چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ که گاه لطف سبق میبرد ز نظم نظامی کانال تلگرام محمدرضاکاکائی؛ در حوزهی حافظ خوانی و حافظ پژوهی؛ شرح غزلیات حافظ و مفاخر تاریخ و ادبیات و هنر ایران فعال است. @MR_KAKAEI https://telegram.me/hafezaneha1
آنیما...!
دست در دستانم بگذار
همراه و همبال
تا روشنایی شبهای برفی
تا شب نشینیهای خوابزده
تا آنسوی خاطرات منجمدِ بیبازگشت
تا گرمی کرسی و بوی سیگار زر
تا قصههای مادرم که شکوه سادگیش لبریز از شور وشوق بود
تا ممنوعیت طاغوتی موز
پیش از انقلاب کیوی
تا روزهایی که هنوز بدی را اختراع نکرده بودیم و بوی دخان اسفند مادرم از مشام خانه تا نحسی چشم زخم میرسید
آنزمان که خدای مهربان در یک قدمی بود و کنارمان مینشست
حتی دستانش را در دستان مادرم میدیدم
و گناه تصور تلخیِ داستانهای پدر بود که باورش میکردم
در دوردست دوزخ و زقوم و کبست
حتی با سرعت خیال نیز نمیشد به شیطان رسید.
میخواهم تا شکوه خندههای کودکانه سفر کنم
تا حیاط زمستان در پشت بام برفی خانهی پدری که بر سقف و شانهیدیوار سنگینی میکرد
تا آستان آدم برفیها که تا بهار سوگوارشان نمیشدیم
دلتنگ دغدغههایم هستم که وسعتش از دوچرخه کورسی تا طعم لیلیپوت و رایحهی آدامس خروسنشان بود.
آه آنیما
بیا برگردیم
تا سادگی لبخند دخترم با طعم رهایی
پیش از آنکه در داستانی مصنوعی تصویرمان کنند
بیا برگردیم
🎙✍ #محمدرضاکاکائی
۲۱ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ خورشیدی
نامهی ۳۲ آنیما
💘افسانهٔ "زهره و منوچهر"/"ونوس و آدونیس"
«بخش نخست»
در افسانههای خدایان یونان داستان عاشقانهای است که بر اساس آن شکسپیر شاعر بزرگ انگلستان اثر منظوم «ونوس و آدونیس» خود را سروده و ایرج میرزا هم آن منظومه را از انگلیسی به شعر فارسی به نام «زهره و منوچهر» ترجمه کرده است. راجع به ریشهٔ اصلی این داستان شورانگیز شاعرانه مترجم نامی و محقق گرامی «شجاع الدین شفاء» شرحی تحت عنوان "شاعرانهترین فصلِ افسانهٔ خدایان یونان" نوشته و انتشار دادهاند که عیناً در اینجا نقل میشود.
❤️🔥شاعرانهترین فصلِ «افسانهٔ خدایان یونان»
داستان شاعرانه و شورانگیز «ونوس و آدونیس» يا به قول ايرج شيرينسخن ما «زهره و منوچهر» از زیباترین فصول «افسانهٔ خدایان» یونان است که خود به یقین زیباترین داستانی است که تاکنون فکر بشری ساخته و پرداخته است. این داستان که از روز اول منبع الهام هنرمندان و شعرا و نویسندگان بیشمار قرار گرفته ماجرای عشق «آفرودیت»، الههٔ هوسبازِ عشق و جمال با «آدونیسِ» شکارچیِ جوان و زیبای کوههای لبنان است. در این ماجرا ذوق و ظرافت فکر یونانی به حد اعلای خود جلوهگر است. زیرا قهرمان اصلی آن «زهره» جذابترین الههٔ آسمان است که در اینجا به جای عشقآفرینی، خود به دام عشق میافتد و برای اولین بار شکارچیِ زیبا خود شکار میشود.
«آدونیس» بنا به روایت «اوویدیوس» شاعر بزرگ لاتین هم پسر و هم نوادۀ «کینور» پادشاه قبرس بود این پادشاه مردی زیبا و آراسته و بسیار موقر و شریف بود، بدین جهت «میرا» دختر زیبای هوسباز و آتشینمزاج او که عشقِ گناهکارانهای از وی در دل داشت امید آن را که پدرش حاضر به همخوابگی با وی شود نداشت. و در عین حال به هیچ قیمت نمیتوانست از این خواهش دل صرف نظر کند؛ بدین جهت حیلهای اندیشید و يک نيمشب با استفاده از تاریکیِ کاخ وارد اطاق خواب پدر شد و خویش را به جای ملکهٔ مادر خود جا زد و با شاه همبستر شد و پیش از آنکه سپیدهٔ صبح بدمد از بستر عشق بیرون آمد و به اطاق خود رفت. با این همه اندکی بعد، رازش کم و بیش از پرده افتاد؛ زیرا از شب همخوابی بار برداشته بود؛ برای فرار از خشم پدر و رسوائیِ خود به عربستان گریخت و در آنجا بود که «آدونیس» را به دنیا آورد.
«آدونیس» پسری به زیبانی قرص آفتاب بود و آنقدر خوشگل بود که چون پا به بلوغ گذاشت از دست دختران اطراف سر به بیابان نهاد و به طور فراری تا «بيبلوس» شهر معروف فینیقیه در نزديک بيروت کنونی رفت و چون شکارچیِ زبردستی بود به کوههای لبنان پناه برده و هفتههای متوالی در آنجا سرگرم شکار شد.
یک روز «آدونیس» زیبا در گرماگرم شکارافکنی، ناگهان زنی جوان و نیمهبرهنه را در برابر خود یافت؛ که در عمر خویش هیچ زن و دختری را به زیبائیِ او ندیده بود و حق هم داشت که ندیده باشد زیرا این زن، عشقآفرینِ بزرگِ آسمان، «زهره» دختر خدایِ خدایان بود که جمال او خدایان را نیز به شور و شر افکنده و در بزم آسمانیِ آنان آتشافروزی کرده بود ولی در اینجا زهرهٔ شهرآشوبِ عشقآفرین خود برای اولین بار به دام عشق افتاد زیرا «اروس» پسر شیطان و بازیگوش او که به فرمان مادرش دلهای کسان را آماج تیر عشق میکرد و آنها را به عشقِ هم وا میداشت از راه شیطنت خود، مادرش را آماج تیر کرد و ناگهان زهره دریافت که شکارچی، خودش شکار شده و عشق این جوان زیبا نه تنها دل دختران روی زمین بلکه دل الههٔ عشقآفرین را به تپش در آورده است.
از اینجا ماجرای پر هیجان شیرین عشقبازیِ الههٔ عشق و زیبائی با جوانی از خاکنشینان که نمیدانست زیبائی او کدام زنی را اسیر وی کرده و کدام تنی را در آغوش وی افکنده است آغاز شد و این ماجرا چنان زهره را غرق در عشق و هوس کرد که روزهای دراز اصلا پای وی به آسمان نرسید. این غیبت ممتد و بیسابقه، خدایان عاشقپیشه را که یکی از آنان شوهر وی بود و دیگران همه در نهان دل به دام عشقش داشتند نگران کرد و به کنجکاوی برانگیخت و در نتیجه «مریخ» خدای جنگ که شوهر رسمی زهره بود و عربدهجوئی و چاقوکشیِ او دیگران را از نزدیکی علنی با الههٔ هوسباز آسمان باز میداشت به جریان قضیه پی برد و تصمیم گرفت داغ این پسرک زمینی را به دل زهره بگذارد.
✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۰ اردیبهشت ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منبع مورد بررسی:
➖افکار و آثار ایرج میرزا، تدوین: سیدهادی حائری، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ اول ۱۳۶۴، جلد دو، فصل دو: صص ۳۱۰-۳۱۶.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
ادامه در فرستهٔ بعدی👇🏼
"۱۶ اردیبهشت سالروز درگذشت حسین منزوی"
(زاده ۱ مهر ۱۳۲۵ زنجان -- درگذشته ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳ تهران)
📽 شعرخوانیِ حسین منزوی به سال ۱۳۷۸ در شهر رشت.
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمیبرید از من
زمین سوختهام ناامید و بیبرکت
که جز مراتع نفرت نمیچرید از من
خدا به نیمهای از خویش و نیمی از ابلیس
در آن سپیده چه معجونی آفرید از من؟
عجب که راه نفس بستهاید بر من و باز
در انتظار نفسهای دیگرید از من!
خزان به قیمت جان جار میزنید اما
بهار را به پشیزی نمیخرید از من
شما هر آینه، آیینهاید و من همه آه!
عجیب نیست کز اینسان مکدّرید از من!
نه! در تبرّی من نیز بیم رسوایی است؟
به لب مباد که نامی بیاورید از من
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه؟ تیغ از شما ورید از من
چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست؟
شما که قاصد صد شانه برسرید از من
برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
شما که با غم من آشناترید از من
مجموعه اشعار حسین منزوی، به کوشش محمد فتحی، تهران: آفرینش، نگاه ۱۳۸۷، ص ۳۵۵.
📆 ۱۶ اردیبهشت ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
«روز معلم، روز آفرینش الفبای انسانیت گرامی باد»
در سطح بینالمللی، به پیشنهاد یونسکو روز ۵ اکتبر (۱۳ مهر) هر سال به عنوان روز جهانی معلم نامگذاری شده است. با این حال در بسیاری از کشورها از جمله ایران در روز متفاوتی جشن گرفته میشود.
سابقهٔ نامگذاری روز معلم در ۱۲ اردیبهشت به قبل از انقلاب ۵۷ برمیگردد و مناسبت آن، کشته شدن یکی از معلمان به نام ابوالحسن خانعلی در روز ۱۲ اردیبهشت سال ۱۳۴۰ در تجمع اعتراضآمیز معلمان در میدان بهارستان به دلیل حقوق کم آنها در مقایسه با سایر مشاغل دولتی بود. ابوالحسن خانعلی معلمی ساده و معمولی و بدون گرایش حزبی بود. همهٔ احزاب از او تجلیل کردهاند، اما تاکنون هیچ حزبی ادعای وابستگی او را به خود نکرده است.
پس از این واقعه حکومت وقت برای دلجویی از معلمان روز ۱۲ اردیبهشت را به یاد مرگ خانعلی روز معلم نامگذاری کرد.
پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ و ترور مرتضی مطهری در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸، روز کشته شدن وی با یک روز تأخیر عنوان شد و ۱۲ اردیبهشت مجدداً به این مناسبت به نام روز معلم نام گرفت.
منبع: ویکی پدیا
گفت استاد مبر درس از یاد
یاد باد آنچه به من گفت استاد
یاد باد آن که مرا یاد آموخت
آدمی نان خورَد از دولت یاد
هیچ یادم نرود این معنی
که مرا مادر من نادان زاد
پدرم نیز چو استادم دید
گشت از تربیت من آزاد
پس مرا منت از استاد بُوَد
که به تعلیم من اُستاد اِستاد
هر چه می دانست آموخت مرا
غیر یک اصل که ناگفته نهاد
قدر استاد نکو دانستن
حیف! اُستاد به من یاد نداد
گر بمردست، روانش پر نور!
ور بُوَد زنده خدا یارش باد!
تحقیق در احوال، آثار، افکار و اشعار ایرج میرزا و خاندان و نیاکان او به اهتمام دکتر محمدجعفر محجوب. چاپ اول ۱۳۴۲، قطعه ۲۳، ص ۱۷۲
.
"۱۰ اردیبهشت زادروز رهیمعیری"
(زاده ۱۰ اردیبهشت ۱۲۸۸ تهران -- درگذشته ۲۴ آبان ۱۳۴۷ تهران)
شعر و صدای زندهیاد #رهی_معیری
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
نه جان بینصیبم را پیامی از دلارامی
نه شام بیفروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی
ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی
به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی
به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی
کیم من؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی
گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی
گهی خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهی
رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
به اقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی
مهر ماهِ ۱۳۳۲
دیوان کامل رهی معیری به اهتمام کیومرث کیوان. تهران: انتشارات مجید ۱۳۸۸، چاپِ ۸، ص ۱۳۰.
📆 ۱۰ اردیبهشت ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
غزل ۶۰ سعدی
شب فراق که داند که تا سحر چندست
مگر کسی که به زندان عشق در بندست
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانندست
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوندست
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگندست
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومندست
بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکندست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندست
عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکندست
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گلآکندست
ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دستها که ز دست تو بر خداوندست
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوندست
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسندست
🎙 #محمدرضاکاکائی
🎼 #محسن_اونیکزی
۷ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ خورشیدی
🔹کانال حافظخوانی
✅ /channel/hafezaneha1
"۷ اردیبهشت زادروز سیمین دانشور"
(زاده ۷ اردیبهشت ۱۳۰۰ شیراز -- درگذشته ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ تهران)
📽 سیمین دانشور؛ هوش مصنوعی و بازسازی شبی از شبهای شعر گوته در سال ۱۳۵۶ خورشیدی!
سیمهای زیرِ تار زنانه است و سیمهای بم مردانه!
و از تلفیق این دو است که موسیقی زندگی نواخته میشود...
سیمین دانشور
ساربان سرگردان
نام و یادش گرامی.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
#حافظ
"۵ اردیبهشت سالروز درگذشت محمدعلی اسلامیندوشن"
محمدعلی اسلامی ندوشن، حقوقدانی بزرگ، قاضی، شاعر، پژوهشگر، استاد دانشگاه، منتقد ادبی، مترجم و روشنفکر گرانقدری بود که در مدت عمر پرگوهر خویش بیش از ۵۰ کتاب و صدها مقاله در باب فرهنگ و تاریخ ایران و ادبیات فارسی به رشتهٔ تحریر درآورده است.
ندوشن، فردوسی پژوهِ معاصر و از چهرههای ماندگار حوزهٔ حقوق و ادبیات ایران و مؤسس «فرهنگسرای فردوسی» بودند که تا سالهای پایانی عمر نیز زبان بر شعر باز میکردند و جای خالیِ بزرگانی چون او در عرصهٔ ادبیات و پژوهش ایرانزمین همچنان خالی و ناراحتکننده است.
روحش شاد و نام و یادش گرامی و جاودان باد.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
⚜حدیث خوش سعدی
"اول اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی گرامی باد"
همچون درختِ بادیه، سعدی به برق شوق
سوزان و میوهٔ سخنش همچنان تَر است
#سعدی
سعدی را شاعر انسانیت، معلّم اخلاق، شاعر درستی و راستی، عشق، ایثار و صفا، سلطان مسلّم ملک سخن و از بزرگترین سخنسرایان ایران و جهان گفتهاند. روشنایی و سوزی که از سخنهای مجلسفروز سعدی بر جای مانده است بعد از گذشت هفت قرن هنوز گرمابخش عرصهٔ زبان و ادب فارسی است. دلیل این مدعا نیز آثار گرانقدر سعدی در نثر و نظم است که از شاهکارهای زبان و ادب فارسی به شمار آمده و همواره سرمشق سخنگویان بعد از او قرار گرفته است.
