به این سوترا توجه بفرمایید:
خدمت به خود چقدر سخت است؛
چقدر آسان است گم کردن خود در شیطنت و حماقت.
خدمت به خود چقدر سخت است … منظور بودا چیست؟
منظورش این است که هشیار بودن بسیار سخت است
زیرا این تنها راه خدمت به خویش است. تا وقتی که شدیداً عاشق خودت نباشی به سفر طاقت فرسای تماشاگری نخواهی رفت
فقط وقتی میتوانی تماشاگر باشی که خودت را چنان زیاد دوست داشته باشی که نخواهی هیچ حماقت و هیچ شرارتی از تو سر بزند؛ که نخواهی هیچ مصیبت و رنجی را بر خودت وارد کنی.
خودخواه باش...
زیرا اگر خودخواه باشی انساندوست خواهی بود
نخست در وجود خودت ریشه بگیر و سپس یاریرسان برای دیگران خواهی بود
ولی به شما گفته شده که اگر خودخواه باشید، بد است!
“خودخواه نباشید، نوع دوست باشید! به دیگران خدمت کنید، به دیگران کمک کنید و خودتان را فراموش کنید!”
مادری به پسر خردسالش گفت:
وظیفهی ما این است که به دیگران خدمت کنیم. خداوند ما را خلق کرده تا به دیگران خدمت کنیم
پسر قدری فکر کرد و سپس گفت:
این را میفهمم که خدا مرا برای خدمت به دیگران خلق کرده
ولی خدا چرا دیگران را خلق کرده؟
برای اینکه به من خدمت کنند؟
ولی این خیلی مسخره است!
او مرا خلق میکند تا به دیگران خدمت کنم و دیگران را خلق میکند تا به من خدمت کنند؟
چرا من نمیتوانم به خودم خدمت کنم و دیگران هم به خودشان خدمت کنند؟
این سادهتر است و خیلی پیچیده نیست!”
به شما گفته شده تا به دیگران خدمت کنید. و شما خدمت میکنید، ولی چه خدمتی میتوانید به آنان بکنید؟
به نام خدمت کردن انواع خطاها را به مردم انجام میدهید. باید که دچار خطا باشید زیرا بقدر کافی هشیار نیستید.
#اشو
@oshoe
ذهن همیشه بهدنبال راههای میانبُر shortcuts است؛
ذهن همیشه طرفدار آسانترین و ارزانترین راه است.
و آن چیزها هستند که تو را بارها و بارها به راههای اشتباه میکشانند.
مراقب باش!
ذهن همیشه بهتو حّبهای زهرآگین میدهد که روکش شیرین دارد:
بهدهان شیرین است؛ ولی فقط درابتدا؛درانتها، تو را خواهد کشت
خرد در ابتدا شاید چنان شیرین نباشد؛ درواقع، هرگز خیلی شیرین نیست، تلخ است ولی تو را تصفیه میکند
دانش در آغاز شیرین است، خرد در انتها شیرین است. و هرآنچه که در آخر کار شیرین گردد، آن چیز واقعی است.
#اشو
دامّا پادا جلد ۳
#برگردان :محسن خاتمی
@oshoi
الماسهای بودا
The Dimond Sutras
یا
تفسیر سوتراهای
“واجرا چکدیکا چراجناپارامیتا”
از گوتام بودا
سخنان اشو از ۲۱ تا ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷
فصل چهارم: از فراسو
#سوال_از_اشو
پرسش هفتم:
اشو، شما دوست دارید که همگی ما بودیساتوا بشویم.
این یعنی که فرد باید تصمیمی قاطع بگیرد تا به دیگران کمک کند به ساحل دیگر برسند.
بااینحال من احساس نمیکنم که قادرم چنین تصمیمی بگیرم.
من گاهی احساس عشق نسبت به دیگران دارم، گاهی اوقات هم فقط سرگرم خودم هستم.
پس آیا باید صبر کنم، یا اینکه آن تصمیم چیزی نیست که یک عبارت باشد بلکه مانند میوهای است که خودش خواهد رسید؟
و چرا آنوقت بودا یک بودا است و یک بودیساتوا نیست؟
(توضیح در مورد بودی ساتوا:
یک بودیساتوا در مرز آینهشدن قرار دارد با ذهنی جدید و عزمی تازه از مهربانی، قادر است قدری بیشتر در این ساحل درنگ کند، برای کمک به دیگران
او دیگر به این دنیا تعلق ندارد.
دنیا دیگر در او وجود ندارد،)
#پاسخ:
نخست: سه چیز باید درک شود
یک: ذهنیت معمولی انسان، وقتی به این دنیا، به این ساحل چسبیدهای و آن ساحل دیگر بهنظر افسانه میآید. نمیتوانی به آن ساحل دیگر اعتماد کنی. تو چنان به این ساحل چسبیدهای که تنها مشکل این است که به تو کمک شود تا چسبندگی خودت را از این دنیا رها کنی.
همین حالا، ساندها Sandeha، اگر به این فکر کنی که یک بودیساتوا خواهی شد، این کمکی نخواهد کرد. نهتنها هیچ کمکی نخواهد کرد، خطرناک هم خواهد بود. این فقط راهکاری خواهد بود تا به همین ساحل بچسبی. تو هنوز از این ساحل رها نشدهای. این راهی تازه خواهد بود تا دوباره به این دنیا بچسبی. و این بسیار حقّه جالبی است
اینک به نام دین، مهر، عشق و خدمت به مردم خواهد بود
اینک یک ایدئولوژیی بزرگ در آن هست: “من برای کمک به مردم اینجا هستم، برای همین است که به ساحل دیگر نمیروم!”
و تو نمیخواهی به آن ساحل بروی و تو نمیدانی که آن ساحل دیگر وجود دارد، و حتی به وجود آن ساحل باور هم نداری. اینک در یک دام بسیار لطیف گرفتار کردهای.
این نخستین مرحله از ذهن معمولی است: به دنیا میچسبد، همواره به دنبال یافتن دلایل تازه بیشتر و بیشتری هستی
رهایی از این چسبندگی بسیار دشوار است
دومین مرحله مربوط به یک بودیساتوا است: کسی که به آن مرحلهی وارستگی از چسبندگی رسیده و آماده است تا به آن ساحل دیگر پرواز کند، او دیگر در این دنیا ریشه ندارد. در مرحلهی اول نچسبیدن دشوار است، در دومین مرحله چسبیدن بسیار مشکل است.
سوتراهای الماس برای مردمان است که در مرحلهی دوم هستند، نه برای کسانی که در مرحلهی اول هستند. نخست باید از چسبندگی رها شوی، نخست باید تمام ریشههایت را در این دنیا نابود کنی. وقتی تمام ریشههایت را ازبین بردی، فقط آنوقت است که میتوانی به مردم کمک برسانی، وگرنه هیچ کمکی نخواهی بود. چیزی برای سهیمشدن نداری. میتوانی به این باور ادامه بدهی که: “من عاشق مردم هستم!”
ولی هنوز هیچ عشقی نداری.
هنوز خواهان این هستی که مردم عاشق تو باشند. هنوز یک گدا هستی، هنوز در مقامی نیستی تا بدون هیچ دلیلی و فقط برای خوشیِ سهیم کردن، عشقت را با دیگران سهیم شوی.
نخست به دومین مرحله برس
نخست بگذار تا کاملاًً بینفس شوی. تمام ریشههایت در این دنیا را نابود کن، تصاحبگر نباش. فقط در این صورت است که سخنان بودا به تو مربوط میشود
آنوقت مشکل برمیخیزد. نخست مشکل این است که چگونه از چسبندگی رها شوی، سپس مشکلی برمیخیزد که چگونه قدری بیشتر بچسبی!
