رهایی از ذهن،مراقبه و کمک به خودشناسی
#راه_رهروی
دانش را مي توان از بيرون بدست آورد
#دانستن نيازمند پاكسازي درونی است.
دانش، مجموعه اطلاعات است
دانستن، توانايی ديدن و فهميدن
دانش هيچگاه كسي را دگرگون نمي كند. دانشور فقط مطالب را تكرار مي كند
يك راديو ضبط است نه بيشتر و نه كمتر
اما يك شخص دانا می داند.
و به اعتبار خود مي داند
او به چيزي باور ندارد، مي بيند
او يك مسيحي نيست، يك مسيح است. يك بودايي نيست، يك بوداست.
اين را به ياد داشته باش:
تو نيازمند يك دگرگونی بنيادين در خودآگاهي ات هستي
و اين خودآگاهي تو را قادر به #ديدن ميكند.
كار من اطلاع رساني به تو نيست،
بلكه دگرگون ساختن توست
و اين همان راه رهروی است.
#اشو
@oshoi
#ادامه👇👇👇
حكايت قديمي در باره صوفي ها مي گويد:
دو مريد از مرشدي بزرگ در باغ خانه استاد خويش قدم مي زدند. آنها اجازه داشتند كه هر روز صبح و بعد از ظهر قدم بزنند. اين قدم زدن براي آنها نوعي مراقبه بشمار مي آمد. آدم كه نمي تواند تمام بيست و چهار ساعت را چهار زانو بنشيند. پاها به قدري تحرك احتياج دارند
به همين دليل است كه در هر دو مكتب ذن و صوفيگري، چند ساعت را در حالت نشسته به مراقبه مي پردازند و بعد قدم زنان به اين كار مشغول مي شوند
ولي مراقبه همچنان ادامه دارد؛
چه نشسته چه در حال راه رفتن
در هر حال، آن دو مريد اهل دود و چپق بودند. بنابراين تصميم گرفتند از مرشد خود براي چپق كشيدن كسب اجازه كنند. گفتند فردا به سراغش مي رويم. نهايتش اين است كه بگويد نه، ولي ما در هر حال از او سوال خواهيم كرد. فكر نكنم چپق كشيدن در باغ توهين به مقدسات باشد. ما كه نمي خواهيم در خانه اش اين كار را بكنيم.
روز بعد دو مريد يكديگر را در باغ ملاقات كردند. يكي از آنها عصباني بود
عصباني، به خاطر اينكه ديگري داشت چپق دود مي كرد
گفت: يعني چه؟ من از مرشد سوال كردم، ولي او با سردي و بي اعتنايي تقاضايم را رد كرد
و گفت نه و حالا تو اينجا ايستاده اي و داري چپق مي كشي؟
مگر از دستورات مرشد پيروي نمي كني؟
ديگري گفت: ولي او به من اجازه داد
اين واقعا غير عادلانه بود
اولي گفت: من فورا نزد او مي روم و مي پرسم كه چرا به من گفت نه و به تو گفت بله
ديگري گفت يك دقيقه صبر كن
لطفا به من بگو از او چه پرسيدي؟
اولي گفت: چه پرسيدم؟
من خيلي ساده پرسيدم آيا مي توانم هنگام مراقبه چپق بكشم؟
او هم قاطعانه گفت نه! و خيلي هم عصباني شد.
ديگري شروع به خنديدن كرد و گفت: حالا فهميدم موضوع از چه قرار است
من از مرشد پرسيدم آيا مي توانم هنگام چپق كشيدن مراقبه كنم و او گفت بله
پس مي بينيم كه هر اتفاقي كه در زندگي ما رخ مي دهد به طرز فكر و نگرش و انتخابهاي ما بستگي دارد
تفاوتي بسيار كوچك باعث تغييري كلي در زندگي مي شود
تفاوت بين دو سوال مطرح شده از مرشد بسيار بزرگ بود
"آيا ميتوانم هنگام مراقبه چپق بكشم؟" سوال بسيار زشتي است. در صورتي كه "آيا ميتوانم هنگام چپق كشيدن مراقبه كنم؟" هيچ ايرادي ندارد
چرا كه از اين كار به عنوان فرصتي براي مراقبه استفاده مي شود.
زندگي فی نفسه نه رنج و مصيبت است، نه شادي و بهجت
زندگي يك بوم نقاشي سفيد است و انسان بايد بسيار هنرمندانه با آن بر خورد كند.
#اشو
#عشق_رقص_زندگی
@oshoi
از شبلي پرسیدند، استاد تو در طریقت چه كسي بود ؟
او پاسخ داد:
یك سگ ! روزي سگي را دیدم كه در كنار رودخانه اي ایستاده بود و از شدت
تشنگي در حال مرگ بود. هربار كه سگ خم میشد تا از اب رودخانه بنوشد، تصویر خود را در آب مي دید و مي ترسید، زیرا تصور میكرد سگ دیگري نیز در رودخانه است
در نهایت پس از مدتی طولاني سگ ترس خود را كنار گذاشت و به درون رودخانه پرید.
با پریدن سگ در رودخانه تصویر او در اب نیز ناپدید شد
به این ترتیب سگ متوجه شد آنچه
باعث ترس او شده، خودش بوده است
در واقع مانع میان او و آنچه به دنبالش بود به این شكل از میان رفت
من نیز وقتي به درون خود فرو رفتم متوجه شدم مانع من و انچه در جستجویش مي باشم خودم هستم و با آموختن از رفتار این سگ حقیقت را دریافتم
#اشو
برگرفته از كتاب این نیز بگذرد
#برگردان :فرشید قهرماني
@oshoi
به این سوترا توجه بفرمایید 👇
براساس قانون بر خودت چیره باش
تفسیر اشو:
زیرا با چیرگی بر خودت وارد ملکوت الهی میشوی، وارد دنیای واقعی آرامش و سرور میشوی
تو وارد گنجینههای خودت میشوی این تمامنشدنی است
برای نخستین بار غنای وجود خودت را، زیبایی و شعف وجودت را خواهی شناخت.
حالا، یک امکان برای بدفهمیدن بودا وجود دارد، زیرا در نگرش مسیحیت، یهودیت و.... “براساس قانون” به معنی قانونی است که در کتابهای خودشان نوشته شده:
ده فرمان، انجیل و....
معنی بودا چنین نیست
“براساس قانون” به معنی آن قانونی نیست توسط کشیشان و کتابهای مذهبی داده شده است
برای بودا، “براساس قانون” به معنی قانون غایی زندگی و جهانهستی است
زندگی یک هماهنگی بسیار عظیم است هرکسی فقط با قدری حسّاسیت و هوشمندی میتواند این را حسّ کند
یک تمامیت پر از هماهنگی است. زندگی یک آشوب نیست، یک کائنات منظم است
چرا زندگی یک آشوب نیست؟
زیرا قانون در تمام اجزای کائنات نفوذ کرده و جاری است ـــ مانند نخی که در یک حلقهی گل، گلها را به هم متصل نگه میدارد. آن نخ دیده نمیشود، تو فقط گلها را میبینی ولی این نخ است که آنها را به هم متصل نگه داشته است. جهانهستی یک حلقهی گُل است؛ یک نخ thread، یک سوترا Sutra وجود دارد، سوترا یعنی “نخ” ـــ یک رشتهی بسیار باریک، تقریباً نامریی که از تمامی اجزای جهانهستی عبور کرده است و بجای یک آشوب، از آن یک نظم ساخته است.
“براساس قانون” در کلام بودا به این معنی است:
با طبیعت، با جهانهستی هماهنگ باش. با آن نجنگ، با آن مخالفت نکن. سعی نکن در خلاف جهت رودخانه پیش بروی. رهاشدگی با جهانهستی یعنی پیروی کردن از قانون
آاس دامّو سانانتانو Aes Dhammo Sanantano ـــ این قانون ازلی است:
که اگر آسوده باشی، اگر به قانون اجازه دهی که تو را فرابگیرد، تو را تسخیر کند، از آن سرشار خواهی شد. نیازی نیست که نفسانی بشوی. رودخانه پیشاپیش به سمت اقیانوس جاری است
تو فقط همراه با رودخانه جاری میشوی نیاز به شناکردن هم نداری، شناور باش، و به اقیانوس خواهی رسید.
براساس قانون بر خودت چیره باش
بودا چنین شرطی را میگذارد؛ زیرا خطر در این است که در تلاش برای چیرهشدن بر خودت، شاید از همان راهکارهایی استفاده کنی که برای چیرگی بر دیگران از آنها استفاده میکنی. این چیزی است که هزاران راهب در گذشته انجام دادهاند: آنان درست همانطور که با دیگران میجنگیدند، شروع کردند بهجنگیدن با خودشان ، ولی آن جنگ ادامه دارد. موضوع عوض میشود، دشمن تغییر میکند ولی جنگ ادامه دارد
و آنان وارد یک خرابی بسیار عمیقتر میشوند، زیرا وقتی با خودت میجنگی باید خودت را به دو موجود تقسیم کنی، باید به دو جبهه تقسیم بشوی؛ باید بخشی از وجودت را بعنوان دشمن محکوم و سرزنش کنی. شاید سکس باشد، شاید بدنت باشد، شاید ذهنت باشد؛ ولی باید خودت را به دو بخش تقسیم کنی:
بالاتر و پَستتر؛ آسمانی و زمینی، مادّی و معنوی، بدن و روح…
و آنوقت شروع میکنی به جنگیدن. آنوقت تو روح هستی و با بدن خواهی جنگید! باردیگر یک برونگرا شدهای.
