naghmehayefaribaei | Unsorted

Telegram-канал naghmehayefaribaei - نغمه های فریبایی

358

تنها صداست که می ماند ادمین(تلگرام): t.me/FaribaAttarian اینستاگرام: https://instagram.com/fariba.attarian.sani لینک کانال: t.me/naghmehayefaribaei خوانش شعر، متون ادبی، کتب صوتی، میکس و تدوین پذیرفته می شود. هماهنگی: t.me/Mohammadian2

Subscribe to a channel

نغمه های فریبایی

هر آن پادشاهی که دارد خرَد
ز گفتِ خرَدمندْ رامش برَد

به یزدانْ خردمندْ نزدیک‌تر
بداندیش را روزْ تاریک‌تر

تو چیزی مدان کز خرَد برترَست
خرَد بر همه نیکُوی‌ها سرَست

خرَد جویَد آگنده‌رازِ جَهان
که چشمِ سرِ ما نبیند نهان
#شاهنامه #فردوسی

امید که همواره:
سرِ تختِ خورشیدْ گاهِ تو باد


گزینش: #جعفر_جعفرزاده
خوش‌نویسی: سعید خادمی
@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

قبل از انکه دل برنجانی کلامت را بسنج
تیر رفته بر نمیگردد به آغوش کمان
💖💖💖💖🍃🍃🍃🍃🍃🙏🙏🙏🙏

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

ویلایی در حومه پمپئی مربوط به دو هزار سال پیش؛ که به خاطر نقاشی های دیواری اون بسیار مشهوره👌

@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

زیبایی یک زن به لباس، اندام و مدل موهایش نیست، زیبایی او باید در چشم‌هایش دیده شود، زیرا چشم‌هایش دریچه‌ایست به قلبِ او، جایی که عشق وجود دارد.
زیبایی یک زن، زیبایی ظاهر او نیست، زیبایی واقعی یک زن در روح او منعکس است.

وقار تنها زیبایی است که هرگز از بین نمی‌رود.


✍ #آدری_هپبورن


📚@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

کمر کشتی یونانی جزیره کیش شکست!