بودا میگوید: وقتی ریشهای نداشته باشی، آنوقت است که در اینجا مورد نیاز هستی. آنوقت چیزی برای سهیم کردن داری. آنوقت الماسهایی داری که سهیم بشوی. آنوقت قبل از ترک این ساحل، سهیم شو، و تاجایی که میتوانی در اینجا بمان
این دومین مرحله است
سومین مرحله متعلق به یک بودا است که به آن ساحل دیگر رسیده است.
حالا، تو میپرسی، “و چرا آنوقت بودا یک بودا است و یک بودیساتوا نیست؟”
سومین مرحله مشکلتر است.
بودن در آن ساحل و بااینحال در این ساحلبودن، دشوارترین چیز است
در آن ساحل بودن و درعینحال کمک به مردم، سختترین کار است
پس این سه مشکل وجود دارند:
نخست، دلکندن و رهاشدن از این ساحل
دوم، وقتی این وارستگی رخ داد، ماندن در این ساحل
و سوم، وقتی نتوانی در این ساحل بمانی….. زیرا لحظهای فرامیرسد که این کار غیرممکن میشود.
هر بودیساتوا باید که یک بودا شود. نمیتوانی به این ساحل بچسبی، این غیرقانونی است. نقطهای میآید که تو مجبوری ترک کنی. کمی ممکن هست؛ فوقش یک زندگانی، نه بیشتر از آن. سپس مجبور هستی تا اینجا را ترک کنی. برای یک زندگانی میتوانی بچسبی، زیرا تمام ریشهها نابود شده، ولی تو بدن داری؛ پس میتوانی در بدن بمانی. فوقش این است که یک زندگانی بتوانی بچسبی، سپس باید ترک کنی.
ادامه 👇
@oshoi
آنان که در جستجوی خدا و عبادتش به کلیساها و معابد و.... میروند،
بسیار نادان و ناهشیار هستند.
اینان کسانی هستند که:
چشمانشان از دیدن خدا در معمولیترین چیزهای زندگی عاجز و کور است.
زیرا که اگر تو نتوانی خدا را در همسرت و فرزندت پیدا کنی، اگر نتوانی خدا را در گل کوچکی که در باغچه خانهات روئیده است ببینی، اگر نتوانی او را در چشمان زنده و بازیگوش دختر بچهای که به تو سلام میکند بیابی، احمقانه است اگر تصور کنی که میتوانی او را در یک معبد بیابی...!
انسان هوشمند و آگاه ، تمام هستی را یک معبد میبیند که خدا از گوشه و کنارش فوران میکند.
#اشو
@Zehn_agahy
ما در این زمین بیگانه ایم
خانه واقعی ما در ساحل دیگر است
ما اینجاییم تا رشد کنیم، تجربه کنیم و پخته شویم
تا بلکه بتوانیم در ساحل دیگر پذیرفته شویم
ما چون کودکانی که به مدرسه فرستاده میشوند وارد دنیا شده ایم،
اینجا مدرسه ماست،
خانه ما نیست
پس هر قدر میتوانی بیشتر بیاموز و بیشتر تجربه کن، بگذار زندگی ات چند بُعدی شود، اما یک چیز را به یاد داشته باش، که اینجا خانه تو نیست
پس به آن وابسته نشو
آن را مُلک خود ندان
خیمه ات را در آن برپا نکن
عصر که میرسد، بچه ها از مدرسه به خانه باز میگردند. مدرسه لازم است، بدون مدرسه امکان رشد نیست
ما با وجود تمام درد و رنج های مدرسه، تمام حماقتها و خردمندی های آن، تمام خوشی ها و ناخوشی های آن،
آرام آرام تعادل و تمرکز را می آموزیم
با پشت سر گذاشتن تمام غمها و شادی های آن، چیزی در درون ما رشد میکند و به کمال میرسد، آنگاه که آمادگی پیدا کنیم، قایقی از ساحل دیگر میرسد تا ما را به خانه بازگرداند.
اما فقط زمانی که ما آمادگی پیدا کرده باشیم،
و گرنه بارها و بارها به مدرسه فرستاده میشویم تا درس را فرا بگیریم.
#اشو
@oshoi
آوازخواندن بيانگر آن است كه فرد باز و آماده است تا قلبش را در هستی بريزد.
آوازخواندن نماد اين است كه فرد غمگين نيست. پرندگان در صبح آواز میخوانند. تو هم بايد مانند پرندگان همواره روحيهی آوازخوانی داشته باشی، انگار كه هميشه صبح است. انگار كه هميشه زمان طلوع خورشيد است. هر لحظه ممكن است خورشيد سر بر آورد و تو بايد از او استقبال كنی. بايد آمادهی پذيرش او و گوش به زنگ باشی. مهمان هر لحظه ممكن است از راه برسد. قلبِ آوازخوان، قلب رقصان و قلب عاشق، آمادهی پذيرش خداست.
انسان بدبخت میتواند همچنان به عبادت خود ادامه دهد اما عبادت از روی بدبختی و غم، از همان آغاز به بيراهه میرود. سنگين میشود و به زمين سقوط میكند. زیرا هيچ بالی ندارد. نمیتواند بسوی نهايت پرواز كند. نمیتواند به خدا برسد.
اگر شاد و عاشق باشی، اگر خندان و پر نشاط باشی و زندگی را سخت نگيری، اگر چون يك كودك بازيگوش، ساده و بیآلايش باشی و همهچيز تو را به شگفتی وادارد، اگر قلبت آواز سپاسگزاری سر دهد؛ آنگاه خدا هر لحظه میتواند وارد شود. پس بياموز باز، پذيرا، عاشق و خندان باشی. بياموز آواز شادی سر دهی تا حضور الوهیت حتمی شود.
مسيح میگويد: درِ خدا را بكوب تا به رويت گشوده شود. و من میگويم: خودت را عذاب نده. فقط آواز شادی سر بده تا خدا درِ تو را بكوبد. و او از تو خواهد پرسيد: آيا میتوانم داخل شوم؟
چنان شاد باش كه حتی خدا نيز مشتاق حضور در تو شود. به جای اينكه درِ خدا را بكوبی، او را شيفتهی خود كن!
#اشو
@shekohobidariroh
الماسهای بودا
The Dimond Sutras
یا
تفسیر سوتراهای
“واجرا چکدیکا چراجناپارامیتا”
از گوتام بودا
سخنان اشو از ۲۱ تا ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷
فصل چهارم:از فراسو
#سوال_از_اشو
پرسش ششم:
اشو عزیز، امروز صبح، پس از سخنرانی، با نشستن کنار سکوی شما،
احساس کردم که گویی در کنار پای شما نشستهام و شما یک داستانی زیبا از آبشارها و درختان با شادمانی بازگو میکنید. شما لبخند میزدید و شادی بسیاری وجود داشت. و بااین وجود، وقتی که رفتید فقط چند دقیقه قبل از آن یک احساس شگفتانگیز داشتم
که گویی با یک چماق بزرگ به سختی روی سرم زده شد!
اشو، با ما چه میکنید؟
برایمان داستانهای زیبا میگویید یا بر سر ما میکوبید، یا چه؟
#پاسخ
ساماتا؛ آن داستانها فقط یک آمادگی هستند برای آن ضربه. من هردو کار را میکنم
من باید نخست برایتان داستان بگویم
ـــ داستانهای زیبا از درختان و کوهستانها و ابرهای، داستانهای زیبا در مورد آن ساحل دیگر، داستانهای زیبا از بوداگونگی و بودیساتواگونگی Bodhisattvahood. و وقتی ببینم که حالا شما در آن داستانها گم شدهاید و میتوانم شما را بزنم و شما خشمگین نخواهید شد، آنوقت ضربه را میزنم. آن داستانها فقط زمینه را آماده میکند، ولی کار اصلی همان کوفتن پتک بر سر شماست. من باید شما را نابود کنم.
