رهایی از ذهن،مراقبه و کمک به خودشناسی
#سوال_از_اشو
اشو عزیز، همیشه قلبم پر از درد و رنج است. چرا؟
#پاسخ:
بودا میگوید:
زندگى انسان سراسر رنج است
و ريشه ى تمام اين رنج هاى انسان در #آرزوهاى او پنهان است
به سالهاى رفته فكر كن و بياد بياور:
چه آرزوهايى را پشت سر گذاشته اى؟
در حال حاضر چه آرزوهايى دارى؟
اين آرزوها مى تواند تا زمانى كه زنگ مرگ به صدا در مى آيد تداوم داشته باشد
براى دقايقى چشمانت را ببند و خودت را تصور كن كه پير شده اى... و تنها يك آرزو برايت باقى مانده که:
" بازگردى و فارغ از آلام و آرزوها زندگى كنى ."
تا چند لحظه ديگر چشم مى گشايى و شاهد معجزه خواهى بود.
زندگی سفری است از خود به خود....
بودا گفته است: "چیزی نخواه"
راز این سخن را تنها بیداران درک میکنند.
خواستن رنج میآفریند
رنج در زندگی انسان یک واقعیت نیست.
بلکه محصول جانبی خواسته و آرزوهای سرکش شده انسان است.
هیچکس نمیخواهد در رنج باشد، ولی همه به خواستن و آرزو کردن های بی انتها ادامه میدهند.
خواسته یعنی نارضایتی
یعنی همه چیز آنطور که باید باشد و مطابق میل تو نیست
یعنی که تو از خدا خردمندتر هستی و میتوانی دنیای بهتری از آنچه اکنون هست بسازی
وقتی بودا میگوید چیزی نخواه،
یعنی #راضی_باش.
یعنی هرچه که هست بیش از نیاز توست.
هر چه اینک هست عمیق و زیباست.
نیازها، خواسته های سرکش شده آدمی است.
از نشستن بدون دلیل و انگیزه در سکوت لذت ببر.
فقط با نشستن در سکوت نفس کشیدن، وجود داشتن، گوش دادن به پرندگان یا به تماشا نشستن تنفس ات.
اندک اندک رایحه ای تازه از تو برخواهد خواست.
آن رایحه، آن توازن و آرامش، آن سکون همان مراقبه است که در شکل هدیه ای از فراسو پدید می آید.
هرگاه کسی آماده باشد همیشه چنین میشود.
کائنات در حق هیچکس بی عدالتی نمیکند.
هرکس هر آنچه را که شایسته اوست از هستی دریافت میدارد
اگر میبینی مردم بدبخت و درمانده هستند، شایسته آن هستند
لیاقتشان بدبختی است.
هیچکس دیگر در این مورد مقصر نیست.
هیچکس مسئول نیست.
خودشان آن را بدست آورده اند.
اگر هم کسی شادمان است به این معنی است که او شایسته شادمانی است.
کائنات و هستی همیشه آن چیزی را به تو میدهد که برای آن شایسته باشی، برای آن آماده، مهیا و پذیرا باشی.
#اشو
شادی، ساختن خانه ای بزرگ نیست.
شادی برنده شدن یک جایزه بزرگ در قرعه کشی بخت آزمایی نیست.
هیچ تضمینی وجود ندارد که هیچ یک از اینها برای شما شادمانی و کامروایی به ارمغان آورد. حتی برعکس ممکن است باعث افزایش رنج و ناراحتی شما نیز بشود.
این تعریف شادمانی است:
هر چه پیش آید، خوش آید
آن زمان که قلبتان بگوید هر چه هست درست است. و شما هیچ تمایلی برای بهتر کردن آن در سر نداشته باشید.
وقتی به این درک برسید که هر چه هست همانی است که میبایست باشد، و همین خوب است. در چنین حالتی در درون شما هماهنگی و همنوایی وجود دارد.
رضایت از اینکه همه چیز همینگونه که هست درست است و شما کمال خرسندی را از آن دارید.
این لحظات رضایتمندی و هماهنگی با اراده الهی را لحظه دعا و نیایش و مراقبه کنید
نیازی به معبد و کلیسا رفتن نیست. شما معبدی هستید که خداوند درونتان نشسته است
پنهان در درونتان
معشوق در عاشق نهان شده است
راه هدف است و
جستجو گر در جستجوی خویش است
💜اشو
بودا میگوید: بهتر است یک روز زنده باشی: در حیرت از ایجاد و نابودی همهچیز.
اگر بتوانی باردیگر آن شگفتزدگی دوران کودکی را به دست آوری، سانیاسینِ من خواهی بود. من اینجا نیستم تا به شما کمک کنم که بیشتر بدانید، من اینجا هستم تا به شما کمک کنم که بیشتر حیرت کنید. و تنها راهی که بتوان بیشتر حیرت کرد این است که تمام دانش از شما گرفته شود. دانش شما در قدرت شگفتزدگی شما اخلال میکند؛ به شما اجازه نمیدهد که حیرت کنید؛ زیرا قبل از اینکه حیرت کنید بیدرنگ پاسخ را در اختیار شما میگذارد. این به سبب دانش علمی است که انسان ویژگی عظیم و باارزش حیرت را از دست داده است. و این بزرگترین گنجینهای است که انسان دارد. هیچ حیوانی هرگز حیرت نمیکند؛ فقط انسان است که هدیهی شگفتزدگی به او داده شده است.
دیانت واقعی ریشه در شگفتزدگی دارد و دیانت واقعی به تو کمک میکند که بیشتر و بیشتر و بیشتر حیرت کنی. در زندگی عارف لحظهای فرا میرسد که او خودش فقط یک حیرت میشود. هرچیز جزیی او را پر از حیرتی عظیم میسازد: یک قطعه سنگ کوچک در ساحل، یک گوشماهی، نوای فاختهای در دوردست ها، تک ستارهای نزدیک غروب… هرچیزی…. کودکی که می خندد، زنی که اشک شوق به چشم دارد…. هرچیزی…. فقط صدای باد که از میان درختان کاج میگذرد، صدای آبِ روان…. هرچیزی… و او سرشار از شگفتی است. خداوند همچون حیرت بر او وارد میشود، خداوند همچون راز بر او وارد میگردد.
اگر کنار عارفی بنشینی، برای یادگرفتن بیشتر از او آنجا ننشین. بنشین تا تمام دانش خود را رها کنی. کنار عارف بنشین تا پر از شگفتیهای او شوی، تا دوباره یک کودک بشوی. مسیح میگوید: تازمانی که دوباره زاده نشوی وارد پادشاهی خداوند نخواهی شد. باز هم میگوید: تا زمانی که مانند کودکان خردسال نشوید، وارد ملکوت الهی من نخواهید شد. او در مورد همین احساس حیرت و شگفتی سخن میگوید.
بهتر است یک روز زنده باشی:
در حیرت از ایجاد و نابودی همهچیز.
هر سوترا بسیار بااهمیت است. روی هر واژه مراقبه کنید. و بودا بسیار آهسته پیشروی میکند تا بتوانید روح جملات را جذب کنید. نخست از دیانا dhyana میگوید، حالتی از بیذهنی. سپس از ویژگی آینهگونِ آگاهی تو که محصولجانبی از دیانا است میگوید. سپس از قاطعیت و عزمِ جزم decisiveness میگوید: یک رابطهی عاشقانه، قلب تو که با جهانهستی کوک و تنظیم میشود.
چشمهایی که میتوانند ببینند در حیرت رشد میکنند ــ نه در دانش، نه توسط متون مذهبی، بلکه توسط معصومیت. توسط جهانهستی رازآلوده mystified بشو!