پارهای ابهامها در باب زندگی و سرگذشت سعدی هست که رفع آنها تاکنون ممکن نشده است. بیشتر آنها همچنان است که حل نهائی آنها کمک زیادی به شناخت بهتر سعدی به عنوان شاعر اندیشهور و نویسنده نمینماید. مانند مسألۀ نام او که مشرف است یا مصلح و منشأ تخلص که آیا منسوب به سعد زنگی یا نواده اوست و یا به بنیسعد از انصار خزرجی مقیم فارس!
و نیز مسأله تاریخ تولد و وفات که چند سالی پس و پیش بودن آن برای شناخت شاعر یا ارزیابی اثرش اهمیت زیادی ندارد. هرچند تصور یک عمر طولانی صدساله یا بیشتر درباره او بحثهایی را بر میانگیزد که در طرز تلقی منتقد امروزی از شعر او هم ناچار تأثیر میگذارد.
در توصیف شخصیت و فصاحت و بلاغت کلام سعدی همین کافی است که از مقبولیت و شهرت جهانی برخوردار شده و ادبیاتدوستان جهان در برابر نبوغ حیرتانگیز او سر تعظیم فرود میآورند.
سعدی به پاکبازی و رندی مثل نشد
تنها در این مدینه که در هر مدینهای
شعرش چو آب در همه عالم چنان شده
کز پارس میرود به خراسان سفینهای
▪️گوته و سعدی
گوته در «دیوان شرق و غرب» از این دو بیت سعدی نیز الهام گرفته:
پر طاووس در اوراق مصاحف دیدم
گفتم این مرتبه از قدر تو میبینم بیش
گفت خاموش که هرکس که جمالی دارد
هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش
در این الهام شاعر آلمانی نشان میدهد مضامین شرقی را چگونه با نیروی ذوق و قریحهٔ خود تغییر میدهد و از منبع الهام خود الهام تازه و بدیعی میگیرد:
«روزی با اعجاب و شادی پر طاووس را در ورقهای قرآن دیدم گفتم: ای ارزندهترین موجود زمینی، درین جایگاه مقدس میتوان عظمت خدا را در چیز کوچکی مشاهده کرد و دریافت که آن که با یک نظر دنیا را فرو میگیرد مظهر نظر خود را اینجا قرار داده و هر حقیقتی را چنان آراسته است که پادشاهان با دشواری توانستهاند شکوه و زیبائی مرغی را که این پر از اوست تقلید نمایند. با تواضع و شرم از این افتخار بهرهمند شو تا شایسته عبادتگاه باشی.»
گوته کتاب خود را با ترجمه این دو بیت سعدی ختم میکند:
ما نصيحت به جای خود کردیم
روزگاری درین بسر بردیم
گر نیاید به گوش رغبت کس
بر رسولان پیام باشد و بس.
✍تحقیق و گردآوری و تألیف: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۱ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
📘منابع:
➖حدیث خوش سعدی، عبدالحسین زرینکوب، تهران: سخن ۱۳۷۹.
➖قلمرو سعدی، علی دشتی، تهران: امیرکبیر، چاپِ پنجم: ۲۵۳۶ شاهنشاهی.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
📽 نگاهی به دیوان حافظ بر پایهٔ نسخه ۸۰۱ به پیرایش و نگارش آقای سهیل قاسمی.
با سپاس از هدیهٔ ارزشمند دوست گرانقدرم سهیل قاسمی، از دیوان تازه چاپ شدهٔ حافظ، که برای بنده و بانو شیرین غزل ارسال کردند.
با آرزوی توفیق روزافزون برای ایشان.🌷
#محمدرضاکاکائی
۲۷ فروردین ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
🔹کانال ستیغ سهیل قاسمی
✅ @Setiq
🔹کانال حافظخوانی
✅ /channel/hafezaneha1
هدیهی ارزشمند دوست گرانقدرم سهیل قاسمی، از دیوان تازه چاپ شدهی حافظ، که برای بنده و بانو شیرین غزل ارسال کردند، به دستم رسید.
ضمن عرض تبریک به سهیل، متعاقبا در یک ویدیو نگاهی به این دیوان خواهیم انداخت که با کوشش چندین ماههی سهیل قاسمی از نسخهی ۸۰۱ به چاپ رسیدهاست.
با سپاس و آرزوی توفیق روز افزون برای ایشان🌷
🔹کانال ستیغ سهیل قاسمی
✅ @Setiq
🔹کانال حافظ خوانی
✅/channel/hafezaneha1
🔷 گوته و حافظ
"بخش سوم"
جنون عاشقانه 〰 وجه اشتراک گوته و حافظ
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
#حافظ
کسی که با شعر پارسی مأنوس باشد، تقابل میان «عشق» و «عقل»، و تحقیر «عقل» را به هنگام سخن از عشق زمینی و آسمانی به خوبی میشناسد. سنت این است که تجربه و خیالپردازی در هم آمیزند، افلاطون در رسالهٔ فایدروس عشق را «جنون الهی» مینامد و پاولوس در نامههایش به هنگام مدح عشق در همین ورطه گام مینهد.
این جنون از دیر باز شناخته شده، لیک در عصر خردگرایی غریب مینماید، حافظ عاقلان را به تمسخر میکشد، چه آنان، علیرغم عقلشان راه عشق را نمییابند.
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
حافظ
♻️گوته تقابل میان عشق و عقل را در شعری کوتاه در حکمتنامه چنین آغاز میکند:
Märkte reizen dich zum Kauf; Doch das Wissen blähet auf. Wer im Stillen um sich schaut, Lernet, wie die Lieb erbaut.
بازارها به خرید وسوسهات میکنند؛
لیک با عقل چیزی نتوانی خرید.
کسی که در سکوت بر گرد خود بنگرد
میبیند که عشق چگونه بنا میشود.
🌀گوته بارها به جنون شاعری اشاره دارد وی در شعر «شکاف» در کتاب نخست دیوان خود چنین میگوید: «من دیوانه و مجنون گشتهام؛ شگفت است؟»
وی در شعر «شکوه» که از اشعار حافظنامه است به سورة الشعراء قرآن توجه میکند و خود را کسی که همواره چون دیوانه است میخواند. او در شعری کوتاه در رنجنامه خود را به مجنون تشبیه میکند و چنین میگوید:
Medschnun heißt - ich will nicht sagen, Daß es grad ein Toller heiße;
Doch ihr müßt mich nicht verklagen, Daß ich mich als Medschnun preise. Wenn die Brust, die redlich volle, Sich entladet, euch zu retten,
Ruft ihr nicht: Das ist der Tolle! Holet Stricke, holet Ketten!?
آنکه مجنون است
نگوئید که دیوانه است،
به من نگوئید که چرا خود را مجنون مینامم
و هنگامیکه سینهام مخلصانه پرگشته
و برای نجات شما خود را تهی میسازد،
آیا فریاد نمیزنید: این دیوانه است!
طناب آورید زنجیر آورید؟!
ولی نه تنها مردم چه دانا و چه نادان شاعر را مجنون میپندارند، بلکه خود شاعر نیز در نظر خود چنین است و به واقع نیز همین است.
افلاطون نیز چون اعراب دورهٔ جاهلیت بر این عقیده بود که شاعر مجنون است و جنزده بدین ترتیب ما در دیوان شرقی با باوری شرقی و غربی درگیریم و همین باور گوته را به حافظ میپیوندد.
