nazeraramesh | Unsorted

Telegram-канал nazeraramesh - ناظر

548

رهایی از ذهن،مراقبه و کمک به خودشناسی

Subscribe to a channel

ناظر

زمانی که بالاخره می‌فهمی واقعاً چه کسی هستی احساس آرامش می‌کنی، آنقدر که مجبور نیستی چیزی را اصلاح کنی، کسی را تغییر دهی، شرایط خود را تغییر دهی، افراد اطرافت را تغییر دهی. زیرا اکنون متوجه می‌شوی که همه آنها تو هستی، بنابراین وقتی چیزی را احساس می کنی که دوست نداری، وقتی چیزی را می بینی که دوست نداری، به آن واکنش نشان نده، چشمان خود را ببند و یک نفس عمیق بکش و از خود بپرس، "چه کسی این چیزها را می بیند؟ چه کسی این چیزها را احساس می کند؟ این چیزها چگونه به دست آمده اند؟ از کجا آمده اند؟" من همانی هستم که آنها را آفریدم، اما اکنون آنها را نمی آفرینی. واقعیت را می بینی، حقیقت را می بینی، عشق را می بینی، آرامش را می بینی، شادی را می بینی و سپس وقتی چشمانت را باز می کنی، می بینی همان دنیایی که هستی می بینی."

#رابرت_آدامز
عاشقتم نور زیبا

@shadyekoochak

Читать полностью…

ناظر

متاسفانه جامعه آتقدر که به خشونت و ویرانگری گرایش دارد، به شعر و شاعری و شاعرانه زیستن گرایش ندارد. نیاز به عشق آن چنان زیاد نیست که به نفرت نیاز هست.
برای همین است که در فیلمها در رادیو و در تلویزیون این همه قتل و کشتار مجاز است و آن را قبیح نمی خوانند، ولی عشق بازی مجاز نیست، شادی مجاز نیست، رقص مجاز نیست، آن را قبیح میخوانند.
این جامعه توسط نفرت زندگی میکند نه توسط عشق، اگر کسی دیگری را به قتل برساند. اگر کسی خنجری به قلب دیگری فرو کند و خون فواره بزند نگاه مردم به آن عادی است، گویی هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است، و یا اگر در جایی مراسمی از اعدام باشد همه در آنجا جمع میشوند و جیغ میکشند و سوت میزنند، اینها هیچ اشکالی ندارد...!!
ولی اگر کسی دیگری را در آغوش بگیرد و ببوسد و عشق ورزی کند، و یا اگر کسی برقصد و آواز بخواند جامعه آشفته میشود و می هراسد.
این عجیب است که عشق قبیح است و کشتار قبیح نیست. خشونت قبیح نیست
که عشق محکوم است
ولی سربازان پاداش میگیرند.
که جنگ درست است و عشق خطاست.

اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

ناظر

انسان معمولی یک ربات  است. او در ظاهر بیدار است، ولی نه واقعاً
او راه می‌رود، حرف می‌زند و عمل می‌کند؛ ولی تمام اینها گویی در خواب رخ می‌دهند
از کارهایی که می‌کند هشیار نیست
از حرف‌هایی که می‌زند آگاه نیست
از تمام محیط اطراف خودش هشیار نیست. حرکات او در یک ابر تیره از ناآگاهی پوشیده شده است
.

به نظر گوتام بودا، گناه اصلی  همین است:
زندگی در ناهشیاری، عمل‌کردن بر اساس ناآگاهی
درواقع، واژه‌ی “گناه"  از ریشه‌ای به معنای “فراموشی” می‌آید
گناه فقط به این معنی است که:
ما آگاه و هشیار و گوش‌به‌زنگ نیستیم؛
و هیچ نور درونی نداریم که راهنمای ما باشد



تو فقط وقتی می‌توانی در تاریکی سقوط کنی که درونت پر از تاریکی باشد
هرآنچه که درونت هست، تقدیر و عاقبت تو نیز همان خواهد بود
اگر درون پر از نور باشد، تمامی جهان‌هستی پر از نور است
اگر درون تاریک باشد، آنوقت البته هیچ چیز جز شب تاریک روح تو را فرا نخواهد گرفت
تو از طریق هسته‌ی درون خودت زندگی می‌کنی، پس هرآنچه که در مرکز وجود دارد، در پیرامون نیز بازتاب خواهد داشت

تمامی دنیا فقط تو را بازتاب می‌دهد، پژواک تو است و تو را نشان می‌دهد. چیزی جز تو نیست که میلیون‌ها بار افزون شده است
پس اگر با زشتی برخورد کنی، باید جایی در درون خودت باشد
اگر با دشمن برخورد کنی، باید او را فرافکن کرده باشی
اگر مرگ را ببینی، این یعنی که چیزی در تو فاسد شده است. چیزی در تو که با آن هویت گرفته‌ای به مرگ مرتبط شده است

دنیا یک آینه است
همیشه چهره‌ی واقعی تو را به تو نشان می‌دهد. بودا بارها و بارها تاکید می‌کند: از دنیا همچون یک آینه استفاده کن؛ و سپس به درون برو و سبب را پیدا کن

سبب و علت همیشه در درون است؛ تاثیر و معلول در بیرون است
فریب تاثیرات بیرونی را نخور
شروع نکن به این فکر که معلول همان علت است، زیرا در اینصورت یک زندگی ریشه در جهل را زندگی خواهی کرد. چهره‌ی روی آینه سبب و علت نیست، بلکه فقط معلول است. سعی نکن که چهره‌ی داخل آینه را تغییر بدهی، سعی نکن آن را نقاشی کنی
این کاری است که شما همیشه می کنید؛ این کار تمام زندگی ما را تشکیل می‌دهد
ما همیشه سعی داریم که در نگاه دیگران خوب به نظر بیاییم؛ یعنی سعی داریم در آینه خوب به‌نظر برسیم
آن نگاه دیگران بجز آینه چه چیز دیگری است؟
ما همیشه سعی داریم تا دیگران را متقاعد کنیم که انسانی خوب، با حقیقت، با صداقت، مذهبی‌ و دارای اخلاق و معنویت هستیم
این متقاعدکردن دیگران چه فایده‌ای دارد؟
درواقع، ما با این کار سعی داریم خودمان را متقاعد کنیم
اگر دیگران قانع شوند(اگر آینه یک صورت زیبا نشان بدهد)
آنوقت می‌توانیم با خودمان راحت باشیم!
پس ما نیز می‌توانیم باور کنیم که زیبا هستیم! ...
این توهمی است که ما در آن زندگی می‌کنیم، و این توهمی است که جامعه سعی دارد آن را تقویت کند
جامعه به آن خوراک می‌دهد و آن را تغذیه می‌کند. تمام تلاش جامعه این است که آینه را مهمّ‌تر از خودتان جلوه بدهد، زیرا آنوقت می‌توان بر شما چیره شد؛ آنوقت می‌توان شما را به بردگانی تنزّل داد
و آن آینه در دست دیگران است.

کسی به تو می‌گوید:
“خیلی مقدس هستی!”
اگر او را باور کنی، اگر این بتواند نفس تو را تغذیه کند، بطورناخودآگاه به آن شخص وابسته می‌شوی
اینک تو از او می‌ترسی
او هر لحظه می‌‌تواند حرفش را پس بگیرد
هر لحظه می‌تواند به تو بگوید:
“تو دیگر مقدس نیستی.”
پس باید به متقاعد کردن او ادامه بدهی باید بر اساس مفاهیم او از “قداست” رفتار کنی
اگر او از تو بخواهد که روزه بگیری، مجبور خواهی بود که روزه بگیری
اگر از تو بخواهد که هر یکشنبه به کلیسا بروی، مجبوری که هر یکشنبه به کلیسا بروی
اگر بخواهی چهره‌ات را در نگاه او زیبا نگه بداری، آنگاه باید از مفاهیم او از معنویت پیروی کنی.

این یک بردگی بسیار ظریف است و جامعه از آن استفاده می‌کند
جامعه کسانی را که ابزارهای خودش و سنت‌های آن هستند محترم می‌شمارد.  جامعه به کسانی که سنت‌هایش را تایید می‌کنند احترام می‌گذارد.

بودا می‌گوید: چهره‌ی اصیل خودت را کشف کن. نگران آینه نباش

#اشو
@oshoe

Читать полностью…

ناظر

یک پروفسور کم حواس به آرایشگاه رفت، روی صندلی نشست ولی کلاهش را از ســر بر نداشته بود.
آرایشگر گفت: بهتر است کلاهتان را از سر بردارید، پروفسور گفت، "آه...، ببخشید! نمیدانستم که در اینجا خانمهای محترم حضور دارند.

کم حواسی های خودت را تماشا کن.
تماشا کردن آن در تو تولید توجه و هشیاری می کند. آنچه را که در درونت رخ میدهد، تماشا کن. افکار در ذهنت عبور میکنند، خاطرات بر می خیزند، ابری از خشم، شبی تاریک از اندوه، و یا یک بامداد زیبای شادمان، هرچه را که در تو میگذرد تماشا کن. بیشتر و بیشتر تماشاگر شو، آهسته آهسته به یک تماشاگری یک پارچه تبدیل خواهی شد،
این تماشاگری را من مراقبه میخوانم.

اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

ناظر

اشو: "می‌توانی یک میلیون دلار پول داشته باشی و همچنان فکر کنی که یک شکست خورده هستی، زیرا می‌توانستی میلیون‌ها دلار داشته باشی!
تخیل همیشه جلوتر از تو پیش می‌رود. همیشه در مقام قضاوت ایستاده است که تو را محکوم کند: "به کجا رسیده ای؟" تو یک شکست خورده هستی."
می‌توانی یک میلیون دلار داشته باشی اما یک شکست خورده باشی زیرا می‌توانستی ده میلیون دلار داشته باشی! می‌توانی ده میلیون دلار داشته باشی اما یک شکست خورده هستی، زیرا می‌توانستی صد میلیون دلار داشته باشی!
به خاطر وجودِ قدرتِ تخیل، انسان همیشه یک شکست خورده است."

Читать полностью…

ناظر

ادامه پاسخ قسمت دوم 👇👇

یک مراقبه‌گر می‌تواند یک نقاش بشود، ولی یک اثر کاملاً‌ متفاوت از او بیرون خواهد آمد. چیزی از فراسو
زیرا قادر خواهد بود تا خداوند را در وجودش پذیرا شود
مراقبه‌گر می‌تواند یک رقصنده بشود؛ رقص او کیفیتی تازه خواهد داشت: اجازه خواهد داد تا الوهیت را بیان کند. مراقبه‌گر می‌تواند یک موسیقی‌دان شود….
یا می‌تواند وارد کنش سیاسی شود، ولی کنش سیاسی او در مراقبه ریشه خواهد داشت. بنابراین ترسی وجود ندارد که یک استالین یا آدولف هیتلر یا مائوتسه‌تونگ از او بیرون بزند؛
این غیرممکن است
.

من به هیچکس نمی‌گویم که وارد هیچ جهت خاصی بشود؛ مریدانم را کاملاً‌ آزاد می‌گذارم. فقط به آنان مراقبه را آموزش می‌دهم. به آنان می‌آموزم تا بیشتر هشیار شوند، بیشتر گوش‌به‌زنگ باشند و سپس بستگی به خودشان دارد. خودشان هرآنچه را که توان بالقوه‌ی آنان باشد، خواهند یافت
ولی انتخاب آنان براساس هشیاری و آگاهی خواهد بود. آنگاه خطری وجود ندارد.

ژان-فرانکو من با کنش سیاسی مخالف نیستم. با هیچ چیز مخالف نیستم
من با زندگی مخالفتی ندارم؛ من زندگی را تایید می‌کنم؛ مطلقاً‌ عاشق زندگی هستم.

و البته، وقتی میلیون‌ها انسان روی زمین زندگی می‌کنند انواع سیاست می‌باید وجود داشته باشد. سیاست نمی‌تواند فقط نابود شود. مانند این است که پستخانه و پلیس و راه‌آهن را منحل کنیم. این تولید آشوب می‌کند.