تمام نظام تربیتی و آموزشی ما بر اساس راززدایی demystifying از جهانهستی قرار دارد. آموزگارانِ علمفروشِ Pedagogue باور دارند که ما روزی قادر هستیم که تمام رازهای عالم وجود را نابود کنیم، زیرا ما تمام پاسخها را برای تمام پرسشها یافتهایم! این ضّدِدینترین باوری است که وجود دارد ـــ و نظام آموزشی شما فقط انسانهای بیدیانت را پرورش میدهد. نظام آموزشی و تحصیلی شما، حتی اگر آموزشهای مذهبی باشند، ابداً ربطی به دیانت واقعی ندارند زیرا ازجهانهستی راززدایی میکنند و پاسخها را برای شما فراهم میکنند.
دیانت واقعی تمام پاسخها را میگیرد و پرسشهای شما را بزرگتر و بزرگتر میسازد، و درنهایت پرسشهای شما را به حیرت و شگفتی و طلب و جستجو تبدیل میکند. و حیرت، اگر بتوانی در حیرت زندگی کنی، به آن بینش، به آن چشمان که میتواند ببیند دست خواهی یافت.
در مشرقزمین به این بینش و دیدار “دارشان” میگویند ـــ دیدن با معصومیت، نگاه کردن با معصومیت. آنگاه فقط شکفتن یک گلِ وحشی در کنار پرچین کافیست…. و تو به دنیای دیگر منتقل میشوی. آنگاه وقتی باران میبارد تو به رقص درمیآیی و چیزی از بوداگونگی را خواهی شناخت. آنگاه در شبهای ماه کامل به رقص درمیآیی و چیزی را از بوداگونگی خواهی شناخت. آنگاه در اطراف یک بوته گلسرخ خواهی رقصید زیرا که گلهایش شکفتهاند و چیزی از بوداگونگی را خواهی شناخت. زندگیت یک رقص و آواز و ضیافت همیشگی خواهد بود.
❤️❤️❤️
داماپادا / طریق حق
آشنایان طریقت عشق، در دنیا اندکند
به همین دلیل است که مردم دنیا،
در بیراهه های احساس بدبختی سرگردانند
همه دوست دارند عشق را تجربه کنند، همه دوست دارند عاشق باشند،
همه دوست دارند محبوب و معشوق باشند
اما هیچ کس زحمت آموختن هنر عاشقی را بر خود هموار نمی کند
عاشقی ، هنر بزرگی ست
تو با استعداد بالقوه ی عاشقی به دنیا می آیی
اما این استعداد را باید به فعلیت برسانی، باید استعداد بالقوه ی عشق ورزیدن ، جامه ی واقعیت بر تن کند.
اولین شرط عاشقی، #بیداریست.
مردم در خواب غفلت اند
آنها طالب عشق اند
اما از آنجا که در خواب غفلت روزگار می گذرانند، تلاششان نتیجه ی عکس میدهد.
آنها عشقشان را نابود می کنند،
آنها توان بالقوه ی عشق ورزیدن را در خود زندانی می کنند
#اشو
#عشق_پرنده_آزاد_و_رها
@oshoi
سوال از اشو: حقیقت چیست؟
آیا نمادها و متون مقدس بیانگر حقیقت هستند؟
پاسخ:خیر, هیچ کلامی نمایانگر حقیقت نیست, واژه "خدا" خدا نیست,همانطور که واژه "آتش" آتش نیست . تو نمیتوانی فهرست نام غذاها را بخوری و سیر شوی.فهرست غذا خود غذا نیست. همه نمادها همچون فهرست غذا هستند و مردمان بسیاری هستند که این فهرست را می خورند و رنج می برند, گرسنگی میکشند و درعجبند که چرا رنج می کشند. تصاویر, تندیس ها, متون مقدس, و جملات همگی نماد هستند و بی فایده.حقیقت ربطی به کلام ندارد. حقیقت بی واژه است. فراسوی کلام است. حقیقت را نمیتوان به سطح یک نظریه تقلیل داد. حقیقت پهناور است و کلام محدود.
به هیچ چیز جز تجربه خودت گوش نده.تنها تجربه وجودین است که میتواند حقیقت را برایت آشکار کند. جمال, خیر, حقیقت, همگی باید توسط خودت تجربه شوند, شاید بودا یا مسیح آن را تجربه کرده باشند,ولی تجربه آنها ربطی به تو ندارد. تجربه آنها تجربه تو نیست. من حقیقت را دیده ام, شناخته ام,و مایلم آن را با شما سهیم شوم و آن را به شما بدهم,ولی این ممکن نیست, نمیتوانید با چشمان من نگاه کنید و با قلب من احساس کنید.هرچه را که من بگویم برایت نماد می شود. تا زمانی که گفتن من تو را تشنه تر نکند, نه برای کلام بیشتر,بلکه برای تجربه کردن خودت, تا زمانی که خودت بدنبال تجربه کردن نروی به وطن یا همان حقیقت نخواهی رسید. وطن تو نزدیکترین نقطه به خودت است. باید هم چنین باشد. حقیقت دقیقا در وجود خودت است.
#اشو
ما با فكر كردن نميتوانيم ذهن را خالى كنيم بلكه فقط با مشاهده كردن است كه ذهن خالى ميشود.
💜رابرت آدامز
#سوال_از_اشو
مرشد محبوب! میخواهم ازدواج کنم. چطور میتوانم مطمئن شوم زنی که با او ازدواج میکنم شخصیت پاک و خالصی دارد؟
#پاسخ:
سورش Suresh، این چیزی است که من ذهن گندیدهی هندی میخوانم!
اول اینکه: اگر آن زن واقعاً پاک باشد، چرا باید با تو ازدواج کند؟!
و چرا این خواسته وجود دارد؟
این تحمیل برای چیست؟
و منظورت از پاکی و خلوص شخصیت چیست؟
آیا منظورت این است که او قبل از تو با هیچکس رابطهی جنسی نداشته است؟
ولی این یعنی ازدواج با زنی که نابالغ است، ازدواج با زنی که بیتجربه است
اگر بخواهی یک مهندس را استخدام کنی، آیا از او سوال می کنی،
"اولین لازمه این است که نباید چیزی از مهندسی بدانی!”؟
در این مورد از تجربهاش میپرسی: خواهان گواهینامهها و شواهد هستی
اگر مایل باشی تحقیق خواهی کرد که آیا آن زن توسط دیگران مورد عشق قرار گرفته است یا نه
اگر زنی تا این زمان با هیچکسی در تماس نبوده است: فرار کن!
این یعنی چه؟
فقط به این معناست که آن زن خطرناک است!
فقط مردمان بسیار زشت میتوانند آن نوع پاکی را که تو درخواست میکنی داشته باشند.
ولی من نمیبینم که شخص با داشتن چند رابطهی عاشقانه ناپاک شود.
عشق انسان را پاک میکند.
چگونه میتواند کسی را ناپاک کند؟
فرد هرچه بیشتر عشق بورزد، در عشق ماهرتر، هنرمندتر و باهوشتر میگردد.
میلیونها ازدواج به این سبب شکست میخورد که دو فرد بیتجربه سعی دارند امور را اداره کنند.
اگر هر دو بیتجربه باشند، ازدواج باید که به شکست منتهی شود.