@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

جمله معروف آگاتا کریستی همسر مکس ملوان؛ باستان شناس معروف بریتانیایی😄👌

@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

داستان زندگانی پادشاه سرافرازایران زمین نادرشاه افشار-قسمت-21

کردبیرون ازوطن شمشیرنادردشمنان
هرکه بودازروسی وعثمانی وافغانیان 

در روشنایی روز به نیروهای پیاده خود دستور آماده باش داده و به توپخانه نیز دستور داد با شدت هر چه تمام تر، مواضع اشرف را گلوله باران کنند.
اشرف که متوجه شد کمینگاه سربازانش لو رفته و هر لحظه با انفجار گلوله های توپچی های نادر، سپاهش در شُرُف نابودی است. ناچاراً دستور حمله سراسری داد و سپاهیانش شروع به پائین آمدن از تنگه نمودند، که در حقیقت از چاله به چاه افتادند و مبتلا به پیاده نظام نادر که در پائین دست آن مکان مستقر بود - شدند.
جنگ در سرمای سخت زمستان، تا غروب همان روز به طول انجامید. رفته رفته آثار شکست در سپاه اشرف نمایان شد و سپاه اشرف که روحیه خود را باخته بودند، بی هدف به سوی دشت می دویدند و صف های آنان نیز درهم می ریخت.
در این جنگ، پنج هزار نفر از سپاه اشرف و ششصد تن از سپاه نادر، از پای درآمدند.
اشرف که مقاومت را بی فایده می دید در تاریکی شب از پشتِ کوه، دست به عقب نشینی زده و در تاریکی شب، با پنج هزار مرد جنگی باقیمانده سپاه خود به سوی کرمان عقب نشست و در پناه دژ آنجا پناه گرفت.
نادر بدون توقف به کرمان شتافت و دست به محاصره شهر زد.
اشرف که اینک غبار نا امیدی سراسر وجودش را فرا گرفته بود. نامه ای به نادر نوشت و سیدال خان را بەهمراه چند نفر از ریش سفیدان لشکرش، برای صلح با نادر به اردوی وی فرستاد. نادر به گرمی هیئت صلح را پذیرا شد و پس از گشودن مهر نامه متوجه شد، اشرف پیشنهاد داده، در قبال صرف نظر از سلطنت ایران، فرمانروائی وی بر کرمان و سیستان و بلوچستان و افغانستان به رسمیت شناخته شود.
نادر با دیدن نامه، خون در چهرەاش دوید و گفت: حتی یک وجب از خاک ایران را به او نخواهم داد. به او بگوئید اگر تسلیم شد در امان است، در غیر این صورت شمشیر بین ما حاکم خواهد بود. سیدال خان از نادر، سه روز مهلت خواست تا پاسخ اشرف را بیاورد.
نادر موافقت کرد.
سیدال خان پس از رسیدن به دژ کرمان، به اشرف گفت: اکنون دیگر صلاح نمی دانم که با این اعجوبه، که در تمام عمر، به تیزهوشی و بی باکی و سماجت وی، ندیدەام روبرو شوی! سه روز از وی مهلت گرفتەام، صلاح بر این است با باقیمانده لشکر، به قندهار برویم.
اشرف با قبول پیشنهاد سیدال خان، شبانه و با احتیاط تمام با پنج هزار نفر باقیمانده سپاه خود، از کرمان بسوی قندهار در افغانستان، دست به عقب نشینی زد. از آن سو، نادر که از فرار اشرف آگاهی یافته بود، به فاصله سه ساعت سپاه خود را آماده و به تعقیب اشرف پرداخته وارد افغانستان شد و در نهایت، نزدیک رودخانه ای در مرز افغانستان به اشرف رسید.
اشرف که از سماجت نادر به ستوه آمده بود. پس از جنگ و گریزی کوتاه به پیشنهاد سیدال خان، پل روی رودخانه را شکسته و با سرعت تمام به سوی قندهار حرکت کرد.
سردار گریز پای افغان، اینک با خاطری آسوده و با دقت زیاد، نقدینه ها و گنجینه ها را از راههای پر پیچ و خم کوههای افغانستان گذرانیده و در نهایت خود را به دژ قندهار رسانید، دژ قندهار بیش از دو هزار نفر جمعیت نداشت و اشرف که شمار سپاهیانش بالغ بر سه هزار تن بود خیالش از بابت سرکشی و خیانت اهالی دژ آسوده بود. موقعیت دژ نیز به گونه ای بود‌که هر گونه حمله مستقیم به داخل آن ناممکن بود. لذا اشرف آسوده دل و با آرامش تمام در بهترین نقطه دژ ساکن شده و به عیش و نوش پرداخت.
هنوز چهار روز آرامش خاطر اشرف نگذشته بود که دیدبان های وی خبر دادند، گرد و غبار فراوانی از دور، از کرانه دشت مشاهده می شود. اشرف در شگفت شد که در این گوشه دور افتاده، گرد و غبار، مربوط به چیست؟ مدت زیادی نگذشت تا اشرف متوجه شود نادر از پائین دژ در حال ورانداز کردن راههای ارتباطی دژ می باشد.
اشرف هرگز باور نمی کرد که این ببر بیشه های ایران زمین، به همین زودی در این نقطه دور افتاده به او برسد.

تارهیدمام وطن ازپیش دست اهرمن
آفرین گفت ناجی خودنادرشمشیرزن


@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

🍃


عید قربانست و ناچارم‌ که جان قربان ‌کنم
گر ز بهر عید قربانی ز من خواهد نگار



#قاآنی


سلام صبح آدینه تون شهدو شکر


عید قربان
با نماز و عبادتش
با ذکر و دعایش
با قربانى و صدقات و احسانش
بسترى براى جارى ساختن
مفهوم عبودیت و بندگیست
این عید بندگی
بر شما عزیزان مبارک

شاخه گلی از عشق
نثار ابراهیم نبی و ذبیح
و پیامبر بزرگ اسلام
و تمام مقربان درگاه الهی

که انوار آسمانی شان
زمینیان را ادراک و
افلاکیان را عروج می بخشند



خدایا
هر لحظه کمکمان کن
تا نَفْسٓمان را
به قربانگاه درگاهت عرضه کنیم
و تو قربانی شدن و نلرزیدن
و نلغزیدن راعنایت فرما 🙏

الهی زندگی تان به زیبایی گلستان ابراهیم
و پاکی چشمه زمزم باشد

عید قربان مبارک🐏


    ❣عید قربان مبارک باد❣


🌹🙏

@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

گفتن حقیقت کاری نیست که ما فقط با دیگران و با این‌‌ دنیا می‌کنیم؛
بلکه باید در درون خودمان‌ شروع شود.

#آدیا_شانتی
#آگاهی

@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

@naghmehayefarbaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

🦋زندگی شاید همینه
کنار اومدن با چیزی که نمیتونیم تغییرش بدیم
دوست داشتن چیزی که همین حالا وجود داره،
و ساختن چیزی که هنوز نیومده


@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

⬇️

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

‍ مادرم یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزهای *حیف*
در خانه‌ی ما به چیزهایی *حیف* گفته می‌شد که نباید از آن‌ها استفاده می‌کردیم ،نباید دست می‌زدیم...
فقط هر چند وقت یک بار می‌توانستیم آن‌ها را خیلی تند ببینیم و از شوقِ داشتن آن‌ها کِیف کنیم!