درواقع، فرد درونگرا نمیتواند بجنگد، امکانی وجود ندارد، زیرا دیگری وجود ندارد. با چه کسی خواهی جنگید و چه کسی با تو خواهد جنگید و برای چه؟
تو تنها باقی ماندهای؛
وقتی به درون حرکت میکنی، فقط آگاهی تو وجود دارد. هیچ دلیل و هیچ امکانی برای جنگیدن وجود ندارد
و هرگونه تلاش برای جنگیدن با خودت، حتماً در تو یک شکاف ایجاد میکند
و این چیزی است که برای تمام بشریت اتفاق افتاده است.
تمام بشریت به یک وضعیت روانپریشی؛ یک اسکیزوفرنی شایع تنزل یافته است. همه تقسیمشده هستند. و مردمان بهاصطلاح مذهبی شما مسئول این فاجعهی بزرگ هستند.
انسان بعنوان موجودی یکپارچه و تمام عمل نمیکند، همچون یک شخصیت شکافبرداشته و تقسیمشده است
برای همین است که اعتماد کردن به انسان بسیار دشوار است:
او یک لحظه چیزی میگوید و لحظهی بعد مخالف همان چیز را میگوید
زیرا شاید آن لحظه از یک قسمت از وجودش صحبت کرده باشد،قسمت روح و لحظهی دیگر از سمتِ دیگر وجودش سخن گفته باشد، قسمت بدن
هرچقدر هم که خودت را تقسیم کنی، درواقعیت غیرقابلتقسیم باقی خواهی ماند
تو نه روح هستی و نه بدن
تو یک روحبدنBodySoul هستی، موجودی روانتنی Psychosomatic هستی، یک فردیت هستی، ماهیتی غیرقابلتقسیم هستی
برای همین است که بودا به شما یادآوری میکند:
برای چیره شدن، با خودت نجنگ.
این کاری است که مردمان بسیار زیادی در طول قرون و اعصار انجام دادهاند: روزهگرفتن، شکنجه دادنِ خودشان؛ خوابیدن روی تختهای خاردار؛ زخمی کردن بدنهایشان، نابودکردن چشمهایشان؛ بریدن اندامهای جنسیشان. میلیونها مردم چنین کارهای احمقانهای انجام دادهاند
با مطالعهی آنها، کارهایشان باورنکردنی است!
ادامه دارد 👇
#اشو
@oshoi
شکرگزاری حقیقی مانند رایحهی گل است. اگر واقعا سپاسگزار باشی، خودبخود ابراز خواهد شد. جلوی چشمانت، اطراف تو و در هالهی تو ظاهر خواهد شد. درست مثل عطر یک گل.
اغلب وقتی گلی زیبا وجود دارد، طبیعتاً رایحهی آن گل نیز در آن حوالی وجود خواهد داشت. گل و رایحهی گل نمیتوانند از یکدیگر جدا باشند!
قدردان بودن به این معنا نیست که همه چیز الزاما خوب یا عالی است؛ بلکه به این معنا است که تو تمامش را به عنوان هدیه و موهبت پذیرفتهای. کسانی که حقیقتا قدردان هستند، عمیقا توسط امتیازِ زندگی کردن، تکان خوردهاند.
#اشو
@eshg_bazi_ba_ostad
وقتی كه خيلی زياد بدانی؛ متون مقدس را دانسته باشی، گذشته و سنتهای آن را دانسته باشی و هر آنچه را كه میتوان دانست، دانسته باشی، آنگاه ناگهان از تمام بيهودگی آن آگاه میشوی، ناگهان درخواهی يافت كه اين دانش [به معنای فضیلت] نيست، بلکه اينها وام گرفته شده هستند! اين تجربهی وجودين خودت نيست، اين چيزی نيست كه خودت به آن رسيده باشی. شايد ديگران آن را دانسته باشند، ولی تو فقط آن را جمعآوری كردهای.
گردآوری كردنِ تو عملی مكانيكی است، از وجودت برنخاسته است، يك رشد نيست. فقط زبالههايی است كه از درهای ديگر جمع كردهای، قرضی و مرده است.
به ياد بسپار:
دانش فقط وقتی زنده است كه تو آن را دانسته باشی، یعنی وقتی كه تجربهی مستقيم خودت باشد. ولی وقتی كه از ديگران آموخته باشی، حافظه است و نه دانش. و حافظه، مرده است.
#اشو
@eshg_bazi_ba_ostad
ادامه پاسخ 👇👇👇
پس اگر یک دیوانهی معمولی به اینجا بیاد من او را دوباره به غرب بازمیگردانم زیرا روانکاوی میتواند کاملاً به او کمک کند. نیازی نیست که من وقتم را برای این نوع افراد هدر بدهم: لولهکشهای دیگری هستند که میتوانند چنین کاری کنند!
نوع لولهکشی من کاملاً متفاوت است. اگر جنون شما از نوع معنوی باشد، آنوقت من در اینجا به شما کمک میکنم
و جنون معنوی واقعاً یک آغاز زیبا هست؛ میتواند بزرگترین برکت در زندگی شما باشد. یک برکت است در لباس نفرین.
ولی هنوز هم این یک پرسش دشوار است، زیرا مردمان بسیاری در اینجا هستند و هر فردی با انگیزهای متفاوت به اینجا میآید. ولی من توجه زیادی به انگیزههای شما ندارم
میدانم که خودم چرا در اینجا هستیم و چرا به کار خود ادامه میدهم، بدون توجه به اینکه شما چرا به اینجا آمدهاید!
کسانی که چیزی بااهمیت در آنان رشد کرده است، باید که در اینجا با من بمانند اینها بقدر کافی شهامت دارند تا به ورای مرزهای ذهن بروند، به فراسوی تمام مرزها و محدودیتها بروند
آنان که شهامت ندارند خودشان اینجا را ترک خواهند کرد. بسیاری فراخوانده خواهند شد؛ اندکی برگزیده خواهند شد. هزاران نفر خواهند آمد، ولی فقط تعداد اندکی متحول خواهند شد
تمامش بستگی به خودتان دارد. میتوانید از این فرصت که برایتان فراهم کردهام استفاده کنید؛ همچنین میتوانید این فرصت را از دست بدهید. نمیتوانم این را به شما تحمیل کنم
من در دسترس هستم
میتوانید سهیم شوید
میتوانید به چشمان من نگاه کنید
من در را باز کرده و در کنار آن ایستادهام و به شما خوشآمد میگویم.
نکته این نیست که چرا وارد شدهاید.
وارد شوید!
#اشو
دامّا پادا / راه حق
جلد 6
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
من نه #باخدا هستم (theist)
و نه #بیخدا (atheist)
هم باخدایی و هم بیخدایی،
ذهنی هستند
به روح دسترسی ندارند.
روح در فراسوی مثبت و منفی قرار دارد.
من کسی را بادیانت میخوانم که
نه باخدا باشد و نه بیخدا
دیانت جهشی است از مفهوم کثرت به وحدت؛ جایی که فکری وجود نداشته باشد، بلکه فقط غیبت فکر باشد.
جایی که انتخابی نمانده باشد،
فقط بیانتخابی باشد.
جایی که واژه نباشد،
و فقط بیکلامی باشد
در آنجا وارد #دیانت میشویم.
#اشو
@oshoi
#حسادت
#سوال
باگوان عزيز:چند روز پيش سرشار از انرژي و عشق به خودم بودم. فرصتي برايم پيش آمده بود تا با شيطان شماره يك خودم، حسادت روبه رو شوم و نتيجه اين بود كه خودم را حتي بالاتر يافتم : احساس شعف بسيار و سپاسگزاري كردم.هنوز هم يك انرژي عظيم را احساس مي كنم كه تقريباً غيرقابل نگه داشتن است و به نظر مي رسد كه از نفسانيت و عشق ورزي تشكيل شده است.اگر واردش بشوم، اين مخاطره را پذيرفته ام كه ديگران را آزار بدهم، ولي راه ديگر، به نظر سازشكاري مي رسد.نشستن و تماشا كردن آن مرا ديوانه مي كند!باگوان، پرسش اصلي من اين است:
من از اين تجربه چه چيزي آموخته ام و چگونه از آن استفاده كنم تا بارديگر توسط حسادت اسير نشوم؟
چگونه از اين رهايي لذت ببرم تا بتوانم نفسانيت را بدون سازشكاري، ناكام شدن يا ديوانه شدن بيان كنم؟"
#پاسخ
ويوك Vivek، اين براي تو تجربه اي بسيار بامعني بوده است، يكي از تجربه هاي كليدي كه مي تواند كمك كند تا تمامي انرژي انسان را تغيير دهد.
جورج گرجيف عادت داشت تا نخستين و اصلي ترين ويژگي مريدانش را پيدا كند ،
يك ويژگي كه دشمن شماره ي يك آنان بود ،
زيرا دشمن شماره يك آنان شامل كليدي هست كه يا مي تواند آنان را نابود كند ،
اگر آن را درك نكنند ، يا اينكه سبب دگرگوني آنان مي شود.ت
و با حسادت روبه رو شدي.
حسادت يكي از خطرناك ترين عناصر در آگاهي انسان است، به ويژه در ذهنيت زنانه!
روبه روشدن با دشمن شماره يك، بدون پنهان كردنش، بدون سفیدآب زدن به آن، بدون اينكه آن را محبوب جلوه بدهي ،
كه حق با تو است، م
وقعيت چنان است كه البته تو بايد حسادت كني!
بدون اينكه به هيچ وجه خودت را با اينكه در آن حسادت حق با تو بوده است، راضي كني ،
مي تواند متحول كننده باشد. اگر خودت را #راضي كني كه حق با تو است،
حسادت باقي خواهد ماند و قوي تر خواهد شد.
آنوقت اين انرژي را كه اينك احساس مي كني، احساس نخواهي كرد.
اين انرژي توسط آن حسادت جذب خواهد شد
و منتظر لحظه اي خواهد شد تا بتواند منفجر شود ،
به هر بهانه اي. ولي تو بدون هيچ تشريح و توصيفي براي آن، با آن رويارو شدي....