در دنیا هنوز چند جامعهی ابتدایی وجود دارد که در آنها قبل از اینکه تصمیم به ازدواج گرفته شود، الزامی است که زن با چند مرد در رابطه بوده باشد و مرد نیز باید چند زن را شناخته باشد
ازدواج نیاز به هنرمند بودن دارد
تلاشی بزرگ است برای ایجاد یک سمفونی بین دو وجود انسانی
پس درخواست چیزهای ابلهانه نداشته باش. و اگر خیلی به دنبال این نوع پاکی هستی، آنوقت چرا تصمیم گرفتهای که آن زن را ناپاک جلوه بدهی؟
این سبب رنج تو خواهد شد و آن زن نیز رنج خواهد برد زیرا او نیز تو را ناپاک خواهد ساخت
چنین آسیبهایی به همدیگر نزنید.
نخست اینکه چرا به ازدواج فکر میکنید؟ پاک بمانید!!!!!
مورفی میگوید، هرچیز خوب در زندگی یا غیرقانونی است، یا غیراخلاقی و یا چاقکننده!
سه چیز در زندگی وفادار هستند:
پول، سگ و پیرزن!
پس یا با پول ازدواج کن، یا با یک سگ و یا با یک پیرزن!
اگر خیلی به پاکبودن علاقه داری، اگر خیلی مایلی با پاکی ازدواج کنی، درخواست یک زن واقعی را نداشته باش. یک زن پلاستیکی پیدا کن. همیشه میتوانی آن را تمیز کنی و صابون بزنی! چرا زحمت افراد واقعی را بکشی؟ مردمان واقعی افرادی واقعی هستند.
دو مرد که در انتظار زایمان همسرانشان بودند در اتاق انتظار بیمارستان قدم میزدند. یکی از آنان گفت، “عجب شانسی! باید در زمان مرخصی من اتفاق میافتاد!”
دیگری گفت، “فکر میکنی خودت مشکل داری؟ من در ماهعسل هستم!”
مردمان واقعی انسانهای واقعی هستند
رخدادها برای مردمان واقعی اتفاق میافتند نه برای مردمان پلاستیکی، آری، حتی در ماهعسل هم اتفاق میافتد!
سورش! یا از فکر ازدواج بیرون بیا یا اینکه فکر پاکی شخصیت را رها کن.
اگر هر دو مفهوم را باهم نگه بداری دچار مشکل خواهی شد.
و تو کیستی که بخواهی پاکی شخصیت دیگری را تعیین کنی؟
اگر زنی را دوست داری، او را با تمام محدودیتهایش دوست بدار، با تمام نقصهایش؛ او تو را با تمام نقصها و محدودیتهایت دوست دارد.
ولی این نکته بسیار اهمیت دارد
بهویژه برای ذهنیت هندی
کمال!!!
و درخواست کمالداشتن نوعی روانپریشی است
این درخواست، دیگری را دچار روانپریشی خواهد ساخت و تاجایی که به تو مربوط است، از پیش روانپریش هستی!
اگر از هر انسانی درخواست کمال داشته باشی برای خودت و دیگری تولید مشکل خواهی کرد و زندگیت چیزی جز مصیبت نخواهد بود
انسان واقعاً فهمیده و باهوش نقصهای دیگری را میپذیرد و با این وجود به او عشق میورزد
عظمت عشق کفایت میکند؛ حتی میتواند افراد بدون شخصیت را هم دوست بدارد: کسانی که با مفاهیم تو پاک نیستند؛ افرادی که گاهی گمراه میشوند، کسانی که گاهی مرتکب گناهان کوچک میشوند.
عشق بقدر کافی عظمت دارد تا تمام اینها را بپذیرد و آنها را نیز #دگرگون سازد.
#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada
جلد هشتم
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
مرشد واقعی در حقیقت زندگی میکند، در نیکی و در خویشتنداری،
در عدم خشونت، تعادل و در خلوص.
مرشد واقعی کسی نیست که در مورد حقیقت بداند؛ مرشد واقعی کسی است که در حقیقت زندگی کند، او حقیقت هست. اپانیشادها میگویند، “آهام براهمآسمی” Aham BrahmAsmi ـــ من خدا هستم. الحلّاج اعلام میکند: “انَاالحقّ” ـــ من خدا هستم! آنان میگویند، “ما در مورد حقیقت حرف نمیزنیم، ما حقیقت شدهایم.” تاوقتی که حقیقت نشدهای خردِ تو خردِ واقعی نیست؛ فقط دانشِ محض است. میتوانی به نمایش دادن آن بعنوان خرد ادامه بدهی، ولی تو هیچکس را بجز خودت فریب نمیدهی.
مرشد واقعی در حقیقت زندگی میکند… و وقتی در حقیقت زندگی کنی، وقتی حقیقت نفس تو باشد، آنگاه خیر و نیکی بعنوان یک سایه بهدنبال میآید.
و بازهم واژهی “خویشتنداری restrain” ترجمهی مناسبی نیست. منظور بودا انضباط discipline است: انضباطی که توسط دیگران تحمیل نشده است؛ انضباطی که از درون وجود خودت برمیخیزد، از ادراک خودت و از حقیقت خودت سرچشمه گرفته است.
انسان خردمند همچون حقیقت، همچون خیر و نیکی زندگی میکند: تمام زندگیش منضبط است. او سعی ندارد هیچ کنترلی در زندگیش داشته باشد؛ فقط براساس طبیعت خودش زندگی میکند ــ و انضباط او همین است او در عدم خشونت زندگی میکند. نمیتواند به کسی آسیب بزند، زیرا آسیبزدن به هر فردی یعنی آسیبزدن به خود. اینک او میشناسد که همه یکی است. او در تعادل زندگی میکند.
این پیشکش بسیار مخصوص بودا است: راه میانه. بودا میگوید: از افراط و تفریط پرهیز کن، زیرا هردو سبب ایجاد تشویش هستند. میتوانی در یک طرف افراط کنی و رنج خواهی برد. میتوانی دنیا را ترک کنی و به نوعی دیگر دچار تفریط شوی و بازهم رنج خواهی برد. افراط و تفریط همیشه رنجآور هستند. بودن در وسط یعنی رفتن به ورای رنجها.
#اشو
@eshg_bazi_ba_ostad
در عشق تسلیم به طور خودانگیخته و طبیعی رخ میدهد، نه با حکم و اجبار
اگر مردی یا زنی خواهان این است که به او تسلیم شوی، تو را دوست نمیدارد.
درگیر چنین رابطه غیر عاشقانه ای نشو..
او عاشق تو نیست.
عشق اش چیزی جز بازی با واژگان نیست
وگرنه چرا باید از تو طلب تسلیم شدن داشته باشد؟
او میخواهد تو را تصاحب کند.
میخواهد تو را به سطح یک شی تنزل دهد و از تو سو استفاده کند
به تو به عنوان یک فرد و یک حضور احترام نمیگذارد
این تحقیر کردن است، این عشق نیست.
اگر درگیر چنین رابطه ای هستی از آن دوری کن.
در عشق حقیقی زن و مرد هر دو تسلیم خدای عشق میشوند.
هر دو تسلیم گشایش تازه ای در وجودشان میشوند.
و در چنین عشقی زیبایی و آزادی وجود دارد.
و شما به سطح یک برده تنزل نکرده اید.
در واقع فقط در عشق است که تو شرافت میابی و به شکوه دست پیدا میکنی.
این نشانه عشق حقیقی است که تو در آن بیشتر از آنی میشوی که قبلاً بودی.
برده و اسیر نیستی، آزاد تر از همیشه هستی.
پس هرگز عشق را با هیچ چیزِ دیگر اشتباه نگیر.
عشق، شهوت نیست،
عشق، عاطفه نیست.
