هم نشینی موسیقی و اندیشه، مقوله ای است آگاهی بخش و در جهت رهایی از تیرگی و ارتقا امکانات نابِ اندیشیدن.
هم آتش است و هم آب
کنسرت "ناگهان رستخیز"
اپرا ارکستر ونکوور
۲۰ ژانویه ۲۰۱۹
با حضور استاد احمد پژمان
#احمد_پژمان
#خواجه_عبدالله_انصاری
@mosighi_andishe
راه و شیوۀ نوآوری در موسیقی ایران، بزرگترین درگیری ذهنی موسیقیدانانِ مطرح و پیشرو ایران در قرن اخیر بوده است. میتوان گفت که در اصل و اساس آن- ضرورت دگرگونی و نوآوری- هیچ یک تردید نداشتهاند، اما در چگونگی آن، بحثوجدل و اختلافنظر بسیار بوده و همچنان نیز هست. این بحثوجدل عمدتاً از ویژگیهای فنی موسیقی ایران برمیخیزد که بهرهگیری کامل از قواعد موسیقی نویسی بینالمللی را غالباً دشوار و گاه ناممکن می سازد.
از طرفی بیشتر مقامهای موسیقی ایران، دارای ربع پرده هستند که هنوز نتوانستهاند جایی برای خود در قواعد به رسمیت شناخته شده هارمونی پیدا کنند. از آن گذشته به کارگیری ربع پردهها دست و پای آهنگسازان را در زمینه ارکستراسیون نیز میبندد. البته برخی از موسیقیدانان مترقی و همواره روبهرشد، مستقلاً کوششهایی برای یافتن شیوۀ ویژه چند صدایی کردن موسیقی ایران به کار زدهاند ولی این کوششها به یک نتیجه کلی و همهگیر که مورد قبول همه آهنگسازان باشد نرسیده است؛ که هر آهنگسازی به میل و سلیقه خود دست به تمهیداتی زده است تا بتواند با این دشواریها کنار بیاید.
در این میان استاد "احمد پژمان" بدون آن که به دنبال طرح تئوری و شیوه تازهای برای چند صدایی کردن برود، کوشیدهاست با تکیه بر ابتکاراتی ویژه در محدوده شیوههای موجود، با دشواریهای فنی موسیقی ایران کنار بیاید.
"احمد پژمان" در سال ۱۳۱۴ خورشیدی در منطقه لار در استان فارس زاده شده و در تهران تحصیلات اولیه خود را به پایان برده است. او همزمان با تحصیل در دبیرستان و دانشگاه، به طور خصوصی نیز به فراگیری موسیقی پرداخته، ابتدا به سوی ویولن رفته و چند سال بعد، نزد "حسین ناصحی" استاد برجسته، آهنگسازی، تئوری موسیقی و هارمونی را آموختهاست.
"پژمان" در سال ۱۳۴۳ با استفاده از بورس مطالعات وزارت فرهنگ و هنر رهسپار وین در اتریش شده و در آکادمی موسیقی این شهر، نزد استادانی چون "توماس کریستیان دافیت"، "آلفرد أول" و "هانس پلینک" بر دانش و تجربه خود در زمینه آهنگسازی افزوده است. برخی از آفریدههای اولیه او در همان سالهای تحصیل برای نخستین بار توسط ارکستر مجلسی رادیو وین به اجرا درآمده است. وی در همان سالها به سفارش وزارت فرهنگ و هنر، اپرای جشن دهقان را آفریده که در سال ۱۳۴۶ در مراسم گشایش تالار رودکی و اپرای تهران با همکاری ارکستر سمفونیک تهران و گروه اپرا به روی صحنه آمده است.
"پژمان" در سال ۱۳۴۹، پس از پایان تحصیل به ایران بازگشته و از آن پس به کار تدریس در کنسرواتوار تهران و دانشگاه تهران پرداخته و نیز کار آفرینش موسیقی را ادامه داده است. او از زمان بازگشت تا برپایی انقلاب ۵۷، به مطالعه ژرف موسیقی سنتی و بومی ایران پرداخته و کوشیدهاست برای تکنیک آفرینشی که در بیرون از ایران آموخته، درون مایهای ملی پیدا کند.
"احمد پژمان" را به طور کلی باید آهنگسازی رمانتیک - مدرن یا نئورومانتیک به شمار آورد. رومانتیسم در آفریدههای او در مراحل سهگانه تکاملیاش، شکلهای گوناگونی به خود گرفته است. در مرحله نخست ملودیها، ساده و درخشان است و ریتمها آنچنان پیچیده و انبوه نیست که کشف مایههای ملی را دشوار کند. به بیان دیگر ملودی دست بالا را دارد ولی مطالعه مداوم و دست ورزیهای بسیار در زمینههای فنی موسیقی نویسی، رفته رفته موسیقی استاد "پژمان" را به مرحله دوم تکاملی خود میرساند. رمانتیسم پر جوش و خوش همچنان برجا میمانند. ولی زبان و بیانش دگرگون میشود. ملودیها پروردهتر و ریتمها متنوعتر میشود، در مرحله سوم، ملودی و ریتم و فرم در موسیقی استاد "احمد پژمان" یکپارچه میگردد، به شکلی که دیگر تفکیک آن ها از یکدیگر چندان آسان نیست.