آن را توجيه نكردي و فقط با آن واقعيت رو به رو شدي كه اين حسادت را داري....
و آن را پذيرفتي، كه اين به تو ربط دارد و نه به هيچكس ديگر و هيچكس ديگر در اين دنيا مسئول آن نيست.
تمام اين ها بهانه هايي هستند براي حفاظت از حسادت.
تو كارت را خوب انجام دادي و نتيجه اين است كه فقط با تماشاكردن آن،
حسادت ازبين رفت و اين همان چيزي است كه من سال ها است به شما مي گويم:
كه هيچكاري نبايد كرد. فقط با مشكل طوري برخورد كن كه آينه با شيئي رفتار مي كند،
بدون #داوري و چون اين دشمن شماره يك تو بود، انرژي فراواني در خودش داشت.
حالا حسادت ازميان رفته و آن انرژي رها شده است.
براي همين است كه حالا احساس زنده بودن بيشتر و عشق بيشتر مي كني.
يك نكته را به ياد بسپار:
مي تواني بار ديگر همان اشتباه را تكرار كني.
نفسانيت و لذت بردن sensuality را محكوم نكن.
لذت بردن در سراسر دنيا تقبيح شده است و به سبب همين محكوميت،
آن انرژي كه مي تواند در لذت بردن شكوفا شود،
به انحراف كشيده مي شود و به حسادت، خشم و نفرت تبديل مي شود ،
نوعي زندگي خشك و بدون تازگي و طراوت.
لذات نفساني همان زندگي تو است. تفاوت بين تو و يك سنگ در همين است ، زيرا سنگ لذات نفساني ندارد.
هرچه بيشتر لذت پرست باشي، بيشتر زنده هستي
و اگر تمام انرژي تو در عشق ورزي و بازيگوشي نفساني رها شده باشد،
بدون اينكه خودت را بازبداري، بدون هيچ ترس چيزي وجود ندارد كه از آن بترسي.
لذت بردن يكي از بزرگترين بركات براي انسان هاست،
اين حساسيت تو است، آگاه بودن تو است.
معرفتي كه از صافي بدن گذشته باشد،
همان لذات نفسانيsensuousness است.
به ياد بسپار:
هرگز سازش نكن. سازشكاري مطلقاً با ديدگاه من مخالف است.
مردم را مي بيني. آنان در رنج هستند زيرا در هر موردي سازش كرده اند
و آنان نمي توانند خودشان را عفو كنند،
زيرا كه سازش كرده اند. آنان مي دانند كه مي توانستند جرات كنند،
ترسو بودنشان را اثبات كرده اند. آنان از چشمان خودشان نيز افتاده اند،
آنان حرمت به خود را از كف داده اند، سازشكاري چنين مي كند.
#ادامه_دارد👇👇👇👇
#اشو
#منتخبی_از_سخنرانیهای_ترجمه_شده
@oshoi
ﺯﻧﺪگی حقیقی ﻳﻚ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺷﻴﻮهﺍی ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺩﺭﻭﻍﻫﺎی ﺗﺤﻤﻴﻞ ﺷﺪه ﺗﻮﺳﻂ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻛﻨﺎﺭ میﮔﺬﺍﺭﺩ. ﺍﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﻭ ﻋﺮﻳﺎﻥ ﻭ طبیعی، ﻫﻤﺎﻥ ﭼﻴﺰی ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺴﺖ...
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻣﺴﺌﻠﻪی ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻄﺮﺡ ﺍﺳﺖ، ﻧﻪ ﺷﺪﻥ.
ﺩﺭﻭﻍ نمیﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﺪﻝ ﺷﻮﺩ، ﺷﺨﺼﻴﺖ نمیﺗﻮﺍﻧﺪ ﺭﻭﺡ ﺷﻤﺎ ﺷﻮﺩ. ﻫﻴﭻ ﺭﺍهی ﺑﺮﺍی ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻏﻴﺮ ﺍﺳﺎسی ﺑﻪ ﺍﺳﺎسی ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻏﻴﺮ ﺍﺳﺎسی، ﻏﻴﺮ ﺍﺳﺎسی میﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﺳﺎسی ﻧﻴﺰ ﺍﺳﺎسی میﻣﺎﻧﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ.
ﺗﻼﺵ ﺟﻬﺖ جستجوی ﺣﻘﻴﻘﺖ، ﭼﻴﺰی ﻧﻴﺴﺖ ﺟﺰ ﺍﻳﺠﺎﺩ آشفتگی ﺑﻴﺸﺘﺮ.
ﺣﻘﻴﻘﺖ، ﭼﻴﺰی ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﺘﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺳﺖ ﻳﺎﻓﺖ. ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺭﺍ نمیﺗﻮﺍﻥ ﻛﺴﺐ ﻛﺮﺩ، «ﺣﻘﻴﻘﺖ» ﻫﻢ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ، ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ.
ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺪﻑﻫﺎ ﻭ ﻣﻘﺼﻮﺩﻫﺎ ﻭ ﺁﺭﻣﺎﻥﻫﺎ ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﻫﺎ، ﻣﺮﺍﻡﻫﺎ ﻭ ﻧﻈﺎﻡﻫﺎی ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻭ ﺍﺻﻼﺡ، ﺩﺭﻭﻍ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﺣﺬﺭ ﺑﺎﺵ! ﺍﻳﻦ ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ ﺭﺍ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺑﺪه ﻛﻪ ﺁﻥﭼﻪ هستی [بعنوان شخصیت]، ﺩﺭﻭغی ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﺷﺪه ﺍﺳﺖ.
ﺟﺴﺘﺠﻮی ﺣﻘﻴﻘﺖ، ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟﻪی ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﻭ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﻭ ﺗﻌﻮﻳﻖ ﺍﺳﺖ. ﺍﻳﻦ ﺭﺍهِ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﺮﺍی ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭﻭﻍ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻦ، ﻋﻤﻴﻘﺎً ﺑﻪ ﻛﺬﺏ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﺎه ﻛﻦ ﺯﻳﺮﺍ ﻧﮕﺎه ﻛﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ، ﺑﻪ معنی ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻛﺮﺩﻥ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺳﺖ.
ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻔﺘﻦ یعنی ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﺟﺴﺘﺠﻮی ﻫﻴﭻ حقیقتی ﻧﺒﻮﺩﻥ – ﻧﻴﺎﺯی ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ. ﻟﺤﻈﻪﺍی ﻛﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ میﺷﻮﺩ، ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻳﺒﺎیی ﻭ ﺗﺸﻌﺸﻊ ﺧﻮﺩ ﺁﻧﺠﺎﺳﺖ. ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻥ ﻭ ﻧﮕﺎه ﻛﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ، ﺩﺭﻭﻍ ﻧﺎﭘﺪﻳﺪ میﺷﻮﺩ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎقی میﻣﺎﻧﺪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺍﺳﺖ.
به یاد بسپار:
تا زمانی که شخصیت خود را رها نکنی، نمیتوانی فردیت خود را باز یابی.
فردیت را هستی به ما میبخشد، ولی شخصیت توسط جامعه تحمیل میشود.
فردیت یعنی خودِ واقعی بودن، معرفتی خالص بودن. خداگونه بودن و خودشکوفا بودن. شجاعت داشتن در «خود» بودن. و خود را زندگی کردن.
هرگز پیروی نکن تا آزاد و رها باشی.
#اشو
@shekohobidariroh
طبق نظر بودا، «فرزانه» کسی است که در ترازویش فقط پاکی را وزن میکند.
همیشه به یاد داشته باش: در مورد بودا، «پاکی» هرگز مفهومی اخلاقی نیست. او یک کشیش نیست، او یک سیاستپیشه نیست. او مردی است که به ورای تمام دوگانگیها رفته است ـــ شامل دوگانگیِ خیر و شرّ.
پس منظور او از پاکی چیست؟ منظورش همیشه از پاکی، همان معصومیت است: درست مانند کودکی خردسال که هیچ چیز از نیکی و پلیدی نمیداند.
فرزانه نیز بار دیگر یک کودک میشود، ولی او به فراسو میرود. یک کودک، در زیر دوگانگی قرار دارد، ولی یک فرزانه، یک خردمند به ورای دوگانگی میرود. اینجا [بین کودک و فرزانه] یک چیزِ مشابه وجود دارد، که: هیچکدام بخشی از دنیای دوگانگی نیستند ــ دنیایی که همهچیز به دو قطب متضاد تقسیم شده است: خوب و بد؛ شب و روز؛ عشق و نفرت؛ زندگی و مرگ؛ این دنیا و آن دنیا؛ قدیس و گناهکار.
گناهکار کسی است که میداند چه چیز خوب است و چه چیز بد است، ولی بد را دنبال میکند. قدیس کسی است که میداند چه چیز خوب است و چه چیز بد است، ولی خوب را دنبال میکند. و فرزانه کسی است که میداند چه چیز خوب است و چه چیز بد است، ولی به ورای هر دو رفته است و دیگر علاقهای به این تقسیمبندیها ندارد. او در یک هشیاری بدون انتخاب زندگی میکند. این پاکی است.
زندگیِ بدون انتخاب یعنی بگذار خداوند از درون تو زندگی کند. اگر انتخاب کنی، آنگاه اجازه نمیدهی که خداوند توسط تو زندگی کند. وقتی دست از انتخاب برمیداری، وقتی فقط تسلیمِ تمامیت باشی، وقتی بگویی، “ارادهی تو جاری باشد،” دیگر یک انتخابکننده نیستی، یک کُننده doer نیستی، یک واسطه medium میشوی. خداوند توسط تو زندگی میکند، آنوقت هرچه رخ بدهد الهی است؛ نه خوب است و نه بد، فقط الهی است. توسط هشیاری، عملها الهی میشوند.
و به یاد بسپار که فقط دو روش زندگی وجود دارد: یک روش، ناهشیاری unconsciousness است ـــ که من آن را روش دنیایی worldly میخوانم.
