رهایی از ذهن،مراقبه و کمک به خودشناسی
#سوال_از_اشو
مرشد عزیز، آیا فرد باید سعی کند که ثروتمند باشد یا نه؟
#پاسخ
آسانگو Asango، روی این جملهی قصار مورفی Murphy مراقبه کن:
“تا جایی که زندگی راحتی داری و هرچیزی را که میخواهی داشته باشی، نگران ثروتمند بودن یا نبودنت نباش.”
این دقیقاً کاری است که من کردهام و دقیقاً همان کاری است که من دوست دارم شما انجام بدهید.
چرا باید اهمیت بدهی که ثروتمند هستی یا نه؟
درواقع، مردم بیجهت وارد نگرانیهای بسیار میشوند
از هرآنچه که داری لذت ببر ــ پیشاپیش بسیار زیاد است
تو نمیتوانی به آنچه داری نگاه کنی
زیرا ذهن تو همیشه با اینکار و آن کار و چیزیشدن درگیر و مشغول است
و جهانهستی هرآنچه را که به تو ببخشد، تو همیشه از آن غافل هستی
تو حتی بخاطر داشتههایت از جهانهستی تشکر هم نمیکنی
تو هیچ احساس شکرگزاری نداری
وگرنه، حتی اگر صاحب هیچ چیز نباشی، میتوانی یک زندگی بسیار را زندگی کنی.
زندگی غنی چیزی درونی است
من با چیزهای بیرونی مخالف نیستم، یادت باشد؛ ولی در اساس یک زندگی غنی چیزی درونی است
اگر از درون غنی باشی، میتوانی با نور دررونت حتی چیزهای بیرونی را غنیتر کنی
برای نمونه، اگر بودا در یک کلبه زندگی کند، طوری زندگی میکند که گویی آن کلبه یک قصر است. اگر بودا در یک قصر زندگی کند، البته، قادر خواهد بود بیشتر از هرکسی در دنیا از آن قصر لذت ببرد. اگر بتواند از یک کلبه همچون یک قصر لذت ببر، پس در مورد قصر چه میتوان گفت؟ او هرکجا که باشد راههایی پیدا میکند که از زندگی لذت ببرد.
تمام هنر سانیاس یعنی:
یک زندگی غنی را زندگی کردن
ولی این غنا توسط هشیاری درون تو وارد میشود
میتوانی زندگی فقیرانهای داشته باشی و میتوانی در بیرون بسیار ثروتمند باشی؛ میتوانی یک حساب درشت بانکی داشته باشی، ولی یک زندگی سگی را زندگی کنی.
من افراد بسیار ثروتمندی را میشناسم. برایشان تاسف میخورم
آنان همه چیز دارند، ولی آنان چنان فقیرانه زندگی میکنند که نمیتوانم تصور کنم که چه نوع کوری برایشان اتفاق افتاده است
آیا نمیتوانند خانههای زیبایشان را، باغهای زیبایشان را ببینند؟
ولی آنان هیچ حساسیتی ندارند. پس گلها میآیند و میروند میگذرند، و آنان هرروز از کنار اینگلها میگذرند ولی نمیبینند. درغیراینصورت، حتی یک گل نیز کافیست. و اینکه آن گل در باغ خودت روییده و یا در باغ همسایه، چه کسی اهمیت میدهد؟
تو صاحب ستارگان نیستی، بااینحال میتوانی از وجود آنها لذت ببری
یا اینکه نخست باید مالک آنها باشی و فقط آنوقت است که قادر خواهی بود از ستارگان لذت ببری؟
تو مالک پرندگان در آسمان نیستی، ولی میتوانی از آنها لذت ببری....
آنچه تو نیاز داری تصاحب و مالکیت بیشتر نیست
آنچه نیاز داری حساسیت بیشتر، احساسِ زیباپذیریِ بیشتر،
گوشِ موسیقیایی بیشتر و
چشمان هنرمندانهی بیشتر است
آنچه نیاز داری نگرشی است که همه چیز را به چیزی بااهمیت و بامعنی تبدیل کند.
آسانگو، از من میپرسی، “آیا فرد باید سعی کند که ثروتمند باشد یا نه؟”
تو ثروتمند هستی! پیشاپیش هرآنچه را که نیاز داری داده شده است. بگذار رشد کند، و آنگاه هرآنچه که در بیرون داشته باشی کافی خواهد بود.
میتوانی سانیاسینهای مرا که اینجا زندگی میکنند ببینی. آنان کاری نکردهاند که بتوانی آن را مالکیت بخوانی، ولی در هیچکجای دنیا چنین مردمان شادی نخواهی یافت. آنان بدون هیچ دلیلی شاد هستند، چیزی نیست که در موردش شاد باشند!
ولی چیزی درونی شروع کرده به رشد کردن، چیزی مانند یک عطر لطیف که فقط مردمان آگاه و حسّاس میتوانند احساسش کنند
دیگران نمیتوانند این را ببینند.
افراد بسیاری از من پرسیدهاند،
“چرا سانیاسینهای شما اینهمه خوشحال بهنظر میرسند؟”
پاسخ به این چرا آسان نیست، زیرا مردم میخواهند به دنیال چیزی در بیرون باشند که سبب این شادمانی است
در بیرون هیچ چیز جز انواع دردسرها نیست ــ دولت هند، پلیس، جامعهی فاسد هند و ذهن فاسد. چیزی در بیرون وجود ندارد
ولی بااین وجود مردم من بسیار خوشحال هستند
و آنان بیکار ننشستهاند؛ سخت کار میکنند و کار سخت بدون هیچ پاداش و دستمزدی؛ آنان چیزی دریافت نمیکنند. ولی چیزی در درون رخ میدهد؛
این غنای واقعی است.
#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada
جلد هشتم
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
یک مرد ساده و روستایی برای اولین بار به شهر بزرگی رفت. او میخواست عکسی یادگاری از خود بگیرد. او به یک عکاسی رفت. عکاس روی در آتلیه خود یک تابلو نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود
عکس دلخواه خود را بگیرید
درست همانطور که هستید ۱۰ دلار
درست همانطور که فکر میکنید هستید ۱۵ دلار
درست همانطوز که دوست دارید خود را به دیگران نشان دهید ۲۰ دلار
درست همانطور که آرزوی بودنش را دارید ۲۵ دلار
آن روستایی بسیار تعجب کرد. پرسید که آیا کسی هم هست که جز مورد اول را بخواهد؟
عکاس به او گفت: کسی که خواهان عکس اول باشد هنوز به مغازه نیامده است
ممکن است که بپرسم تو کدام نوع را دوست داری؟ ذهن تو چه میگوید؟
آیا میل داشتن آخرین نوع عکس در تو نیست؟
اینکه ممکن است آن مقدار پول را نداشته باشی موضوع دیگری است، فشار شرایط چیز دیگری است.