*حیفِ* مادرم که دیگر نمی‌تواند درِ صندوق *حیف* را باز کند و چیزهای *حیف* را دربیاورد و با دست‌های ظریف و سفیدش آن‌ها را جلوی چشمانِ میشی و پر احساسش بگیرد و از تماشای آن‌ها لذت ببرد.
مادرم هیچ وقت خود را جزو چیزهای *حیف* به حساب نیاورد!
دست‌هایش، چشم‌هایش، موهایش، قلبش، حافظه‌اش، همه چیزش را به کار انداخت و حسابی آن‌ها را کهنه کرد.
حالا داشته‌هایش آنقدر کهنه شده که وصله بردار هم نیست...
*حیفِ* مادرم که قدرِ *حیف* ترین چیزها را ندانست. قدر خودش را ندانست و جانش را برای چیزهایی که اصلا *حیف* نبودند تلف کرد.
.........

یک فرصت را اگر بگذاری که بگذرد
این زمان،می‌شود آن زمان....
می‌شود مثلِ چای یخ‌کرده‌ی روی میز
که با عشق دم کرده بودی و یادت رفته،
و حالا با هیچ قند و شکلاتی
به مذاق هیچ طبعی خوش نمی‌آید...

*حیف خودمان رفيق*

خوانش: #فریبا_عطاریان_ثانی

@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

بدانید کز دادْ جز نیکُوی
نیایدْ نکوبد درِ بدخُوی

بکوشید تا رنج‌ها کم کنید
دلِ غمگنان شاد و بی‌غم کنید

که گیتی فراوان نمانَد به کس
بی‌آزاری و داد جویید و بس

به دانشْ روان را توانگر کنید
خرَد را ز تَنْ بر سر افسر کنید
#شاهنامه #فردوسی

امید آن‌که:
همه تاجدارانْ تو را بنده‌ باد


گزینش: #جعفر_جعفرزاده
خوش‌نویسی: سعید خادمی
@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

