nazeraramesh | Unsorted

Telegram-канал nazeraramesh - اوشو .ناظر

5039

رهایی از ذهن،مراقبه و کمک به خودشناسی

Subscribe to a channel

اوشو .ناظر

ذهن همان انبار باورهای شماست.
گشودگی یعنی: بی ذهنی؛
گشودگی یعنی: کنار گذاشتن ذهن
و آن وقت آماده ای که بارها و بارها
به شیوه ای جدید به زندگی نگاه کنی،
اما نه با دیدگانی قدیمی.

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

گام هـاي اساسـی آماده شدن براي مراقبه
قسمت سوم

امروز صبح دوستی با یک خبر آمد. او گفت، "جاي بسی تاسف است که با وجودي که از برخی افراد دو بار دعـوت شـده، هنـوز هـم اینجا نیستند و ده دقیقه دیر آمده اند." او از اینکه می دید برخی افراد با وجود دعوت دوباره باز هم دیر آمده اند احساس تاسف مـی کرد. اگر من جاي او بودم، می گفتم که این خوب است که برخی افراد پس از فقط دو بار دعوت شدن آمده اند و حتی بهتر این مـی بود که افرادي هنوز نیامده اند نیز اینجا می بودند. این روش خشونت ندارد. روش او همراه با خشونت بود.

بنابراین چیزي که به شما می گویم این است که اگر قدري فکر کنید، اگر براي خودتان ابزارهایی براي پاکسازي افکار خلق کنید، درخواهید یافـت کـه آهسـته آهسته، حتی کوچکترین حرکات شما نیز تغییر خواهند کرد. حتی زبان شما نیز از خشونت عاري خواهد شد. حرکات شـما عـاري از خشونت خواهند شد. افکار شما می توانند زندگی شما را دگرگون سازند. به هرچه که بیندیشـید تـاثیري بـر زنـدگی شـما خواهنـد داشت زیرا افکار شما قدرت بسیار دارند. خیلی چیزها بستگی به این دارند که تمام اوقات به چه چیزهایی فکر می کنید

اگر دایم به پول فکر می کنید و سعی دارید که مراقبه کنید، آن وقت در دو جهت مختلف حرکت می کنید. مانند این است که دو گـاو نـر را بـه دو انتهاي یک گاري ببندید. گاري توسط نیروي آن دو گاو که در دو جهت مخالف حرکت می کنند درهم خواهد شکست و بـه جلـو نخواهد رفت.

اگر افکار شما خالص باشند، آنوقت در می یابید که حتی اعمال جزیی شما نیز تغییرات بسـیار کـرده اسـت. زنـدگی از اعمـال بـزرگ ساخته نشده است،از کارهاي جزیی تشکیل شده است.
چگونه از خواب بیدار می شوي، چگونه می نشینی، چگونه حـرف مـی زنـی، چه می گویی، خیلی از چیزها به این امور بستگی دارد. و منبع اصلی تمام این اعمال ذهن است. بنابراین افکار شـما بایـد بـه سـمت راستی، خیر و زیبایی متوجه باشند. بگذار در زندگیت راستی را همیشه به یاد بیاوري. هرگاه وقتی پیدا می کنی، روي راسـتی تامـل کن، به خیر بیندیش.

و هرگاه می خواهی کاري انجام دهی، پیش از اینکه شروع کنی، براي یک لحظه فکر کن کـه آنچـه را که انجام خواهی داد در هماهنگی با حقیقت، خیر و زیبایی هست یا مخالف این هاست
اگر افکاري در سر داري، دقت کن که آیـا 
این جریان فکري در جهت افزایش حقیقت، خیر است یا نه. اگر مخالف آن است، آنوقت بی درنگ آن افکار را متوقف کـن و به آن ها پروبال نده. برایت مضر خواهند بود، تو را پایین خواهند کشید و زندگیت را فاسد خواهند کرد.

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

ادامه👇

کسی که عاشق تنهابودن خودش باشد، قادر به عشق ورزیدن است
و کسی که احساس تنهایی می‌کند، قادر نیست که عشق بورزد. کسی که با خودش خوش باشد، پر از عشق است و عشق او جاری است. او نیاز به عشق دیگران ندارد، بنابراین می‌تواند از عشق خودش به دیگران ببخشد
وقتی نیازمند باشی چگونه می‌توانی ببخشی؟
یک گدا هستی. و وقتی بتوانی عشق بدهی، عشق فراوان به سمت تو خواهد آمد. این یک پاسخ است، یک پاسخ طبیعی
نخستین درس عشق این است که:
بیاموزی چگونه تنها باشی.

وقتی یک مرشد ذن چیزی را می‌گوید، یا وقتی هر مرشدی چیزی بگوید،‌ معنی او مطلقاً روشن و پیداست؛ درست در برابر تو قرار دارد. سعی نکن از آن دوری کنی. اگر شروع کنی به یافتن معنی، به راست و چپ نگاه خواهی کرد و آنچه را که در برابرت است ازدست می‌دهی. این یک جمله‌ی ساده است:
“من اینجا تنها با خودم نشسته‌ام.”

آزمایش کن، تا آن را احساس کنی. گاهی با خودت تنها بنشین. مراقبه یعنی همین ـــ
فقط در تنهایی نشستن، هیچ‌کاری نکردن! فقط آزمایش کن. اگر احساس دلتنگی و تنهایی کنی، ‌آنوقت چیزی در وجود کسر است، آنگاه هنوز قادر نیستی درک کنی که کیستی.

سپس عمیق‌تر وارد این تنهایی شود تا به لایه‌ای برسی که ناگهان تنهایی به تنهابودن متحول شود. این حالت دگرگون خواهد شد ـــ تنهایی جنبه‌ی منفی از همان پدیده است. تنهایی جنبه‌ی منفی تنهابودن است. اگر عمیقاً واردش بشوی، حتماً‌ لحظه‌ای فرامی‌رسد که ناگهان جنبه‌ی مثبت آن را احساس خواهی کرد. زیرا هردو جنبه همیشه باهم هستند.

پس تنهاباش، از تنهایی خودت رنج ببر. سخت است، مراقبه دشوار است. مردم نزد من می‌آید و می‌گویند، “بله، ما آماده هستیم تا بنشینیم، ولی ذکری به ما بدهید تا بتوانیم آن را تکرار کنیم!” اینها چه درخواستی دارند؟
آنان می‌گویند که ما نمی‌خواهیم تنها باشیم، آنان مایل نیستند با تنهایی خود روبه‌رو شوند. آنان خواهان یک ذکر هستند ـــ
ذکری که همنشین آنان باشد

این افراد تمام نکته را از دست می‌دهند. تی. ام. Transcendental Meditation، ابداً مراقبه نیست، زیرا مراقبه فقط به معنی تنهابودن و هیچ‌کاری نکردن است ـــ حتی تکرار یک ذکر هم نیست. زیرا این یک حقّه ذهن است. این کاری است که ذهن همیشه می‌کرده. وقتی تنها بنشینی، آیا مشاهده کرده‌ای که چقدر تخیلات خودشان را برایت آشکار می‌کنند؟
تخیلات بی‌پایان، رویاهای روزانه. هرگاه کاری برای انجام‌دادن نداشته باشی، احساس کسالت و بی‌حوصلگی می‌کنی و بی‌درنگ به رویاپردازی پناه می‌بری

ولی چرا ذهن شروع به رویاپردازی می‌کند؟ توجیه علمی این است که ذهن نمی‌تواند تنها با خودش زندگی کند. پس یا در عالم واقعیت به کسی نیاز دارد؛ یا اگر چنین کسی در دسترس نباشد، آنوقت شروع به تخیلات می‌کند. تخیلات ذهنی یک جایگزین است. ذهن نمی‌تواند تنها با خودش زندگی کند.

برای همین است که شما شب‌ها خواب می‌بینید ـــ زیرا در خواب تنها هستید؛ دنیا ناپدید می‌شود. شوهرت دیگر آنجا نیست، فرزندانت دیگر در آنجا نیستند؛ زنت دیگر وجود ندارد، تو فقط تنها هستی ـــ و تو از تنهابودن ناتوان هستی. ذهنت فقط دنیای دیگری از رویاها را جایگزین می‌کند: رویا پشتِ رویا، چرخه‌ای از رویاها در تمام طول شب
چرا نیاز به رویا هست؟
چون تو نمی‌توانی تنها باشی

به‌یاد بسپار که وقتی خوشبختی تو متکی به دیگران باشد، بدبختی تو نیز به دیگران وابسته است. اگر به این دلیل خوشبخت هستی که زنی عاشق تو است، اگر او دیگر تو را دوست نداشته باشد، بدبخت خواهی بود. اگر به هر دلیلی خوشبخت باشی، آنوقت اگر هر روزی آن دلیل دیگر وجود نداشته باشد، بدبخت خواهی بود. خوشبختی تو همیشه در یک هوای طوفانی قرار دارد و بسیار شکننده است.

متکی شدن به دیگران یک وابستگی است ــ یک قید است و فرد هرگز واقعاً‌ احساس سرور نخواهد داشت
مسرور بودن فقط در یک آزادی تمام و نامشروط وجود دارد

وقتی بیاموزی که چگونه با خودت باشی، مرگ بی‌معنی می‌شود، آنگاه مرگ وجود ندارد. تو نامیرا می‌شوی. آنگاه مرگ نمی‌تواند هیچ چیزی رااز تو بگیرد. آنچه را که مرگ می‌تواند از تو بگیرد، خودت پیشاپیش تسلیم کرده‌ای.
مراقبه همین است:
تسلیم کردن آنچه که غیراساسی است، آنچه که مرگ می‌تواند از تو بگیرد. آنچه را که مرگ انجام خواهد داد، یک مراقبه‌کننده خودش دواطلبانه انجام می‌دهد. با خوب دانستنِ اینکه از او گرفته خواهد شد، او خودش تسلیم می‌کند

تنهابودن بسیار زیباست. هیچ چیز با آن قابل قیاس نیست. زیبایی آن زیباییِ غایی است؛ شکوهِ آن شکوهِ غایی است؛ قدرت آن، قدرتِ غایی است
به وطن بازگرد. و راهش این است:
باید نخست از تنهایی رنج ببری. رنجش را ببر؛ واردش شو. باید بهای آن سرور را که خواهد آمد بپردازی. باید بهایش را پرداخت کنی
این رنج تنهایی فقط بهای آن سرور است.