وگرنه چه کسی میخواهد که عکس نوع اول را بگیرد؟
مرد روستایی عکس نوع اول را گرفت و گفت: من اینجا آمده ام تا عکس خود را بگیرم، نه عکس کسی دیگر را...
شایسته است که خود را همانطور که هستیم بشناسیم و بپذیریم. چونکه بدون پذیرفتن واقعیت خود، تغییر واقعی اتفاق نمی افتد. برای معالجه بیماری، اول باید بیماری را شناخت
در جستجوی حقیقت و هستی واقعی خود، اولین چیز انداختن ماسکهای خودتان است.
#اشو
@eshg_bazi_ba_ostad
تا زمانی که زنبور بیرون از گلبرگهای گل است و طعمِ شیرینِ شهدِ درونش را نچشیده، مدام وزوز میکند اما هنگامیکه وارد گل شد آنگاه شهد آن را بیهیچ صدایی مینوشد.
تا زمانی که فرد درباره مکاتب و عقاید مناقشه میکند او شهد حقیقت را نچشیده است. وقتی طعم آن را چشید، ساکت میشود.
#راماکریشنا
"So long as the bee is outside the petals of the flower and has not tasted the sweetness of the nectar within, it hovers round humming; but when it gets into the flower, it drinks it noiselessly. So long as a man disputes about doctrines and dogmas, he has not tasted the nectar of truth. Once he tastes that, he becomes silent."
#Ramakrishna
حيات در بدن مادي، بسيار متزلزل و نامطمئن است.
هر لحظه ممكن است با اندكي اكسيژن بيشتر يا كمتر، از دست برويد...
كمي قند خونتان بالا و پايين شود و بميريد...
اندكي اشتباه در عملكرد مغز و ... كارتان تمام است!
زندگي بسيار آسيب پذير و نامطمئن است.
زندگي هيچ امنيتي ندارد و
نمي تواند داشته باشد.
تنها مردگان امنيت دارند و امنيت آنها بسيار مطمئن است.
آيا مي توانيد مرده اي را بكشيد؟ هرگز!
مردگان از امنيت بالايي برخوردارند.
هرچه كيفيت زندگي بالاتر باشد، شكنندگي و آسيب پذيري آن بيشتر است.
به يك شعر يا يك موسيقي دقت كنيد؛
براي يك لحظه مي آيد و مي رود. عشق و مديتيشن نيز به همين شكل، لحظه اي هستند و لحظه اي ديگر از دست رفته اند.
آسيب پذيري هيچ اشكالي ندارد. تظاهر به قدرت، احمقانه است. هيچكس قوي نيست.
هيچكس نمي تواند قوي باشد. قدرت فريب نفس است.
حتي اسكندر هم قوي نبود؛
روزي به دنيا آمد و روزي با همه جاه و جلال و قدرتش اين دنيا را ترك كرد.
ياد بگيريد كه آسيب پذيري را در خود بپذيريد.
دراينصورت، از دركي عميق برخوردار خواهيد شد و جرياني تازه از انرژي را در وجودتان حس مي كنيد.
آسيب پذيري نقص نيست.
osho
زندگی در عشق معنا دارد،
زندگی در جاري شدن و داد و ستد
و #سهیم_شدن معنی دارد.
می توانید به یـک صـومعه جـین یـا معبـد جین بروید و راهبان را ببینید که با هم نشسته اند، میتوانید تماشا کنید
خواهید دید که دقیقاً هر کسی فقـط محـدود بـه خـودش است، هیچ رابطه اي وجود ندارد.
تمام تلاش این است:
چگونه رابطه نداشتن
تمام سعی شان این است که چگونه تمام روابط را قطـع کنند
ولی هرچه از زندگی و جمع بیشتر بریده باشی، بیجان تر خواهی بود.
بسیار دشوار است که یک راهب جین را پیدا کنیـد کـه هنوز زنده باشد. و من این را خوب میدانم زیرا در یک خانواده جین به دنیا آمده ام و از همان کودکی آنان را تماشـا کـرده ام
مـن فقط تعجب می کردم!
چه مصیبتی به این مردم واقع شده است؟
چه اتفاقی برایشان افتاده است؟
اینهـا مـرده انـد، ایـنهـا جسـد هستند
اگر پیشاپیش نسبت به آنان تعصبی نداشته باشی و فکر نکنی که قدیسـان بزرگـی هسـتند، اگـر نزدیکشـان بـروي و بـدون تعصب آنان را تماشا کنی، فقط تعجب و حیرت خواهی کرد.
این مردم چه مرضی به جانشان افتاده و چـه بـر سرشـان آمـده اسـت؟ !
آنان عصبی هستند.
توجه به شخص خودشان آنان را موجوداتی عصبی ساخته است.
براي آنان جمع کاملاً معنی خودش را از دست داده است.
به یاد داشته باشید:
وقتی عاشق کسی هستی، تنها چنین نیست که تو بـه دیگري عشق میدهی؛ در این #دهش، این تویی که #رشد میکنی. وقتی عشق میان دو نفر شروع به جاري شدن میکند، هر دو نفـع میبرند، و در این تبادل عشق نیروهاي بالقوة دو طرف به فعلیت در می آید.
#رشد_فردیت چنین رخ مـیدهـد .
بیشـتر عشـق بـورز و بیشتر خواهی بود؛
کمتر عشق بورز و کمتر خواهی بود
شما همیشه نسبت به عشقی که میدهید وجود دارید
اندازة عشق شـما بـه مقدار و به نسبت اندازة وجود شماست
زندگی معمولی باید تقدیس شود و مقدس گردد،
حتی یک چپق. می توانی بـه نـوعی بسـیار نیایشگرانه چپق دود کنی؛
یا اینکه نماز بخوانی، ولی به نوعی بسیار غیر مقدس.
مسئله این نیست که چه میکنـی...
مـی تـوانی بـه معبد یا مسجد بروي و با این وجود میتوانی بسیار ناسپاسگزارانه دعا کنی.
بستگی به خودت دارد؛
بستگی به #کیفیتی دارد کـه وارد آن دعا میکنی.
می توانی غذا بخوري، میتوانی سیگار دود کنی، میتوانی نوشیدنی بنوشی، میتوانی تمـام ایـن اعمـال کوچـک را انجام دهی، کارهاي روزمره و خاکی؛ و میتوانی همگی را چنان با #سپاسگزاري انجام دهی که تبدیل به نیایش شوند.
#اشو
#هنر_مردن
@oshoi
ما خواستار خوشبختی و شادی هستیم اما چیزی که به دست می آوریم ناراحتی است. همه ما برای شاد بودن تلاش می کنیم، اما یک اشتباه اساسی مرتکب می شویم: شادی به تلاش مربوط نیست، شادی نبودن، به نخواستن آن مربوط می شود.