و روش دیگر، هشیاری consciousness است ـــ نام من برای این روش، سانیاس sannyas است. «سانیاس» به معنی تلاش متعهدانه برای زندگیِ آگاهانه است.
💜اشو
📗«دامّا پادا»
تفسیر سخنان بودا توسط اشو
@oshowords
"من همیشه میخواستم بدونم که مقدره چی بشم. اما خیلی وقته اونو پشت سر گذاشتم".
پسر گفت: "از کجا اینو میگی؟"
خرگوش جواب داد: "من دیگه اونقدرا اهمیت نمیدم که بقیه مردم رو تغییر بدم."
#عشق_به_خود
#خودآگاهی_اشراق
#روابط_دیگران
⤵️ #سوال
اشو عزیز راه درست #مراقبه_کردن چیست؟
⤵️ #پاسخ:
نخستین و اساسیترین کار این است که درونت را از تمام افکار پاک کنی.
موضوع این نیست که انتخاب کنی تا افکار خوب را در درون نگه بداری و افکار بد را بیرون بریزی.
برای یک مراقبهکننده، #تمامی_افکار فقط آشغال هستند؛
موضوع خوب و بد در میان نیست.
افکار فضای درون تو را اِشغال میکنند و به سبب همین اِشغال، وجود درونی تو نمیتواند مطلقا ساکت شود.
پس افکار خوب همانقدر بد هستند که افکار بد؛ تمایز و تفاوتی میان آنها نگذار. بچه را با آب وان به بیرون پرتاب کن!!!!
مراقبه نیاز به سکوت مطلق دارد.
سکوتی چنان ژرف که هیچ چیز در درون تو برهم نخورد.
زمانی که دقیقا درک کردی که مراقبه چیست، دستیابی به آن دشوار نیست.
مراقبه حق مادرزادی ما است.
ما مطلقا قادر هستیم که آن را داشته باشیم.
ولی نمیتوانی هر دو را باهم داشته باشی:
ذهن و مراقبه باهم نمی توانند باشند
ذهن یک اختلال است.
ذهن چیزی نیست جز دیوانگی معمولی. باید به ورای ذهن و به فضایی بروی که هیچ فکری هرگز به آن وارد نشده است، جایی که هیچ تخیلی در آن عمل نمیکند، جایی که در آن رویایی برنمیخیزد، جایی که فقط هستی ــ فقط یک هیچ کس.
مراقبه بیشتر یک #ادراک است تا یک #انضباط.
چنین نیست که باید کار زیادی انجام بدهی. برعکس، نباید هیچ کاری بکنی بجز اینکه به روشنی درک کنی که مراقبه چیست.
خود همین ادراک عملکرد ذهن را متوقف خواهد کرد آن ادراک درست مانند اربابی میماند که در حضور او خدمتکاران از نزاع و دعوا با یکدیگر دست برمیدارند و یا حتی با هم صحبت هم نمیکنند؛
ناگهان ارباب وارد خانه میشود و سکوت برقرار میگردد. و خدمتکاران شروع میکنند به مشغول بودن ــ دست کم نشان میدهند که سرگرم کار هستند! لحظهای پیش، آنان با هم بحث میکردند و نزاع و دعوا میکردند و هیچکس هیچ کاری انجام نمیداد.
درک اینکه مراقبه چیست، دعوت از آن ارباب است. ذهن یک خدمتکار است. لحظهای که ارباب وارد خانه میشود، همه جا ساکت است؛ ذهن با تمام خوشی هایش ناگهان در سکوتی مطلق فرو می رود. زمانی که به فضای مراقبهگون دست یافتی، اشراق فقط موضوع زمان است.
نمیتوانی آن را تحمیل کنی. فقط باید یک انتظار کشیدن باشی، با شوقی عظیم _ تقریبا مانند یک گرسنگی یا تشنگی: بدون یک کلام.... در مراقبه، آن شوق درست مانند تشنگی برای اشراق میشود و یک انتظارکشیدن همراه با شکیبایی، زیرا که اشراق پدیدهای بسیار بزرگ است و تو بسیار نحیف هستی.
دستهای تو نمیتواند آن را بگیرد، در دسترس تو نیست. اشراق خواهد آمد و تو را فراخواهد گرفت، ولی تو قادر نیستی که هیچ کاری بکنی که آن را فرابخوانی. تو بسیار کوچک هستی، انرژیهای تو بسیار اندک است. ولی هرگاه واقعا با شکیبایی و با شوق و اشتیاق فراوان منتظر باشی، خواهد آمد. در لحظهی درست خواهد آمد. همیشه آمده است.
🌻اشو
#ادامه_پاسخ_بخش_پایانی
سلوک sannyas من یعنی پذیرش این چالش
تمام سلوک من یعنی زندگیکردن با خطرات زندگی
هرچه بیشتر با خطرات زندگی کنی، هرچه بیشتر ریسک کنی؛ بیشتر رشد میکنی، بیشتر متبلور و یکپارچه میشوی؛ روحت بیشتر پدیدهای تعریفشده و شفاف میشود. وگرنه مبهم، ابرآلوده و پرتردید باقی خواهد ماند.
من کاملاً طرفدار زندگی هستم. اگر از من بپرسی، خداوند و خلقت او دو چیزِ از هم جدا نیستند
خالق است که همان مخلوق خودش گشته است
من عمیقاً عاشق زندگی هستم. و پیام من برای شما این است: تماماً عاشق زندگی باشید! با زندگی درگیر باشید. پس نکشید، زیرا هرچیز که پس بکشی، خالی باقی خواهد ماند. به زندگی متعهد باشید
یک تعهد چندین بُعدی مورد نیاز است.
دانشمندان میگویند که حتی بزرگترین انسان ها نیز فقط ۱۵٪ از توان بالقوهی خود استفاده میکنند، حتی بزرگترین آنان!!!!
پس مردمان معمولی چه؟
آنان فقط پنج تا هفت درصد از این توان و ظرفیت خود استفاده میکنند
فقط فکر کن: اگر همه ۱۰۰٪ از توان بالقوهی خود استفاده کنند
اگر هر فرد مشعل خودش را از هر دو سو مشتعل نگه بدارد، با شدت، با اشتیاق، با عشق؛ آنگاه زندگی یک شعفِ محض و خالص خواهد بود
و آنگاه مسیحها و بوداهای بسیاری را خواهی دید که روی زمین راه میروند! ولی به سبب مفاهیم کهنهی ترک دنیا، خیلی چیزها را از دست دادهایم.
من میخواهم یک مفهوم کاملاً جدید از سلوک معنوی به دنیا عرضه کنم: سلوکی همراه با عشق، سلوکی که میداند چگونه به زندگی متعهد شود، سلوکی که تا عمیقترین هستهی زندگی پیش میرود.
ولی هیچکس دیگر نمیتواند برای تو انتخاب کند
حتی من نیز نمیتوانم بجای تو تصمیم بگیرم
فقط میتوانم نکات را برایتان روشن کنم
میتوانم نقشه را به تو بدهم، ولی رفتن با خودت است، تو باید سفر کنی، حرکت از تو است
و یک چیز را به یاد بسپار:
نقشهی من واقعاً نقشهی من خواهد بود و نمیتواند دقیقاً نقشهی تو باشد. شاید اشاراتی و نشانههایی به تو بدهد، ولی نمیتواند دقیقاً نقشهی تو باشد زیرا تو موجودی کاملاً متفاوت هستی.
تو چنان منحصربهفرد هستی که نقشهی هیچکس دیگر نمیتواند نقشهی تو باشد. آری، تو با درکِ نقشهی من، از خیلی از نکات در مورد خودت آگاه خواهی شد، ولی نباید کورکورانه آنها را دنبال کنی؛ وگرنه یک انسان تقلبی و غیرواقعی خواهی شد.
به من گوش بده، به کلام من، به سکوت من، به وجود من. سعی کن درک کنی در اینجا چه اتفاقی میافتد، چه تبادلاتی رخ میدهد و سپس خودت تصمیم بگیر. مسئولیت را بر دوش هیچکس دیگر نینداز
راه رشد همین است
راه رسیدن چنین است.
#اشو
دامّا پادا / راه حق
جلد 6
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
به این سوترا توجه بفرمایید 👇
خواسته سیراب نشدنی است
یا که در اشکها پایان میگیرد،یا در آسمان
کسی که شوق بیداری دارد
خواستههایش را با خوشی به مصرف میرساند
انسان شاید در ترس خودش،در کوهها یا در جنگلها، در حفرههای درختان مقدس یا در معابد پناه بگیرد.
ولی چگونه میتواند در اینها از اندوه خودش پنهان شود
تفسیر اشو:
حق با بودا است. میگوید:
…در اشکها پایان میگیرد. هر خواسته، چه برآورده شود و چه نشود، در اشک پایان میگیرد. و هیچ خواستهای فقط ازبین نمیرود؛ قبل از اینکه ازبین برود، یک خواستهی دیگر میزاید
پس خواسته یک پیوستار باقی میماند: فرد از یک خواسته به خواستهای دیگر میرود، زندگی پس از زندگی….
کسی که شوق بیداری دارد
خواستههایش را با خوشی به مصرف میرساند.
یا اینکه تو توسط خواستههایت مصرف و تمام میشوی
یا اینکه باید خواستههایت را بسوزانی و ازبین ببری
و منظور بودا چیست وقتی میگوید: “خواستههایت را به مصرف برسان”؟ منظورش فقط این است:
مشاهده کن؛ نظاره کن. تمامش یک تلاش احمقانه است
انسان هوشمند در هر موقعیتی باشد و با هرچه که دارد، با خوشی و سرور و رضایت زندگی میکند
میتوانی داراییهایش را از او بگیری، ولی نمیتوانی خوشی و سرور را از او بگیری، زیرا او می داند که چگونه مسرورانه زندگی کند.