#اشو
آموزش فراسو: تفسیر اشو از ۴۲ سوترای بودا جلد ۱/۴ فصل دوم
#برگردان_محسن_خاتمی
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

مراقبه چیزی نیست جز 
سعی در پاکسازی وجود
سعی در یافتن طراوت و جواني
سعی در دستیابی به سر زندگی و هشیاری بیشتر
.

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

گام هـاي اساسـی آماده شدن براي مراقبه
قسمت دوم

در سالیان خیلی دور، پادشاهی در چین زندگی می کرد. روزي به مرز سـرزمینش کـه اقیـانوس بـود رفـت و نخسـت وزیـرش را بـا خودش برد. هر دو روي تپه اي ایستاده بودند و اقیانوس را تماشا می کردند که تا چشم کار می کرد گسترده بود. کشتی ها در رفـت و آمد بودند و پادشاه از وزیر ارشدش پرسید، "چند کشتی وارد می شوند و چند کشتی خارج می شوند؟"
وزیر ارشد گفـت:
"اربـاب من، اگر حقیقت را بخواهید، فقط سه کشتی وارد می شوند و سه کشتی خارج مـی شـوند ."
پادشـاه گفـت:
"سـه کشـتی؟ در آنجـا کشتی هاي بسیار وجود دارد. آیا نمی بینی؟"
وزیر پاسخ داد،
"من فقط سه کشتی دیده ام:
"یکی پول، یکی سکس و دیگري قـدرت، ما تمام عمرمان را سوار این سه کشتی هستیم."

این درست است؛ روند افکار ما بر این سه کشتی سوار هستند. و هرکسی که سوار این کشتی ها باشد، در افکار پاك نخواهـد شـد.
او فقط وقتی افکاري پاك خواهد داشت که از این سه کشتی پیاده شود.
بنابراین براي همه مهم است که افکاري را که در ذهـن تکـرار می شود مشاهده کنند؛ چه زخم هایی در ذهن دارد که افکارش در حول آن می چرخد. همان افکاري که بارها و بارها به ذهنش بـاز می گردد، ضعف اساسی او است.
بنابراین هر کسی باید این را کشف کند:
آیا پول اسـت، آیـا سـکس اسـت و آیـا قـدرت اسـت؟
آیـا پیوسته به یکی از این سه چیز فکر می کنی؟
آیا در مورد دروغ گفتن فکر می کنی؟
آیا در مورد نادرسـتی و تقلـب کـردن فکـر مـی کنی؟

این ها نکات فرعی هستند، آن سه مورد اول اساسی هستند. اگر افکارت حول آن سه چیز می چرخـد، آنوقـت افکـارت ناپـاك هستند. آن ها به این سبب ناپاك خوانده می شوند زیرا که:
تا وقتی به آن ها می اندیشی، نمی توانی حقیقت را بشناسی.
خلوص فکر همان چیزي است که ما در هندوستان به آن راستی، خیر و زیبایی می گوییم. افکار پاك حول این سه محور می چرخنـد.
چـه قـدر در مورد حقیقت می اندیشی؟
آیا ابداً به حقیقت فکر می کنی؟
آیا هرگز در شگفت شده اي که حقیقـت چیسـت؟
آیـا در لحظـه اي ساکت ذهنت در این مورد فکر کرده است؟
آیا هیچگاه دغدغۀ حقیقت را داشته اي؟
آیا هرگـز احسـاس کـرده اي کـه مـی خـواهی زیبایی را درك کنی؟
آیا هرگز احساس کرده اي که مایلی خوشبختی را درك کنی؟
اگر ذهنت از افکار ناپـاك دچـار دردسـر اسـت، 
پس ذهنت ناپاك است و با ذهنی ناپاك امکان رسیدن به اشراق وجود ندارد.

افکار ناپاك شما را به بیرون می برند و افکار پاك شـما را به درون می برند.
افکار ناپاك به سمت بیرون و پایین جاري هستند
و افکار پاك به سمت درون و بالا جریـان دارنـد.

غیـر ممکـن است کسی به راستی، خیر و زیبایی فکر کند و درنیابد که زندگیش رنگ این ها را گرفته است.

ادامه دارد...

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

سخنرانی اول نوامبر ۱۹۷۶

پرسش دوم:
پس از سخنرانی امروز، احساس سبکی و پرواز داشتم. به خیابان جلوی آشرام رفتم و به یک بوته‌ی در حال شکوفایی رسیدم، به آن نگاه کردم و ناگهان احساس یکی‌بودن با طبیعت و شناوربودن مانند یک قطعه‌ چوب را داشتم. ولی ناگهان دریافتم که این قطعه چوب روی تلی از مدفوع سگ‌ها قدم گذاشته. آیا هیچ چیز نمادین و معنی‌دار در این می‌بینید؟

پاسخ:
اهمیت دارد ولی نمادین نیست؛ بسیار واقعی است. نیازی نیست وارد نمادشناسی بشوی، زیرا این یک رویا نیست، وقتی اتفاق افتاد که تو کاملاً بیدار بودی. واقعیت چیزی به تو می‌گوید…

با شنیدن من می‌توانی احساس کنی که بال درآورده‌ای، ولی نمی‌توانی پرواز کنی. «احساس» آن چیز اصلی نیست.

با شنیدن من می‌توانی احساس خوشحالی بسیار کنی، ولی این خوشحالی مانند یک بازتاب است. خوشحالی من است که در آینه‌ی تو بازتاب یافته، خوشحالی تو نیست. پس باید که جایی در مدفوع سگ فرود بیایی.

فرد نباید به هیچکس دیگر متکی باشد. تو نیاز به خوشحالی خودت داری. با شنیدن من می‌توانی احاطه‌ شوی و بال درآوری، ولی هرچه از من دورتر بروی، آن موسیقی شروع به ناپدیدشدن در تو می‌کند. زیرا از همان ابتدا به تو تعلق نداشته.

مانند این است که من اینجا نشسته‌ام: در نور من، تاریکی تو ناپدید می‌شود. سپس دور می‌‌شوی؛ هرچه دورتر بشوی، تاریکی بیشتر تو را احاطه می‌کند.

* مانند این داستان صوفیان است:
دو مسافر در جنگلی وارد شدند. یکی از آنها یک فانوس با خودش داشت و دیگری نداشت. ولی آن دیگری حتی از این واقعیت هشیار نبود. هر دو با هم راه می‌رفتند و از یک فانوس استفاده می‌کردند، پس آن دیگری هم جلوی راه خودش را می‌دید. سپس لحظه‌ای رسید که باید خداحافظی می‌کردند و هر یک راه خودش را ادامه می‌داد. وقتی که مسافر با فانوس به راه خودش رفت، دیگری ناگهان متوجه شد که اطرافش را تاریکی غلیظی فراگرفته است.

تو می‌توانی تا حدی با من همراه باشی. مرید تا حد مشخصی می‌تواند با مرشد همراه باشد، ولی سپس راه‌ها از هم جدا می‌شوند. آنگاه تو باید راه خودت را بروی. ناگهان درمی‌یابی که در تاریکی هستی.

پس وقتی که با یک مرشد هستی، فقط از سُرور او لذت نبر. لذت ببر، ولی همچنین یاد بگیر که سرور و نور خودت را خلق کنی.

از آن لحظاتِ بودن با مرشد باید بخوبی و بسیار لذت برده شود. ولی فقط لذت‌بردن کافی نیست. باید راز این را بیاموزی که چگونه نور خودت را تولید کنی، تا وقتی که مرشد جدا می‌شود، یا تو باید به راه خود بروی و راه‌ها از هم جدا شوند، در تاریکی گم نشوی. وگرنه این بارها و بارها اتفاق خواهد افتاد.

* یک روز ملانصرالدین توسط پلیس دستگیر شد، پس من برای ملاقات او به زندان رفتم. از او پرسیدم: “ملا! چطور اینجا آمدی؟ چه شد؟”
پاسخ داد: “دزدی از خانه، و تقصیر خودم بود.”
گفتم: “چطور شد؟”
گفت: “سه ماه وقت صرف کردم تا با سگ نگهبان آشنا شوم و سپس روی گربه پا گذاشتم!”

باید کاملاً‌ هشیار باشی.
در ذن، می‌گویند: هنر مراقبه تقریباً‌ مانند هنر دزدبودن است!

باید چنان هشیار باشی که بتوانی به خانه‌ی فرد دیگری که هرگز آنجا نبوده‌ای وارد شوی؛ و نه‌تنها بتوانی راه بروی بلکه بتوانی اشیاء را بدون سروصدا جابجا کنی و نه‌تنها این، بلکه باید اینکارها را در شب و در تاریکی و بدون چراغ انجام دهی. باید مانند یک دزد حرکت کنی: بسیار هشیار و بسیار گوش‌به‌زنگ.

برای این سوال‌کننده چه پیش آمد؟
او شناور شده بود، دیگر در این دنیا نبود،‌ وارد دنیای دیگری شده بود. او در یک رویا به سر می‌برد، هشیار نبود و مست بود. برای همین روی مدفوع سگ‌ها پا گذاشت.

این بسیار بسیار بامعنی است؛ به یاد داشته باش. وگرنه راه‌های بسیاری وجود دارند که در مکان‌های اشتباه فرود بیایی. تا وقتی که بسیار هشیار نباشی، بارها به خانه نزدیک می‌شوی و بازهم درِ ورودی را گم خواهی کرد.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۴/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

Читать полностью…

اوشو .ناظر

ﺷﻤﺎ اﻧﻮاع ﻣﺘﻌﺼﺒﻴﻦ ﻣﺬهبی ﺭا دﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﭘﻴﺪا مىﻛﻨﻴﺪ، حتی اﮔﺮ ﻣﺎﻳﻞ ﻧﺒﺎشى ﻛﻪ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﻮى و ﻧﺠﺎﺕ ﭘﻴﺪا کنی، آنانﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺗﻮ ﺭا ﻧﺠﺎت مى دﻫﻨﺪ!
از اين بگذريم سؤالى كه من را اذيت مى كند اين است:
ﭼﻪ کسی ﺑﻪ آنها اﻳﻦ ﻣﺮجعیت ﺭا ﺩاﺩﻩ ﻛﻪ دﻳﮕﺮاﻥ ﺭا ﻧﺠﺎت ﺑﺪهند!
آﻳﺎ ﺧﻮﺩشان ﻳﻘﻴﻦ داﺭند ﻛﻪ ﻧﺠﺎت ﻳﺎﻓﺘﻪاند؟!
از آغاز پیدایشِ انسان تاکنون، بشر برای خود ارزش‌ها، رسوم، عادات، خرافات ساخته است و این‌ها را نیز همچنان با تعصب و شدت و حدتِ وصف ناشدنی به فرزندان و جامعه انتقال می‌دهد. حتی لحظه‌ای فکر نمی‌کنیم که همین‌ چیزها زمین را جهنم کرده است.
بهشت همینجا و در میان مردمانی است که آگاه و زیبا باشند.