بارها مردم برای اطمینان به من مراجعه می کنند. آنها می گویند: من احساس خوشحالی و خوشبختی می کنم. چه می گویید؟ چه نیازی به گفتن چنین چیزی است؟ خود گفتنش نیاز است که نشان می دهد شادی غیر واقعی و خیالی است.
واقعاً همه اخلاقیات مخالف شادی است. یک نفر خوشحال است و شما احساس می کنید مشکلی پیش آمده است. وقتی کسی غمگین است، همه چیز خوب است. ما در جامعه ای روان رنجور زندگی می کنیم که همه غمگین هستند. وقتی غمگینی همه خوشحال می شوند چون همه می توانند با تو همدردی کنند. وقتی شما خوشحال هستید، همه در ضرر هستند. با شما چه کار کنند؟
وقتی کسی با شما همدردی می کند، به چهره او نگاه کنید، صورتش می درخشد، او از همدردی خوشحال است. اگر خوشحال هستید، پس هیچ امکانی برای این کار وجود ندارد. شادی شما در دیگران غم ایجاد می کند. ناراحتی شما شادی ایجاد می کند این روان رنجوری است، به نظر می رسد که بنیاد آدمی بسیار دیوانه است.
(چون در ذهن است)
#اشو
@eshg_bazi_ba_ostad
عشق، چشم انداز کاملاً متفاوتی است
عشق میگوید:
به دیگری به عنوان غایتی برای خودش احترام بگذار، هرگز از کسی به عنوان وسیله استفاده نکن
هیچکس وسیله ای برای شما نیست
هر کسی یک غایت است
اما در این صورت جاه طلبی به زمین خواهد افتاد
و کل سیستم آموزش ما بر جاه طلبی تکیه دارد
سیاستهای ما و ادیان ما بر جاه طلبی متکی هستند
سیاست، دین این دنیاست
و دین، سیاست دنیای دیگر است
تنها تفاوت این دو همین است
و سیاستمدار و روحانی، قرنها در توطئه ای عمیق بوده اند. آنها همه چیز را بین خود تقسیم کرده اند: تو اینجا حکم می کنی، ما آنجا حکم خواهیم کرد
تو قبل از مرگ را حکمرانی می کنی و ما بعد از مرگ را. پنجاه، پنجاه!،
اما هر دو باید یک کار را انجام دهند و آن نابود کردن هرگونه امکان عشق است
جامعه به شدت از عشق می ترسد، آنرا محکوم می کند و کور می نامد
حقیقت این است که عشق تنها پدیده ای است که کور نیست. هر چیز دیگر کور است. منطق کور است، نه عشق
اما به شما گفته شده است که عشق کور است، عشق دیوانه است
در همهٔ زبانها چنین بیانی برای عشق وجود دارد و آن، در عشق افتادن است، چنانکه گویی شخص می افتد!
من دوست دارم آنرا تغییر دهم. هرگاه در عشق هستید، نگوئید" در عشق افتاده ام، بلکه بگوید در عشق برخاسته ام.» با عشق به بالاتر از جایی که قبلاً بوده اید، میرسد
آن افتادن نیست، رشد است.
#اشو
@oshoi
📚📚📚
📌شب 12 ژانویه 1924 همسر سر ویلیام بارت، استاد فیزیک کالج رویال علوم دوبلین، سراسیمه وارد خانه شد تا اتفاق عجیبی را که بربالین یکی از بیمارانش دیده بود، برای شوهرش تعریف کند. خانم بارت پزشک بود و آن شب قراربود نوزاد زنی به اسم دوریس را به دنیا بیاورد. بچه سالم به دنیا آمد، اما خود دوریس درحال مرگ بود.
📌خانم بارت تعریف کرد که دوریس با اشتیاق به قسمتی از اتاق خیره شده بود و لبخند می زد، انگار که با کسی درحال صحبت کردن است، او گفت: اوه عزیزم!
خانم بارت می پرسد که چی می بینی؟
دوریس جواب می دهد: روشناییهای دوست داشتنی، چیزهای حیرت آور!
دوریس در جذبه شدیدی بود که توصیف آن برای خانم بارت مشکل بود. او در حالی که گریه شوق سر داده بود، به قسمتی از اتاق نگاه می کند و می گوید:
وای پدرم! چقدر خوشحال است که دارم می آیم.
نوزاد دوریس را پیشش می آورند تا او را ببیند، او با علاقه به بچه اش نگاه می کند و می گوید:
به نظر شما باید به خاطر بچه بمانم؟
سپس دوباره به گوشه اتاق نگاه می کند و می گوید:
نمی توانم، نمی توانم بمانم! اگر می توانستید ببینید که من چه می بینم، می فهمیدید که نمی توانم بمانم!
زن جوان داشت چیزی را می دید که آنقدربرایش جذاب و حیرت آور بود که می خواست زندگی و کودکش را ترک کند.
📌قبل ازخواندن بقیه ماجرا به راحتی می توانیم آن را یک توهم دم مرگ بدانیم، پدر دوریس مرده بود، بنابراین دوریس که اعتقاد داشته بعد از مرگ به نزد پدرش می رود، در خیال خود تصویرش را ساخته که به پیشوازش آمده، اما این همه ماجرا نیست!
📌دوریس دوباره با پدرش صحبت می کند و می گوید:
دارم می آیم، بعد به خانم بارت نگاه می کند و می گوید:
اوه، او خیلی نزدیک است و بعد به همان نقطه نگاه می کند و با حالت تعجب می گوید:
ویدا را هم به همراه دارد!
و دوباره به خانم بارت نگاه می کند و تاکید می کند:
ویدا هم با اوست.
و بعد ادامه می دهد:
پدر! حتما مرا می خواهی، دارم می آیم.
و چند لحظه بعد، دوریس می میرد.
📌نکته کلیدی این ماجرا این است که ویدا خواهر دوریس، سه هفته قبل مرده بود، اما به دلیل اینکه دوریس حامله و بیمار بوده، این خبر را به او نمی دهند. یعنی دوریس از مرگ ویدا خبر نداشته، برای همین وقتی دم مرگ، ویدا را به همراه پدرش می بیند، تعجب می کند.
حالا سوال اینجاست که اگر دیدن پدر در آن شرایط را نتیجه وهم و خیال دم مرگ دوریس بدانیم، دیدن خواهرش را چگونه توجیه کنیم؟!
📌سرویلیام بارت، که یک فیزیکدان معتبر در کالج رویال علوم دوبلین بود، آنقدر تحت تاثیر این اتفاق متافیزیکی قرار گرفت که درباره آن و اتفاقهای مشابه، به تحقیق پرداخت و نتایج آن را در سال 1926، در کتابی به نام بصیرتهای بستر مرگ منتشر کرد.
@NDEchanel
«انسانِ نوین»
انسان نوین، بزرگترین انقلابی است که عالم هستی به چشم دیده است. و چون ما با دنیای گذشته و بلایا و بدبختیهای آن آشنا هستیم میتوانیم همهی آن فلاکتها و سیهروزیها را حذف کنیم.