داستان زندگانی پادشاه سرافرازایران زمین نادرشاه افشار-قسمت-22

کردبیرون ازوطن شمشیرنادردشمنان
هرکه بودازروسی وعثمانی وافغانیان 

نادر با سه هزار تن از سربازان خود، دژ قندهار را در محاصره گرفت و در پاسخ به پیشنهاد فرماندهان لشکر خود مبنی بر اینکه بەداخل دژ بتازند گفت: روباه خود در تله افتاده و نیازی به جنگیدن نیست. اشرف هر روز بر بالای برج و باروی دژ می رفت، او بخوبی متوجه استحکامات و موقعیت طبیعی دژ و دیواره های بلند آن بود و با گماردن مردان جنگی خود، هر لحظه انتظار حمله نادر و یارانش را می کشید تا با استفاده از برتری طبیعی دژ، انتقام شکست های تلخ قبلی خود را از نادر بگیرد. ولی روزها در پی هم سپری می شد و از حمله نادر به دژ خبری شنیده نمی شد. پس از بیست روز از محاصره، کم کم آثار کمبود آذوقه و دیگر مایحتاج ساکنان دژ نمود بیشتری می یافت. به همین انگیزه، کدخدای دژ برای چاره اندیشی بەهمراه چند تن از بزرگان دژ و یکی از پسرانش به دیدار اشرف رفت.
اشرف بەجای دل جوئی از مردم دژ، دستور بازداشت پسر کدخدا و چند نفر همراه وی را صادر کرد و سپس به سربازان خود دستور داد پس انداز خواربار ساکنین دژ را ضبط کرده و ازاین به بعد، روزانه فقط به اندازه بخور و نمیر به ساکنین دژ بدهند. این رفتار اشرف موجب خشم اهالی و ساکنین شده بود ولی در مقابل اشرف چارەای جز سکوت و خاموشی نداشتند. اشرف به این هم بسنده نکرد و مخفیانه و با خباثت تمام، عده ای از سربازان خود را مامور کرد. روزانه ده الی پانزده نفر از ساکنین دژ را در نقاط خلوت، بطور پنهانی کشته و سر به نیست کنند و یا از بالای ارتفاعات منطقه به پائین قلعه پرتاب کنند تا خود و سربازانش، دچار کمبود آذوقه نشوند.
حدود یک ماه از محاصره دژ گذشته بود، شبی از شبها که نادر در چادر خود سرگرم رایزنی با سردارانش بود به وی خبر دادند کدخدای ده بەهمراه چهار تن از همراهانش درخواست ملاقات با نادر را دارد، با اجازه نادر، کدخدا به چادر او آمد و پس از پرسش نادر مبنی بر علت حضور وی در آنجا و چگونگی آمدن پنهانی اش در آن شب تار و سیاه، با وجود نگهبانان بی شمار اشرف بر بالای دژ، در حالیکه به پای نادر افتاده بود با ناله و زاری گفت:
پدران‌ ما سالهاست که ساکن این دژ بوده اند و راهی مخفی در این دژ وجود دارد که به جز من و چند نفر دیگر، هیچ کس به آن آگاه نیست و امشب نیز مخفیانه به نزد شما آمده ام تا ما را از شرّ اشرف افعان خلاصی داده و برهانید. نادر به کدخدا گفت: من ابتدا باید مطمئن شوم که حیله و نیرنگی در کار شما نباشد. کدخدا که عدم اطمینان نادر را احساس می کرد گفت: من برای ضمانت صداقت گفتارم با شما، پسران و برادرانم را با خود آورده ام تا صدق گفتارم را نزد شما به اثبات برسانم. آنها را نزد خود به عنوان گروگان نگهدارید. اگر نیرنگی از من مشاهده کردید. خون هر چهار نفرشان بر شما مباح و حلال خواهد بود. نادر با دقت در چهره های همراهان کدخدا که همه آنها شبیه خودش بودند اظهارات وی را حمل بر صحت کرده و طبق معمول که هیچ گاه، حتی به اندازه ثانیه ای، وقت را تلف نمی کرد. پانصد نفر از سربازان زبده سپاه خود را گزینش کرده و طبق رویه همیشگی اش، پیشاپیش آنان با راهنمائی کدخدا، از راه های پر پیچ و خم کوهستان و راههای زیر زمینی، بەدنبال وی بەراه افتاد.
در درون دژ قندهار، اشرف که می دانست اگر نادر می توانست به داخل دژ بتازد تا کنون جنگ را آغاز کرده بود با خیالی آسوده مشغول عیاشی و زن بارگی بود، از یک طرف نادر در حال بالا آمدن از کوه و پس از آن، از درون راهروهای زیر زمینی در حال نزدیک شدن به اشرف بود و از طرف دیگر، اشرف افغان در روی زمین و در بهترین خانه دژ بساط عیش و نوش گسترده بود. دیدبانهای اشرف نیز که بر بالای برج ها و ستیغ صخره های تیز و کمین گاهها به نگهبانی مشغول بودند در آن شب تاریک، وقوع هیچ خطری را احساس نمی کردند و با آسودگی تمام، یا به خواب رفته بودند و یا خود را مشغول کاری کرده بودند. غافل از اینکه خطر مانند ماری گزنده و زهرآگین، خزنده و آرام از زیر پای آنان در حال نزدیک شدن بود.
سرانجام نادر و سپاهیانش با راهنمایی کدخدا، به پایان راه زیر زمینی رسیدند و کدخدا، درب خروجی راه مخفی زیر زمینی را که دو متر بالای سرشان بود و از داخل خانه کدخدا سر در می آورد را گشود. نخستین سربازی که از راه زیر زمینی بیرون آمد، نادر و پس از آن، سرداران فدائی او بودند. بەدنبال آنها، سربازان یکایک خود را بالا کشیده و با شمشیرهای کشیده در سکوتی محض، منتطر فرمان نادر شدند، اندک اندک زیر زمین و اتاق ها و حیاط خانه بزرگ کدخدا، مملو از سربازان نادر شد.

تارهیدمام وطن ازپیش دست اهرمن
آفرین گفت ناجی خودنادرشمشیرزن


@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

داریوش است که بر تار جان مینوازد.

شاهکار ترانه «همصدا»

ترانه سرا : اردلان سرفراز
آهنگساز : فرید زُلاند
تنظیم : کاظم عالمی
اجرا : داریوش
انتشار : ۱۳۶۹

شب خوش❤️

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

لحظه اضافه کردن چوب به آتش آتشکده یزد

@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

🎧 یک ترانه نوستالژیک زیبا تقدیم شما خوبان

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

چرا من اینقدر به زلالی آدما اهمیت میدم؟
چون آدمهای زلال نه تنها امن اند، بلکه اغلب وقت ها خوشحالند و این خوشحالی شون به تو هم سرایت می کنه.
چون آدم هرچی زلال تر باشه، ساده‌تر خوشحال میشه:
احساس خوشبختی با یه دوش آب گرم،
با یه استکان چای،
یا یه بشقاب غذای دلبخواه
با یه ترانه نوستاژیک
با یه غلت زدن روی چمن ها
با یه گوش دادن به صدای آب و نسیم و پرنده

آدمهای پیچیده هیچ وقت با چیزهای ساده خوشحال نمیشن.