طبیعی است که کار طوری است که من باید شما را ترغیب کنم. نخست باید شما را اغوا کنم که نزدیک و نزدیکتر و نزدیکتر بیایید؛ فقط آنوقت است که آن پتک میتواند بر شما فرود آید. وگرنه فرار خواهید کرد. آن داستانها به شما اجازهی فرار نمیدهند، شما را نزدیک من نگه میدارند. آن داستانهای زیبا مانند چسب بین من و شما عمل میکنند، و وقتی ببینم که زمان مناسب فرارسیده، ضربه را میزنم ــ
و وقتی بزنم، با شدت و شوق زیاد میزنم!
#اشو
#برگردان :محسن خاتمی
@oshoi
هنگامی که زندگی انرژی خودش را به وجودت می ریزد، تو جوان خواهی شد. و زندگی دوباره پیدا خواهی کرد.
و پیوسته در شعف و سرور هستی.
انسان واقعی و زنده هر لحظه، دوباره و دوباره زاده می شود.
حتی در هنگام مرگ نیز تازه و جوان است.
حتی در هنگام مرگ هم زندگی انرژی بیشتر و بیشتری به او می بخشد.
رویکرد او به زندگی، زندگی بدون ذهن، به او یاری می دهد تا نه تنها زندگی را بلکه مرگ را نیز به وضوح ببیند.
هرگاه بتوانی زندگی را ببینی خواهی توانست مرگ را نیز ببینی.
دیدن مرگ یعنی اینکه درک کنی که مرگی وجود ندارد و
#همه_چیز_زندگی_است.
زندگی جاودان، بی آغاز و بی پایان.
درک مرگ یعنی:
درک این که خودت قسمتی از این جشن و سرور جاودان زندگی هستی.
#فقط_تماشا_کن، هشیار باش و از موضع معصومیت عمل کن.
#اشو
#کتاب_آه_این
@oshoi
یک دروغ نباشید!
شروع به رها کردن دروغها نمایید.
شروع به انداختن ماسکها نمایید.
یک انسان راستین و معتبر شوید.
سعی کنید هر آنچه هستید باشید.
سعی نکنید چیزی را وانمود کنید که نیستید.
چون وانمودها شما را نجات نخواهند داد.
آنها بار سنگینی هستند که شما را غرق خواهند نمود.
حقیقت نجات می بخشد.
مسیح گفته است:
حقیقت رهایی می بخشد.
حقیقت نجات می دهد.
حقیقت، زندگی جاودانه می شود.
و او گفت: آنکس که به معنایِ این سخنان پی ببرد، مرگ را نمی چشد.
من نیز همین را به شما می گویم:
اگر مزهِ خویشتن خود را بچشید، مرگ را نخواهید چشید.
اگر خویشتن خود را بشناسید،
هرگز هیچ مرگی را نخواهید شناخت.
آنچه که می تواند شما را نجات دهد، پیشاپیش آنجاست.
اما آن یک دانه خردل است.
به رشد آن کمک کنید.
و اولین کمکی که میتوانید بکنید این است که به او کمک کنید بمیرد.
به دانه نچسبید، چون دانه یک پُل است،
هدف نیست.
به آن کمک کنید بمیرد و منحل شود تا زندگیِ درونیِ پنهان در آن آزاد شود و درختی عظیم گردد.
دانه کوچک است اما درخت بسیار عظیم خواهد بود. دانه تقریباً نامرئی است،
و درخت؟
درخت یک پناهگاه عظیم خواهد شد.
میلیونها پرندۀ آسمانی در آن درخت پناه خواهند گرفت.
حقیقت نه تنها شما را نجات میدهد، بلکه دیگران را نیز از طریق شما نجات می دهد.
حقیقت نه تنها آزادیِ شما می شود، بلکه درب آزادی برای بسیاری دیگر نیز خواهد شد.
اگر شما نور شوید، نه تنها زندگی شما نورانی خواهد شد، بلکه نوری می شوید برای میلیونها نفر دیگر. بسیاری از طریق شما می توانند سفر کنند و به هدفشان برسند.
اگر شما نور شوید، یک نماینده می شوید، یک مسیح می شوید.
من نمی خواهم شما یک مسیحی بشوید.
این بیفایده است، یک دروغ است.
من دوست دارم شما مسیح بشوید و شما می توانید مسیح بشوید چونکه همان دانه را دارید.
#اشو
#کتاب_دانه_خردل
#ترجمه_وحید_مهدیخانی
@oshoi
جاهطلبی برای شخص، یک شرافت محسوب نمیشود؛ بلکه حقارت شخصیت را آشکار میسازد.
هر کسی در دنیا از این میترسد که کسی نباشد. هر کس میخواهد صاحب نام باشد، یک شخص بسیار مهم باشد. هر کسی مایل است که مقامی داشته باشد، مشهور باشد و همیشه اول باشد... و اینچنین است که همه در تضاد و رقابت با هم به سر میبرند! این دیوانگی را چه کسی خلق کرده است؟ این توسط نظام آموزشی ما ایجاد شده.
آن آموزشی درست است که بگوید شما آنگونه که هستید کفایت دارید؛ که نباید فرد دیگری باشید و همین که خودتان باشید کافی است. تنها لازم است که تمام امکانات خود را کشف، و لذت آن را تجربه کنید. با کسی در مسابقه نباشید. ضرورتی ندارد؛ دلیلی برای این مسابقه وجود ندارد.
اگر نظام آموزشی بتواند افراد را آگاه کند که فرد برای خودش کفایت میکند و بتواند او را قادر کند تا سُرور آن را تجربه کند؛ اگر آموزش بتواند تجهیزاتی فراهم کند تا هر کسی تا حد امکان به رشد کامل خود برسد ـــ تسهیلات و تجهیزات برای رشد، نه برای جاهطلبی؛ تجهیزاتی برای عشق، نه برای رقابت؛ تجهیزاتی برای بیدارشدن و آگاهی، نه برای ایجاد تضاد با دیگران ـــ آنوقت نظام آموزشی قادر خواهد بود تا یک انقلاب اساسی را در دنیا به ثمر برساند.
تا وقتی که تعلیموتربیت قادر به این کار نباشد، به نفع انسانها عمل نمیکند؛ برعکس برای انسانها مضر و برای ذهن انسان مسموم خواهد بود.
#اشو
📒«انقلاب در آموزشوپرورش»
گردآوری سخنان اشو بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
مترجم: م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
@shekohobidariroh
✳️ نکته👌
هرچه بیشتر ازخودت آگاه شوی، تنش عمیقتری وارد وجودت میشود.
با آگاهبودن از نفس خودت شروع میکنی به خشکشدن و کوچکتر شدن.
وقتی از خودت فارغ باشی، باز و گسترده هستی.
و هر فردی دو معشوقه دارد. هرکسی خودش آن دو همسر است.
وقتی یانگ چو، از منطقهی سونگ عبور میکرد، شب را در مهمانسرایی ماند.
صاحب مهمانسرا دو همخوابه داشت: یکی زیبا و دیگری زشترو بود.
او معشوقهی زشت را ارزش مینهاد و به معشوقهی زیبایش بیاعتنا بود.
وقتی یانگچو دلیلش را پرسید،
پاسخ شنید:
“زن زیبا فکر میکند که زیباست و من به زیبایی او توجه نمیکنم؛
زن زشترو فکر میکند که زشت است و من به زشتی او توجه نمیکنم.”
سعی کن این محاسبهی هستیشناسی را درک کنی:
ظاهراًمتناقض است ولی واقعی است. و اگر بتوانی این را درک کنی خیلی از چیزها بیدرنگ در درونت تغییر خواهد کرد.
اگر چیزی را مطالبه کنی، به تو داده نخواهد شد. اگر مطالبه نکنی، ناگهان درخواهی یافت که هزاران راه برایت باز خواهد شد
مطالبه کن و از تو دریغ خواهد شد؛ مطالبه نکن و تمامی هستی به تو تعلق دارد
مالک شو و ازدست خواهی داد
مالک نباش و هیچکس نمیتواند آن را از تو بگیرد
مرد گفت که یکی از آن دو زن فکر میکند که زیباست. وقتی کسی خودش را زیبا بداند، یک مطالبهی همیشگی وجود دارد:
“مرا ببین: زیبا هستم، تحسینم کن!”