ما قادریم از همهی زشتیها، جدیتها، خشمها، جنگها و همهی آن گرایشهای مخرب و ویرانگر، بر حذر باشیم.
انسان نوین، یعنی «مایی» که دیگر اجازه نمیدهیم هیچکس تحت هیچ عنوانی ما را قربانی مطامع خویش سازد.
ما میخواهیم لحظه لحظه زندگی کنیم. ما دیگر گول «فردا» و وعدههای «فردا» را نمیخوریم. [اشاره به وعدههای بهشتی]
انسان نوین، همان انسان قدیمی، ولی پیشرفته نیست؛ او نه پدیدهای استمراری است و نه پدیدهای پالایش یافته... انسان نوین، تولد انسانی کاملاً تازه است: شرطی نشده و عاری از تعصب ملیت، موهوم پرستی، تبعیض بین مرد و زن، سیاه و سفید، شرق و غرب...
انسان نوین، انسانی بسیار شریف است که تمام هم و غم او این است که چطور با خلاقیت بیشتر، زیبایی بیشتر، انسانیت بیشتر و محبت و دلسوزی بیشتر، شادی و لذت به زندگی بیفزاید.
#اشو
📘 «آیندهی طلایی»
هر چه میگویید،
هرکاری که با دیگران انجام میدهید،
هر عملی که انجام میدهید به شما باز میگردد.
چرا؟
چون تنها یک من وجود دارد. تنها یک خویش وجود دارد. دو یا سه خویش وجود ندارد. تنها یک خویش وجود دارد. بنابراین هر آنچه که من به شما میدهم، آنچه از شما میگیرم، هر آنچه با شما انجام میدهم، با خودم انجام میدهم.
اگر از شما متنفر باشم،از خود متنفرم.
مشکل اینجاست که ما نتايج را فورا نمیبینیم و فکر میکنیم از آن فاصله گرفتهایم. شما نمیتوانید از هیچ چیز فاصله بگیرید. همه چیز به شما باز میگردد.
💜رابرت آدامز
@razeshadmani
✳️خنده و جدیت
اینجا بر روی زمین، تاکنون بزرگترین گناه چه بوده است؟
مگر نه کلام آن کس که گفت:
"وای بر آنان که اینجا خنداناندا!
[اشاره به متن انجیل]
و همهی به اصطلاح قدیسان شما دارند همین را میگویند، همهی ادیان شما دارند همین را میگویند؛ و آنها این را بدون دلیل نمیگویند.
یکی از بی رحمترین کارهایی که با انسان شده است، غمگین و جدی کردن او بوده است.
این کار باید انجام میشد، چونکه بدون غمگین و جدی نمودن انسان، برده-کردن او غیرممکن است، برده-کردن او در تمام ابعاد بردگی:
از نظر معنوی، بردهی یک خدای افسانهای، یک بهشت و جهنم افسانهای...
از نظر روانی، «برده»، چونکه «غمگینی و جدیت» طبیعی نیستند و باید آنها را به ذهن تحمیل کرد تا ذهن قطعه قطعه شود و در هم شکسته شود.
و از نظر فیزیکی نیز «برده»، چونکه انسانی که نمیتواند بخندد، نمیتواند واقعاً سالم و کامل باشد.
«خنده»، یک بعدی نیست، همهی ابعاد وجود انسان را در بر دارد... هنگامی که میخندید، بدن شما به آن متصل میشود، ذهنتان به آن متصل میشود و وجودتان نیز به آن متصل میشود.
در «خنده»، جداییها و انفصالها ناپدید میشوند، انشعابها و شکافِ شخصیتی ناپدید میشود؛ اما این امر علیه کسانی بود که می خواستند انسان را استثمار کنند: روحانیون و سیاستمداران مکار.
کل تلاش آنها این بود که هر جور هست، انسان را ضعیفتر و بیمار تر کنند. اگر انسان رنجور و تیره-روز شود، دیگر هرگز انقلاب و شورش نخواهد کرد.
گرفتن خنده از انسان،
گرفتن عین زندگی اوست.
گرفتن خنده از انسان،
اخته کردن معنوی است.
💜اشو
📘زرتشت، پيامبر خندان
@oshowords
🔶تفاوت انقلاب و عصیان
انقلاب، سیاسی است و عصیان، روحانی. انقلاب نیازمندی توده ی جمعیت است و عصیان نیازمند فرد.
توده ی جمعیت از کمترین هوش برخوردار است. از کمترین هوش چگونه می تواند چیزی پدید آید؟ دست آورد انقلاب انتقام است. پادشاهان و سزارها را به قتل می رساند. همه چیز را به نابودی میکشد و حکومت را تغییر می دهد. اما مردم کاملا ناآگاهاند. هر کاری انجام دهند در نهایت به شکست می انجامد. انقلاب فرانسه به شکست انجامید. انقلاب روسیه به شکست انجامید. انقلاب چین به شکست انجامید.
و عصیان همیشه پیرزو شده اما عصیان امری فردی است. مسیح عصیانگر بود. بودا و لائوتسه عصیانگر بودند. ما در دنیا به عصیانگرانی بیشتر و انقلابیونی کمتر نیازمندیم.
من درس عصیانگری میدهم. عصیان زیبا و انقلاب زشت است. انقلاب خشونت است و عصیان عدم خشونت. عصیان هیچ کاری با دنیای بیرون ندارد اما در همان حال دنیای بیرون را دگرگون می کند، زیرا اگر دنیای درون دگرگون شود، باعث دگرگونی هایی بسیار در دنیای بیرون می شود. اما این هدف نیست، یک پیامد است. حتی اگر فقط یک نفر دگرگون شود، هزاران نفر تن به دگرگونی میدهند. هر چه که با چنین شخصی تماس یابد، ناگزیر به این یا آن طریق دگرگون می شود.
بنابراین من به طریقی زمینه را برای وقوع انقلابی بزرگ آماده میکنم اما نه از راه انقلاب، بلکه از راه عصیان و دگرگونی فردی.
✍ اشو
📗 من_درس_شهامت_میدهم
📝 ترجمه_مجید_پزشکی
@oshowords
مراقبه يعني:
هيچكس شدن
يعني نيست شدن در كل
نه جدا ماندن از آن
نه مقاومت دربرابر آن
بلكه نيست شدن در آن....
عشق بازي با كل
اتحادي لذت آور با كل
البته، ما در برابر كل هيچ چيز نيستيم، خُرد و كوچک، همچون قطره اي در برابر درياييم
و وقتي دريابي تو در مقایسه با كل چيزي نيستي، آنرا شادمانه مي پذيري نه با بي تفاوتي، بلكه با شور و شعف. با شور و شعفي حاصل از نيست شدن تمام ترسها و تشويشها
آنگاه كه دست از « #خود » بشويي حتي ترس از مرگ نيز نيست مي شود، زيرا فقط « #خود » است كه مي ميرد
واقعيت تو جاودانه بودن است
و وقتي تمام دلواپسيها و نگرانيها رفته باشند، تو در آرامش كامل قرار مي گيري.
