چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ که گاه لطف سبق میبرد ز نظم نظامی کانال تلگرام محمدرضاکاکائی؛ در حوزهی حافظ خوانی و حافظ پژوهی؛ شرح غزلیات حافظ و مفاخر تاریخ و ادبیات و هنر ایران فعال است. @MR_KAKAEI https://telegram.me/hafezaneha1
🌱بهترین کانالهای علمی و فرهنگی در تلگرام🌱
🤝جهت شرکت در تبادل:
@HHo_bb
برج آزادی🗽
دماوندی و من حیران به سرگردانی بادی
خراب پیچش زلفت تو شمرانی که آبادی
منم آن انقلابی که به میدانت فرو ماندم
پر از رویای بیحاصل بسان برج آزادی
🎙✍ #محمدرضاکاکائی
🎤 #ابی
✍۲۸ تیرماه ۱۴۰۴ خورشیدی
🎙 ۲ امرداد ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
📽 ۴ مرداد ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
#منوشعر
🔹کانال آرشیو نامههای آنیما
🔗 /channel/animaiha
🔹کانالحافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
📣 اطلاعیه
به اطلاع عزیزان هنردوست میرسانیم:
🧑🏻💻دورهٔ فنّ بیان و گویندگی استاد #حامد_عباسی (@Hamedaabbasio)
در استودیوی حرفهای از #یکشنبه آغاز خواهد شد و تمامی جلسات در استودیو خواهد بود.
🕔 زمان برگزاری جلسات: یکشنبهها ساعت ۱۷ الی ۲۰
🏡مکان برگزاری: تهران، نیاوران، کوچهٔ کلانتری.
📄 ثبتنام درحال انجام است و ظرفیت باقیمانده 3 نفر میباشد.
🔹مناسب برای هنرجویان مبتدی و پیشرفته.
💎هزینهٔ دوره: ۵ میلیون تومان.
"سپاس از همراهی همیشگی شما عزیزان"
برج آزادی🗽
دماوندی و من حیران به سرگردانی بادی
خراب پیچش زلفت تو شمرانی که آبادی
منم آن انقلابی که به میدانت فرو ماندم
پر از رویای بیحاصل بسان برج آزادی
🎙✍ #محمدرضاکاکائی
🎤 #ابی
✍۲۸ تیرماه ۱۴۰۴ خورشیدی
🎙 ۲ امرداد ماه ۱۴۰۴ خورشیدی
#منوشعر
🔹کانال آرشیو نامههای آنیما
🔗 /channel/animaiha
🔹کانالحافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🪽 فهرستی از برترین کانالهای تلگرام
👇
❤️🩹 روانشناسی ⚡️ فلسفه 🧠
📖 شعر و ادبیات ⚡️ سینما و تئاتر 🎥
🎧 کتاب صوتی ⚡️ دورههای رایگان 💲
🇺🇸 آموزش زبان ⚡️ حمایت مهاجرتی ✈️
🎨 موسیقی ⚡️ هوش مصنوعی 🩺🦋 لینک عضویت سریع
🔻
/channel/addlist/34Gw95C_DdA3ZjQ0
🪶«از رند حافظ تا کولی سیمین»
"بخش سوم"
🔹مطالعهٔ تطبیقی رند حافظ و کولی سیمین نشان از مشابهتهایی بین این دو سمبل دارد. در زیر بعضی نمونههای شباهت در تصویرپردازیِ این دو واژه ذکر میشود:
1⃣ اگر رند نمونهٔ ازلی مرد و آدم است. کولی هم نمونهٔ ازلی زن و حواست. حافظ، رند را همان آدم میداند که در روز ازل مهر
گناهکاری بر پیشانی او زده شد:
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق
شرط آن بود که جز ره این شیوه نسپریم
آدم پس از دست زدن به گناه و چیدن سیب دیوانهوار دل به کشش عشق میسپارد و بار سفر میبندد و خود را آوارهٔ جهان میکند. جرم کولی هم چیدن سیب است به همین خاطر عقل و شرع به مقابلهٔ او برخاستهاند:
تا حصار امن باغی کولی از سفر رسیده / کولهبار برگرفته خستهوار آرمیده / از شکاف در به حسرت باغ را نگاه کرده / بر بلور شاخسارش میوههای نور دیده / خسته خسته خستهٔ راه دست را فراز کرده / تشنه تشنه تشنهٔ نور سیب را از شاخه چیده / شرع برگشاده طومار حکم این گناه خوانده / عقل برکشیده ساطور دست و سیب را بریده / کولی افتاده مدهوش میوههای نور خاموش: / هر یکی بریده دستی خون ازو فرو چکیده. (بهبهانی، ۱۳۸۴، ۶۴۷)
2⃣ حافظ خود رند است و بارها به این مطلب اشاره کرده است:
حافظ چه شد ار عاشق و رندست و نظرباز
بس طور عجب لازم ایام شباب است
➖سیمین هم خود کولیست. کولی ضمیر پنهان شاعر و آن زن آزاد درون اوست. سیمین نقش خود را در آیینه اینگونه میبیند:
کولی منم آه! آری اینجا به جز من کسی نیست
تصویر کولیست پیدا، رویم در آیینه تا هست (همان: ۶۴۰)
3⃣ صدای رند بلند است و آشکارا سخن میگوید. پردهپوشی و پنهانکاری کار رند نیست؛ او فاش میگوید و از سخن و گفتهٔ خود دلشاد است.
عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند
وین همه منصب از آن حور پریوش دارم
➖کولی هم اهل ترانهخوانی است:
کولی به حرمت بودن باید ترانه بخوانی / شاید پیام حضوری تا گوشها برسانی / دود تنورهٔ دیوان سوزانده چشم و گلو را / برکش ز وحشت این شب فریاد اگر بتوانی. (همان: ۶۶۲)
4⃣ رند در ظاهر گدا و راهنشین است و اهل جاه نیست.
چون من گدای بینشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند
➖کولی هم غریب و آواره است و زندگی را با فروش سبد و حصیر میگذراند.
کولی آواره تنهاست با مه و زنگار بیتو / خسته ز ابهام و اندوه مانده به ناچار بیتو /
سال و ماهی شکیبا ترکه در ترکه میبافت / گاهگاهی به سودا سوی بازار میشد (همان: ۶۳۵)
6⃣ عشق برای حافظ معادل همهٔ زندگی است و زندهٔ عشق زندهٔ حقیقی است. رند و کولی هر دو نمونهٔ عاشقیاند و عشق جزء لايتجزای وجود رند و کولی است.
هر که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
......
میان هر رگم از عشق جوی می جاری ست
چنین که مست تو هستم چه جای هشیاری ست؟
چو برق جستن و خندان به مرگ پیوستن
جنون عشق چه زیباست گرچه بیماری ست (همان: ۴۱۹)
7⃣ رند اهل خوشدلی و خوشباشی است او میخواهد داد زندگی را بدهد و تا میتواند سهم خود را از او بستاند.
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست
شیوهٔ رندی و خوشباشی عیاران خوش است
➖کولی هم سرشار از زندگی است با قدمهای او دشت بیدار میشود و در هر رگ او شادی و هیجان و شور جاری است. کولی میرقصد و ترانهخوان لحظههای زیستن است.
8⃣ اگر زاهد در مقابل رند است و مایهٔ رنجش رند. قاضی و شحنه و محتسب هم کولی را آزار میرسانند.
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
......
کولی ! خزان جانت را / عشقی شکفته میدارد / معنای این شگفتی را / توجیه کن به تفسیری / زین شوخی و هوسناکی / گر شحنه باخبر گردد / شمعی به هر سر انگشتت / آتش زند به تعزیری / قاضی تو را سوی زندان / گیسو بریده خواهد برد/ پیچیده گرد هر ساقت / هر بافهای چو زنجیری (همان: ۶۵۵)
↩️ و در پایان باید گفت: بهبهانی از تصویر کولی برای بازاندیشی و بازخوانی مفاهیم زنانگی استفادهٔ درخشانی کرده و تصویری ناآشنا از این چهرهٔ آشنا ارائه میدهد. تحرک و مرزپیماییهای کولی در اشعار بهبهانی حرمت بودن است و لازمهٔ زندگی نه نشانهٔ بیحیایی و به اصطلاح کولیگری. در حقیقت پرواز و بیمرزی، تحول و تحرک برای زن و مرد، جان و لبّ کلام بهبهانی است. (ابومحبوب، ۱۳۸۲، ۶۷)
کولی به حرمت بودن باید ترانه بخوانی / شاید پیام حضوری / تا گوشها برسانی /
گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۹ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖مجموعه اشعار بهبهانی، تهران: نگاه، چاپ دوم ۱۳۸۴.
➖از رند حافظ تا کولی سیمین، مریم حسینی، نشریه حافظ، ش ۵۴، شهریور ۱۳۸۷. صص ۳۵-۳۸.
➖آیینهای برای صداها، شفیعی کدکنی، تهران: سخن، چاپ اول ۱۳۷۶.
➖گهوارهٔ سبز افرا، احمد ابومحبوب، نشر ثالث، چاپ اول ۱۳۸۲.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🪶«از رند حافظ تا کولی سیمین»
"بخش نخست"
کولی! به شوق رهایی پایی بکوب و به ضربش
بفرست پیک و پیامی تا پاسخی بستانی (بهبهانی، ۶۶۳:۱۳۸۴)
▫️سیمین بهبهانی در بسیاری موارد به طرح محدودیتها و مشکلات جامعهٔ زنان در زمینۀ حقوق انسانی نابرابر با مرد میپردازد و قوانین غیرمنصفانه را برنمیتابد و با خلق برخی طرحوارههای استعاری و بازسازی و گسترش برخی اسطورههای ادبی، به مقابلهای نرم با سنت فرهنگی مردسالاری برمیخیزد.