و زیبایی پدیدهای ظریف است نمیتوانی مطالبه کنی. اگر مطالبه کنی، در همان طلبکاری، زشت شدهای
اگر طلبکار باشی، تکرار میکنم:
خودِ همین مطالبه تو را زشت میسازد، زیرا مطالبهکردن زشت است. اگر مطالبه کنی و خیلی آن را درخواست کنی، هیچکس آن را به تو نخواهد داد. مطالبهی تو نوعی تهاجم میشود
خشن است و خشونت چگونه میتواند زیبا باشد؟
تهاجم چگونه میتواند زیبا باشد؟
کسی که خودش را زیبا میپندارد پیوسته حالت تهاجمی دارد.
نمیتوانی با چنین فردی شادمانه زندگی کنی، تقریباً ناممکن است.
اگر مجبور باشی طلبی را پس بدهی، برده خواهی شد. هیچکس مایل نیست برده باشد.
و این تنها در مورد زیبایی نیست، در هر بُعد از زندگی صدق میکند
اگر کسی بگوید، ”من روشنضمیر هستم،” و پیوسته از دیگران طلب کند که آن را تایید کنند و تشخیص دهند، دشوار خواهد بود
این فرد در هر مطالبه ای که دارد، جهل خودش را اثبات میکند.
برای همین است که در کتابهای اُپانیشاد آمده است: “کسیکه فکر میکند میداند، نمیداند.”
برای همین است که سقراط می گوید، “وقتی به شناخت رسیدم، دریافتم که جاهلترین هستم.”
کسی که فکر کند میداند جاهل می شود، و تمام آن جاهلان خیلی میدانند. آنان مطالبه میکنند: “من دانا هستم.”
این مطالبهی یک ذهن جاهل است
آنان که میدانند، هرگز مطالبه نمیکنند زیرا لحظهای که به شناخت برسی، چه خواهی دانست؟
که هیچ نمیدانی.
جهانهستی بسیار پهناور است، بسیار اسرارآمیز است، چگونه میتوانی آن را بشناسی؟
تمام ادعاها برای شناختن آن نفسانی هستند.
و فقط کسی که نفسانی نباشد، کاملاً خودش را ازیاد برده باشد، کسی که نداند کیست، وارد این اسرار میشود.
چنین رخ داد: بودیدارما وارد چین شد. او آن گل سکوت نیلوفرین آبی، آن نور بودا، آن بیداری، آن راز و آن کلید را با خود داشت. امپراطور به دیدار او آمد. سوالات بسیاری پرسید و سپس گفت، “من کارهای بسیار بسیار خیر و مفیدی انجام دادهام. نتیجهی آن اعمال من چه خواهد بود؟”
بودیدارما گفت، “هیچ. تو به عمیقترین طبقهی جهنم خواهی افتاد!”
کسی که کار خیری انجام داده نباید در مورد آن از خودش آگاه باشد، زیرا اگر توسط آنها نفس خودت را نشان بدهی و از آن آگاه باشی، اعمال نیک تو به اعمال بد تبدیل میشوند ــ این تنها گناه است.
امپراطور قدری شوکه شد. پرسشهای دیگری پرسید و فقط ضربات بیشتری دریافت کرد. سپس پرسید، “چیزی در مورد بودای مقدس و روحانی برایم بگو!”
بودیدارما گفت: “هیچچیز مقدس و هیچ چیز روحانی نیست.”
زیرا اگر فکر کنی که چیزی مقدس است، آنوقت نفس آن را تحت تسلط خود درمیآورد
اگر فکر کنی، “من مقدس هستم،”: آنوقت حتمی است که به دیگران همچون گناهکاران نگاه خواهی کرد
برای همین است که بودیدارما گفت، “هیچچیز مقدس و هیچ چیز روحانی نیست.”
امپراطور که خشمگین شده بود گفت، “تو کی هستی که در برابر من از این حرفها میزنی؟”
بودیدارما گفت:
“نمیدانم که کیستم!”
دانشِ کامل همین است.
بودیدارما گفت:“نمیدانم من کیستم که در برابر تو اینگونه سخن میگویم!”
به زیبایی این سخن نگاه کنید:
او میگوید، “نمیدانم که کیستم!”
در همین بیادعایی، همه چیز را ادعا میکند!
@oshowords
الماسهای بودا
The Dimond Sutras
یا
تفسیر سوتراهای
“واجرا چکدیکا چراجناپارامیتا”
از گوتام بودا
سخنان اشو از ۲۱ تا ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷
فصل چهارم:از فراسو
#سوال_از_اشو
پرسش پنجم:
اشوی عزیز
آیا مراقبه میتواند شهوانی باشد؟
#پاسخ
آری، این تنها راه برای وجود مراقبه است. شهوت passion انرژی است، شهوت آتش است، شهوت زندگی است.
{دقت بفرمایید که منظور از شهوت passion در اینجا شهوت جنسی lust نیست. فرق این دو بسیار است. در اینجا به معنی شوق و اشتیاق بسیار زیاد و حرارتی و “سودایی” و آتشین است. }
اگر مراقبه را همینطوری، بدون هیچ شوق و شدت و آتش انجام دهی، هیچ اتفاقی نمیافتد. اگر فقط بعنوان تشریفات نیایش میکنی و عشقی در قلبت برنمیخیزد، این نیایش تو بیمعنی و مسخره است.
اگر بدون شوق زیاد نزد خداوند نیایش کنی، هیچ اتصالی بین تو و خداوند وجود نخواهد داشت. فقط، تشنگی و گرسنگی میتواند آن پل ارتباطی باشد.
هرچه بیشتر تشنه باشی، امکانات بیشتر خواهد بود. اگر تماماً تشنه باشد، اگر فقط تشنگی شده باشی، اگر تمامی وجودت توسط آن شوق زیاد تسخیر شده باشد، فقط آنوقت اتفاقی خواهد افتاد ـــ در آن شدت، در لحظهی شهوت صددرجه.
ولرم نباش. مردم یک زندگی ولرم را زندگی میکنند. آنان نه این هستند و نه آن. پس میانحاله باقی میمانند.
اگر بخواهی به ورای میانحالگی بروی، یک زندگی پر از شوق و آتش خلق کن.
اگر آواز میخوانی، با شوقق فراوان آواز بخوان.
اگر عشق میورزی، با شور و شوق شدید عشق بورز.
اگر نقّاشی میکنی، پس با شوق فراوان نقاشی کن.
اگر صحبت میکنی، پس با شوق فراوان صحبت کن.
اگر میشنوی، پس با شوق فراوان بشنو.
اگر مراقبه میکنی، پس با شوق فراوان مراقبه کن.
و اینگونه از همه سو شروع میکنی به وصلشدن به خداوند ـــ هرکجا که شوق فراوان وجود دارد.
اگر با شدت تمام نقاشی کنی، نقاشی تو مراقبهات خواهد بود؛ نیازی به مراقبهی دیگر وجود ندارد. اگر با شوق مطلق چنان برقصی که رقصنده ناپدید شود و فقط رقص باقی بماند، این مراقبه است؛ نیاز دیگری وجود ندارد،
جایی برای رفتن وجود ندارد، نیازی به حرکات بدنی یوگا نیست
وضعیت یوگا همین است:
رقصنده ناپدید شده و رقص وجود دارد. این انرژی خالص است ـــ انرژی درحال تپیدن و ارتعاش.