فیلمکوتاه «کلیدهای پیروزی»
کارگردان: ویم وندرس
ویم وندرس، کارگردان پرآوازهی آلمانی که بهخصوص با دو فیلم «پاریس تگزاس» و «بهشت بر فراز برلین» از سینماگران محبوب نسل ما و پیش از ما است، به مناسبت هشتادمین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم یک فیلم کوتاه ساخته که ما را به محرمانهترین مکان اروپا در آن زمان میبرد: اتاقی در یک مدرسه در شهر رنس فرانسه که بهعنوان اتاق جنگ نیروهای متفقین استفاده میشد. در شب منتهی به هشت مه ۱۹۴۵، آلمان نازی در همین مکان تسلیم شد و جنگ جهانی پایان یافت. وندرس با استفاده از تصاویر آرشیوی شبی را روایت میکند که در آن ژنرالهای آلمانی سند تسلیم آلمان نازی را امضا کردند. البته، زیر فشار شوروی، قرار شد ژنرالهای آلمانی سند تسلیم را در برلین هم که ارتش سرخ آزادش کرده بود، امضا کنند. این نیز در شب منتهی به نُه مه انجام شد و همین شد که در شوروی نُه مه را روز پیروزی نامیدند.
بازنشر از خوابگرد
#ویم_وندرس
#کلیدهای_پیروزی
@mosighi_andishe
#اکنون
#سروش_صحت
#یاسین_حجازی
#تاریخ_بیهقی
#ابوالفضل_بیهقی
#تاریخ_جهانگشای_جوینی
#سعدی
#گلستان
@mosighi_andishe
#شب_خاندانمولانا
#اسین_چلبی
#محمدعلی_موحد
#محمود_دولتآبادی
#عباس_کیارستمی
#کارلو_چرتی
#پری_صابری
#توفیق_سبحانی
#محمد_بردبار
#علی_دهباشی
#مجله_بخارا
#مولانا
#شمس_تبریزی
@mosighi_andishe
۱۹۴۳ آشویتس، لهستان.
"هنک"، نوازنده ویولن مجبور به عضویت در ارکستر اردوگاه شد؛ نقش او نواختن موسیقی در حالی که دیگر زندانیان به اتاقهای گاز برده میشدند بود!
او در حالی که اشک از چشمانش جاری بود و آرشه در دستش میلرزید، «سرناد شوبرت» را مینواخت. دختری برگشت و زمزمه کرد: موسیقی تو آخرین چیزی است که میشنوم؛ متشکرم!
"هنک" از هولوکاست جان سالم به در برد. اما او دیگر هرگز ویولن را لمس نکرد.
#هولوکاست
#آشویتس
#شوبرت
#سرناد
@mosighi_andishe
«خاطره یک شب»
خواننده: #مرضیه
آهنگ: #علی_تجویدی
شعر: #معینی_کرمانشاهی
دستگاه: #چهارگاه
یادش بخیر آن شب خوش که نوشیدم از دست تو جامی
زان شب دگر بی خبر گشتی از عاشق بی سرانجامی
بعد از آن شب دگر مستم و بی خبر
من نیارم به لب غیر نامت کلامی
تو هم یاد ما کن گهی با سلام و پیامی
کاش این دل ناشکیبای ما در آن شب عشق و رویای ما
تا ابد مست و مدهوش از آن باده میشد
چه میشد جهان گر به کام دو دلداده میشد
از آن شب چهها کشیدهام خدا کند تو هم بدانی
به جز رنج و غم ندیدهام خدا کند تو هم بدانی
یار کسی شو که قدرت بداند خاک رهت را به مژگان کشاند
@mosighi_andishe
زنده یادان دکتر "محمد معین" و دکتر "صدرالدین الهی"
(فیشهای لغت نامه دهخدا)
عکس از آرشیو خانم و آقای دکتر الهی
@mosighi_andishe
#زندگی_در_میان_واژه_ها
#مروری_بر_زندگی
#دکتر_محمد_معین
#چونان_سرو
@mosighi_andishe
دکتر "مظاهر مصفا" در رثای دکتر "محمد معین"
به هنگام بیماری دکتر "محمد معین"، دکتر "مظاهر مصفا" دست به قلم برد و این ابیات را نوشت. در آیین گرامیداشت استاد "معین" که با حضور خانواده و دوستان و شاگردانش برگزار شد، حضور دکتر "مصفا" غنیمتی بود که سخن بسیار داشت برای گفتن و امیدواریم به زودی منتشر شود.
{صدای "دکتر معین" نیز در این بسته شنیداری به گوش میرسد.}
دردا و دریغا که معین میرود از دست
استاد خردمند گزین میرود از دست
با رنج درون میرود و درد تن و جان
دردا و دریغا که چنین میرود از دست
بدرود نگفته زن و فرزند و کسان را
رنجور و پریشان و غمین میرود از دست
بوسه نزده دختر دلبستهی خود را
بر گونه و بر چشم و جبین میرود از دست
انگشتری ملک ادب را که رساند
قصّه به سلیمان که نگین میرود از دست
بالله که دلم خون شد و پا تا به سرم سوخت
آن دم که شنیدم که معین میرود از دست...
@mosighi_andishe
«وصیتنامهٔ نیما و دکتر محمدِ معین»
خواندنِ وصیتنامهها، آنهم وصیتنامهٔ بزرگان همواره جذّاب است. نیما که در سراسرِ عمرش نه چیزی اندوختهبود و نه از ارثِ پدری بهرهایبردهبود، وصیتنامهای شگفت از خود بهیادگارگذاشت. او که همواره نگران «کولهبارِ» شعرهایش بود، دکتر محمد معینی را که هیچگاه ندیدهبودش، وصیّ آثارِ خویش قرارداد. چرا نیما چنین کرد و اساساً چه انگیزهای او را به چنین تصمیمی واداشت؟ وصیتنامهٔ نیما در تاریخ ۲۸ خردادِ ۱۳۳۵ تنظیمشدهاست. براساسِ یادداشتها و نامههای بازمانده از نیما در این روزها و ماهها او بسیار آشفتهحال و پریشانروزگار بوده. پیرمرد نه دیگر امیدی به بهبود اوضاعِ مملکت داشت و نه چشمِ دیدنِ بسیاری از کسان را، حتی شاگردانِ محبوبش. در این سالها، سالی دوسه قطعهٔ کوتاه نیز بیشتر نسرودهاست. از میانِ پیروانِ خود تنها به اسماعیلِ شاهرودی امید داشت. سایه و شاملو و اخوان و فریدونِ رهنما را با اماواگرهایی قبولداشت و در این سالها قضاوتهای گوناگونی دربارهشان ابرازمیداشت.
