هم نشینی موسیقی و اندیشه، مقوله ای است آگاهی بخش و در جهت رهایی از تیرگی و ارتقا امکانات نابِ اندیشیدن.
"فرانسیسکو تارگا" گیتاریست شهیر اسپانیایی دوره رومانتیک بود. قطعات، تمرینها و اتودهای آموزشی "تارگا" برای گیتارکلاسیک، وی را به چهرهای ماندگار و فراموش ناشدنی در دنیای گیتار کلاسیک بدل کرده است. نام "فرانسیسکو تارگا" با گیتار کلاسیک عجین شده است.
"تارگا" در ۲۱ نوامبر ۱۸۵۲ در شهر ویلارئال دیده به جهان گشود. خانواده تارگا در صومعه "مادر کلارسیس" کار میکردند و به دلیل موقعیت شغلیشان، "تارگا" تحت نظر پرستار بود. روزی در اثر بیاحتیاطی پرستار، "تارگا" در حالی که مشغول بازی بود، در کانال آبیاری پرت شد و شوکی که در اثر این جریان بر او وارد شد، بصورتی که صدمه شدیدی بر چشمها و قوه بینایی او وارد ساخت.
والدین "تارگا" او را برای گذراندن دوره موسیقی به کاستلن فرستادند، زیرا تصور میکردند که اگر او نابینا شود، میتواند از طریف نوازندگی، به اقتصاد خانواده کمک کند. وی در کودکی، به فراگیری پیانو پرداخت و همچنین درسهایی را در ساز گیتار از نوازندهای نابینا به نام "مانوئل گونزالز" فرا گرفت. وی پس از تماشای نوازندگی "آرکاس" در رسیتالی در سال ۱۸۶۲ متحول شد.
حدود سال ۱۸۶۹ "فرانسیسکو تارگا" و پشتیبان وی، "دون آنتونیو کانزا مندایاز" به ملاقات "تورس" در شهر سویل رفتند تا گیتاری با همان کیفیت که "آرکاس" از آن برای نوازندگی در کاستلون دلاپلانا استفاده کرده بود، تهیه کند. "آرکاس" ابتدا گیتارهای ارزان را به وی نشان داد اما کمی بعد شروع به نواختن کرد، "آرکاس" تحت تاثیر مهارت او در نوازندگی قرار گرفت و یکی از بهترین سازهایش را به وی نشان داد – گیتاری از جنس چوب درخت افرا با صفحه صدایی از جنس چوب کاج، گردن از جنس چوب سرو و دسته از جنس چوب آبنوس.
"تارگا" از این گیتار تا سال ۱۸۸۹ در رسیتالها استفاده میکرد. شیوه خاص "تارگا" در گیتارنوازی، تخیل را به کار میاندازد. همین ویژگی احتمالاً برای بسیاری از آهنگسازان، منبع الهام شد تا برای ویژگی های تونال گیتار با عناوین متنوع و نوآورانه همچنان در سبک امپرسینیستی قطعه بنویسند. اما متاسفانه، رویکرد "تارگا" به قطعه نویسی، علیرغم اینکه در سطحی خاص نمادین و شورانگیز بود، در جدل و مخالفت با شیوههای نوجویانه بسیاری از آهنگ سازان بزرگ هم عصر او بود و این امر باعث شد پیشینهای محافظهکار و محدود برای موسیقی گیتار به وجود آید.
آهنگسازی آرمانی و ایدهآل "تارگا" احتمالاً بر محور آثار "شوپن" میچرخید. اما این شیوه او در تقلید از ویژگیهای آهنگسازی "شوپن" برای آهنگ سازی گیتار، گرچه مینیاتورهایی حماسی به وجود آورد، اما به ناگزیر به جای آنکه پیشرو باشد، پس نگر بود. بدین سبب گیتار به صورت رویایی رمانتیک و با تاثیری بسیار اندک از جریان اصلی موسیقی در اروپای آن زمان، وارد سده ی بیستم شد...
ادامه در پی دی اف👇👇
#فرانسیسکو_تارگا
@javadtaat
@mosighi_andishe
دیوید گیلمور:
این آهنگ به وضوح در مورد عشق نامیراست، یک ادای احترام به "ریچارد رایت" هست و به اهمیت گذر از تفاوتهای ناچیز تاکید میکند.
@mosighi_andishe
روایت سه نویسنده شهیر درباره "نجف دریابندری" مردی که از فلسفه تا آشپزی نوشت
@mosighi_andishe
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، مصادف است با سالمرگ زنده یاد "نجف دریابندری" مترجم و نویسنده برجسته ایرانی. برگردانِ کتابهای "وداع با اسلحه" و "پیرمرد و دریا" نوشته ارنست همینگوی، از جمله برگردانهای شناخته شده او هستند. او در واپسین سال های زندگی اش فراموشی گرفته بود و خاطراتش را از کودکی اش در آبادان به اعدام محکوم شدن، جستن از اعدام و ترجمه تاریخ فلسفه غرب در زندان را فراموش کرده بود.