تو میگویی که آنها به من احترام نمی‌گذارند:
چه خوب! بسیار عالی! اگر از طرفِ یک مشت نادان و احمق مورد تمجید و احترام قرار بگیری، مجبوری مطابق مبادی آداب و انتظارات آنها رفتار کنی. برای کسب احترام و پذیرشِ بشریتِ بیمار، تو باید از آنها بیمارتر باشی.
آن وقت آنها تو را عزت و احترام خواهند کرد.
اما تو چه چیزی عایدت می‌شود؟
تو روحت را از دست می‌دهی و در ازای آن هیچ سودی نمی‌بری.

آیا به خورشید اعتقاد داری؟
آیا ماه را باور داری؟
" اگر کسی بیاید و از تو بپرسد: "
آیا خورشید را باور داری؟
آیا ماه را باور داری؟
آیا به درختان اعتقاد داری؟"،
فکر می‌کنی که او یک دیوانه است.
چرا این سوال‌ها را می‌پرسد؟
این‌ها وجود دارند، بنابراین موضوع باور داشتن به آنها وجود ندارد.
مردم دروغ‌ها را باور می کنند
حقایق نیازی به مومنین ندارد.

وقتی دروغ می‌سازی، یک رهبر بزرگ می‌شوی.
برای همین است که در روی زمین سیصد مذهب وجود دارد.
حقیقت یکی است و سیصد دین و مذهب!
مردم ابداع کنندگان بزرگی هستند.
وقتی دروغ‌ها چنان هستند که کسی نمی‌تواند آن‌ها را تشخیص بدهد و راهی برای اثبات یا انکار آن‌ها وجود ندارد، تو حفاظت شده‌ای.
مردمان زیادی در مورد دروغ‌های روحانی سخن می‌گویند، این مطمئن‌تر است.

ﺩﻭﺭ دﻧﯿﺎ ﺑﮕﺮدﯾﺪ: ﺑﺴﯿﺎﺭ دﺷﻮﺍﺭ اﺳﺖ ﺗﺎ ﯾﮏ ﻓﺮﺩِ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﺑﯿﺪ ﮐﻪ ﻣُﻬﺮ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ،ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ رﻧﮓِ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮﺩەها ﺗﻌﻠﻖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ، ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﯾﮏ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺗﻤﺎﻣﯿﺖ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﺱ ، ﻃﺒﻖ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ‌.

به شما برچسب‌هایی از بیرون زده‌اند و شما آن برچسب‌ها را باور کرده‌اید، نام و مذهب و ملیت، همگی دروغ هستند!
اگر خودت را نشناسی ابداً معنی ندارد که یک هندو باشی یا یک مسیحی یا یک محمدی. این برچسب‌ها کاملاً بی معنی هستند.
شاید کاربرد خاصی داشته باشند.
ولی چه معنایی دارد که یک هندو باشی یا یک مسیحی یا یک هندی یا آمریکایی یا یک چینی؟
این ها به چه کار می‌آیند؟
چگونه به تو کمک می‌کنند که خودت را بشناسی؟
اینها همه بی‌مورد هستند
زیرا که #وجود (اصیل) نه هندی است و چینی و نه آمریکایی
و وجود ، نه هندو است و نه محمدی و نه مسیحی
وجود فقط یک بودش خالص است
این بودش خالص همان است که من آن را خدا می‌خوانم.
اگر بتوانی الوهیت درون خودت را بشناسی، زندگی را درک کرده‌ای
وگرنه قادر نبوده‌ای تا زندگی را کشف و رمز گشایی کنی.

پیام این است:
تمامی زندگی، پیوسته به این یک چیز اشاره دارد که:
شما خدایان هستید. وقتی که این را درک کردی، دیگر مرگی وجود ندارد آنوقت درس را گرفته‌ای. آنگاه در زمان مرگ، این خدایان هستند که به خانه باز می‌گردند.

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

ادامه ـ

شما خواهان دنیایی هستید که سرما وجود داشته باشد و هیچ گرمایی نباشد یا گرما باشد، بدون سرما. فقط در موردش فکر کن: مسخره است ـــ زیرا سرما و گرما با هم هستند. و بستگی به این دارد که چطور آنها را تعریف کنی.

می‌توانی با یک ظرف آب آزمایش کنی: یک دست خود را نزدیک آتش و دست دیگر را نزدیک یخ نگه‌دار؛ سپس هر دو دست را در یک ظرف آب قرار بده و احساس کن چه می‌شود. یک دست می‌گوید که آب سرد است و دست دیگر می‌گوید که آب گرم است؛ ولی آب همان است و یکی است. همه‌چیز نسبی است. چیزی برای تو لذت‌بخش است و همان چیز برای دیگری دردآور است.

و تو در وضعیت شهوانی ذهن، تقریباً مست هستی.

وقتی خشمگین هستی، کاری می‌کنی؛ در آن لحظه به تو لذت می‌دهد؛ وگرنه آن کار را نمی‌کردی. خشم یک قدرت و لذت فراوان می‌دهد، احساس قوی‌بودن می‌کنی. ولی وقتی خشم از بین رفته باشد احساس پشیمانی داری و توبه می‌کنی. احساس می‌کنی که کار خوبی نبوده و اینک رنج می‌بری.

وقتی خشم وجود داشت احساس لذت و قدرت می‌کردی و اینک دوباره در یک وضعیت کمتر تب‌آلوده و کمتر دیوانه‌وار؛ همان خشم مایه رنج تو شده است. یک چیز می‌تواند هم لذت‌بخش باشد و هم رنج‌آور ـــ بستگی دارد. و یک چیز می‌تواند برای تو لذت‌بخش باشد و برای دیگری دردآور ـــ این نیز بستگی دارد. رنج و لذت با هم هستند.

توصیه‌ی من به تو این است:
دو راه برای بیرون آمدن از این حالت وجود دارد. یکی اینکه شروع کنی بیشتر و بیشتر غیرحسّاس بشوی. این کاری است که مذاهب قدیمی آموزش داده‌اند ـــ غیرحسّاس شدن.

وقتی گنگ و غیرحساس و ناهوشمند هستی، یک پوسته‌ی سخت تو را احاطه خواهد کرد: نه احساس رنج داری و نه لذت را احساس می‌کنی. این چیزی است که برای راهبان جین و سایر راهبان اتفاق افتاده است ـــ آنان سعی دارند تا غیرحساس شوند. رفته‌رفته می‌توانی حساسیت خودت را از بین ببری. آنوقت هیچ چیز لذت‌بخش نیست و هیچ‌چیز رنج‌آور نیست. به یک وضعیت بلاهت و حماقت خواهی رسید و بسیار کناره‌گیر خواهی شد. تقریباً مُرده هستی. چشمانت آتش خود را از دست می‌دهند و وجودت تمام انرژی را از دست می‌دهد؛ فقط یک جسم بی‌جان و راکد هستی و بوی تعفن مرگ را می‌دهی. این یک راه است: ساده، آسان و ارزان. من این را پیشنهاد نمی‌دهم. این خلاف زندگی است؛ خشن است و خشونتی بر علیه خودت. این یک خودآزاری است. می‌توانی آزمایش کنی، ساده است.

می‌توانی به بنارس Benares بروی و سانیاسین‌هایی را ببینی که روی تختی از خارها خوابیده‌اند ـــ و تعجب خواهی کرد! ولی آنان چه آموخته‌اند؟ هیچ چیز نیاموخته‌اند ـــ فقط اینکه اگر روی اجسام تیز بخوابی بدنت بی‌جان شده و چیزی را احساس نمی‌کند. ولی آنان فقط برای اینکه از درد پرهیز کنند، از خودِ زندگی پرهیز کرده‌اند. مانند این است که بخواهی سالم باشی و نخواهی بیمار شوی؛ فقط برای اینکه بیمار نشوی خودت را بکشی چون بیماری بسیار دردآور است! ولی حالا تو ابداً‌ وجود نداری!

توصیه‌ی من رویکردی بسیار عاشقانه و مثبت به زندگی است: وقتی درد وجود دارد، عمیقاً واردش بشو و از آن پرهیز نکن. بگذار باشد، نسبت به آن باز بمان، تا حد ممکن به آن حساس باش. بگذار درد و سوزش آن در عمق وجودت نفوذ کن. رنج آن را ببر.

و وقتی که لذت می‌آید، بگذار آن نیز تا عمق وجودت نفوذ کند. آن را برقص. وقتی که درد هست، با درد باش و وقتی لذت هست، با لذت باش. چنان کاملاً حساس باش تا هر لحظه از درد یا لذت یک ماجراجویی بزرگ باشد.


و مایلم نکته‌ای را به تو بگویم:
اگر بتوانی چنین کنی، خواهی فهمید که درد نیز زیباست. همانقدر زیباست که لذت زیباست. درد نیز نوعی تیزبودن را به وجودت می‌آورد؛ نوعی هشیاری را برایت خواهد آورد ــ‌ حتی گاهی بیشتر از لذت. لذت انسان را گُنگ می‌سازد. برای همین است که افرادی که همیشه زیاده‌روی می‌کنند را افرادی توخالی می‌یابی؛ هیچ عمقی را در آنان نمی‌بینی. زیرا آنان درد را ابداً‌ نشناخته‌اند.

ادامه

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۴/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

Читать полностью…

اوشو .ناظر

ادامه ـ

یک مشکل نیاز به فضا دارد: در زمان حال فضایی وجود ندارد. اتفاقات می‌افتند، زمانی برای فکرکردن به آنها وجود ندارد. می‌توانی به گذشته فکر کنی زیرا فاصله‌ای وجود دارد؛ می‌توانی به آینده فکر کنی، زیرا فاصله هست. درواقع، گذشته و آینده فقط برای این خلق شده‌اند تا به ما فضایی بدهند تا بتوانیم نگران شویم! و هرچه فضای بیشتری داشته باشی، نگرانی بیشتری وجود دارد.