خوشی او به هیچ چیز وابسته نیست
و به هیچ دلیل بیرونی ندارد
خوشی او، ادراک درونی اوست
ادراکی که از خوشی انسان هرگز از بیرون هرگز قابل دستیابی نیست
و فرد همیشه از خواسته به اشک خواهد رسید
با دیدن طبیعت خواسته، خواستههایش ناپدید شده و ازبین رفتهاند
او بدون خواسته زندگی میکند
و زندگی بدون خواسته یعنی زندگی در رضایت، یعنی زندگی بدون اشتیاق برای “بیشتر”. آنگاه هرآنچه که هست، بیشتر از کافی است
یا در خواسته زندگی میکنی و یا در شکرگزاری
این را به یاد بسپار:
انسانی که در خواسته زندگی کند نمیتواند نسبت به خداوند شکرگزار باشد؛ فقط میتواند شکایت کند و شاکی باشد؛ همیشه در مخالفت با خداوند اکراه دارد و غرغر میکند
ولی انسانی که هیچ خواستهای ندارد، فقط شکرگزاری دارد. حتی آنچه که به او داده شده، بیش از کافی است
بیشتر از آنچه که مستحقق اش باشد. همیشه شاکر است؛ در آن شکرگزاری زیبایی و سعادت وجود دارد
انسان شاید در ترس خودش،
یا در کوهها یا در جنگلها،
در حفرههای درختان مقدس یا در معابد پناه بگیرد.
ولی چگونه میتواند در اینها از اندوه خودش پنهان شود؟
میتوانی برای فرار به غارها، به کوهستانها، به جنگلها پناه ببری
ولی چگونه میتوانی از خودت فرار کنی؟
هیچگونه فرار از خودت ممکن نیست.
تنها راه این است که دگرگون شوی،
بیدار شوی، دیدن، تماشا کردن و شاهد شدنِ خواستههای...
آهستهآهسته بیداری را خواهد آورد
پس هیچکجای دیگر نرو
هیچ پناهنگاه دیگری بجز دامّا Dhamma، بجز راه، قانون وجود ندارد
#اشو
امّا پادا / راه حق
جلد 6
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
#سوال_از_اشو
آيا زندگي در نهايت؛ تنها و رنج و مصيبت نيست؟
#پاسخ
اين به تو بستگي دارد. زندگي فی نفسه مانند يك بوم سفيد نقاشي است
هرچه بر روي آن بكشي، همان مي شود. مي تواني رنج و محنت بر روي آن نقاشي كني، از طرف ديگر مي تواني نقش شادي و خوشبختي بر آن بيفكني
شكوه و عظمت وجود انساني تو در اين آزادي خلاصه مي شود.
تو ميتواني طوري از اين آزادي استفاده كني كه زندگي ات به جهنم تبديل شود، يا طوري كه زندگي ات آكنده از زيبايي، نيكي، شادي و صفات بهشتي گردد
اين به تو بستگي دارد
انسان داراي اين آزادي است
دليل اينكه در دنيا اينهمه رنج و عذاب وجود دارد اين است كه آدمها نادان هستند و نمي دانند بر روي اين بوم چه نقاشي كنند.
انتخاب به عهده توست، شكوه و جلال وجود تو در اين اصل نهفته است
اين يكي از بزرگترين هدايايي است كه خداوند در وجود انسان به وديعه نهاده است
هيچ جانوري از اين موهبت بهره اي نبرده است
جانوران همگي داراي برنامه اي از پيش تعيين شده هستند؛ غير از انسان
يك سگ به قيد سرنوشت مجبور و محكوم است كه براي هميشه سگ باشد؛ و هيچ راه و امكان ديگري غير از اين برايش وجود ندارد، او در انتخاب آزاد نيست. سگ موجودي از پيش برنامه ريزي شده است و تنها كاري كه انجام مي دهد اين است كه مطابق برنامه، همچون يك سگ رفتار كند؛ حق انتخاب و گزينه دومي براي او وجود ندارد
او داراي موجوديتي كاملا ثابت و بدون تغيير است
اين امر در مورد همه موجودات زنده از گل رز ونيلوفر آبي گرفته تا پرنده بالدار و جانور چهارپا، صادق است
تنها انسان است كه از اين قاعده مستثني مي باشد
انسان كاملا آزاد است
آزادي گوهر وجود انسان و بزرگترين هديه الهي به اوست
انسان بدون برنامه ريزي قبلي قدم به اين دنيا مي گذارد و مجبور به پيروي از طرحي از پيش تعيين شده نيست. انسان خود، خالق خويش است
انسان هرچه از آب در آيد، به خودش بستگي دارد. او مي تواند موجودي الهي همچون بودا باشد، يا يك ديكتاتور و آدمكش مانند هيتلر
تو مي تواني تجلي شكوفايي شعور، خود آگاهي و وجدان انساني باشي
يا همچون يك آدم ماشيني بدون اراده و اختيار
ولي به خاطر داشته باش كه:
خود مسئول انتخابهايي كه ميكني هستي فقط تو، و غير از تو هيچ كس
آدم خوش بين شخصي است كه صبح از خواب بر ميخيزد، به سوي پنجره مي رود و مي گويد: صبح بخير اي پروردگار!
در مقابل، بدبين كسي است كه پاي پنجره مي رود و ميگويد خداي من باز هم صبح شد!!
حق انتخاب با توست. صبح براي همه يكي است؛ شايد حتي فرد خوش بين و بدبين در يك اتاق نشسته باشند و از يك پنجره به بيرون نگاه كنند
پس مي بينيم كه اين بستگي به خود آدم دارد.
#ادامه👇👇👇
@oshoi
ادامه تفسیر سوترا 👇
در روسیه فرقهای مسیحی وجود داشت که آیین اساسی آنان این بود که اندامهای جنسی خودشان را قطع کنند. هزاران نفر چنین میکردند
زنان پستانهایشان را میبریدند و مردان اندام تناسلی خودشان را. و هر سال یک روز مشخص وجود داشت که هزاران نفر جمع میشدند و این آیین دیوانهوار بصورت دسته جمعی اجرا میشد. نخست یک نفر انجام میدهد و سپس نفر بعدی و آنگاه جنون آغاز میشد و هزاران نفر شروع میکردند به بریدن اندامهای تناسلی خود و سراسر آن مکان را خون فرا میگرفت. اینها واقعاً دیوانه بودند ولی مورد پرستش و احترام مردم قرار داشتند.
تو همواره از دیگران پیروی میکنی، بااینکه میبینی که آنان در رنج و مصیبت هستند
تو از مردمان قدرتمند و ثروتمند پیروی میکنی؛ بااینکه میبینی که چهره هایشان پر از اندوه است و چشمانشان گُنگ و بیروح است
آنان هوشمند هم به نظر نمیرسند؛ آنان هیچ وقاری ندارد؛ هیچ خوشی و زیبایی در رفتار آنان نمیبینی
#اشو
امّا پادا / راه حق
جلد 6
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
دنيا را بر روى شانههايتان حمل نكنيد. شما چنين مسئوليتى نداريد. مسئولیت شما این است که خودتان باشید و خودتان را بیابید و بشناسید.
هيچكس نمیتواند دنيا را نجات دهد. پس همه را به نیروی انرژیبخشِ هستی بسپاريد. و خوب است كه يك همچنين ديدگاهى هم داشته باشيد كه شما مالك هيچ چيز نيستيد حتى «جسمتان».
وقتی كه اين را بدانيد، تمام دردها و رنجها تمام خواهند شد. و فضايى كه باقى میماند خویشِ حقیقیِ شماست.
#موجی
@shekohobidariroh
بودا میگوید: خیلی به این ساحل توجه نکن؛ موقتی است. فردا باید بروی. حتی هفتاد سال نیز زمان زیادی نیست؛ در مقایسه با ابدیت فقط یک لحظه است. زندگی تو فقط به درازای عمر یک حباب صابون است. تو فکر میکنی که بقدر کافی طولانی است ــ هفتاد سال ـــ زیرا عمرت را با عمر مگسها یا پشهها مقایسه میکنی؛ آنوقت بهنظر طولانی میرسد. ولی از پشهها سوال کن و آنان هم فکر میکنند همه چیز کامل است و در مدت زمان عمرشان هر کاری بخواهند میکنند! آنها بهدنیا میآیند، عاشق میشوند، ازدواج میکنند، بچهدار میشوند، و بسیار بیشتر از فرزندان شما! و آواز میخوانند و میرقصند. شاید دین خودشان و کشیشان و سیاستمداران خودشان را هم داشته باشند! و سپس پیر میشوند و میمیرند. شاید فقط چند هفته طول بکشد، ولی در آن چند هفته همه کار کردهاند!
حشراتی هستند که فقط چند ساعت زندگی میکنند، ولی در همان چند ساعت تمام زندگی شما فشرده شده است؛ دوستپسر و دوست دختر، زن و شوهر و تمام آن ستیزها…
زمان اهمیتی ندارد
در چند ساعت میتوانی بقدر هفتاد سال یا هفتصد سال بطور فشرده زندگی کنی. هفتاد سال میتواند در هفت دقیقه فشرده شود. و هفت دقیقه در مقایسه با هفتاد سال خیلی جزیی به نظر میرسد، ولی هفتاد سال در برابر عمر خورشید یا ماه و زمین و ستارگان چقدر است؟
و هفتاد سال در مقایسه با ابدیت چه مقدار است؟
این ساحل از پدیدههای گذرا تشکیل شده است. تمام انرژیات را در چیزهای موقتی هدر نده
همیشه آن ساحل را به یاد بیاور
منظور بودا از “آن ساحل” چیزی است که ورای زمان و ورای مکان است
این ساحل بیرون از تو است و آن ساحل در درونت است
این ساحل از پول، قدرت و مقام تشکیل شده و آن ساحل فقط از آگاهی، سکوت، آرامش و نیایش تشکیل شده است.