میدانیم که چندماه پیشتر (۱۰ آبانِ ۱۳۳۴) علامه دهخدا در وصیتنامهاش دکتر محمد معین را بهعنوانِ وصیّ آثارِ خویش برگزید. در بخشی از این وصیتنامه آمده:
«دوستِ ارجمندِ من، آقای دکتر معین! به ورثهٔ خود وصیتمیکنم که تمامِ فیشها را به شما بسپارند و شما با آن «دیانتِ ادبی» که دارید همهٔ آنها را عیناً بهچاپبرسانید؛ «ولوآنکه» سراپا غلط باشد و هیچ جرح و تعدیلی رواندارید...».
بخشهایی که در گیومه آمده مهم است و درادامه بهآن اشارهخواهدشد. نیما اندکی پس از این تاریخ وصیتنامهای تنظیممیکند. در بخشهایی از آن آمده:
«فکرکردم برای دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیتنامهٔ من باشد. بهایننحو که بعد از من هیچکس حقّ دستزدن به آثارِ مرا ندارد بهجز دکتر محمدِ معین، اگرچه او مخالفِ ذوقِ من باشد. دکتر معین حقدارد در آثارِ من کنجکاویکند. ضمناً دکتر ابوالقاسم جنای عطایی و آلِ احمد با او باشند؛ بهشرطی که هر دو با هم باشند. ولی هیچیک از کسانی که به پیروی از من شعر صادرفرمودهاند در کار نباشند. دکتر محمد معین که «مثلِ صحیحِ علم و دانش» است کاغذپارههای مرا بازدیدکند. دکتر محمد معین که هنوز او را ندیدهام مثلِ کسی است که او را دیدهام [...] «ولواینکه» او شعرِ مرا دوست نداشتهباشد...» (برگزیدهٔ آثار نیما یوشیج (همراه با یادداشتهای روزانه) بهکوشش سیروس طاهباز، انتشارات بزرگمهر، چ ۱۳۶۹، ص۲۸۰).
وسواس و حسابگریِ نیما در این انتخاب کاملاً آشکار است. نخست، ازسرِ احتیاط شاعرانی را که شاگردش بودهاند مستثنیکرده و دیگر آنکه آل احمد و جنتی بهشرطی کنارِ دکتر معین باشند که باهمباشند!
اما چرا دکتر معین؟ بهگمانام علاوهبر مَثلِ صحیح در علم و امانتداریبودنِ دکتر معین، لغویبودن، شمالیبودن و آشنایی او با واژگان و تعابیرِ بومیِ شعرِ نیما میتواند از دیگر عواملِ این انتخاب باشد. کسی که با لغتنامهٔ او یا حواشیاش بر برهانِ قاطع سروکار داشتهباشد با گسترهٔ دانش و پژوهشهای او دربابِ گویشهای ایرانی آگاه است. دیگر آنکه دکتر معین استاد دانشگاه بود و شاید نیما با این انتخاب میخواست جوازِ ورود شعرش را به فضاهای علمی و پژوهشیِ ایران دریافتکردهباشد. نیما در یکی از یادداشتهای روزانهاش از اینکه دکتر معین از نمونههای شعر او و تصرّفات دستوریاش نمونهای نمیآورد، گلهمند است (همان، ص۲۷۰). شاید هم نیما امیدداشت در مرکزی همچون موسسهٔ لغتنامهٔ دهخدا از میراثِ ناتماممنتشرشدهٔ او مراقبت شود؟!
نکتهٔ آخر: آلِ احمد در چاپِ دوم مجموعهاشعارِ نیما یوشیج بهکوشش جنتیِ عطایی، پس از اشاره به ماجرای وصیتنامهٔ عجیبِ نیما مینویسد: «... آیا «هَل من مبارزِ» مخفیانهای با دهخدا داشت؟». (صفیعلیشاه، چ پنجم، ۱۳۶۸، مقدمه، بدونِ صفحهشمار).
بهگمانم سخنِ آلِ احمد پُربیراه نیست. درکنارِ نزدیکیِ تاریخِ تنظیم وصیتنامهها، دهخدا از «دیانتِ علمیِ» دکتر معین سخنگفته و قیدِ «ولوآنکه سراپا غلط باشد» را یادآورشده و نیما نیز دکتر معین را «مثلِ صحیحِ علم و دانش» خوانده و قیدِ «ولواینکه او شعرِ مرا دوستنداشتهباشد» را در متنِ وصیتنامهاش گنجاندهاست. و مگر نیما چندبار در سراسرِ آثارش تعبیرِ «ولو آنکه» یا «ولواینکه» را بهکار بردهاست؟!
با این توضیحات، بهنظرمیرسد نیما خودآگاه یا ناخودآگاه در تنظیمِ عباراتِ وصیتنامهاش متأثّر از وصیّتنامهٔ علامه دهخدا بودهاست.
#احمدرضا_بهرامپور
@mosighi_andishe
دکتر محمّد معین
نشانِ مردِ خدا «عاشقی»ست، با خود دار
که در مَشایخِ شهر این نشان نمیبینم
هر چیزی در این جهان نشان و علامتی دارد و مخصوصاً معنویات را نشانههایی است که از دیرباز با آن نشانهها اهل معنی را از مدّعیانِ باطل میشناختند. اهل علم را نیز نشانههایی است که با آن نشانهها طالبان حقیقیِ دانش از مدّعیان و فضلفروشان شناخته میشوند.