در این موقعیت تو متصل میشوی
چرا در چنین وضعیتی در اتصال هستی؟
زیرا وقتی شوق و شور زیاد باشد، نفْس میمیرد
نفْس فقط در اذهان میانحاله میتواند وجود داشته باشد؛ فقط مردمان میانحاله نفسانی هستند. مردمان واقعاً بزرگ نفسانی نیستند؛ نمیتوانند باشند. ولی زندگی آنان جهتی کاملاً متفاوت دارد، بُعدی دیگر دارد ـــ بُعدِ شوق سوزان.
آیا این دو واژه را مشاهده کردهاید ـــ شهوت passion و مهر compassion؟
شهوت که دگرگون شود به مهر تبدیل میشود.
بین شهوت و مهر یک جهش کوانتومی وجود دارد ـــ ولی آن جهش کوانتومی فقط وقتی رخ میدهد که تو در صد درجه بهجوش بیایی ـــ آنوقت است که آب به بخار تبدیل میشود.
این همان انرژی است که بصورت شهوت وجود دارد و یک روز به مهر تبدیل میشود
مهر مخالفتی با شهوت ندارد؛ شهوت است که به بلوغ رسیده و شکوفا شده است. برای آن فصل بهار شده است.
من کاملاً طرفدار احساسات آتشین هستم. هرکاری که میکنی انجام بده ولی در آن گم بشو، خودت را در آن غرقه کن و حل بشو
و آن حل شدن همان رستگاری تو خواهد شد
#اشو
#برگردان :محسن خاتمی
@oshoi
چگونه احساس گناه تولید میشود؟!
برای نمونه، پدرت زنده است و تو به او احترام نگذاشتهای، او را دوست نداشتهای. بارها بیدلیل با او مخالفت کردهای. به روشهای مختلف او را بیآبرو کردهای و بارها او را طرد کردهای. و سپس روزی او میمیرد، حالا فقط خاطرهای از او بر جای مانده و تو شروع میکنی به گریه و زاری. و آنوقت هر سال مراسم یادبود را بجا میآوری. هر سال در یک روز به یاد او برای دوستان مهمانی ترتیب میدهی. این از روی احساس گناه است. و سپس عکسی از پدرت را در خانه قرار میدهی و روی آن گلهایی قرار میدهی!
وقتی که زنده بود هرگز چنین کارهایی نمیکردی. هرگز برای او گل نمیآوردی. حالا که رفته است احساس گناه میکنی ـــ رفتارت با آن پیرمرد خوب نبوده؛ کاری را که میبایست انجام بدهی، انجام ندادهای. عشق و وظیفهات را به او نشان ندادهای. حالا فرصت از دست رفته، و او دیگر نیست تا تو را ببخشد. او دیگر وجود ندارد تا تو بتوانی گریه و زاری کنی و به پایش بیفتی و بگویی: “من با تو بدی کردهام، مرا ببخش.” اینک به نوعی احساس گناه شدید داری. پشیمانی و افسوس برمیخیزد ـــ کنار عکس او گل میگذاری. خاطرهاش را محترم میداری! هرگز به خودش احترام نگذاشتی ـــ حالا خاطرهاش را محترم میشماری!
به یاد داشته باش: اگر واقعاً پدرت را دوست داشتی، اگر واقعاً به او احترام گذاشته بودی، آنوقت هیچ احساس پشیمانی وجود نداشت، آنوقت احساس گناهی وجود نداشت. آنوقت قادر بودی بدون احساس گناه او را به یاد بیاوری.
و آن یادآوری زیبـاسـت. آن یادآوری بسیار فرق دارد، کیفیت آن کاملاً تفاوت دارد. تفاوت بسیار زیاد است. در واقع، احساس رضایتمندی داشتی.
پس تو بخاطر مرگ او گریه نمیکنی؛ به خاطر عدم رضایت از رفتار خودت است که گریه میکنی؛ احساس گناه.
اگر زنی را دوست داشتی، اگر واقعاً عاشق آن زن بودی، هرگز به او خیانت نکرده بودی، و هرگز او را فریب ندادهای؛ وقتی که او بمیرد، آنگاه که فقط رایحهای از او به جا مانده، البته احساس اندوه میکنی، ولی در آن اندوه یک زیبـایـی وجود دارد؛ دلتنگ او میشوی، ولی احساس گناه نداری. او را به یاد میآوری، همیشه به یاد او هستی، همیشه یک خاطرهی عزیز برایت باقی میماند، ولی بیش از اندازه گریهوزاری نمیکنی و از آن یک نمایش درست نمیکنی. اندوه خود را به نمایش نمیگذاری؛ تظاهری در آن وجود ندارد. آن خاطره را در عمق قلبت نگه میداری. تصویری از او را در کتاب جیبی خود حمل نمیکنی و در مورد آن زن صحبت نمیکنی.
* من زوجی را میشناختم ـــ شوهر با زنش بسیار بدرفتاری میکرد. یک ازدواج عاشقانه بود، خانوادهای بسیار ثروتمند، ولی شوهر بهنوعی یک دونژوان بود و در هر فرصتی به زنش خیانت میکرد. سپس زن خودکشی کرد ـــ علت خودکشی رفتار شوهرش بود.
من از آن شهر میگذشتم، پس رفتم تا ببینم؛ زیرا فردی به من گفته بود که آن مرد بسیار اندوهگین است. من فکر کردم که او میباید خوشحال باشد! روابط آنان همیشه پر از مشاجره و درگیری بود. پس به دیدن آن مرد رفتم. او در اتاق نشیمن نشسته بود و عکسهای بسیار زیادی از زنش را در تمام اطراف اتاق گذاشته بود ـــ گویی که آن زن یک الهه شده است! و مرد شروع کرد به گریستن. به او گفتم: “این کارِ بیمعنی را بس کن! زیرا تو همیشه از این زن ناراحت بودی؛ او هرگز با تو خوشبخت نبود و برای همین خودکشی کرد. این چیزی بود که تو همیشه میخواستی. در واقع، بارها به من گفته بودی که اگر این زن بمیرد تو آزاد خواهی شد. حالا او چنین کرده است.”
او گفت: “ولی من اکنون احساس گناه میکنم، گویی که سبب مرگ او شدهام، گویی که من او کشتهام. حالا من دیگر هرگز ازدواج نخواهم کرد.”
و این احساس گناه است؛ زشت است.
#اشو
📚«آموزش فراسو»جلد ۱/۴
مترجم: م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
@shekohobidariroh
☀️حال یک جنانی چگونه فکر می کند؟
من می توانم به شما مثالی بگویم.
مردی هست، جنانی است، مدیر بانک است.
او دو پسر دارد که آنها را بسیار دوست دارد.
یک روز دو پسر با هواپیما به نیویورک می روند و هواپیما سقوط می کند. هر دو پسر می میرند.
او ترتیبات تشییع جنازه را انجام می دهد، به تشییع جنازه می رود و وقتی همه چیز تمام شد به سر کار برمی گردد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است.
همسرش و دوستان و اقوامش به او نزدیک می شوند و آنها به او نگاه می کنند و می گویند: "ای حرامزاده ی بی عاطفه، چطور می توانی با بچه هایت اینطور رفتار کنی؟ آنها تو را خیلی دوست داشتند و تو آنها را دوست داشتی!؟! به نظر می رسد اهمیتی نمی دهی. که مردند.
تو هرگز اشک نریختی.در تشییع جنازه ناراحت نشدی.
چطور میتوانی اینطوری باشی؟
و او لبخندی زد و گفت: "با من بنشین. اجازه دهید توضیح دهم" "یک روز قبل از این خواب دیدم و در آن خواب، من یک پادشاه بودم و با یک شاهزاده خانم زیبا ازدواج کردم. ما شش پسر دوست داشتنی داشتیم.
من با آنها به شکار و ماهیگیری می رفتم و واقعاً همدیگر را دوست داشتیم. سپس یک روز طوفان آمد و هر شش پسرم کشته شدند.
اما بعد از خواب بیدار شدم!