علفهای هرز زمین را خفه میکنند.
شهوت طبیعت انسان را مسموم میکند؛
و نفرت، توهم و خواسته....
ولی تو پر از علفهای هرز هستی،
برای همین است که نمیتوانی گلهای سرخ را رشد بدهی
قبل از پرورش گلهای سرخ باید تمام علفهای هرز را بیرون بیاوری، باید زمین را آماده کنی، باید خاک را آماده سازی. باید علفهای هرز و سنگها و تمام چیزهایی را که مانع رشد گلسرخ میشوند از خاک بیرون بکشی. علفهای هرز زمین را خفه میکنند.
و یک چیز در مورد علفهای هرز باید به یاد سپرده شود: نیازی نیست تو آن را رشد بدهی؛ خودشان به خودیِ خود رشد میکنند. حتی اگر آنها را بیرون بکشی، دوباره رشد میکنند.
ملانصرالدین چمنی بسیار زیبا داشت. یک همسایهی تازهوارد در منزل بغل او ساکن شد و بسیار به باغ و مخصوصاً چمن ملانصرالدین علاقه پیدا کرد. او نیز میخواست در خانهی جدیدش یک باغچه و چمن زیبا درست کند. او بذرها و گیاهان را کاشت؛ ولی علفهای هرز بسیاری شروع به رشد کردند.
از ملانصرالدین سوال کرد، “چطور میشه علف هرز را از چمن تشخیص و تمیز داد؟”
ملا گفت، “ساده است. هردو را بیرون میکشی. چمن دوباره رشد نمیکند ولی علف هرز دوباره رشد میکند. اینطوری میشه بین چمن و علف فرق بگذاری و تشخیص بدهی.”
علفهای هرز یک مشخصه دارند
همان ویژگی احمقها را دارند:
پافشاری و سماجت دارند؛ نمیخواهند کنده شوند و ازبین بروند
در زندگی هرآنچه که زیباست شکننده است
و هرآنچه که زشت است مانند سنگ مقاوم و قوی است
علفهای هرز خودشان میرویند
تو خشم و شهوت را پرورش ندادهای. هیچ مدرسهای نیست که در آن حسادت و طمع را به تو آموزش بدهد
هیچ آموزگار و مرّبی وجود ندارد که به تو یاد بدهد که چگونه ناآگاه باشی
این چیزها به خودی خودشان رشد میکنند.
#اشو
کل کیهان در حال جشن گرفتن است
جشن بزرگی است، جشنی همیشگی
فقط ما بخشی از آن جشن نیستیم
ما خودمان را جدا کردهایم
و دچار بدبختی شدهایم.
ما بخاطر ذهن در بدبختی هستیم
گلها در جشن شرکت دارند
ماه در جشن شرکت دارد
ستارهها، زمین، اقیانوس، ابرها...
همه در جشن ابدی و دائمی شرکت دارند. فقط انسان بیگانه شده است
او خودش را از هستی جدا کرده است.
ما باید خدا را همچون خدایی رقصنده تصور کنیم
کل کیهان رقص است.
تا زمانی که نتوانی برقصی،
نمیتوانی بخشی از خدا شوی
با این کیهانِ رقصان،
به شیوهای رقصان دیدار کن!
با شادی وارد این جشن بزرگ کیهانی شو!
زمانی که کیهان بودن خودت را بشناسی
زمانی که احساس کنی تو در کیهانی و کیهان در تو است
میتوانی برقصی و بخندی
آنگاه سرور در تو سرزیر میشود. احساس میکنی که الوهیت همه جا هست؛ در درون و بیرون
#اشو
@oshoi
#سوال_از_اشو
مرشد عزیز، چرا هزاران نفر از سراسر دنیا نزد شما میآیند؟
#پاسخ
پاسخدادن به این سوال برای من بسیار دشوار است
چگونه میتوانم از جانب هزاران نفر که به اینجا میآیند پاسخ بدهم؟
دلایل آنان متفاوت است.
برخی نزد من میآیند زیرا من آنان را فراخواندهام
شاید این را بدانند، شاید هم ندانند امکانش بیشتر است که ندانند، دستکم نه در ابتدا. فقط بعدها، وقتی که در این جمع من، در دنیای من غوطهور شدند؛ آهستهآهسته باخبر خواهند شد که من آنان را به اینجا فراخواندهام
آن زندگی که شما تاکنون زندگی کردهاید در گور بوده است
و من شما را فراخواندهام. تعدادی از شما فراخوانده شدهاید. برای همین اینجا هستید
این یک رابطهی عاشقانهی بسیار بسیار طولانی است. این نخستین بار نیست که آنان با من هستند: البته، یقیناً آخرین بار هست، زیرا من باردیگر نخواهم آمد
من به سبب وعدههای پیشین آنان را فراخواندم
ولی مردم انواع مختلفی هستند
برخی از آنان فقط تصادفی آمدهاند؛
ولی بااینکه تصادفی آمدهاند، توان بالقوهی خاصی در خودشان دارند و آن توانشان با من درگیر شده است
آنان عمداً نیامدهاند، فرانخوانده شدهاند فقط رهگذر بودهاند
ولی در تور افتادهاند.
برخی بخاطر نیازهایی آمدهاند تا برآورده شوند. برخی هستند که در جستجوی یک هیبت پدرانه آمدهاند
زیرا فریدریش نیچه میگوید:
“خدا مُرده است،”
و وقتی خدا مُرده باشد، انسان احساس خالیبودن میکند. غرب بسیار احساس تهیبودن میکند: خدا مُرده است و خدا یک پدر بود، یک پدر همیشگی و جاودانه!
تصادفی نیست که کشیشان مسیحی را “پدر” father میخوانند
بااینکه آنان هیچ فرزندی ندارد و ازدواج نکردهاند! دنیای عجیبی است
ولی غرب از چنگال واتیکان بیرون آمد؛ رابطه بین پاپ و غرب فقط تشریفاتی است. مسیحیت یک مذهب یکشنبهها شده است. و همین مورد نیزد دقیقاً در شرق وجود دارد
تمام مذاهب فقط تشریفاتی شدهاند. مردم اینک به دنبال هیبت پدرانه Father Figure هستند.
تعدادی میآیند زیرا نیاز به حفاظت دارند، آن را کسر دارند
آنان یا از من فرار میکنند، زیرا من از آنان محافظت نمیکنم
برعکس،هرگونه امنیتی را از آنان میگیرم
من به شما ناامنی میدهم
زیرا از نظر من ناامنی موقعیتی درستی برای رشد شماست
اگر خدایی نباشد، پدری نباشد، تمامی مسئولیت روی دوش خودت است
و این خوب است، کاملاً درست است
من با فریدریش نیچه مطلقاً موافق هستم. بودا نیز موافق است
بودا میگوید خدایی وجود ندارد، ماهاویرا میگوید خدایی نیست:
فقط به یک دلیل که مفهوم خدا بسیار خطرناک بوده است
خطرناک به این معنا که مردم احساس حفاظتشدن میکنند و از رشدکردن بازمیمانند
اگر حفاظت نشده باشی، اگر در زیر آسمان باشی، آنگاه مجبور هستی که به خودت متکی باشی
آنگاه باید قویتر و منسجمتر باشی
آنگاه آزاد هستی تا در جهنم زندگی کنی و یا در بهشت؛ هیچکس نمیتواند به تو پاداش دهد و یا تو را تنبیه کند.
برخی از مردم به اینجا میآیند زیرا آن هیبت پدرانه را کسر دارند. اگر با من بمانند، من این موقعیت را به یک پدیدهی زیبا و مثبت تبدیل میکنم؛ اگر فرار کنند، آنوقت به خودشان بستگی دارد. فرار کردن برایشان بسیار آسان است زیرا میبینند که من آنان را نابود میکنم. اگر هرگونه مفهوم حفاظتشدن در ذهنهایشان باقی مانده باشد، من آن را نیز نابود میکنم
من تمام الگوها، ساختار و راهکارهای ذهن را ازبین میبرم.
من میخواهم شما تماماً تنها بمانید، چنان تنها تا مجبور باشد که روی خودتان پرتاب شوید
جایی دیگری برای رفتن نیست
یعنی مجبور هستی که روی پاهای خودت بایستی، که نمیتوانی از هیچ عصایی استفاده کنی
تعدادی دیگر هستند که برای یافتن نوعی تسلی به اینجا میآیند. آنان نیز شوکه میشوند زیرا من هیچ تسلاّیی به آنان نمیدهم
تعداد اندک دیگری هستند که چون در ورطهی جنون قرار دارند به اینجا میآیند؛ روانشناسی، روانکاوی و تحلیلروانی کمک زیادی به آنان نکرده است
اینها فقط تا یک نقطهای کمککننده هستند
اگر جنون فردی یک دیوانگی معمولی باشد، اینها کمک میکنند تا نرمال شوند، ولی برای کسانی که جنون آنان چیزی از روح و معنویت در خود دارد نمیتواند کمک کند.
افرادی مانند لینگ R.D. Laing از این نکته آگاه شدهاند که:
اگر دیوانگی فردی به سبب حساسیت زیاد آنان باشد(نسبت به درد و رنج دیگران و خودشان خیلی آگاه و هشیار باشند)
اگر از بیمعنیبودن تمام این زندگی که در روی زمین خلق کردهایم زیادی هشیار باشند؛ بطور حتم دچار گسست روانی و عصبیت شدید خواهند شد
چنین فردی دیگر قادر نیست این زندگی را تحمل کند، برایش غیرقابل تحمل میشود. روانکاوی و تحلیل روانی نمیتواند به چنین افرادی کمک کند
تنها چیزی که میتواند به این افراد کمک کند چیزی مانند مراقبه است که در وجودشان شروع به رخدادن کند
ادامه دارد 👇
#اشو
@oshoi
#حسادت
#ادامه👇👇👇👇
چرا انسان بايد سازشكاري كند؟
چه چیزی برای از دست دادن داری؟
در اين زندگي كوتاه، با تماميت هرچه بيشتر زندگي كن.