من هر وقت دوست دانشمندِ از دسترفتهٔ خود، دکتر محمد معین را میدیدم نشانههای اهل علم و طالبان معرفت را بهوضوح و روشنی در او میدیدم و همین نشانهها بود که همه را وامیداشت تا به او با دیدهٔ احترام بنگرند و از تهِ دل و صمیم قلب محترمش بدارند؛ زیرا با آنکه تندبادِ مادّهپرستی و سودجویی و مالاندوزی سرتاسر مملکت ما را فراگرفته و اکثریت تامّهٔ مردمِ این سرزمین طلب مال و منال را بر کسب علم و معرفت ترجیح مینهند هنوز آثار آن سنّتِ دیرین دانشدوستی و معرفتپرستی بهکلّی از میان مردم رخت بربسته است و اگر در این جهانی که آز و طمع در آن حکمفرمایِ مطلق است کسانی پیدا شوند که به جای آنکه علم را خادم مال و روح را خادم بدن قرار دهند جان و مال را فدای طلب دانش کنند بِالطَّبع جلب احترام میکنند. اجتماع امروز ما هم در این جلسهٔ معنوی به خاطر احترام و سر فرود آوردن در برابر کسی است که تمام عمر خود را صرف کمال مطلوب خود که دانش است نمود و غایت و هدف اصلی او در زندگی دانش و معنویات بود و کسب مال و وسایل معاش برای او صرف مقدّمه و واسطه برای وصول به غرض معنوی خود بود و بس. او مال را خادم تن و تن را خادم جان و جان را خادم دانش قرار داده بود، او یکی از مصادیق آن همه تعريفها و ستایشها و نصيحتهاست که ما در دفاتر حکمت و دواوین ادب و دانش دربارهٔ معنویات میخوانیم و متأسّفانه این مصادیق روزبهروز کمتر و نایابتر میگردد و روزی خواهد رسید که حکم سیمرغ و کیمیا پیدا خواهد کرد...
اگر امانت در اموال جزوِ فضایل انسانی است، امانت در علم فضیلتی است در داخل فضیلتِ دیگر و بیشتر مُستَحسَن است. وقتی یکی از استادان بزرگ ادب گفت که مردم ایران امانت ندارند، این گفته با این کلّیت و قاطعیت دور از انصاف بود، اما جزئی از حقیقت را در برداشت و آن اینکه هرکس با کتب گذشتگان ما سروکار داشته باشد میداند که چهبسا نویسنده و مؤلّفی محصول فکری نویسندهٔ دیگر پیش از خود را بدون ذکر نام و نشان او در کتاب خود چنان آورده است که گویی آن مطلب از نتایج فکر خود اوست. این یک رذیلتی است که قابل بخشش نیست و نه تنها خیانت نویسنده را میرساند بلکه میرساند که او از فضیلتِ ابداع نیز بیبهره بوده است و به همین جهت برای جبران این نقص اثر دیگری را منتسب به خود کرده است. مرحوم دکتر معین فضیلت امانت علمی را چنانکه گفتم تا درجهٔ وسواس رعایت میکرد، تا آنجا که اگر در محفلی شفاهاً مطلبی و نکتهای از کسی میشنید به سنّت راویان و محدِّثان قديم آن را در نوشتههای خود به همان کسی که از خود او شنیده بود نسبت میداد. این امر که به خودی خود فضیلتی مهم است نشانهٔ فضیلت دیگری است که آن سَعَهٔ صدر و اعتماد به نفس فوقالعاده است. تا کسی سعهٔ صدر و اعتماد به نفس نداشته باشد امانتداری در علم برای او سخت و ناگوار خواهد بود. مرحوم معین در علم فضیلت سعهٔ صدر و اعتماد به نفس را نیز داشت...
نوشتهی عباس زریاب خویی
کارنامهٔ دکتر معین، عبدالله نصری
@mosighi_andishe
"ترامپ چه میگوید"؟
دونالد ترامپ سخن میگوید: با صراحتی که شاید بسیاری جرأت بیان آن را ندارند، با اینکه گفتارش آمیخته به وقاحت، رذالت و خصومت است، اما به دلیل شفافیتش قابل توجه است. باید اذعان کرد که در این صحبتها حقیقتی تلخ نهفته است.
ترامپ در کنفرانس اخیر جمهوریخواهان به شکلی آشکار و ترسناک درباره آنچه در جهان میگذرد و آینده آن در پرتو تغییرات ۴۰۰ سال گذشته صحبت کرده است. شاید این سخنان هشداری باشد که ما را از خواب بیدار کند و از نزاعها و کشمکشهای بیثمر نجات دهد.
خلاصه صحبتهای ترامپ در یک گفتگوی مستقیم: آقایان، امروز تصمیم گرفتهام که هر آنچه در جریان است را به شما بگویم و اینکه جهان به کدام سمت حرکت میکند. از تغییراتی که طی ۴۰۰ سال گذشته رخ داده است، صحبت کنیم. به یاد دارید سال ۱۷۱۷ که جهان جدید متولد شد؟ به یاد دارید اولین دلار در سال ۱۷۷۸ چاپ شد؟ و برای اینکه این دلار بتواند حکومت کند، دنیا نیاز به یک انقلاب داشت، که همان انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ بود. این انقلاب همه چیز را تغییر داد و جهانی که ۵۰۰۰ سال تحت تسلط ادیان و اساطیر بود، جای خود را به یک نظام جهانی جدید داد که در آن پول و رسانه حکمرانی میکنند. جهانی که در آن جایی برای خدا و ارزشهای انسانی نیست.