بی « خود » شدن آغاز مراقبه است و آرامش يافتن، و نتيجه ی نهايي آن
آنگاه كه تو در ژرفاي وجودت چنان آرامي كه هيچ چيز آرامش تو را بهم نمي زند،
به خانه مي رسي
به #حقيقت
به #آگاهي
و به #شادماني مي رسي
اینها سه چهره ی خداوند اند
همان لحظه كه تو به صلح و آرامش كامل برسي، اين سه چهره از آن تو مي شود
تو الهي مي شوي
در حقيقت، تو همواره الهي بوده اي،
اما اينك از آن آگاه مي شوي
#اشو
@oshoi
ادامه👇👇👇
اگر از انساني كور در مورد نور سوال كني خواهد گفت كه نور وجود ندارد
زيرا براي ديدن نور از دست هايت كاري ساخته نيست
گوش هايت نمي تواند آن را ببيند،
نمي تواني آن را بچشي
نمي تواني آن را ببويي
تمام حواس كامل هستند، ولي تنها چشم ها هستند كه ظرفيت ديدن نور، رنگ و رنگين كمان را دارند. عقل محدود است براي چيزهاي بي جان ابزاري كامل است
و اين يكي از اشتباهات اين قرن است: ما از مردمان نابينا درمورد نور پرسيده ايم‘ يا از مردمان ناشنوا، موسيقي را جويا شده ايم. پرسيدن از عقل درمورد عشق، معنا، اهميت و شعف، كاري بيهوده است
عقل به سادگي خواهد گفت كه اين چيزها وجود ندارند ، زيرا هرگز با هيچ يك از اين ها تماسي نداشته است
عقل عمداً اين چيزها را منكر نيست فقط در ظرفيتش نيست
نمي توان چيزي بيش از ظرفيتش از آن درخواست كرد.
اين خوب است كه دست كم در زندگيت هنوز يك چيز بااهميت وجود دارد:
عشق تو براي من
ولي نمي تواني براي آن هيچ دليلي بياوري
يا اينكه مي تواني؟!
آيا اين چيزي عقلاني است؟
آيا در پشت آن محاسباتي وجود دارد؟
آيا ذهنت مي تـواند از اين عشق حمايت كند؟
رابطه ي تو با من به دليل ذهن نيست اين بخشي از دل تو است كه هنوز با من زنده است، هنوز مي رقصد و آواز مي خواند.
و اين اميدي بزرگ است: قلبت هنوز نمرده است هنوز آن را كاملاً منكر نشده اي
همين روزنه ي كوچك كافي است
اگر من بتوانم از همين روزنه وارد شوم، مي توانم در پشت سرم تمام بهشت را برايت بياورم ، نگران نباش.و تو چنان مرد خوبي هستي كه به فكر خودكشي نيستي. پس هنوز زمان هست. تو منتظر مرگ طبيعي هستي. نگران نباش.
پيش از مرگ طبيعي، من به تو مزه اي از زندگي طبيعي خواهم چشاند.
و زماني كه از زندگي طبيعي مست شدي، مرگ ازبين خواهد رفت،تو بخشي از جريان ابدي زندگي خواهي شد كه پاياني نمي شناسد
هر لحظه يك اكتشاف جديد است
هر لحظه يك اوج جديد است
هر لحظه فكر مي كني كه چه چيز بيش از اين مي تواند باشد؟
بااين حال، لحظه ي بعد چيزي بيشتر ممكن خواهد شد
اين روندي بي پايان است. فقط بگذار من به درون قلبت بيايم. و راهي كه به من كمك كني اين است كه مراقبه كني
ساكت بنشين...
زندگي كسالت آور است ، بنابراين ضرري ندارد كه با چشمان بسته بنشيني، زيرا چيزي براي ديدن نيست. در آرامش و در سكوت بنشين.
تو به بيرون نگاه كرده اي و چيزي جز،
بي معني بودن نيافته اي
اينك به دنياي درون فرصتي بده، درون را بنگر
و به تو قول مي دهم كه همان چشماني كه در بيرون هيچ چيز نيافته، در درون همه چيز خواهد يافت.
#اشو
#زبان_از_یاد_رفته_دل
@oshoi
به این سوترا توجه بفرمایید 👇
مرگ فردی را که متزلزل است و توسط دنیا گیج شده و فقط از احشام و فرزندانش مراقبت میکند درمیرباید.
مرگ او را همچون روستایی که در خواب است و سیل آن را بُرده، دور میراند.
مرگ را به یاد داشته باش. همیشه مرگ را به یاد بیاور. حتی برای یک ثانیه نیز مرگ را فراموش نکن
چرا؟
چرا بودا اینهمه به مرگ توجه دارد؟
به یک دلیل ساده:
که فقط مرگ است که تو را هشیار نگه میدارد. اگر مرگ را فراموش کنی، فوراً ناهشیار خواهی شد. به سبب مرگ است که فقط انسان است که میتواند به اشراق برسد و نه هیچ حیوان دیگری
زیرا هیچ حیوانی از مرگ آگاه نیست فقط انسان از مرگ آگاه است
بگذار این هشیاری بیشتر و بیشتر در تو نفوذ کند. بگذار در قلب بنشیند، تا مانند خاری در آنجا بماند و پیوسته تو را یادآوری کند که:
زندگی یک تپه از ماسهی رونده است یعنی، خانهات را اینجا نساز
یادت باشد که مرگ میآید و هرکاری که کرده باشی توسط مرگ برهم زده خواهد شد، پس نگرانی زیاد و علاقهی بسیار و در تشویش ماندن چه فایدهای دارد وقتی که مرگ همه چیز را با خودش میبرد؟
یک یهودی آمریکایی که در سویس اسکی میکرد، برخلاف توصیههای راهنمایش از گروه جدا شد و به داخل یک شکاف عمیق افتاد ولی زخمی نشد. چند ساعت بعد گروه نجات او را پیدا کردند و برای اینکه به او اطمینان بدهند که نجات یافته از آن بالا فریاد زدند:
“ما از صلیب سرخ آمدهایم.”
یهودی با خونسردی فریاد زد، “متاسفم، من قبلاً به دفتر مرکزی پرداخت کردهام!”
یهودی، یهودی است. او درون یک شکاف عمیق گیر کرده و خطر مرگ او را فراگرفته ولی او به فکر پولی است که قبلاً به صلیبسرخ پرداخته. همان شنیدن “صلیب سرخ” فقط او را به یاد یک چیز میاندازد
آنان باید برای جمعآوری اعانه آمده باشند.
#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada تفسیر سخنان بودا توسط اشو
جلد هشتم
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
بزرگترین معجزه زندگی این است که:
آدمی معمولی باشیم.