در هندوستان مردم بسیار نگران هستند زیرا فکر می‌کنند: “زندگی بعدی…. و…. بعدی….” تا بی‌نهایت! “در زندگی بعد چه خواهد شد؟” شخص کاری را انجام می‌دهد و فقط در فکر پیامد‌های کارش در اینک و اینجا نیست؛ بلکه فکر می‌کند: “چه کارمایی برای زندگی بعدی خود درست خواهم کرد؟!” حالا او حتی بیشتر نگران است؛ فضای بیشتری در اختیار دارد. و چگونه آن فضا را پر می‌کند؟ ـــ آن را با مشکلات بیشتر و بیشتر پر می‌کند. نگرانی راهی است برای پر کردن فضای خالیِ آینده.

سوال‌کننده می‌پرسد: “من می‌دانم که دردهای روانی و وجودین چگونه توسط نفْس خلق می‌شوند. این ساخت درون است و می‌تواند ساخته نشود.“

فقط درک روشنفکرانه‌ی آن کمکی نخواهد کرد؛ باید انجامش بدهی. انجام بده و آنگاه سوال بعدی ناپدید خواهد شد. انجام بده و آنگاه درمی‌یابی که هیچ مشکلی باقی نمانده است.

و در ادامه می‌پرسد: “ولی در مورد دردهای فیزیکی چه می‌توان گفت؟”

حالا مشکلات اینگونه ایجاد می‌شوند. تو یک چیز را روشنفکرانه فهمیده‌ای، ولی این برایت هیچ معنی ندارد. سوال بعدی فوراً واقعیت تو را به سطح می‌آورد: تو آن را درک نکرده‌ای.

مانند فردی کور که با عصای خود در تاریکی راه می‌رود: توسط عصا راه خودش را پیدا می‌کند. و آنوقت به او می‌گوییم “چشمان تو می‌توانند درمان شوند، ولی آنوقت باید عصای خود را دور بیندازی؛ نیازی به آن نیست.” مرد نابینا خواهد گفت: “می‌توانم درک کنم که چشمانم قابل درمان است، ولی چطور بدون عصایم راه بروم؟” حالا، او بطور روشنفکرانه فهمیده که چشمانش می‌تواند درمان شود، ولی از نظر وجودی و تجربی، موضوع را درک نکرده ـــ ‌وگرنه سوال بعدی پیش نمی‌آمد.

گاهی اوقات افرادی نزد من می‌آیند و یک سوال می‌پرسند و من می‌گویم “ادامه بده؛ دو سوال بعدی را هم بپرس!” زیرا یک سوال شاید واقعیت را نشان ندهد؛ شاید آنان فقط درک روشنفکرانه‌ی خود را نمایش می‌دهند! ولی با سوالات بعدی حتماً گرفتار خواهند شد! باید چنین باشد زیرا با سوال بعدی، بی‌درنگ نکته را از دست خواهند داد.

نخستین بخش این پرسش کامل است، ولی تو این نکته را فقط توسط ذهن دریافته‌ای. هنوز خوب جویده نشده است، هنوز هضم نشده است. به خون و استخوان و مغز استخوان تبدیل نشده است. هنوز بخشی از وجود و هستی تو نشده است. وگرنه هرگز نمی‌پرسیدی: “ولی در مورد دردهای فیزیکی چه می‌توان گفت؟” ـــ زیرا خودِ این پرسش از ذهن است.

درد فیزیکی مشکلی نیست ـــ وقتی هست، هست؛ وقتی نیست، نیست. مشکل وقتی برمی‌خیزد که چیزی وجود ندارد و تو می‌خواهی که وجود داشته باشد، یا وقتی که چیزی وجود دارد و تو نمی‌خواهی باشد.

یک مشکل همیشه روانی است: “چرا هست؟” تمام این ذهنی و روانی است. کیست که بگوید چرا درد وجود دارد؟ کسی برای پاسخگویی وجود ندارد. فقط می‌توان توضیحاتی داد، ولی اینها پاسخ واقعی نیستند.

پاسخ واقعی خیلی ساده است:
رنج وجود دارد زیرا لذت وجود دارد. لذت بدون رنج نمی‌تواند وجود داشته باشد. اگر یک زندگی مطلقاً بدون رنج را می‌خواهی، آنوقت باید یک زندگی کاملاً بدون لذت را زندگی کنی. آنها در یک بسته می‌آیند.


درواقع «رنج و لذت» دو تا نیستند؛ یک چیز هستند ـــ تفاوتی ندارند، جدا نیستند و نمی‌توانند از هم جدا شوند. ولی این کاری است که انسان در طول قرن‌ها سعی داشته انجام دهد: جدا کردنِ رنج و لذت: به‌نوعی تمام لذت‌های دنیا را داشته باش، بدون هیچ رنجی؛ اما این ممکن نیست. هرچه لذت بیشتری داشته باشی، رنج بیشتری هم خواهی داشت.

هرچه قلّه رفیع‌تر باشد، درّه نیز عمیق‌تر خواهد بود. تو خواهان قله‌های بلند هستی بدون هیچ دره! دره چیزی نیست جز موقعیتی که در آن یک قله ممکن می‌گردد. قله و دره با هم متصل هستند.

ادامه

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۴/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

Читать полностью…

اوشو .ناظر

سخنرانی اول نوامبر ۱۹۷۶

«دردهای جسمی ، دردهای روانی»

پرسش اول:
من می‌دانم که دردهای روانی و وجودین چگونه توسط نفْس خلق می‌شوند. این ساخت درون است و می‌تواند ساخته نشود.
ولی در مورد دردهای فیزیکی چه می‌توان گفت: چرا وجود دارند؟ آیا این بخشی ضروری از مُردن است؟
من فکر نمی‌کنم آنقدر که از درد جسمانی، پیری و سالخوردگی می‌ترسم، از خودِ مرگ وحشتی داشته باشم.

پاسخ:
دردهای روانی می‌توانند برطرف شوند؛ و فقط دردهای روانی می‌توانند برطرف شوند. درد جسمانی بخشی از زندگی و مرگ است؛ راهی برای برطرف‌کردن آن وجود ندارد. ولی این هرگز تولید مشکل نمی‌کند.

آیا هرگز مشاهده کرده‌ای؟
مشکل فقط وقتی است که در موردش فکر می‌کنی. وقتی به پیری فکر کنی، می‌ترسی، ولی مردمان سالخورده نمی‌لرزند.

اگر به بیماری فکر کنی، وحشت می‌کنی، ولی وقتی بیماری اتفاق افتاده، ترسی وجود ندارد، مشکلی نیست؛ فرد آن را بعنوان یک واقعیت می‌پذیرد. مشکل واقعی همیشه روانی است.

درد فیزیکی بخشی از زندگی است. وقتی شروع به فکرکردن در موردش بکنی، دیگر ابداً درد جسمانی نیست؛ درد روانی شده است. اگر به مرگ فکر کنی، ترس وجود دارد. ولی وقتی مرگ به‌واقع رخ می‌دهد، ترسی نیست.

ترس همیشه در مورد چیزی در آینده است. ترس هرگز در زمان حال وجود ندارد.

اگر قرار باشد که در صف مقدم یک جنگ باشی، خواهی ترسید، بسیار هراس خواهی داشت؛ می‌لرزی و نمی‌توانی بخوابی: کابوس‌های بسیار خواهی داشت. ولی وقتی که در جبهه هستی ـــ از سربازان سوال کنید ــــ وقتی که در نبرد هستی، ترس را فراموش می‌کنی. شاید گلوله‌ها از کنارت بگذرند و تو از نهار خودت لذت ببری؛ شاید بمباران باشد و تو مشغول ورق‌بازی باشی.

می‌توانید از 'گورودایال' سوال کنید: او در جنگ شرکت داشت و سربازی در خط مقدم نبرد بوده: او می‌داند؛ ترس در مورد آینده است. آنوقت مشکل فیزیکی نیست ـــ زیرا ترس در روان شما وجود دارد. وقتی درد در جسم و فیزیکی باشد، مشکلی در آن نیست.

واقعیت هرگز همچون یک مشکل وارد نمی‌شود؛ فقط افکار در مورد واقعیت مشکل‌آفرین هستند.

پس نخستین چیزی که باید درک شود این است: اگر بتوانی درد روانی را برطرف کنی، مشکلی باقی نمی‌ماند. آنگاه شروع می‌کنی به زندگی در زمان حال. «روانی» یعنی: از گذشته، از آینده، نه هرگز در اکنون.

ذهن هرگز در زمان حال وجود ندارد. در زمان حال واقعیت وجود دارد، نه ذهن. ذهن در گذشته و آینده وجود دارد و واقعیت در گذشته و آینده وجود ندارد. درواقع، واقعیت و ذهن هرگز باهم دیدار نمی‌کنند؛ هرگز روی همدیگر را ندیده‌اند. واقعیت برای ذهن ناشناخته می‌ماند و ذهن برای واقعیت ناشناخته باقی می‌ماند.

* تمثیلی باستانی وجود دارد:
تاریکی نزد خدا رفت و گفت: “دیگر کافیست! خورشید تو همیشه مرا تعقیب می‌کند. من هرگز آسوده نیستم؛ هرکجا برای استراحت بروم، او آنجاست و من باید دوباره فرار کنم. و من هیچ کاری با او نداشته‌ام. این انصاف نیست. و نزد شما آمده‌ام تا عدالت را برقرار کنید!”
شکایت او کاملاً بجا و درست بود. پس خدا خورشید را فراخواند و از او پرسید: “تو چرا همیشه این تاریکی بیچاره را تعقیب می‌کنی؟ مگر با تو چه کرده است؟”
خورشید گفت: “من ابداً او را نمی‌شناسم. هرگز او را ندیده‌ام. شما فقط او را در اینجا حاضر کنید و آنوقت می‌توانم چیزی بگویم. من یادم نیست که چه کار خطایی با او انجام داده‌ام، زیرا او را نمی‌شناسم. ما باهم آشنایی نداریم؛ هیچکس ما را به‌همدیگر معرفی نکرده است. من اولین بار است که در مورد این تاریکی، چیزی از شما می‌شنوم. شما او را صدا بزنید تا اینجا بیاید!”

و پرونده هنوز باز است! زیر خدا نمی‌توانست تاریکی را در برابر خورشید حاضر کند. آنها باهم وجود ندارند، نمی‌توانند باهم دیدار کنند. وقتی تاریکی هست، خورشید نمی‌تواند باشد؛ وقتی خورشید باشد، تاریکی نمی‌تواند باشد.

همین رابطه دقیقاً بین ذهن و واقعیت وجود دارد: مشکل درد تو در روانت است و نه در واقعیت. تو فقط مشکلات روان خودت را برطرف کن ـــ و این مشکلات فقط با شناختِ مرکز تمام آنها، یعنی نفْس، از بین خواهند رفت.