و من یک آنارشیست و طرفدار آشوب نیستم. مایلم دنیا زیباتر، هماهنگ‌تر و بیشتر شبیه یک کائنات cosmos باشد تا یک آشوب chaos
من گاهی آشوب را تحسین می‌کنم، فقط برای اینکه آنچه را که گندیده و فاسد شده نابود کنم
من ویرانگری را نیز تحسین می‌کنم؛ فقط برای اینکه پس از آن سازندگی اتفاق بیفتد
آری، من گاهی بسیار منفی هستم
با سنّت‌ها مخالف هستم، با پیروی از رسوم و عقاید کهنه و با عرف‌های جوامع مخالف هستم
فقط برای اینکه شما را آزاد کنم تا بتوانید نگرش‌های جدید، دنیاهای تازه خلق کنید، تا دیگر نیاز نداشته باشید در زندان‌های گذشته باقی بمانید؛ تا بتوانید یک آینده و یک زمان حال داشته باشید. ولی من ویرانگر نیستم
تمام تلاش من این است که شما خلاق و سازنده باشید.

برخی از سالکان من می‌بایست وارد کنش‌های سیاسی شوند، ولی فقط وقتی به آنان اجازه می‌دهم که نخستین شرط را برآورده ساخته باشند:
وقتی که هشیارتر و آگاه‌تر شده باشند؛ وقتی که وجود درونی‌شان سرشار از نور شده باشد. آنگاه هرکاری که مایل هستی انجام بده
دیگر نمی‌توانی به دنیا آسیبی برسانی. آنگاه برای دنیا یک برکت خواهی بود، نیکی و زیبایی و خیر برای دنیا خواهی آورد
بدون آن شرط، بدون آن آگاهی، حتی اگر کار خیری انجام بدهی، به چیزی مضرّ تبدیل خواهد شد.

در هندوستان هرگز یک انقلاب برعلیه قدرتمندان و ثروتمندان رخ نداده است؛ فقط به این سبب که اینجا کشوری به اصطلاح مذهبی است؛ و تسلی‌دهندگان بسیاری در اینجا وجود داشته‌اند
پنج میلیون راهب هندو به مردم تسّلی می‌بخشند و توجیهاشان می‌کنند که چرا آنان فقیر هستند، چرا کور و افلیج هستند؛ علتش اعمال گذشته‌ی خودشان بوده است ـــ کارماهای پیشین past Karmas.  آنان در زندگانی‌های پیشین خود اعمال بدی انجام داده‌اند  بنابراین باید رنج بکشند! این راهبان هندو به مردم می‌گویند، “در سکوت رنج ببر، واکنش نشان نده؛ زیرا اگر واکنش نشان بدهی، اگر بازهم کاری بکنی، دوباره در زندگی بعدی دچار رنج خواهی شد. این فرصت را از دست نده، بگذار حسابت بسته شود. این بار خوب عمل کن!”
و البته انقلابی بودن در یک جامعه سنّتی و مذهبی عمل خوبی نیست! “مطیع باش ــ این خوب است ـــ نافرمانی نکن. نافرمانی عملی شیطانی است؛ گناه است.”
مسیحیان نافرمانی را “گناه اصلی The Original Sin” می‌خوانند.

گناه آدم و حوّا چه بود؟
فقط این بود که از فرمان خدا سرپیچی کردند
گناه زیادی در این به چشم نمی‌خورد! خوردن از میوه‌ی درخت دانش گناهی نیست!
چرا باید “گناه اصلی” خوانده شود؟ دلیلش این است که آنان نافرمانی کردند. در چشم کشیشان نافرمانی بزرگترین گناه است.

این کشیشان و راهبان هندو ده هزار سال است که در هندوستان به مردم آموزش داده‌اند، “از نظام حاکم اطاعت کنید. نافرمانی نکنید، وگرنه در زندگی آتی دچار رنج بیشتر خواهید شد.” بنابراین هیچ انقلابی رخ نداده و این کشیشان و راهبان بسیار مورد احترام جامعه بوده‌اند.

امروزه مُبلّغان مسیحی در سراسر دنیا همین کار را می‌کنند:
خدمت به فقرا و ناتوان‌ها
به این مردمان فقیر می‌گویند، “در سکوت رنج ببرید ــ شاید این آزمونی باشد از سوی خداوند برای شما
باید از این آزمون آتش گذر کنید
فقط آنوقت است که طلای خالص خواهید شد!”
مُبلّغان مسیحی ضدانقلابی هستند.

ادامه دارد 👇👇

@oshoi

Читать полностью…

ناظر

اساسی ترین چیز چگونه زیستن است. بگذار نکته ای را بگویم:

این زندگی توست نه هیچکس دیگر
پس به خودت اجازه نده تحت سلطه دیگران باشی
اجازه نده به تو دیکته شود
این خیانت به زندگی است

اگر به دیگران اجازه دیکته کردن بدهی زندگی ات را از دست خواهی داد
زیرا سلطه از بیرون می آید اما زندگی درون توست، این دو هرگز با هم دیدار نمی کنند

عصیانگر واقعی کسی است که بر اساس درک خویش زندگی می کند،
چه موافق با جامعه باشد چه مخالف

او براساس درک خویش زندگی می کند براساس نور خویش زندگی می کند.

#اشو
#برگردان :حامد مهری
@oshoi

Читать полностью…

ناظر

ادامه داستان 👇👇

ظرف سه ماه او از خواب بیدار می‌شد، فوری چشمانش را باز می‌کرد و می‌گفت:
“صبر کن! نیازی نیست؛ من هشیار هستم.”
مرشد پس از سه ماه گفت:
“حالا درس دوم را گرفته‌ای
حالا سومین درس و آخرین!”
مرد جوان گفت:
“سومین درس چه می‌تواند باشد؟ زیرا فقط دو موقعیت می‌تواند وجود داشته باشد. بیداری و خواب
حالا چه خواهی کرد؟”
مرشد گفت:
“حالا با یک شمشیر واقعی تو را خواهم زد. سومین درس همین است.”

ضربه خوردن با یک چماق چوبی یک چیز است
بیشترین آسیب این است که نمی‌توانی کشته ‌شوی. و مرشد یک شمشیر واقعی را آورد. آن را از غلاف بیرون کشید! و مرد جوان با خودش فکر کرد، “آخرش است. کارم تمام است! این بازی خطرناکی است. اینک او می‌تواند مرا با این شمشیر واقعی بزند. حتی اگر یک بار خطا کنم، برای همیشه رفته‌ام!”
ولی حتی یک بار هم خطا نکرد
وقتی خطر آنچنان باشد، برمی‌خیزی تا با آن خطر رویارو شوی
پس از سه ماه، مرشد نتوانست حتی یک بار هم نتوانست او را با شمشیر واقعی بزند

مرشد گفت:
“درس سوم تمام شده است تو یک مراقبه‌گر شده‌ای. حالا فردا صبح می‌توانی بروی. می‌توانی به پدرت بگویی که من مطلقاً از تو راضی هستم.”

حال قرار است که فردا صبح آنجا را ترک کند
عصر شده و خورشید در حال غروب است. مرشد زیر درختی نشسته و در زیر آخرین انوار خورشید مشغول مطالعه است
و مرد جوان که در پشت نشسته بود با خودش می‌گوید:
امروز آخرین روز است؛ قبل از اینکه بروم، یک بار هم که شده باید این پیرمرد را بزنم!

پس آماده شد. یک شمشیر چوبی برداشت و پشت یک درخت پنهان کرد.

مرشد گفت:بایست!
جوان به او نگاهی نکرد
مرشد گفت:بیا اینجا!
من مردی سالخورده هستم، چنین تمایلاتی خوب نیست. میل به زدن مرشد خودت خوب نیست!

مرد جوان تعجب کرد و گفت:
“ولی من که چیزی نگفتم!”

مرشد گفت:
“یک روز، وقتی واقعاً هشیار باشی، حتی آنچه گفته نشده را خواهی شنید. درست همانطور که روزی صدای پای مرا نمی‌شنیدی و یک روز هشیار شدی و شروع کردی به شنیدن آنها؛ درست همانطور که روزی قادر نبودی صدای پای مرا در خواب بشنوی…. ولی یک روز شروع کردی به شنیدن صدای پای من در خواب خودت
درست همانطور، یک روز خواهی شناخت
وقتی ذهن مطلقاً ساکت باشد می‌توانی کلماتی را بشنوی که گفته نشده است. می‌توانی افکار بیان نشده را بخوانی. می‌توانی نیّت‌ها را بخوانی
می‌توانی احساسات را بخوانی
نه اینکه هیچ تلاشی بکنی
یک آینه می‌شوی، بازتاب می‌کنی.”


#اشو

امّا پادا / راه حق
جلد 6
#برگردان: ‌محسن خاتمی
@oshoi

Читать полностью…

ناظر

✳️اگر هر نوع رفتار خوب را تمرین کنی، چیزی کاذب خواهد بود.

عدم‌خشونت، خرد، سکوت، عشق، مهر،... ـــ هیچکدام از اینها را نمی‌توان تمرین کرد. اینها به خودی خود می‌آیند؛ لازمه‌اش این است که بیشتر و بیشتر هشیار باشی.

بر درخت هشیاری گل‌های فراوانی شکوفا می‌شوند: گلِ عشق، گلِ حقیقت، گلِ مهر، گل عدم‌خشونت. چرا؟ زیرا هرچه بیشتر هشیار شوی، کمتر جدایی را باور خواهی داشت. هرچه آگاه‌تر شوی، کمتر یک نفْس خواهی بود. وقتی تماماً هشیار شوی، نفس ناپدید ‌شده و تو بخشی از تمامیت خواهی شد. آنگاه چگونه می‌توانی خشن باشی؟ هیچکسِ دیگر وجود ندارد، با چه کسی خواهی جنگید؟

کائنات یک وحدت است و ما بخشی از آن هستیم. با شناخت و تشخیص آن، مهر و عشق شروع به جاری‌شدن می‌کنند.

رفتار خوب فقط می‌تواند به تو یک نفس زاهدانه بدهد، و تو را نزد مردم به شخصی محترم تبدیل کند. آنان تو را یک قدیس می‌خوانند، و نفس تو بسیار ارضاء می‌شود.

و هرچه بیشتر در جامعه محترم بشوی، کمتر عصیانگر خواهی بود و بیشتر و بیشتر وحشت داری که برعلیه‌ سنت‌ها و عرف‌های جامعه گام برداری. هرچه بیشتر محترم باشی، بیشتر برده هستی: برده‌ی جامعه و مذهب و حکومت ـــ زیرا اینها تو را زیر سلطه‌ خود خواهند داشت. آنگاه با احترامشان به تو پاداش می‌دهند؛ این یک رشوه است.

آنان فقط به این دلیل به تو احترام می‌گذارند که تو خواسته‌های آنان را برآورده کنی، که بخشی از سنت‌هایشان بشوی،‌ نمونه‌ای باشی از هرآنچه که مدت‌های مدیدی است که مرده است. یک برده‌ی زمان گذشته خواهی شد.

بودا می‌گوید: رفتارِ خوب نیست که به تو در راه معرفت کمک می‌کند.

ز
یرا رفتار خوبِ تو فقط یک تمرین است؛ از هسته‌ی ‌درونی خودت رشد نکرده است، تو شرطی‌شدگی‌های جامعه را دنبال کرده‌ای. تو از هرآنچه که برتو تحمیل شده اطاعت کرده‌ای. اگر یک هندو باشی از رفتارهای خاصی پیروی می‌کنی که هندوها از تو انتظار دارند. اگر یک محمدی باشی رفتارهای خاص دیگری را که بر تو تحمیل شده دنبال خواهی کرد.

آیت‌الله خمینی، که نام اصلی او خمینیاک Khomeiniac است، همواره به پیروانش می‌گوید: شهید شوید، اگر برای دین بمیرید، در بهشت زاده خواهید شد. جهاد، آسان‌ترین راه برای رسیدن به خدا است؛ مردن در یک جنگ مذهبی یک راه میان‌بر است.
{واژه‌ی مِینیاک Maniac به معنی فرد عصبانی و مجنون است. اشو با ترکیب این صفت با اسم او، واژه‌ی مناسب “خمینیاک” را ساخته است.مترجم}
حالا، مردمان بسیاری، مردمانی دیوانه از این شخص دیوانه پیروی می‌کنند. و همیشه این دیوانگان و متعصبین، بر بشریت مسلطه بوده‌اند. آنان همیشه یک آینده‌ی زیبا را پس از مرگ به شما وعده می‌دهند. این یک تجارت عالی است، زیرا هیچکس برنمی‌گردد که بگوید چنین چیزی واقعاً اتفاق می‌افتد. معامله بر سر کالاهای نادیدنی است!