تعجب نکنید که ما نمونهای از این نظام جهانی جدید هستیم. سیستمی که ماهیت شغلی مانند من، بدون ارزشهای انسانی و اخلاقی را ممکن میکند. برای من مهم نیست که یک کشتیگیر بمیرد، آنچه مهم است این است که کشتیگیری که روی آن شرط بستهام، برنده شود. با این حال، این سیستم جهانی مرا به ریاستجمهوری رسانده است، من که ادارهکننده مؤسساتی برای قمار هستم! اگر اخلاق دیگر معیار نیست، پس آنچه امروز جهان را اداره میکند، منافع است.
سیستم ما با صبر و بدون خستگی عمل کرده است، تا جایی که قدرت کلیسا از بین رفته است، دین از سیاست جدا شده و سکولاریسم برای مقابله با مسیحیت پدید آمد. همچنین، زمانی که چیزی به نام خلافت عثمانی سقوط کرد و حتی یهودیت نیز قربانی این سیستم شد، چون ما آن را در سیستم جهانی درگیر کردیم. امروز اکثریت جهان از یهودیان متنفر است، به همین دلیل ما قانونی برای محافظت از یهودیت وضع کردیم. بدون این قانون، یهودیان در همه جای جهان کشته میشدند. این نشان میدهد که در این نظام جهانی جدید جایی برای ادیان وجود ندارد.
شما امروز هرج و مرج گستردهای را در سراسر جهان میبینید. این یک تولد جدید است، تولدی که هزینه آن خونهای بسیاری است. ما، به عنوان بخشی از این سیستم جهانی، از این وضعیت ناراحت نیستیم، چون دیگر احساسات و عواطفی نداریم.
کار ما شبیه یک ماشین شده است. به عنوان مثال، ما تعداد زیادی از عربها و مسلمانان را میکشیم، پولشان را میگیریم، زمینهایشان را اشغال میکنیم و ثروتهایشان را مصادره میکنیم. شاید کسی بگوید این خلاف قوانین است، اما پاسخ ما ساده است: آنچه ما با عربها و مسلمانان میکنیم، بسیار کمتر از کاری است که خودشان با یکدیگر میکنند. آنها خائن و احمق هستند…
شایعهای در جهان عرب وجود دارد که آمریکا میلیاردها دلار به اسرائیل میدهد، اما این یک دروغ است. این عربها هستند که میلیاردها دلار به آمریکا میدهند و آمریکا نیز این پول را به اسرائیل میدهد. عربها احمق هستند، چون به دلایل طایفهای با یکدیگر میجنگند، در حالی که زبانشان یکی است و اکثراً از یک دین پیروی میکنند. بنابراین، منطقی است که این جوامع نباید بقا داشته باشند.
در مورد ایران، ما با این کشور نمیجنگیم چون به ما حمله کرده است، بلکه ما هستیم که تلاش میکنیم آن را نابود کنیم و نظامش را تغییر دهیم. ما این کار را با بسیاری از کشورها انجام دادهایم. اگر بخواهید قویترین کشور جهان باقی بمانید، باید دیگران را ضعیف کنید.
ما دیگر پشت بهانههایی مانند «دموکراسی» پنهان نمیشویم. امروز آمریکا دیگر پلیس جهان نیست، بلکه یک شرکت است. شرکتها میفروشند و میخرند و با کسی هستند که بیشتر پرداخت کند. و برای ساختن، باید تخریب کرد، و هیچ جایی برای تخریب بهتر از جهان عرب وجود ندارد....!!!
@mosighi_andishe
"T'as l'air d'une chanson"
«تو همچون ترانه هستی»
T'as l'air d'une chanson
Avec des mots faciles
Et ton air difficile,
Avec tes mots d'amour
Qu'on ne comprend pas toujours,
T'as l'air d'une chanson
Qu'on chante à la maison.
تو چون ترانهای
با واژه هایی روان،
و ظاهری در هم پیچیده
آمیخته با واژههای عشق
که فراتر از فهم هر روزه ست
تو چون ترانهای
که در خانه زمزمهات میکنم
Y'a des jours où, tu sais,
Tu n'es pas un succès,
Y'a des jours où ton père
N'est sûrement pas Prévert,
Mais t'as l'air d'une chanson
Qu'on chante entre garçons.
می دانی روزهایی هست
که همچون ترانهای ناموفقی
روزهایی که شاعر ترانهات پرور* نیست
اما تو چون آوازی هستی
که ما پسرها زمزمه میکنیم
Ma femme, la la la la la la...
Ma femme, la la la la la la...
بانوی من
بانوی من...
Ça fait belle lurette
Que je t'ai dans la tête,
T'es pas la Madelon,
Mais t'as l'air d'une chanson
Qu'a fait bien d'autres guerres
Dont j'étais l'adversaire...
مدتی ست
که تو را زمزمه میکنم
ترانه مادلون* نیستی
اما همچون آوازی
که در پیکارها حریف من است
Et puis, malgré les crises,
Malgré mes maints exodes,
Comme le temps des cerises
T'es revenue à la mode,
T'as l'air d'une chanson
Fidèle à son violon...
زین پس، با وجود بحرانها
با وجود گریزهای بسیار
همچون موسم گیلاسها*
تو مد روز شدی
تو چون ترانهای
همصدا با ویولونش
Ma femme, la la la la la...
Ma femme, la la la la la...
بانوی من
بانوی من...
Tu es faite de quoi?
Quatre coups de crayon,
Deux-trois notes de joie
Et beaucoup de brouillons
Et tu racontes quoi?
Une histoire qui me plaît...
