کتاب راز گشوده
نویسنده: تونی پارسونز و ریچارد سیلوستر
ترجمه: وحید مهدیخانی
راوی: سحر اکبری
بخش پنجم
/channel/saketab
کتاب راز گشوده
نویسنده: تونی پارسونز و ریچارد سیلوستر
ترجمه: وحید مهدیخانی
راوی: سحر اکبری
بخش سوم
/channel/saketab
کتاب راز گشوده
نویسنده: تونی پارسونز و ریچارد سیلوستر
ترجمه: وحید مهدیخانی
راوی: سحر اکبری
بخش اول
/channel/saketab
درود بر شما همراهان عزیز
قصد داریم که هر شب یک قسمت از فایلهای صوتی کتاب زیبای "راز گشوده" نوشته "تونی پارسونز و ریچارد سیلوستر" که در مورد تعالیم ناندوآلیتی به معنای نادوگانگی است را در کانال قرار دهیم.
در توصیف این اثر ارزشمند جمله ای از آن کافی به نظر می رسد ،
"همه آرزوهای من فقط بازتابی است از اشتیاقم برای رسیدن به خانه و خانه یگانگی است. خانه ذاتِ اصیلِ من است."
و به قول حضرت مولانا ،
چون هیچ نمانیم ز غم هیچ نپیچیم
چون هیچ نمانیم هم اینیم و هم آنیم
لازم میدانم از على عزيز برای معرفی این کتاب و کمک های فراوان جهت تولید اثر قدردانی نمایم .
دوستانیکه تمایل به تهیه کتاب ارزشمند فوق را دارند می توانند به آدرس @nashretorang مراجعه کنند ...
وقتی در تعادل باشی،
ذهن به سادگی ناپدید میشود.
ذهن هرگز در وسط نیست، نمیتواند باشد. ذهن همیشه در افراط و تفریط به سر میبرد؛ یا این و یا آن.
برای همین است که «ذهن» دنیا را
به سپید و سیاه؛
به زندگی و مرگ؛
به عشق و نفرت،
و به دوستی و دشمنی تقسیم میکند.
دنیا نه سیاه است و نه سپید،
دنیا نوعی از خاکستری است.
یک قطب سپید است و قطب دیگر سیاه؛ و درست در میان این دو قطب؛ جایی که سیاه و سپید باهم ممزوج شده و دیدار میکنند، واقعیت است.
ولی ذهن با دیدِ قطبیت مینگرد و میگوید: یا این درست است و یا آن!
من با حقیقتی برخورد نکردهام که قدری دروغ در آن نباشد. همچنین با دروغی هم برخورد نکردهام که به نوعی درست نبوده باشد!
دروغها تکههایی از حقیقت در خودشان دارند ــ برای همین است که کار میکنند. در غیراینصورت چطور است که دروغ میتواند عمل کند؟ چرا مردم دروغگویان بزرگی هستند؟ زیرا «دروغ» ذرهای از حقیقت در خودش دارد.
تو نمیتوانی یک دروغ مطلق اختراع کنی، غیرممکن است. و نمیتوانی در مورد حقیقت مطلق صحبت کنی ــ این نیز غیر ممکن است. برای همین است که لائوتزو میگوید: “اگر حرفی از حقیقت بزنی، پیشاپیش وارد دنیای دروغها شدهای. حقیقت نمیتواند گفته شود.”
لحظهای که آن را بگویی، بخشی از آن باید که یک دروغ باشد.
#اشو
📗 «بازگشت به منبع»
@shekohobidariroh
از زمان کودکی به تو آموخته اند که: معتقد باش
و ذهن هر فردی با اعتماد شرطی شده است
به خدا معتقد باش
به روح معتقد باش
به این و آن اعتقاد داشته باش
اکنون این عقاید به مغز استخوان تو نفوذ کرده است
ولی همچنان در حد اعتقاد باقیمانده است
تو آن را درست نشناخته ای و تا موقعی که آن را نشناسی، آزاد نخواهی شد
در صورتی تو آزاد میشوی،
که آزادی را بشناسی.
#اشو
#کتاب_شهامت
@oshoi
خداوند یک شخص نیست
بگذارید دوباره و دوباره یادآوری کنم خداوند فقط تجربهای از هشیاری مطلق است
برای همین است که میگویم عمیقاً بخندید، عمیقاً عشق بورزید و عمیقاً زندگی کنید
بخاطر عشق، خنده و زندگی همه چیز را به مخاطره بیندازید
بگذارید زندگی یک اکتشاف بزرگ باشد
و به رفتن به درون ناشناخته و ناشناختنی ادامه بدهید
#اشو
@oshoi
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، با شناورشدن در دریایی از عشق که در اطراف شماست، احساس میکنم که بیشتر و بیشتر منبسط میشوم...
زخمی عمیق در من شفا مییابد
واقعاٌ نمیتوانم بیان کنم که چه اتفاقی میافتد. گویی که پس از یک طوفان عظیم، آسمان صاف شده است و از پس ابرهای سنگین و تیره ی درد و اندوه و خودفریبی، طلوعی بس زیبا و وصفناپذیر آشکار میگردد.
اشک های شوق و سپاس از شما
مرشد من، چشمانم را پر میکنند.
برای من شما فقط مرشد عشق نیستید، بلکه یک استاد آتشبازی هم هستید.
آیا ممکن است چاشنی مرا روشن نگه دارید تا آن انفجار نهایی اتفاق بیفتد
و یا اینکه این انفجاری درونی است؟
نمیتوانم چیزی بیش از این درخواست کنم و بااین وجود این مهمترین پرسش زندگی من است
#پاسخ:
پریمداPremda، یقیناٌ این یکی از مهمترین پرسش ها است، نه تنها در زندگی تو، بلکه در زندگی همه کس
ولی آنچه در جستوجوی آن هستی نمی تواند با واژهی "انفجار"explosion بیان شود؛
تنها می تواند با واژهی "انفجار از درون" implosion بیان شود
واقعیت، جایی در بیرون از تو نیست؛ تو خودت واقعیت هستی. بنابراین اگر تمام انرژی تو شروع کند به درون رفتن،درست مانند گل نیلوفر آبی که گلبرگهایش را میبندد، تو چیزی را خواهی یافت که
در طول قرن ها موضوع بزرگترین کاوش های انسان بوده است
و این تنها تجربهای است که همیشه آن کاوش در آینده باقی خواهد ماند
جهان هستی را میتوان به سه طبقه تقسیم کرد:
شناختهknown ، ناشناختهunknown و ناشناختنیunknowable
بین شناخته و ناشناخته تفاوت چندانی نیست. فقط درجاتش متفاوت است
زیرا آنچه امروز شناخته شده است، دیروز ناشناخته بوده است؛ و چیزی که امروز ناشناخته است، شاید فردا شناخته شود. بنابرین تفاوت کیفی وجود ندارد و فقط اختلافی در کمیت هست
و چون علم فقط دو طبقه را می پذیرد، به نظر قطعی میآید که دنیای شناخته ها بزرگتر میشود و دنیای ناشناخته ها کوچکتر میگردد. هر روز قسمتی از ناشناخته به شناخته تبدیل میشود. میتوان انتظار داشت که یک روز فقط یک طبقه وجود داشته باشد، شناخته
تمامی ناشناخته به شناخته بدل گشته است. این آینده ای عظیم نخواهد بود؛ بسیار خطرناک است.