به یاد بسپار:
با یک محمدی یا یک هندو یا یک مسیحی‌بودن، تو انسان هشیاری نخواهی شد. وقتی که هشیار بشوی، هیچ صفتی را همراه خود نخواهی داشت. فقط یک انسان، یک موجود الهی خواهی بود. این بیش از کافی است، چه چیزی مورد نیاز است؟

تو تمام زندگی‌ات را اینگونه در ناهشیاری زندگی کرده‌ای؛ می‌توانی کارهای خوب را تمرین کنی، می‌توانی به مردم خدمت کنی و به سازمان‌های خیریه اعانه بدهی. حتی می‌توانی مادر ترزا بشوی، ولی رشدی خواهی کرد.

فقط به این معما نگاه کن:
مسیح به صلیب کشیده می‌شود و مادر ترزا جایزه‌ نوبل می‌گیرد. سقراط مسموم می‌شود و مادر ترزا برنده جایزه نوبل می‌شود. جایزه نوبل به رامانا ماهارشی تعلق نمی‌گیرد. جی کریشنامورتی تمام عمرش را بیش از هرکس دیگر کار کرد، برای یک انسان بهتر، برای دنیایی بهتر و آگاه‌تر. ولی جایزه نوبل به او داده نشد. جرج گرجیف، یکی از بزرگترین مرشدان، که نور را به زندگی مردم آورد جایزه نوبل را دریافت نکرد. ولی چرا به مادر ترزا این افتخار را داده‌اند؟ زیرا او الزامات شما را رعایت می‌کند: به گدایان و یتیم‌ها و بیوه‌ها خدمت می‌کند. و این است مفهوم شما از یک قدیس ــ که باید به دیگران خدمت کند.

شما ناآگاه هستید، انتظارات شما ناآگاهانه است و مردمانی هستند که این انتظارات را برآورده می‌کنند. و شما آنان را قدیس می‌خوانید. مادر ترزا هیچ طعمی از هشیاری نچشیده است، هیچ تجربه‌ی شعف و سرور ندارد، ولی این برای مردم اهمیتی ندارد. اهمیت این است که او چند بیمارستان را مدیریت می‌کند.

این چیزها هیچ ربطی به دیانت واقعی ندارند. اینها خدمات اجتماعی هستند. او درواقع به ساختار قدرت در اجتماع خدمت می‌کند. جایزه‌ نوبل بخاطر مذهبی بودن یا عارف بودن او داده نشده. دلیلش این بوده که او درخدمت صاحبان منافع و ساختار قدرت است. او یک عصیانگر نیست، بلکه یک مُصلح است.

تا وقتی که قادر نباشی زیبایی عصیانگری را ببینی، زیبایی یک مسیح، یک سقراط یا یک بودا را ببینی، دیانت واقعی را درک نخواهی کرد.

💜اشو
📗«تفسیری بر سخنان بودا»
@oshowords

Читать полностью…

ناظر

✳️ امنیت

شناختن زندگی یعنی:
زندگی را زندگی کردن،
نترس بودن،
حرکت کردن در ناامنی.
زیرا زندگی اساساً پدیده‌ای ناامن است؛ حرکت کردن در ناشناخته است، همیشه در حال تغییر کردن و تازه شدن است؛

زندگی کردن یعنی:
مسافر ناشناخته شدن و حرکت همراه با زندگی به هرکجا که هدایت کند؛ آواره و سیار شدن است.

به نظر من معنی سلوک این است:
همیشه آماده بودن برای ترک شناخته و راحتی‌های آن وحرکت به سوی ناشناخته.

البته، با ناشناخته ناامنی وجود دارد، ناراحتی و عدم رفاه وجود دارد
حرکت در ناشناخته یعنی حرکت در خطرات
زندگی خطرناک است؛ پر از خطر و مخاطره است
به این دلیل، مردم شروع می‌کنند به بستن خودشان.
آنان در سلول‌های زندان خود زندگی می‌کنند. سلول‌هایی تاریک، ولی امن.

اما با اینگونه زندگی کردن قبل از اینکه مرگ فرا برسد، آنان پیشاپیش مرده‌اند.

به یاد بسپار:
اگر راحتی را انتخاب کنی، اگر امنیت را انتخاب کنی، اگر پول و قدرت و مادیات را انتخاب کنی، اگر آشنا را انتخاب کنی و از پرش در ناشناخته پرهیز کنی ، آنگاه زندگی را انتخاب نکرده‌ای.

زندگی پدیده‌ای ناشناخته است.
می‌توانی آن را زندگی کنی،
ولی نمی‌توانی آن را در دست‌هایت تصاحب کنی، نمی‌توانی به آن بچسبی.
می‌توانی همراه آن به هر کجا که هدایت می‌کند حرکت کنی.
باید همچون یک ابر سپید بشوی.
هر کجا که باد هدایت کند بروی، ندانی که کجا می‌رود.

💜 اوشو
@oshowords

Читать полностью…

ناظر

شکرگزاری حقیقی مانند رایحه‌ی گل است. اگر واقعا سپاسگزار باشی، خودبخود ابراز خواهد شد. جلوی چشمانت، اطراف تو و در هاله‌ی تو ظاهر خواهد شد. درست مثل عطر یک گل.

اغلب وقتی گلی زیبا وجود دارد، طبیعتاً رایحه‌ی آن گل نیز در آن حوالی وجود خواهد داشت. گل و رایحه‌ی گل نمی‌توانند از یکدیگر جدا باشند!

قدردان بودن به این معنا نیست که همه چیز الزاما خوب یا عالی است؛ بلکه به این معنا است که تو تمامش را به عنوان هدیه و موهبت پذیرفته‌ای. کسانی که حقیقتا قدردان هستند، عمیقا توسط امتیازِ زندگی کردن، تکان خورده‌اند.

💜 اوشو
@oshowords

Читать полностью…

ناظر

✳️پرسش:
اوشو عزیز بنظر می‌رسد که ما انسان‌ها دوست داریم به ما گفته شود که چکار کنیم و به ما بگوید چه چیز درست و چه چیز غلط است و یا خیر چیست و شر چیست.
این مقاومت برای اینکه خودمان تفکر کنیم از چیست؟

✳️پاسخ:
موضوع تفکر کردن در میان نیست.
در واقع شما زیاد فکر می‌کنید.
موضوع این است که چگونه از فکر کردن باز بایستید و مستقیما هر موقعیتی را که در آن هستید ببینید.

اگر فکری وجود نداشته باشد مانعی در کار نیست؛ غباری چشمانت را نپوشانده است، می‌توانی به روشنی ببینی. و زمانی که این روشنی وجود داشته باشد، راه‌های جایگزین خوب و بد را نخواهی داشت.

با این شفافیت، یک معرفتِ بدون انتخاب وجود دارد؛ فقط آنچه را که خیر است انجام می‌دهی نه اینکه برای انجام آن تلاش کنی.

برای انسان هشیار، بامعرفت و گوش به زنگ، این بدون تلاش فرا می‌رسد. او بسادگی نمی‌تواند چیزی بد و اهریمنی را متصور شود.
تمام هشیاری‌اش بسادگی او را به سمت خیر هدایت می‌کند.

پس مشکل تو این نیست که چرا در مورد تفکر کردن خودمان مقاومت می‌کنیم! تو نمی‌توانی برای خودت فکر کنی. زیرا بینشِ خیر، بخشی از ذهن نیست. و تو فقط ذهن را می‌شناسی. از اینجاست که تمام این مشکل ایجاد می‌شود.
چون تو فقط ذهن را می‌شناسی چشمانت روشن نمی‌بیند. هزاران «فکر» پیوسته در ذهنت جاری هستند. یک ترافیک بیست و چهار ساعته، توده‌ای از افکار همیشه در حرکت هستند و چنان با سرعت حرکت می‌کنند که تو در پشت این ابرها کاملا پنهان هستی. چشمانت تقریبا نابینا هستند.

حساسیت درونی تو کاملا با افکارت پوشیده شده است.
آنچه که ذهن تو می‌داند: یا از والدینت آمده است یا از کشیشان یا از آموزگارانت و یا از جامعه - تو به این دلیل نیاز به هدایت شدن داری که: نمی‌دانی هادی درون تو در درون خودت پنهان است.

باید آن هادی درون را پیدا کنی و این همان چیزی است که من آن را شاهدِ شما می‌خوانم. باید آن بودا را بیدار کنی و آنگاه زندگی‌ات سرشار از برکت و سعادت خواهد شد. زندگی‌ات چنان از خیر و برکت و خداگونگی سرشار خواهد شد که حتی تصورش را هم نمی‌توانی بکنی.

وجود شما از افکار و احساسات پوشیده شده است و تمام این‌ها محصولات ذهن هستند. فقط آن‌ها را کنار بزن و آن‌گاه هر عملی که انجام دهی خوب است، نه اینکه از یک کتاب مذهبی خاص پیروی کنی. تو فقط به نوبه‌ی خودت هادی زندگی خودت هستی و شرافت انسان به همین است که هدایت کننده‌ی زندگی خودش باشد.

حقیقت تنها می‌تواند از درون خودت برخیزد
هیچکس دیگر نمی‌تواند آن را به تو بدهد و همراه با حقیقت، زیبایی خواهد آمد و بدنبال آن، اعمال نیک...
این سه تجربه وقتی رخ می‌دهند که تو وارد دنیای درونی خودت شده باشی. زمانی که تو درون وجود خودت را اکتشاف کرده باشی.

ولی با شگفتی تمام، همگی مذاهب به شما آموزش می‌دهند که با طبیعتِ وجودتان مخالف باشید. به شما می‌گویند که روزه بگیرید. ولی روزه گرفتن طبیعی نیست. شاید گاه به گاه لازم باشد. آن هم فقط زمانی لازم است که شما با معده‌تان رفتاری غیرطبیعی داشته باشید.
اگر بی‌جهت معده‌ی خود را از انواع خوراک‌ها انباشته کرده باشید، گاهی نیاز به روزه گرفتن دارید. ولی اگر طبیعی بوده باشید و فقط آن مقدار خوراک خورده باشید که بدن نیاز داشته و نه چیز دیگر، ابدا نیازی نیست که در تمام عمر روزه بگیرید.

تمام مذاهب می‌گویند نباید هشت ساعت در روز که طبیعی است بخوابید. بشما آموزش می‌دهند که از خواب خود بکاهید. مقدسین فقط دو یا سه ساعت می‌خوابند. قدیس هر چه بزرگتر باشد خوابش کمتر است!

تو نیاز به کسی نداری که به تو بگوید چه چیز خیر است و چه چیز شر است.
آنچه تو نیاز داری فقط یک بیداری معرفتِ درون است که تو را قادر می‌سازد امور را آنگونه که هستند ببینی.
آنگاه موضوع انتخاب کردن وجود نخواهد داشت.
هیچکس آگاهانه شر را انتخاب نمی‌کند، ناخوداگاه است.

این تاریکی درون تو است که اهریمن را انتخاب می‌کند. معرفت، تو را به تمام وجودت می‌آورد. پر از روشنایی خواهی شد. آنگاه نمی‌توانی هیچ کاری بکنی که به دیگران آسیب برساند. نمی‌توانی هیچ کاری بکنی که به بدن خودت آسیب برساند. ناگهان هشیار می‌شوی که تو با تمام کائنات یکی هستی.

بنابراین، اعمال تو نیک می‌شوند، زیبا و باوقار می‌شوند. کلامت به نوعی شعرگونه می‌گردد. سکوت تو چنان ژرف و چنان مسرور می‌شود که شعف تو شروع می‌کند به جریان یافتن بسوی دیگران. این غلیان و جاری شدنِ سرور، تنها نشانه‌ی مهمی است که انسانی به بیداری رسیده است. فقط بودن با آن شخص، فقط حضور او کافی است که مزه‌ای از فراسو به تو ببخشد.