عشق یک ادراک ژرف است که شخص به نوعی تو را کامل میکند.
عشق به تو این آزادی را میبخشد که خودت باشی
عشق مالکیت نیست
بنابراین مراقب باش.
تنها زمانی که احساس کردی حضور دیگری،
«تنها حضور خالص او» نه هیچ چیز دیگر، کافیست تا به تو احساس خوشبختی بدهد،آن وقت در عشق به سر میبری.
به این آگاه باش.
و هرگز عشق را گدایی نکن.
#اشو
@oshoi
بزرگترین معجزه زندگی این است که:
آدمی معمولی باشیم.
نفس(منیت) همواره سعی دارد از ما آدمی فوق العاده بسازد.
نفس می خواهد کسی باشیم که چشمها را به خود جلب می کند و همه را مات و مبهوت خود می سازد.
معجزه این نیست که در هوا پرواز کنی ، معجزه این است که به چنان سطحی از قدرت باور نکردنی درون برسی که بتوانی معمولی بودن خود را با طیب خاطر بپذیری. آنگاه که دیگر طالب تحسین و تمجید نیستی ...
💜اشو
📗ریشهها و بال ها
@oshowords
#سوال_از_اشو
در راه سلوک روحانی چه مقدار باید به خوراک اهمیت داد؟
#پاسخ
خوراک تاحدودی به مراقبه کمک میکند، غذای سالم و طبیعی همچون یک پشتیبان برای مراقبه است
ولی فکر نکن که افکار و احساسات منفی با غذای خام خوردن از بین خواهند رفت!
غذا نمیتواند تو را موجودی روحانی سازد
ولی اگر موجودی روحانی باشی،
عادات غذایی تو تغییر خواهند کرد
اگر بیشتر مراقبهگون شوی، به طور خودکار گیاهخوار خواهی شد
نیازی نیست زحمتی برایش بکشی.
و فقط وقتی چنین اتفاقی بیفتد، که گیاهخواری توسط مراقبه برایت رخ بدهد، نه توسط دستکاریهای ذهنی، خوب است.
زمانی که درونیترین هستهی تو تغییر کرد، خوراک، عادات زندگی، روش تو، همه چیز تو عوض خواهد شد
اگر برای مدت طولانی به مراقبه بپردازی، برایت غیرممکن خواهد بود که برای خوراک کسی را آزار بدهی.
#اشو
@oshoi
معمولاٌ شما یک جمعیت هستید،
با صداهای بسیار در درون
یکی می گوید:
"دراین جهت برو"؛
دیگری می گوید:
"فایده ندارد. به اینجا برو."
یکی می گوید:
"به معبد برو"؛
دیگری می گوید:
"رفتن به تئاتر بهتر خواهد بود."
و هیچوقت در هیچ کجا راحت نخواهی بود، زیرا هرکجا که باشی پشیمان هستی
اگر به تئاتر بروی آن صدایی که با رفتن به معبد موافق بود برایت دردسر درست می کند:
"اینجا چکار می کنی؟
وقتت را تلف می کنی؟
می توانستی در معبد باشی و نیایش زیباست
و کسی نمی داند در معبد چه اتفاقی می توانست بیفتد: شاید فرصتی برای رسیدن به اشراق داشتی و آن را از دست دادی!"
اگر به معبد بروی، همین طور است
آن صدایی که اصرار داشت به تئاتر بروی به گفتن ادامه خواهد داد:
"اینجا چکار می کنی؟
همینجا احمقانه نشسته ای.
و قبلاٌ هم نیایش کرده ای و اتفاقی نیفتاده است. چرا وقتت را هدر می دهی؟"
و در اطرافت احمق هایی را می بینی که نشسته اند و کارهای بیفایده
می کنند و هیچ اتفاقی نمی افتد؟
در تئاتر کسی چه می داند که چه هیجانی و شعفی ممکن می بود؟
اینگونه نکته را ازدست می دهی.
اگر یک فرد نباشی، یک واحد،
وجودی یکپارچه، هرکجا که باشی همیشه از دست می دهی
هرگز در وطن نخواهی بود.
همیشه به یک جا و جای دیگر می روی و هرگز به جایی نخواهی رسید.
دیوانه خواهی شد.
تا وقتی که یک فرد نباشی،
نمی توانی آزاد باشی
آزادی تو یک فریب خواهد بود،
چیزی جز خودکشی نخواهد بود
خودت را خواهی کشت، امکانات خودت را ازبین می بری،
انرژی هایت را نابود می کنی،
و یک روز احساس خواهی کرد که در تمام زندگی تلاش کرده ای و هیچ چیز به دست نیامده است،
رشدی از آن حاصل نشده است.
#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها_جلد5
#برگردان :محسن خاتمی
@oshoi
✳️آیا ممکن است کسی با تمرین یوگا خداوند را بشناسد؟"
✳️پاسخ:
خداوند را نمیتوان با تمرین هیچ چیزی شناخت،
نه یوگا، نه تانترا، نه ذن، نه تائو....
هیچ تمرینی قادر نیست که خدا را به شما بشناساند.
چه کسی تمرین خواهد کرد؟
تمام تمرینات منحصر به ذهن هستند و
ذهن که چیزی را تمرین کند، یعنی:
تقویت بیشتر ذهن توسط تمرین ،
ذهن با تمرینات قویتر میشود.
هر تمرینی فقط ذهن را تقویت میکند، و ذهن به حیطهی نسبی تعلق دارد،
پایه و اساس نسبی است.
شما به سراغ من می آیید تا دانش بجویید.
شما خواستار فرمول هایی هستید که به آنها بیاویزید.
من به شما فرمول نمی دهم.
در حقیقت اگر هم فرمولی داشته باشید
آن را از شما می گیرم!
کم کم یقین تان را تخریب می کنم.
به تدریج تردیدتان را بیشتر و بیشتر میکنم.
و سعی می کنم شما را بیشتر و بیشتر نا مطمئن سازم.
این تنها کاری است که باید انجام گیرد.
این تنها چیزی است که یک "استاد" باید انجام دهد:
رها کردن شما در آزادی کامل.
در آزادی کامل ، شما با امکانات گسترده که هیچ چیز تثبیت شده ای وجود ندارد، شما ناچارید آگاه شوید.
جز این ممکن نیست.
این همان چیزی است که آن را ادراک می نامم.
اگر شما درک کنید که نا امنی جزء لاینفک زندگی است و چه بهتر که اینگونه فکر کنید.
در آن صورت زندگی شما سرشار از آزادی و شگفتی های پی در پی می شود.
هیچکس نمی داند در پس این لحظه چه چیزی نهفته است.
اینطوری مدام در حیرت هستید.
نگوئید عدم اطمینان، بگوئید حیرت.
نگوئید ناامنی بگوئید آزادی.
اگر با شهامت نباشید نمی توانید حقیقی باشید.
💜اشو
📗شهامت
@oshowords
مردم در ناآگاهی زندگی میکنند و انواع کارها را در ناهشیاری انجام میدهند.
هر کسی یک آدمآهنی ناهشیار است. ما فقط تظاهر میکنیم که هشیار هستیم؛ ولی هشیار نیستیم.
لحظهای که هشیار بشوی، تمام رفتارهای ناهشیارانه از زندگیات ناپدید خواهند شد. زندگیات شروع میکند به حرکت در بُعدی تازه...
هر حرکت و عمل تو از شفافیت درونی میآید؛ هرگونه پاسخِ تو همراه با فضیلت است.
زندگی در ناهشیاری یعنی زندگی در گناه؛ زندگی در هشیاری یعنی یک زندگیِ با فضیلت.