اگر روزی فرابرسد که همه چیز شناخته شده باشد، جهان هستی دیگر رمزآلود نخواهد بود
عشق فقط امری شیمیایی و هورمونی خواهد بود
هیچ امکانی برای شعر و زیبایی باقی نخواهد ماند
هیچ امکانی برای رازورزی و معجزه باقی نخواهد ماند
تمام رازها ازبین می روند و تمام معجزات خواهند رفت و انسان به خیابانی بن بست کشانده خواهد شد که در آن زندگی هیچ چالشی نخواهد داشت، نه ماجراجویی و نه چیزی برای اکتشاف و نه جایی برای رفتن
غیرقابل تصور نخواهد بود که انسان هایی که همیشه در اکتشاف بودهاند و چالشهای ناشناخته را پذیرفتهاند دلشان بخواهد که خودکشی کنند، زیرا اینک چیزی وجود ندارد که علاقهی آنان را برانگیزاند.
ولی نیازی نیست که نگرشی بدبینانه و غمناک داشته باشیم زیرا که علم هردو طبقه را تماماٌ پوشش نداده است. مهمترین طبقه خارج از دسترس علم است و آن بخش #ناشناختنی است #دنیای_دیانت.
در علم، شناخته ها بیشتر و بزرگتر میشوند و ناشناختهها کمتر و کوچکتر میگردند.
در جستوجوی مذهبی درست عکس این رخ می دهد ، زیرا علم یعنی رفتن به بیرون و مذهب یعنی رفتن به درون
در اینجا یک انفجار درونی رخ میدهد.
همانطور که عمیقتر وارد وجودت میشوی، آن ناشناختنی بیشتر ناشناختنی میگردد، آن راز عمیق تر میشود و معجزات گسترش مییابند
تو در سرزمین عجایب محصور میگردی که در آن همهچیز زیباست
جایی که همه چیز تجربه میشود ولی نمی تواند به دانش تبدیل گردد
پریمدا، می خواهی که من سوختنت را تا جایی ادامه دهم که تو از درون منفجر شوی؟
تاجایی که به من مربوط میشود، به تو قول میدهم. تاجایی که به تو مربوط میشود باید به یاد بسپاری که فرار نکنی زیرا مسئلهی آتش در میان است و تو وارد آتش میشوی.
برای آتش مشکلی نیست که به تو قول بدهد. آتش من میتواند به پروانه قول بدهد، "عزیزم بیا جلو!" مشکل در پروانه است ، که وقتی نزدیک شعله می رسد داغ تر و داغ تر میشود و داغ تر...
و هر خواهشی وجود دارد که بگریزد و نزدیک تر نرود، زیرا به نظر میرسد که ازبین خواهی رفت
قول مرا به یاد داشته باش، و تو نیز به خودت قول بده که فرار نخواهی کرد، حتی اگر مرگ اتفاق بیفتد، تو به پیشروی ادامه خواهی داد
مرگ رخ خواهد داد، زیرا تمام شخصیت تو باید بمیرد؛ ولی وجود درونی بخشی از شخصیت تو نیست
نفس تو باید بمیرد. در مرگ تو است که روحت رستاخیز پیدا میکند.
ادامه دارد👇👇
@oshoi
#ناشناختنی
#علم هستى را به دو طبقه
تقسيم كرده است
شناخته شده و شناخته نشده
شناخته روزى ناشناخته بوده
كه حالا به شناخت در امده
ناشناخته امروز ناشناخته است
فردا و يا شايد پس فردا آن نيز شناخته مى شود
علم معتقد است كه دير يا زود نقطه اى از ادراك فرا خواهد رسيد كه تنها يك طبقه وجود داشته باشد: شناخته شده
همه چيز شناخته شده باشد
ناشناخته به اهستگى به شناخته تنزل پيدا مى كند.
در عرفان، اظهار اين است كه:
زندگى شامل سه طبقه بندى است :
يكى شناخته، ديگرى ناشناخته
وسوم : ومهمتر از همه #ناشناختنى
كه ناشناختنی رشته اساسى تمام زندگى است
ناشناختنى را مى توان تجربه كرد
ولى نمى توان شناخت
#اشو
@oshoi
تفسیر اشو از سوترا های فصل پنجم کتاب داماپادا_جلد6
قسمت نهم(پایانی)
سوترا:
چه شادمان است کسی که به فرد بیدار مینگرد، و همنشین خردمند میگردد
چه طولانی است راه فردی که همراه یک احمق سفر میکند.
ولی هرآنکه از کسانی که طریقت را دنبال میکنند پیروی کند،
خانوادهاش را یافته و سرشار از خوشی میگردد
پس آنان که میدرخشند را دنبال کن:
خردمندان، بیداران، عاشقان را.
زیرا که میدانند که چگونه کار کنند و تاب آورند
از آنان پیروی کن:
آنگونه که ماه، راه ستارگان را دنبال میکند
اگر خوشاقبال باشی تا با فرد بیدار، با فرد خردمند، با فردی که میدرخشد همنشین باشی، آنگاه هیچ چیز بهتر از این هرگز نمیتواند برای تو رخ بدهد
زیرا فقط در همنشینی با بوداها،
با بیداران و خردمندان است که امکانی برای تغییر و دگرگونی تو وجود دارد.
چه طولانی است راه فردی که همراه یک احمق سفر میکند.
و ما همراه با یک احمق یا دو احمق سفر نمیکنیم. ما با انبوه زیادی از احمقها سفر میکنیم که تو را محاصره کردهاند. منظور بودا از احمقها کسانی هستند که هنوز بیدار نشدهاند
اینها حتی اگر هم بخواهند کار خیر انجام دهند، حتماً کاری شرّ انجام میدهند؛ نمیتوانند کار خیر انجام دهند
احمق همیشه احمق است؛ او در ناآگاهی زندگی میکند
ولی تو به احمقها اعتماد میکنی، تو به آن احمقها بیشتر از بوداها اعتماد داری، به یک دلیل ساده که احمقها به زبان تو سخن میگویند، زیرا که احمق درست مانند خودت بهنظر میرسد
مردمان دیوانه از یک دیوانهی دیگر خوشنود هستند
احمقها با احمقهای دیگر راضی و خوشحال هستند
و وقتی با احمقهای دیگر هستی خیلی خوشحالی، زیرا آنان از تو برتر نیستند، نفْس تو آزرده نمیشود
ولی وقتی با یک بودا زندگی میکنی، گاهی بسیار آزرده میشوی، زیرا او از تو برتر است، و اگر شروع کنی به آزرده شدن، باید از او فرار کنی
حالا، این بستگی به تفسیرهای شما دارد
میتوانی در حضور یک بودا خوش باشی؛ آنگاه شروع به رشدکردن خواهی کرد
میتوانی در حضور یک بودا احساس آزردهشدن کنی؛ آنگاه شروع میکنی به احساس تحقیرشدن،آزردگی و خشمگین شدن
و این بارها رخ داده است:
مسیح مصلوب شده، سقراط را مسموم کردند، منصور را مُثلِه کردند
بارها و بارها همان چیزها رخ میدهد
اگر فرد بتواند فقط از نگاه کردن به یک بودا احساس خوشی کند، خوشاقبال است؛ و خوشاقبالتر کسانی هستند که بتوانند همنشینی با او را حفظ کنند
ذهن تو راههای بسیاری برای فرار توصیه خواهد کرد
ذهنهای شما حیلهگر و بسیار مکّار است:
دلایلی زیبا خواهد یافت، حتی تصورش را هم نمیتوانید بکنید
تاوقتی که بسیار هشیار نباشی، حتماً توسط ذهن خودت فریب خواهی خورد.