از چه ساخته شدی؟
چهار ضربه قلم
دو سه نت شادی
و دستنوشتههای فراوان
و راوی چه هستی؟
داستانی که دوست دارم
Si je ne suis pas toujours
Là, dans tous les couplets,
Je reviens au refrain
Et j'appelle ça l'amour,
Tu es faite de quoi?
Tu es faite de moi...
گر چه مادام آنجا نیستم
در تمامی بندها
باز به ترجیع بند گریز میزنم
و آن راعشق مینامم
از چه ساخته شدی؟
تو از من ساخته شدی
Ma femme, la la la la la...
Ma femme, la la la la la...
بانوی من
بانوی من...
Y'a des jours où, tu sais,
Tu n'es pas un succès,
Y'a des jours où ton père
N'est sûrement pas Prévert,
Mais tu es la chanson
Qui ne doit pas finir...
می دانی، روزهایی هست
که تو گویی ترانهای ناموفقی
روزهایی که شاعر ترانهات پرور نیست
اما تو یک ترانهای
همانی که نباید به سر برسد
Je te joue longuement,
Je me trompe souvent,
Car, depuis tant de temps
Que je t'apprends par coeur,
J'ai encore peur
De ne pas te retenir...
چه بسیار که با تو قمار کردم
گاه خود را میفریبم
چرا که دیرزمانی ست
از صمیم قلب میشناسمت
و هنوز در هراسم
که دوباره یافتنت نتوانم
Ma femme, la la la la la...
Ma femme, la la la la la...
بانوی من
بانوی من...
برگردان: #بهناز_کشاورز_زمانی
* ژاک پرِوِر Jacques Prévert شاعر بزرگ فرانسوی
* از ترانههای معروف فرانسوی در جنگ جهانی اول
*موسم گیلاسها
(Le Temps des cerises)
ترانه معروف فرانسوی که نخستین بار شعر آن در سال ١٨۶۶ سروده شده است.
@mosighi_andishe
استاد "احمد پژمان" درباره شکل و محتوای موسیقی خود میگوید: «من همیشه به موسیقی سنتی ایران فکر میکنم ولی در عین حال مدرن و امروزی بودن را از یاد نمی برم. زیربنای موسیقی من ایرانی است. موتیفها و تمها ایرانی است. اما هارمونی من صددرصد صدای ایرانی نمیدهد، چون خود هارمونی اساساً یک چیز غربی است و ارکستر طبعاً صددرصد صدای ایرانی ندارد. سازها هم ایرانی نیستند اما من همیشه سعی کردهام رنگ و حالت ایرانی را در آثارم حفظ کنم.» استاد "پژمان" بزرگترین اِشکال را در موسیقی ایران در رابطه با هارمونیزه شدن، در وجود "نتهای ایست" میبیند.
میگوید: «جای "نتهای ایست" در موسیقی ایران آنچنان دقیق و مهم است که نمیشود آنها را عوض کرد. اگر یکی از آنها را تغییر دهیم، موسیقی فوراً رنگ دیگری می گیرد. مثلاً شبیه موسیقی ارمنی می شود.»
"احمد پژمان" آفریدههای گونه گونی دارد. از آثار صحنهای حماسی تا قطعات ساده برای کودکان را می توان در مجموعه کارهای او پیدا کرد. کارهای صحنهای او، تا آنجا که میدانیم عبارت است از سه اپرا و یک باله. نخستین اپرای او چنان که اشاره شد، جشن دهقان نام دارد که در مراسم گشایش تالار رودگی به اجرا درآمد. اپرای دوم او دلاور سهند، دلاوری های بابک خرمدین را در رویارویی با خودکامگان تازی تصویر میکند. متن اپرا را "سعدی حسنی" نوشته و "منوچهر شیبانی" آن را برای صحنه آماده ساخته است.
استاد "احمد پژمان" با موسیقی دلاور سهند، بُعد دیگری از تواناییهای خود را به نمایش گذاشت و نشان داد که موسیقی رمانتیک او می تواند رگههایی از "حماسه را نیز با خود همراه کنند. سومین اپرای "احمد پژمان" سمندر نام دارد. و اما باله ای که در فهرست آثار "احمد پژمان" به چشم میخورد، روشنایی عنوان گرفته و در سال ۱۳۵۴ با طراحی "مجید کاشف" از سوی سازمان بانه ملی ایران در تالار رودکی به روی صحنه آمده است. استاد "پژمان" خود میگوید که گذشته ایران را دستمایه آفرینش بانه روشنایی قرار داده است. داستان هرج و مرجی که به آرامش میرسد. موسیقی در بخش اول باله، بیشتر مدرن و مغشوش به گوش میرسد و در بخش دوم بیش تر به مایههای موسیقی بومی تکیه میکند و نرمتر میشود.
از میان آفریدههای ارکستری "احمد پژمان" راپسودی، آوازه بیشتری یافته است. او راپسودی را که در واقع نخستین کار سمفونیک اوست، در سال ۱۳۴۵ و هنگام تحصیل در وین آفریده و نخستین اجرای آن را رادیو وین برعهده داشته است. جناب "احمد پژمان" در زمینه موسیقی فیلم نیز بسیار فعال بوده و هست. نخستین موسیقی او برای فیلم شازده احتجاب براساس زمان "هوشنگ گلشیری" در سال ۱۳۵۳ نوشته شده و گردونه به راه افتاده است. ساخت ایران از "امیر نادری"، سایه های بلندباد از "بهمن فرمانآرا"، روسری آبی از "رخشان بنیاعتماد" بوی کافور عطر یاس و یک بوس کوچولو از "بهمن فرمان آرا"، بید مجنون از "مجید مجیدی" مهمترین فیلمهایی است که از موسیقی استاد "پژمان" بهرهمند شده است. فهرست سریالهای تلویزیونی و فیلمهای کوتاهی که از موسیقی او بهره گرفتهاند نیز چندان کوتاه نیست. دلیران تنگستان و سمک عیّار از میان سریالها و جشن سده و وهم از میان مستندهای کوتاه را میتوان به عنوان کارهای خوب استاد "پژمان" به شمار آورد.