«اولین گرایش فکری من اندیشه های "احمدکسروی" بود. اما قبل از آن کلاس ششم دبیرستان که بودم کتابی را توی صندوقی در خانه مان پیدا کردم که جلد چرمی داشت و من همیشه کنجکاو بودم که بدانم چه کتابی است. کتاب را باز کردم دیدم یک کتاب دعاست به زبان فارسی اسمش را یادم نیست. کتاب از کتاب های خرافات مردم بود که مادرم زمانی که من مریض شده بودم از یک دعانویس خریده بود و مدتی به گردن من آویزان کرده بود. بعد هم که من خوب شده بودم توی صندوق مانده بود. من شروع کردم به خواندن این کتاب. توی کتاب نوشته بود که مثلاً اگر تب کردید فلان دعا را بخوانید و از این قبیل چیزها. یادم هست که به این کتاب خیلی اعتقاد پیدا کرده بودم. بعد از مدرسه بازش می کردم و می نشستم می خواندم. حتی یک دوره ای هم آن را با خودم به مدرسه می بردم.
بعد کتاب های "کسروی" را خواندم که یک مرتبه دریچه ای به روی دنیایی جدید برای ام باز کرد برای اینکه دنیای من محدود می شد به کتاب های خرافاتی. دقیقاً نمی دانم آشنایی من با کتاب های کسروی چطور شروع شد. کتاب های کسروی که یادم هست آن موقع خواندم کتاب «خواهران و دختران ما»، «حافظ چه می گوید» یا «شیعه گری» بود که من وقتی می خواندم اصلاً کلی دگرگون می شدم؛ به طوری که با شعر و شاعری و و حافظ و سعدی به کلی مخالف شده بودم.
خلاصه سه، چهار سال دچار کسروی شده بودم که تا یکی دو سال بعد از کشته شدن "کسروی" در ۱۳۲۴ ادامه داشت و بعد در سال ۲۶-۲۷ گرایش توده ای پیدا کردم عاملش هم کتابی بود که یک شخص کمونیست در نقد اندیشه های "کسروی" نوشته بود کتاب کوچکی بود که وقتی خواندم به کلی مرا دگرگون کرد. نام نویسنده اش یادم نیست. خیلی جالب بود و نوعاً با نوشته هایی که بعداً دیدیم توده ای ها می نوشتند تفاوت داشت. تازه متوجه شدم که چقدر حرف های "کسروی" بچه گانه است. حتی بعدها شنیدم که "پرویز شهریاری" که آن موقع جزو شاگردان "کسروی" بود و توی تشکیلات او کار می کرد وقتی این کتاب نقد منتشر شده بود از "کسروی" پرسیده بود راهنما، به کسروی می گفتند راهنما، راجع به کتاب فلانی چیزی نمی نویسی؟ و کسروی در جواب گفت که حرف حساب جواب ندارد به هر حال این کتاب نقد مرا متحول کرد و باعث شد از دار و دسته ی کسروی جدا بشوم و بروم دنبال حزب توده.»
@mosighi_andishe
مصاحبه "نجف دریابندری" با بیبیسی در دهه هفتاد در مورد وضعیتِ روشنفکری در ایران.
@mosighi_andishe
بدون شرح...
*** امیدوارم که مسئولین دلسوز و باسواد کشور، خصوصاً جناب دکتر "محمدباقر قالیباف"، عذرخواهیِ ما مردم بیسواد را پذیرا بوده و از ما راضی باشند.
@mosighi_andishe
#علیرضا_تغابنی
#معماری
#بازار
#حاکمیت
#غرب
#اصالت
#فرم
#شهرزاد_قصهگو
#تاریخ
@mosighi_andishe
۱۲ اردیبهشت ۱۳۲۵ زادروز استاد "محمد موسوی" نوازنده برجسته و صاحبسبک نی.
@mosighi_andishe
سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما میرود ارادتِ اوست
نظیرِ دوست ندیدم، اگر چه از مَه و مِهر
نهادم آینهها در مقابلِ رخِ دوست
صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟
که چون شِکَنجِ ورقهایِ غنچه تو بر توست
نه من سَبوکش این دیرِ رندسوزم و بس
بسا سَرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟
که بادْ غالیهسا گشت و خاکْ عنبربوست
نثارِ رویِ تو هر برگِ گل که در چمن است
فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست
زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است
چه جای کِلکِ بریدهزبانِ بیهُدهگوست؟
رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست
نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ هوس است
که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست
#حافظ
#محمدرضا_لطفی
#هومان_پورمهدی
#بیات_اصفهان
@mosighi_andishe
در روزگاری نه چندان دور یک هیات از گرجستان برای ملاقات با "استالین" به مسکو آمده بودند. پس از جلسه "استالین" متوجه شد که پیپش گم شده است و به همین خاطر از رییس ک.گ.ب خواست تا ببیند آیا کسی از هیات گرجستانی پیپ او را برداشته است یا نه؟
پس از چند ساعت "استالین" پیپش را در کشوی میزش پیدا کرد و از رییس ک.گ.ب خواست که هیات گرجی را آزاد کند.
اما رییس ک.گ.ب گفت: متاسفم رفیق، تقریباً نصفِ هیات اقرار کرده اند که پیپ را برداشته اند و تعدادی هم موقع بازجویی مرده اند.