هم نشینی با ذهن خودت یعنی
هم نشینی با یک احمق
تو همراه با احمقها در بیرون سفر میکنی و با احمق واقعی در درونت:
با ذهنت، سفر میکنی
ولی هرآنکه از کسانی که طریقت را دنبال میکنند پیروی کند
خانوادهاش را یافته و سرشار از خوشی میگردد
برای همین است که میگویم: سالکشدن یعنی بازگشتن به وطن یافتن خانوادهات
ولی هرآنکه از کسانی که طریقت را دنبال میکنند پیروی کند، خانوادهاش را یافته و سرشار از خوشی میگردد
پدر واقعی تو، پدرت نیست، مادرت، برادرانت، خواهرانت، همسرت، شوهرت، فرزندانت، اینها همگی تصادفی هستند. خانوادهی واقعی تو خانوادهی یک بودا است
اگر بقدر کافی خوشاقبال باشی که در حضور یک بودا احساس خوشی کنی آنگاه در آن جمع حل بشو
خانوادهات را یافتهای
فرصت را از دست نده، زیرا این فرصتی بسیار کمیاب است. فقط گاهگاهی یک فرد به اشراق میرسد
پس آنان که میدرخشند را دنبال کن
با بوداها، با آنان که میدرخشند،
با خردمندان، با بیداران، با عاشقان بمانید؛ زیرا میدانند که چگونه روی تو کار کنند و میدانند که چگونه با تو شکیبا باشند. میدانند چگونه تو را متحول سازند. آنان به والاترین اوج خود دستیافتهاند. آنان به درههای تاریک باز میگردند تا تو را فرا بخوانند، تا تو را با خود به قلههای والای زندگی و آزادی ببرند.
از آنان پیروی کن
آنگونه که ماه راه ستارگان را دنبال میکند
شهامت داشته باش، ماجراجو باش. همهچیز را به مخاطره بینداز، زیرا کمتر از این کفایت نمیکند.
همه چیز را ریسک کن و اعتماد کن.
و اگر بخواهی با یک بودا باشی، آنگاه تنها راه این است:
بیشتر مراقبهگون باش تا بتوانی راه او، روش او را درک کنی
بیشتر عاشق باشد تا بتوانی عشق او را درک کنی
زیرا عشق او کاملاً با آنچه که تاکنون شناختهای متفاوت است
عشق او خنَک است
یک نسیم بسیار خنک است
آنان که درک نمیکنند، بهنظرشان سرد میآید
آنان که درک میکنند، از آن خنکای عشق او لذت میبرند
آنان از خنکای او جانی دوباره میگیرند، دوباره تازه شده و دوباره زاده میشوند.
#اشو
دامّا پادا / راه حق_جلد 6
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
تفسیر اشو از سوترا های فصل پنجم کتاب داماپادا_جلد6
قسمت هشتم
سوترا:
سلامت، رضایت و اعتماد بزرگترین داراییهای تو هستند
و آزادی بزرگترین شادمانی تو است
درون را بنگر، ساکن باش
آزاد از ترس و وابستگی،
شادمانیِ شیرینِ طریقت را بشناس
تمامیتِ وجود:
سلامت همین است
رضایت داشته باش:
این همان بیخواهش بودن است
و اعتماد کن:
این یعنی جدا بودن خودت را، مبارزهات را با طبیعت رها کن
این سه چیز را باید به یاد سپرد:
تمامیت داشته باش، یگانه باش، راضی باش و بی خواسته باش
هرآنچه که هست، زیباست
کاملاً از آن لذت ببر، تمام عصارهاش را بفشار و بنوش
هرلحظه تا حد ممکن، واقعیت را بنوشی، تا نیازی به نگریستن به گذشته نداشته باشی، تا نیازی نباشد حتی فکر کنی که لحظهای را از دست دادهای.
و هرگز برای آینده نقشه نریز، زیرا آینده هر وقت بیاید، آمده است
تو فقط لحظهی حال را تا حد ممکن با تمامیت زندگی کن، تا هرگاه که آینده به زمان حال تبدیل شود، بتوانی آن را هم با تمامیت زندگی کنی
برای آینده نقشه نکِش،
زیرا آینده غیرقابل پیشبینی است
تمام نقشههایت بیربط خواهد بود
و زمانی که برای چیزی نقشه میکشی و اتفاق نیفتد، آنگاه ناکام خواهی شد
و هرگز طبق نقشه اتفاق نخواهد افتاد.
ضربالممثلی وجود دارد:
انسان پیشنهاد میدهد، خدا مردود میکند. آری، چنین احساس میشود، ولی واقعیت این نیست که خدا آنجا نشسته و هرچه را که تو پیشنهاد بدهی رد بکند!
تقصیر خدا نیست؛ تقصیر تو است که پیشنهاد میدهی. و تو از روی ناآگاهی خودت چه پیشنهادی میتوانی بدهی؟ هرآنچه را که تو به سبب ذهنت فرافکن میکنی چیزی متفاوت با تمامیت خواهد بود
هنوز هم یک مبارزه با تمامیت است. بنابراین، اعتماد کن، نیازی به جنگیدن نیست
ما بخشی از آن تمامیت هستیم
ما همچون موجی از اقیانوس تمامیت برمیخیزیم و دوباره بازگشته و در آن ناپدید میشویم
برای لحظهای از آفتاب و باد لذت ببر و سپس ناپدید شو
با زیبایی، خوشی و رقصان پدیدار شو و با زیبایی و خوشی و رقصان ناپدید شو با خوشی بسیار زندگی کن و با خوشی بسیار بمیر
یک سانیاسین باید اینگونه باشد:
او هنر زندگی کردن را میداند و هنر و شعف مردن را نیز میداند.