بنابراین سؤال من از شما این است که "برای چه کسی سوگواری شود؟
برای دو کودکی که در این خواب کشته شدند یا برای شش پسری که در آخرین رویا کشته شدند؟"
جنانی اینگونه چیزها را می بیند.
نظرت راجع به آن چیست؟
ربطی به بی مهری نداشت.
ربطی به نداشتن دلسوزی نداشت.
یک شفقت بزرگ وجود دارد، اما یک خرد عمیق تر، یک دانش عمیق تر وجود دارد.
چیزی به نام تولد وجود ندارد و چیزی به نام مرگ وجود ندارد.
هیچ کس به دنیا نمی آید، هیچ کس نمی میرد و هیچ کس در این بین پیروز نمی شود.
هر چیزی که به نظر ظاهر می شود، وجود ندارد.
فقط خود وجود دارد.
و این همه خود است و من آن هستم.
من هستم آنکه هستم
شما واقعیت مطلق هستید، یگانگی نهایی.
تو هوشیاری، هیچ ، سات چیت- آناندا هستی.
این ماهیت واقعی شماست.
چرا در آن پایبند نباشیم و آزاد نباشیم؟
چرا به چیزهای دیگر فکر کنیم؟
حتی زمانی که من با شما صحبت می کنم، برخی از شما به چیزهای دیگری فکر می کنید.
نمی توانی کمکش کنی. این نیروی عادت است
👈ذهنت را خالی کن بی حرکت باش و همه چیز خود به خود اتفاق خواهد افتاد.
واقعا کاری نیست که انجام دهید، فقط بی حرکت باشید.
آرام باش و بدان که من خدا هستم.
من به عنوان خود هستم.
خود همه جا حضور است.
این بدان معناست که همه چیز، خدا یا آگاهی است
آن را بپذیر و آزاد باش.
چرا به چیزهای دیگری فکر می کنید؟
چرا خودت را با فکر به بدنت، یا ذهنت، یا دنیا به دردسر بیاندازی؟
چرا خودت را اذیت میکنی؟
👈تلاش برای حل مشکلات را کنار بگذارید.
این بدان معنا نیست که شما هیچ کاری انجام نمی دهید، زیرا همانطور که بارها به شما گفته ام، بدن شما اعمالی را که برایش به اینجا آمده را انجام می دهد
مثلا اگر قرار است حسابدار شوید، حسابدار خواهید شد.
اگر قرار است واعظ باشید، واعظ خواهید بود.
اگر قرار است شما یک بی خانمان باشید، یک بی خانمان خواهید بود.
اما شما مطلقاً با آن کاری ندارید.
زیرا شما پارابرهمن، واقعیت مطلق هستید، و مطلقاً کاری با عملکرد بدن یا ذهن خود ندارید.
به ذهنتان اجازه دهید همانطور که می خواهد بگوید و فکر کند، فقط با آن افکار ذهن یکی نشوید.
به بدن خود اجازه دهید آنچه را که باید انجام دهد، اما به آن واکنش نشان ندهید.
همه چیز خود به خود اتفاق خواهد افتاد
#رابرت_آدامز
عاشقتم نور زیبا
ساتسانگ ۱۶
ص۲۴۰
@shadyekoochak
ادامه پاسخ به پرسش هفتم👇
سپس مرحلهی سوم میآید ـــ بودا
بودا کسی است که اینجا را ترک کرده و بااینحال همواره به مردم کمک میکند. ولی یادت باشد، اگر یک بودیساتوا بوده باشی، فقط آنوقت است که قادر خواهی بود در مرحلهی سوم به مردم کمک کنی، وگرنه ممکن نیست.
دو واژه است که باید درک شود
یکی آرهات Arhat است،
دیگری بودیساتوا Bodhisattva
آرهات در همان وضعیت است:
ــ دنیا نابود شده، فرد دیگر وابستگی ندارد، نفْس ازبین رفته ـــ
ولی او بیدرنگ به ساحل دیگر میرود. او را آرهات میخوانند. او به دیگران اهمیتی نمیدهد، به سادگی وقتی که آماده است به ساحل دیگر میرود.
آرهات قادر نخواهد بود از آن ساحل کمکی برساند زیرا نمیداند چگونه کمک کند، هرگز برای کمکرسانی آموزش ندیده است. یک بودیساتوا در همان وضعیتِ آرهات است. او شناخته است، دیده است: او حقیقت شده است، ولی قدری بیشتر در این ساحل میماند تا به هر طریقی که بتواند به دیگران کمک کند. او راههای کمک به دیگران را میآموزد. اگر یک بودیساتوا بودهای و سپس به آن ساحل دیگر رفته باشی، در آن ساحل آرهات نیز یک بودا میشود و بودیساتوا نیز یک بودا میشود ــ ساحل دیگر ساحل بوداگونگی است ـــ ولی کسی که در این ساحل یک بودیساتوا بوده قادر خواهد بود از آن ساحل نیز به مردم کمک کند. او راهها و وسایلش را پیدا خواهد کرد. و بودا همواره در طول قرون به مردم کمک کرده است.
حتی هماکنون، اگر نسبت به بودا باز باشید، کمک برای شما خواهد آمد. حتی حالا، اگر شدیداً عاشق بودا باشید، کمک برایتان خواهد آمد. او هنوز هم از آن ساحل دیگر فریاد میزند، ولی آن فریاد از ساحل دیگر بسیار در دوردست است. باید بسیار با توجه گوش بدهی ـــ بیشتر از آنکه به من گوش میدهید ـــ
زیرا آن صدا از ساحل دیگر میآید.
من دیر یا زود خواهم رفت.
اگر یاد بگیرید که چگونه با توجه به من گوش بدهید، بسیاری از شما قادر خواهید بود تا از آن ساحل نیز به من گوش بدهید.
بوداگونگی وضعیت غایی معرفت انسان است،
ولی اگر از بودیساتواگونگی عبور کنی، در دسترس دنیا خواهی بود.
برای همیشه پنجرهای به سوی خداوند خواهی بود. اگر از بودیساتواگونگی عبور نکنی، در بینهایت ناپدید خواهی شد، ولی هیچکس از تو کمکی دریافت نخواهد کرد.
#اشو
#برگردان
@oshoi
Start dying each moment to the past. Clean yourself of the past each moment. Die to the known so that you become available to the unknown. With dying and being reborn each moment you will be able to live life and you will be able to live death also.
مردن هر لحظه به سوی گذشته را آغاز کن.
هر لحظه خود را از گذشته پاک کن.
برای شناخته بمیر تا برای ناشناخته در دسترس باشی.
با هر لحظه مردن و از نو متولد شدن قادری زندگی را زندگی کنی.
#اشو
@oshoi
«ون گوگ» در يكى از نقاشىهايش درخت بسيار بلند و تنومندى را كشيده است كه تمام ستارگان و ماه و خورشيد در مقابلش چون اشياء كوچكى به نظر مىآيند كه در پاى درخت و نزديك زمين تقريباً گم شدهاند، در حالى كه به نظر مىرسد آن درخت تا بىنهايت به رشدش ادامه مىدهد.
شخصى به ونگوگ گفت: “مگر عقلت را از دست دادهاى كه چنين درختى را كشيدهاى؟ آيا ممكن است درختى تا اين حد رشد كند و بالا برود كه ستارگان را نيز پشت سر بگذارد؟”
ونگوگ گفت: “شايد تو درخت را نمىشناسى چون هرگز آن را از درون، مشاهده نكردهاى. ولى من با عمق درخت آشنا هستم. اگر چه درخت از ماه و خورشيد و ستارگان آسمان بالاتر نمىرود ولى بدون شك او نيز همچون درختان ديگر تشنهى رسيدن به كمال و بىكرانگى است. درخت به خاطر محدوديتى كه دارد نمىتواند تا آن حد رشد كند، ولى من مىدانم كه چطور روح و جوهر وجوديش پيوسته به پرواز درمىآيد تا خود را به اوج آسمانها برساند.”