Читать полностью…

ناظر

تفسیر اشو بر سوتراها_قسمت دوم

آیا می‌توانی با هشیاری گوشت بخوری؟ غیرممکن است
فقط می‌توانی با ناهشیاری گوشت بخوری

در آفریقا، چند روز پیش، یک دیکتاتور آفریقایی، بنام بوکاسو، که سعی داشت یک ناپلئون دیگر باشد، سرنگون شد عجیب‌ترین چیزی که در موردش فاش شد این بود که در یخچال خانه‌اش گوشت انسان پیدا شد
او یک آدم‌خوار بود
فقط فکر کن که یک انسان گوشت انسان دیگری را بخورد!
آیا چنین چیزی در هشیاری ممکن هست؟
تمامش تهوع‌آور است!
گفته شده که کودکان را می‌دزدیدند تا برای بوکاسو خوراک آماده کنند
البته، گوشت کودکان لذیذتر است! صدها کودک گمشده بودند و هیچکس هرگز فکر نمی‌کرد که این مرد که عادت داشت خودش را امپراطور بخواند، در پشت این کودک‌دزدی‌ها باشد

ولی در مورد گوشت سایر حیوانات نیز همین است
تفاوت زیادی در آن نیست حیوانات نیز درست مانند شما زندگی خودشان را دارند. آنها برادران و خواهران ما هستند
بودا هرگز نمی‌گوید چه بخور یا چه نخور هرگز وارد جزییات نمی‌شود
و رویکرد من نیز همین است:
فقط هشیار باش

و بودا همین روشِ هشیار بودن را برای سایر امور زندگی نیز به‌کار می‌برد:
تلاش درست
نه خیلی زیاد تلاش کن و نه خیلی کم تلاش درست برای همه چیز
یک تلاش متعادل، تلاشی که آرامش تو را برهم نزند
زندگی مانند راه‌رفتن روی طناب است
نیاز به تلاش درست و هشیاری هست تا نتوانی سقوط کنی
هرلحظه خطری وجود دارد
اگر خیلی زیاد به سمت چپ متمایل شوی، سقوط خواهی کرد. باید که تعادلت را حفظ کنی
و وقتی به سمت راست خم می‌شوی،‌ لحظه‌ای فرا می‌رسد که احساس می‌کنی به سمت راست سقوط خواهی کرد و آنگاه شروع می‌کنی به خم‌شدن به سمت چپ‌، فقط برای حفظ تعادل
این تلاش درست است:
متعادل ماندن

تمام آن هشت گام چیزی نیست جز کاربرد یک چیز، #هشیاری
بودا آن را اندیشه‌ی درست می‌خواند
هیچ چیز را ناآگاهانه انجام نده

و چهارمین حقیقت اصیل:
و پایان اندوه، نیروانا پایان غم کسی که راه را دنبال کند و چهار نکته را پیدا می‌کند:
زندگی رنج است
سبب رنج خواسته است
روش خلاصی از رنج طریقت هشتگانه است که در اساس و در پایه‌اش پدیده‌ی هشیاری و آگاه‌بودن قرار دارد
و چهارمین: که اگر هشیاری را دنبال کنی به پایان و خاموشی اندوه و رنج خواهی رسید، به نیروانا دست خواهی یافت
بودا می‌گوید:
اینها چهار حقیقت اصیل هستند
و کسی که از این چهار گذر کرده و به چهارمین رسیده، در انتها، در امان است

او اندوه را فرو هشته است
او آزاد است

رهایی از اندوه یعنی آزاد بودن. اگر در اندوه باقی بمانی آزاد نیستی
اگر غمگین باشی، هرچقدر هم که شاید قدیس بزرگی باشی، آزاد نیستی
هنوز از هدف بسیار دور هستی

و این به‌اصطلاح قدیسان ما مردمانی بسیار غمگین به‌نظر می‌رسند
این مردم فکر می‌کنند که هرچه غمگین‌تر باشند، بزرگتر هستند!
آنان از اندوه خلاص نشده‌اند
درواقع آنان نسبت به مردمان معمولی و دنیایی غمگین‌تر هستند
مردمان معمولی گاهی می‌خندند و لذت می‌برند و می‌رقصند، آواز می‌خوانند ولی این به‌اصطلاح قدیسان با چشمانی سرزنشگر به این مردمان شاد نگاه می‌کنند.و فکر می‌کنند که اینها مردمانی سطحی هستند
خنده و شادی آنان برای این قدیسان شادی و خنده نیست
او تمام این چیزها را محکوم می‌کند
زیرا تمام این خوشی‌ها را بدون ادراک و بدون رفتن به این چهار حقیقت اصیل ترک کرده و وانهاده است
او فقط ترک کرده و از یک سنّت قدیمی ترک دنیا پیروی کرده است. او یک فَراری است؛ باید که خنده و شادی را محکوم کند زیرا خودش نمی‌تواند بخندد!
او خشک شده است،‌ مانند یک صخره خشک و سفت شده است؛ نمی‌تواند نرم و شکوفا باشد. او باید که هرچه بهار و هرچه گل‌سرخ است را سرزنش کند

اگر نزد یک به اصطلاح “قدیس” بروی، طوری به تو نگاه می‌کند که گویی تو یک انسان نیستی. او طوری به تو نگاه می‌کند که تو محکوم هستی، باید به جهنم بروی، حتماً به دوزخ خواهی رفت، پیشاپیش در سراشیبی جهنم قرار داری! او با تحقیر و ترحم به تو نگاه می‌کند. ولی ترحم، مهر نیست
و سرزنشگری فقط نشان می‌دهد که او ابداً‌ هیچ چیز نشناخته است

کسانی هستند که به دنبال زن یا مرد می‌دوند
و سپس مردمانی هستند که از زن یا مرد فرار می‌کنند
ولی هردو گروه وسواس سکس دارند
این وسواس نشان این است که ادراک وجود ندارد
فقط ادارک است که تو را از تمام وسواس‌ها آزاد می‌سازد
آزاد از ترس، از طمع
ادراک واقعی به سادگی تو را از تمام خواسته‌ها و ضدِخواسته‌ها آزاد می‌کند تو را از این دنیا و آن دنیا آزاد می‌سازد. فقط تو را آزاد می‌کند

بودا بارها و بارها این را تکرار می‌کند؛
و ارزش تکرار را دارد تا در مورد این پدیده هشیار بشوی؛ این بسیار کمیاب است بیداران اندک هستند؛ یافتنشان دشوار

آری، می‌توانی مردمانی تقلبی زیادی را پیدا کنی که تظاهر می‌کنند؛ و قضاوت اینکه چه کسی تقلبی است و چه کسی اصیل است بسیار دشوار است

ادامه دارد....

@oshoi

Читать полностью…

ناظر

به این سوتراها توجه بفرمایید:

کسی که در طریقت پناه می‌گیرد
و با کسانی که طریقت را دنبال می‌کنند سفر می‌کند

آن چهار حقیقت بزرگ را خواهد دید:
در بابِ اندوه
آغاز اندوه
راه هشت‌گانه
و پایان اندوه

سپس در نهایت او امن است
او اندوه را فرو هشته است
او آزاد است
بیداران اندک هستند یافتنشان دشوار
خانه‌ای که فرد در آن بیدار می‌گردد خوشبخت است

تولدش با برکت است
آموزه‌های طریقت با برکت است
تفاهم بین آنان که راه را دنبال می‌کنند با برکت است

و عزم آنان با برکت است
و آنان که فرد بیدار و کسی که طریقت را دنبال می‌کند حرمت می‌نهند،
بابرکت هستند

آنان از ترس آزاد هستند
آنان آزاد هستند
آنان از رودخانه‌ی اندوه عبور کرده‌اند
براساس قانون ارباب خودت باش
این آموزه‌ی ساده فرد بیدار است



تفسیر اشو در سه قسمت تقدیم
شما همراهان گرامی می شود

👇👇👇

@oshoi

Читать полностью…

ناظر

وقتی كه مردم از من می‌پرسند كه چگونه باید زندگی كنند، چه باید بكنند و چه نباید بكنند! من فقط به آنان می‌گویم، تنها پیام من این است كه: «بیشتر و بیشتر خودت باش.»

نخستین چیز این است که
انسان خودش باشد.
و دومین چیز این است که
انسان خودش را بشناسد.


پس خودت بمان، طبیعی بمان.
سعی كن بیشتر و بیشتر از این جریان زندگی كه در درونت جاری است هشیار باشی... چه كسی در قلب تو می‌تپد؟! در پشت تنفس‌های تو كیست؟!

فقط در هر كاری که انجام می‌دهی بیشتر و بیشتر آگاه باش، در هر فكری كه داری، در هر احساسی كه داری، گوش به زنگ باش و بر اساس هشیاری و آگاهی خودت عمل کن، نه بر اساس گفته‌ی دیگران و تقلید کردن.
میمون‌وار زندگی نکن.

و این مشاهده‌گری و هشیاری به یافتن آن انضباطی كه مال تو است كمك خواهد كرد. این معرفت (این شناخت) به تو كمك خواهد كرد كه بدانی چه باید بخوری و چه نباید بخوری، چه كار كنی و چه كار نكنی...

این آگاهی، پیوسته تو را هشیار می‌سازد كه چیزهای بسیاری را كه بی‌جهت با خودت حمل می‌كنی و باری سنگین هستند از خودت بیندازی و فقط چیزهایی را برگزینی كه با تو هماهنگی دارند نه یک بار گران، بلكه یک راحتی و آسودگی.

اگر با هشیاری زندگی كنی،
درست زندگی كرده‌ای.
اگر در تقلید زندگی كنی،
خطا زندگی كرده‌ای.


به نظر من فقط یك گناه وجود دارد: و آن، «خودت نبودن» است.
و فقط یك فضیلت وجود دارد و آن، «شناختن خویشتن» است.

و این به اصطلاح مذاهبِ شما از این ممانعت كرده‌اند. آنان می‌خواهند شما کور و گنگ باشید و از آنان تقلید کنید... حال زمانی فرا رسیده است كه ما از تمام این چیزهای بی‌معنی که از گذشته بر ما سنگینی می‌كند خلاص شویم.

اگر بتوانی بار دیگر آدم یا حوا شوی، تازه متولد شده، تاز‌ه از باغ عدن بیرون آمده؛ آنگاه كسی نیست که از او بپرسی چه باید بكنی، و چه نکنی. نه كشیشی نه خاخامی، نه آخوندی نه پاپی در دسترس است، آنوقت چه خواهی كرد؟ همان كار را بكن...

هشیار شو و بر اساس معرفت خودت عمل کن و با چشمان خودت ببین، نه چشمان دیگران.

#اشو
@shekohobidariroh

Читать полностью…

ناظر

* پیرزنی از دنیا رفت و به بهشت رفت. در آنجا پیتر مقدس از او سؤال کرد که کجا می‌خواهد اقامت کند.
پیرزن گفت: “می‌خواهم در نزدیکی مریم باکره زندگی کنم.”
پس پیتر مقدس او را در همان مجتمع آپارتمانی با مریم باکره قرار دارد.
یک روز او نزد مریم باکره رفت و گفت: “من همیشه می‌خواستم یک چیز را به شما بگویم.”
مریم گفت: “بله، بگو، چه می‌خواهی بگویی؟”
پیرزن گفت: “باید یک تجربه‌ی بسیار شگفت‌انگیز بوده باشد تا مردی را بزایید که در تمام دنیا ادعای خدایی کرده است!”
مریم گفت: “خوب، من بیشتر دوست داشتم که او یک پزشک می‌شد!”

آری، انسان اینگونه است ـــ هیچ چیز او را راضی نخواهد کرد. به نظر می‌رسد که هیچ چیز هرگز آن خوشی را به تو نمی‌دهد، زیرا تو پیشاپیش مقداری چیزهای خوشایند و ناخوشایند حمل می‌کنی ــــ و جهان‌هستی هیچ اجباری ندارد تا طبق آنها عمل کند؛ هرگز قول نداده که طبق خواسته‌ها و ناخواسته‌های تو رفتار کند.

اگر واقعاً بخواهی مسرور باشی باید این خواسته‌ها و ناخواسته‌ها را دور بیندازی.
سپس باید زبانی تازه را بیاموزی تا با جهان‌هستی ارتباط پیدا کنی.