از رفتن به افراط و تفريط نترس، نمي تواني بيش از تماميت پيش بروي،
اين آخر خط است و سازش نكن.
تمام ذهن تو طرفدار سازشكاري است،
زيرا ما اينگونه بار آمده و شرطي شده ايم.
سازشكاري يكي از زشت ترين واژه ها در زبان ما است.
يعني كه :
"من نيمي مي دهم، تو نيمي بده. من نيمي را قبول دارم و تو نيمي ديگر را قبول كن."
ولي چرا؟
وقتي كه مي تواني همه را داشته باشي،
وقتي كه مي تواني تمام شيريني را داشته باشي و بخوري،
آنوقت چرا سازش كني؟
فقط قدري شهامت، قدري جرات لازم است ،
و فقط در ابتدا. وقتي كه زيبايي سازش نكردن را و شرافتي را كه با خودش مي آورد،
و خوشي آن و يكپارچگي و فرديت آن را تجربه كني،
براي نخستين بار احساس مي كني كه ريشه پيدا كرده اي،
كه يك مركز داري، كه به وجود خودت قائم هستي و آنوقت همچون يك تاجر زندگي نمي كني.
زندگي كردن همچون يك تاجر، خودفروشي است.
همچون يك جنگجو زندگي كن.
يا پيروز هستي و يا شكست خورده،
ولي هرگز سازش نكن. بهتر است كه شكست بخوري،
با تماميت. تا اينكه توسط سازشكاري پيروز شوي.
آن پيروزي هيچ چيز جز حقارت به تو نخواهد داد و آن شكست بدون سازشكاري، هنوز هم به تو شرافت مي بخشد.
زندگي اسرارآميز است. در اينجا گاهي پيروزي فقط شرم آور است و شكست يك شرافت است،
زيرا كه انسان سازش نكرده است. بنابراين هرگونه احساس هوس كه داري،
هر عشقي را كه احساس مي كني، فقط آن ها را در ذهنت نگه ندار.
وگرنه ترش مي شوند، تلخ مي شوند. آن ها را بيان كن.
و يك چيز را به ياد داشته باش:
بيان كردن هميشه مقدار عظيمي از انرژي ات را آزاد مي سازد،
وگرنه انرژي تو به انباشته شدن ادامه مي دهد و باري گران مي گردد.
و وقتي كه يك بار گران شد، شروع مي كني به انداختن مسئوليت روي ديگران.
زيرا كه تو غمگين هستي، سنگين هستي، كسي بايد كاري خطا انجام داده باشد.
اگر تو غمگين هستي، تو در خطا هستي. اگر شادماني، حق با تو است.
براي من اين تقريباً يك معيار شده است كه:
هركس كه غمگين است، شكايت دارد و نق مي زند، خطاكار است.
بايد هم خطاكار باشد. شايد براي اندوه خودش هزار ويك دليل بياورد كه چرا چنين است.
من اين را نمي پذيرم. او به اين سبب اندوهگين است كه به زندگيش مجال شكوفايي نداده است.
او پس كشيده است حتي وقتي مردم بخواهند يكديگر را دوست بدارند،
خودشان را پس مي كشند ، زيرا تمامي مذاهب عشق را مسموم ساخته اند.
آن ها قادر نبوده اند كه عشق را نابود كنند،
ولي در مسموم كردنش موفق بوده اند و لذت بردن بسيار محكوم شده است
و اگر لذت بردن را محكوم كني ، آنوقت چه چيزي باقي مي ماند؟
آنوقت انسان همچون يك تنديس مرمرين باقي مي ماند ،
دستش را لمس مي كني و احساس مي كني با يك شاخه ي مرده دست داده اي.
تمام انرژي او در خودش فرونشسته است ،
به جاي اينكه همچون گل ها شكوفا شود،
در درونش به عقده هايي تبديل شده كه او را غمزده ساخته است.
دست كم مردم من نبايد هرگز به سازشكاري فكر كنند.
سازش براي چه؟
واقعي باشيد. صادق باشيد.
خالص باشيد. تا مي توانيد عشق بورزيد.
از نفسانيات خود لذت ببريد ، اين هديه اي از سوي طبيعت است.
و نظاره گر باشيد زيرا از چيزي كه لذت مي بري،
حق هركس ديگر نيز هست.
وگرنه درگيري وجود خواهد داشت.
مردم به سبب درگيري هاست كه سازش مي كنند.
#پایان
#اشو
#منتخبی_از_سخنرانیهای_ترجمه_شده
@oshoi
هر کودکی مجبور است از دستورات پدرش سرپیچی کند. تا از پدر سرپیچی نکند، بالغ نمی شود. سرپیچی چیز خاصی نیست، اصیل و طبیعی است. پدیده ای روانشناختی است.
در برهه ای از زمان ، همه ی کودکان به والدین "نه" می گویند. اگر نتواند "نه" بگوید، اقتداری نخواهد داشت. اگر به والدینش نتواند نه بگوید، سراسر زندگی اش اسارت خواهد بود. به فردیت دست نخواهد یافت.
آدم و حوا مرتکب هیچ گناهی نشدند، آنها فقط بالغ شدند. "نه" گفتند و سرپیچی کردند. وقتی فرزندتان پشت دیوار خانه تان، یواشکی سیگار می کشد، زیاد نگران نباشید، او از شما سرپیچی و نافرمانی می کند، همین. و این، بخشی از رشد است. اگر هیچ وقت از شما نافرمانی نکند، نگرانش باشید. پیش روانکاو ببریدش- مشکلی دارد. اگر همیشه مطیع شما باشد، خالی از روح است، طبیعی نیست. آن هنگام که فرزندتان سرپیچی می کند، خوشحال باشید. خداوند را شاکر باشید که به سمت رشد و فردیت در حال حرکت است. و این حرکت تنها در قبال سرپیچی و عصیان اتفاق می افتد و باعث می شود شخص به فردیتی محکم و استوار دست یابد. اگر والدین خردمند باشند، از نافرمانی فرزندان شاد می شوند.
اشو
کتاب: آرام باش، بفهم!
ترجمه: Devakavido
@eshg_bazi_ba_ostad
دختری گریه میکند، عروسکش شکسته است، و اینک فکر میکنم آیا تمام گریه های ما به خاطر عروسکهای شکسته نیست؟
دیروز عصر پیر مردی به دیدارم آمد، آنچه که در زندگی آرزومندش بوده، نتوانسته روی بدهد. او غمگین و پر از اندوه بود.
امروز با زنی دیدار کردم، همان طور که با من حرف میزد گاه گاه اشکش را پاک میکرد، او رویاهایی داشته که محقق نشده بودند، و اینک اشکهای این دختر....آیا بازتاب تمام اشکها در اشکهای این دختـر وجـود نـدارد؟
آیا ریشه تمامی اشکها در آن عروسک شکسته که در جلویش قرار دارد شکل نگرفته است؟ کسی او را تسلی میدهد که هر چه باشد این فقط یک اسباب بازی است، خودت را ناراحت نکن، گریه برای چیست؟
با شنیدن این تسلی، نتوانستم از خنده ام جلوگیری کنم، اگر انسان این حقیقت را دریابد، آیا تمام اندوهش پایان نمیگیرد؟ چقدر دشوار است
درک شود که عروسک فقط یک عروسک است؟
انسان به سختی چنین بالغ میشود که بتواند این را درک کند. بالغ شدن در بدن (رشد جسمانی) یک چیز است، بالغ شدن خودِ انسان (رشد آگاهی) کاملاً چیز دیگری است.
بلوغ چیست؟ بلوغِ انسان در رها شدن از ذهن و وابستگی هاست. تا وقتی که ذهن نابالغ وجود دارد به آفرینش اسباب بازی ها و دلبستگی به آنها ادامه میدهد. به محضی که انسان از ذهن نابالغ آزاد شد، رهایی از اسباب بازیها روی میدهد.
اوشو
@awareness_diamonds
تو وقتی به بلوغ میرسی که:
مراقبه را شروع کرده باشی
و گرنه کودک صفت باقی میمانی
فقط ممکن است اسباببازیهایت عوض شوند
بچههای کوچک با اسباب بازیهای کوچک بازی میکنند و بچههای بزرگ و سالخورده با اسباب بازیهای بزرگ!
اما کیفیت همان است، فرقی ندارد.
خودت میتوانی این را مشاهده کنی.
گاهی اوقات همین اعمال از فرزندانت سر میزند. بچه از میزی که تو کنارش نشستهای بالا میرود و روی آن میایستد و میگوید :«نگاه کن، من از تو بزرگتر هستم» او بالاتر، روی میز ایستاده و میگوید : «من از تو بزرگترم» و تو به او میخندی
اما خودت چه کار می کنی؟
وقتی پول و پلهی بیشتری به هم میزنی، خوب نگاه کن چطور راه میروی؟
تو داری به زبان بی زبانی به همه در و همسایهها میگویی: «نگاه کنید. من از شماها بزرگترم!»
یا وقتی رئیسجمهور یا نخستوزیر میشوی، نگاه کن چطوری راه میروی
با چه کبکبه و دبدبهای، با چه آهن تپلی ... انگاری طاووس علیین دارند قدم رنجه می فرمایند
تو داری با زبان بی زبانی به همه اعلام می کنی:
«من همه شماها را شکست داده ام. این منم که بالاترین لژ را گرفتهام»
این بازیها همهاش یکی است.
از کودکی تا پیری،تو فقط همان بازیها را تکرار می کنی. با بازی منوپلی (Monopoly) روی صحنه مقوایی یا در بازار سهام، هیچ فرقی نمی کند. این همان بازی است، فقط در مقیاسی بزرگتر!