@mosighi_andishe
“نوین اسماعیلی افروز" پیانیست و شاعر و نقاش در سال ۱۳۲۰ خورشیدی در تهران زاده شد. سپس به همراه خانوادهاش به شهر میلان ایتالیا مهاجرت کرد. تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسۀ فرانسویهای میلان گذراند و در کنسرواتوار «جوزف بورلی» میلان دیپلم موسیقی گرفت. همینطور در کلاسهای "مایکل آنجلی"، بزرگترین پیانیست آن دوران شرکت کرد. سپس به کنسرواتوار ژنو برای تحصیلات تکمیلی رفت. وی کنسرتهای بسیاری در دنیا برگزار کرده است. او چند سال پس از انقلاب به ایران بازگشت و اولین برگزار کنندۀ کنسرت پیانو در تالار وحدت بود. "نوین افروز" شاعر و نقاش توانایی است که اکثر نقاشیهای خود را با رنگهای طبیعی از جمله زعفران، اسفناج، لبو و… رنگآمیزی میکند
جوایز و افتخارات ایشان عبارتند از:
-عضو دائمی فستیوال لوگاندی سوئیس
-از اعضای هیئت داوران مسابقههای جهانی برترین پیانسیتها
-دارای جایزۀ صلح آلبرت انیشتن
-نشان افتخار بین المللی رم
-جایزۀ سنت ولتین طلایی
-جایزۀ برترین فعالیتهای فرهنگی زنان سازمان ملل متحد
در بخش آثار ایشان می توان به ساخت قطعات بسیار برای پیانو و کوئیست دوئت-پیانو و ارکستر و گروه کر و سازهای ایرانی
-اجرای قطعات کلاسیک از بتهوون و چایکوفسکی و شوپن و …
-کتابهای شعر «امید صلح»، «انعکاس»، «شبنم» و «نمایی از ایتالیا»
-نقاشیهایی با استفاده از رنگهای طبیعی و چاپ این آثار در تقویم سال ۲۰۱۶ میلادی
#نوین_افروز
#علی_دهباشی
#مجله_بخارا
@mosighi_andishe
🎼
* دهم اردیبهشت زادروز شاعر و ترانه سرای مشهور ایرانی، زنده یاد "رهی معیری" خجسته باد.
#رهی_معیری
در میان نخستین همراهان زنده یاد "داوود پیرنیا"، در اداره و سرپرستی برنامه ی گلها، شادروان "رهی معیری"، شاعر و ترانه سرای معروف، ارج و منزلتی ویژه دارد. "رهی" علاوه بر آنکه شاعرِ تغزلیِ توانایی بود، از اندک ترانه سرایانی بود که با موسیقی نیز، آشنایی داشت. حتی دو دانگ صدایی داشت که به یاری آن می توانست سروده های خود را پیش از انتشار، آزمایش کند. "رهی معیری" در سال ۱۲۸۸ خورشیدی در خانواده ی اهلِ فرهنگ و ادب پرورش یافته بود. پیشینه ی خانوادگی اش، به "بایزید بسطامی"، عارف و اندیشمندِ قرن چهارم هجری قمری و در گذشته ای نزدیک تر به "فروغی بسطامی"، شاعر معروف دوره قاجار می رسد. از نوجوانی، شاعری پیشه کرد و پس از آن چه هنگامِ تحصیل و چه هنگامِ رویارویی با مشغله های اداری، آن را رها نکرد.
زمانی جناب "باستانی پاریزی"-تاریخدان، نویسنده، پژوهشگر، شاعر، موسیقیپژوه-، در مورد او گفته بود: پس از ۶۰۰ سال، شاعری پای به دنیای ادب گذاشته، که شاید ۵۰۰ سالِ دیگر هم مانند او را نداشته باشیم. "علی دشتی"- پژوهشگر، نویسنده، اندیشمند، مترجم، منتقد ادبی، روزنامهنگار- در مورد ترانه سرایی او گفته است: "رهی" همه ظرافت های اٌسلوب شعریِ خود را، در ترانه ها بکار بسته و ترانه را از سقوط و ابتذال نگاه داشته است. "محمدرضا شفیعی کَدکَنی"- نویسنده و شاعر- زبان غزلِ رهی را، سازگار با ترنم و تَغَنی می داند که عرصه ی ترانه سرایی، جلوه گاهِ آن است.
در تاریخِ ترانه پردازی ایران، کمتر شاعری را می توان با "رهی" مقایسه کرد. پیوند شعر و موسیقی در کارِ او، در اوجِ دقت و زیبایی بود. "رهی" یکپارچه، تغزل بود و آن را در جانِ موسیقی می ریخت. روشن است که همکاری شاعر و ترانه پردازی چنین چیره دست، برای بنیان گذار برنامه ی گلها غنیمتی بشمار می رفت. به عنوان مثال در ترانه ی "من از روز ازل دیوانه بودم" به غزل سرشار او در پیوند با موسیقی "مرتضی محجوبی" و صدای "غلامحسین بنان" بر می خوریم که در برنامه ی گلهای ۲۱۶ ب در سال ۱۳۳۷، نخستین اجرای خود را یافته است. "رهی معیری" از جمله شاعرانی است که شعرها و ترانه هایش نه تنها در میان ایرانیان، که در همه ی کشورهای فارسی زبانِ همجوار نیز، شهرت و محبوبیت یافته است. توفیق متن های ترانه ای او، آهنگ سازان برجسته ی زمان، چون "روح اله خالقی"، "مهدی خالدی"، "جواد معروفی" و "علی تجویدی" را به همکاری مستمر با او برانگیخت.