درون را بنگر،ساکن باش
آزاد از ترس و وابستگی، شادمانیِ شیرینِ طریقت را بشناس
درون را بنگر. این سوتراها ساده هستند، از نظر روشنفکری ساده هستند؛ ولی از منظر وجودگرایانه، طاقتفرسا هستند، زیرا ما به بروننگری عادت کردهایم
ما کاملاً فراموش کردهایم که چیزی مانند درون هم وجود دارد
درون را بنگر. ساکن باش. و راه نگریستن به درون این است:
ساکن باش. بیاموز تا ساکت بنشینی، دستکم برای چند ساعت کاری نکن، فقط باش، نفَس بکش و افکارت را تماشا کن
اینکار را بدون تنش انجام بده
با آسودگی بسیار، گویی که توجه زیاد به وقایع اطراف نداری
یک تماشاگری بیتفاوت
جداایستاده و خونسرد
به تماشای ترافیک ذهنت ادامه بده
آهستهآهسته ـــ با عمیقتر شدنِ این خونسردی و تماشاگری، با بزرگشدن بیتفاوتی و منسجمشدن آن
آمدن افکار کمتر و کمتر خواهد شد
و یک روز تو فقط نشستهای و ابداً فکری وجود ندارد. به اطراف نگاه میکنی: فکری وجود ندارد، ذهن خالی است
در لحظهی خالی بودن درونی، تمام ترسها ناپدید میشود، تمام وابستگیها ازبین میرود؛ و فرد شادمانیِ شیرینِ طریقت را میشناسد.
#اشو
دامّا پادا / راه حق_جلد 6
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
اگر یک روز بدون پرسش شوی
این نقطهی ادراک است
نه اینکه هیچ پاسخی داشته باشی:
هیچ پرسشی نداری، همین....
وقتی که هیچ پرسشی وجود ندارد، میتوانی آن را "پاسخ" بخوانی.
یک بودا کسی نیست که تمام پاسخ ها را داشته باشد
یک بودا کسی است که پرسشی نداشته باشد
زیرا ذهن پرسشگر از میان رفته است سؤال کردن بیمعنی و بیربط شده است
و فقط بدون هیچ پرسشی وجود دارد.
وقتی میگویم که بودا یک بیذهنی است منظورم همین است.
ذهن همیشه سؤال میکند
ذهن یک پرسشگر است
همانگونه که برگ ها از درخت میرویند، پرسشها نیز از ذهن میرویند.
برگهای کهنه فرو میریزند،
برگ های تازه میرویند؛
پرسشهای کهنه میروند،
پرسشهای تازه میآیند.
من دوست دارم تمام این درخت را ریشهکن کنم
#اشو
جلد هشتم فصل ششم یوگا ابتدا و انتها
#برگردان:محسن خاتمی
@oshoi
#من_تماشاگرم_من_شاهدم
راه سعادت، راه شادماني درياگون،
هويت نگرفتن از تركيب بدن/ذهن است
تو بايد پيوسته به خود يادآوري كني:
«من بدن نيستم»، «من ذهن نيستم»، «من تماشاگرم، من شاهدم »
تا اين حالت آرام آرام چنان طبيعي شود كه ديگر لازم نباشد آنرا به ياد خودآوري
تا همچون جرياني زيرزميني هميشه جاري باشد
وقتي همچون جرياني زيرزميني هميشه جاري باشد
حتي وقتي خواب باشي بداني «من بدن نيستم، من ذهن نيستم، من شاهدم. »
و وقتي رويا مي بيني بداني «من شاهد رويا هستم. »
آنگاه كه شاهد بودن تو تا به آن حد ژرف شود، در آستانه يك دگرگوني عظيم قرار مي گيری
آنگاه لحظه به لحظه تمام محدوديتها و حد و مرزها ناپديد مي شوند و تو ناگهان بی حد و مرز، نامحدود بی كران می شوی
#اشو
@oshoi
آیا چیزی را در خودت میشناسی که بیشتر از این بدن و نیازهای آن باشد؟
آیا چیزی را والاتر و ژرف تر از بدن تجربه کرده ای؟
یا اینکه خودت را فقط این بدن فانی میبینی و تماما درگیر ارضای نیازهای آن هستی؟
آیا چیزی را در خودت دیده ای که حتی قبل از زایش تو وجود داشته است؟
آن روح متعالی...
آیا با آن وجود متعالی ات آشنا هستی؟
اگر آن را دیده باشی، آنگاه جاودانه و نامیرا هستی و تو را ترسی از مرگ نخواهد بود،
در غیر این صورت، تو موجودی فانی خواهی بود که همواره ترس از مرگ و نابودی را با خود حمل میکنی.
اوشو
@awareness_diamond
#اشو❤️
منظورت از #زندگی چیست؟ زندگی یعنی #زمان بیشتر در آینده. منظورت از #مرگ چیست؟
مرگ یعنی آیندهای نیست. اگر مرگ همینحالا بیاید، آینده پایان میگیرد، زمان متوقف میشود. برای همین است که از مرگ وحشت داری، زیرا فضایی به تو نخواهد داد و تمامی خواستههایت برآورده نشدهاند. #پاتانجلی با زندگی مخالف نیست. درواقع، چون او با زندگی مخالف نیست با شهوت برای زندگی مخالف است. اگر زندگی را در تمامیتش زندگی کنی، تا عمیقترین امکان از آن لذت ببری، اجازه بدهی که اتفاق بیفتد؛ آنگاه شهوتی برای زندگی وجود نخواهد داشت.
حساستر، زندهتر و هشیارتر باش؛ آنگاه هیچ اشتیاقی برای زمان بیشتر وجود نخواهد داشت. در واقع، برای کسی که از زندگی راضی باشد،
#مرگ_یک_استراحت است،
یک #آسودگی_عظیم، نه پایان زندگی. او از مرگ نمیترسد، به آن خوشآمد میگوید: یک زندگی غنی سپری شده است، آنگاه مرگ در شب وارد میشود، همچون شب. تمام روز را کار کردهای، اینک رختخواب را آماده میکنی و میروی تا استراحت کنی.
فصل ششم
Yoga: The Alpha and the Omega, Vol 4 #Osho
کتاب راز گشوده
نویسنده: تونی پارسونز و ریچارد سیلوستر
ترجمه: وحید مهدیخانی
راوی: سحر اکبری
بخش چهارم
/channel/saketab
کتاب راز گشوده
نویسنده: تونی پارسونز و ریچارد سیلوستر
ترجمه: وحید مهدیخانی
راوی: سحر اکبری
بخش دوم
/channel/saketab
کتاب راز گشوده
نویسنده: تونی پارسونز و ریچارد سیلوستر
ترجمه: وحید مهدیخانی
راوی: سحر اکبری
مقدمه
/channel/saketab
زندگی آزموني است برای #یافتن_پاسخ
هيچ وقت از كسي نپرسيد درست يا نادرست چيست
زندگي، آزموني است براي پيدا كردن پاسخ
هركس بايد آگاه، هشيار و مراقب باشد و زندگي را بيازمايد تا دريابد چه چيزي براي او خوب است
هرچه به شما آرامش ببخشد، شما را مسرور كند، به شما خلوص ببخشد و شما را به هستي و هماهنگي عظيم آن نزديكتر سازد، خوب است
هرچه تضاد، ناسازگاري، فلاكت و درد در شما ايجاد كند، نادرست است
هيچكس ديگري نمي تواند در اين مورد براي شما تصميم بگيرد
زيرا هركسي دنيا و حساسيتهاي خاص خود را دارد. همه ما بينظير هستيم بنابراين، فرمولها موثر نخواهند بود
كل دنيا شاهد و گواه اين موضوع است
گاهي ممكن است مرتكب كاري شويد كه نادرست است، اما همين كار به شما تجربه مي دهد و آگاه مي شويد كه از چه چيزي بايد اجتناب كنيد
گاهي ممكن است كاري خوب انجام دهيد و پاداش عظيمي دريافت كنيد. پاداش همين جا و در همين زمان داده مي شود
هر عمل، بی ترديد نتيجه اي در پي دارد. هشيار باشيد و نگاه كنيد
افراد بالغ كساني هستند كه نگاه كرده اند و دريافته اند درست يا غلط چيست و بد يا خوب كدام است. آنها با تجربه كردن و پيدا كردن پاسخ، به اقتدار عظيمي رسيده اند
شايد تمام دنيا يك چيز بگويد، اما براي آنها فرقی نمي كند
آنها تجربه خود را دارند و همين كافی است.