نفس(منیت) همواره سعی دارد از ما آدمی فوق العاده بسازد.
نفس می خواهد کسی باشیم که چشمها را به خود جلب می کند و همه را مات و مبهوت خود می سازد.
معجزه این نیست که در هوا پرواز کنی ، معجزه این است که به چنان سطحی از قدرت باور نکردنی درون برسی که بتوانی معمولی بودن خود را با طیب خاطر بپذیری. آنگاه که دیگر طالب تحسین و تمجید نیستی ...
#اشو
#کتاب_ریشهها_و_بال_ها
@eshg_bazi_ba_ostad
بهشتی وجود ندارد و جهنمی وجود ندارد
بهشت و جهنم مکانهای جغرافیایی نیستند، اینها بخشی از ساختار روانی شما هستند.
اینها موقعیتهای روانی هستند
زندگی کردن با خودانگیختی، حقیقت، عشق و زیبایی یعنی زندگی کردن در بهشت
زندگی کردن در نفاق، دروغها و سازشکاریها، زندگی کردن برای دیگران، یعنی زندگی در جهنم.
در آزادی زندگی کردن بهشت است.
و در قید زندگی کردن جهنم است.
#اشو
@oshoe
تنش بخشی از ذات انسان امروزی شده است
تنش یعنی، شتاب، ترس، تردید
تنش یعنی، تلاشی پیوسته برای امنیت
تنش یعنی، از حالا آماده فردا شدن
تنش یعنی، گذشتهای که واقعاً زندگی نکردهای، بلکه فقط آن را پشت سر گذاشتهای و رد شدهای
یک چیز اساسی در مورد زندگی را به یاد بسپار:
هر تجربهای که زندگی نشده باشد، در ذهنت باقی میماند. اصرار میورزد "تمامم کن! زندگیم کن! کاملم کن!"
اگر آن تجربه تکمیل شود بخار میشود. ناقص که باشد پابرجاست و تو را شکنجه میدهد.
تمام گذشته تو ناکامل در اطراف تو آویزان است، زیرا همه چیز ناقص زندگی شده، فقط برای گذران امور، خیلی ولرم، بدون هیچ شدت و هیجانی
بنابراین گذشته آویزان است و آینده تولید ترس میکند
و حال تو، که تنها واقعیت است، بین گذشته و آینده فشرده میشود.
برای آسوده شدن تا میتوانی با چشمان بسته به درون بدن نگاه کن ببین آیا تنشی را در جایی از بدن حمل میکنی، این تنشها را آگاهانه آسوده کن. به آن بخش از بدن برو و با عشق به آن بگو: "رها شو. نترس. من اینجا مراقب هستم."
آنوقت گامی دیگر بردار، و به ذهنت بگو که آسوده باشد.
و سپس عمیقتر شو و به قلبت کمک کن تا آرام بگیرد.
#مسیح میگوید : انسان نمی تواند تنها با نان #زندگی کند این کاری است که دانشگاههای شما می کنند. آنها شما را آماده می کنند تا نان را از راه های بهتر کسب کنید، آسان تر، راحت تر، کم تلاش تر، و با دشواری کمتر.
ولی آنچه آنها انجام می دهند تنها برای کسب "نان و دان "است. این نوع بسیار بسیار ابتدایی آموزش است. این روند تو را برای زندگی آماده نمی کند.
برای همین است که تو این همه آدم آهنی را میبینی که همه جا در حرکت هستند. آنان منشی ها، ماموران اداری و دفترداران خوبی هستند. آنها در کار خود کامل و ماهر هستند، ولی اگر به وجودشان نظر کنی فقط گدایانی هستند و بس. آنها حتی مزه زندگی را نچشیدهاند. آنان نمیدانند زندگی چیست، #عشق چیست، و نور چیست. آنان طعمی از هستی نچشیده اند و نمی دانند که چگونه آواز بخوانند و چگونه برقصند و چگونه جشن بگیرند. آنان قواعد زندگی را نمیشناسند، آنان کاملاً احمق هستند. آری آنان نان به دست میآورند - بیشتر از دیگران، آنها بسیار ماهر هستند و از نردبام ترقی بالاتر و بالاتر میروند. ولی در عمق وجود آنها پوچ و بینوا هستند.
آموزش باید به تو غنای درونی ببخشد. آموزش نباید فقط اطلاعات تو را بیشتر کند. این مفهوم بسیار ابتدایی از آموزش است. و این را ابتدایی می خوانم زیرا مفهوم ریشه در ترس است. یعنی ریشه در این دارد که اگر ما خوب تحصیل نکنیم قادر به بقا نیستیم.
من آن آموزش را ابتدایی می خوانم زیرا در عمق بسیار خشن است: این نظام به شما رقابت را میآموزد و شما را جاهطلب به بار میآورد. آموزش شما چیزی نیست جز آمادگی برای دنیای رقابت و گلو پاره کن: جایی که همه دشمن همدیگر هستند.
برای همین است که دنیا به یک تیمارستان تبدیل شده. در این دنیا عشق می تواند روی دهد. در این دنیایی که خشن است و جاه طلب و رقابتی؛ دنیایی که گلوی یکدیگر را می درند، عشق چگونه می تواند روی دهد؟
#اشو
@eshg_bazi_ba_ostad
شازده کوچولو: زیباترین زندگی رو چه کسی داره؟
روباه: اونی که با حداقل ها هم همیشه به دنبال شاد کردن خودشه و واسه خوشحالی به دنبال حداکثرها نیست.
ارنست دوسنت اگزوپری- شازده کوچولو
@awareness_diamonds
اگر در عشق نباشی،
ترس برمیخیزد، ترسی عظیم
فقط عاشقان هستند که نمیترسند
فقط در لحظات عمیق عشق است که ترسی وجود ندارد
در لحظاتی از عشق عمیق،
جهان هستی وطن تو میگردد
#اشو
#يوگا_ابتدا_و_انتها_جلد3
#برگردان :محسن خاتمی
@oshoi
این دنیا، یک دنیای مردانه است.
وقتی یک مرد خردمند میشود
او را بودا، مسیح، پیامبر مینامند.
اما وقتی یک زن خردمند میشود،
او را ساحره مینامند.
به این بیعدالتی نگاه کن!
#اشو
@shekohobidariroh
هر وقت در سختی هستی،
منتظر لحظهای باش که سختی میرود.
هیچ چیزی تا آخر نمیماند
این قانون حتمی کائنات است.
رنجها میروند، صبر کن، بیدار و آگاه باش...!
زیرا بعد از رنج، بعد از شب، سپیده میزند و خورشید طلوع میکند.
در لحظات تاریکی و رنج نگران نباش
با آن مبارزه نکن، مخواه که زودتر بگذرد،
مجبورش نکن برود، فقط اجازه بده اتفاق بیفتد
سخت است اما صبور باش،
به کائنات اعتماد کن
به وقتش خودش خواهد رفت
زندگی یک جریان است،
هیچ چیزی یکسان نمیماند.
