شعرِ حافظ در زمانِ آدم اندَر باغِ خُلد دفترِ نسرین و گُل را زینَتِ اوراق بود
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما، کو رستمی؟
#حافظ
@ShereHafez
به ایرانیان گفت رستم کجاست
برین روز بیهوده خامش چراست
#حکیم_فردوسی
کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک
رهنمونیم به پای عَلَم داد نکرد
#حافظ
@ShereHafez
روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است
غمِ این کار، نشاطِ دلِ غمگینِ من است
دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جانبین باید
وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهانبینِ من است؟
یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر
از مه روی تو و اشکِ چو پروینِ من است
تا مرا عشقِ تو تعلیمِ سخن گفتن کرد
خلق را وردِ زبان، مدحت و تحسینِ من است
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سببِ حشمت و تمکینِ من است
واعظِ شَحنهشناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگهِ سلطان، دلِ مسکینِ من است
یا رب این کعبهٔ مقصود تماشاگه کیست؟
که مغیلانِ طریقش گل و نسرینِ من است
حافظ از حشمتِ پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعهکش خسرو شیرین من است
#حافظ
@ShereHafez
اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید
عمر بگذشته بپیرانه سرم بازآید
دارم امیّد برین اشک چو باران که دگر
برق دولت که برفت از نظرم بازآید
آن که تاج سر من خاک کف پایش بود
از خدا میطلبم تا بسرم بازآید
خواهم اندر عقبش رفت بیاران عزیز
شخصم ار بازنیاید خبرم بازآید
گر نثار قدم یار گرامی نکنم
گوهر جان بِچه کار دگرم بازآید
کوس نودولتی از بام سعادت بزنم
گر ببینم که مه نوسفرم بازآید
مانعش غلغل چنگست و شکرخواب صبوح
ور نه گر بشنود آه سحرم بازآید
آرزومند رخ شاه چو ماهم حافظ
همتی تا به سلامت ز درم بازآید
#حافظ
دیوان اشعار، به اهتمام محمد قزوینی و قاسم غنی، چاپ دهم، انتشارات زوار:۱۳۹۰، ص ۱۵۹، ۱۶۹
@ShereHafez
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح
ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت
#حافظ
@ShereHafez
مستم کن آن چنان، که ندانم ز بیخودی
در عرصهی خیال ، که آمد ، کدام رفت !
#حافظ
@ShereHafez
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
#حافظ
@ShereHafez
در اندرونِ منِ خستهدل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
#حافظ
@ShereHafez
فتنه می بارد ازین سقف مقرنس برخیز
که به میخانه پناه از همه آفات بریم
#حافظ
@ShereHafez
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده میدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا
لان روحی قد طاب ان یکون فداک
عنان مپیچ که گر میزنی به شمشیرم
سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
#حافظ
@ShereHafez
گر سرو پیشِ قد تو سَر میکشد مَرَنج
عقلِ طویل را نبُوَد هیچ اعتبار.
#حافظ
سرو اگر در پیش قَدّت سرفرازی میکند
راستی او این حماقت از درازی میکند.
#ناصر_بخارایی
@ShereHafez
دیوان حافظ؛ نسخه فریدون میرزا؛ به اهتمام احمد مجاهد؛ دانشگاه تهران؛۱۳۸۶
در خیمه تن که سایبانیست تو را
هان تکیه مکن که چارمیخش سست است..
#خیام
@ShereHafez
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
#حافظ
@ShereHafez
نکالِ شب که کند در قَدَح سیاهیِ مشک
در او شرارِ چراغِ سحرگهان گیرد
#حافظ
علّامه قزوینی ترکیبِ «نکالِ شب» را تصحیفی از «زکالِ (زغالِ) شب» دانستند؛ و درعینِحال دربابِ پیوندِ آن با «که کند در قَدَح سیاهیِ مشک»، نوشتهاند: «درست واضح نیست». استاد احمدعلی رجایی، «نکال» را «عقوبت»، و «مشک در شراب» را کنایه از «بیهوشکردن» دانستهاند و معنیکردهاند: «خالِ سیاهِ نگار بر روی لالهگونِ او، به دانهٔ مشکی که در قَدَحِ سرخِ شراب است تشبیه شدهاست». استاد زریابِ خویی تصحیحِ قیاسیِ علامه قزوینی را درست و صورتِ درستِ «قَدَح» را نیز «قَدْح» دانستهاند: «زگالِ شب که کند قَدْح در سیاهیِ مشک». و زندهیاد هاشمِ جاوید و استاد هوشنگِ ابتهاج نیز حدسِ علامه قزوینی و استاد زریاب را صائب دانستهاند.
@ShereHafez
—همیخواهم از روشنِ کردگار
که چندان گذر یابم از روزگار
کزین نامْورنامۀ باستان
به گیتی بمانم یکی داستان
— همیخواهم از دادگرْ یکخدای
که چندان بمانم به گیتی به جای
که این نامۀ شهریارانِ پیش
بپیوندم از خوبْگفتارِ خویش
دعاهای فردوسی با همه متفاوت است. دعایِ او شخصی نیست؛ او از خدا میخواهد که طولِ عمری به وی بدهد که بتواند سرودنِ شاهنامه را به پایان ببرَد و این سندِ هویتِ ما را احیا کند و بنایِ عظیمِ این نامۀ باستانی را جاودانگی بخشد. او با عزم و نیرویِ باطنیِ شگفتانگیزی دعا میکند که بتواند یکتنه بارِ یک ملت را به دوش بکشد و فرهنگ و زبانِ آن را تا ابد از گزندِ دشمنان ایمن نگاه دارد.