در برنامه ی گلها بیش از همه با مثلثِ "خالقی"- "معیری"- "بنان" روبرو می شویم. حاصلِ کارِ مشترکِ این سه تن، گنجینه ای را در بایگانی گلها بوجود آورده است، که نظیرش در هیچ مکان و زمان دیگری پیدا نمی شود. "رهی" که در تمام مدت همکاری با "داوود پیرنیا"، نقشِ مشاورِ ادبیِ او را نیز ایفا می کرد، پس از کناره گیری "پیرنیا" در عمل، دو سال را به جای او نشست و مانع از آن شد که گلهایی که به همت و کوشش او نگاه بانی شد از پای درآید. سرانجام دستِ مرگ در سالِ ۱۳۴۷، او را برای همیشه از گلها جدا نمود. آخرین متنِ گلهایی او بر روی آهنگی از شادروان "علی تجویدی" نشسته که با عنوان آزاده نخستین ترانه ی گلهاییِ بانو "هایده" شده است.
@javadtaat
@mosighi_andishe
خاطرهی "سیمین دانشور" از برخوردش با "پروین اعتصامی"
"دانشکدهی ادبیات، پشت میزِ کتابداری میدیدمش. چشمهای درشتش کمی تاب داشت و روسری سر میکرد. بیشترِ دانشجویان «خانمِ کتابدار» صدایش میکردند و من «خانم». مرحوم فروزانفر، مرا «دوشیزۀ مشکین شیرازی» مینامید تا اشارتی باشد به پوست آفتابخوردۀ جنوبیام. اما او یک روز گفت: «دانشور! کلیّاتِ او.هِنری را به امانت بردهای و پس نیاوردهای. جریمه میشوی.»
آن روزگار، ویرِ او.هِنری داشتم و از پایان غافلگیرکنندۀ داستانهای کوتاهش خوشم میآمد.
گفتم: «تمامش نکردهام.»
گفت: «تو بیاور، دوباره امانت بگیر!»
دانشجوی پسری که بعدها شناختمش، دکتر معین – معینِ فرهنگ و ادبیات ایران – در کنارم، به انتظارِ گرفتنِ کتاب، بیتاب مینمود.
گفت: «خانمِ پروین اعتصامی گزارش نمیدهد. هوای دخترها را دارد.»
خودِ خودش بود! غافلگیر شدم. وقتی آدم جوان است، انتظار دارد که هر آن اتفاقِ خوشی برایش بیفتد و اتفاقِ خوش افتاده بود. میدانستم که بایستی میشناختمش. میدانستم که این خانم خانمها را در ذهنم، در قلبم، در کلِ وجودم، جایی دیدهام، یا باید دیده باشم، و یا شنیده باشم. سیر نگاهش کردم. کمی چاق، اما غمگین مینمود و مثل شعرش بلندبالا نبود.
سرش که خلوت شد، به اشارهاش به مخزن کتابخانه رفتم. خواستم دستش را ببوسم، که نگذاشت. چای که میخوردیم، دوتا از بهترین شعرهایش «سفر اشک» و «مست و هوشیار» را از زبانِ من شنید. اما نتوانستم لبخندی به لبهای بستهاش اهداء کنم. حتی حیرت نکرد که «قند پارسی»اش تا شیرزا رفته و برگشته.
آن روز، هیچ کداممان نمیدانستیم که پایان غافلگیرکننده، سال بعد [و ۱۵ فروردین ۱۳۲۰] است."
#تاریخ_معاصر
#سیمین_دانشور
#پروین_اعتصامی
@mosighi_andishe
#تورم
#احتکار
#گمرک
#انفجار_بندرعباس
@mosighi_andishe
در نگاهِ اول به نظر میرسد که میانِ ترانههای بومی خراسان و کردستان رابطه و شباهتی وجود نداشته باشد. خراسان در شرق و شمالِ شرقِ ایران است و کردستان در غربِ ایران، اما چنین نیست.
گاه ترانههای شمالِ خراسان، رنگ و بوی ترانههای کردی را دارد، علتِ آن هم شاید کوچ کردن و یا کوچاندنِ برخی از قبایل کُرد در فراز و نشیبهای تاریخی به خراسان باشد. اینگونه ترانهها غالباً با لحنِ کورمانج خوانده میشود که یکی از شاخص ترین لهجههای کردی است.
بانو "سیمابینا"، بومیخوانِ برجستهی کشورمان، صحبتِ یک ترانهی قدیمیِ شمالِ خراسان که لحنِ «کورمانج» دارد را، در ترانه ی «پریشان» بازگو میکند و از روزگارِ پریشان و از جمع یارانِ پریشان، شِکوِه میکند. گویی از روزگارِ حاضرِ ما ایرانیان می گوید.