حافظ خود را دیوانهٔ «دوست» مینامد و گوته در زلیخانامه پوزش میخواهد که این کتابش مفصل شده چه «جنون عشق» او را «فراتر میبرد».
✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۱۸ فروردین ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖سه رساله دربارهٔ حافظ.
یوهان کریستف بورگل، برگردان کورش صفوی، چاپ اول ۱۳۶۷، نشر مرکز. ص ۴۴-۴۵
➖دیوان شرقی، گوته. ترجمهٔ شجاعالدین شفا. چاپ اول ۱۳۲۸. نشریه کتابخانه سقراط.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🔷 گوته و حافظ
"بخش نخست"
تا سال ١٨١٤، که خستگی روحی و آشفتگی اجتماعی در اروپا به حد اعلای خود رسیده بود. مردم همه فرسوده و نگران و افسرده بودند و مثل امروز هیچکس از فردای خویش خبر نداشت و تودههای اروپایی که انقلاب کبیر فرانسه و جنگهای آن، ایشان را از خواب کهن برانگیخته بود، به طور مبهم احساس میکردند که در آستانهٔ تحول اجتماعی بسیار بزرگی به سر میبرند.
گوته که در این زمان علاوه بر احراز بزرگترین مقامات سیاسی و اجتماعی از شهرت و افتخاری فراوان در همۀ اروپا بهره داشت؛ مشرق زمین و تجليات هنر و فرهنگ آن را بیشتر به عنوان «منفی» تلقی میکرد و از آن چیزی به جز گریزگاهی به منظور فرار از آشفتگی و هرج و مرج دنیای غرب نمیخواست. ولی دوران این کنارهروی و سفر خیالیِ سطحی و آسان او به دیار شرق در سال ١٨١٤، در آن حین که گوته و اروپا یکی از آشفتهترین سالهای عمر خویش را میگذرانیدند به پایان رسید و دوران تازهای برای گوته آغاز شد زیرا در این سال بود که «کوتا» کتابفروشی که ناشر آثار گوته بود برای وی دو جلد کتاب فرستاد که تازه توسط «هامر» از زبان فارسی ترجمه شده و در شهر «ویر» در اتریش به چاپ رسیده بود. عنوان کتاب «دیوان غزلیات محمد شمسالدین حافظ، شاعر ایرانی» بود.
(شفا، ۱۳۲۸: ۱۷-۱۸)
گوته این کتاب تازه را با میل و اشتیاق پذیرفت و مثل سایر آثار ادب شرق به خواندن آن پرداخت ولی هنوز صفحهای چند از آن نخوانده بود که بیاختیار «فریاد تحسین» برداشت و خواندن کتاب را از سر آغاز کرد زیرا به قول خود ناگهان دریافت که با اثری مواجه شده که تا آن روز نظیر آن را ندیده است». (همان: ۱۹)
روز هفتم ژوئن ١٨١٤ که گوته برای نخستین بار در دفتر خاطرات خود نام حافظ را برد در زندگانی وی روزی بسیار بزرگ بود، زیرا گوته در این روز آن جام جم را که سالها دل از او میطلبید یافت؛ یعنی ره به دیوان حافظ برد که به قول نیچه اعجاز واقعی هنر بشری است و این اعجاز ادب شرق او را دیوانه خود کرد.
حافظ برای گوته دنیایی تازه، روحی تازه، شوق و حالی تازه به ارمغان آورد. (همان: ۲۰)
گوته حافظ را خواند و از ورای ترجمهٔ هامر که غالباً نارسا و گاه نیز غلط بود بهتر از همهٔ معاصران خود و بیش از بسیاری از هموطنان حافظ به عظمت روح حافظ پی برد.
او بعد از چند بار خواندن غزلهای حافظ در دفتر خاطرات خود نوشت:
«دارم دیوانه میشوم. اگر برای تسکین هیجان خود دست به غزلسرایی نزنم، نفوذ عجیب این شخصیت خارقالعاده را که ناگهان پا در زندگانی من نهاده تحمل نمیتوانم کرد.»
از این زمان بود كه اندک اندک به سرودن قطعات و اشعاری پرداخت كه خود در آغاز قصد جمعآوری آنها را نداشت؛ ولی بعد که تعدادشان رو به فزونی نهاد؛ فكر ايجاد يک ديوان آلمانی در سر شاعر پدید آمد و از آن پس وی به گردآوری این قطعات همت گماشت و این آغاز سرودن دیوان شرقی و غربی در سن ۶۸ سالگی گوته بود. (همان: ۲۴)
قطعات مختلف دیوان هر يک به اقتضا و مناسبت حوادثی كوچک يا بزرگ سروده شده که طبعاً همه این حوادث در خاک آلمان میگذرد، ولی گوته غالبشان را وقایع سفر خیالی خویش به سرزمین حافظ میشمارد تا بتواند در وصف آنها آنچنان سخن گوید که حافظ شیراز یا مسافری که از دیار غرب رو به ایران آورده است؛ در این مورد سخن میتواند گفت.
نکتهٔ برجسته در دیوان گوته مبارزه او با تعصبات خشک اجتماعی و مذهبی و مبارزه با ریاکاران دین است. گوته که هنگام سرودن قطعات دیوان دوران کمال پختگی و رشد فکری خود را میگذرانید در این اثر خود کوشیده است تا مثل حافظ با این نوع تعصبات خشک ستیز و به جای حکومت تعصب از حکومت منطق و احساسات عالی بشری دفاع کند. (همان: ۲۸)
دیوان غربی و شرقی شامل «دوازده کتاب» است که گوته همهٔ آنها را با اسامی فارسی یا شرقی که در ایران معمول است؛ نامیده است. این اسامی طبق تقدم و تأخر کتابها در دیوان چنین است:
مغنینامه، حافظنامه، عشقنامه، تفکیرنامه، رنجنامه، حکمتنامه، تیمورنامه، زلیخانامه، ساقینامه، مثلنامه، پارسینامه، خلدنامه.
شاید واقعاً جای تعجب باشد که تا کنون «دیوان شرقی» گوته، اروپا و دنیایی را با حافظ ایران و ادب این کشور آشنا کرده و بسیاری از شعرا و نویسندگان و هنرمندان را واداشت تا به سراغ حافظ شیراز روند و برای آفرینش آثار درخشان ذوق و هنر خود از او الهام گیرند.
«میخواهم این دیوان را به صورت آئینهٔ دنیا یا جام جهاننما درآورم و در آن شرق و غرب را در کنار هم به بینندگان نشان دهم». (همان: ۲۵)
✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۱۶ فروردین ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖دیوان شرقی، گوته. ترجمهٔ شجاعالدین شفا. چاپ اول ۱۳۲۸. نشریه کتابخانه سقراط.
➖سه رساله دربارهٔ حافظ.
یوهان کریستف بورگل، برگردان: کورش صفوی، چاپ اول ۱۳۶۷، نشر مرکز.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🔸ادامه دارد....