در همین مورد، بخشهایی از فیلمنامۀ درخشانِ بهرام بیضایی با نامِ «دیباچۀ نوینِ شاهنامه» را میخوانیم که در آن، با استادیِ تمام، سیمایِ فردوسی به تصویر کشیده میشود:
همسر: . . . بگو ما خانهای هستیم و تو به کشوری میاندیشی. ما چهار تنیم و تو دردِ چهارصد کرور مردم داری. من از باغی میگویم و تو به سرزمینی میاندیشی.
***
فردوسی: چه سود کردی از مرگِ دقیقی ای مرگ؟ نه! صدها داستان است که هنوز نسرودهام. صدها دستینه است که هنوز به دستم نرسیده. جانم از زخمها پُر است؛ به جادویِ این سرود، زخمهای خود را میبندم . . .
مرگ: . . . اما تو پسری داری و دختری و همسری. تو سادهدلی فردوسی. در برابرِ هر داستان، چیزی از تو میستانم؛ روشنیِ چشمت، شنواییِ گوش، سیاهیِ مو، سپیدیِ دندانها، تندرستیات، پسرت، همسرت، و سلامتِ این دخترکت!
#فردوسی_میراث_ملی
طفلی به نامِ شادی، دیریست گمشدهست
با چشمهای روشنِ برّاق
با گیسویی بلند، به بالای آرزو
هر کس ازو نشانی دارد،
ما را کُنَد خبر
این هم نشانِ ما:
یکسو، خلیج فارس
سویِ دگر، خزر
#شفیعی_کدکنی
خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد
به آب دیده و خونِ جگر طهارت کرد
#حافظ
@ShereHafez
گر چه افتاد ز زلفش ، گِرِهی در کارم
همچنان چشم ، گشاد از کرمش میدارم ! *
به طرب ، حمل مکن سرخی رویم ، که چو جام
خون دل ، عکس برون میدهد از رخسارم !
پرده ی مطربم از دست ، برون خواهد برد
آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم !
پاسبان حرم دل شدهام ، شب ، همه شب
تا در این پرده جز اندیشه ی او نگذارم !
منم آن شاعر ساحر ، که به افسونِ سخن
از نِیِ کلک همه ، قند و شکر میبارم !
دیده ی بخت ، به افسانه ی او شد در خواب !
کو نسیمی ز عنایت ، که کند بیدارم ؟!
چون تو را در گذر ای یار ! نمییارم دید
با که گویم که بگوید ، سخنی با یارم ؟!
دوش میگفت که "حافظ" همه روی است و ریا !
به جز از خاک درش ، با که بوَد بازارم ؟!
#حافظ
@ShereHafez
*چشم گشاد داشتن :انتظار و توقع شدید داشتن از کسی
هان مشو نومید چون واقف نیی از سرّ غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
#حافظ
@ShereHafez
چو قسمت ازلی بی حضور ما كردند
گر اندكی نه به وفق رضاست خُرده مگير!
#حافظ
چارهای هم نیست خواجه!
@ShereHafez
دَمی با غم به سر بردن، جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلقِ ما، کز این بهتر نمیارزد
به کویِ می فروشانش، به جامی بر نمیگیرند
زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمیارزد
رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رُخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاکِ در نمیارزد؟
شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او دَرج است
کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمیارزد
چه آسان مینمود اول غمِ دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
تو را آن بِهْ که رویِ خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادیِّ جهانگیری، غمِ لشکر نمیارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر
که یک جو مِنَّتِ دونان دو صد من زر نمیارزد
#حافظ 💥
@ShereHafez
در شعر کلاسیک پارسی حروف (خ، چ، گ) حروفِ خشن محسوب میشدند و به کار نبردن یا کمتر به کار بردن آنها در شعر جزئی از هنر و مهارت شاعری بود، اما حضرت حافظ این رسمِ نانوشته را با سرودن بیتی بسیار زیبا با ۷ "خ" به چالش کشید و نشان داد هنر و عشق میتواند همهی خشونتها را به لطافتی زیبا و #عاشقانه بدل کند:
خیالِ خالِ تو با خود به خاک خواهم برد
که تا زِ خالِ تو خاکم شود عبیرآمیز
#حافظ
@ShereHafez
نویسنده بشیری
ز کفر زلف تو هر حلقهای و آشوبی
ز سحر چشم تو هر گوشهای و بیماری
مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب
که در پی است ز هر سویات آه بیداری
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان
چو تیرهرای شوی کی گشایدت کاری؟
سرم برفت و زمانی به سر نرفت این کار
دلم گرفت و نبودت غم گرفتاری
#حافظ
@ShereHafez
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
#خیام
@ShereHafez
به پاس بزرگداشت #خیام_نیشابوری 🍷
فیلسوف، رباعیسرا، منجّم و ریاضیدانِ نابغۀ ایرانی
مِی خور به بانگ چنگ و مخور غصه، ور کسی
گوید تو را که باده مخور!
گو: هوالغفور ...
#حافظ
@ShereHafez