد. چرا که راه عشق، نه هم این و هم آن، که تنها آن و آن و آن و آن و آن.
حلمی * کتاب لامکان
#تنها_آن
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
امروز که بر پای درون باید رفت
نادیده به آوای درون باید رفت
باید که رمید ناگه از خاطر شب
بیدار به رویای درون باید رفت
شاه دل ما که راه دیروزم بست
گفتهست به فردای درون باید رفت
بیخودشده بر دامنِ معراجْ روان
آری به تماشای درون باید رفت
پرسید یکی واصل و آن ماه بگفت
بر باد به سودای درون باید رفت
بیباک و رها ز خاک و در قامت روح
حلمی به زوایای درون باید رفت
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
استادان کبیر در گوشهکنارهای زندگی بیهوده خاموش ننشستهاند. ایشان، شاهدان شمایند در آزمونهای کبیر.
*
آدمی، پاداش خویش است و تاوان خویش.
هر روح از جام خویش مینوشد.
*
آنگاه که هر عصر به پایان میرسد، روح از خویش نمیپرسد آیا میخواهم وارد بازی جدیدی شوم؛ قبای رنج نو بر میکند و جام ناشناخته بی پرسش سر میکشد.
*
هر زندگی، عبارتیست. در هر عبارت هزاران به شناخت خویش به مراقبه نشستهاند، هزاران به رقص برخاستهاند، هزاران نومید و هزاران امیدوار.
*
استادان کبیر
در گوشهکنارهای زندگی
بیهوده مست
به نظاره برننشستهاند.
حلمی * کتاب روشنا
#گوشهکنار
#به_نظاره
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
پشت سکّانم، مرا واگیر کن
خلقت از طرز بیانم سیر کن
بخت سرخوش، جان سرکش، جام پُر
این همه چون شعلهها تکثیر کن
من سراپای وجودم عشق شد
تو چنین کردی و خود تدبیر کن
ساز، خود آوردهای، مضراب زن!
این قلم خود ساختی، تقریر کن!
زیر و رویم را چو خود افراشتی
پس تو خود این زیر و رو تصویر کن
رو اگر در خاک هم، توفیر نیست
ذات را در خلق، عالمگیر کن
چون قلم در دست حلمی نور شد
آن جهان در این جهان تحریر کن
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
به مردی روا نبود این عصر، به روح که به ساحت خویش میتابید و خویشتن از آلایشِ نورِ تاریکِ خمیده، منزّه میخواست.
دزدان تاج بر سر مینهند و خفتگان سرود بیداری میخوانند. باری عصر این است و کار همین است.
حالی ای یاران دیرینه،
این همه پرسش از چیست؟
مگر نشوریدهاید هنوز بر تمام این هیچ؟
پس ای شوریدگانِ چرخِ عدم!
مگرنه که عاقبت کار، مستیست.
حلمی * کتاب روشنا
#عاقبت_کار
❤️🔥 @SNHELMI 🦅
همه عالم، خروش و جوش از توست
لبِ گفت و دمِ خاموش از توست
ستمکاری که گوید مِی حرام است
و هم یاری که گوید نوش از توست
حلمی
❤️🔥 @SNHELMI 🦅