آدینتون عشق❤️

@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

گر خِرد کامل شود انسان نمی‌بیند زیان
بدترین دشمن چه باشد آدمی را جز زبان!
گرگ‌ها دَرّنده‌اند تکلیف‌شان روشن ولی
وای از آن گرگی که پنهان است در ذات شبان
قبل از آنکه دل بِرنجانی کلامت را بسنج
تیرِ رفته بر‌ نمی‌گردد به آغوشِ کمان
هرچه بر خود می‌پسندی را بگو با دیگران
فرق دارد نازنینم نیش جان با نوش جان
گر دلی را بشکنی تعریف حالت این شود
هم‌چو مرغی که قفس باشد برایش آسمان
نزد خالق با مَنیّت من منم هرگز نکن
ما کجائیم نقطه‌ای در ناکجای کهکشان

👤 منسوب به شیخ احمد جامی

@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

داستان زندگانی پادشاه سرافرازایران زمین نادرشاه افشار-قسمت-20

کردبیرون ازوطن شمشیرنادردشمنان
هرکه بودازروسی وعثمانی وافغانیان

نادر بەهمراه سوارانش، پیروزمندانه وارد اصفهان شد. مردم با دیدن پیکر رشید و استوار نادر، در حالی که می دانستند، او همان کسی است که غرور از دست رفته ایران و ایرانی را مجدد به آنان بازگردانیده، بسوی او می دویدند و با فریادهائی از عمق جان، زنده باد نادر سر می دادند. سپاهیان نادر که با دیدن موج بی پایان و فشرده مردم، جان فرمانده خود را در خطر می دیدند، با دشواری و زحمت زیاد، راه را برای نادر می گشودند، اصفهان دیروز ماتَم زده بود و امروز از فریادهای شادی به خود می لرزید. دیروز از غم و اندوه و امروز از شوق و شادی، های های می گریست.
پس از رسیدن به کاخ شاهی، نادر فرمان داد پیکر شاه سلطان حسین بی نوا و همچنین پیکرهای آغشته به خون چند تن از زنان حرمسرای اشرف که او را همراهی نکرده بودند. با احترام به خاک بسپارند، مردم با وجود گِلِه و شکایت هائی که از بی عرضگی و بی کفایتی شاه سلطان حسین، در ترس از جنگ، برابر محمودافغان داشتند از مرگ او اندوهگین شده و در ماتم او می گریستند.
کمی بعد، مردم به خشم آمده اصفهان که در طول هفت سال فرمانروائی محمود و اشرف، از شهروندان عادی افغان که ساکن اصفهان بودند کینه به دل داشتند، در صدد برآمدند با حمله به آنان تا آخرین نفرشان را گوشمالی داده و بکشند.
نادر که از تصمیم مردم اطلاع یافته بود در میدان نقش جهان به میان آنان آمد و گفت:
ای مردم، اگر کسی دزدی کند و یا بی ناموسی نماید، فرار کند آیا شما اجازه دارید که پدر یا برادر او را مجازات کنید، مردم گفتند: نه! هرگز نمی توان کسی را بجای دیگری مجازات کرد، نادر ادامه داد، اینها برادران دینی و هم وطنان ما هستند که در این هفت سال به کسب و تجارت مشغول بوده اند، با شما جوشیده و از آنها زن گرفته اید و دختران خود را به عقد آنان در آورده اید، هیچ جرمی نیز مرتکب نشده اند، لذا
چنانچه از سوی هر کسی تعرضی به این افراد که هموطنان ما هستند صورت پذیرد، ضمن اینکه موجب عذاب اخروی است با مجازات قانونی نیز مواجه خواهد شد، سخنان نادر با اقبال عمومی مردم روبرو شد و افغانهای ساکن اصفهان نفس راحتی کشیدند، نادر سپس نامه ای به شاه تهماسب که ساکن مشهد بود نوشت و از او دعوت کرد برای جلوس بر تخت سلطنت به اصفهان تشریف بیاورد، چند روزی نگذشته بود که شاه تهماسب بی خبر از قتل پدرش وارد اصفهان شد.
نادر پیشاپیش سربازان خود به پیشواز شاه رفته و افسار و لگام اسب شاه را به نشانه احترام بدست گرفت. شاه تهماسب که همه اعتبار و تاج و تخت پادشاهی اش را مدیون نادر می دانست. بلافاصله از اسب پیاده شد و نادر را در آغوش گرفت و با هم به سوی قصر به راه افتادند، نادر می کوشید دنباله رو شاه تهماسب باشد ولی شاه اجازه نداد و شانه به شانه نادر، در میان شادی و هلهله مردم به کاخ پادشاهی رسیدند.
شاه تهماسب پس از حضور در قصر، از قتل پدرش توسط اشرف افغان آگاه شده و با افسوس، به سیَه روزی پدرش که از هر گونه جنگ و خونریزی گریزان بود و در طول سلطنتش بجز رنج و خواری چیزی ندیده بود می اندیشید و زار زار می گریست،چند لحظەای بیشتر نگذشته بود که ناگهان رو به نادر کرد و گفت: به تو دستور نمی دهم،ولی از تو می خواهم اشرف پلید و جنایتکار را زنده دستگیر کرده و او را به نزدم بیاوری، من زنده او را می خواهم، نادر تعظیمی کرد وگفت البته دستور پادشاه را اطاعت می کنم‌ ولی    هنوز شیراز و کرمان و دیگر شهرهای جنوب کشور، در اختیار اشرف است که ابتدا باید آنها را از این مرد یاغی بازپس بگیریم.
نادر پس از اینکه خیالش از بابت پایتخت ایران آسوده شده بود دو روز پس از آمدن شاه تهماسب نزد وی آمده و اجازه خواست که به تعقیب اشرف پرداخته و شر او را برای همیشه از سر ایران کم کند، شاه تهماسب بدون درنگ،درخواست نادر را پذیرفت و نادر با نیمی ازسپاهیان خود به سمت شیراز حرکت کرد.
اشرف وقتی حرکت نادر به سوی شیراز را شنید به پیشنهاد سردار آزموده خود بنام سیدال خان، که اشرف را از محاصره شدن در شیراز توسط نادر برحذر می داشت. بامشورت وی تصمیم گرفت شهر زرقان راکه دارای موقعیت کوهستانی وتنگه های پر پیچ وخم بود را برای دفاع و شکست نادر برگزیند.لذا با تجدید قوائی که با نفرات اعزامی ازچند شهر تحت تسلط حود به دست آورده بود با بیست هزار نفر بر نقاط حساس تنگه مستقر شده وبا پنهان شدن در آنجا،
منتظر رسیدن نادرشد.
نادر پس از چهار روز به محل تنگه رسید وبا چشمان تیزبین خود،پی به اختفاء لشگر اشرف در آن نقطه برد،نادر مطمئن بود هرگونه حرکت ناشیانه برای عبور از تنگه،باعث نابودی تمام لشگریانش خواهد شد،لذا توپچی های سپاه خود را در نقاطی دورتر،که تاحد زیادی مُشرف به بالا دست نیروهای اشرف بود مستقر کرده و با توجه به سرمای استخوان سوز کوهستان