#پریشان
#سیما_بینا
@javadtaat
@mosighi_andishe
#شبهای_بخارا
#نجف_دریابندری
#محمدعلی_موحد
#محمود_دولتآبادی
#منوچهر_انور
#ایرج_پارسینژاد
#حسن_کامشاد
#ضیا_موحد
#حسین_معصومیهمدانی
#صفدر_تقیزاده
#ناصر_تقوایی
#گروه_موسیقی_لیان
#مصطفی_ملکیان
#داریوش_شایگان
#جلال_خالقیمطلق
#سیروس_ابراهیمزاده
#حسین_محجوبی
#پرویز_کلانتری
@mosighi_andishe
نجف دریابندری علاوه بر ترجمه، دستی در سرودن شعر هم داشت. چنانکه یکی از آنها را برای همسرش، زندهیاد فهیمه راستکار، سرود و به همراه یادداشتی کوتاه به او تقدیم کرد. تاریخ ساختن این شعر روز و ماه دارد و سال، نه.
برای فهیمه نجف دریابندری
فهیمه
برای اولین بار هوس کردهام شعر بگویم، و امروز صبح این شعر را برای تو ساختم ! آیا خیلی مهمل است؟
قربانت
نجف
۳ / ۱۷
از خیل پرستوهای امیدوار
در آسمان گرمسیر
جز شتاب روشنشان اثری نیست
و باشهی تنها
كه از فرط ملال
سینه را از هوای داغ میانباشت
و درنگ بالهای گسترده را
بر فراز نخلهای فقیر گردآلود
امتحان میكرد،
دیری است
تا در افق مغرب ناپدید شده است.
اما
دیوار كهن،
دیوار كهن با فرق شكافته
میراث سالهای انتظار عبث را
بر دوش دارد.
و راه
رود سفیدی است
گریزان از دیوار كهن.
دیشب لحظهای بارید
گریز رود سفید مخدوش شد،
چند قطرهی خنك
در گلوی تشنهی نخل فقیر
آهسته
آهسته
فروكش كرد،
و صبح كه خورشید برآمد
یك گل سفید لاغر
بر فرق شكافتهی دیوار
روییده بود:
تاج كوچكی
بر سر سالهای انتظار عبث.
امروز چهاردهم اردیبهشت ماه ۱۳۹۹ خورشیدی نجف دریابندری درگذشت.
یاد
نجف دریابندری، نویسنده، مترجم و عضو برجستهی کانون نویسندگان ایران، در سال ۱۳۰۹ در آبادان متولد شد و پس از بیش از ۷۰ سال کوشش خستگیناپذیر در زمینهی تالیف و ترجمهی آثاری ماندگار، در اردیبهشت ماه ۱۳۹۹ درگذشت.
دریابندری تحصیلات خود را پیش از دیپلم نیمه کاره رها کرد اما با کوشش بیوقفهای به خواندن و آموختن زبان انگلیسی روی آورد و خیلی زود در این زمینه پیشرفت کرد تا آنجا که پس از استخدام در شرکت نفت در سمت منشی، به دلیل تسلط بر زبان انگلیسی، به ادارهی کشتیرانی منتقل شد.
دریابندری از همان سالهای نوجوانی و جوانی به نوشتن و ترجمه مشغول شد و نوشتههایش در زمینهی فیلم و ترجمهی داستان کوتاه در روزنامههای آبادان به چاپ میرسید.
استخدام او در شرکت نفت مصادف بود با جنبش ملی شدن صنعت نفت، او همان زمان به مطالعهی کتابها و مقالات سیاسی علاقه داشت و در سن ۲۰ سالگی رسما به حزب تودهی ایران پیوست.
فعالیتهای دریابندری در حزب توده و حضور او در اعتصابات و اعتراضات کارگران شرکت نفت منجر به دستگیری و زندانی شدن او در سال ۱۳۳۳ در آبادان شد.
او یکسال بعد به زندان تهران منتقل شد و بیدادگاه رژیم گذشته ابتدا او را به اعدام محکوم کرد، اما چندی بعد حکم او به حبس ابد، سپس به پانزده سال و در نهایت پس از گذراندن چهار سال از زندان آزاد شد.
زندان برای دریابندری فرصتی بود برای مطالعه و ترجمهی متون فلسفی؛ همانزمان بود که تصمیم گرفت کتاب "تاریخ فلسفهی غرب" اثر برتراند راسل را ترجمه کند و آن را به سرانجام رساند. همان زمان به ترجمههایی دیگر هم پرداخت از جمله«بیگانهای در دهکده» اثر مارک تواین.
پس از آزادی از زندان در موسسهی فرانکلین و سپس در رادیو و تلویزیون ملی ایران به عنوان مترجم و سرویراستار مشغول به کار شد و بصورت جدی به کار ترجمه و ویراستاری پرداخت، او پس از انقلاب بهمن ۵۷ از کار اداری کناره گرفت و تا واپسین روزهای عمر به کار نوشتن و ترجمه ادامه داد.
دریابندری بعد از انقلاب از اعضای تشکیل دهندهی «جبههی دموکراتیک ملی» بود و در «نشریهی آزادی» این جبهه مقاله مینوشت. او در تمام سالهای فعالیتش چه در پیش از انقلاب و چه پس از آن، نویسندهای آزادیخواه و مخالف سانسور بود، و یکی از امضاکنندگان متن ۱۳۴ امضا است.
دریابندری بیتردید یکی از برجستهترین نویسندگان و مترجمان ایران است و این افتخار را به دلیل سختکوشی و کوشش بیوقفه در زمینهی خواندن و نوشتن کسب کرد.