هرآنچه که رخ بدهد، با آن خوش باش. امور خوشایند و ناخوشایند خودت را وارد نکن. آنگاه زندگی تو یک رقص پیوسته و یک ضیافت دائمی خواهد بود؛ وگرنه در جهنم زندگی خواهی کرد.

چیزی نخواه، مبادا از دستش بدهی؛ مبادا که برایت ماتم و ترس بیاورد.

یک نکته وجود دارد: اگر از چیزی خوشت بیاید و آن را به دست بیاوری، یک ترس بزرگ باید که ایجاد شود ـــ «ترسِ از دست دادنِ آن.»

و در این زندگی هیچ چیز پایدار نیست؛ هرآنچه را که داشته باشی، حتمی است که از دست خواهد رفت. پس ترس ایجاد می‌شود: و وقتی آن را از دست بدهی، در اندوهی بزرگ خواهی رفت.

به ورای خوشایند‌ها و ناخوشایندی‌ها برو.

از خواهش و خواسته - ماتم و ترس برمی‌خیزد. پس خودت را از وابستگی‌ها آزاد کن.

چرا مردم در رنج و بدبختی به سر می‌برند؟ به یک دلیل ساده که به چیزها می‌چسبند.
لحظه‌ای که وابسته شوی، برای خودت بدبختی خلق می‌کنی، زیرا در اینجا هیچ چیز دائمی نیست. زندگی یک رودخانه است: پیوسته در حرکت و تغییر است. نمی‌توانی لحظه‌ی بعد را پیش‌بینی کنی. اگر به چیزی بچسبی و لحظه‌ی بعدی ببینی که از دستت لیز خورده و رفته، در رنج و درد و مصیبت بزرگی خواهی بود.

و نکته‌ی عجیب این است: اگر آن را از دست ندهی و با تو بماند و خواسته‌ی تو را ارضاء کند، حتی آنوقت نیز، یک روز، بسیار خسته شده و به ستوه خواهی آمد…. زیرا ذهن همیشه به چیزهای جدید نیاز دارد تا به سمت آنها جذب شود. ذهن همیشه خواهان چیزهای دیگر است؛ عاشق زنت هستی، ولی با این‌حال، گاه‌گاهی یک زن معمولی که شاید حتی به زیبایی زن خودت نباشد، تو را جذب می‌کند. حیرت می‌کنی: “چه اتفاقی افتاد؟” فقط این است که ذهن همیشه خواهان چیزی جدید است.

ذهن نمی‌تواند با یک چیز برای مدت طولانی باقی بماند، پس اگر آن را از دست بدهی، اندوهگین خواهی بود؛ اگر آن را از دست ندهی، اندوهگین خواهی بود. در هر دو صورت اندوه به سراغت خواهد آمد.

بودا می‌گوید:
خودت را از وابستگی‌ها آزاد کن.


#اشو
📗 «دامّا پادا»
تفسیر سخنان بودا توسط اشو
@shekohobidariroh

Читать полностью…

ناظر

مردم خودشان را با فعالیت زیاد دیوانه کرده اند. سرعت خیلی زیاد.... همه چیز باید فوراً انجام شود.
شکیبایی وجود ندارد
انتظار کشیدن وجود ندارد.
آنان از یاد برده اند که چگونه منفعل باشند
چگونه صبور باشند
و چگونه انتظار چیزها را بکشند
آنان تمام ظرفیت برای غیر فعال بودن را از دست داده اند
آنان از یاد برده اند که چگونه در تعطیلات باشند
حتی اگر در تعطیلات به سر ببرند، از همیشه بیشتر فعال هستند.
عجیب است، ولی واقعیت دارد، تعداد مردمانی که در روزهای تعطیل دچار حمله قلبی می شوند بیشتر از روزهای دیگر است، زیرا که در روزهای تعطیل، مردم بسیار بیشتر مشغول هستند، آنان تمام هفته را فکر میکنند که وقتی روز تعطیل بیاید استراحت خواهند کرد، اما استراحتی در کار نیست، آنان هزار و یک کار برای خود میتراشند، نه اینکه مجبور باشند که آن کارها را انجام دهند، نه اینکه نیاز دارند آن کارها را انجام دهند، نه... ابداً چنین نیست؛ بلکه فقط به این دلیل که نمیتوانند در آسودگی زندگی کنند.
آنان نمیتوانند فقط روی چمن ها دراز بکشند و با زمین باشند، نمی توانند فقط در سکوت زیر درختی بنشینند و هیچ کاری نکنند. نه....، آنان شروع میکنند به انجام هزار و یک کار در خانه و در اطراف آن....
این چیز را درست میکنند و آن چیز را خراب میکنند؛ موتور اتوموبیلشان را باز می کنند و با آن ور می روند، کاری می.کنند فعال باقی بمانند.
مردم تمام عمرشان را فکر میکنند که وقتی بازنشسته شوند، از زندگی شان لذت خواهند برد. ولی نمیتوانند لذت ببرند، چون نمیتوانند استراحت کنند. مردم وقتی که بازنشسته میشوند به سرعت میمیرند. روان شناسها میگویند که بازنشسته ها ده سال زودتر میمیرند، زیرا دیگر مشغولیتی ندارند و نمیدانند که چه کار دیگری بکنند. به نظر میرسد که مرگ تنها راه خلاص شدن از چنین زندگی است که اینک بی معنی شده، آن زندگی که همیشه بی معنی بوده، اما در پس مشغولیتها مخفی بوده، که فقط یک عجله و شتاب دیوانه وار بوده است.
مردم در شتاب هستند بدون اینکه بدانند کجا میروند. آنچه میدانند این است که باید سریع بروند و سریعتر و سریعتر بدوند، بدون اینکه هرگز فکر کنند که دقيقاً كجا میروم؟ شاید دور خودم بچرخم، و این دقیقاً چیزی است که اتفاق می افتد: مردم درون یک دایره میدوند. و این بلاهت است، بطالت است، از دست دادن نعمت زندگی است.


اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

ناظر

هرگاه واقعه‌ی مصیبت‌باری روی می‌دهد، شما یا در برابر آن مقاومت می‌کنید و یا تسلیم آن وضعیت می‌شوید.

برخی از انسان‌ها بسیار تلخ یا به گونه‌ای ژرف آزرده می‌شوند. اما برخی دیگر بخشنده‌تر، خردمندتر و پر مهر تر می‌شوند.

مقاومت درونی را می‌توانیم وضعیت منفی‌گرایی هم بخوانیم. شما در این حالت بسته هستید و به هر کاری که دست بزنید، مقاومت بیرونی بیشتری می‌آفرینید.

تسلیم یعنی:
پذیرش درونی آنچه که هست.
شما در حالت تسلیم به روی زندگی گشوده هستید. در این وضعیت، «هستی» جانب شما را خواهد گرفت و یاری‌بخش خواهد بود.

هنگامی که از درون تسلیم می‌شوید و مقاومت کردن را رها می‌کنید، بُعد جدیدی از آگاهی به روی شما گشوده می‌شود؛ در این حالت اگر عمل‌کردن ممکن یا لازم باشد، عمل شما با «کل» همسو خواهد شد و شعور خلاق از آن پشتیبانی خواهد کرد. آنگاه مردم و اوضاع یاری‌بخش و پشتیبان خواهند بود و همزمانی رویدادها رخ می‌دهد... و در صورتی که امکان انجام عمل نباشد، شما در آن آرامش و سکونِ درونی که با تسلیم همراه است، قرار می‌گیرید.

اکهارت تله

Читать полностью…

ناظر

بشریت پر از تعصب است،
به همین دلیل این همه رنج وجود دارد.

نیازی به این همه رنج و تاریکی نیست. تنها دلیل موجودیت این رنج، به سادگی این است که:
هر کسی به شدت از باورها مملو است و از طریق آن باورها و نه بطور مستقیم، به دنیا نگاه می‌کند.

و هرگاه شما شروع به نگاه کردن از طریق باورها نمایید، نمی‌توانید واقعیت را ببینید.

برای دیدن واقعیت، چشم‌ها باید مطلقاً خالی باشند. برای شنیدن واقعیت، گوش‌ها باید مطلقاً خالی باشند. اگر شما پیشاپیش توسط ایده‌ی خاصی مشغول و تسخیر شده باشید، آنگاه همان ایده‌ها به صورت مانع عمل می‌کنند.

اگر از طریق تعصبی خاص نگاه می‌کنید، آن را بر همه چیز، تحمیل و فرافکنی خواهید کرد. در این صورت هر آنچه وارد شما می‌شود، تحریف می‌گردد.

در روزهای آغازین علم، دانشمندان فکر می‌کردند که اذهان ما و حواس ما برای گردآوری اطلاعات از دنیای بیرون هستند. دانشمندان فکر می‌کردند که آن‌ها درب هستند: دنیا از طریق آن درها – یعنی ذهن و حواس- وارد خواهد شد. فکر می‌کردند که آن‌ها پل هستند.

اما اکنون آخرین تحقیقات ثابت کرده است که درست برعکس: حواس شما مانند درب عمل نمی‌کنند، ذهن شما مانند پل عمل نمی‌کند. چونکه آن پر از باورهاست و درست به شیوه‌ى عکس عمل می‌کند: آن از رسیدن واقعیت به شما ممانعت می‌کند.

تعجب خواهید کرد اگر بدانید که نودوهشت درصد از واقعیت، توسط ذهن و حواس شما جلوگیری شده و به شما نمی‌رسند. فقط دو درصدِ واقعیت به شما می‌رسد: تنها آنچه که منطبق با باورهای شماست، به شما می‌رسد.

تا یک انسان، کاملا از باورها رها نشود، نمی‌تواند بیکرانی و خلسه‌آمیز بودنِ هستی را بشناسد.

💜اشو

🍀 @bakhaleghehasti 🍀

Читать полностью…

ناظر

ادامه پاسخ قسمت سوم(پایانی)

و چرا آنان به مردم فقیر کمک می‌کنند؟ به سبب طمع!
آنان می‌خواهند وارد بهشت بشوند و تنها راه رسیدن به بهشت از طریق خدمت به مردم است
حالا، من گاهی تعجب می‌کنم که اگر در این دنیا هیچکس افلیج و کور و فقیر نباشد، این مُبلّغان مسیحی چه خواهند کرد؟! چگونه به بهشت خواهند رسید؟ خودِ نردبام آنان ناپدید شده است!
آنان قایق را از دست می‌دهند و راه دیگری برای رسیدن به آن ساحل دیگر وجود ندارد!
این مُبلّغان مسیحی دوست دارند که فقر ادامه داشته باشد، مایل هستند که مردمان فقیر روی زمین باقی بمانند. مردم هرچه فقیرتر باشند فرصت بیشتری برای خدمت وجود دارد و البته مردمان بیشتری به بهشت دست پیدا می‌کنند!
شما همیشه کسانی را تحسین می‌کنید که به نوعی رسوم کهنه و پوسیده را تایید کرده و به جامعه کمک می‌کنند تا همینگونه که هست باقی بماند.

کار من نامریی است
درواقع، من بطور غیرمستقیم، بزرگترین انقلاب ممکن را به شما آموزش می‌دهم. من عصیانگری را به شما آموزش می‌دهم؛ و این عصیانگری پدیده‌ای چندین بُعدی است: هرکجا که بروی، این عصیانگری تاثیر خودش را خواهد داشت. اگر وارد شعر بشوی، اشعار انقلابی خواهی سرود. اگر وارد موسیقی شوی، نوعی جدیداز موسیقی را خواهی آفرید. اگر برقصی، با طعمی تازه خواهی رقصید. و اگر وارد سیاست بشوی، تمام وجهه و صورت عمل سیاسی را تغییر خواهی داد.

ژان‌فرانکو؛ من با کنش سیاسی مخالف نیستم، ولی سیاست تا اینجا که در دنیا وجود داشته کاملاً بی معنی است. بنابراین، در ظاهر، هیچکس نمی‌تواند ببیند که من درگیر یک کنش سیاسی هستم؛ هیچکس قادر نیست ببیند که من درگیر هرگونه فعالیت دنیوی هستم!