و زندگی در هشیاریِ تمام، یعنی یک بودا بودن، یک مسیح بودن.
* یک دزد نزد عارفی به نام ناگارجونا رفت و پرسید: “آیا من میتوانم مراقبه کنم و باز هم یک دزد بمانم؟”
ناگارجونا گفت: “بله. فقط یک کار بکن: در حالی که دزدی میکنی «هشیار» بمان؛ کاملاً آگاه و گوش به زنگ بمان.”
دزد بسیار خوشحال شد و گفت: “حق با شماست مرشد! من نزد خیلی از مرشدان رفتم و همگی میگویند که اول باید دزدی را ترک کنم و آنوقت میتوانم مراقبه کنم.”
ناگارجونا گفت: “توجه من به مراقبه (آگاهانهزیستن) است و نه به سایر چیزها. کاری که تو میکنی به خودت مربوط است؛ چه دزدی کنی و چه اعانه بدهی، به خودت مربوط است. کار من این است که به تو بگویم که در هر عملی هشیار و آگاه بمانی؛ حالا هر کاری که میخواهی بکن.”
البته آن دزد بسیار خوشحال بود زیرا حالا میتوانست هر دو دنیا را داشته باشد! ولی پس از پانزده روز، باز گشت و روی پاهای مرشد افتاد و گفت: “تو مرد خیلی زیرکی هستی! تو تمام حرفهی مرا از بین بردی!
حالا اگر بخواهم هشیار باشم نمیتوانم دزدی کنم؛ دستانم حرکت نمیکنند.
دیشب وارد قصر پادشاه شدم؛ این فرصت بزرگیست که یک بار در زندگی دست میدهد. واردشدن به آنجا بسیار سخت بود ـــ تمام عمرم سعی کرده بودم ولی نتوانسته بودم ــ ولی شاید از برکات تو بود که دیشب توانستم وارد شوم و تمام نگهبانها سخت در خواب بودند...
گنجینه را باز کردم و چه الماسهایی آنجا بود که در عمرم ندیده بودم! میتوانستم ثروتمندترین مرد باشم و همه چیز در دسترسم بود؛ ولی تو آنجا بین من و گنجینه ایستاده بودی.
به من میگفتی: «مراقب باش!»
فریاد میزدی: «هشیار باش!»
و من اگر هشیاری را آزمایش میکردم، آن الماسهای گرانبها فقط به نظرم سنگهایی میرسیدند که ارزش برداشتن را نداشتند. و اگر هشیاری را فراموش میکردم، آنها دوباره جواهراتی قیمتی و بسیار گرانبها بودند...
بارها آن وضعیت تغییر کرد؛ من هشیار شدم و آنها سنگهایی معمولی بودند، ناهشیار شدم و آنها ثروت عظیمی بودند. ولی در نهایت تو پیروز شدی. حالا من نزد تو بازگشتم. لطفا مرا به سانیاس (سلوک) مشرّف کن.”
فقط یک مقدارِ کمِ آگاهی، و تمام زندگیات تحت تاثیر قرار میگیرد...
فقط کمی آگاهی و تمام زندگیات آنگونه که تاکنون زندگی کرده بودی درهم میشکند، سقوط میکند و یک زندگی جدید در اطراف آن مرکزِ آگاهی، شروع به طلوعکردن میکند.
#اشو
@shekohobidariroh
موسیقی بی کلام آرامش بخش
همراه با زمزمه ای دلنشین
تقدیم به شما همراهان گرامی
@oshoi
#سوال_از_اشو
مرشد عزیز، چرا مردمان زیادی سالک شما میشوند؟
#پاسخ
از من میپرسی که “چرا مردمان زیادی سالک شما میشوند؟”
هرکسی به دلیلی متفاوت سانیاسین میشود، پس پاسخ به این سوال بسیار دشوار است. یک سالک واقعی حتی نمیتواند پاسخی منطقی بدهد که چرا یک سانیاسین شده است.
این یک رابطهی عاشقانه است
آنان عاشق این مرد دیوانه میشوند
این کاملاً دیوانگی است، بیمعنی است. آنان فقط یک ارتباط یگانگی پیدا میکنند چیزی در قلبشان رخ میدهد و نه در سرشان!
و وقتی چیزی در قلب رخ میدهد، قابل پاسخدادن نیست
ولی برخی هم به سبب سرشان سانیاسین میشوند؛ آنوقت آنان فقط “شبهِ سالک” pseudo sannyasin هستند. آنان میتوانند به تو بگویند که چرا سالک شدهاند.
پس این مقدار میتواند گفته شود:
کسی که بتواند پاسخ دهد که چرا یک سانیاسین شده، سانیاسی قلابی است یک شبهِ سالک است
سالک واقعی فقط میتواند شانههایش را بالا بیندازد. میتواند بگوید، “نمیدانم، فقط اتفاق افتاد.”
او تو را متقاعد نخواهد کرد(نمیتواند چنین کند) ولی سعی کن با این فرد احساسِ همحسی کنی
این یک رابطهی عاشقانه است
چه کسی هرگز قادر بوده است که بگوید چرا عاشق شده است؟
انسان بدون هیچ دلیلی فقط عاشق میشود. ناگهان چیزی تکان میخورد و چنان ظریف و لطیف تکان میخورد که نمیتوانی دربیابی که چرا!!!
این چرا قابل پاسخدادن نیست
و هرگاه این سوال قابل پاسخدادن باشد آن فرد یک سالک واقعی نیست
معما در همین است: آنان که بتوانند پاسخ دهند، سالک واقعی نیستند؛ آنان که نتوانند پاسخ دهند، سانیاسینهای واقعی هستند
و سپس مردمان مختلفی هستند که از زمینههای مختلف میآیند، آنان به دلایل متفاوتی به اینجا میآیند
آنان به روشهای گوناگونی نسبت به من باز میشوند، زمانهای متفاوتی طول میکشد، سرعت آنان با هم متفاوت است.
* دو مرد که برای اکتشاف سرزمینهای دور و ناشناخته به عمق جنگلهای آمازون رفته بودند، در بازگشت از این سفر پرمخاطره با خبرنگاران مصاحبهای داشتند.
یکی از گزارشگران از نفر اول پرسید،
“چه چیزی سبب شد که به این سفر پرخطر بروید؟”
مرد پاسخ داد، “مجبور بودم بروم، باید این چالش را می پذیرفتم تا شهامت و جسارت خودم را در زندگی آزمایش کنم، تا با سختیها رویارو شوم و روی معنای زندگی تعمق کنم.”
پرسشگر در اینجا رو به نفر دوم کرد و گفت، “شما چطور آقا؟ چه چیزی شما را بهه این سفر وادار کرد؟”
مرد با حالتی خسته گفت:
“باید با زنم ملاقات کنی!”
مردمان متفاوت، دلایل مختلفی خواهند داشت. فردی برای اکتشاف ناشناخته به اینجا میآید؛ دیگری فقط به دلیل همسرش در اینجاست!
کسی به این دلیل در اینجا هست که زندگانیهای بسیاری را در جستجوی حقیقت بوده؛ دیگری بطور تصادفی به اینجا آمده است. شاید از پونا گذر میکرده: از راه کابل به گوآ میرفته و با دیدن اینهمه مردم دیوانهی نارنجیپوش کنجکاویاش تحریک شده است. با خودش گفته، “هی مَرد، اتفاقات جالبی اینجا در جریان است!” و آنوقت به تور افتاده است…. آنوقت گوآ را کاملاً فراموش کرده است
آنوقت آهستهآهسته، مردم تمام دنیا رافراموش خواهند کرد! آنوقت همین مکان کوچک تمام دنیای آنان میشود...