ونگوگ اغلب مىگفت: “درخت در واقع اشتياق زمين را براى رسيدن به آسمان نشان مىدهد. زمين از طريق درخت، دستانش را به سوى آسمان دراز مىكند تا آن را لمس نمايد.”
#اشو
📚«تانترا»
@shekohobidariroh
من خود را جشن می گیرم
و امیدوارم به زودی روزی برسد که
شما خودتان را جشن بگیرید.
و وقتی هزاران و هزاران نفر
در سراسر زمین جشن می گیرند،
آواز می خوانند،
می رقصند، به وجد می آیند،
مست از این خنده، با عقل و سلامتی،
طبیعی و خودبرانگیخته،
چگونه ممکن است جنگی رخ دهد؟
#اشو
انسان، هوشمند زاده میشود، ولی جامعه به هوشمندی اجازه نمیدهد شکوفا شود؛ آن را نابود میسازد.
جامعه به هزارویک وسیله هرگونه تلاشی را میکند تا هر انسانِ هوشمندی را ناهوشمند سازد. زیرا انسان ناهوشمند انسانی مطیعتر است ـــ مطیع حکومت، مطیع مذهب، مطیع جامعه. او کمتر عصیانگر است ــ نمیتواند عصیان کند.
عصیانگری نیاز به هوشمندی دارد. هرچه هوشمندی بیشتر باشد، عصیانگری عظیمتر خواهد بود.
انسان ناهوشمند خواهان امنیت در میان جمعیت است. او نمیتواند یک فرد باشد. او همیشه مشتاق این است که بخشی از یک جمعیت باشد ــ مسیحی، هندو، محمدی. تمام اینها جمعیت و تودهها هستند. این جمعیتها به کسانی وابسته هستند که قربانی راهکارهای جامعه برای نابودی هوشمندی شدهاند.
انسان هوشمند برای جستار خداوند به کلیسا یا معبد نخواهد رفت. انسان هوشمند به درون خواهد رفت. او به کعبه یا کاشی (معبد هندوها) نخواهد رفت، زیرا اگر خداوند در همینجا پیدا نشود نمیتواند در هیچکجای دیگر باشد ـــ و اگر او در هرجای دیگر هست، چرا در اینجا نباشد؟
اگر خدا در من نیست، نمیتواند هیچکجای دیگر باشد؛ و اگر در هر کجای دیگر هست، باید که در درون من نیز باشد.
انسان هوشمند یک فرد است؛ بخشی از جمعیت و روانشناسی تودهها نیست. او یک گوسفند نیست، یک انسان است.
و تمام صاحبان منافع با فرد و فردیت مخالف هستند ــ با انسان مخالف هستند. آنان خواهان آدمکهای ماشینی هستند. آنان افراد هوشمند و بیدار را دوست ندارند، کسانی که خودشان تصمیم میگیرند را خوش نمیدارند. آنان خواهان کسانی هستند که به دیگران و به مراج قدرت وابسته باشند ــ وابسته به رهبران سیاسی، کشیشان، قدیسان ــ ولی همیشه وابسته به دیگران و نه هرگز به خودشان.
جامعه تاکنون برای انسان بسیار ویرانگر بوده است. خودِ امکان انسان را که هرگز بتواند یک بودا یا مسیح شود را نابود کرده است. همیشه بر علیه انسان خردمند بوده و انسان احمق را محترم داشته است.
احمق کاملاً با جامعه سازگار و جفتوجور است. احمق دقیقاً برای جورشدن با جامعه ساخته و پرداخته شده است.
البته هیچ کودکی احمق به دنیا نمیآید؛ ولی هر کودکی دیر یا زود در جامعه تبدیل به یک ابله میشود.
قدرتها چنان بزرگ و عظیم هستند که برای کودک تقریباً غیرممکن است که مقاومت کند. اگر کودک خیلی مقاومت کند، نمیتواند زنده بماند.
واقعاً معجزه است که تعداد اندکی توانستهاند از ماشینیبودن فرار کنند. این مردمانِ اندک نمکهای زمین هستند؛ آنان تنها گلهای این زمین هستند. بهسبب وجود آنان است که بشریت قدری عطر و رایحهی خوش دارد؛ وگرنه «بقیه» اجساد متحرک هستند، لاشههایی از انسان که خودشان را به سمت قبر میکشانند.
راه احمق باید درک شود زیرا اگر آن را درک کنی میتوانی به ورای آن بروی.
احمق نیز یک روش زندگی دارد. روش زندگی او همان طرز زندگی جمعیت است؛ هر آنچه که دیگران بگویند، او تکرار میکند. هر طور که دیگران زندگی کنند، او تقلید میکند. او همیشه به دنبال اشاراتی است تا چگونه باشد، چگونه رفتار کند؛ چه چیز درست است، چه چیز غلط است. او خودش هیچ بینشی نسبت به هیچچیز ندارد. او به فرمانهایی از سوی دیگران متکی است. او هزاران سال است که از فرمانهایی اطاعت میکند که در موقعیتهای مختلف، به مردمانی متفاوت و برای اهداف مختلف داده شده است؛ ولی به پیروی کردن از آنها ادامه میدهد.
💜اشو
📚«داما پادا»
@oshowords
انسان خشنود و خرسند سراسر عشق است. حتی عاشق هم نیست
و بلکه عشق است و بس.
ازبهر خودعشق می ورزد.
زیرا این کار یگانه راه قدردانی از هستی است.
عشق، شکرگزاری وعبادت است
بنابراین اوهمواره به همه کس وهمه چیز
عشق می ورزد.
بدون اینکه در عوض چیزی بطلبد.
فقط از خود می بخشد
زیرا خدا آنقدر به ما داده است که
باید مقدار اندکی از آن را به دیگران ببخشم.
چون با راز و هنر بخشیدن آشنا شوی ممکن نیست دراین باره خست به خرج دهی.
شادمانی خود را ببخش
عشق و مهربانی خود را ببخش
تمام ثروت های درونی ات را......
اینگونه بخشیدن ، منظور من ازآن این است که:
"انسان خرسند سراسر عشق است."
ذهنت را از نا خرسندی به خرسندی دگرگون کن، تا معجزه را ببینی.
تا عشق در هزاران جهت در هزاران بعد و هزاران راه از تو جاری شود.
زندگی چنان شکوهمند می شود که عقل از درک آن عاجز و ذهن از هضم آن ناتوان باشد.
راز بزرگ هستی و اوج در سرمستی.
#اشو
@oshoe
کاری که «ذهن» انجام می دهد این است که دائما در حال جـدا کـردن و تقسیم کردن است و اما کاری که «دل» انجام می دهد این است که به همبستگی ها و یکی شدن ها توجه میکند؛ همبستگی هایی که ذهن از دیدن آنها قاصر است. ذهن چیزی فراتر از کلمات را درک نمی کند. ذهن تنها کلمات و مواردی که به طور منطقی درست به نظر می رسند را درک می کند. ذهن هیچ کاری به هستی، زندگی و حقیقت ندارد و به خودی خود تنها از خیالات و افکار مختلف تشکیل شده است.
زندگی بدون «ذهن» امکان پذیر است ولی زندگی بدون «دل» غیر ممکن است و هر چه بیشتر انسان وارد عمق زندگی شود به مقدار بیشتری از دلش استفاده می کند.
اشو
عشق، رقص زندگی
ص 169
فقط با اقدام به خطرهاي بزرگ است كه:
#يكپارچه_مي_شوي
و انرژي زندگي در تو متبلور مي شود.
اين را به خاطر داشته باش:
هرگز دیانت را به ترس مرتبط نساز.
آنرا به شهامت نسبت بده.
به چنان شهامتي كه تو را برمي انگيزاند ،
تا در سرزمينهاي بكر و ناشناخته قدم بگذاري.
اين كار همچون دل به دريا زدن است.