#اشو
@oshoi
هیچ کس خودش نیست
همه #نقاب میزنند
همه وانمود می کنند که کس دیگری هستند
لبخندها نقاشی است و چهره ات مال خودت نیست و صرفاً انتظارات دیگران را برآورده میسازی
والدینت میخواهند این گونه باشی به همین دلیل است که این گونه هستی.
معلمان و جامعه ات می خواهند که نوع مشخصی باشی و تو به راحتی آن را برآورده می کنی
تو برده ای، خودت نیستی
تو در زیر نقابت تمام کارهای زندگی ات را انجام میدهی و سپس میمیری، در حالی که هرگز نزیسته ای.
هرگز به خود اجازه زندگی کردن نداده ای. کسی دیگر به جای تو زندگی کرده است و کسی دیگر به جای تو خواهد مرد.
تو به اینجا آمدهای اما از فرصت زندگی کردن استفاده نکردهای
صرفاً از میان زندگی گذر کرده ای،
بی آنکه از زندگی سرشار شوی و از زندگی و عشق و هزار و یک تجربه ای که زندگی به همراه دارد لبریز شوی.
اکنون زمان آن رسیده که از انتظارات دیگران بیرون بیایی
و انتظاراتشان را برآورده نکن.
این بردگی ظریف است
از دخالت دیگران رها شو
بله دشوار خواهد بود. زیرا تو یک عمر مطابق نظر آنها زیسته ای. برده شان بوده ای. آنها به آسانی رهایت نمی کنند. معلوم است که هیچکس حاضر نیست برده اش را به سادگی رها کند
آنها درباره عشق با تو حرف می زنند و تحت نام عشق تو را به بردگی می گیرند. می گویند من دوستت دارم پس باید راه گذشته ات را دنبال کنی.
اما عشق هرگز این را نمی گوید.
این عشق نیست.
عشق می گوید نوری فرا روی خویش باش،عشق میگوید خودت باش
اگر عشق واقعی باشد همیشه به تو آزادی می دهد و به زندگی درونی تو و آنچه هستی اعتماد میکند
پس آزاد شو...
اکنون زمان آن فرا رسیده که از انتظارات دیگران خود را رها کنی تا زندگی را تجربه کنی
#اشو
@oshoi
ادامه👇
مشاهدات تو درست است
میگویی:“شعف غیرقابلتصور، رنج غیرقابلتصور”
همیشه چنین بوده
من زیاد در مورد رنج یا درد صحبت نمیکنم، زیرا این شما را چنان میترساند که جهش نخواهید کرد
من از شعف صحبت میکنم تا شما را ترغیب کنم، تا شما را وسوسه کنم تا آن جهش را انجام دهید
وقتی جهش کردی، خواهی دانست که رنج بسیار هم وجود دارد، ولی آن درد برکتی است در لباس مُبدّل
این درد همان دردی است که طلا در گذر از آتش احساس میکند
تو را بیشتر و بیشتر یکپارچه میسازد، تو را متمرکز میسازد، در تو روح خلق میکند. بدون این درد روح وجود نخواهد داشت، بدون این رنج، شعفی نیز ممکن نخواهد بود. تو میخواهی رنج را دور بزنی و به شعف برسی؛ ولی چنین چیزی ممکن نیست.
آاِس دامّو سانانتانو، این قانون است
و از قانون باید پیروی شود؛ نمیتوانی برخلاف قانون عمل کنی
ولی وقتی که شعف را شناختی، گذر از تمام این رنجها ارزشش را دارد. میتوانی همهچیز را فدای این شعف بکنی
زیرا شعف نام دیگری است برای خداوند که به تو نزدیکتر میشود. ذوب شدن تو در خداوند همان شعف است
واژهی“شعف ecstacy” زیباست
فقط به معنی نمایانشدن و بیرونزدن است
بیرون از چه؟
بیرونزدن از نفْس خودت، از شخصیتت، از ذهنت؛ بیرون آمدن از تمام آن ساختار که تاکنون در آن زیستهای
نهتنها در آن زیستهای، بلکه با آن هویت گرفتهای
بیرون آمدن از تمام اینها، فقط یک شاهد خالص، ناظری روی قلهّها
هرچیز دیگر در عمق درّهها وانهاده شده
این دلتنگی را رها کن. این رویاها در مورد درّه را رها کن
بقدر کارفی در درّهها زندگی کردهای و چه به دست آوردهای؟
برای زندگانیهای بسیار زیاد در درّهها، در آن زنجیرها زندگی کردهای، زنجیرهایی که فکر کردهای زینتالات هستند. شاید از طلا و نقره ساخته شده باشند
ولی زنجیر زنجیر است، چه از طلا باشد و چه از آهن، هیچ فرقی ندارد
تو مدتهای طولانی در درّهها زندگی کردهای، برای زندگانی های بسیار
حالا کوشش کن روی قلّهها زندگی کنی و تماماًبا قلّهها باش
درهها را کاملاً فراموش کن
زیرا این یک اختلال خواهد بود
اختلال تولید درد میکند
بارها و بارها به عقب نگاه میکنی:
هنوز هم خواستههایی، اشتیاقها و امیدهایی وجود دارند که شاید به ساختار کهنهات بازگشت کنی
ولی بگذار این را کاملاً برایت روشن کنم: هیچ بازگشتنی وجود ندارد. تو اینک از آن نقطه گذشتهای که بتوانی به عقب بازگردی، پس احساس رنج برای چیزی که دیگر وجود ندارد، تمرینی در بیهودگی است و کاری عبث. ولی این تو را مشغول نگه میدارد و اینگونه شادمانی بودن در قلهّ و هوای پاک آن را و نزدیکی به خورشید و ابرها را از دست میدهی. اینک زمانش رسیده که با ابرها و خورشید و ستارگان زمزمه کنی!
لحظهای زیباست.
تصمیم بگیر که شعف را انتخاب کنی و هرقدرهم که برایت رنج بیاورد، آن را با خوشی و سپاسگزاری بپذیر
با سپاسگزاریِ بیشتری آن را بعنوان بخشی از رشد بپذیر
و این کاری است که تو ماههاست انجام میدهی. من تو را در سکوت تماشا میکردهام. من بارها باید فقط یک شاهد ساکت باشم، زیرا از مداخله کردن نفرت دارم. بااینکه میدانم نیاز داری، بازهم چنان به آزادی تو احترام میگذارم که تا خودت درخواست نکنی، من ساکت خواهم ماند، یک کلام هم نخواهم گفت. من برای تو محبت زیادی احساس میکنم
من کاملاً از اشکهای تو و آشوبی که در آن قرار داری باخبرم
من عمداًً خودم را جدا نگه داشتم، زیرا این تنها راهی است که به مرید فرصتی برای رشدکردن داد.