خلاقیت دریابندری در ترجمه به زبان فارسی چنان بود که خواننده را با آفرینشی نو روبه رو میکرد و نثر درخشان او
در نوشتهها و ترجمههایش بخشی از گنجینهی زبان فارسی معاصر است.
او در سالهای پر ثمر زندگی خود آثار فاخر بسیاری از نویسندگان برجستهی دنیا را ترجمه و به فارسی زبانان معرفی کرد و ترجمههایش از تنوع در زمینهی آثار ادبی، فلسفی و حوزهی طنز برخوردار است؛ ضمن اینکه مقدمههای پربارش در کتابهایی که ترجمه میکرد، از ویژگیهای مثال زدنی و آموزندهی کار اوست.
وداع با اسلحه و پیرمرد و دریا اثر همینگوی، گور به گور و یک گل سرخ برای ایمیلی اثر فاکنر، هاکلبری فین اثر مارک تواین، پیامبر و دیوانه اثر جبران خلیل جبران، بازماندهی روز اثر ایشی گورو، رگتایم و بیلی باتگیت اثر دکتروف، فلسفهی روشناندیشی اثر ارنست کاسیرر و کتاب مستطاب آشپزی (با همکاری فهیمه راستکار) از جمله آثاری است که نجف دریابندری از خود به یادگار گذاشته است.
همچنین «تورنتون وایلدر» جایزهی ادبی است که دریابندری به مناسبت ترجمههایش از ادبیات آمریکا از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد.
یاد و یادگاران او گرامی باد
#کانون_نویسندگان_ایران
@mosighi_andishe
Santana - Samba Pa Ti (Live at Montreux 2011)
@mosighi_andishe
🎼
#موسیقی_ایرانی
#استاد_محمد_موسوی
در میانِ موسیقی ایرانی که با شعر و کلام در آمیخته و خواننده محور است، هستند نوازندگانی که با نوای سحرانگیزِ سازِ خود، مخاطبان زیادی را پایِ هنرنمایی خود می نشانند. اگر به فهرست کوتاه این نوازندگان چیره دست، نگاهی بیندازیم، بی شک با نام استاد "محمد موسوی" برمی خوریم؛ کسی که صدای حنجره اش را پس از گذر از هفت بند و شش گره ساز نی به گوش ما می رساند. نی هم ساز است و هم آواز. این ساز نوای درون انسان عاشق را از هفت بند و شش گره بر دل مشتاقانش مینشاند؛ به قول زنده یاد "قیصر امینپور" «نوای نی نوای بینوایی است هوای ناله هایش نینوایی است... غم نی بند بند پیکر اوست هوای آن نیستان در سراوست.» با نگاه به تاریخچه این ساز خواهیم دید بعد از استادانی چون "ابراهیم آقا باشی"، "نایب اسدالله"، و همچنین شاگردش "مهدی نوایی" و...، استاد "حسن کسایی"، تحول شگرف در این ساز به وجود آورد؛ به گونهای که موسیقی ایرانی را تحولی عمده بخشید؛ در کنار شادروان "حسن کسایی" اما شاگردش "محمد کاظم موسوی" هم توانست سبک جدیدی را در این ساز خلق کند.
استاد "محمد موسوی" در 12 اردیبهشت سال ۱۳۹۹ پای در هفتاد و چهار سالگی گذاشته است. او بیش از نیم قرن به موسیقی ایرانی خدمت کرده و در این سالها با استادان بزرگ و مطرح موسیقی همنوایی و همنوازی داشته است. وی در مورد آشنایی با سازِ نی و خانواده اش در مصاحبه ای با آخرین خبر گفته است: «ساز نی برایم بسیار مقدس است. من در اهواز و در یک خانواده مذهبی متولد شده ام، شهرستان کوچکی که پدرم مدیر اتاق بازرگانی آنجا بود.
درخانوادهای زندگی میکردم که در خوزستان سرشناس بودند اما مخالف هنر؛ ولی از آنجا که لطف حضرت پروردگار و سرنوشت تعیین شده بود باید این مسیر را انتخاب میکردم و موفق هم شدم. ازکودکی به موسیقی علاقهمند بودم و درهر جا و مکانی که صدایسازی را از رادیو میشنیدم به آنجا میرفتم و آن نغمات را گوش میدادم، تا اینکه در سن هشت سالگی پدرم ویولنی برایم تهیه کرد و آن را نزد ویولنیستی به نام "شباهنگ" به مدت چهار سال آموزش دیدم اما با شنیدن صدای سازِ استاد "کسایی" از رادیو، تحت تأثیر ساز نی قرار گرفتم و خود آموخته شروع به فراگیری این ساز کردم. در نخستین دیدارم با استاد "کسایی" وقتی نزد ایشان رفتم از استاد خواستم که مرا به شاگردی بپذیرند. زمانی که نزد استاد "کسایی" شروع به ساز زدن کردم ایشان گفتند: تو نیازی به آموزش نداری و میتوانی کارت را با گوش دادن به رادیو دنبال کنی.
