26457
من کسی در ناکسی دریافتم پس کسی در ناکسی دربافتم مولانای جان @TARASHIRKHAN تماس با ادمین تعرفهتبلیغات: @tarefehmolanayeshams کانال محصولات سماع @samamolana پیج اینستاگرامی ما Instagram.com/molanaye_shams
راز و ریشه
(قسمت اول)
✍سهراب واحدی راد
در آغاز، پیش از آنکه خاک به صورت آدم بیاراید، ما بودیم؛ نوری آشنا، تماشاگر حقیقت. اما عهدی بستیم... که به زمین آییم، در غلاف تن درآییم، و از نو راه را بیابیم.
و چون گام بر عرصهی خاک نهادیم، پردهی فراموشی بر دیدگان ما افتاد؛ حافظهمان از پیشازآن پاک شد، تا هر آنکه بازگشت، به نیروی انتخاب خویش بازگردد، نه به یاد گذشته.
انسان، این رازپوشِ دو نفس، با خُم وجودی دوگانه متولد شد:
نفسی از نور، و نفسی از نار.
نفس نخست، ما را به سوی تعالی میخواند؛ صدایی نرم، اما ژرف، که به درون میخوانَد و دعوت به خویشتن میکند.
نفس دوم، از جنس هوس است؛ فریبی شیرین، که ما را به بیرون پرتاب میکند، به تملک، به دروغ، به فریادِ خاموشِ منیت.
و اینجاست که انسان، در مقام مختار، شکاف را تجربه میکند؛
برخی، دل در آینهی درون سپردند، و در تاریکی خویش نور آفریدند.
و برخی، دیده در بازار بیرون گشودند، و خویشتن را در ویترین دیگران گم کردند.
آنانکه به درون رفتند، خود را در آستانهی حقیقت دیدند.
آهسته قدم برداشتند، تهمت نگفتند، غارت نکردند، ریا نپوشیدند، و هر شب، در سکوت سینهی خویش را میکاویدند.
از نور نبودند، اما نور شدند.
و آنانکه از درون گریختند، نقاب بر چهره زدند؛
زبانشان پر از نصیحت، اما دلشان جایگاه شیطان بود.
نیکی را ابزار قدرت ساختند، و حقیقت را در بازار فریب حراج کردند.
پس در این جهانِ وانفسا، آنکه به خویشتن بازمیگردد، خویش را از نو میآفریند.
هر که چشم بر بیرون بست، دل بر درون گشود؛
و در آن سکوت عمیق، ندایی شنید که نه از عقل بود و نه از حس، بلکه از جایگاه راز.
نیکی در آنجاست، که دیده بر ناپیدا میگشایند؛
آنجا که تهمت خاموش است، و قضاوت بیجا راه ندارد.
آنجا که دل، به پرهیز آراسته است و به صداقت روشن.
کسانی که به این مقام رسیدند، نه از انسان بودن گریختند، بلکه انسان شدند.
و آنانکه از خویش به در شدند، در چهرهها گم گشتند، و آینهی دلشان را با غبار بیرون پوشاندند.
خود را به چنگ آوردند، اما خویشتن را از دست دادند...
ادامه دارد
@Molanaye_shams
خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی
صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوتهآستینان تا کی درازدستی؟
#حضرت_حافظ
@Molanaye_shams
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی
#حضرت_حافظ
@Molanaye_shams
" اختیار آن را نکو باشد که او
مالک خود باشد اندر اتقوا
چون نباشد حفظ و تقوی زینهار
دور کن آلت بینداز اختیار "
#مثنوی_مولانا دفترپنجم
@Molanaye_shams
📘قدرت داشتن و اختیار داشتن آنگاه
نیکو و پسندیده است که آدمی عنان
تمایلات خود را در دست داشته باشد
و خویشتنداری پیشه کند.
اگر خویشتنداری و خود مراقبتی
نباشد, بهتر آنکه انسان اختیاری
نداشته باشد..