@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

قصر باغ های لاکچری
با نام حوزه های علمیه 

ملاهای روضه خوانی که در عمرشان کار نکرده اند
ولی چهل و شش سال است  ثروت عظیم و بی سر و ته ملی یک کشور ثروتمند را در جیب و یه کام خود دارند و با نام ها و عناوین مختلف میخورند و به ریش مردم می خندند و مثل همیشه از مردم فلک زده و درمانده طلبکار هستند.
از این قبیل حوزه کاخ های لاکچری در این کشور بسیار است ازجمله قصرباغ بی سر و ته حوزه علمیه در کمربندی لواسان کوچک, •سوئیس ایران•
مردم آسوده بخوابیم
شهر در دست ملایان پابرهنه و دوزاری دیروز و آخوندهای زورگو و ثروتمند با جیب‌های بزرگ و بی سرو ته و شکم های فربه امروز است
آسوده بخوابیم شهر در امن و امان است
@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

قسمتی از سریال "این ما هستیم" (This is us)
فصل اول
صداگذار نقش خانم پیبادی : #فریبا_عطاریان_ثانی
@naghmehayefaribaei

ناظر کیفی: محمد طهان
مدیر دوبلاژ: نوشین حشمتی زاده
صدا بردار: مهشید محمدیان
پخش از فیلمگردی
دوبله شده درآکادمی بین المللی دوبلاژ
.