به تو میگویم هیچ چیزی در زندگیت اشتباهی رخ نمیدهد، همه چیز برای خوبی و خیریت تو رخ میدهد.
حتی اگر ظاهری تلخ داشته باشد.
من این را نگرش مذهبی مینامم؛
انسان مذهبی کسی است که اعتماد دارد همه چیز برای خیریت و خوبی او اتفاق میافتد.
اینگونه به زندگی نگاه کن و آن لحظهای که خیلی دور نیست میآید که درد و رنج کاملاً ناپدید میشود.
اوشو
میگويند روزى شيطان دل شكسته و افسرده به زنش گفت:
من بیكار شده ام و در حال حاضر ديگر كارى نمانده است كه انجام دهم.
زنش مانند تمام زنانى كه همسرانشان بیكار میشوند، برآشفته شد و با تعجب گفت:
چطور ممكن است از ميان تمام مردم تو شغلت را از دست بدهى؟ اين غيرممكن است، كار تو پايان يافتنى نيست، زيرا كار انسانهاى فاسد تا ابد ادامه دارد،
چه چيز باعث شده كه كارت را از دست بدهى؟
شيطان گفت:
به نحو عجيبى كار خود را از دست داده ام،
حالا وظيفه مرا معابد عهده دار شده اند. با وجود چنين كشيشان و پانديتها(روحانیون به اصطلاح مذهبی)
ديگر به من نيازى نيست.
وظيفه من، به جز انحراف انسانها از مسير الهى، چه بود؟
ولى حالا ديگر انسانها در آن مسير قدم نمیگذارند و من فرصتى نمیيابم تا همان طور كه ساليان سال مردم را گمراه میكردم باز هم به كارم ادامه دهم،
#عشق به #خدا امرى است فطرى و هر انسانى با آن زاده میشود،
ولى ديگران سعى دارند كه از دوران كودكى، آن را به ما القاء كنند و
اين خود زيان آور است،
زيرا قبل از شناخت واقعى خدا، با تصوير نادرستى كه در ذهنمان از او ساخته ايم، دچار اين توهم میشويم كه او را شناخته ايم.
از اين رو همه فكر میكنند كه خدا را شناخته اند.
قبل از اين كه احساس تشنگى كنيم، وادار به نوشيدن آب میگرديم
ترس، بی رغبتى، از همين جا ناشى میشود.
به دليل همين القائات غلط است كه ما تمام علاقه و اشتياقمان را نسبت به اين امر از دست داده ايم.
ما چنان مغزهايمان را از مطالب القائى و درك نشده انباشته ايم و چنان گفتار قديسين و مهاتماها را در اذهانمان جاى
داده ايم كه حالتى از انزجار و واپسزدگى پيدا كرده ايم، به طورى كه مترصديم هر چه زودتر خود را از شرشان رها سازيم. بديهى است كه در چنين شرايطى، فكر رسيدن به خدا نيز به ذهنمان خطور نمیكند.
#اشو
#کتاب_تعلیمات_تانترا
@eshg_bazi_ba_ostad
'برتراند راسل' مینویسد:
"در دوران ویکتوریا، پاهای زنان هرگز در مکانهای عمومی دیده نمیشد. زیرا لباسی که میپوشیدند، زمین را جارو میکرد و پاهایشان را کاملاً میپوشاند. حتی اگر انگشت پای زنی دیده میشد، همان کافی بود که مردان را شهوانی کند و میل جنسی را در آنان بر انگیزاند!
اما اینک زنان تقریبا نیمه برهنه میگردند و بیشتر قسمت پاهای ایشان دیده میشود ولی مردان ابدا آنگونه تحت تاثیر قرار نمیگیرند.
همین نکته ثابت میکند که ما هرچه بیشتر، چیزی را پنهان کنیم، یک جاذبهی انحرافی بیشتر برای آن تولید میشود."
ما قادر نیستیم ببینیم مردمانی که این پنهان کردن و پوشش دادنِ بدن را بر ما تحمیل کردهاند، همان کسانی هستند که ناخواسته چنان جاذبهای عظیم و چنان وسواسی در ذهنهایمان برای آن خلق کردهاند...
اگر انسان بخواهد از دام جنسیت رها شود باید بتواند سه چیز را درست درک کند - سکس چیست، جاذبه و ریشهی آن در چیست و چرا منحرف شده است؟! - آنگاه ذهن میتواند به ورای جنسیت برود.
💜اشو
@oshowords
#اولین_چیز_دانستن
تفاوت بین مرشد و معلم است.
ذن یک تفاوت بسیار آشکار قائل می شود:
معلم کسی است که به شما درس می دهد،
او ممکن است خودش ندانسته باشد،
اما او مطالعه کرده است. او یک تحصیلکرده و عالم است،
او متون مقدس را می داند. او می تواند به شما
کمک کند تا وارد دنیای کتاب ها شوید.
او می تواند شما را با پیچیدگیِ فلسفه ها،
ایدیولوژی ها و اصول عقاید آشنا کند.
او می تواند به شما اطلاعات بدهد،
اما نمی تواند باعث تحول و دگرگونی شما شود.
مرشد کسی است که می تواند موجب تحول و
دگرگونی وجود شما شود.
کسی است که می تواند به شما کمک کند تا
نور خویشتن خود را بیابید.
کار معلم مستقیم است، او هر آنچه را که می داند،
مستقیماََ انتقال می دهد. دانش قابل انتقال است.
اما خرد غیر قابل انتقال است.
از این رو کار مرشد غیر مستقیم است، و
هرگز نمی تواند مستقیم باشد.
مرشد مانند یک عامل کاتالیزوری و تسریع کننده عمل
می کند. حضور او کمک می کند. او مانند خورشیدی است که
هنگام صبح طلوع می کند و
پرندگان شروع به خواندن می کنند.
آنها بیدار می شوند و در اطراف پرواز می کنند و
از روزِ تازه لذت می برند و با آواز خواندن به
صبح تازه خوش آمد می گویند.
خورشید مستقیماََ هیچ کاری با آنها نکرده است،
اما چیزی اتفاق افتاده است،
یک محیط توسط مرشد ایجاد شده است که
در آن، پرندگان احساس تازگی، جوانی و سرزندگی می کنند.
گلها شروع به باز شدن می کنند.
خورشید نزد هر گل نمی آید که او را مجبور به
باز شدن کند به این شیوه مستقیم نه،
اما اشعه های او در اطراف گل در حال رقص هستند.
آن به گل گرمی می دهد، به گل شهامت می بخشد،
اما به شیوه ای بسیار ظریف.
گلها را باید به شیوه ای بسیار ظریف تحریک کرد.
اگر گلبرگهای آنها را به زور باز کنید،
گلبرگهای آنها را نابود خواهید کرد.