سوار بر قايقي كوچك وارد اقيانوسي متلاطم شدن،
بدون داشتن نقشه و بدون شناختن كرانه اي كه در آن سوي آبهاست.
همانند اقدامي است كه كريستف كلمب انجام داد.
او تنها با اين فرض كه زمين گرد است
و به اين اميد كه سرانجام به جايي خواهي رسيد دل به دريا زد.
تو بايد همچون كريستف كلمب
به
كاوش #شعور_و_خودآگاهي بپردازي
#اشو
@oshoi
فتح کردن دنیا شهامت نمیخواهد.
ولی برای غلبه به خویشتن شهامت نیاز است
جنگجو بودن در این دنیا چیزی غیر عادی نیست، همه انسانها کم و بیش جنگجو هستند، زیرا کل دنیا مدام در حال جنگ است
گاهی جنگِ سرد و گاهی جنگِ گرم
هرکس جاه طلبی های خاص خود را دارد و با این جاه طلبیها بزرگ شده است و برای رسیدن به آنها میجنگد
هرجا جاه طلبی وجود داشته باشد، جنگ و رقابت هم وجود دارد
حتی نظام آموزشی، کودکان را طوری بار می آورد که برای رسیدن به موفقیت میجنگند و باهم رقابت میکنند.
اما شهامت و جنگ واقعی در فتح دنیای بیرون نیست
شهامت واقعی در فتح دنیای درون است
اگر چه اسکندر فاتح بزرگی بود، ولی برده نفس خود بود. او وصیت کرد که بعد از مرگش دستانش را از تابوت بیرون بگذارند تا همگان ببینند که فاتح جهان با دستانی خالی جهان را ترک میکند ناپلئون جنگجوی بزرگی بود، ولی در بند ،خشم شهوت و دارایی خویش بود.
اشو
@oshoe
۲۷ آگوست ۱۹۷۶
بودا میگوید:
بدکارهای که انسان خردمند را نکوهش میکند مانند فردی است که به آسمان تف میاندازد. آن تف هرگز به آسمان نمیرسد، بلکه روی خودش میافتد.
نخستین نکتهای که باید درک شود این است که چرا این میل به تفکردن به آسمان در شخص اهریمنی وجود دارد؟ چرا شخص بدکاره انسان خردمند را نکوهش میکند؟ زیرا انسان اهریمنی نمیتواند به خودش اجازه دهد که بپذیرد فردی خردمند است ـــ خود همین فکر او را آزار میدهد، عمیقاً آزارش میدهد. زیرا تمام اعمال خطا و اهریمنی از نگرشهای نفسانی بیرون میآیند. و این برای نفْس بسیار شکننده است ـــ “من خردمند نیستم و آن دیگری خردمند است. من خوب نیستم و فرد دیگری خوب است. من هنوز در تاریکی هستم و دیگران به نور دست یافتهاند.” پذیرش این غیرممکن است.
بنابراین، دو راه باز میشود:
یکی اینکه: “من باید سعی کنم و خردمند شوم،” که بسیار مشکل و طاقتفرسا است.
و راه سادهتر و ارزانتر این است که آن فرد خردمند را سرزنش و نکوهش کنم که او خردمند نیست.
هرگاه با چالشی روبهرو میشوید همیشه این دو راه در برابر شما قرار میگیرند، و اگر راه ارزانتر را انتخاب کنید، در خطا و اهریمن باقی خواهید ماند.
هرگز راه ارزان را انتخاب نکن، هرگز مسیر میانبُر را انتخاب نکن؛ زیرا زندگی فقط با سختی آموخته میشود.
راههای یادگیریِ زندگی، طولانی و سربالایی هستند؛ زیرا آموختن آسان به دست نمیآید ـــ زیرا آموختن فقط گردآوری دانش و اطلاعات نیست. آموختهها باید تو را دگرگون کنند، دانستهها باید تجربه شوند. این یک جرّاحی روحی است؛ مقدار زیادی باید بریده و دورانداخته شود. چیزهای بسیاری در شما فاسد شده و باید زدوده شوند.
بسیاری از چیزها مانند سنگی دور گردن شما را احاطه کردهاند؛ اجازه شناوربودن به شما نمیدهند، شما را غرق خواهند کرد. باید رابطهی خود را با خیلی چیزها قطع کنید، با بسیاری از نگرشها، با بسیاری از تعصبات.
باید خود را سبکبار سازید.
یادگیری، آموختنِ واقعی، خرد، فقط وقتی میآید که تو دگرگون شده باشی. این یک روند اضافهشونده نیست ـــ نمیتوانی فقط اضافه کنی و به افزودن دانش به خودت ادامه بدهی. باید از میان یک دگرگونی عبور کنی ـــ این دشوار است.
و راه آسانتر این است که بقیه را سرزنش و تخریب کنی. هرگاه با چالشی برخورد کنی ـــ شخصی خردمند شده است ـــ بیدرنگ راه میانبر این است که بگویی: “نه، این ممکن نیست. اول اینکه خرد وجود ندارد؛ دوم اینکه حتی اگر وجود داشته باشد، نمیتواند در این شخص وجود داشته باشد. من او را خوب میشناسم، عیوب او را میدانم!”
و سپس شروع میکنی به بزرگنمایی عیبهای او و سرزنش کردن آن شخص.
این تصادفی نیست که سقراط مسموم میشود، مسیح مصلوب میشود، منصور حلاج بهقتل میرسد. این تصادفی نیست که تمام بوداها مورد سرزنش و نکوهش قرار داشتهاند. آنان پیوسته در خطر هستند، زیرا نفْس مردمان بسیاری از وجود آنان آزرده میشود.
فقط فکر اینکه شخصی به روشنی رسیده است دشوار است. آسانتر این است که آن را رد کنی و بگویی: “نه، نخست اینکه اشراق ممکن نیست ــ هرگز اتفاق نیفتاده، فقط یک توهم است، خداگونگی وجود ندارد. سامادی؟ چیزی جز خودهیپنوتیزم نیست! این مرد دچار توهم شده، او به اشراق نرسیده است. ما او را خوب میشناسیم، او را از کودکیاش میشناسیم. چگونه میتواند ناگهان شخصی روشنضمیر شده باشد؟ او درست مانند ما است؛ تظاهر میکند، یک متظاهر است، یک فریبکار است.”
این نفْس ما است که راه ارزان را پیدا کرده است. مراقب آن باشید. این خواست در همه ایجاد میشود که انکار کنند و سرزنش کنند.
پس هرگاه شخصی مانند بودا زنده است، ما او را نکوهش میکنیم، و وقتی که میمیرد، بخاطر احساس گناه، او را پرستش میکنیم.
تمام پرستشها به سبب احساس گناه است. شما نخست آن فرد را انکار میکنید؛ ولی خوب میدانید که اتفاقی برای او افتاده، اما نمیتوانید آن را بپذیرید. در عمق هستهی وجودتان میتوانید ببینید که این شخص تغییر یافته، نورانی شده است، نمیتوانید واقعاً منکر این بشوید. ولی در خودآگاه نمیتوانید آن را بپذیرید. این یعنی پذیرش شکست خودتان.
و شما بهیقین در عمق وجودتان تردید دارید که این انکار و سرزنش شما بیمورد است، ولی بازهم به تردید و انکار خود ادامه میدهید.
آنگاه، روزی که آن شخص رفته است، وقتی آن شخص بمیرد و شما واقعیت او را نپذیرفتهاید، احساس گناه خواهید داشت. احساس میکنید: “من گناهکارم. من خوب نبودم. فرصت را از دست دادم.” آنوقت شروع میکنید به احساس تاثر و تاسف. حالا چه باید کرد؟ برای متعادل کردن آن احساس گناه، شروع میکنید به پرستیدن آن شخص. برای همین است که مرشدانِ مرده مورد پرستش قرار دارند.
#اشو
📚«آموزش فراسو»جلد ۱/۴
@shekohobidariroh
مترجم: م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