من به مردم می‌آموزیم که در سکوت بنشینند و افکارشان را تماشا کرده و از ذهن بیرون بزنند
یک انقلابی احمق فکر می‌کند که من با کنش سیاسی مخالف هستم، که من ارتجاعی هستم! مورد درست عکس این است
چنین فردی، به سبب حماقت خودش
با اینکه در مورد انقلاب حرف می‌زند هرکاری که انجام دهد عملی ارتجاعی است. او جامعه را به عقب می‌کشاند.

من کاری انجام نمی‌دهم که بتوان آن را سیاسی یا اجتماعی خواند؛ من طرفدار اصلاح اجتماعی یا کنش سیاسی نیستم
من دست‌کم در ظاهر، مانند یک فرد گریزان از جامعه به‌نظر می‌رسم که به مردم کمک می‌کنم تا از دنیا فرار کنند! آری، من به مردم کمک می‌کنم تا به درون خودشان فرار کنند!

از تمام اعمال ناهوشمندانه فرار کنید. نخست هوشمندی خود را تیز کنید. بگذارید یک خوشی عظیم در وجودتان برخیزد. بیشتر مشاهده‌گر باشید، چنان هشیار شوید که حتی یک گوشه‌ی تاریک هم در وجودتان باقی نمانده باشد. بگذارید ناخودآگاه‌تان به خودآگاه دگرگون شود.
سپس هرکاری که مایل هستید انجام دهید

آنگاه اگر مایل هستی که به جهنم بروی، با برکت من برو، زیرا قادر خواهی بود تا جهنم را نیز دگرگون کنی
چنین نیست که مراقبه کنندگان به بهشت می روند
نه! هرکجا که بروند در بهشت هستند و هر عملی که انجام دهند عملی الهی است
ولی این چنان رویکرد تازه‌ای است که درک آن نیاز به زمان دارد. من با چنان زبان متفاوتی سخن می‌گویم که بدفهمیدن من پدیده‌ای طبیعی است.

زبان‌های متفاوتی وجود دارند
من به یک زبان سخن می‌گویم و مردم به زبانی کاملاً‌ متفاوت عادت دارند. تاوقتی که مراقبه نکنی قادر نخواهی بود آنچه را که در اینجا رخ می‌دهد و آنچه را می‌گویم و کاری را می‌کنم درک کنی

#اشو

امّا پادا / راه حق
جلد 6
#برگردان: ‌محسن خاتمی
@oshoi

Читать полностью…

ناظر

#سوال_از_اشو

مرشد عزیز، باوجود فجایع وحشتناک سیاسی، به‌نظر می‌رسد که تنها راه جنگ با بی‌عدالتی در دنیا، کنش‌های سیاسی باشد.
آیا جستاری که شما الهام‌بخش آن هستید، کنش سیاسی را حذف می‌کند؟

#پاسخ

ژان‌فرانکو من عاشق زندگی در تمامیت آن هستم
عشق من هیچ چیز را حذف نمی‌کند؛ شامل همه چیز می‌شود
آری، کنش سیاسی نیز شامل آن می‌شود
این بدترین چیزی است که در رویکرد من وجود دارد، ‌ولی نمی‌توانم کاری بکنم! ولی هرآنچه که شامل نگرش من ‌شود، با یک تفاوت وجود دارد

در گذشته، انسان در تمام جنبه‌های زندگیش بدون هشیاری زیسته است
او بدون هشیاری عشق ورزیده و شکست خورده است؛ و چنین عشقی فقط رنج‌آور بوده و نه هیچ چیز دیگر انسان در گذشته همه کار کرده، ولی تمام آنها اثبات کرده‌اند که به جهنم ختم شده‌ است
این شامل کنش سیاسی نیز می‌شود

هر انقلاب به ضدانقلاب تبدیل می‌شود زمانش فرارسیده که درک کنیم این چگونه رخ می‌دهد
چرا ابداً چنین چیزی اتفاق می‌افتد؟
که هر انقلاب، هرگونه مبارزه برعلیه ستمگری، درنهایت خودش به ستمگری تبدیل می‌شود؛ به ضدانقلاب تبدیل می‌شود.

چنین چیزی در این قرن {بیستم} بارها و بارها اتفاق افتاده است
من در مورد گذشته‌های خیلی دور صحبت نمی‌کنم
در روسیه اتفاق افتاد، در چین اتفاق افتاد. اگر به روش‌های کهنه ادامه بدهیم بازهم اتفاق خواهد افتاد
#ناهشیاری نمی‌تواند چیزی بیش از این را به ارمغان بیاورد
وقتی قدرت نداری، جنگیدن با ستمگری آسان است
لحظه‌ای که قدرتمند شوی
تمام بی‌عدالتی‌ها را از یاد می‌بری آنوقت خواسته‌های سرکوب‌شده خودشان را نشان می‌دهند. آنگاه ناخودآگاه مسلط می‌شود و شروع می‌کنی به انجام همان کارهای دشمنانی که تو برعلیه‌شان مبارزه کرده بودی و تمام زندگیت را به این سبب به مخاطره انداخته بودی!


لُرد آکتون Lord Acton می‌گوید که قدرت انسان را فاسد می‌کند
این فقط به نوعی درست است و به نوعی دیگر مطلقاً نادرست است
اگر سطح و ظاهر امور را ببینی، حرف او درست است
البته که قدرت فساد می‌آورد؛ هرکسی که قدرتمند شود، فاسد می‌گردد. این در واقعیت Fact درست است، ولی اگر عمیق‌تر این پدیده را بکاوی، آنگاه این سخن درست نیست.

این قدرت نیست که فاسد‌کننده است؛ بلکه مردمان فاسد هستند که جذب قدرت می‌شوند
مردمانی که مایل‌اند کارهایی را انجام دهند که وقتی قدرتمند نباشند نمی‌توانند آن کارها را انجام بدهند. لحظه‌ای که به قدرت می‌رسند، تمامی ذهن سرکوب‌شده‌ خودش را عیان می‌سازد
اینک چیزی مانع آنان نیست، هیچ چیز از کارهایشان جلوگیری نمی‌کند؛ قدرت از آنِ آنان است. قدرت آنان را فاسد نکرده؛ فقط فساد آنان را به سطح آورده است. فساد در آنان بصورت بذر وجود داشته؛ اینک جوانه زده است
قدرت فقط اثبات کرده که فصل مناسبی برای آن بذر ایجاد کرده تا جوانه بزند
قدرت فقط فصل بهاری بوده برای شکوفاشدن گل‌های مسموم فساد و ستمگری در وجودشان

قدرت سبب فساد نیست، بلکه فقط فرصتی است برای بیان آن. بنابراین می‌گویم: این سخن لرد اکتون در پایه و اساس اشتباه است

چه کسی به سیاست علاقمند می‌شود؟ آری، مردم با شعارهای زیبا وارد سیاست می‌شوند، ولی چه اتفاقی برای آن مردم رخ می‌دهد؟
ژوزف استالین با ظلم تراز روسیه مبارزه می‌کرد. چه اتفاقی افتاد؟
او خودش بزرگترین تزاری شد که دنیا به خودش دیده بود، بدتر از ایوان مخوف Ivan the Terrible!
هیتلر عادت داشت در مورد سوسیالیسم سخن بگوید. او نام حزب خودش را “حزب سوسیالیست ملی Nationalist Socialist Party” گذاشته بود. وقتی به قدرت رسید چه اتفاقی برای آن سوسیالیسم رخ داد؟
تمامش ازبین رفت.

همین چیز در هندوستان اتفاق افتاد. ماهاتما گاندی و پیروانش در مورد عدم خشونت، عشق و آشتی سخنرانی می‌کردند
تمام ارزش‌های والایی که در طول قرون مورد احترام بودند
و وقتی که قدرت آمد، او فرار کرد. ماهاتما گاندی خودش فرار کرد زیرا آگاه شد که اگر قدرت را در دست بگیرد دیگر یک قدّیس، ماهاتما Mahatma{روح بزرگ} نخواهد بود
و پیروانش که قدرت را در دست گرفتند اثبات کردند که مانند حاکمان هرکجای دیگر فاسد هستند
و همگی آنان قبل از رسیدن به قدرت افرادی خوب و خادم مردم بودند. آنان فداکاری زیاد کرده بودند. به‌هیچ وجه مردمان بدی نبودند
این یک نکته‌ی اساسی است که باید درک شود.

من دوست دارم که سالکان من زندگی را در تمامیت آن زندگی کنند، ولی با یک شرط مطلق؛ یک شرط پایه؛ و آن شرط هشیاری awareness است
مراقبه meditation است

نخست عمیقاً وارد مراقبه شوید،
تا بتوانید ناخودآگاهتان را از تمامی بذرهای مسموم پاکسازی کنید
تا چیزی برای فاسدشدن وجود نداشته باشد و هیچ چیز در درونتان باقی نمانده باشد که قدرت بتواند آن را بیرون بیاورد و سپس هرکاری که مایل هستی انجام بده.

ادامه دارد 👇👇👇

@oshoi

Читать полностью…

ناظر

به شما می گویم، در هر وضعیتی هستید با آن نجنگید، مثلا وقتی افسرده هستید، به سادگی افسرده باشید. با آن نجنگید، هیچ انحرافی ایجاد نکنید، مجبورش نکنید که برود. فقط اجازه دهید اتفاق بیفتد؛ خود به خود خواهد رفت. 
زندگی یک جریان است؛ هیچ چیز ثابت نمی ماند. زندگی برای حرکت و جریان داشتن به شما نیازی ندارد. رودخانه به خودی خود حرکت می کند، شما مجبور نیستید آن را فشار دهید. اگر می خواهید به آن فشار بیاورید، به سادگی احمق هستید. رودخانه به خودی خود جریان دارد. اجازه دهید جریان یابد. این یک پذیرش و اعتماد است، و پذیرش و آسودگی پل عبور از هر شرایطی است.
درد را بپذیر، زخم ها را بپذیر، خودت را همانگونه که هستی بپذیر، سعی نکنید وانمود کنید که شخص دیگری هستید، سعی نکنید نشان دهید که شما این نیستید. احمق نباشید، و در حالی که دلتان گریه می کند به تظاهر و خنده ادامه ندهید. اگر چشمانت پر از اشک است لبخند نزن. بی اصالت نباشید، زیرا با غیر معتبر بودن به سادگی از زخم های خود در برابر التیام محافظت می کنید. اینگونه تمام وجودت پوسیده می شود.

#اشو

Читать полностью…

ناظر

یک داستان از ذن:

یک شاهزاده نزد یک مرشد ذن رفت؛ می‌خواست مراقبه بیاموزد؛ عجله هم داشت؛ زیرا پدرش پیر بود و پدرش او را نزد این مرشد ذن فرستاده بود تا مراقبه را بیاموزد، زیرا پدرش گفته بود:
من در زندگیم وقت زیادی را تلف کرده‌ام و فقط بعدها فهمیدم که تنها چیز باارزش و بامعنی در زندگی، مراقبه است
پس وقتت را هدر نده. حالا نزد این مرشد ذن برو و قبل از اینکه من از دنیا بروم مراقبه را یاد بگیر
اگر تو مراقبه را بیاموزی من خوشبخت‌تر از دنیا خواهم رفت. من نمی‌توانم چیز دیگری به تو بدهم. تمام این پادشاهی بی‌ارزش است؛ میراث واقعی تو این نیست. من هرگز فقط این پادشاهی را به تو نمی‌دهم؛ خوشحال خواهم بود اگر به تو کمک کنم تا مراقبه کنی

پس شاهزاده نزد آن مرشد ذن رفت و گفت:
من عجله دارم. پدرم پیر شده است، هرلحظه می‌تواند بمیرد

مرشد گفت:
نخستین اصل مراقبه این است که عجله نداشته باشی
ناشکیبایی کار نخواهد کرد. برو بیرون، هرگز برنگرد!
سعی کن یک مرشد قلابی پیدا کنی که به تو یک ذکر بدهد تا به تو تسلیت  بدهد
ولی اگر بخواهی اینجا بمانی، زمان را فراموش کن، زیرا مراقبه جستاری است برای جاودانگی
و پدر پیرت را کاملاً فراموش کن هیچکس هرگز نمی‌میرد، مرا باور کن. روزی خواهی فهمید که آنچه می‌گویم درست است. نه کسی هرگز پیر می‌شود و نه هرگز می‌میرد. نگران نباش
من پدرت را می‌شناسم، زیرا مراقبه را از من آموخته است. او نخواهد مُرد
بدنش شاید بمیرد
ولی اگر بخواهی مراقبه را از من بیاموزی باید که پدرت و پادشاهی‌ات را فراموش کنی
مراقبه نیاز به اخلاصی با تمام قوا و تمرکز دارد

مرشد چنان بود و تاثیرش چنان بود که شاهزاده‌ی جوان تصمیم گرفت نزد او بماند
سه سال گذشت
مرشد هرگز چیزی در مورد مراقبه نگفت
مرد جوان به هر نوعی به مرشد خدمت کرد و منتظر شد و منتظر شد و می‌ترسید که موضوع را پیش بکشد زیرا که مرشد ممکن بود بگوید،“بروگمشو عجله داری!” پس حتی نمی‌توانست چنین چیزی بگوید
ولی سه سال مدت زیادی است
عاقبت یک روز صبح، که مرشد زیر درختی نشسته بود نزد او رفت و گفت: “آقا، سه سال گذشته است
متوجه هستید؟ و شما حتی به من نگفته‌اید که مراقبه چیست و من چه باید بکنم.”