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

داستان زندگانی پادشاه سرافرازایران زمین نادرشاه افشار-قسمت-19

کردبیرون ازوطن شمشیرنادردشمنان
هرکه بودازروسی وعثمانی وافغانیان 

نادر و سواران همراه که غافلگیر شده بودند. مردانه می جنگیدند، سیدال خان که می دانست تا زمانی که نادر زنده باشد خواب خوش نخواهد دید با تمام وجود و حداکثر نیرو حلقه محاصره نادر را تنگ تر و تنگ تر می کرد، تا جایی که براستی، هر لحظه احتمال کشته شدن نادر دور از انتظار نبود و او به معنای واقعی، به تله افتاده بود.
در این اثناء یکی از سرداران نادر به نام حاجی بیگ افشار که از دور، متوجه وخامت فرمانده خود شده بود. بی درنگ با نیمی از سواران خود، به سوی نادر شتافت و پس از حمله ای شدید، تمامی محاصره کنندگان، فراری شده و یا شربت مرگ نوشیدند.
از آن طرف نیز پیاده نظام نادر چنان ضربات سختی به پیادگان سپاه اشرف وارد کرده بود، که، شیرازه سپاه اشرف و عثمانی ها، از هم پاشیده و اشرف و همراهان عثمانی اش، میدان را به نادر واگذار نموده و با شتاب به سوی اصفهان متواری شدند.
در این جنگ علاوه بر غنیمت های جنگی، شمار زیادی از سپاهیان ترک عثمانی نیز، به اسارت سپاه ایران درآمد.
اشرف پس از این شکست در حالیکه از خشم به حالت دیوانگی درآمده بود به اصفهان رفت. مردم اصفهان که از شکست اشرف آگاه شده بودند. شروع به مخالفت و سرکشی از دستورات ماموران اشرف می نمودند. اشرف به ماموران خود دستور داد در صورت مشاهده هر‌گونه مخالفت از سوی مردم بلافاصله فرد متخلف را اعدام نمایند. در این میان عده ای از مردم اصفهان، روزانه توسط ماموران اشرف، اعدام و به قتل می رسیدند.
از آن طرف اشرف، شاه سلطان حسین را نزد خود احضار و از او خواست به پسرش شاه تهماسب که اینک در مشهد بود. بگوید، که به نادر دستور دهد اصفهان را ترک و به مشهد بازگردد. شاه سلطان حسین که خبر کشته شدن روزانه برخی مردم شهر را شنیده بود رو به اشرف کرده و گفت: ای ظالم،  مردم کشور مرا برای چه می کشی؟ مگر از انتقام خدا نمی ترسی؟ مطمئن باش من چنین دستوری نخواهم داد.
اشرف که تا آنروز جز ترس و بزدلی از شاه سلطان حسین ندیده بود با شنیدن این حرف در حالی که از خشم بخود می لرزید به سوی شاه سلطان حسین حمله ور و در حالیکه گلوی آن مرد تیره بخت را می فشرد به او گفت: ای مردک احمق! هیچ گاه اجازه نخواهم داد که پادشاهی فرزندت را ببینی. شاه سلطان حسین بی نوا هر چه تلاش کرد نتوانست خود را از چنگال آن مرد دیوانه خلاص کند و اشرف آن قدر گلوی این مرد نگونبخت را فشرد تا پیرمرد بیچاره در بین دستان وی جان داد.
اشرف که می دانست اصفهان دیگر جای او نیست. با جمع آوری گنجینه های نفیس و قیمتی که در طول این هفت سال جمع آوری کرده بود بەهمراه حرمسرایش به سوی شیراز گریخت. چند نفر از زنان حرمسرای اشرف از رفتن با او خودداری کردند که بدون ترحم، به تیغ دژخیم دچار شدند.
و بدین گونه بود که اشرف، در حالی از پایتخت ایران بیرون رفت که در پشت سر خود، شهری سوگوار و ماتم زده به یادگار گذاشته بود.

تارهیدمام وطن ازپیش دست اهرمن
آفرین گفت ناجی خودنادرشمشیرزن


@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

‍ ‍ ‍ ‍ ☘ برگی از تقویم تاریخ

۲۸ اردیبهشت زادروز حکیم عمرخیام

(زاده ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ نیشابور  درگذشته سالهای ۵۰۲ یا ۵۰۵ نیشابور) شاعر، ریاضیدان و ستاره‌شناس

او از ریاضیدانان، ستاره‌شناسان و شاعران ایران در دوره سلجوقی است و گرچه پایگاه علمی‌ او از جایگاه ادبی‌اش برتر است، ولی آوازه‌اش بیشتر به‌خاطر نگارش رباعیات اوست که شهرت جهانی یافته و سروده‌هایش به بسیاری زبان‌ها، منتشر شده است. از جمله ادوارد فیتزجرالد رباعیات او را به‌زبان انگلیسی ترجمه کرده که مایه شهرت بیشتر وی در مغرب‌ زمین شده ‌است. (جالب اینکه، "از خیام حدود ۲۰۰ رباعی به یادگار مانده است" ولی همین تعداد کم، آنچنان وزین و دلنشین است که موجب شهرت جهانگیر او شده است. و این پندی است برای شاعرانی که گمان می‌کنند پرگویی و پرشماری شعر و ازدیاد دیوان شعر، امتیاز است. در حالی که حافظ بزرگ نیز، تنها یک دیوان غزل دارد، اما زیبایی و شیوایی سروده‌هایش وصف ناپذیر است )
از برجسته‌ترین کارهای خیام نیز اصلاح گاهشماری ایران در زمان وزارت خواجه نظام‌الملک، در دوره سلطنت ملکشاه سلجوقی بود. نقش وی در حل معادلات درجه سوم و مطالعاتش درباره اصل پنجم اقلیدس نام او را به‌عنوان ریاضیدانی برجسته در تاریخ علم ثبت کرد...
او در حدود ۴۳۶ تا ۴۴۹قمری، با حمایت و سرپرستی ابوطاهر، قاضی‌القضات سمرقند، کتابی درباره معادله‌های درجه سوم به‌زبان عربی و با نام "رساله فی‌البراهین علی مسائل‌الجبر و المقابله" نوشت. پس از این دوران به‌ دعوت سلطان جلال‌الدين ملک‌شاه سلجوقی و وزیرش نظام‌الملک به اصفهان رفت تا سرپرستی رصدخانه اصفهان را به‌عهده گیرد. وی ۱۸ سال در آنجا اقامت کرد و به‌ مدیریت او زیج ملکشاهی تهیه شد و طرح اصلاح تقویم را تنظیم کرد. تقویم جلالی که تدوین اوست به‌نام جلال‌الدين ملکشاه مشهور است،
تأثیرگذارترین اثر ریاضی‌اش نیز با نام "رساله فی‌شرح مااشکل من مصادرات اقلیدس" است که در آن خطوط موازی و نظریه نسبت‌ها را شرح داده است...
@naghmehayefaribaei