وقتی که خودت را جدا از جهانِ هستی ندانی، مشکلات به‌سادگی بخار می‌شوند؛ همانطور که قطرات شبنم در خورشید بامداد بخار شده و اثری از آنها باقی نمی‌ماند؛ فقط ناپدید می‌شوند.

ادامه

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۴/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

Читать полностью…

اوشو .ناظر

ادامه 👇

فیزیکدان می‌گوید:
”باتحلیل و تجزیه‌ی اتم، به الکترون می‌رسیم.” الکترون‌ها فقط ذرّات الکتریکی هستند، تقریباً غیرمادّی هستند. مادّه ازبین رفته است، فقط انرژی وجود دارد. نمی‌توانی آن را مادّه بخوانی، فقط می‌توانی آن را “غیر-مادّه” بخوانی. و سپس با تجزیه الکترون، فیزیکدان‌ها تقریباً‌ به تهیا emptiness رسیده‌اند ــ یک خالی‌بودنِ غیرمادّی. یک فیزیکدان زبان بودا را درک خواهد کرد.

بودا همچنین با تحلیل ذهن به همین نقطه رسید. او با تجزیه‌ی ذهن به مرحله‌ای رسید که هیچ فکری در آنجا نبود…. یک تهیای ساده. او آن را غیرمادّی می‌خواند
فکر یک مادّه‌ی درونی است. وقتی افکار را می‌زدایی و دور می‌کنی تا فقط یک فضا باقی بماند، این فضایی غیرمادّی است.
در فیزیک جدید همین اتفاق افتاده است. آنان مادّه را در دنیای بیرون تجزیه کردند و به غیرمادّه رسیدند. بودا در سفر درونی خودش به غیرمادّی رسید؛ و علم در سفر بیرونی خود به غیرمادّه رسید؛ ولی هردو به غیرمادّی رسیدند. دانشمندان هم نمی‌گویند که این چیزی معنوی است. یک دانشمند فقط می‌تواند همین مقدار را بگوید ــ که هرآنچه که مادّه بود، دیگر وجود ندارد. او نمی‌تواند بگوید که در آنجا چه وجود دارد. همین مقدار می‌تواند گفته شود:
هرآنچه را که قبلاً فکر می‌کردیم مادّه است، دیگر وجود ندارد. تنها چیزی که می‌توانیم بگوییم یک انکار است.


ادامه دارد.......

#اشو
آموزش فراسو: تفسیر اشو از ۴۲ سوترای بودا جلد ۱/۴
#برگردان_محسن_خاتمی
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

#مراقبه_شبانه ۲۴ آبان
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

در مراقبه افکارهجوم نمی آورند، 
آنها همیشه هستند. باهمان شدت، 

درمراقبه فقط نسبت به آنها
هوشیار می شوی....


#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

اگر از من می پرسید، من به شما می گویم:
خدا را فراموش کنید، حقیقت را فراموش کنید. تنها به دنبال عشق باشید. باقی چیزها خود به خود به دنبال آن می آید. درست مثل سایه تان که همه جا شما را تعقیب می کند،
خدا عشق را تعقیب می کند. مهم نیست که چقدر تلاش کنید، بدون عشق هرگز به هیچ چیز نخواهید رسید...
عشق کلام غایی است، هیچ چیز فراتر و فرودتر از آن وجود ندارد. عشق، نماز، مراقبه، دعا، پرستش و عبادت، توبه، یوگا و تانترا است، عشق ذکر خفی است. همه اینها در عشق خلاصه شده اند.

#اشو
کتاب راز بزرگ ص 134
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

زندگی آزاد از تضاد هاست
تمامی تضاد ها مکمل یکدیگرند
راست بدان که:
روز و شب مکمل یکدیگرند، زندگی و مرگ نیز چنین اند

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

#مراقبه_روزانه ۲۸ آبان

باصدای
خانم رعنا
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

باید توقف کنی و از این بازی ابلهانه ی رهبران و پیروان بیرون بزنی
فقط باید خودت باشی و به یاد داشته باشی که:
ما تنها زاده شده ایم، پس تنهابودن واقعیت وجود ماست و ما تنها خواهیم مرد؛ و بنابراین تنهایی ذات اصیل ماست.
و بین زایش و مرگ، بین این دو نقطه که تو تنهای مطلق هستی، زندگی چگونه میتواند چیز دیگری باشد؟
زندگی در هر لحظه یک تنهایی است
پس با شادمانی آن را بپذیر؛ تا حدممکن و به هر مقدار که میتوانی واردش شو.

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

#سوال_از_اشو

کسی از یک مرشد ذن پرسید، “بزرگترین معجزه در دنیا چیست؟”
مرشد پاسخ داد:
“من اینجا تنها با خود نشسته‌ام.”
معنی این تمثیل چیست؟

#پاسخ

این یک تمثیل نیست، فقط یک واقعیت است. مستقیم به آن نگاه کن. نیازی نیست دنبال هیچ معنایی باشی. مانند یک گل‌سرخ است
یک جمله‌ی ساده. اگر به دنبال معنی بگردی، معنی آن را از دست خواهی داد. معنا در آنجا روشن وجود دارد؛ نیازی به دنبالش بگردی. لحظه‌ای که برای چنین واقعیت‌های ساده به‌دنبال معنا بگردی، ‌فلسفه‌بافی خواهی کرد، متافیزیک خلق می‌کنی! و آنوقت ادامه می‌دهی و ادامه می‌دهی؛ و از آن واقعیت بسیار دور خواهی شد.

این یک جمله ساده است. آن مرشد ذن گفته: “من اینجا تنها با خودم نشسته‌ام.”
این بزرگترین معجزه است. تنها بودن بزرگترین دستاورد است. انسان همیشه نیاز به دیگری دارد. نیازی عظیم به فرد دیگر وجود دارد زیرا چیزی در درون ما کسر است. ما در وجودمان سوراخ‌هایی داریم؛ آن سوراخ‌ها را با حضور دیگران پر می‌کنیم. دیگری و دیگران به‌نوعی ما را کامل می‌کنند، وگرنه ما ناقص هستیم!

بدون حضور دیگری ما خود را نمی‌شناسیم؛ هویت خود را از دست می‌دهیم. دیگری آینه‌ای می‌شود و می‌توانیم صورت‌هایمان را در او ببینیم. بدون دیگری، تو ناگهان به درون خودت پرتاب می‌شوی. یک ناراحتی و عدم رضایت بزرگ ایجاد می‌شود،
زیرا ما خود را نمی‌شناسیم

وقتی با دیگری هستیم، همه چیز روشن و تعریف‌شده است. نام او و شکل او را می شناسم؛ اینکه مرد است یا زن؛ هندو هست یا مسیحی؛ راه‌هایی برای تعریف کردن دیگری وجود دارد. ولی خودت را چگونه تعریف می‌کنی؟

در عمق وجود یک چاه عمیق وجود دارد…. غیرقابل تعریف است. یک تهیای عمیق و وسیع شروع می‌کنی به ذوب‌شدن در آن. این تولید ترس می‌کند. وحشت‌زده می‌شوی. می‌خواهی به سمت دیگری بشتابی. دیگری به تو کمک می‌کند تا سرجایت بمانی، در بیرون از خودت بمانی. وقتی کسی نباشد، تو فقط با تهی بودن خودت رها شده‌ای.

هیچکس مایل نیست تنها باشد. بزرگترین ترس در دنیا تنها ماندن است. مردم هزار و یک کار می‌کنند تا فقط تنها نمانند. تو از همسایگانت تقلید می‌کنی تا فقط مانند آنها باشی و تنها نمانی
اینگونه تو فردیت خودت را از دست می‌دهی، منحصربودنت را از دست می‌دهی، فقط یک مقلّد می‌شوی؛ زیرا اگر تقلید نکنی، تنها خواهی ماند.
پس بخشی از توده‌ها خواهی شد، عضوی از یک کلیسا یا یک سازمان خواهی شد. به‌نوعی می‌خواهی در یک جمعیتی خودت را جا بزنی تا بتوانی احساس راحتی کنی، که تنها نیستی؛ مردمان زیادی هم مانند تو وجود دارند

تنهابودن واقعاً بزرگترین معجزه است
این یعنی که:
تو به هیچ کلیسا، به هیچ سازمان و هیچ گونه الهیات و ایدئولوژی تعلق نداری، سوسیالیست، کمونیست، فاشیست، هندو، مسیحی، جین، بودایی، به هیچکدام از اینها تعلق نداری، فقط وجود داری. و آموخته‌ای که چگونه واقعیت غیرقابل‌تعریف و توصیف‌ناپذیر خودت را دوست بداری. به این شناخت رسیده‌ای که چگونه با خودت باشی.

نیازت برای دیگری و دیگران ناپدید شده است. دیگر نقصی در خودت نداری، هیچ سوراخی وجود ندارد، دلتنگ هیچ چیز نیستی، هیچ کسری نداری ـــ فقط با بودن با خودت خوشوقت هستی. نیاز به هیچ چیز نداری، سرور تو مشروط نیست. آری، این بزرگترین معجزه در دنیاست.

ولی یادت باشد که آن مرشد گفت، “من تنها اینجا با خودم هستم.” وقتی تو تنها باشی، احساس تنهایی می‌کنی ــ و بین تنهایی loneliness و تنهابودن aloneness تفاوت بسیار بزرگی هست. وقتی احساس تنهایی می‌کنی، به دیگری فکر می‌کنی،  دلتنگ دیگری هستی. تنهایی یک موقعیت منفی است. فکر می‌کنی اگر آن دیگری در کنارت بود، دنیا بهتر می‌بود. بهتر بود که آن دیگری با تو می‌بود، ولی نیست!

تنهایی loneliness غیبتِ آن دیگری است. تنهابودن aloneness حضورِ خودِ شخص است. تنهابودن بسیار مثبت است: یک حضور است؛ حضوری سرشار. تو چنان سرشار از حضور هستی که می‌توانی تمام کائنات را با حضور خودت پر کنی و نیازی به هیچکس دیگر نداری.