غزل ۸۸ با توجه به شاهد مثال و تجربه در روم کلاب هاوس ۱۴۰۰.۱۱.۱۷
#محمدرضاکاکائی
دامن کشان همیشد در شرب زرکشیده
صد ماه رو ز رشکش جیب قصب دریده
از تاب آتش می بر گرد عارضش خوی
چون قطرههای شبنم بر برگ گل چکیده
لفظی فصیح شیرین قدی بلند چابک
رویی لطیف زیبا چشمی خوش کشیده
یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده
آن لعل دلکشش بین وان خنده دل آشوب
وان رفتن خوشش بین وان گام آرمیده
آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد
یاران چه چاره سازم با این دل رمیده
زنهار تا توانی اهل نظر میازار
دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت
روزی کرشمهای کن ای یار برگزیده
گر خاطر شریفت رنجیده شد ز حافظ
بازآ که توبه کردیم از گفته و شنیده
بس شکر بازگویم در بندگی خواجه
گر اوفتد به دستم آن میوه رسیده
🎙 #محمدرضاکاکائی
۱۴ بهمن ۱۴۰۰ خورشیدی
💘افسانهٔ "زهره و منوچهر"/"ونوس و آدونیس"
«بخش دوم»
یکروز آدونیس که ساعتی از زهره دور شده بود تا به شکار بپردازد؛ گراز زیبا و چالاکی را در برابر خویش یافت و چهار نعل در دنبال او به تاخت درآمد گراز و اسب مسافتی دراز در دل کوه و جنگل پیمودند تا به کنار رودخانهای رسیدند و ایستادند و در آنجا بود که ناگهان گراز به صورت مریخ درآمد و با نیروی خدائی خود «آدونیس» را بر زمین کوفت و سینهاش را از هم بدرید. زهره به دنبال جای پای اسب، خود را بدانجا رسانید و محبوب خویش را مرده یافت و در کنارش دستهای از گلهای وحشی زیبا دید که از جای قطرههای خون آدونیس سر بر زده بود و آن را از آن «فراموشم مکن» نامیدند این همان گل كوچک آبی رنگی است که در اواسط بهار در کوهستانهای ایران میروید.
زهره تن آدونیس را به صورت گل شقایق در آورد و خودش به آسمان رفت تا از پدر خویش، خدای خدایان تقاضا کند که آدونیس را دوباره زنده کند و بدو سپارد؛ از همانوقت نیز درِ خوابگاه خود را به روی مریخ بست و عربدهجوئیهای این خدای پر شروشور این در را به روی او نگشود.
اما زهره اینبار با رقیبی دیگر مواجه شد. بدین ترتیب که «آدونیس» مثل همهٔ مردگان بعد از مرگ به ديار تاريک زير زمين رفت که «پرسفونه» ملکهٔ زیبای دیار خاموشی به اتفاق شوهرش «هادس» خدای دوزخ، فرمانروایان آن بودند.
«پرسفونه» خواهرزادهٔ خدایِ خدایان و زنی بسیار زیبا بود و ماجرای عشق هادس بدو و دزدیدن وی از يک چمنزار و بردنش به زیر زمین خود از داستانهای شیرین افسانههای خدایان یونان است.
این ملکهٔ دیار خاموشان به شوهرش وفادار بود ولی دیدار آدونیس تاب از کف او برد و وی را بیاختیار به آغوش این جوان ماهرو افکند. به طوری که چون خدایِ خدایان براثر بیتابیها و تقاضاهای زهره بالاخره رضا داد که آدونیس دوباره زنده شود، «پرسفونه» هر دو پا را در یک کفش کرد و گفت: «هر کس دیگر را بخواهید پس میدهم اما این پسرک زیبا را پس نمیدهم».
بالاخره خدای خدایان دور از چشم شوهر زهره و شوهر پرسفونه با این دو الهه عاشقپیشه مجلسی آراست و طرفین موافقت کردند که نیمی از سال را آدونیس در روی زمین مال زهره و نیم دیگرش را در زیر زمین مال پرسفونه باشد.
از آن پس رودی را که «آدونیس» بنا به افسانههای یونانی در کنار آن کشته شده بود رود آدونیس نام دادند، و هر سال يک بار دختران و پسران بیشمار به کنار این رود میرفتند و تا صبح در نور مشعلها پایکوبی میکردند و سرود میخواندند و روز بعد را تا غروب مستانه در کنار هم میخفتند و عقیدهٔ آنان این بود که در این روز امواج رودخانه به رنگ خون آدونیس در میآیند و قرمز میشوند.
دختران تازه عاشقِ یونانی و رومی برای اینکه دل زهره را به خود نرم کنند در معبد او وی را به آدونیس قسم میدادند و برای این جوان زیبا ارمغان میآوردند و قربانی میکردند. آثار باستانی از یونان و روم کهن پر از حجاریها و مجسمهها و تابلوها و موزائیکهای مربوط بدین ماجرا است در حمامهای معروف تیتوس در روم و در خانههای متعدد پمپئی هنوز نقاشیهای مختلف از آدونیس میتوان دید. در عالم هنر رنسانس به بعد تابلوهای بسیار زیبا و مجسمهٔ بسیار معروفی از میکل آنژ در مورد این افسانه وجود دارند.
در عالم ادب آثار بسیار از نظم و نثر بر اساس این داستان پدید آمده که مسلماً بزرگترین و عالیترین آنها شاهکار معروف شکسپیر «ونوس و آدونیس» است.
این اثر شکسپیر که از بدیعترین آثار نظم انگلستان و اروپا است از لحاظ ادبیات فارسی نیز اهمیتی خاص دارد زیرا همین قطعه است که منبع الهام ايرج شاعر بزرگ دوران معاصر ما شده و قطعهٔ معروف «زهره و منوچهر» را پدید آورده است که در ادبیات جدید مقام خاص و منحصر به فردی دارد. زهره و منوچهر ایرج در واقع ترجمهٔ آزادی از ونوس و آدونیس شکسپیر است که شاعر بر اثر مرگ ناگهانی خود موفق به اتمام آن نشده و ناچار این قطعهٔ زیبا ناتمام مانده است.
ولی همین قطعه ناتمام ایرج حاوی اشعاری است که میتوان آنها را از شاهکارهای شعر فارسی دانست.
✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۰ اردیبهشت ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منبع مورد بررسی:
➖افکار و آثار ایرج میرزا، تدوین: سیدهادی حائری، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ اول ۱۳۶۴، جلد دوم، فصل دو: صص ۳۱۰-۳۱۶.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
غزل ۹۱ حسین منزوی
ای یاد دوردست که دل میبری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینهات زمان
در چشمم از تمامی خوبان سری هنوز
سودای دلنشین نخستین و آخرین
عمرم گذشته است و توام درسری هنوز
ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سالها
از هر چراغ تازه فروزانتری هنوز
بالین و بسترم همه از گل بیاکنی
شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز
ای نازنین درخت نخستین گناه من
از میوههای وسوسه بارآوری هنوز
آن سیبهای راه به پرهیز بسته را
در سایه سار زلف تو میپروری هنوز
وان سفرهی شبانهی نان و شراب را
بر میزهای خواب تو میگستری هنوز
با جرعهای ز بوی تو از خویش میروم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز
🎙 #محمدرضاکاکائی
۲۴ اسفند ماه ۱۴۰۲ خورشیدی
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
غزل ۳۳۲ سعدی
هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش
هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش
چون دل از دست به در شد، مثل کرهٔ توسن
نتوان باز گرفتن به همه شهر عنانش
به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و سنانش
خفته خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی
عجب ار باز نیاید به تن مردهروانش
شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت
که همه عمر نبودهست چنین سرو روانش
گفتم از ورطه عشقت به صبوری به درآیم
باز میبینم و دریا نه پدید است کرانش
عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش
چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی
بنده بیجرم و خطایی نه صواب است مرانش
نرسد ناله سعدی به کسی در همه عالم
که نه تصدیق کند کز سر دردیست فغانش
گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش
🎙 #محمدرضاکاکائی
۱۵ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
✔️کانال حافظخوانی
🔹 /channel/hafezaneha1
خیالانگیز و جانپرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی که میدانی که زیبایی
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقتسوز خود عاشقتر از مایی
به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلسافروزی تو ماه مجلسآرایی
منم ابر و تویی گلبن که میخندی چو میگریم
تویی مهر و منم اختر که میمیرم چو میآیی
مراد ما نجویی ورنه رندان هوسجو را
بهار شادیانگیزی حریف بادهپیمایی
مه روشن میان اختران پنهان نمیماند
میان شاخههای گل مشو پنهان که پیدایی
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
مرا گفتی که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی
من آزردهدل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی
رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانیها به ترک جان توانایی
✍ #رهی_معیری
🎙 #محمدرضاکاکائی
موسیقی: #محسن_اونیکزی
۲۳ دیماه ۱۴۰۳ خورشیدی
✔️کانال حافظخوانی
🔹 /channel/hafezaneha1
چه لطف بود که ناگاه رشحهٔ قلمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت
به نوک خامه رقم کردهای سلام مرا
که کارخانهٔ دوران مباد بی رقمت
هدیهٔ بیبدیل و ارزندهٔ استاد محمدرضاکاکائی مهربان و عزیز که در تمامی این سالها لطفشان نصیبم شده و همواره با خلق خوش و در نهایت صبر و شکیبایی این شاگرد کوچکاش را از علم و دانش خود بهرهمند ساخته است؛ امروز به دستم رسید.😍
این هدیهٔ ارزنده یک جلد دیوان کمالالدین اسماعیل به تصحیح دکتر محمدرضاضیاء است که به سفارش استاد محمدرضاکاکائی و مزین به امضای مصحح و ایشان میباشد که بر ارزش معنوی آن بسیار افزوده شده است. بیگمان این دیوان یکی از بهترین هدیههائی است که تا به حال گرفتهام.😍
با سپاس فراوان و آرزوی تندرستی و توفیق روزافزون برای هر دو استاد گرامی.