همین که این را درک کنی که ریشه کودک صفتی تو، ذهن گریزپای توست، خیلی از مسائل برایت حل می شود،
بچه های کوچولو میخواهند خود را به ماه برسانند، و حتی بزرگترین دانشمندان سعی دارند به ماه برسند - و رسیدهاند! تفاوت چندانی وجود ندارد.
دسترسی به بیرون ... ممکن است تو به ستارههای دیگر هم دست پیدا کنی، اما کودک صفت باقی میمانی. حتی اگر به ماه برسی، میخواهی در آنجا چه کار کنی؟ فقط پالانت عوض میشود. با همه آت و آشغالهایی که در مخ توست؟
چه فرقی می کند؟
فقیر باشی یا بسیار پولدار، بی نام و نشان باشی یا از مشاهیر دنیا، اصلا توفیری ندارد!
مگر آنکه ذهن با گردشی صد و هشتاد درجه حرکت به درون را آغاز کند، مگر آنکه ذهن ویژگی جدیدی پیدا کرده و به ذهنی مراقبهگر تبدیل شود.
#اشو
#کتاب_بلوغ
@oshoe
#هشیاری_و_ناهشیاری
مردمان به اصطلاح مذهبی، طمع زندگی جاودانه و رسیدنِ به بهشت را دارند ـــ و تو فقط زمانی دیانت داری که «طمع» کاملاً در تو از بین رفته باشد.
بهشت در جای دیگری نیست: یک روش زندگی است. جهنم نیز همین است. جهنم یعنی زندگی کردن در ناهشیاری؛ بهشت یعنی زندگی در هشیاری.
جهنم مخلوق خودت است، بهشت نیز چنین است. اگر به زندگی ناهشیارارنه ادامه بدهی، توسط خواستهها، غرایز و انگیزههای ناهشیارانه ـــ که تو فقط قربانی آنها هستی و نه ارباب آنها ـــ جهنم خودت را در اطراف خودت خلق میکنی.
ولی اگر شروع کنی به یک زندگی هشیارانه، یک زندگی که نور بیشتر و بیشتری را به عمق زوایای تاریک وجودت بیاورد، اگر شروع کنی به یک زندگی پر از نور، زندگی تو لحظه به لحظهاش شعف و سرور است.
نیازی نیست که درختان از طلا باشند [اشاره به بهشت]. درختان همینطور که هستند بسیار زیبا هستند. در واقع، درخت طلایی درختی مرده است. و نیازی نیست که گلهای سرخ از الماس ساخته شده باشند؛ گلهایی که از الماس ساخته شده باشند، گلهای زنده نیستند، مرده هستند. و فقط مردمان احمق هستند که نیاز به نهرهای شراب دارند. انسانی که با هشیاری زندگی کند چنان با خوشیِ محضِ تنفس کردن و خوشی محضِ بودن و حضور پرندگان و طلوع خورشید در بامداد…. چنان از جهانهستی مست است که نیاز به هیچ مادهی مخدر و یا الکل ندارد. نیاز به هیچ چیز ندارد! او همیشه در شعفی سکرآور است. و آن «شعف» چیزی است که وجود درونیاش از خود آزاد میکند؛ رایحهی وجود خودش است. او نهتنها مست است؛ بلکه هر آنچه نزد او بیاید، با او میماند و از وجود او مست میگردد.
من یک مست هستم! اگر به خودت اجازه بدهی که اینجا و در دسترس من باشی، تو نیز باید که مست شوی... این چیزی است که رخ داده است. من شیطنت نمیکنم، فقط مست هستم! من سعی ندارم از روشهای شیطنتآمیز شما را به ترکِ دنیا وادار کنم؛ فقط سعی دارم که شما را از دنیای واقعی هشیار سازم. وقتی واقعی شناخته شود، دروغین ناپدید میگردد. شناخت واقعی بعنوان واقعی کافی است؛ دروغین ناپدید میشود - غیرلازم و غیر ضروری میشود.
#اشو
@eshg_bazi_ba_ostad
#ادامه_پاسخ_بخش3
یک نقاش، نقاش بزرگتری خواهد شد، یک موسیقیدان بینشهای نوینی خواهد داشت، یک شاعر نگرشهای تازهای خواهد داشت، اگر آن شاعر واقعاً یک شاعر بوده، فقط آنوقت
ولی این ترککردن هیچ چیز نیست
تو هیچ چیز را ترک نمیکنی!
چند چیز ازبین میروند؛
چند چیز پدیدار میشوند.
یک چیز قطعی است:
پس از مراقبه، پس از سانیاسِ من، هرآنچه که رخ بدهد به تو رضایت، بلوغ بیشتر، استقرارِ بیشتر، تمرکز بیشتر خواهد بخشید
یک زندگی خواهد شد که نه تنها کهنه نمیشود بلکه به سمت قلهها و اعماق رشد میکند
نه تنها یک زندگی افقی را شروع خواهی کرد، بلکه یک زندگی عمودی نیز خواهی داشت. تا جایی که نیاز باشد در زندگی افقی خواهی زیست، درغیراینصورت ۹۰٪ انرژیهایت در بُعد عمودی حرکت خواهد کرد، به سمت قلّهها و اعماق...
آنگاه این زمین، این دنیا فقط فرصتی میشود برای رشد
و انسانی که از این دنیا، این زمین و این زندگی همچون فرصتی برای رشد استفاده میکند در مسیر درستی قرار دارد
اگر فقط در بدن و سنّ رشد کنی و همچنین بالغ و پخته نیز بشوی، آنگاه به درستی زیستهای
و این یک ترکدنیا نیست:
شادی و لذت و شکرگزاری از خداوند است.
جامعهی تو، والدینت، آموزگارهایت، کشیشان تو، سیاستپیشهگان، همگی سعی داشتهاند چیزهایی را بر تو تحمیل کنند و تو تمام آنها را حمل میکنی
ولی هرآنچه که بر تو تحمیل شده باشد، همیشه یک بارگران خواهد ماند و تو در زیر وزن آن لِه میشوی؛ و وزن آن هر روز بیشتر رشد خواهد کرد.
عملکرد مرشد این است که هر کاری را که آموزگارها، کشیشان، والدین و سیاستپیشگان با شما کردهاند، از شما برگیرد undo
من در اینجا فقط چیزها را برایتان روشن میکنم. هیچ انضباطی را بر شما تحمیل نمیکنم. من هیچ شخصیتی به شما نمیدهم؛ فقط آگاهی بیشتر، نور بیشتر به شما میدهم
آنگاه خودتان باید شخصیت خود را پیدا کنید
آنگاه باید روش و الگوی زندگی خودتان را بسازید.
من فقط شمع کوچکی به دست شما میدهم؛ آنگاه خودتان هستید که باید راه خود را در تاریکی زندگی پیدا کنید
و حتی یک شمع کوچک کافی است. اگر فضای مختصری در اطراف شما روشن گردد و بتوانید سه چهار قدم در روشنایی گام بردارید، کافی است؛ زیرا تا زمانی که چهار قدم بردارید، آن نور تا چهار گام فراتر از شما را روشن خواهد کرد. فرد با یک شمع کوچک میتواند از ده هزار مایل در تاریکی گذر کند.
و من ابداً با زندگی مخالف نیستم، آنگونه که سانیاسِ قدیم آنگونه بوده. سانیاسِ قدیم یک فکر بسیار عجیب داشت: که اگر بخواهی به خداوند دست پیدا کنی، باید ضدّ زندگی باشی
گویی که خداوند با زندگی مخالف است! اگر خدا با زندگی مخالف بود، زندگی حتی برای لحظهای وجود نمیداشت
چه کسی زندگی را تغذیه میکند؟
چه کسی پیوسته انرژی به زندگی میریزد؟
شاعر بزرگ هندوستان، رابیندارنات گفته است:
“هرگاه نوزادی به دنیا میآید، من میرقصم، شاد میشوم. چرا؟ زیرا یک نوزاد این یقین قطعی را به من میدهد که خداوند هنوز ناامید نشده است، که هنوز امیدوار است. هر نوزاد این یقین را با خودش به دنیا میآورد که خداوند هنوز به بشریت علاقمند است، که این پروژه را ترک نکرده است، که هنوز امیدوار است که بوداها زاده خواهند شد، که او بازهم کودکانی تازه را خلق میکند، که خسته نشده است، که امید او بینهایت است و صبر او نهایت ندارد.”
خداوند عاشق زندگی است:
مخلوق خودش است
انکار زندگی یعنی انکار خداوند
اگر نقاشی را نفی کنی، نقاش را نفی کردهای
اگر شعر را محکوم کنی، شاعر را محکوم کردهای
اگر رقص را مردود کنی، رقصنده را مردود کردهای
و قرنها است که این منطق احمقانه حاکم بوده است: خداوند را بپذیر، او را ستایش کن و زندگی را نفی کن!
و همین مردمان بارها و بارها تکرار کردهاند که خداوند خالق دنیا است
پس چرا او دنیا را خلق کرد؟ تا آن را ترک کنید؟! تا بتوانید آن را انکار کنید؟ تا بتوانید دنیا را سرزنش کنید و قدیسانی بزرگ شوید؟!
خداوند این دنیا را بعنوان فرصتی برای رشد انسان خلق کرده است
رشد نیاز به فرصتها و چالشهای بسیار بسیار زیادی دارد.
چالش سبب یکپارچگی میشود؛ وگرنه فرد توخالی و پوچ باقی میماند
اگر هرگونه وسیله برایت مهیا باشد و هیچ خطری در زندگی تو وجود نداشته باشد، خالی و پوچ باقی خواهی ماند. خداوند زندگی را با تمام خطراتش به ما میبخشد
ادامه دارد....
#اشو
@oshoi