#احمد_پژمان
@javadtaat
@mosighi_andishe
۱۸ تیرماه ۱۳۱۴ زادروز استاد "احمد پژمان"، آهنگساز، تنظیم کننده و موسیقیدان اهل لار استان فارس گرامیباد.
@mosighi_andishe
🎼
#فردریک_شوپن_و_دنیای_پیانو
آهنگسازان رمانتیک، رمانتیسیسم را چون پایگاهی استوار حفظ می کردند. اهلِ تبلیغ و جنجال هم بودند، موسیقی یکدیگر را می نواختند، یا رهبری می کردند. نقد می نوشتند و مقالات در بابِ شيوه ها و نظرها؛ تا آنجا که در توان داشتند به کمک هم می آمدند، و بعضی که معلم نیز بودند، افکارِ خود را به نسلی که از راه می رسید، انتقال می دادند. اما "فردریک شوپن" اینطور نبود.
او که بخشِ عمده ای از این جنبش را در عهده داشت از این کارها نمی کرد. در واقع رمانتیسیسم را دوست نداشت، فکر می کرد موسیقى "لیست" عامیانه است، و آثارِ "شومان" را به کلی رد می کرد، درباره کارهای "مندلسون" و "برلیوز" چیزی برای گفتن نداشت، گرچه با همه ی این مردان بزرگ دوست بود. به موسیقی "بتهوون" با آمیخته ای از تردید و تحسین می نگریست؛ این مردِ رعدآسا آنقدر بزرگ و غریب به نظر می آمد که "شوپن" در حضورش احساسِ راحتی نمی کرد. اگر هم آثارِ "شوبرت" را شنیده بود هیچ نمی گفت. تنها بزرگانی که آثارشان برای او کفایت می کرد، یکی "باخ" و دیگری "موزار"، بود. درباره آنها جز تحسین چیزی بر زبان نمی راند.
«اپراهای بلینی» را نیز می پرستید. تحصیلات چندانی نداشت، اصولاً با هنرِ رمانتیک مطابقت نمی کرد. "دولاکروا" از دوستان صمیمی اش بود ولی هنگامی که به تابلوهای او نگاه می کرد زیرِلب چیزی به زمزمه می گفت فقط برای این که التزام اظهارنظر را از گردن خود بردارد، نمی خواست احساسات او را جریحه دار کند. تدریس خصوصی می کرد و خرسند بود که خود را وقف جامعه کرده؛ ولی نمی دانست تا چه پایه از آن مکتبِ بزرگ حمایت می کند.
شاگردان اصیل زاده و نازک طبع می آمدند و درحالی که او از پنجره بیرون را تماشا می کرد ۲۰ یا ۳۰ فرانک به عنوان حق التدریس روی تاقچه می گذاشتند. نجیب زاده بود، و نجیب زادگان دست خود را هرگز به کارهای عامیانه مانند معاملات تجارتی نمی آلودند. دوست داشت در محافلِ اشرافی جایی داشته باشد، بسیار مبادی آداب بود. ذوق، لباس، گفتار و رفتارِ اشراف را رعایت می کرد. اگر می خواست می توانست بذله گو باشد، یا کینه جو و بداندیش؛ بدگمان، بداخلاق، یا جذاب.
درباره "شوپن" باید گفت چیزی چون گربه صفتی در وجودش داشت. درحالی که یکی از بزرگترین نوازندگان پیانو به شمار می رفت، در زندگی کوتاهش کمتر کنسرت داد، از نوازندگانی بود که ترجیح می داد فقط در سالن ها رفت و آمد کند. کوتاه قد بود، باریک اندام، با موی روشن، چشمان آبی - خاکستری (بعضی گفته اند قهوه ای)، بینی برجسته، رفتار ممتاز؛ از نظرِ جسمی ضعیف بود، و نواختنش در بهترین حالت صدای بلندی نداشت. در اواخرِ عمر این صدا چیزی در حد زمزمه بود. از همان آغاز آموخت که هرگز نباید در سالن های بزرگ بنوازد.
آخرین بار در ۲۶ سالگی، ۲۶ آوریل ۱۸۳۵، در یکی از سالن های پاریس، در حضور جمع نواخت. بقیه عمرش تنها سه رسیتال برگزار کرد، که نیمه خصوصی بود، در سالن کارخانه پیانوسازی «پلیه»، در برابر شنوندگانی که به دقت انتخاب شده بودند، و تعدادشان به ۳۰۰ نفر هم نمی رسید. در ضیافت های موزیکال زیاد می نواخت. چه شب های شگفت انگیزی!
"شوپن" و"لیست" موسیقی چهاردست می نواختند ("شوپن" باس می نواخت و "لیست" هرگز نمی خواست او را از میدان به در کند)، شاید "مندلسون" هم وقتی منتظر بود نوبتش فرارسد برایشان نُت ورق می زد. دورِ پیانو احتمالاً شخصیت های بزرگی جمع می شدند: "برليوز"، "اوژن سو"، "دولاکروا"، "هاینه"، "ژرژ ساند"، و "آری شیفر" که گوشه ای می ایستاد و طراحی می کرد.
"شوپن" به زیبایی تمام با پاریسِ دیوانه، بد، اندوه بار، و شاد و روشن دهه ۱۸۳۰ و ۱۸۴۰ جور درآمد...