Читать полностью…

نغمه های فریبایی

داستان زندگانی پادشاه سرافرازایران زمین نادرشاه افشار-قسمت-4

کردبیرون ازوطن شمشیرنادردشمنان
هرکه بود ازروسی وعثمانی وافغانیان

⬅️ ( کشتار بیگانگان در تبریز و همدان و مقاومت در خراسان)

این سازش پلید و ناجوانمردانه یک بار دیگر همانند هزاران باری که تاریخ ایران به یاد دارد، نشان داد، که بیگانگان هیچ گاه دلشان برای کشور مغلوب و شکست خورده نمی سوزد و دشمنی، در نهاد هر بیگانه ای پنهان است و این دشمنی، هنگامی آشکار می شود، که کشور مورد نظر آنها، ناتوان و از هم پاشیده باشد و هنگام ضعف و زبونی است که می توان چشم های نامحرم  را، در نگاه این بیگانگان تماشا کرد.
پس از این بذل و بخشش های ناجوانمردانه، سپاه عثمانی به تبریز رسید و برای مردم شهر پیام فرستادند که ما هم زبان و از تیره و تبار شما هستیم و در پی آن هستیم که با هم یک ملت باشیم، اما تبریزیان پاسخ دادند، درست است که ما هم، ترک‌ زبان هستیم ولی نیاکان و نژاد ما ایرانی و آریائی است و هرگز به هیچ بیگانه ای اجازه ورود به شهر خود را نمی دهیم، این درخواست و پاسخ عثمانیان و مردم تبریز چند بار تکرار شد تا اینکه فرمانده ترک قسم خورد شهر تبریز را با خون تبریزیان رنگین می کند، جنگ خونینی درگرفت، مردم دلیر شهر تبریز با داس و دشنه و تبر و گرز و چوبدستی از یک طرف و از طرف دیگر سربازان عثمانی با جنگ افزارهای پیشرفته به جان هم افتادند، تبریزی‌ها دیوانه وار و دلاورانه می جنگیدند. بەطوریکه نیروهای عثمانی را با خفّت تمام در بیرون از شهر زمین گیر کردند.
از سوی دیگر مردم همدان نیز، همین کار را با روس ها کردند و در آنجا نیز مردم شهر، از جان گذشته و با دست خالی به سربازان امپراطور روس درسی فراموش نشدنی دادند و بسیاری از آنها را کشتند تا جایی که فرمانده نیروهای روس ناگزیر از فرماندهی کل، درخواست نیروی کمکی کرد، پس از آمدن نیروهای کمکی، روس ها در یک تاخت و تاز وحشیانه و ناجوانمردانه به جان مردم شهر افتاده و جان و مال و ناموس را به باد داده و بسیاری از مردم و دلاوران شهر ، به خون غلطیدند.
در این اوضاع نابسامان ایران ، که روس‌ها از شمال و عثمانی‌ها از غرب و شمال غرب، هر یک سهم خود را برداشته بودند، ازبک‌ ها که موقعیت را مناسب می دیدند با پانزده هزار نیرو از شمال خراسان به طمع تسخیر مشهد به سوی ایران هجوم آوردند و شهرها و روستاهای شمال را مورد تاخت و تاز و نهب و غارت سهمگین خود قرار داده بودند، آنها پس از تصرف آبادی ها و شهرهای اطراف ابیورد در حالی که هیچ نیرویی را در مقابل خود نمی دیدند تصمیم گرفتند با تمامی سپاه پانزده هزار نفره خود، شهر ابیورد را نیز تصرف و ضمن غارت، آنرا ضمیمه خاک خود کنند.
در تاریخ آمده ازبکان هر روستا و آبادی را که تصرف می کردند. برای اینکه از پشت سر، خیالشان راحت باشد خانه ها را می سوزاندند و چاههای مردم را با گچ و ساروج (ماده ای شبیه به سیمان) پُر می کردند.
این گونه بود که نادر که فقط سه هزار سرباز در اختیار داشت. برای اولین بار در بوته آزمایشی سخت با ازبکان قرار گرفت.

تارهیدمام وطن ازپیش دست اهرمن
آفرین گفت ناجی خودنادرشمشیرزن

@naghmehayefaribaei

Читать полностью…
Subscribe to a channel