اگر من در هر مرحلهای دخالت کنم، کمک و حمایت کنم، شما شروع میکنید به متکی شدن زیاد به من. آنوقت هرگز قادر نخواهید بود روی پای خودتان راه بروید؛ همیشه نیاز به عصا خواهید داشت. و من نمیخواهم به شما عصا بدهم، من نمیخواهم که شما به من وابسته باشید. تنها هدیهای که میتوانم به شما بدهم، آزادی تمام است، استقلال فردی است
برای همین من ساکت بودهام، در انتظار روزی که این سوال را بپرسی
تو امروز این سوال را پرسیدی
حالا میتوانم صحبت کنم، میتوانم درک خودم را با شما سهیم شوم، ولی بازهم تصمیمی همیشه با تو خواهد بود میتوانی به گریهوزاری برای ریختنِ شیر ادامه بدهی، یا که میتوانی خودت را جمعوجور کنی و وارد دنیای جدید بشوی
وقت را هدر نده. زمان واقعاً ارزشمند است، بسیار باارزش تر از پول، بسیار ارشمندتر از هرچیز دیگر در دنیا، زیرا توسط زمان است که میتوانی با جاودانگی در تماس باشی
آری، سودا Sudha، درد وجود دارد
با خوشی از این رنج گذر کن
چشمانت را روی شعف نگه دارد
روی رنج تمرکز نکن، روی شعف تمرکز کن و فکر کن که رنج تو،
بهای دریافت شعف است
درد بزودی ازبین خواهد رفت
و آن انرژی که از رنج آزاد شده، حتی تو را به حیطههای والاتر شعف میرساند
تو را به بلنداهای بالاتر شعف نزدیکتر میسازد
مراقب باش…
#اشو
دامّا پادا / راه حق_جلد 6
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
ادامه👇👇
لحظهای که بمیری،
#خداوند_زاده_میشود
مرگ بهایی است که باید پرداخته شود
پس من قول خودم را نگه میدارم
تو نباید قولت را ازیاد ببری ، قولی که به خودت داده ای، نه به من
این کاملاٌ اکتشاف تو است تو وارد درون خودت میشوی. من به هل دادن تو ادامه خواهم داد
من به مسدود کردن تمام راه های فرار تو ادامه خواهم داد. من به خراب کردن تمام پل هایی که از آن گذشته ای ادامه خواهم داد، تا که نتوانی بازگردی
ولی قولت را به یاد داشته باش:
که هرآنچه که رخ بدهد، تا به درونی ترین هسته ی وجودت دست نیافته ای،
متوقف نخواهی شد.
تو هرگز به درونی ترین هسته ی وجودت دست نخواهی یافت. درست قبل از ورود به آن هسته ازبین خواهی رفت و
تو چهره ای کاملاٌ تازه خواهی یافت که هرگز با آن آشنا نبوده ای
این چهره ی اصیل original faceتو است
وقتی که شخصیت بمیرد فردیت تو کشف میگردد
وقتی تمام نقاب ها بیفتند چهره ی اصیل خودت را کشف خواهی کرد.
این یکی از مهمترین پرسش ها است
نه تنها برای پریمدا، بلکه برای هرکس که بخواهد به جستو جوی روح خویش بپردازد و وطن خویش را بیابد.
#اشو
#کتاب_روح_عصیانگر_ص100
@oshoi
نخست بیاموز از شناخته به ناشناخته سفر کنی تا زندگی ات پر از شور و هیجان و شگفتی شود
تا هرلحظه با ماجرایی تازه روبرو شوی
و سپس روزی به آخرین خطر اقدام کن: از ناشناخته به ناشناختنی سفر کن
تفاوت در اینجاست:
ناشناخته روزی شناخته خواهد شد
اما ناشناختنی هرگز شناختنی نیست
#آن_ناشناختنی_همان_خداست
سفر از شناخته به ناشناخته یعنی شنا کردن درآب های عمیق
شنا کردن را که آموختی، بدون هیچ ترسی به دل دریا بزن، با شهامت کامل به دریا بزن تا زندگی ات با سرمستی آشنا شود.
ناشناخته تو را با شگفتی و هیجان آشنا خواهد کرد. ناشناختنی با سر مستی
#اشو
#پرواز_در_تنهایی
@oshoi
گذشته فقط خاطرات است
و آینده فقط تصورات
و هر دوی اینها (خاطرات و تصورات) وجود واقعی ندارند
خود ما گذشته را خلق میکنیم،
زیرا به خاطرات می چسبیم
تعلق به خاطرات منبع گذشته است
و ما آینده را خلق میکنیم
زیرا هنوز خواسته های ارضا نشده بسیار داریم، تخیلات فراوانی داریم که هنوز محقق نشده اند
خواسته ها، نیازمند آینده ای هستند تا مانند صفحه ای خودشان را بر آن بتابانند
گذشته و آینده پدیده های ذهنی هستند نه واقعی
#اشو
@oshoi
#مدیتیشن
در سکوت بنشین و بر این حقیقت مراقبه کن که تو بیکرانی
مرزهای کیهان مرزهای تو هستند
احساس بسط یافتگی کن،
حس کن همه چیز را در بر گرفتهای، خورشید در تو میتابد، ستارهها در درونت حرکت میکنند، درختان رشد میکنند و جهانها میآیند و از بین میروند
و در آن حالت هوشیاری احساس بسط یافتگی کن
و این مدیتیشن تو خواهد شد
پس هر وقت زمان داشتی و کاری نداشتی، در سکوت بنشین و احساس بسط یافتگی کن
مرزها را رها کن
از مرزها بیرون بپر
در آغاز برای چند روز احمقانه به نظر خواهد رسید، زیرا ما به مرزها بسیار عادت کردهایم
در واقع مرزی وجود ندارد
محدودیت، محدودیت ذهن است
چون ما بودنش را باور کردهایم،
که آن هست.
این بسط یافتگی اقیانوس گونه را بارها و بارها تا جایی که ممکن است احساس کن و به زودی شروع به هماهنگ شدن با آن خواهی کرد
بعد فقط کمی چرخش و آن آنجا است. هر شب وقتی به خواب می روی، با این هوشیاری بسط یافته بخواب
چنان به خواب برو که گویی ستارهها در تو حرکت میکنند،
جهان به درونت میآید و از بین میرود. به عنوان کیهان به خواب برو.
در هنگام صبح، در اولین لحظهای که از بیداری آگاه شدی، دوباره آن بسط یافتگی را به یاد آور و به عنوان کیهان از رختخواب بلند شو، و در روز هم همینطور
تا جایی که میتوانی به یادش بیاور.