پس دلایل متفاوتی وجود دارد
نمی توانم یک دلیل مشخص به تو بدهم
نمیتوانم بگویم چرا مردم وارد سلوک با من میشوند.
تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که من کاملاً دیوانه هستم، و تعدادی از مردم درمییابند که با من تنظیم هستند.
#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada
جلد هشتم
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
یک زندگی که فقط از روی آداب اجتماعی باشد را زندگی نکن.
یک زندگی که فقط از روی نزاکت های اجتماعی باشد را زندگی نکن.
یک زندگی اصیل را زندگی کن.
می دانم که زندگی با اصول و آداب اجتماعی راحت است و بدون دردسر؛ ولی مسموم است. تو را آهسته آهسته می کشد.
زندگی با اصالت چنان راحت و در امنیت نیست . مخاطره آمیز است، خطرناک است - ولی واقعی است، و ارزش خطر کردن را دارد . و هرگز برای آن توبه نخواهی کرد .
وقتی که شروع کنی به لذت بردن از زندگی اصیل، احساس های واقعی و لذت بردن از جریان واقعی انرژی ات، زمانی که دیگر تقسیم شده و شکاف برداشته نباشی، آنگاه درک خواهی کرد که اگر همه چیز را برایش به مخاطره بیاندازی، ارزشش را دارد .
برای داشتن یک لحظه از زندگی واقعی، تمام زندگی غیرواقعی ات می تواند به مخاطره افتد، ارزش آن را دارد؛ زیرا در همان یک لحظه خواهی دانست که زندگی چیست و مقصود از زندگی چیست و اگر غیر از این باشد، تمامی زندگی طولانی چندین ساله ات، فقط در سطح زندگی خواهی کرد.
این همان ناامیدی است که ما در اطراف خود آفریده ایم.
زندگی کردن و ابدا زندگی نکردن.
انجام کارهایی که ابدا منظورمان از زندگی انجام آن کارها نبوده.
بودن در روابطی که هرگز نخواسته ایم در آنها باشیم.
داشتن حرفه ای که هرگز یک فراخوان قلبی برایمان نبوده است.
به هزار و یک روش کاذب بودن و انتظار اینکه یک زندگی اصیل از دل اینهمه کذب بیرون بیاید.
لایه هایی از کذب روی لایه های دیگر....
و اینگونه می خواهی بدانی که زندگی چیست؟ سرور چیست؟
آرامش چیست؟
به سبب این کذب بودن است که زندگی و تمامی سرورش را از کف داده ای، به سبب همین کذب ها و نقاب هاست که نمی توانی با جریان زنده ی زندگی در تماس باشی.
💜اشو
@oshowords
گاهی هوای دل آدمی ابری و تیره می گردد
گاهی روح وارد اقلیم شب می شود
اما روح سپیده دمان نیز دارد.
سعادت در آن است که بدانیم ما هیچکدام نیستیم
بدینسان انسان به صلح با خود و هستی میرسد
هماهنگی با قطبهای متضاد، شور آفرین است ....
اگر بدانی چگونه با احساسی از سعادت زندگی کنی روح تو قوی خواهد شد
در غیر اینصورت در همان مرحله ی دانه بودن باقی می ماند
و هرگز درختی تنومند نمی شود .
#اشو
#عشق_پرنده_ای_آزاد_و_رها
@eshg_bazi_ba_ostad
ذهن را کاملا آرام کنیداین باید هدف شما باشد. تو باید این را همیشه به خاطر بسپاری که تمام کاری که برای بیدار شدن باید انجام دهم این است که ذهنم را آرام کنم. همین هیچ چیز دیگری نیست که باید انجام دهید اما به نظر می رسد راه آرام کردن ذهن برای برخی از ما یک مشکل است اگر صبح به محض برخاستن از رختخواب مراقب ذهن باشیم و ببینیم ذهن ما به کدام سمت می رود و سپس آن را رها کن ولش کن آن را دنبال نکن با افکار درگیر نشو به سادگی ذهن را تماشا کن، همین وقتی آگاه می شوی که ذهن نیستی عملکرد ذهن به خودی خود شروع به کند شدن خواهد کرداما زمانی که با ذهن و با همه چیزهایی که ذهن به آنها فکر می کند همذات پنداری می کنی بعد از آن احساساتی مانند ترس ناامیدی غم ناراحتی و یا خوشحالی و هیجان از رویدادی که قرار است امروز یا فردا اتفاق بیفتد خواهد آمد،همه اینها شما را از درک باز می دارد.بنابراین بهترین روش برای این امر خود پرس و جو یا تفحص خویش خواهد بود بپرسیداین افکار به چه کسی می رسد؟چه کسی این گونه فکر می کند من کی هستم؟ منشأ من شخصی چیست که همه این چیزها را هرروز احساس می کند؟ آرام بمان
#رابرت_آدامز
عاشقتم نور زیبا
@shadyekoochak
#عشق_حقیقی
مراقب باش:
هرگز به عشق همچون سکس فکر نکن، وگرنه دچار فریب خواهی شد
فقط زمانی که احساس کردی حضور دیگری، تنها حضور خالص او، نه هیچ چیز دیگر، فقط حضورش کافی است تا به تو احساس خوشبختی بدهد؛ چیزی در تو شروع میکند به شکفتن،فقط آنوقت است که در عشق حقیقی به سر میبری
آگاه باش:
عشق شهوت نیست
عاطفه و احساسات زودگذر نیست
عشق مالکیت نیست
عشق یک ادراک ژرف است که دیگری به نوعی تو را کامل میکند
فردی تو را یک دایره کامل میسازد
#اشو
@oshoi
فردی که #عمیقا_به_بدن_وابسته باشد هرگز نمی تواند #آزاد باشد.
خودِ همان وابستگی او را به انواع فراوان از قید و بندها هدایت خواهد کرد.
شاید عاشق مردی باشی،
شاید عاشق زنی باشی،
ولی در عمق وجودت مقاومت هم میکنی،
زیرا آن معشوق نیز نوعی قید است.
تو را فلج میکند؛ آن رابطه تو را تغذیه نیز میکند، تو را به بند هم میکشد. نمیتوانی بدون آن زندگی کنی،
و نمیتوانی با آن زندگی کنی.
این مشکل تمام عشاق است.
نمیتوانند جدا ازهم زندگی کنند و نمیتوانند باهم زندگی کنند.
وقتی از هم جدا میشوند به یگدیگر فکر می کنند؛
وقتی باهم هستند باهمدیگر می جنگند!
چرا این اتفاق رخ میدهد؟
مکانیسمی ساده است:
وقتی با زنی که دوستش داری و تو را دوست دارد ، نیستی، شروع می کنی به احساس گرسنگی برای آن گرمایی که از تن آن زن جاری میشود.
وقتی با آن زن هستی، دیگر احساس گرسنگی نداری، دیگر گرسنه نیستی؛خوب تغذیه شدهای.
و بزودی به ستوه میآیی.
تمام عشاقان وقتی با هم هستند
فکر می کنند،
”چه زیباست تنهابودن!“
و وقتی که تنها هستند، دیر یا زود شروع میکنند به احساس نیاز برای دیگری و تصورات و رویاها شروع میشوند:
”چه زیبا خواهد بود اگر باهم باشیم!“
#بدن نیاز به باهم بودن دارد؛
و
درونیترین #روح تو نیاز به تنهایی دارد مشکل این است.....