✍🏼 #شیرین_غزل
📆 ۹ اردیبهشت ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
💎نیلوفر آبی در مرداب هم میروید.
"به مناسبتِ ۷ اردیبهشت زادروز سیمین دانشور"
صحنهٔ ادبیات ما همواره در انحصار مردان بوده؛ دستاندرکاران چاپ و نشر نوشتههای ادبی تا چندی پیش جملگی مردان بودهاند. نقد ادبی بیشتر ساخته و پرداختهٔ قلم و ذهن مردان بوده و باز این مردان بودهاند که حق انتخاب داشتهاند و بعضی مقولات ادبی را ارزنده و پارهای دیگر را بیارزش و در نتیجه محکوم به فنا دانستهاند. به عبارت سادهتر ادبیات فارسی از سرچشمهٔ کهن مردسالاری تغذیه کرده است. قیود دست و پاگیر همراه با سنتی مردسالار مانع آن بودند که دانههای خلاقیت زن رشد کرده و به درختی تنومند و بارور تبدیل شود.
▪️عوامل بازدارندهٔ بسیاری (از قبیل داشتن نقشی حاشیهای در اجتماع، فقر و عدم استقلال مالی، امکانات محدود و جویِ نامطلوب) از گسترش ظرفیتهای فکری و ادبی زن جلوگیری کرده و کمتر این امکان را به وجود آورده است که قلم به دست زن برسد. چه بسا بودهاند زنان شاعر و نویسندهٔ بالقوهای که در شرایط نامساعد زیستند و نطفههای خلاقیت در بستر بارور ذهنشان محبوس ماند و چون پرورش نیافت؛ پوسید.
▫️معدود زنانی هم که به رغم مصائب، اشتیاق به پخش و توزیع نوشتههای خود داشتند بیشتر مورد بیمهری قرار میگرفتند و آثارشان به پنجهٔ قهار فراموشی سپرده میشد و به قول کشاورز صدر در کتاب "از رابعه تا پروین" در ثبت زندگی زنان شاعر کوتاهی شده است. (۱)
▪️افرادی نیز هستند که ادبیات را منحصر به طبقهٔ برگزیده و خاص مردان نمیدانند و به آن اندکی جامعیت و عمومیت میدهند؛ اما حاضر نیستند زنان را به تنهایی در آن دایرهٔ تنگ خواص پذیرند به همین سبب به جستجوی دایم و پیگیر برای یافتن مردی در زندگی زنان ادیب و هنرمند میپردازند تا مبادا خلاقیت زن امری مستقل و خودکفا پنداشته شود.
نقل قول زیر از صدرالدین الهی نمونهای است از این طرز تفکر:
«فروغ فرخزاد برکهٔ آرام و زنانهای بود بیهیچ موج و تحرکی و ابراهیم چون سنگ روشن در این برکه افتاد و آن آرامش و سکون مرده را به تموج و تحرک زنده واداشت!» (۲)
▫️و چنین است که در مملکتی با هزاران سال فرهنگ بالنده و بارور، نقش ادبی نیمی از جمعیت آن، از شاعر گرفته تا داستاننویس و منتقد، حاشیهای و رنگپریده میماند و جدی گرفته نمیشود.
▪️در چنین فضایی تنگ و مسموم و در میان جمعی نه چندان مشتاق و مشوق، زنانی چند به اوج خلاقیت رسیدهاند و بسان نیلوفری که خود را با چالاکی از اعماق مرداب بیرون میکشد و غنچه میدهد نویسندگانی طراز اول شدهاند. سیمین دانشور، نمونهٔ بارز چنین پدیدهای است که در بوستان ادب معاصر رویید و داستاننویسی را که تا پیش از او و علیرغم نقش فعال زن در قصهگویی دربست در اختیار مردان بود از انحصار آنان به در آورد و شاید لازم به تأکید نباشد که نه تنها مدار بیشتر داستانهای دانشور منظر زنان است بلکه احترام به آزادیهای بنیادی زن درونمایه جهانبینی اوست. ایمانی که گهگاه تا سر حد زنسالاری هم اوج میگیرد و مثلاً در مصاحبهای اعلام میدارد که «اگر دنیا به طور اعم دست زنان بود بشر سعادتمندتر میشد.» (۳)
▫️و این هم زری در سووشون:
«کاش دنیا دست زنها بود. زنها که زاییدهاند یعنی خلق کردهاند و قدر مخلوق خودشان را میدانند قدر تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ کاری نتوانستن را.
شاید مردها چون هیچوقت عملاً خالق نبودهاند آنقدر خود را به آب و آتش میزنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟» (۴)
▪️دانشور رسالت خود را در «نشان دادن ذهنیت زن ایرانی» با تمام فردیت و خصوصیات درونی و بیرونیاش میداند.
به هر سبب داستانهای دانشور به طور عمده روایت امید و مقاومت و مبارزه است. به قول خود او:
«آیا زندگی انسان در واقع هیچ و پوچ است؟ زندگی که در آن وقوف و آگاهی و دریافت هنرمندانهٔ واقعیت حتی نسبت به جنگهای اتمی موجود است نمیتواند پوچ باشد. زندگی که در آن امید و دوستی و عشق و گل و شعر و موسیقی هست نمیتواند پوچ باشد، زندگی که در آن مبارزه هست به شرطی که راه آن با حق و حقیقت سنگفرش شده باشد نمیتواند پوچ باشد.» (۵)
تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۷ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
📘منابع:
➖نیمهٔ دیگر (نشریه فرهنگی،سیاسی و اجتماعی زنان)، ویژه سیمین دانشور به همت فرزانه میلانی. آمریکا. شماره 8 (پاییز1988/ 1367). بریدههایی از صفحات ۵-۲۱:
۱. از رابعه تا پروین، تهران: چاپ کاویان ۱۳۳۵
۲. جاودانه به کوشش امیر اسماعیل و ابوالقاسم صدارت، تهران: انتشارات مرجان ۱۳۴۷، ص ۸۳.