اگر تمام دنیا ازبین برود، این مرشد ذن دلتنگ هیچ چیز نخواهد بود. اگر ناگهان توسط یک جادو تمام دنیا ناپدید شود و این مرشد ذن تنها بماند، مانند همیشه احساس خوشوقتی خواهد کرد، دلتنگ چیزی نخواهد شد. او عاشق این خالی‌بودنِ عظیم است، این بی‌نهایتِ خالص. او دلتنگ چیزی نخواهد بود زیرا به وطن رسیده است. او می‌داند که خودش برای خود کفایت می‌کند
این به آن معنی نیست که کسی که به اشراق رسیده و به‌وطن بازگشته با دیگران زندگی نخواهد کرد. درواقع، فقط اوست که قادر است با دیگران باشد. چون قادر است با خودش باشد، می‌تواند با دیگران هم باشد و زندگی کند. اگر قادر نباشی با خودت زندگی کنی، چگونه خواهی توانست با دیگران زندگی کنی؟
تو قادر نیستی با خودت در عشقی عمیق به‌سر ببری و خوش باشی؛ پس چگونه می توانی با دیگران باشی؟
دیگران بسیار دور هستند

ادامه 👇👇
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

#مراقبه_روزانه ۲۷ آبان

باصدای
خانم رعنا
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

گام هـاي اساسـی آماده شدن براي مراقبه
قسمت اول

نخستین گام یک سالک، پاکسازي بدن است
دومـین لایه از شخصیت انسان، افکار او هستند. بدن باید پاك باشد و ذهن نیز باید پاك باشد
لایۀ سوم عواطف هستند و زمانی که عواطـف  پاك باشند، آنگاه پایه هاي مراقبه آماده است. وقتی این سه چیز اتفاق بیفتند، لذتی عظیم را تجربه خواهید کرد.
آرامشی عظـیم در زندگیتان روي خواهد داد. اگر این سه چیز حاصل شده باشند، یک زندگی جدید خواهید داشت. ولی این ها فقط گام هـاي اساسـی آماده شدن براي مراقبه هستند. به نوعی، این ها تمرینات بیرونی هستند. تمرین دورنی ژرف تر از این هاست، در آن، ما بـدن، افکـار و عواطف را تسلیم می کنیم تا آن ها را پاك و خالی کنیم. در تمرین بیرونی، ما بدن را پاکسازي می کنیم و در تمرین درونـی آن را تسلیم می کنیم. وارد وضعیت بی بدنی خواهید شد، وارد وضعیت بی ذهنی خواهید شد و وارد حالتی خواهید شد که از عواطف آزاد 
باشید. ولی پیش از اینکه این بتواند رخ دهد، لازم است که ناخالصی ها را درون خودتان برطرف کنید. 

در مورد بدن با شما صحبت کردم، اینک در مورد افکار صحبت می کنم
ناخالصی هـاي ذهـن چیسـتند؟
افکـار مـا بسـیار بولهـوس هستند. افکار همچنین روي ذهن اثر می گذارند، چه تاثیر خوب و چه بد. افکاري که شخصی فکر می کند، همچنین بر شخصـیت او اثر خواهد گذاشت. اگر شخصی به زیبایی بیندیشد، اگر پیوسته به زیبایی فکر کند، کاملاً طبیعی است که همین افکـار شخصـیت او را زیباتر کند. اگر کسی در مورد خداوند، در مورد الوهیت فکر کند و افکارش در این محـور بچرخنـد، طبیعـی اسـت کـه زنـدگیش سرشار از الوهیت گردد. اگر کسی در مورد حقیقت بیندیشد، طبیعی است که حقیقت بخشی از وجود او شود. در همین زمینه مـایلم از شما بخواهم تا در مورد چیزهایی که پیوسته در ذهنتان می گذرد فکر کنید. تمام اوقات به چه فکر می کنید؟ بیشتر شـما یـا بـه پول فکر می کنید یا به سکس و یا به قدرت.

ادامه دارد.....

#اشو
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

موسیقی بی کلام

چادر

@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

ادامه ـ

درد تو را بسیار هشیار و مهربان می‌سازد و تو قادر هستی که رنج‌های دیگران را نیز احساس کنی. رنج از تو موجودی بزرگ با قلبی زیبا می‌سازد. قلب به سبب رنج رشد می‌کند. و این زیباست، زیبایی خودش را دارد.

من نمی‌گویم که جویای رنج باشید؛ فقط می‌گویم وقتی که وجود دارد، از آن هم لذت ببر. درد و رنج یک هدیه‌ی الهی است و باید گنجی در آن نهفته باشد. از آن هم لذت ببر و آن را رد نکن. آن را بپذیر، به آن خوشامد بگو و با آن باش. در ابتدا دشوار خواهد بود و طاقت‌فرسا. ولی رفته‌رفته طعم آن را خواهی آموخت؛ مانند سایر مزه‌ها است.

اگر شروع کنی به نوشیدن الکل، طعم آن در ابتدا بد و تلخ است.

* ملانصرالدین همیشه مست است. یک روز زنش به میخانه رفت و او را دید که با دوستانش مشغول نوشیدن هستند. زنش در حالت خیلی بدی بود! او هر کاری کرده بود تا شوهرش مشروب ننوشد ولی ملا گوش نمی‌داد. امروز زنش می‌خواست او را شوکه کند. و البته ملا قدری تعجب کرده بود چون زنش هرگز به میخانه نمی‌آمد. پس فکر کرد: “آیا اینجا آمده تا آشوبی برپا کند؟ در خانه اشکالی ندارد، خانه جای این‌کارها است؛ ولی در میخانه‌ی عمومی؟!
زنش کنار او نشست و گفت: “ملا، من تصمیم گرفتم که از امروز مشروب بنوشم!”
ملا قدری بیشتر تعجب کرد. ولی لیوانی برای زنش ریخت. زن قدری آن را چشید و خیلی تلخ بود و نتوانست باور کند. پس به ملا گفت: “این که خیلی تلخ است!”
و ملا گفت: “حالا خودت ببین! و تو همیشه فکر می‌کردی که من مشغول خوشگذرانی هستم! این یک ریاضت سخت است؛ آسان نیست!”

وقتی هرچیز تازه‌ای را شروع می‌کنی، باید طعم آن را یاد بگیری. و البته طعم رنج تلخ است. ولی وقتی آن را آموختی، یک تیزی و هشیاری خاصی به تو می‌بخشد: تمام غبارها را می‌تکاند و تمام سستی‌ها و خواب‌آلودگی‌ها را از تو می‌گیرد.

رنج تو را چنان هشیار می‌سازد که هیچ چیز مانند آن هشیارکننده نیست. در رنج می‌توانی بیش از لذت مراقبه‌گون باشی. لذت بیشتر اخلال‌کننده است. لذت تو را دربرمی‌گیرد و مانع هشیاری تو می‌شود. لذت میل به ناهشیاری را در تو بیشتر می‌کند؛ لذت نوعی غفلت و فراموشی است. رنج یک یادآوری است؛ نمی‌توانی آن را فراموش کنی.

آیا هرگز مشاهده کرده‌ای؟
هروقت در رنج و درد باشی، به‌یاد خدا می‌افتی، وقتی در خوشی و لذت هستی، هرگز چنین نیست. چه کسی اهمیت می‌دهد؟ درواقع، وقتی در لذت هستی خودت و خدا و همه‌چیز را از یاد می‌بری؛ همه‌چیز خوب پیش می‌رود! ولی در رنج به یاد خدا هستی.
پس رنج می‌تواند یک انرژی بسیار سازنده باشد؛ می‌تواند یادآورِ خداوند باشد. می‌تواند نیایش شود؛ می‌تواند مراقبه شود؛ می‌تواند هشیاری بشود.

آموزش من چیست؟
من آموزش می‌دهم که وقتی درد و رنج وجود دارد، از آن همچون یک هشیاری، یک مراقبه، یک تیزکننده‌ی روح استفاده کن. و وقتی لذت وجود دارد، آنوقت از آن بعنوان یک غرق‌شدن و یک فراموشی استفاده کن. هر دو راه‌هایی برای رسیدن به خدا هستند. یکی تو را کاملاً از خودت هشیار می‌سازد و دیگری برای فراموشی کامل خود است. و از هر دو می‌توان استفاده کرد ولی برای این‌کار باید بسیار بسیار هوشمند باشی.

آنچه من آموزش می‌دهم برای افراد احمق نیست؛ بلکه برای انسان هوشمند و خردمند است. هرآنچه را که خداوند به تو داده، راهی برای استفاده از آن پیدا کن: طوری که بتواند یک موقعیت سازنده برای رشد تو باشد.

پایان

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۴/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

Читать полностью…

اوشو .ناظر

ادامه ـ

تو خواهان لذت هستی، و رنج را نمی‌خواهی.

برای نمونه: عاشق زن یا مردی هستی و وقتی آن فرد با تو هست، خوشحال هستی. حالا، می‌خواهی هر وقت که آن فرد با تو هست خوشحال باشی؛ ولی وقتی که او دور می‌شود، رنج جدایی را نمی‌خواهی. اگر واقعاً خواهان این باشی که با آن فرد خوشحال بمانی، چطور می‌توانی از رنج دوری و جدایی او پرهیز کنی؟ دلت برایش تنگ می‌شود و غیبت او را احساس می‌کنی. آن غیبت حتماً منجر به رنج خواهد شد. اگر واقعاً خواهان این باشی که نباید هیچ رنجی داشته باشی، باید از تمام لذت‌ها دوری کنی. آنوقت وقتی که آن فرد با تو هست احساس خوشحالی نکن؛ فقط غمگین بمان، فقط شاد نباش ـــ تا اگر او برود، مشکلی نباشد!

اگر کسی از تو تمجید کند و تو احساس خوشحالی کنی، آنوقت وقتی کسی به تو اهانت کند، حتماً ناراحت خواهی شد.

و این یکی از اساسی‌ترین حقّه‌هایی است که تمام مردمان به‌اصطلاح مذهبی آن را به‌کار برده‌اند: اگر می‌خواهی از رنج پرهیز کنی، از لذت‌ها دوری کن. ولی آنوقت چه فایده دارد؟ اگر می‌خواهی از مرگ پرهیز کنی، از زندگی پرهیز کن! ولی آنوقت تمام این چه فایده خواهد داشت؟ تو مرده خواهی بود. قبل از اینکه بمیری، مُرده‌ای!

