sherehafez | Unsorted

Telegram-канал sherehafez - شعرحافظ

5260

شعرِ حافظ در زمانِ آدم اندَر باغِ خُلد دفترِ نسرین و گُل را زینَتِ اوراق بود

Subscribe to a channel

شعرحافظ

به لب بگوی که
آن خنده‌ی نهان نکند

#وحشی

گفتمش تیر میزنی بر دل
خنده می زد به ناز و نه می گفت

#امیرخسرو_دهلوی

ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست

#حافظ
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

و کیست نخستین باختگان شطرنج جز پیادگان!

#بهرام_بیضایی
مرگ‌یزدگرد!

Читать полностью…

شعرحافظ

جمله‌های ساده‌ی نسیم و آب و جویبار
فعل لازم نفس کشیدن گیاه
اسم جامد ستاره، سنگ
اشتقاق برگ از درخت
و آنچه زین قِبَل سؤال‌هاست؛
در بر ادیبِ دهر و مکتب حقایقش
بیش و کم شنیده‌ایم و خوانده‌ایم
نکته‌هایی آشناست.
لیک هیچ کس به ما نگفت
مرجع ضمیر زندگی کجاست؟

#شفیعی_کدکنی


کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم

...
زندگی سوتِ قطاریست
که در خواب پُلی می‌پیچد

#سهراب_سپهری

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

#حافظ
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟

#حافظ

ز درد آن لب جان‌بخش، جانی دارم اندر لب
چو گوید کای مجیر! آن جان بده، درحال بسپارم

#مجیر_بیلقانی
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

نمی بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی

درون‌ها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکُند خلوت نشینی

#حافظ

مسلمانان مسلمانان، مسلمانی مسلمانی!
از این آیین بی‌دینان پشیمانی پشیمانی!

مسلمانی کنون اسمی است بر عُرفی و عاداتی
دریغا کو مسلمانی، دریغا کو مسلمانی

فروشد آفتاب دین، برآمد روز بی‌دینان
کجا شد درد بودردا و آن اسلام سلمانی؟

#سنایی
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

دانی غرضم ز می‌پرستی چه بُوَد
تا همچو تو خویشتن‌پرستی نکنم

#خیام

به می‌پرستی از آن نقش خود بر آب زدم
که تا خراب کنم نقش خودپرستیدن

#حافظ
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

سیه‌نرگسانت پر از شرم باد
رخانت پر از رنگ و آزرم باد

#فردوسی

نرگس کرشمه می‌برد از حد برون خرام
ای من فدای شیوۀ چشم سیاه تو

#حافظ
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

ز نقص خود، به امید کمال، خرسندم
اگر چه همچو مهِ عید، لاغر آمده‌ام!

#صائب_تبریزی

خیال حوصله‌ی بحر می‌پزد٬ هیهات!
چه‌هاست در سرِ این قطره‌‌ی محال‌اندیش

#حافظ
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد

ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد

مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد

#حافظ
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

زین آتشِ نهفته که در سینه‌ی منست،
خورشید، شعله‌ایست که در آسمان گرفت.

#حافظ

خاک، اخگری حقیر ز خورشید؟ آه، نه!
خورشیدِ اعظم از تنِ خاکیت، اخگری است!

#حسین_منزوی
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

مجزا نیستند از عشق، وصل و فصل و نوش و نیش
شگفتا او، که با ترکیبی از اضداد، می‌آید

#حسین_منزوی
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده‌ست
مگر از مذهب این طایفه بازآمده‌ای

#حافظ
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن

#حافظ
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

زندگی بر گردن افتاده‌ست یاران! چاره چیست؟
چند روزی هرچه باداباد باید زیستن

#بیدل
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

گر چه پیرم ، تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه ، ز کنار تو جوان برخیزم !

#حافظ

جوان گردد کهنسال از وصال نازک‌اندامان
کشد در بر چو ناوک را کمان ، بر خویش می‌بالد

#صائب
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

شیخ گفت: خلیفه منع کرده است از سماع کردن. درویش را عقده ای شد در اندرون و رنجور افتاد. طبیبِ حاذق را آوردند نبض او گرفت، این علّت ها و اسباب که خوانده بود، ندید. درویش وفات یافت؛ طبیب بشکافت گورِ او را و سینه ی او را، و عقده را بیرون آورد؛ همچون عقیق بود. آن را به وقت حاجت بفروخت؛ دست به دست رفت و به خلیفه رسید، خلیفه آن را نگین انگشتری ساخت؛ می‌داشت در انگشت. روزی در سماع فرو نگریست؛ جامه‌آلوده دید از خون. چون نظر کرد هیچ جراحتی ندید؛ دست برد به انگشتری، نگین را دید گداخته. خصمان را که فروخته بودند باز طلبید، تا به طبیب برسید. طبیب احوال باز گفت:
ره ره چو چکیده خون ببینی جائی
پی بَر که به چشم من برون آرد‌ سر

مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمدعلی موحد، ص۸۰

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید!

#حافظ
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

دیدم به خوابِ خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود

چل سال رنج و غصّه کشیدیم و عاقبت
تدبیرِ ما به دستِ شرابِ دوساله بود

آن نافهٔ مراد که می‌خواستم ز بخت
در چینِ زلفِ آن بتِ مشکین کلاله بود

از دست برده بود خمارِ غمم سحر
دولتْ مساعد آمد و می در پیاله بود

بر آستانِ میکده خون می‌خورم مدام
روزیّ‌ِ ما ز خوانِ کرَم این نواله بود

هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذارِ باد نگهبانِ لاله بود

بر طرْفِ گلشنم گذر افتاد وقتِ صبح
آن دم که کارِ مرغِ سحر آه و ناله بود

آتش فکند در دلِ مرغان نسیمِ باغ
زان داغِ سربه‌مُهر که بر جانِ لاله بود


دیدیم شعرِ دلکشِ «حافظ» به مدحِ شاه
یک بیت از آن قصیده بهْ از صد رساله بود

آن شاهِ تندحمله که خورشیدِ شیرگیر
پیشش به روزِ معرکه کمتر غزاله بود.