حدوداً ۲۰ سال سن داشتم که به تهران آمدم؛ در کنار یک فروشگاه ایرانی در خیابان سه راه جمهوری ایستاده بودم که آقای "سیاوش زندگانی" از دوستان عزیز من که خوزستانی هم بود مرا دیدند و گفت: حال که به تهران آمدی سازت هم همراهت است؟ گفتم بله. گفت: آقای "مرتضی حنانه" تصمیم دارند ارکستر بزرگی از سازهای ملی راهاندازی کنند شما هم اگر خواستید به آنجا بیایید. بنابراین از آنجا که سرنوشت مقدر شده بود به آنجا رفتم و نوازندگی ساز ما بر دل ایشان نشست و با حقوق ۱۵۰۰ تومان که در آن دوران پول بسیار زیادی بود استخدام شدم.
در آن زمان، آقای "حسن ناهید" نی را با لب مینواختند که تکنیک صحیحی نبود و به ایشان گفتم استاد "کسایی" از این تکنیک ناراحت هستند و بهتر است آن را اصلاح کنید. بنابراین حدوداً دو سال زمان برد تا سبک نوازندگی آقای "ناهید" تغییر پیدا کند و از حالتِ لب زدن خارج شد. جالب است بدانید یک روز که استاد "کسایی" را دیدم از من سؤال کردند چطور شد سبک نوازندگی آقای ناهید تغییر پیدا کرده ؟ گفتم من به ایشان آموزش دادم و استاد "کسایی" بسیار قدردانی کردند. در همان دوران یعنی سال ۱۳۴۸ ایشان نامهای خطاب به استاد "حنانه" نوشتند با این مضمون که تکنیک آقای "موسوی" صحیح است و از این تکنیک برای نوآموزان هنرستان موسیقی استفاده کنید. در واقع زمانی که به تهران آمدم علاقهمندان به ساز نی تکنیک صحیحِ نی زدن را نخستین بار توسط من که روش استاد "کسایی" بود بهکار گرفتند به این سبب که استاد "کسایی" کمتر در تلویزیون حضور داشتند.
این اتفاق به این علت بود که سال ۱۳۴۶ استاد "کسایی" با زنده یاد "داوود پیرنیا" اختلاف پیدا میکنند و به حالت قهر رادیو را ترک و به اصفهان میروند بعد از آن هم هرچقدر تمنا کردند ایشان به رادیو بازنگشتند. بنابراین چون در بیشتر برنامههای رادیو و تلویزیون مانند «هفت شهر عشق»، «ارکستر بزرگ سازهای ملی»، «تک نوازان» و «برنامه گلها» شرکت میکردم مردم با این شیوه نی نوازی بدین طریق آشنا شدند...
ادامه در پی دی اف👇
@javadtaat
@mosighi_andishe
یکی از کارهای دشوار در زمینهی کارِ در موسیقی محلی، ضرورت رعایت نغمه های از پیش موجود است، که در این راه، نخست لازم است جنسِ آن را شناخت، به خوبی احساسش کرد و آنگاه به آن پرداخت. این پرداخت نباید همانند پردهی استتاری بر روی جانمایهی موسیقی اصلی باشد. در نهایت، ملودی گذاشتن بر روی یک نوای مردمی به همان اندازه به نیروی الهام دهندهی شاد، نیازمند است که آهنگساز، موقع نوشتن یک تصنیف جدید، به آن محتاج.
یکی از ملودیهای فولکور معروف و تاثیرگذار، "چارداش مونتی" ست. "چارداش" رقصی سنتی و مردمی از کشور مجارستان است که توسط گروههای رقص و آواز کولیها در این کشور و در کشورهای همجوار، رواج دارد. عنوان این رقص، از واژه مجاری - چاردا - برگرفته شده است که به معنای مسافرخانه و رستوران بوده و شاید به همین دلیل این رقص، بیشتر در مسافرخانهها و رستورانهای مجارستان، استفاده میشود. درباره ریشه این رقص، نظرات متفاوتی ابراز می شود، به عقیده برخی، اصل این رقص میتواند با «سبک موزیکال مجاری و ربونکوش»، مرتبط باشد که در قرن هجدهم در ارتش مجارستان معمول بود.
از ویژگیهای رقص "چارداش"، می توان به شدت آهنگین بودن آن، اشاره کرد. این رقص با آهنگ شاعرانهی آرامی به شکل دایره وار شروع می شود، و بعد به شدتِ حرکات افزوده می گردد. گفتنی است که این رقص توسط مردان و زنان اجرا شده، زنان ملبس به دامنهای گشاد سنتی معمولاً به رنگ قرمز هستند و هنگام چرخیدن شکل زیبایی به خود می گیرند. آهنگسازان کلاسیک مشهوری مانند "فرانتس لیست"، "ویتوریو مونتی"، "یوهانس برامس"، "یوهان اشتراوس" و "چایکوفسکی" به موضوع رقص "چارداش" در آثار خود توجه ویژهای نشان داده اند. یکی از مشهورترین آنها، اثری از "مونتی" می باشد.
گرچه "مونتی" اهل کشورایتالیا بوده، اما اسم این قطعه مجاریست. این قطعه مشهورترین قطعهی "مونتی" است که از هفت قسمت مجزا، و در عین حال مرتبط باهم تشکیل شده است. در این بخشها مدام، تمپو و بعضاً تونالیتهی قطعه عوض شده و در نوع خودش قطعهای بسیار بدیع و شنیدنیست. "مونتی" در ۱۹۰۴ میلادی آن را بر پایه یک چارداش از موسیقی مردمی مجاری تصنیف کرده است. این کار در اصل برای «ویولن»، «ماندولین» یا «پیانو» ساخته شده بود که بعدها برای سازها و ارکسترهای مختلفی هم تهیه و اجرا گردید.