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زُنّار ز زیرش به دَغا بگشایند
#حضرت_حافظ
@Molanaye_shams
به صفایِ دلِ رندانِ صَبوحیزدگان
بس درِ بسته به مِفْتاحِ دعا بگشایند
نامهٔ تَعزیَتِ دختر رَز بِنْویسید
تا همه مُغبَچِگان زلفِ دوتا بگشایند
#حضرت_حافظ
@Molanaye_shams
هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن
می نهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن
از مروت نیست با سنگ جفا راندن مرا
من که در بند گرانم از وفای خویشتن
من کدامین ذره ام تا بی نیازان جهان
صرف من سازند اوقات جفای خویشتن
راستی در پله افتادگی دارد مرا
می روم در چاه دایم از عصای خویشتن
صد جفا می بینم و بر خود گوارا می کنم
برنمی آیم، چه سازم با وفای خویشتن
بخت اگر در نارسایی ها رسا افتاده است
نیستم نومید از آه رسای خویشتن
می کند گردش فلک بر مدعای من مدام
تا فشاندم آستین بر مدعای خویشتن
از تجلی می تواند سنگ را یاقوت کرد
آن که می دارد دریغ از من لقای خویشتن
هر که با جمعیت اظهار پریشانی کند
می زند فال پریشانی برای خویشتن
این چنین زیر و زبر عالم نمی ماند مدام
می نشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن
هر حباب شوخ چشم از پرده ای گردم زند
بحر یکتایی نیفتد از هوای خویشتن
نیستم صائب حریف منت درمان خلق
باز می سازم به درد بی دوای خویشتن
#صائب_تبریزی
@Molanaye_shams
فلک کبود و زمین همچو کور راه نشین
کسی که ماه تو بیند رهد ز کور و کبود
مثال جان بزرگی نهان به جسم جهان
مثال احمد مرسل میان گبر و جهود
#مولانای_جان
@Molanaye_shams
عفیف و زاهد و ثابت قدم بدم چون کوه
کدام کوه که باد توش چو که نربود
اگر کهم هم از آواز تو صدا دارم
وگر کهم همه در آتش توم که دود
#مولانای_جان
@Molanaye_shams
شراب لطف خداوند را کرانی نیست
وگر کرانه نماید قصور جام بود
به قدر روزنه افتد به خانه نور قمر
اگر به مشرق و مغرب ضیاش عام بود
#مولانای_جان
@Molanaye_shams
به پیش تو چه زند جان و جان کدام بود
که جان توی و دگر جمله نقش و نام بود
اگر چه ماه به ده دست روی خود شوید
چه زهره دارد کان چهره را غلام بود
#مولانای_جانان
@Molanaye_shams
چمن جز عشق تو کاری ندارد
وگر دارد چو من باری ندارد
چه بیذوقست آن کش عشق نبود
چه مردهست آن که او یاری ندارد
به غیر قوت تن قوتی ننوشد
بجز دنیا سمن زاری ندارد
هر آنک ترک خر گوید ز مستی
غم پالان و افساری ندارد
ز خر رست و روان شد پابرهنه
به گلزاری که آن خاری ندارد
چه غم دارد که خر رفت و رسن برد
بر او خر چو مقداری ندارد
مشو غره به ازرق پوش گردون
که اندر زیر ایزاری ندارد
درافکن فتنه دیگر در این شهر
که دور عشق هنجاری ندارد
بدران پردهها را زانک عاشق
ز بیشرمی غم و عاری ندارد
بزن آتش در این گفت و در آن کس
که در گفت تو اقراری ندارد
#مولانای_جانان
@Molanaye_shams
آن خدایی کز خیالی باغ ساخت
وز خیالی دوزخ و جای گداخت
پس کی داند راه گلشنهای او
پس کی داند جای گلخنهای او
#مولانای_جانان
@Molanaye_shams
ای بسا عالم ز دانش بینصیب
حافظ علمست آنکس نه حبیب
مستمع از وی همییابد مشام
گرچه باشد مستمع از جنس عام
#مولانای_جان
@Molanaye_shams
گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما
سایهٔ دولت بر این کنج خراب انداختی
زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن
تشنهلب کردی و گردان را در آب انداختی
#حضرت_حافظ
@Molanaye_shams
تا فضل و عقل بینی بیمعرفت نشینی
یک نکتهات بگویم خود را مبین که رستی
در آستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی
#حضرت_حافظ
@Molanaye_shams
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نیستی و هستی
گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی
#حضرت_حافظ
@Molanaye_shams
🧘♀🧘♀🧘♀🧘♀🧘♀
❖ چگونه چاکراهای خود را پاکسازی کنیم؟
@paksazi_chakra
📎
گیسوی چنگ بِبُرّید به مرگِ مِیِ ناب
تا حریفان همه خون از مژهها بگشایند
درِ میخانه ببستند خدایا مپسند
که درِ خانهٔ تزویر و ریا بگشایند
#حضرت_حافظ
@Molanaye_shams
بُوَد آیا که درِ میکدهها بگشایند؟
گره از کارِ فروبستهٔ ما بگشایند؟
اگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستند
دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند
#حضرت_حافظ
@Molanaye_shams
ستایشت به حقیقت ستایش خویش است
که آفتاب ستا چشم خویش را بستود
ستایش تو چو دریا زبان ما کشتی
روان مسافر دریا و عاقبت محمود
مرا عنایت دریا چو بخت بیدارست
مرا چه غم اگرم هست چشم خواب آلود
#مولانای_جان
@Molanaye_shams
وجود تو چو بدیدم شدم ز شرم عدم
ز عشق این عدم آمد جهان جان به وجود
به هر کجا عدم آید وجود کم گردد
زهی عدم که چو آمد از او وجود افزود
#مولانای_جان
@Molanaye_shams
ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود
بسی بکردم لاحول و توبه دل نشنود
غزل سرا شدم از دست عشق و دست زنان
بسوخت عشق تو ناموس و شرم و هر چم بود
#مولانای_جان
@Molanaye_shams
اگر چه عاشقی و عشق بهترین کار است
بدانک بیرخ معشوق ما حرام بود
به جان عشق که تا هر دو جان نیامیزد
جداییست و ملاقات بینظام بود
#مولانای_جان
@Molanaye_shams
#تصنیف الله مولانا علی
سید آرش شهریاری
🌹🌹🌹🌹🌹
@Molanaye_shams
قسمت حقست روزی دادنی
هر یکی را سوی دیگر راه نی
یک خیال نیک باغ آن شده
یک خیال زشت راه این زده
#مولانای_جان
@Molanaye_shams