#اشو
@eshg_bazi_ba_ostad
#سوال_از_اشو
مرشد محبوب! میخواهم ازدواج کنم. چطور میتوانم مطمئن شوم زنی که با او ازدواج میکنم شخصیت پاک و خالصی دارد؟
#پاسخ:
سورش Suresh، این چیزی است که من ذهن گندیدهی هندی میخوانم!
اول اینکه: اگر آن زن واقعاً پاک باشد، چرا باید با تو ازدواج کند؟!
و چرا این خواسته وجود دارد؟
این تحمیل برای چیست؟
و منظورت از پاکی و خلوص شخصیت چیست؟
آیا منظورت این است که او قبل از تو با هیچکس رابطهی جنسی نداشته است؟
ولی این یعنی ازدواج با زنی که نابالغ است، ازدواج با زنی که بیتجربه است
اگر بخواهی یک مهندس را استخدام کنی، آیا از او سوال می کنی،
"اولین لازمه این است که نباید چیزی از مهندسی بدانی!”؟
در این مورد از تجربهاش میپرسی: خواهان گواهینامهها و شواهد هستی
اگر مایل باشی تحقیق خواهی کرد که آیا آن زن توسط دیگران مورد عشق قرار گرفته است یا نه
اگر زنی تا این زمان با هیچکسی در تماس نبوده است: فرار کن!
این یعنی چه؟
فقط به این معناست که آن زن خطرناک است!
فقط مردمان بسیار زشت میتوانند آن نوع پاکی را که تو درخواست میکنی داشته باشند.
ولی من نمیبینم که شخص با داشتن چند رابطهی عاشقانه ناپاک شود.
عشق انسان را پاک میکند.
چگونه میتواند کسی را ناپاک کند؟
فرد هرچه بیشتر عشق بورزد، در عشق ماهرتر، هنرمندتر و باهوشتر میگردد.
میلیونها ازدواج به این سبب شکست میخورد که دو فرد بیتجربه سعی دارند امور را اداره کنند.
اگر هر دو بیتجربه باشند، ازدواج باید که به شکست منتهی شود.
در دنیا هنوز چند جامعهی ابتدایی وجود دارد که در آنها قبل از اینکه تصمیم به ازدواج گرفته شود، الزامی است که زن با چند مرد در رابطه بوده باشد و مرد نیز باید چند زن را شناخته باشد
ازدواج نیاز به هنرمند بودن دارد
تلاشی بزرگ است برای ایجاد یک سمفونی بین دو وجود انسانی
پس درخواست چیزهای ابلهانه نداشته باش. و اگر خیلی به دنبال این نوع پاکی هستی، آنوقت چرا تصمیم گرفتهای که آن زن را ناپاک جلوه بدهی؟
این سبب رنج تو خواهد شد و آن زن نیز رنج خواهد برد زیرا او نیز تو را ناپاک خواهد ساخت
چنین آسیبهایی به همدیگر نزنید.
نخست اینکه چرا به ازدواج فکر میکنید؟ پاک بمانید!!!!!
مورفی میگوید، هرچیز خوب در زندگی یا غیرقانونی است، یا غیراخلاقی و یا چاقکننده!
سه چیز در زندگی وفادار هستند:
پول، سگ و پیرزن!
پس یا با پول ازدواج کن، یا با یک سگ و یا با یک پیرزن!
اگر خیلی به پاکبودن علاقه داری، اگر خیلی مایلی با پاکی ازدواج کنی، درخواست یک زن واقعی را نداشته باش. یک زن پلاستیکی پیدا کن. همیشه میتوانی آن را تمیز کنی و صابون بزنی! چرا زحمت افراد واقعی را بکشی؟ مردمان واقعی افرادی واقعی هستند.
دو مرد که در انتظار زایمان همسرانشان بودند در اتاق انتظار بیمارستان قدم میزدند. یکی از آنان گفت، “عجب شانسی! باید در زمان مرخصی من اتفاق میافتاد!”
دیگری گفت، “فکر میکنی خودت مشکل داری؟ من در ماهعسل هستم!”
مردمان واقعی انسانهای واقعی هستند
رخدادها برای مردمان واقعی اتفاق میافتند نه برای مردمان پلاستیکی، آری، حتی در ماهعسل هم اتفاق میافتد!
سورش! یا از فکر ازدواج بیرون بیا یا اینکه فکر پاکی شخصیت را رها کن.
اگر هر دو مفهوم را باهم نگه بداری دچار مشکل خواهی شد.
و تو کیستی که بخواهی پاکی شخصیت دیگری را تعیین کنی؟
اگر زنی را دوست داری، او را با تمام محدودیتهایش دوست بدار، با تمام نقصهایش؛ او تو را با تمام نقصها و محدودیتهایت دوست دارد.
ولی این نکته بسیار اهمیت دارد
بهویژه برای ذهنیت هندی
کمال!!!
و درخواست کمالداشتن نوعی روانپریشی است
این درخواست، دیگری را دچار روانپریشی خواهد ساخت و تاجایی که به تو مربوط است، از پیش روانپریش هستی!
اگر از هر انسانی درخواست کمال داشته باشی برای خودت و دیگری تولید مشکل خواهی کرد و زندگیت چیزی جز مصیبت نخواهد بود
انسان واقعاً فهمیده و باهوش نقصهای دیگری را میپذیرد و با این وجود به او عشق میورزد
عظمت عشق کفایت میکند؛ حتی میتواند افراد بدون شخصیت را هم دوست بدارد: کسانی که با مفاهیم تو پاک نیستند؛ افرادی که گاهی گمراه میشوند، کسانی که گاهی مرتکب گناهان کوچک میشوند.
عشق بقدر کافی عظمت دارد تا تمام اینها را بپذیرد و آنها را نیز #دگرگون سازد.
#اشو
دامّا پادا / راه حق DhammaPada
جلد هشتم
#برگردان: محسن خاتمی
@oshoi
هر زن یا مردی که با او در تماس هستی یک چالش بزرگ است.
میتوانی از این چالشها پرهیز کنی. این کاری است که راهبان همیشه کردهاند؛ فرار از دنیا، دوری از چالشها.
البته احساس ثبات بیشتر و سکوت بیشتری خواهی داشت؛ زندگیات زیاد پیچیده نخواهد بود؛ ولی فقیر خواهی بود.
وقتی میگویم «فقیر» منظورم این است که بسیار بسیار بیتجربه و نابالغ خواهی بود. زیرا رشد و پختگی را از کجا خواهی آورد؟ آن غنای زندگی و تجربه را از کجا میآوری؟
راه دیگری وجود ندارد.
اینها را نمیتوانی خریداری کنی، نمیتوانی وام بگیری!
در هیمالیا پنهان نشده که بروی و آنجا را حفر کنی! در آنجا نیست.
این غنای تجربه و پختگی و بلوغ در زندگی است؛
با مردم است،
در روابط است.
من میدانم که پیچیده است،
ولی اگر فقط بخاطر پیچیدگی در روابط فکر کنی که بهتر است تنها باشی، تنهابودن تو معنوی نخواهد بود. این تنهاییِ یک ترسو است و نه یک فرد شجاع.