"صادق هدایت" نیز، در داستان کوتاه «تجلی» از «مجموعه سگ ولگرد»، به "چارداش" اشاره میکند...
شخصیت "واسیلیچ" که استاد موسیقی است، با ویولن این قطعه را مینوازد: «…مردی که آنقدر با شور و حرارت "چارداش" را در کافه مینواخت، مثل اینکه میخواست همه بدبختیها و سرگردانیهای خود را به شکل ناله سوزناک از روی سیم ویولون بیرون بکشد و یا یک لحظه دردهای خود را فراموش بکند...
#موسیقی_مجارستان
#چارداش
#ویتوریو_مونتی
@mosighi_andishe
به پاس حرمت موسیقی:
یکی بود یکی نبود بجز صدا هیچی نبود*
#پیمان_برنجی
یک؛
در دههی شصت و هفتاد که موسیقی به شکل امروزیاش ممنوع و جرم بود {و ما چه حقارتی را از سر گذراندیم!}، نوارفروشیِ "آهنگ" یکی از معابدِ عزيز ما عاشقانِ موسیقی در شهر رشت بود. صاحبان این نوار فروشی برادران ادراکی {منصور، عادل و عارف} با حوصلهای بینظیر، همیشه با رویی گشاده پذیرای کنجکاویهای نسل من بودند. اگر به میدان شهرداری رشت میرفتیم محال بود سری به آن پانتئون جادویی نوار فروشیشان نمی زدیم...
وارد نوار فروشیشان که میشدی انگار زمان به عقب برمیگشت و حالت خوب میشد با آن سلیقهی تحسین برانگیزشان، بیرون از آن تعصب کوری که همه آن موسیقیها برایش با اما و اگر مواجه بود...؛
دو؛
"منصور ادراکی"، برادر بزرگتر با آن پرنسیب و آرامش خاصش، اما همیشه یکه بود. نواری تازه که منتشر میشد برای سلیقهی آن سالهایمان، با حوصله و دقت، نوار را در آن "دِکِ" جادوییاشان میگذاشت و آن دکه را که فشار میداد با آن صدای تلق بینظیر، یکهو از زمین و زمان جدا میشدی و کیفیت پخش آن "دک" جادوییشان ترا به عرش میبرد در همان چند دقیقهای که میخواست نوار را برایت تست کند که مثلا خراب و بد پر نشده باشد { اخلاق حرفه ای}...
سه؛
سالها پیش روزی برای یک تحقیق راجع به نوار فروشیهای رشت مزاحمش شدم و با حوصلهای مثال زدنی برایم از تاریخچه نوار فروشیهای رشت گفت و البته آن گفتگو را هنوز جایی منتشر نکردهام بخاطر ناتمام بودن گزارشم.....
چهار؛
آخرین دیدارمان در آن نوارفروشی عزیزشان هرگز از خاطرم نرود. برادران ادراکی داشتند نوارها را از قفسهها جمع می کردند، چون دیگر نوار کاستها و حتی سیدیها روزگارشان گذشته بود. با حسرت به داخل مغازه رفتم. آقا منصور رو کرد به من و گفت هر چه می خواهی بگیر چون شغل ما دیگر به آخر خط رسیده! متاثر شدم و.....
دلم نیامد چیزی از باقی ماندههای آن صداها و نواها که در قفس کاستها و سیدی حبس شده بود بخرم. گفتم: از یدکهای نوار- نمد و پیچها- هر چه باقی مانده را میبرم که با گشاده دستی برایم از آن یدک ها در بستهای پیچید و غمناک از در بیرون رفتم و تمام...
پنج؛
دیروز خبر درگذشت "آقای منصور ادراکی" در شهر پیچید و بهت زدهمان کرد. برای دوست وهمشهری و استادم "علی سهراب"، خواننده و موزیسین پیشکسوت موسیقی پاپ خبر درگذشت منصور خان را فرستادم و برایم نوشتند:
همانند خیلیها، حیف...
از انسانهای کم نظیر شهرمان بودند
مغموم بودیمُ و مغمومتر شدیم🖤
*تیتر از آقای شهیار قنبری
@mosighi_andishe
David Gilmour - Echoes (Live at Abbey Road)
@mosighi_andishe
#آتش_خاموش
شعر و صدای "رهی معیری"
@mosighi_andishe
#اکنون
#سروش_صحت
#شروین_وکیلی (زادهٔ ۸ شهریور ۱۳۵۳) نویسنده،پژوهشگر نظریهپرداز، جامعهشناس، تاریخنگارو اسطورهپژوه ایرانی است. او مدیر گروه جامعهشناسی تاریخی انجمن جامعهشناسی ایران است.....
#رشید_کاکاوند
@mosighi_andishe
تکنوازی سنتور "پگاه زهدی" در دستگاه همایون
#سنتورنوازی
#پگاه_زهدی
#همایون
#هفدانگ
@mosighi_andishe