ادامه در پی دی اف👇
منبع: سرگذشت آهنگسازان بز گ از هرولد شونبرگ
@javadtaat
@mosighi_andishe
Andrea Bocelli - Italia - Live From Teatro Del Silenzio, Italy / 2007 ft. Chris Botti
@mosighi_andishe
قطعه سرناد اثری باشکوه از آهنگساز آلمانی فرانتس شوبرت
Читать полностью…یادی از استاد محمد معین
گفتوگوی "الوند بهاری" با "علیاشرف صادقی" و "مهدخت معین".
تیرماه ۱۳۹۹
@mosighi_andishe
نمایی از کتابهای موجود در کتابخانه شخصی دکتر محمد معین - (اهداشده به دانشگاه گیلان)
@mosighi_andishe
سخنان استادان سیدجعفر شهیدی و محمدجعفر محجوب، در وصف مرحوم دکتر "محمد معین".
@mosighi_andishe
از راست، نفر دوم: "محمد معین"، "بدیعالزمان فروزانفر"، "احمد بهمنیار"، "حسن مینوچهر"، "عبدالعظیم قریب"، "ابراهیم پورداوود"، و سایر استادان و دانشجویان، در مراسم دفاع از رسالهٔ دکتریِ "حسن مینوچهر" (۱۳۳۲)
@mosighi_andishe
یادی از دکتر "محمد معین"
طرح، پژوهش و کارگردانی: منوچهر مشیری
@mosighi_andishe
۱۳ تیرماه ۱۳۵۰ سالروز درگذشت دکتر محمد معین گرامی باد.
@mosighi_andishe
بایزید بسطامی:
«به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده بود؛ چنانکه پای به برف فرو شود، به عشق فرو شدم. از نماز جز ایستادگیِ تن ندیدم و از روزه جز گرسنگی شکم. آنچه مراست از فضلِ اوست، نه از فعلِ من».
#بایزید_بسطامی
#کیتارو
@mosighi_andishe
لغت «وحشی»
در تخلص وحشیِ بافقی
عنوانِ «وحشی» برای افرادی که به آن برخورد میکنند، تعجبآور است و جای سؤال دارد. در زبان، کلماتی هستند که معنای برخی از آنها در طول زمان تغییر مییابد؛ مانند لغت «جـانـْـدار» که در زمان حافظ، بهمعنای «نگهدارندهٔ جان، مأمورِ محافظ (بادیگارد)» بوده و هماکنوی بهمعنای «موجود زنده (حیوان)» است. ازجمله کلماتی که معنی آن با گذشت زمان تغییر یافته، لغت «وحشت» است. در کتب لغت معتبر، اولین معنایی که برای این کلمه نوشته شده، «تنهــایی» است. «ترس» معنای ثانویهٔ کلمهٔ وحشت است که امروز از آن برداشت میشود. صفت نسبیِ کلمهٔ «وحشت» میشود: «وحشی» که دقیقاً بهمعنای «عزلتنشـین، گوشهگیـر و مردمگریـز» است که با واقعیت زندگی وحشی بافقی نیز کاملاً مطابقت دارد.
استاد مهدی نوریان
ــــــــــــــــــــــــــــ
همایش ملی گرامیداشت وحشی بافقی
مهرماه ۱۳۹۲ | بافق | یزد
@mosighi_andishe
** در باره ی یک ترانه : « شهزاده ی رویاها...»
« دالاهو » ( ۱۳۴۶ ) ساخته ی "سیامک یاسمی"، با بازی: "فروزان"، "بهروز وثوقی"، "ظهوری"، "ثریا بهشتی"، "جهانگیر غفاری"، "آنوش" و...یکی از فیلم های خاطره انگیزی است که به سال ۱۳۴۷ در سینما آسیای شهر رویاهایم « سراب » دیده ام.
"دالاهو" در واقع دوباره سازی فیلم
« طلسم شکسته » اولین فیلم رنگی و سینما اسکوپ سینمای ایران است که "سیامک یاسمی" یک دهه پیشتر از دالاهو، به سال ۱۳۳۶ با بازی "ملک مطیعی"، "ایرن"، "ژاله"، "ایرج قادری" و "ظهوری ساخته بود. فیلم های « تنگه ی اژدها » و « بر آسمان نوشته » دوفیلم رنگی دیگر با بازی "فروزان" و "بهروز وثوقی"، کامل کننده ی تریلوژی ( سه گانه ) ی "یاسمی" در کنار دالاهو هستند.
شهزاده ی رویاها، ترانه ای است که خانم "عهدیه" دو ورژن آن را در همین فیلم اجرا کرده اند، که اجرای دوم با غلبه ی نوای پیانو و لب خوانی زنده یاد "فروزان" براستی دیدنی و شنیدنی است. اهنگ ترانه، ساخته ی مهندس "همایون خرم" و ترانه سرا "بیژن ترقی" است. گویا نخست قرار بوده این ترانه را بانو یاسمین اجرا کنند، از آنجا که ایشان راضی نمی شوند صدایشان بر پرده ی سینما از سوی هنرپیشه ای لب زده شود اجرای آن را به خانم عهدیه می سپارند. در سالهای اخیر نیز اجراهایی بس ضعیف از همین ترانه با صدای "شکیلا"، "گلشیفته فراهانی"، "شهاب حسینی" و نمی دانم چند تن دیگر هم منتشر شده که جذابیتی نداشته اند، حتی اجرای تازه ی خود خانم عهدیه هم لطف و زیبایی اجرای فیلم را ندارد.
این ها را گفتم تا دعوتتان کنم به دیدن و شنیدن ورژن دوم اجرا شده درفیلم و سکانس شب عروسی اجباری که اقای "جهانگیر غفاری' هم به پیانو تکیه داده اند و بسیارخاطره انگیز است.
#کاوه_گوهرین
@mosighi_andishe