۳. الفبا، دوره جدید، ج ۴ پاییز ۱۳۶۲، گفتگوی فرزانه میلانی با سیمین دانشور، ص ۱۵۶.
۴. سووشون، سیمین دانشور، تهران: خوارزمی ۱۳۴۸، ص ۱۹۲
۵. ده شب، شبهای شاعران و نویسندگان به کوشش ناصر مؤذن، تهران: امیرکبیر ۱۳۵۷، ص ۱۴.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
💎ماجرای پایانناپذیر حافظ
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس
#حافظ
سخن دربارهٔ حافظ به اندازهای زیاد است، که یا باید آن را چنانکه باید گفت و یا از سر آن گذشت. تنها یک نکته که اگر چه پیش از این گفتهام اما تکرارش را نابجا نمیدانم و آن این است که در میان همهٔ کتابهای نظم و نثر فارسیِ دری که تعدادی شاهکار جهانی نیز در میان آنهاست؛ تنها دو کتاب «مجموعیت روح ایرانی» را در خود بازمیتابانند، یکی شاهنامه و دیگری دیوان حافظ.
میان این دو کتاب، با همهٔ فاصله زمانی و موضوعی، وجه تشابهی دیده میشود و از سوی دیگر تباین بزرگی؛ بدین معنا که شاهنامه سرگذشت قوم ایرانی در دوران سرزندگی، بالندگی و سرافرازیاش است، در حالی که حافظ او را در دوران پرشکستگیاش میسراید.
▪️حافظ بزرگترین شاعر ایران نیست که این را نمیشود گفت ولی «جامعترین» است. شاعری جامع که همهٔ آنچه گویندگان دیگر گفته بودند و همهٔ آنچه از قدیمترین زمان تا دوران خودش در این آب و خاک روی داده بود؛ او چکیدهاش را در کتاب خود گنجانده است.
حافظ در واقع یک مجموعهٔ «غمنامه و امیدنامهٔ ایران» را به دست ما سپرده و چون تاریخ این ششصد سال بعد از او هم کم و بیش بر همان روال پیشین حرکت کرده است پس ما در مصاحبت کتاب او همان «جام جم» را که بارها از آن حرف زده است در پیش رو داریم و گذشتهٔ خود را در آن تماشا میکنیم:
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد!
▪️گاه این تمایل دیده شده که خواستهاند چند شاعر درجهٔ اول زبان فارسی را در کنار هم بگذارند و مقایسه کنند که این امکانپذیر نیست که از چهار شاعر بزرگ (فردوسی، مولانا، سعدی و حافظ) بشود یکی را بر دیگری ترجیح نهاد، زیرا در عین آنکه متکامل یکدیگرند، چنان متفاوتند که در ترازو گذاردن آنها کاری عبث خواهد بود. مانند چهار جهت اصلی، چهار محور را گرفتهاند که هر کسی بر جای خود قائم است.
▪️حافظ چهار کتاب ارزشمند زبان فارسی را میفشرد و عصارهاش را در دیوان خود جای میدهد: شاهنامه، مثنوی و غزلیات مولانا و کلیات سعدی که باید بر این چهار، همان تعداد کم رباعیات منسوب به خیام را هم اضافه کرد؛ آنگاه مفاهیم و معانیِ جمع شده را با تجربهٔ هفتاد سالهٔ عمر که در دورانی پرحادثه گذشته است میآمیزد و مجموع آن را مانند «گل آدم» که سرشتند و به پیمانه زدند و در آن نفخه دمیدند از دم موسیقی و آهنگی پر میکند، که میتوان گفت کمتر شاعری در جهان به آن درجه از سحرانگیزی رسیده است و این میشود که دربارهٔ هیچ شاعری به اندازهٔ حافظ در زمان حاضر کتاب نوشته نشده است؛ کتابهای قطور که مقداری از زوایای سخن او از طریق آنها مکشوف گردیده و دید ما را دربارهٔ او با دید ابرآلود پنجاه سال پیش متفاوت کرده است.
🔸اما نکتهٔ آخر:
این موضوع را نباید از نظر دور داشت که حافظ و بزرگان دیگری چون او در زندگی خود انسانهائی بودهاند کم و بیش مانند دیگران، با همان نیازها و احیاناً ضعفهائی که هیچ آدمیزادی از آن معاف نیست. بخصوص در مورد شاعران محبوب این گرایش بوده است که آنها را در هالهای از تقدس بنهند؛ نتیجهٔ چنین گرایشی آن است که درک دنیای فکریِ کسی چون حافظ گاه از محور خارج گردد و در فضائی دور از واقعیت به تعبیر درآید.
بنابراین باید با این واقعیت کنار آمد که حافظ نیز مانند ما انسان بوده و از قدسی و الهی کردن و نسبت دادن امور غیبی به او بپرهیزیم!
تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۵ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
📘منبع:
➖ماجرای پایانناپذیر حافظ، محمدعلی اسلامی ندوشن، چاپ دوم ۱۳۷۴، تهران: انتشارات یزدان. بریدههایی از مقدمه کتاب: صص ۹-۲۱
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
دوش دور از رویت ای جان، جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلآب داشت
سعدی
#استاد_شجریان
🎙 #محمدرضاکاکائی
۲ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🔹کانال یوتیوب
🔗 hafeziye">YouTube
غزل ۶۳ سعدی
از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منور است
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است
جان میروم که در قدم اندازمش ز شوق
درماندهام هنوز که نزلی محقر است
کاش آن به خشم رفتهٔ ما آشتی کنان
بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که میزنم ز غمت دود مجمر است
شبهای بی توام شب گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشر است
گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیور است
سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است
زنهار از این امید درازت که در دل است
هیهات از این خیال محالت که در سر است
🎙 #محمدرضاکاکائی
تهران _ ۲۸ آذر ماه ۱۴۰۲ خورشیدی
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
غزل ۱۱۷ حافظ
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیآید به کمان ابروی کس
که درون گوشهگیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کمبها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویات به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
آنلاینخوانی
#محمدرضاکاکائی
۲۵ فروردین ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
گروه حافظپژوهی
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
📽 سیر و سفری کوتاه به خاطرات گذشته.
یک پنجره برای من کافیست،
من از دیار عروسکها میآیم
از زیر سایههای درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصوّر
از فصلهای خشک تجربههای عقیم دوستی و عشق
در کوچههای خاکی معصومیت
از سالهای رشد حروف پریدهرنگ الفبا
در پشت میزهای مدرسهٔ مسلول
از لحظهای که بچهها توانستند
بر روی تخته حرف «سنگ» را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند.
من از میان ریشههای گیاهان گوشتخوار میآیم
و مغز من هنوز
لبريز از صدای وحشت پروانهایست که او را
در دفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند....
دیوان فروغ فرخزاد، شعر "پنجره" از دفتر "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد"، ص ۳۷۲.
نشر: قزوین، آزرمیدخت، چاپ دهم ۱۴۰۰.