#حافظ
@ShereHafez
حافظ به سعی سایه

Читать полностью…

شعرحافظ

دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می‌رسم اینک به سلامت نگران¹ باش

#حافظ

مرغ دل باز هوادار کمان ابرویست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد

#حافظ

چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود

#حافظ

همه عالم نگران تا نظر بخت بلند
به که افتد که تو یک دم نگرانش باشی

#سعدی
@ShereHafez
¹نگاه کردن - نگریستن

Читать полностью…

شعرحافظ

گفته بودی همه زرق‌اند و فریب‌اند و فسوس،
سعدی آن نیست ... ولیکن چو تو فرمایی، هست!

#سعدی


گناه اگر چه نبود اختیار ما، حافظ،
تو در طریق ادب کوش و گو گناهِ من است

#حافظ
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

غمِ انتظار تو برده‌ام، به ره خیال تو مرده‌ام
قدمی به پرسشِ من ‌گشا، نفسی چو جان به بدن درآ

#بیدل

آنکه به ‌پرسش آمد و فاتحه خواند و می‌رود
گو نفسی که روح را می‌کنم از پی‌ات روان

#حافظ
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

 عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند.

#حافظ

اجرام که ساکنـان این ایوان اند
اسباب تردد خردمنداننـد

#خیام
@sherehafez

Читать полностью…

شعرحافظ

مبوس
جز لب معشوق و
جام می
حافظ

#حافظ
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

مردم هلال عید بدیدند و پیش ما
عیدست و آنک ابروی همچون هلال دوست

#سعدی

جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید

#حافظ
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

از چهره‌ی ،افروخته ، گل را ، مَشکن!
افروخته،رخ مرو تو دیگر ، به چمن!
گل را ، تو دگر ، مکن خجل ، ای مه من!
مَشکن به چمن ای مه من قدر سخن!

#اهلی_شیرازی
#سعدی_نیست

پی‌نوشت
*سمن؟
قالب شعر: مرکب مدوّر (شعر مربع هم گفته می‌شود؛ شعری که به صورت عمودی و افقی یکسان خوانده شود).
منبع رباعی: دیوان اهلی؛ تصحیح حامد ربانی، صفحۀ 806.
@ShereHafez
این شعر به صورت عمودی و افقی یک جور خوانده می شود

Читать полностью…

شعرحافظ

شب و خيال و سراغ تو، بازمی‌آيم
كه بهت خانهٔ دربسته را نظاره كنم

#حسین_منزوی
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

دلگیری کدام عتابت گرفته‌بود؟
وقتی که شعر من به‌ خطابت گرفته‌بود

میخانه بود دفتر #حافظ وَزان میان
سُکر کدام بادهٔ نابت گرفته‌بود؟

رویایِ که در آن‌سوی پلک تو می‌گذشت؟
با جذبهٔ چه وسوسه خوابت گرفته‌بود؟

ای جوهر عُصارهٔ مستی! به راستی
ته‌جرعهٔ کدام شرابت گرفته‌بود ؟

#حسین_منزوی
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

#سعدی

زلف بر باد مده ، تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن ، تا نکنی بنیادم

"مِی" مخور با همه کس، تا نخورم خون جگر!
سر مکش تا نکشد سر به فلک، فریادم!

زلف را حلقه مکن تا نکُنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره ی شهر مشو ، تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم

#حافظ
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

‏کشیش باز می‌خواست
‏از ⁧ خدا ⁩ حرف بزند اما من رفتم طرفش
‏و آخرین تلاشم را کردم که برایش روشن کنم
‏که من دیگر فرصت کمی برایم باقی مانده
‏و نمی‌خواهم این فرصتم را صرف خدا کنم.
#کامو ⁩
بیگانه
ترجمه:خشایار دیهیمی
@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی
بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی

#سعدی

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم
تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

#حافظ

@ShereHafez

Читать полностью…

شعرحافظ

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

#حافظ
حراج یوسف در بازار مصر

خلق روی بنهادند به نظاره یوسف. خلق حیران گشتند. مالک را می‌گفتند این کیست؟ پری‌ است؟ آدمی است؟ فرشته است؟ کیست که هرگز کس مثال این جمال ندیده و نشنیده. مالک می‌گفت: این غلام عبری است،‌ بها را دادم. وی را گفتند: کجا بها خواهی کرد؟ مالک گفت: به درِ کوشکِ (قصر) عزیز مصر. هر که خریدار است، آنجا آید فردا. آن شب که خبر در مصر افتاد، خلق را خواب نبود، از آرزوی آنکه روز شود که به نظاره وی آیند. همه شب خلق می‌آمدند و آنجا که مالک گفته بود جای می‌گرفتند و مالک یوسف را به گرمابه فرستاد. چون برآمد وی را جامه‌های فاخر پوشانید و گیسوهای وی را به مروارید پیوست و قبای زربفت در وی پوشانید و کمر به جواهر و یواقیت (یاقوت‌ها) پیوسته، بر میان (کمر) او بست. و تختی بر بالا بنهاد و وی را بر آن تخت نشانید و منادا کرد در مصر که: وقت دیدار اوست.

تفسیر عتیق نیشابوری (معروف به تفسیر سورآبادی)
ویرایش جعفر مدرس صادقی.
@ShereHafez

Читать полностью…
Subscribe to a channel