اگر می‌خواهی کاملاً ایمن باشی، وارد قبر خودت بشو و در آنجا دراز بکش! کاملاً در امان هستی! نَفَس نکش، زیرا اگر تنفس کنی خطرناک خواهد بود: انواع آلودگی‌ها و عفونت‌ها وجود دارند، مخصوصاً در پونا! هرگز در پونا [شهری در هند] تنفس نکن؛ عفونت‌ها وارد می‌شوند. در اطراف تو میلیون‌ها بیماری وجود دارد؛ چطور می‌توانی نفَس بکشی؟ هوا آلوده است؛ خطر دارد، پس نفس نکش، حرکت نکن…. فقط زندگی نکن! خودکشی کن! آنوقت رنجی وجود نخواهد داشت. ولی آنوقت دنبال چه هستی؟

تو رنج را نمی‌خواهی و تمام لذت‌ها را می‌خواهی! چیزی غیرممکن درخواست می‌کنی: می‌خواهی دو باضافه‌ی دو چهار نباشد! می‌خواهی پنج یا سه یا هر چیز دیگر باشد، غیر از چهار! ولی جمع دو و دو همیشه چهار است! هر کاری که بکنی و هر چقدر خودت و دیگران را فریب بدهی، چهار باقی خواهد ماند.

درد و لذت مانند شب‌ و روز؛ مانند مرگ و زندگی و همچون عشق و نفرت هستند.

در دنیایی بهتر، با زبانی که بهتر توسعه یافته باشد،
ما از واژه‌های “عشق”، “نفرت”؛ “خشم”، “مهربانی” یا “شب” و “روز” استفاده نخواهیم کرد. واژه‌هایی خواهیم ساخت که هر دو را با هم بیان کند: “عشقنفرت” ـــ یک کلمه؛ “روزشب” ــ یک کلمه و نه دوتا؛ “مرگزندگی” ــ یک واژه، نه دوتا؛ “لذترنج” ــ یک واژه نه دوتا.
زبان، تولیدِ توهم می‌کند.

در زبان، رنج جدا است و لذت جدا.
اگر بخواهی در فرهنگنامه معنی “رنج” را پیدا کنی، دنبال “رنج” می‌گردی؛ لذت جدا است. ولی در واقعیت لذت و رنج با هم هستند؛ درست مانند دست چپ و دست راست تو که با هم هستند؛ درست مانند دو بال پرنده که با هم هستند.

فرهنگنامه، توهمات بسیاری ایجاد می‌کند؛ زبان یک منبع عظیم برای توهمات است.

فرهنگنامه می‌گوید “عشق” و وقتی می‌گوید “عشق” تو هرگز در مورد نفرت فکر نمی‌کنی. نفرت را کاملاً فراموش می‌کنی. ولی عشق [دوست‌داشتن] بدون نفرت نمی‌تواند وجود داشته باشد. برای همین است که تو از یک شخص متنفر هستی و همان شخص را دوست داری.

بسیاری از مریدان نزد من می‌آیند و خیلی ناراحت هستند زیرا می‌گویند: “اشو! ما عاشق شما هستیم، ولی همچنین از شما متنفر هستیم.” و این تولید یک اختلال زیاد در آنها می‌کند. و من به آنها می‌گویم: هرگز در این مورد ناراحت نباشید. اگر عاشق من باشید، از من متنفر هم خواهید بود. لحظاتی هستند که بخش عشق بالاتر هست؛ و لحظاتی هستند که بخش نفرت غلبه دارد. در این مورد ناراحت نباشید؛ این طبیعی و انسانی است.

ادامه

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۴/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

Читать полностью…

اوشو .ناظر

ادامه ـ

درد جسمی همواره می‌تواند وجود داشته باشد، ولی من باز هم تاکید دارم که این برای هیچکس یک مشکل نبوده است.

اگر پای شما شکسته باشد، شکسته است؛ مشکلی نیست. مشکل فقط در تخیلات است: اگر پایم بشکند، آنوقت چه کنم؟ و چطور باید از آن پرهیز کنم؟ یا چگونه باید کار و حرکت کنم که پایم هرگز نشکند؟! حالا اگر از این چیزها بترسی و وسواس تمام این چیزهای ممکن را داشته باشی، نمی‌توانی زندگی کنی، زیرا پای تو ممکن است بشکند، دست تو ممکن است بشکند، چشمانت ممکن است کور شوند! هر چیزی ممکن است؛ میلیون‌ها امکان وجود دارد.

هرآنچه که برای هر انسانی تاکنون رخ داده، برای تو نیز می‌تواند اتفاق بیفتد. سرطان ممکن است اتفاق بیفتد، سِل می‌تواند اتفاق بیفتد و مرگ نیز…. همه‌چیز امکان دارد. انسان آسیب‌پذیر است. فقط می‌توانی به خیابان بروی و یک اتوموبیل تو را زیر بگیرد.

من نمی‌گویم که به خیابان نرو. می‌توانی در خانه نشسته باشی و سقف می‌تواند فروبریزد. هیچ راهی وجود ندارد که بتوانی خودت را کاملاً و تماماً ایمن نگه داری. می‌توانی در تخت‌خوابت دراز کشیده باشی؛ ولی آیا می‌دانی که نودوهفت درصد از مردم در تختخواب می‌میرند؟! این خطرناک‌ترین مکان است! تا می‌توانی از آن دوری کن؛ هرگز به تختخواب نرو. حتی مسافرت با هواپیما بقدر ماندن در تختخواب خطرناک نیست! و به‌یاد بسپار: بیشتر مردم در شب می‌میرند… پس از ترس بلرز! آنوقت بستگی به تو دارد. آنگاه ابداً‌ قادر نخواهی بود که زندگی کنی.

مشکلات فقط در ذهن و روان است. می‌توانی دچار همیشه‌هراسی Paranoid شوی، می‌توانی شکاف برداری و از ترس فلج شوی ـــ ولی این ربطی به واقعیت ندارد.

تو مرد نابینایی را می‌بینی که در خیابان به‌خوبی راه می‌رود؛ پس کوری در خودش مشکلی ندارد. می‌توانی گداها را ببینی ــــ پای آنها شکسته است، دست ندارند و بااین‌وجود می‌خندند و غیبت همدیگر را می‌کنند و در مورد زنان صحبت می‌کنند و نظر می‌دهند و آواز می‌خوانند. فقط زندگی را تماشا کن: زندگی هرگز مشکل نیست.

انسان ظرفیت عظیمی دارد تا با واقعیت تنظیم شود، ولی انسان هیچ ظرفیتی برای تنظیم شدن با آینده ندارد.

وقتی که شروع کنی به محافظت از خودت در آینده، آنوقت در آشفتگی و پریشانی خواهی بود؛ از هم خواهی پاشید. و آنگاه میلیون‌ها مشکل پیش می‌آید: مشکل پس از مشکل. حتی نمی‌توانی خودکشی کنی، زیرا آن زهر شاید زهر مناسبی نباشد. در هندوستان نمی‌توانید به هیچ‌چیز اطمینان کنید. می‌توانی زهر را بخوری و دراز بکشی…. و منتظر می‌شوی و منتظر می‌شوی…. و مرگ نمی‌آید!
آنوقت همه‌چیز تولید مشکل می‌کند.

* ملا‌نصرالدین می‌رفت تا خودکشی کند. در خیابان با یک کف‌بین برخورد کرد که به او گفت: “ملا! صبر کن. بگذار کف دست تو را ببینم.” ملا گفت: “من حالا با کف‌بینی چه کار دارم؟ می‌خواهم خودم را بکشم! پس فایده ندارد؛ برای من آینده‌ای وجود ندارد.”
کف‌بین گفت: “صبرکن. بگذار ببینم که در خودکشی موفق می‌شوی یا نه!”

آینده سرجای خودش هست: شاید موفق نشوی، شاید توسط پلیس دستگیر شوی، شاید تیرت به خطار برود. هیچ راهی برای مطمئن‌شدن از آینده وجود ندارد ـــ نه حتی در مورد مرگ، نه حتی در مورد خودکشی. در مورد زندگی چه می‌توان گفت؟!

زندگی یک پدیده‌ی بسیار پیچیده است؛ چطور می‌توانی مطمئن باشی؟ همه‌چیز ممکن است و هیچ چیز قطعی نیست. اگر بترسی، این ذهن خودت است. باید کاری برای ذهنت انجام دهی.

و اگر مرا به‌درستی درک کنی، «مراقبه» چیزی نیست جز نگاهی به «واقعیت» بدون ذهن ـــ زیرا این تنها راه نگاه‌کردن به واقعیت است.

اگر ذهن وجود داشته باشد، آن را تحریف می‌کند، آن را فاسد می‌کند. ذهن (ذهنیت) را بینداز و واقعیت را ببین ـــ مستقیم، بی‌واسطه، رو در رو. و مشکلی نخواهد بود. واقعیت هرگز برای هیچکس مشکل‌آفرین نبوده است. من اینجا هستم. شما هم اینجا هستید ـــ من حتی یک مشکل هم نمی‌بینم. اگر بیمار شوم، بیمار شده‌ام. چه جای نگرانی هست؟ چرا در موردش سروصدا کنم؟ اگر بمیرم، می‌میرم.

ادامه

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۴/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / زمستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

Читать полностью…

اوشو .ناظر

واقعیت و عدم واقعیت خصوصیت های دنیای عینی نیستند،
بلکه کیفیتهای خودآگاهی شخصی هستند.

برای بودا همه چیز واقعی است.
برای تو، که به سرعت به خواب رفته ای و خرناسه می کشی، همه چیز غیر واقعی است.

هشیارتر شو تا دنیا واقعی تر شود.
باز هم هشیارتر شو تا دنیا بازهم واقعی تر شود.

وقتی در اوج آگاهی ات هستی، دنیا چنان به شکل خیره کننده ای واقعی است
که مشکل بتوان آنرا ماده نامید.
باید آنرا خدا خواند؛

اسم دیگری نمی توان روی آن گذاشت.

#اﺷﻮ
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

سوترا:
آزاد بودن از شهوات و آرام‌بودن:
این است عالی‌ترین راه.
این چه راهی‌ست؟
آنان که والدینشان را رها می‌کنند، از خانه بیرون می‌آیند، ذهن را درک می‌کنند،
به منبع می‌رسند و آن غیرمادّی را درمی‌یابند، شرامانا‌ها Shramanas خوانده می‌شوند.