🎙 #محمدرضاکاکائی
۱۹ فروردین ماه ۱۴۰۴ خورشیدی.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🔹کانال یوتیوب
🔗 hafeziye">YouTube
🔷 گوته و حافظ
"بخش دوم"
حافظ حدیث سحرفریب خوشت رسید
تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری
#حافظ
«دیوان شرقی» که محصول مشغولیت ذهنی گوته بوده و حافظ نخستین انگیزهٔ تألیف این دیوان بوده است اما در هیئت نهاییاش دیگر منحصر به حافظ نمانده، بلکه تمامی آنچه را در بر دارد که ذهن گوته از شرق ایرانی و اسلامی میتوانسته تأثیر پذیرد. با این وجود، حافظ که نخستین انگیزه تألیف دیوان شرقی به شمار میرود، در محور اصلی باقی میماند، گوته بخشهای نخست این مجموعه را «به حافظ» مینامد و عنوان کنونی دیوان را بعدها بر میگزیند.
حافظ تنها شاعری است که فصلی از دیوان شرقی به نام اوست. از حافظ بیش از هر شاعر دیگر در دیوان شرقی سخن میرود و کسی نیست که اینچنین مورد تحسین گوته قرار گیرد. شیفتگی گوته تا بدان حد میرسد که میگوید:
«حافظا ، دلم میخواهد از شیوهٔ غزلسرائی تو تقلید کنم. چون تو قافیه پردازم و غزل خویش را به ریزهکاریهای گفتهٔ تو بیارایم. نخست به معنی اندیشم و آنگاه بدان لباس الفاظ زیبا پوشم. هیچ کلامی را دوبار در قافیه نیاورم مگر آنکه با ظاهری یکسان معنائی جدا داشته باشد. دلم میخواهد همهٔ این دستورها را به کار بندم تا شعری چون تو ای شاعر شاعران جهان سروده باشم». (شفا، ۱۳۲۸: ۵۳)
و نیز:
Hafis, dir sich gleichzustellen,
Welch ein Wahn!
حافظا، این چه جنون است، با تو یکسان بودن!
این مطلع شعری است که گوته برای حافظ سروده، اما در دیوانش نیاورده است. این شعر در آثار منتشر نشدهٔ گوته به چشم میخورد. گوته در این شعر نسبت خود را با حافظ به قایقی تشبیه میکند که مغرورانه بر اقیانوس شناور است لیک ناگاه امواج به جوشش درآمده و خطر غرق شدن قایق
میرود.
در اشعار حافظ که به ظاهر آرامند امواجی آتشین نهفته است که ناگاه به جوشش میآید.
Dir in Liedern, leichten, schnellen, Wallet kühle Flut,
Siedet auf zu Feuerwellen; Mich verschlingt die Glut.
در اشعار آسان و سبکبال تو
دریایی نهفته است آرام،
که جوشیده، آتشین امواجت؛
شرارهاش مرا میبلعد.
لیک ناگاه گوته پیر جسارتییافتهٔ شعرش را چنین به انجام میبرد:
Doch mir will ein Dünkel schwellen,
Der mir Kühnheit gibt.
Hab' doch auch im sonnenhellen
Land gelebt, geliebt!
ولی در من غروری به پا میخیزد
که مرا گستاخ میسازد.
چه من نیز در دیار آفتاب
زیسته و عشق ورزیدهام.
بدین ترتیب گوته این جسارت را به خود میدهد تا خود را همسان حافظ بداند. در شعری دیگر که مجدداً بدان باز خواهیم گشت، گوته به نابغهٔ ایران چنین ندا میدهد:
Und mag die ganze Welt versinken, Hafis, mit dir, mit dir allein Will ich wetteifern! Lust und Pein Sei uns, den Zwillingen, gemein! Wie du zu lieben und zu trinken, Das soll mein Stolz, mein Leben sein.
و اگر جهان فنا شود، باکی نیست
حافظا با تو، با تو تنهاست
که میخواهم برابر شوم! شادی و غم
ما را چون دو همزاد مشترک باد!
چون تو عشق ورزیدن و نوشیدن
افتخار من و زندگی من باد.
لیک دو بیت پایانی این شعر نشانگر آن است که منظور از این برابری، تنها تقلید نیست:
Nun töne, Lied, mit eigenem Feuer! Denn du bist älter, du bist neuer.
کنون ای سرود، به نغمه درآ، با آتش خود!
که تو کهنتری، که تو تازهتری!*
*در مورد این دو بیت بحثهای فراوانی شده است. اعتقاد کالینگر، صفت «کهنتر» به شعر گوته باز میگردد زیرا در طول زمان به کمال رسیده است و صفت «تازهتر» بدان خاطر است که از نظر زمانی جدیدتر به شمار میرود.
بویتلر معتقد است که کهنتر بدان خاطر است که شرقی است و تازهتر بدان خاطر که غربی است و برداشتهای دیگر...
گوته در جای دیگر چنین سروده:
«ای حافظ! تو آن سرچشمهٔ فیاض شعر و نشاطی که از آن هر لحظه موجی از پس موج دیگر بیرون میتراود. دهان تو همواره برای بوسه زدن و طبعت برای نغمه سرودن و گلویت برای باده نوشیدن و دلت برای مهرورزیدن آماده است.
اگر هم دنیا به سر آید، آرزو دارم که تنها، ای حافظ آسمانی، با تو و در کنار تو باشم و چون برادری توأم در شادی و غمت شرکت کنم. همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم، زیرا این افتخار زندگی من و مايهٔ حيات من است». (شفا، ۱۳۲۸: ۵۳)
✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۱۸ فروردین ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖سه رساله دربارهٔ حافظ.
یوهان کریستف بورگل، برگردان: کورش صفوی، چاپ اول ۱۳۶۷، نشر مرکز. تلخیصی از صص ۱۹-۲۱
➖دیوان شرقی، گوته. ترجمهٔ شجاعالدین شفا. چاپ اول ۱۳۲۸. نشریه کتابخانه سقراط.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🔸ادامه دارد...
کدام گزینه؟
❓لینک مستقیم پرسش در کانال یوتیوب↓
https://youtube.com/shorts/ebeJcmUv3SI?si=n4F41YXDViSD7LWK
#محمدرضاکاکائی
۱۴ فروردین ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
💎با سابسکرایب کردن ما در یوتیوب، از دهها برنامهٔ آموزشی و چالشی و ویدئوهای جذاب و آموزنده و ... بهرهمند شوید.
🔹کانال یوتیوب
🔗 hafeziye">YouTube
چهارشنبه ۱۴۰۰.۱۱.۲۰ (فردا شب ساعت ۲۱:۳۰ ) کلاب #شراب_حافظ
موضوع : حافظ مسلمان بود؟ شیعه یا سنی یا... بود و یا باورمند نبود ؟! تاثیر و جلوه ی باورش در شعرش چه بود ؟ بررسی موارد فوق با توجه به موقعیت تاریخی زمان حافظ و....!؟
با حضور :
#دکتر_مصطفی_بادکوبه_ای ، #دکترعلیرضاقائمی ، #محمدرضاکاکائی
https://www.clubhouse.com/club/%D8%B4%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8?utm_medium=ch_club&utm_campaign=XcOal414fxTAWnkaFyPfmQ-55241
در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده
شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده
عذار مغبچگان راه آفتاب زده
عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز
شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده
گرفته ساغر عشرت فرشتهٔ رحمت
ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده
ز شور و عربدهٔ شاهدان شیرین کار
شکر شکسته سمن ریخته رباب زده
سلام کردم و با من به روی خندان گفت
که ای خمارکش مفلس شراب زده
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای
ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفتهای تو در آغوش بخت خواب زده
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم
هزار صف ز دعاهای مستجاب زده
فلک جنیبه کش شاه نصرت الدین است
بیا ببین ملکش دست در رکاب زده
خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف
ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده
آوایش : #محمدرضاکاکائی