#اشو
@oshoi
دیر یا زود، فقر بیرونی از میان میرود
ما اکنون از تکنولوژی کافی برای رفع فقر برخورداریم
افراد واقعا فقير کسانی هستند که عشق را نادیده میگیرند
در و زمین مملو از افراد فقیری است که قحطی زده عشق اند
دیر یا زود، فقر بیرونی از میان میرود. مشکل اصلی، #فقر_درونی است.
هیچ تکنولوژی ای نمی تواند آن را مرتفع کند. ما اکنون قادریم به سایر مردم غذا بدهیم
اما چه کسی روح را تغذیه خواهد کرد؟
علم قادر به این کار نخواهد بود
چیز دیگری لازم است و آن دیانت است
علم کار خود را به انجام رسانده است.
در این زمان است که #دین_حقیقی میتواند وارد دنیا شود.
وقتی علم تمام قوای خود را منتشر کرده و همه ی انسان ها از لحاظ مادی به رضایت خاطر رسیده باشند، از خانه، غذا و تحصیلات مناسب برخوردار شده باشند، آن گاه برای نخستین بار متوجه میشوند که غذایی تازه ضرورت دارد.
آن غذا عشق است و علم نمیتواند آن را فراهم کند.
فقط دیانت قادر به تغذیه ی روح است
دیانت، علم عشق است.
#اشو
#در_هواي_اشراق
@oshoi
تفسیر اشو از سوترا های فصل پنجم کتاب داماپادا_جلد6
قسمت هفتم
سوتراها:
هیچ آتشی همچون شهوت نیست
هیچ جنایتی همچون نفرت نیست؛ک
هیچ اندوهی همچون جدایی نیست
هیچ بیماری همچون گرسنگی نیست
و هیچ شادی مانند شادیِ آزاد بودن نیست
بودا میگوید: مراقب شهوت باش
عشق زیباست، ولی شهوت فقط آتش است: تو را میسوزاند و تو را بدجوری میسوزاند.تو را زخمی میکند.
شهوت جنون است، شهوت آتش است، شهوت زهر است. مردم را نسبت به حقیقت کور نگه میدارد. آنان را احمق نگه میدارد، مردم را ناآگاه و مست نگه میدارد
کسی که توسط شهوت زندگی میکند، مطلقاً ناآگاه است
هرکاری که بکند اشتباه خواهد بود
هر آنچه بگوید و ببیند اشتباه خواهد بود او نمیتواند ببیند، کور است
نمیتواند بشنود، کَر است
هیچ چیز مانند شهوت مردم را زشت و حیوانگونه نمیسازد
بنابراین بودا میگوید:
هیچ آتشی همچون شهوت نیست
هیچ جنایتی همچون نفرت نیست
چرا هیچ جنایتی همچون نفرت نیست؟ زیرا هرچیز دیگر، سایر جنایات، از نفرت برمیخیزد؛ منبع همین است
و هیچ فضیلتی مانند دوستی و عشق در آن وجود ندارد، زیرا سایر فضیلتها از آن برمیخیزد
عشق بزرگترین فضیلت و نفرت بزرگترین گناه است
هیچ اندوهی همچون جدایی نیست
بودا میگوید: تنها چیزی که تو را بسیار غمگین میکند جدایی از جهانهستی است
تو در ناآگاهی خودت باور داری که موجودی جدا هستی
شروع کردهای به زندگی همچون یک نفْس Ego
تو از قانون غایی، از داّما Dhamma پیروی نمیکنی. همراه با رودخانه جاری نیستی؛ مقاومت میکنی و میجنگی
مقاومت نکن، نجنگ، با رودخانه جاری شو،با دامّا، با قانون همراه شو
با آن کُلّ در هماهنگی باش
خودت را جدا نپندار، جدا نیستی
هیچ انسانی یک جزیره نیست
همگی ما بخشهایی از قارهی پهناور آگاهی هستیم
هیچ اندوهی همچون جدایی نیست…
و یک جملهی بسیار بااهمیت:
هیچ بیماری همچون گرسنگی نیست…
حالا بودا چگونه میتواند از فقر حمایت کند؟
او نمیتواند. اگر بدترین بیماری در دنیا گرسنگی باشد، آنگاه فقر علت آن است هرگونه جرم و جنایت، فساد اخلاقی، گناه و خباثت از فقر برمیخیزد
من هیچ حرمتی برای فقر ندارم؛ مطلقاً آن را محکوم میکنم
فقر زشتترین زخم بر روح انسان است باید ازبین برود
ما باید زمین را غنی کنیم
و اینک میتواند انجام شود
در گذشته چنین چیزی ممکن نبوده، امروزه ممکن است
اگر چنین اتفاقی نمیافتد فقط به سبب مفاهیم کهنه و احمقانهی ما است
امروزه در هندوستان، که یکی از فقیرترین کشورهاست، این مفاهیم احمقانه چنان مسلط هستند که مردم هنوز باور دارند که با بافتن پوشاک خودت، کاری معنوی انجام میدهی چرخ بافندگی یک نماد معنوی شده است. تمام سیاستپیشگان هندی، گاهگاهی، با چرخ بافندگی خودشان عکسهایی میگیرند!
چرا این نماد وجود دارد و چرا تولید لباسها توسط خود فرد اینهمه مورد تحسین است؟
اگر سعی کنی فقط لباسهایی را بپوشی که ساخت دستهای خودت باشد
آنگاه تمام دنیا فقیر باقی خواهد ماند
ماشینهای ریسندگی و بافندگی بسیار بهتر عمل میکنند
ماشینها یک نیروی آزادکنندهی بزرگ برای انسان هستند، ولی باید از آنها درست استفاده کرد
اگر به درستی از آنها استفاده نکنی میتوانند خطرناک باشند
میتوانند تمام طبیعت را آلوده کنند میتوانند تمام تعادل را برهم بزنند
محیط زیست میتواند کاملاً مختل شود ولی اگر از ماشینها آگاهانه و مراقبهگون استفاده شود،آنگاه بردگی در سراسر دنیا ازبین خواهد رفت
زیرا ماشینها میتوانند کارهایی انجام دهند که انسان ها در طول قرون انجام میدادهاند
میتوانند خوراک و پوشاک و سرپناه انسانها را تامین کنند
بنابراین من کاملاً با علم موافق هستم
و من با دیانت نیز کاملاًً موافقم
زیرا میتوانم یک ترکیب بزرگ را در آینده ببینم
این ترکیب اینک باید ایجاد شود
اگر ایجاد نشود، آنگاه انسان محکوم به فنا است و هیچ امید و آیندهای ندارد
دنیا میتواند از بیرون توسط تکنولوژی و علم غنی شود
و دنیای درون نیز میتواند توسط مراقبه، نیایش، عشق و خوشی غنی گردد
میتوانیم یک انسان جدید خلق کنیم، که هم در درون و هم در بیرون ارضاءشده و راضی باشد
هیچ بیماری همچون گرسنگی نیست؛
و هیچ شادی مانند شادیِ آزاد بودن نیست
بودا میگوید که بزرگترین شادی در دنیا، ازادی است:
آزادی از تمام تعصبات، آزادی از تمام کتابهای مذهبی، آزادی از تمام مفاهیم و ایدئولوژیها، ازادی از تمام خواستهها، آزادی از تمام مالکیتها و حسادتها؛ آزادی از تمام نفرتها، خشمها و غضبها و شهوات….