تفسیر اشو

حالا، تعریف شرامانا Shramana. چه کسی یک شرامانا است؟  چه کسی واقعاً حقیقت‌جو است؟ چه کسی تلاش واقعی و اصیل می‌کند تا حقیقت را کشف کند؟
نخستین چیز این است که یک شرامانا والدین خودش را ترک می‌کند.
حالا این بسیار نمادین است، آن را بصورت لغوی برداشت نکنید. این بسیار نمادین و بسیار روانشناسانه است. کودک مجبور است به مدت نُه ماه در زهدان مادر بماند: کاملاً حفاظت‌شده، در یک فضای گرم و مطبوع که هرگز دوباره قادر نخواهد بود چنین راحتی را تجربه کند بدون هیچ نگرانی، بدون هیچگونه مسئولیتی؛ حتی مسئولیت نفَس‌کشیدن خودش را هم ندارد! او نیاز ندارد که خودش تنفّس کند؛ مادر برایش تنفّس می‌کند. او هیچ نگران این نیست که گرسنه خواهد ماند؛ مادر پیوسته به او خوراک می‌رساند. او بسیار محافظت‌شده و امن است

روانشناس‌ها می‌گویند که مردم در جستار دینی خود دوباره در جستجوی همان زهدان هستند. تمام مفاهیم آنان از بهشت چیزی نیست جز زهدان‌های بزرگنمایی‌شده، مطلقاً راحت
در اساطیر هندو می‌گویند که در بهشت درختی هست به نام کالپاوریکشا وجود دارد
درختی که آرزوها را برآورده می‌کند: زیر آن می‌نشینی و لحظه‌ای که خواسته‌ای پیدا می‌کنی، حتی قبل از اینکه بدانی آن را آرزو کرده‌ای، آرزویت برآورده شده است. به غذا فکر می‌کنی و فوراً برایت آماده شده است. احساس می‌کنی نیاز به خواب داری و فوراً یک تختخواب برایت فراهم می‌شود!

این همان موقعیت زهدان مادر است: زهدان یک کالپاتارو است: درختی که آرزوها را برآورده می‌سازد. کودک هرگز از هیچ نیاز خود آگاه نمی‌شود. قبل از آگاه‌شدن، نیازش برطرف می‌شود؛ روندی مطلقاً خودکار است. ولی کودک باید زهدان را ترک کند؛ این برای رشد او لازم بوده. زیرا فقط راحتی هرگز کمکی به رشد تو نمی‌کند، زیرا چالشی وجود ندارد. کودک مجبور است که زهدان را رها کند
و نخستین کاری که پس از ترک زهدان باید انجام دهد، اساس تمام بقای او هست:
باید خودش تنفّس کند. او باید خودش تلاش کند تا نفَس بکشد. او یک شرامانا می‌شود!
در درون زهدان او یک براهمین بود:
همه‌چیز توسط فیض الهی به او می‌رسید؛ همه‌چیز خود‌به‌خود انجام می‌شد و او نمی‌بایست هیچ کاری بکند. ولی هرکسی باید از زهدان بیرون بیاید
هر براهمین باید یک شرامانا بشود. بودا می‌گوید رشد انسان توسط شرامان بودن رخ می‌دهد
سپس کودک رفته‌رفته دورتر می‌شود، ‌از مادرش فاصله می‌گیرد و دور می‌شود. پس از تولدش هنوز هم به پستان‌های مادرش متکی است. سپس زمانی می‌رسد که دیگر به آن هم متکی نخواهد بود، ولی هنوز هم برای خوراکش متکی به مادرش است. سپس به مدرسه می‌رود. از مادر دورتر می‌شود، بیشتر و بیشتر مستقل می‌گردد، بیشتر و بیشتر فردیت پیدا می‌کند. سپس یک روز عاشق زنی دیگر می‌شود و کاملاً از مادرش قطع می‌شود

برای همین است که هیچ مادری نمی‌تواند زنی را که پسرش را از او گرفته عفو کند! هرگز!
برای مادر غیرممکن است که زنی که پسرش را از او گرفته ببخشد، زیرا که پسر اکنون کاملاً به مادرش پشت کرده است
یک تضاد عمیق وجود دارد
بودا می‌گوید که در دنیا روانشناختی هنوز هم ریشه‌های بسیاری باید قطع شوند. باید بیشتر و بیشتر آگاه شوی که شاید از مادرت بسیار دور شده باشی؛ ولی آنوقت مادرهای روانشناختی خلق می‌کنی. شاید از پدرت دور شده باشی، ولی آنوقت یک خدای پدر در آسمان‌ها خلق می‌کنی. خدایی که حاکم تمام جهان است؛ فرمانروای کُل است. و تو او را پدر می‌خوانی. باردیگر سعی داری وابسته شوی، گویی که از استقلال خود هراس داری.
تمام اینها ریشه‌ها هستند؛ ریشه‌هایی که باید قطع شوند

انسان باید والدین را ترک کند، فرد باید خانه را رها کند، باید گذشته را ترک کند. فرد باید تماماً‌ مستقل شود: تنها، از تنهایی بلرزد
ولی باید که تنها شود.
فرد باید برای خودش مطلقاً مسئول شود، و فقط آنوقت است که می‌توانی ذهن را درک کنی. زیرا اگر به وابستگی به دیگران ادامه بدهی، همان وابستگی اجازه نمی‌دهد تا بفهمی که کیستی

تمام منابع را قطع کن، خودت را از تمام روابط بیرون بکش. حالا تنها شده‌ای، اینک هیچکس دیگر وجود ندارد. اینک باید به روح خودت نگاه کنی. آنوقت است که می‌توانی به خودِ منبع وجودت دسترسی پیدا کنی، با درک ذهن:…
و آن غیرمادّی را درمی‌یابند.

ببینید: بودا نمی‌گوید که معنویت spiritual را درک می‌کنند. بلکه می‌گوید، غیرمادّی را درمی‌یابند. تفاوت در همین است. رویکرد او منطقی است، او چیزی نمی‌گوید که بتوانید در آن نقصی پیدا کنید. او نمی‌گوید “معنوی” بلکه می‌گوید غیرمادّی، اگر از یک فیزیکدان سوال کنید او زبان بوداییان را درک می‌کند.

ادامه👇👇
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

موسیقی بی کلام

وقتی تاریکی سقوط می‌کند

از:سکرت گاردن

@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

عبادت بدون مراقبه كاري است اشتباه،
زيرا باورهاي تو بسته است.
تو بايد خدايي را باور كني كه نمي شناسي اش
و تو چگونه مي تواني خدايي را كه نمي شناسي عبادت كني؟
تو مي تواني ديگران و خودت را بفريبي
اما عبادت نمي تواند از باور برخيزد

اين نوع عبادت دروغين است.
اگر عبادت نيز، دروغين باشد، در زندگي چه چيزي مي تواند راستين باشد؟

ميليونها نفر در دنيا با وجود اينكه چيزي در مورد مراقبه نمي دانند،
همچنان به عبادت مشغول اند.
گلهايي پلاستيكي در دست دارند و آنها را گلهايي واقعي مي پندارند.
از اين رو همچنان به عبادت مي پردازند
اما در زندگي شان هيچ اثري از رايحه اي دلنواز نيست.
برعكس بوي تعفن انواع حسادتها، نفرتها، خصومتها و زياده خواهي ها اززندگي شان بلند است.
هيچ رايحه اي دلنواز به مشام نمي رسد.
مراقبه يعني:
حالتي از سكوت بدون فكر، در اين حالت غير ممكن است كه احساس شكرگزاري نكني.
آنگاه ديگر، پاي باور در ميان نيست.
تو شادماني را شناخته اي.
سكوت را تجربه كرده اي.
موسيقي دلنواز آن به گوشت خورده است و از اين موسيقي، قلب تو آكنده از ثناگويي مي شود. از عبادت سرشار مي شوي و در برابر هستي سر تعظيم فرود مي آوري
.

#اشو

Читать полностью…

اوشو .ناظر

موسیقی بی کلام
دریای درخشان
از:دن گیبسون
@oshoi

Читать полностью…

اوشو .ناظر

#سوال_از_اشو

اشو عزیز، دیشب شما گفتید یک یاس کامل، ناامیدی و ناکامی پیش زمینه یوگا است.
آیا این یوگا را بدبین نشان نمی دهد؟
آیا این حالت بد بینی واقعا برای شروع راه یوگا ضروری است؟
آیا یک فرد خوش بین هم می تواند راه یوگا را  شروع کند؟

#پاسخ:

هیچیک از اینها نیست.
نه بد بین و نه خوش بین.
زیرا بدبینی و خوش بینی
دو روی یک سکه اند.
بد بین یعنی کسی که:
در گذشته خوش بین بوده است
خوش بین یعنی کسی که:
در آینده بد بین خواهد شد.
اگر بدبین باشی نمی توانی وارد راه یوگا شوی.
چون بدبین به، بدبختی هایش می چسبد. اجازه نمی دهد بدبختی ها از بین بروند. خوش بین به امیدهایش می چسبد. به خواسته ها و آرزوهایش.
و بد بین به بدختیهایش، به ناامیدی اش.‌ این ناامیدی همدم اوست.

یوگا برای کسی است که هیچکدام از اینها نباشد.
کسی که فهمیده ناامیدی بیهوده است.
عکس این هم می تواند حس شود
.

وقتی با اطمینان به چیزی محکم می چسبی،
اگر به امید بچسبی می توانی
ناامیدی را حس کنی.
اگر به توقع بچسبی می توانی ناکامی را حس کنی
.

به سادگی به این نتیجه می رسی
که این #طبیعت_هستی است.
وقتی این را فهمیدی ناامیدی و امید
هر دو از بین می روند.
در واقع وقتی می گویم ناامیدی کامل منظورم یاس و ناکامی نیست،
منظور نبود امید است.
نبود امید و نبود ناامیدی هر دو،نگرش بدبینانه و نگرش خوش بینانه،
هر دو نادرست است
.

برای ورود به انضباط درونی باید ورای هر دوی اینها بود، ورای امید و ناامیدی

برخی از ما هرگز زندگی نمی کنیم.
بلکه همیشه در انتظار زندگی هستیم.
ما بجای اینکه همین امروز خوشحال باشیم، به امیدِ یک آیندهِ خوب و خوش نشسته ایم و به همین خاطر امروزمان را از دست می دهیم
.

ما وقت بیشتر می خواهیم.
پول بیشتر می خواهیم.
شغل بهتر می خواهیم.
بازنشستگی می خواهیم.
مسافرت و تعطیلات می خواهیم.
و امروز برای همین از دست خواهد رفت. و ما به این مسئله اصلاً توجهی
نمی کنیم.
مهم نیست در آینده چه چیزی پیش
می آید.
اگر امروز می توانی غذا بخوری، از نور خورشید تابان لذت ببری و با دوستانت بگویی و بخندی پس خدا را شکر کن و از امروزت لذت ببر

به خاطرات بدِ گذشته نگاه نکن.
و نگران آینده نباش.
تو فقط در این لحظه،
از زنده بودن خود مطمئنی،
پس این شانس بزرگ را از دست نده
و قدر آن را بدان
.

#اشو
@oshoi

Читать полностью…
Subscribe to a channel