مرشد نگاهی به او کرد و گفت:
پس تو هنوز هم عجله داری! باشد، امروز شروع می‌کنم به آموزش مراقبه به تو

و آموزش او بسیار عجیب بود: شاهزاده‌ی جوان به کار نظافت کفِ معبد مشغول بود و مرشد می‌آمد و از پشت او را با یک چماق چوبی می‌زد واقعاً‌ محکم به پشت او می‌زد!
یا وقتی شاهزاده مشغول خواندن بود، مرشد از پشت سر او می‌آمد و چنان نرم و آهسته می‌آمد که مرد جوان نمی‌توانست صدای پای او را بشنود
و ناگهان، بدون هیچ اشاره‌ای، آن چماق چوبی بر او فرود می‌آمد!
مرد جوان فکر کرد،
“این چه نوع مراقبه‌ای هست؟”
ظرف هفت روز مرد جوان از آن ضربات بسیار احساس خستگی و کوفتگی کرد. پس به مرشد گفت:
“چه می‌کنید؟ فقط مرا کتک می‌زنید!”

مرشد گفت:
این روش آموزش من است هشیار باش؛ بسیار گوش‌به‌زنگ باش؛
تا قبل از زدن من، بتوانی جاخالی بدهی این تنها راه است
هیچ راه فراری باقی نمانده بود
پس مرد جوان می‌بایست بسیار هشیار و گوش‌به‌زنگ باشد
وقتی کتاب می‌خواند، هشیار و آگاه باقی می‌ماند. آهسته‌آهسته، ظرف دو یا سه هفته شروع کرد به شنیدن صدای مرشد در پشت‌ سرش
و راه رفتن مرشد مانند گربه بود!
وقتی گربه برای شکار موش می‌رود بسیار ساکت حرکت می‌کند
آن مرشد واقعاً‌ یک گربه‌ی پیر بود!
ولی مرد جوان بقدر کافی هشیار شده بود؛ شروع کرد به شنیدن صدای پای مرشد. ظرف سه ماه مرشد قادر نبود حتی یک بار او را ناگهانی بزند
او تمام روز را تلاش می‌کرد ولی مرد جوان همیشه جاخالی می‌داد و مرشد هرکاری می‌کرد ضربه‌هایش به او نمی‌خورد

سپس مرشد گفت:
درس اول تمام است
حالا درس دوم شروع می‌شود
حالا باید در خواب هشیار باشی
در اتاقت را باز بگذار، زیرا ممکن است هر لحظه بیایم

حالا کار سخت‌تر شده بود! مرشد در ابتدا از پشت می‌آمد و به او ضربه می‌زد
آن پیرمرد نیاز به خواب زیاد هم نداشت؛ دو ساعت برایش کافی بود. و شاهزاده مردی جوان بود، نیاز به هشت ساعت خواب داشت؛ و تمام شب یک مبارزه بود
مرشد بارها می‌آمد و او را می‌زد، و مرد جوان حالا یقین داشت که اگر درس اول آنچنان باارزش بوده….
پس او بسیار هشیار شد و چنان آرامش پیدا کرده بود که دیگر نمی‌پرسید،
“چه می‌کنید؟ این بی‌معنی است!”

مرشد خودش گفت:
“نگران نباش. فقط در خواب خودت هشیار باش. و هرچه سخت‌تر تو را بزنم، بهتر! زیرا آنوقت واقعاً هشیار خواهی بود
این موقعیت باید ایجاد شود.”

ادامه دارد 👇👇

@oshoi

Читать полностью…

ناظر

✳️ ترس

تعداد زیادی از مردم بابت «ترس» جان خواهند داد، تا از چیزهای دیگر!

هیچ چیزی در جهان، کشنده‌تر از «ترس» نیست. اگر بترسی باید انواع زنجیرهای اسارت را با خود حمل کنی.

ترس را در درونت بشناس، در غیر این صورت تا زمان مرگت، مرده‌ای متحرک بیش نخواهی بود.

لذت بردن از شیرینی ترس را رها کنید. معمولا انسان‌ها از ترس لذت برده و تفریح می‌کنند، در غیر این صورت چرا فیلم‌های ترسناک را تماشا می‌کنند؟

لذتِ این شیرینی را در وجودت بشناس، بدون تشخیص این موضوع، قادر به فهمِ روانشناسیِ ترس نخواهی بود. به جوهره‌ی ترس و لذت ناشی از ترس در درونت نگاهی مستقیم بینداز.
اگر از لذت ناشی از ترس خرسند باشی امکان ندارد که از ناآگاهی نجات بیابی.

معمولا شما ترس‌های وجودتان را تحت کنترل دارید ولی زمانی که فضای رعب و وحشت ایجاد می‌شود، اختیار ترس را از دست داده و ضمیر ناخودآگاهتان، فرمانده‌ی کل می‌شود.

شما اصلا متوجه نمی‌شوید که چه زمانی کنترل از کف‌تان خارج می‌شود. و ترسی که از کنترل خارج شده، می‌تواند هر بلایی بر سر شما بیاورد؛ می‌تواند شما را مجبور به خودکشی یا ارتکاب قتل کند.

آگاه و هوشیار باشید. به چیزهایی که در وجود شما ترس ایجاد می‌کند توجه نکنید. ترس هم نوعی هیپنوتیزم است.

مراقبه‌ (آگاهانه‌زیستن)، هاله‌ای محافظ در اطراف فرد ایجاد می‌کند که مانع از نفوذ انرژی‌های منفی به وجود او می‌شود. در شرایطی که انرژی جامعه برانگیخته و منفی است، برای رهایی از گرفتاری‌ها، که می‌تواند مانند چاهی تاریک شما را در بر بگیرد، کافیست که در حالت مراقبه قرار بگیرید.

یکی از ترس‌های بزرگ انسان، ترس از مرگ است. تا زمانی که فکر مرگ در درونتان قدرت داشته باشد، رهایی از «ترس» معنی و مفهومی نخواهد داشت.

به هستی اعتماد کن.
در هستی جاری باش.
به تو قول می‌دهم چیزی برای ترس وجود ندارد.

تو حتی با از دست دادن خودت،
چیزی را از دست نمی‌دهی؛
بلکه به راحتی به دست می‌آوری.

انسان جز زنجیرهایش، جز بردگی‌اش، جز اسارتش، جز بدبختی‌اش و جهنمش چیزی برای از دست دادن ندارد.


تو چیزی برای از دست دادن نداری؛ نترس، چه چیزی داری که از دستش بدهی؟! آیا انسان‌ برهنه می‌ترسد لباس‌هایش را از دست بدهد؟

ترسیدن، نوعی حماقت و دلیلی بر این حقیقت است که راه زندگی‌تان را به نادرستی طی می‌کنید. برای آن‌هایی که از تمام لحظات زندگی، به درستی استفاده می‌کنند، «مرگ» هیچ است.

پس در فهم معنای زندگی، تجدید نظر کنید. ترسیدن، مشکلی را حل نمی‌کند و هیچ چاره‌ای هم برای مرگ وجود ندارد.
اگر امروز نمیرید، بالاخره روزی فرا می‌رسد که خواهید مرد و آن روز، هر روزی می‌تواند باشد. برای همین است که می‌گویم همیشه آماده باشید. اگر این حقیقت را در نظر داشته باشید، ترسی هم وجود نخواهد داشت.

💜 اوشو
@oshowords

Читать полностью…

ناظر

✳️ دانش و تجربه

وقتی كه خيلی زياد بدانی؛ متون مقدس را دانسته باشی، گذشته و سنت‌های آن را دانسته باشی و هر آنچه را كه می‌توان دانست، دانسته باشی، آنگاه ناگهان از تمام بيهودگی آن آگاه می‌شوی، ناگهان درخواهی يافت كه اين دانش [به معنای فضیلت] نيست، بلکه اين‌ها وام گرفته شده هستند!
اين تجربه‌ی وجودين خودت نيست، اين چيزی نيست كه خودت به آن رسيده باشی. شايد ديگران آن را دانسته باشند، ولی تو فقط آن را جمع‌آوری كرده‌ای.

گردآوری كردنِ تو عملی مكانيكی است، از وجودت برنخاسته است، يك رشد نيست. فقط زباله‌هايی است كه از درهای ديگر جمع كرده‌ای، قرضی و مرده است.

✳️به ياد بسپار:
دانش فقط وقتی زنده است كه تو آن را دانسته باشی، یعنی وقتی كه تجربه‌ی مستقيم خودت باشد. ولی وقتی كه از ديگران آموخته باشی، حافظه است و نه دانش. و حافظه، مرده است.

💜 اوشو
@oshowords

Читать полностью…

ناظر

زمانی که تو از درون خودت آگاه شدی درخواهی یافت که در همه جا آن معرفت در تپش است در رقص است؛ در درختان، در رودخانه‌ها، در کوهسارها، در اقیانوس‌ها، در چشمان مردم، در دلهایشان.
این همان ترانه است همان رقص است و تو در آن مشارکت می‌کنی.
مشارکت تو خیر است.
مشارکت نکردن تو بد است!

@oshowords

Читать полностью…

ناظر

تفسیر اشو بر سوتراها_قسمت سوم(پایانی)

ولی چند چیز را باید به یاد بسپارید: مردمان تقلبی همیشه با این دنیا مخالف هستند
او ترس را با طمع جایگزین کرده است
فرد تقلبی همیشه یک فرد گریزگرا هستند. او همیشه اندوهگین است، نمی‌تواند بخندد؛ برای او خندیدن بسیار دنیوی و خاکی، تقریباً کفر است
بیدارِ واقعی نه طرفدار این دنیا است و نه طرفدار آن دنیا
در دنیا زندگی می‌کند و مطلقاً از آن آزاد است
او در دنیا زندگی می‌کند ولی دنیا در او زندگی نمی‌کند
او در دنیا هست ولی دنیایی نیست
او هرگز از دنیا فرار نمی‌کند


وقتی که بیدار شوی جایی برای فرارکردن وجود ندارد؛ نیازی هم نیست؛ در واقع، کسی وجود ندارد که فرار کند.

انسان خفته، انسان تقلبی، کسی است که وانمود می‌کند که یک مرشد یا یک بودا است، او حتماً یک جدایی بین خداوند و دنیا ایجاد می‌کند
و به شما خواهد گفت که اگر مایلی به خداوند برسی باید دنیا را ترک کنی. درواقع، مانند این است که بگویی:
اگر بخواهی خدا را ببینی، دماغت را ببر!
نه دماغ مانع دیدن خداوند است و نه دنیا مانع دیدن خداوند است
هوشمندی، یک فرصتی برای رشد،
بالغ شدن و هشیارشدن است
.