بطور خلاصه، آزادی از همهچیز، تا فقط یک آگاهی خالص، بدون قید و نامحدود باقی بمانی.
این بزرگترین شادی است و چنین چیزی ممکن هست در دسترس همه قرار دارد فقط باید برای مدتی در پی آن باشی
اگر تلاش کنی، اگر آزمایش کنی
حتماً آن را خواهی یافت
این حق مادرزادی تو است
#اشو
دامّا پادا / راه حق_جلد 6
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
#بدن_میزبان_ماست
بدن زیباست. بدن عبادتگاه است
اما بدن فقط زمانی زیباست که:
بدانی تو بدن نیستی
اگر از بدن هویت بگیری زشت میشود.
به زندان تبدیل میشود نه به عبادتگاه تو
اگر بدانی "من بدن نیستم"
بلکه بدن میزبان است
آنگاه بدن عبادتگاه تو میشود
عبادتگاهی که زیبا ،جذاب و مقدس است اگر این موضوع را فراموش کنی،
به این اندیشه می افتی که
"من بدن هستم"
همان گونه که میلیون ها نفر
این گونه می اندیشند
نودو نه درصد مردم خود را
جسم و بدن می پندازند.
هرگاه به این شناخت برسی که هرچه دربدن رخ می دهد هیچ ربطی
به هویت تو ندارد
آنگاه چنان آزاد و رها میشوی که احساس سبکباری و بی وزنی به تو دست میدهد این احساس بی وزنی اساسی ترین
برآیند مراقبه است.
مراقبه یعنی هنر شاهد بودن
با شاهد بدن خود بودن و سپس با شاهد ذهن خود بودن آغازکن
سپس ازهر دو بیرون بیا!
تو با مراقبه از هر دو بیرون می آیی.
روزی که آگاه شوی
"من نه بدن هستم نه ذهن".
هویت گرفتن از بدن با هویت گرفتن از مرگ، از پیری و از بیماری مترادف است.
وقتی دیگر از بدن هویت نگیری، آگاه شوی که:
"من از بدن جدا هستم، من آگاه ام"
بی درنگ از بیماری،از پیری، ازمرگ رها میشوی و تماشاگری بیش نیستی.
آن ها با تو کاری ندارند.
#اشو
#دل_به_دریا_بزن
@oshoi
ما فقط برای بقای جسمانی به طبیعت متکی نیستیم. ما به طبیعت نیـاز داریم تا راه خانه، راه خروج از زندانِ ذهنهایمان را نشان دهـد.
مـا در انجام دادن،
فکر کردن،
به یاد آوردن
و پیشبینی کردن گم شدهایم.
ما در هزار توی پیچیدگی و جهانی از مشکلات گم شدهایم.
آنچه را سنگها، گیاهان و حیوانات هنوز میدانند، فراموش کردهایم. فراموش کردهایم که چگونه باشیم؛
آرام باشیم،
خودمان باشیم،
آنجا که زندگی هست باشیم:
اینجا و اکنون!
هر گاه توجهت را به هر چیزِ طبیعی، هر چیزی که بدون دخالت بشر به وجود آمده است معطوف میکنی، از زندانِ تفکرِ ذهنی خـارج مـیشـوی و تا حدودی در حالتی از وصل با وجود ـ که هنوز همـه چیـز بـه صـورت طبیعی در آن زندگی میکند، شرکت میجویی.
معطوف کردنِ «توجه» به سنگ، درخت یا حیوان، به این مفهوم نیست که به آن فکر کنی، بلکه فقط آن را مشاهده کن و در هشیاریات نگهدار...
آنگاه چیزی از ذات آن پدیده به تو منتقل میشود. میتوانی احساس کنی که چه ساکن است و با این کار، همان «سکون» در درون تو نیز پدید میآید. احساس میکنی چه عمیق در وجود آرمیده است. چـه کـامـل بـا آنچه که هست و آنجا که هست، یکی شده و با درک این نکته، تـو نیـز در اعماق وجودت به همان آرامکده میرسی.
هنگامی که در طبیعت قدم میزنی یا میآرامی، بـه طـور كـامـل در آنجا باش و آن قلمرو را محترم بشمار...
ساکن شو، بنگر و گوش بسپار.
ببین چگونه هر حیوان و هر گیاه کاملاً خودش است.
آنهـا بـرخلاف انسانها خود را دو شقه نکردهاند. آنها از طریق تصاویر ذهنیای که از خود دارند، زندگی نمیکنند و در نتیجه مجبور نیستند نگران تـلاش در راه حفظ و تقویتِ آن تصاویر باشند.
گوزن خودش است.
گل نرگس خودش است.
تمامی پدیدههای طبیعت نه تنها با خودشان یکی هستند، بلکه با «کل» نیز یگانگی دارند. آنها با این ادعا که موجودی مجزا هستند، خود را از بافتِ «کل» جدا نکردهاند. آنها نمیگویند: «من» و بقیهی جهان.
مشاهدهی طبیعت میتواند تو را از «منِ» فتنهگر رها سازد.
#اکهارت_تله
📗«سکون سخن میگوید»
@shekohobidariroh
✳️«نفس، هیچگاه راضی نیست»
نفْس انسان یک نارضایتی مداوم و عمیق است. همیشه نق میزند، یک چاه بیانتهاست، هر چه به درونش بریزی ناراضی است... همیشه طلبکار است. هیچگاه آسوده نیست. تنها راه نجات و آسوده شدن، رها کردن آن است.
رضایت در بینفسی است.
بینفس که باشی، هیچ انتظاری نداری. فقط نفس کشیدن کافی است. آنگاه زندگی یک سرور است.
شنیدهام که شخصی به بانک خودش رفت. بانک، صدمین سالگرد تاسیس خودش را جشن گرفته بود. پس تصمیم گرفته بودند که به اولین مشتری که وارد میشود هدایای زیادی بدهند؛ یک اتومبیل، یک دستگاه تلویزیون، و چیزهای دیگر... بعلاوه چکی به مبلغ ده هزار روپیه.
آن شخص تصادفی اولین کسی بود که وارد بانک شد. کارکنان به گردنش گل انداختند و از او عکس گرفته و مصاحبه کردند و هدایا را به او دادند. وقتی مراسم تمام شد، او گفت، حالا که همه چیز تمام شده آیا میتوانم به جایی که میخواستم بروم؟ از او پرسیدند به کجا؟ او گفت به اداره شکایتها...!!!
او آمده بود تا از بانک شکایت کند، و تمام اتفاقاتی که افتاده بود برایش کافی نبود. او نمیتوانست شکایت خود را فراموش کند.
اگاه باشید،،،، نفسِ انسان همیشه به اداره شکایتها میرود، هر اتفاقی بیفتد برایش، راضی کننده نیست. همیشه شاکی است. حتی اگر خدا هم نزد تو بیاید، خواهی گفت، صبر کن، بگذار اول دفتر شکایتها را پر کنم!!!
نفس را رها کن، وگرنه کل زندگیات در نارضایتی و شکایت کردن و تنش، تباه خواهد شد.
💜اشو
@oshowords