ممکن است قادر به باز کردن آنها باشید،
اما در عین باز کردن، آنها را کشته اید،
آنها زنده نخواهند بود.
خورشید به سادگی جوی ایجاد می کند که در آن،
آنها بتوانند باز شوند، آنها احساس کنند که
دوست دارند باز شوند.
یک احساس درونی در آنها بر می خیزد
یک غریزه درونی با گرمی خورشید همزمان می شود و
گلها باز می شوند و عطر خود را می پراکنند.
کار مرشد دقیقاََ همین است.
او نمی تواند آنچه را که می داند به شما ببخشد.
اما او می تواند یک میدان خاص انرژی ایجاد کند که
در آن گلبرگهای شما بتوانند باز شوند،
دانه های شما بتوانند تشویق شوند و
شما شهامت کافی برای پریدن بدست آورید و
یک جهش کوانتومی ممکن شود.
#اُشو
#کتاب_انتقال_خاص
@eshg_bazi_ba_ostad
عشق هیچ مرگي را نمي شناسد
عشق بر مرگ غلبه ميکند.
عشق بر زمان غلبه ميکند.
اما عشق از ذهن نیست.
فرد باید آن را زندگي کند.
#اشو
#کتاب_سایه_بامبو
@oshoi
#سوال_از_اشو
اشو عزيز، شما هميشه به ما گفته ايد كه بايد از زنده بودن خود شادمان باشيم،
ولي من در عمق وجودم اراده اي قوي براي مردن دارم، نه اينكه بخواهم خودكشي كنم، بلكه آرزوي يك مرگ طبيعي را دارم
به نوعي مي دانم كه با مردنم شايد چيزي را بيابم كه واقعاً از آن لذت مي برم، كه سكوت است. مي توانم بگويم كه من كاملاً از اين دنياي زشت كسل و خسته شده ام.
به جز بودن با شما، هيچ چيز وجود ندارد كه من به آن كششي داشته باشم.
اشو عزيز، مشكل من در چيست؟
#پاسخ
مشكلي در تو نيست. دنياست كه اشكال دارد
فقط مردمان عقب مانده هستند كه احساس كسالت نمي كنند!
تو هوشمندي. مي تواني ببيني كه چيزي بامعني وجود ندارد. زندگي باري گران و يك تكرار است. به نظر مي آيد كه هيچ ماجراجويي و هيچ چالشي در آن نيست به نظر مي رسد كه اميدي در آن نيست فردا بازهم همانند ديروز خواهد بود
اين تنها امتياز انسان است كه احساس كسالت مي كند، هيچ حيوان ديگري در جهان هستي كسل نمي شود
آيا تاكنون حيواني را ديده اي كه حوصله اش سر برود؟
كسل شدن كيفيتي عالي از هوشمندي است
اين يعني كه تو پذيرا هستي، مي تواني ببيني كه در نهايت چيزي جز مرگ وجود ندارد
تو با دستاني خالي آمده اي و روزي با دست هاي خالي خواهي رفت و هرآنچه كه بين تولد و مرگ رخ مي دهد، فقط كسل كننده است.
بنابراين نمي توانم بگويم كه تو اشكالي داري. هر انسان هوشمند فكر مي كند كه هرآنچه كه در اين زندگي در دسترس نبوده شايد در مرگ به دست آيد
روانشناس ها دريافته اند كه تقريباً تمام انسان هاي هوشمند دست كم يك بار در زندگي به فكر خودكشي مي افتند، شايد به آن عمل نكنند ولي اين فكر به نظرشان مي رسد
به ويژه در اين قرن، بزرگترين فيلسوفان ، ژان پل سارتر، جاسپر، مارتين هايدگر، سورن كي يركارد، مارسل... تقريباً تمامي انديشمندان والاي معاصر برسر يك چيز توافق داشته اند ،آنان در خيلي چيزها توافق ندارند، ولي در يك چيز همگي مطلقاً باهم توافق دارند، كه زندگي بي معني است
و اگر چنين باشد، آنگاه طبيعتاً اين پرسش برمي خيزد:
"چرا به زندگي ادامه بدهيم؟ اگر زندگي معنا و اهميتي ندارد، پس چرا بي جهت از گهواره تا گور خود را بكشانيم؟"
اين تنها فلسفه ي معاصر است : وجودگراييexistentialism .
در اعصار مختلف فلسفه هاي بسياري وجود داشته اند، ولي در اين عصر فقط يك فلسفه وجود داشته و آن اگزيستانسياليسم بوده. و اساس آن چنان عجيب است كه فرد احساس مي كند كه تمام اين مردم ديوانه هستند. اگر آنان ديوانه نيستند، پس ما ديوانه هستيم،_ چاره ي ديگري نيست.
تمام اين نهضت فلسفي كه وجودگرايي خوانده مي شود، مي گويد كه زندگي بي معني و تصادفي است و منظوري در پشت آن نيست‘ زندگي پر از تشويش و نگراني است كه چاره پذير نيستند
زندگي يك كابوس است
اين يك تضاد بزرگ است:
گوتام بودا، لائوتزو، ناگارجونا، بودي دارما همگي از سرور bliss سخن مي گويند‘ از امكانات عظيمي از شعف
از رشدكردن به ابعاد تازه اي از وجود
چه اتفاقي افتاده است؟
اين تضاد بزرگ از چيست؟
و ژان پل سارتر يا جاسپر يا مارتين هايدگر مردماني ناهوشمند نيستند، آنان به هوشمندي گوتام بودا هستند. يك چيز كسر است:
آنان تنها به عقل متكي بوده اند
آنان مردماني منطقي هستند و قلب را كاملاً از ياد برده اند
آنان در ذهن زندگي كرده اند و ذهن يك كوير است، هيچ چيز در آن نمي رويد، گلي وجود ندارد، حتي يك واحه در آن نيست
انسان امروزي آهسته آهسته زبان دل را از ياد برده است
امكاناتي كه تنها از طريق دل گشوده مي شوند، كاملاً فراموش شده اند
تنها يك چيز برجاي مانده و آن برهان و عقلانيت شماست
و مشكل در اين است كه:
هر آنچه كه زيباست به دل تعلق دارد، تمام چيزهاي پرمعني به دل تعلق دارند و هرچيز با اهميت، عطري از دل است
تا جايي كه اشياء، چيزهاي بي جان مورد توجه هستند، عقل چيز خوبي است
براي پژوهش هاي علمي عقل بهترين ابزار است. براي اشياء، برهان روشي درست براي اكتشاف است
ولي لحظه اي كه مورد پرسش ما هرچيز زنده باشد، عقل ناتوان است
و اگر از عقل در مورد زندگي، عشق، آسايش، خوشي و سرور بپرسي، به سادگي نفي مي كند، گويي كه اين چيزها وجود ندارند.
تقريباً مانند انسان كور است
ادامه👇👇👇
@oshoi