دنیا پر از دام و تَله است، ولی آن تله‌ها کمک‌ کننده هستند زیرا تو را هشیار نگه می‌دارند
اگر تله‌ای وجود نداشته باشد، تمایل به خوابیدن پیدا می‌کنی
وقتی خطر بزرگ باشد باید که بیدار بمانی

بوداها اندک و یافتنشان کمیاب است

و بودا می‌گوید:
خانه‌ای که فرد در آن بیدار می‌گردد خوشبخت است
منظورش از “خانه” بدن است
آن بدن که فردی در آن بیدار می‌شود و شعله‌های هشیاری در آن برخاسته، بدنی خوشبخت است، یک معبد می‌شود

تولدش با برکت است.
آموزه‌های طریقت با برکت است.
تفاهم بین آنان که راه را دنبال می‌کنند با برکت است.
و عزم آنان با برکت است.
و آنان که فرد بیدار و کسی که طریقت را دنبال می‌کند حرمت می‌نهند، بابرکت هستند.
آنان از ترس آزاد هستند.
آنان آزاد هستند.
آنان از رودخانه‌ی اندوه عبور کرده‌اند
.

دیدار با یک بودا نادر است
پناه بردن به بودا حتی نادرتر است. پیروی کردن، زندگی کردن براساس آموزه‌های بودا حتی نادرتر است. بنابراین، بودا می‌گوید:
تولدش با برکت است
آموزه‌های طریقت با برکت است
فردی که یک روز بودا می‌شود، حتی تولد او بابرکت است. واردشدن او به این جهان، برای دنیا، خودش و برای دیگران نیز یک برکت است
آموزه‌های طریقت با برکت است
و او سپس بطور خودانگیخته آموزه‌هایش را شروع می‌کند؛ این یک سهیم‌شدن است
او به وطن رسیده و شروع کرده به فراخواندن آنان که هنوز در تاریکی سرگردان هستند
تفاهم بین آنان که راه را دنبال می‌کنند با برکت است. و نه‌تنها بودا برکت یافته؛ آنان که راه را دنبال می‌کنند نیز برکت یافته
و عزم آنان با برکت است. و تعهد، پیروی کردن از راه، دامّا Dhamma، برکت یافته است.

و آنان که فرد بیدار و کسی که طریقت را دنبال می‌کند حرمت می‌نهند، بابرکت هستند.
آنان از ترس آزاد هستند.
آنان آزاد هستند.
آزادبودن از ترس یعنی آزاد بودن.
برای رهایی از ترس باید از خواسته‌ها رها باشی
خواسته تو را هراسان نگه می‌دارد. خواسته همیشه تو را در تردید و متزلزل نگه می‌دارد:
“آیا اتفاق می‌افتد یا نه؟
آیا این بار موفق خواهم شد یا نه؟”
اگر موفق شوی می‌ترسی ـــ کسی آن را از تو خواهد ربود. اگر در انباشتن ثروت موفق شوی، نگران هستی، ‌می‌ترسی: ثروت‌هایت می‌تواند سرقت شود، دزد آنها را ببرد. اگر موفق نشوی پیوسته در وحشت خواهی بود که، “من هیچ ارزشی ندارم.” تو از چشم خودت می‌افتی، می‌لرزی
آزادشدن از خواسته یعنی رهایی از ترس

سپس فرد در لحظه زندگی می‌کند
نه گذشته برایش اهمیت دارد و نه آینده چگونه ترس می‌تواند وجود داشته باشد؟
و بودا آزادی را “آزادی از ترس” تعریف می‌کند.

آنان از رودخانه‌ی اندوه عبور کرده‌اند.

زندگیِ بازبینی‌نشده، نظارت‌نشده، روشن نشده، چیزی جز رودخانه‌ی اندوه نیست ـــ و همگی ما در آن غرق هستیم. فقط یک قایق برای رسیدن به آن ساحل وجود دارد. نام آن قایق
هشیاری awareness است.

#اشو

امّا پادا / راه حق
جلد 6
#برگردان: ‌محسن خاتمی
@oshoi

Читать полностью…

ناظر

تفسیر اشو بر سوتراها_قسمت اول

کسی که در طریقت پناه می‌گیرد
و با کسانی که طریقت را دنبال می‌کنند سفر می‌کند
آن چهار حقیقت بزرگ را خواهد دید:
در بابِ اندوه
آغاز اندوه
راه هشت‌گانه
و پایان اندوه

تمام آموزه‌های بودا می‌تواند به چهار بخش تقسیم شود
او چهار حقیقت اصیل Four Noble Truth را آریا ساتیا Arya Satya می‌خواند
نخستین حقیقت این است که زندگیِ بازبینی نشده زندگیِ به اشراق نرسیده، اندوه Sorrow است
بودا می‌گوید این پایه‌ای ترین حقیقت است
آنان که راه را دنبال می‌کنند از این حقیقت آگاه می‌گردند:
که زندگی را به دو گونه می‌توان زیست یا هشیارانه و یا ناهشیارانه

اگر در ناهشیاری زندگی کنی، در رنج و اندوه زندگی خواهی کرد، تحت رحمت غرایز کور زندگی خواهی کرد
مردم همیشه توسط تخیلات، تخیلات مسخره زندگی می‌کنند
فقط به تخیلات خودت نگاه کن و همگی مسخره خواهند بود
ولی تو هرگز تخیلات خودت را بعنوان مسخره نمی‌بینی؛ دیدن تخیلات دیگران همچون مسخره آسان‌تر است
تخیلات خودت را مشاهده کن
از زندگیت چه می‌خواهی؟
برای چه زندگی می‌کنی؟
برنامه‌ات چیست؟
روی این زمین چه برنامه‌ای داری؟
چرا می‌خواهی فردا هم زندگی کنی؟ فقط تخیلات خودت را تماشا کن
اگر فقط هفت روز دیگر زنده باشی،
آن هفت روز را چگونه خواهی گذراند؟
آن زمان را با چه پر خواهی کرد؟
تخیلات خودت را روی کاغذ بنویس حیله‌گر نباش و زرنگی نکن، کاملاً‌ صادق باش
و تمام تخیلاتت را مسخره خواهی یافت ولی مردم اینگونه زندگی می‌کنند

بودا می‌گوید، این زندگی چیزی جز رنج و اندوه نیست. او با سقراط موافق است. سقراط می‌گوید:
یک زندگیِ بازبینی‌نشده ارزش زندگی‌کردن ندارد
و بودا می‌گوید:
یک زندگی بازبینی‌نشده چیزی جز اندوه نیست
این نخستین حقیقت اصیل است
و دومین حقیقت اصیل که فردی که راه را دنبال می‌کند از آن هشیار می‌شود این است:
آغاز اندوه … علت اندوه
علت اندوه همان خواسته است
خواسته برای بیشتر
فرد نخست تجربه می‌کند که تمام زندگیش پر از اندوه است
سپس او آگاه می‌شود که علت رنج او همان خواسته‌هایش است

آنان که از چرخه‌ی خواسته‌ها گریخته‌اند در اندوه به سر نمی‌برند، آنان کاملاً مسرور هستند
ولی آنان که در آن چرخه گرفتار هستند توسط خواسته‌های زیاد لِه و نابود می‌شوند

نخستین حقیقت این است:
زندگی اندوه است
حقیقت دوم:
سبب اندوه، خواسته است
و سومین حقیقت راه هشتگانه است

بودا می‌گوید که تمام رویکرد او در دگرگونی وجود تو را می‌توان در هشت گام تقسیم کرد
این همان راه هشتگانه است
و تمام این هشت گام چیزی نیست جز ابعاد مختلف یک پدیده:
اندیشه‌ی درست
تو هرکاری می‌کنی آن را با هشیاری و آگاهی مطلق انجام بده
آن هشت گام چیزی نیست جز کاربرد آگاهی و هشیاری در جنبه‌های مختلف زندگی انسان
برای نمونه؛ بودا می‌گوید اگر خوراک می‌خوری، با هشیاری تمام و کامل بخور آنوقت هرانچه که بخوری درست است فقط هشیار باش

حال تفاوت را ببین
مذاهب دیگر می‌گویند:“ این را بخور و آن را بخور؛ این را نخور و آن را نخور.”
بودا هرگز نمی گوید که چه بخور یا چه نخور. می‌گوید، هرچه که می‌خوری،
با تمام آگاهی و هشیاری بخور
و اگر آگاهی تو بگوید که نه، آنوقت آن را نخور

ادامه دارد.....
@oshoi

Читать полностью…

ناظر

تلفیقی آرامش بخش و روحانی از ترکیب فلوت بومیان آمریکا با ساز گیتار، در اثر بسیار زیبایی از "خنانی" به نام زیبا.
🎼

Читать полностью…

ناظر

به طور طبیعی انسان باید گیاه‌خوار باشد
زیرا تمام بدن انسان برای گیاه‌خواری ساخته شده‌ است
تمام ساختار بدن انسان نشان می‌دهد که انسان باید گیاه‌خوار باشد.

اینک راه‌‌هایی وجود دارد که نشان دهد یک نوع خاص از حیوانات گیاه‌خوار هستند یا نه...
این بستگی به روده‌ها دارد. طول روده‌‌ها در حیوانات گوشتخوار بسیار کوتاه است. ببرها و شیرها روده‌ای بسیار کوتاه دارند. زیرا گوشت در روده‌های طولانی می‌گندد و فاسد می‌شود. پس نیازی به روده طولانی ندارند
اما انسان یکی از طولانی‌ترین روده‌ها را دارد. مانند هر حیوان گیاه‌خوار دیگر که روده‌هایی طولانی دارند
این یعنی که انسان یک گیاه‌خوار است. نیاز به هضمِ طولانی است
و حالا ببینید که در این مسیر طولانی گوارش، چه بلایی بر سر گوشت می‌آید...

اگر انسان گوشت‌خوار نباشد و به خوردن گوشت ادامه بدهد، بدن گران‌بار و پر تنش می‌شود.
فقط تماشا کن که وقتی گوشت می‌خوری چه اتفاقی می‌افتد؟
وقتی حیوانی را می‌کشی برای آن حیوان وقتی که کشته می شود چه رخ می‌دهد؟
البته هیچ‌کس نمی‌خواهد کشته شود. زندگی می‌خواهد خودش را ادامه دهد.
آن حیوان با اراده خودش نمی‌میرد
اگر یک گاو را بکشی چه اتفاقی برای آن در درونش رخ می‌دهد؟
رنج، ترس، مرگ، تشویش، اضطراب، خشم، خشونت، اندوه...
تمام این چیزها برای آن حیوان رخ می‌دهد.

در سراسر بدن او خشونت و تشویش و رنج منتشر می‌شود، تمام بدنش پر از زهر و مواد سمی می شود، تمام غده‌های بدنش سم ترشح می‌کنند، زیرا آن حیوان بر خلاف اراده خودش در حال مرگ است.
و سپس تو گوشت او را می‌خوری،
آن گوشت تمام سمومی را که آن حیوان در بدنش رها کرده است حمل می‌کند، تمام آن انرژی سمی است و سپس آن سموم در بدن تو وارد می‌شوند.

از منظری دیگر آن گوشت که تو می‌خوری به بدن یک حیوان تعلق داشت
در آن‌جا در بدن آن حیوان هدف خاصی برایش بود، یک نوع معرفت خاص در بدن آن حیوان موجود بود، معرفت تو در سطحی بالاتر از معرفت آن حیوان قرار دارد
وقتی گوشت آن حیوان را می‌خوری معرفتت به سطحی پایین‌تر فرو می‌افتد، به سطح پایین‌تر از آن حیوان

سپس یک فاصله بین معرفت انسانی تو و بدنت که در سطح حیوانی سقوط کرده بوجود می‌آید، و تنش ایجاد می‌شود و تشویش تولید می‌گردد.

به خاطر همین است که تمام مراقبه کنندگان بزرگ مانند بودا و ماهاویرا و... روی این واقعیت نخوردن گوشت تأکید داشته‌اند، نه به سبب مفهوم نیازاری و عدم خشونت، این نکته دوم است،
بلکه بدین سبب که:
اگر بخواهی واقعاً و عمیقاً وارد وجود خودت و وارد مراقبه شوی، بدنت نیاز دارد که سبک، طبیعی، بی‌وزن، و جاری باشد. بدنت لازم دارد که بی‌تنش باشد. بدنت نیاز دارد از گرانباری رها شود
و بدن یک انسان گوشت‌خوار همواره بسیار گران‌بار، پرتنش و پر استرس است.

#اشو

Читать полностью…
Subscribe to a channel