بگذار لطیفه ای برایت بگویم:
مردی که سخت ناشنوا بود نزد پزشک رفت تا معاینه شود. پزشک پس از معاینه به او گفت که برای مردی در سن هفتاد سالگی وضعیت خوبی دارد. سپس از او پرسید: ”سیگار میکشی؟“
پیرمرد پرسید: ”چی گفتی؟“
پزشک بلندتر گفت: ”گفتم سیگار میکشی؟“
پیرمرد گفت: ”آه، بله.“
پزشک سؤال کرد: ”زیاد؟“
پیرمرد گفت: ”کی؟“
پزشک گفت: ”گفتم زیاد سیگار میکشی؟“
پیرمرد گفت: ”بله، سیگار، پیپ…. بله همیشه دود میکنم.“
پزشک پرسید: ”مشروب چی؟“
پیرمرد گفت: ”بله، هرچی پیدا کنم مینوشم!“
پزشک گفت: ”گمان کنم که شبها هم بیدار هستی؟ مهمانی زیاد میروی؟ دخترها را دوست داری؟“
پیرمرد گفت: ”البته! و قصد دارم همینطوری مدتها ادامه بدهم!“
پزشک گفت: ”خوب باید به تو بگویم که باید تمام این چیزها را متوقف کنی.“
پیرمرد با صدای بلند که بیشتر شبیه تعجب بود تا نشنیدن، گفت: ”چی؟!“
پزشک فریاد زد: ”باید همه را قطع کنی!“
پیرمرد گفت: ”فقط برای اینکه بهتر بشنوم؟ نخیر. متشکرم!“
فقط برای پرهیز از پیچیدگیها؟ نه. هرگز! این راه ترسوها است.
هرگز از مشکلات فرار نکن.
مشکلات کمککننده هستند، بسیار کمک میکنند. آنها موقعیتهایی برای رشد هستند.
#اشو
@shekohobidariroh
ماتریکس درون ماتریکس چیست؟
هستی ما محدود به هیچ ماتریکس نیست
خودتان را به هیچ ماتریکس محدود نکنید.
تو باید در مورد مراقبه بسیار بازیگوش باشی.باید بیاموزی از آن مثل يك سرگرمي لذت ببري.نباید مراقبه را سخت بگیری.کافی است آن را سخت بگیری تا از دستش بدهی. بايد كه با لذت وارد آن شوي.باید آگاه باشی که مراقبه تو را به آرامش ژرف و ژرف تری گسیل می کند. مراقبه، تمركز فكرنيست، نقطه ی مقابل آن است: رها و آسوده بودن است. وقتي كاملا رها و آسوده بودن است.وقتی کاملاً رها و آسوده باشی، براي نخستين بار واقعيت وجودت را احساس مي كني. آنگاه كه تو درگير فعاليت هستي، چنان مشغولي كه نمي تواني خودت را ببيني. فعاليت، دود بيشتري پيرامون تو ايجاد مي كند.گرد و خاک بیشتری پیرامون تو به پا می کند. از اين رو بايد تمام فعاليتها را، دست كم به مدت چند ساعت در روز،كنار بگذاري. وقتي هنر آرام بودن را بياموزي ميتواني هم فعال باشي و هم آرام، زيرا آرامش تو چنان دروني مي شود كه هيچ چيزي از بيرون نمي تواند آنرا مختل كند. فعاليت در محيط پيرامون جاري مي شود و تو در كانون، آرام مي ماني. پس تنها مبتديان مجبورند كه فعاليت را براي ساعتي در روز كنار بگذارند. اگر تو اين هنر را بياموزي، ديگر مشكلي وجود نخواهد داشت: در بيست و چهار ساعت شبانه روز مي تواني در حالي كه به انجام فعاليتهاي روزمره مشغولي، مراقبه گر بماني.
#اُشو
#کتاب_زندگی_موهبتی_الهی_است
@eshg_bazi_ba_ostad
هر چیزی که در هستی اتفاق میافتد، همیشه درست است. ممکن است از نظر شما اشتباه باشد، چون که شما یک تصور خاص از اینکه چه چیزی درست است دارید.
اما هنگامی که بدون هیچ تعصبی نگاه کنید، هیچ چیزی اشتباه نیست. تولد درست است، مرگ درست است. زیبایی درست است، زشتی درست است.
اما ذهن ما کوچک است. درک ما محدود است.
ما نمیتوانیم کل را ببینیم. ما همواره تنها یک بخش کوچک را میبینیم. ما مانند شخصی هستیم که پشت درب اتاق خود پنهان شده است و از سوراخ کلید به خیابان نگاه میکند. این طریقی است که ما به هستی نگاه میکنیم.
به همین دلیل ما پیوسته میپرسیم که چرا در جهان بدبختی وجود دارد؟ چرا این و آن وجود دارد؟ چرا؟
اگر ما بتوانیم به کل نگاه کنیم، همهی این چراها ناپدید خواهند شد. و برای نگاه کردن به کل، شما باید از اتاقتان بیرون بیایید. باید در را باز کنید... باید این دید سوراخ کلیدی را رها کنید.
ذهن یک سوراخ کلید است، یک سوراخِ کلید بسیار کوچک... اگر شما بدون دخالت ذهن، کل را ببینید، همه چیز همانطور است که باید باشد. هیچ اشتباهی وجود ندارد. تنها خداوند وجود دارد. شیطان اختراع انسان است.
#اشو
@eshg_bazi_ba_ostad
#سوال_از_اشو
اشوی عزیز،پیام شما در این روزهای سال جدید، برای انسانیت چیست؟
#پاسخ
پیام من ساده است
پیام من انسانی جدید است
مفهوم قدیمی انسانیت دوگانگی داشت.
مادی گرا/روحانی، اخلاقی/غیر اخلاقی، قدیس/ گناهکار. و این دوگانگی همه را دچار شکاف شخصیتی کرده بود
گذشته ی بشر چیزی جز بیماری نبود
در سه هزار سال گذشته، پنج هزار جنگ روی زمین رخ داده است
و این دیوانگی محض است، باور نکردنی است. احمقانه و غیر انسانی است.
زمانی که انسان را دو بخش می کنی، غم و بدبختی را در وجودش خلق می کنی. و در این حالت او نمی تواند سالم باشد، شخصیتی تفکیک شده که بخش انکار شده در صدد انتقام است
و برای این انتقام گیری، راه های زیادی پیدا می شود
وجود تو میدان جنگ می شود
و این است گذشته ی بشر
در گذشته ما نمی توانستیم انسانی واقعی خلق کنیم، بلکه فقط شبه-انسان تولید می کردیم
شبه-انسان کسی است که شبیه انسان است ولی بدون ویژگی های انسانی کسی که فرصت شکوفایی کل وجودش را نداشته
وجود او نیمه هایی مجزا دارد، و به همین خاطر همیشه عصبانی و متشنج است
انسان جدید شخصیتی دوگانه نخواهد داشت
او زمینی/ملکوتی خواهد بود
این جهانی و آن جهانی
کل وجودش را خواهد پذیرفت بی هیچ تقسیم بندی و تفکیکی
من #رهایی آموزش می دهم
دیگر وقت آن رسیده که انسان همه ی زنجیرها را باز کند و رها باشد
انسان باید مستقل باشد با فردیتی مستقل. او باید عصیانگر باشد.
نگرش من به انسان جدید این است که او، زوربا و بودا را یکجا در وجودش خواهد داشت
هم از جسم لذت خواهد برد، هم از روح
همه ی مذاهب شکست خورده اند، چون تاکیدشان بر دنیای پس از مرگ بود
و تو نمی توانی از این دنیا چشم بپوشی و انکار کنی
انکار این دنیا یعنی انکار ریشه های وجودی خودت
علم هم شکست خورده محسوب
می شود
چون علم هم آن دنیا را انکار می کرد، عالم درون را انکار می کرد
شرق از دست مذهب کلافه شده است و غرب از دست علم
و الان ما به بشری جدید نیاز داریم که علم و مذهب در کنار هم باشد.
#اشو