یکی از بدیعترین الگوهای استعاری زن که به شکلی هنری و هوشمندانه در شعر سیمین بازسازی میشود، استعاره «کولی» در مجموعهٔ دشت ارژن با عنوان «کولیواره»هاست.
«بهبهانی بالقوههای طغیانگرانهٔ تصویر کولی را میشناسد و میشناساند؛ سیمین به جای آنکه الگوی غربی وارد کند تا در لوای آن قهرمان تازهای بیافریند، از همانی که در جامعهاش، این فلات کهنسال وجود دارد بهره میگیرد» (میلانی، ۱۳۸۳: ۳۳۹)
به این ترتیب با بازمفهومسازی شخصت کولی و نگاشت مفهوم «مرد» در طرحوارۀ استعاری «سوار» و «خواجه» و گذاشتن آن مقابل کولی به بیان زوایای مختلف ارتباط فردی و اجتماعی زن و مرد از قبیل «عشق»، «نفرت»، «آزادی»، «حضور» و «فریاد» میپردازد. کولی نماد زنی میشود که در به دری، آوارگی و جایگاه نابرابر زن شرقی را در برابر مرد روایت میکند، آزادیاش را فریاد میزند و مطالبه میکند. (قاسمی، خراسانی، ۱۳۹۶: ۶۶)
➖سیمین در این اشعار تلاش میکند چهرهای تازه از واژهٔ کولی ارائه دهد. سابقهٔ معنایی این واژه در فرهنگها روشن و مثبت نیست و شاعر با بار تصویرهای تازه بر این کلمه سمبلی تازه میآفریند که شباهت بسیاری با رند حافظ دارد. هر دو شاعر در پیِ خلق تصویری متناقضنما از انسان در شعر فارسی هستند. تصویری از انسان با همهٔ ویژگیهای متضاد و پارادوکسیکال او، با این تفاوت که صفت زنانه بر تصویر کولی سیمین غالب است و شاعر در عین اینکه نمونهٔ خاص انسانی میآفریند؛ در عین حال تلاش میکند تا چهرهای تازه از زن، آن هم زن ایرانی ارائه دهد. (حسینی، ۱۳۸۷: ۳۵)
💎 از رموز ماندگاری شاهکارهای جهان را باید در این دانست که هنرمند با هنر آفرینشگر خود عرصهای تازه در صفحهٔ زندگی میگشاید و با تخیل فعال خود و با استمداد از حافظهٔ قومی چهرههایی فراموشنشدنی را نقش میزند که همواره تا انسان هست پایدارند و استوار. مانندِ مونالیزای داوینچی، داوودِ میکلآنژ، بئاتریس دانته، ژان والژان هوگو، بابا گوریو بالزاکه، عموتم هریت بیچر استو.
در شعر فارسی تصویر سمبولیک رند در دیوان حافظ چنین سرنوشتی دارد با این تفاوت که رند فرد نیست که تصویرش و نامش به یادگار بماند رند یک هویت است هویتی یگانه. (همان: ۳۵)
🔍واژهٔ رند در فرهنگها به معنی مردم محیل و زیرک و بیباک و منکر و لاابالی و بیقید است و ایشان را از این جهت رند خوانند که منکر قید و صلاحاند. شخصی که ظاهر خود را ملامت دارد و باطنش سلامت باشد. (برهان قاطع، ج۲: ۹۶۳)
منکری که انکار او از زیرکی باشد نه از جهل. (غیاث اللغات)
آن چه در این تعاریف قابل توجه است این است که معنای اولیهٔ این کلمه فاقد هرگونه بار و فحوای مثبت است و برابر است با مردم بیسروپا و اوباش و این هنر حافظ است که از میان سنگها خرمهرهای را مییابد و آنچنان آن را جلا میدهد و توان میبخشد که چون لؤلوی شاهوار بر صدر مینشیند و قدر مییابد. واژهٔ رند با آن بار معنایی منفی نمایشی کامل از انسان میشود. انسانی با همهٔ توان و استعداد خود که آن را میتوان در تعبیر اراده معطوف به آزادی تعریف کرد. تنها موجودی که میتواند نه بگوید عصیان و سرکشی کند و نظم معمول جهان را به هم زند تا چرخ بر مرادش گردد. آنچه در واژهٔ رند دوستداشتنی و به یادماندنی است همین آزادی است که در شعر حافظ تا حدودی او را لاابالی و بیبندوبار نشان میدهد و این نشانهای از طلب طرب و وصلت شادی است که جان آزاد وی خواستار آن است. (حسینی، ۱۳۸۷: ۳۵)
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۸ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖تعامل و تقابل استعارههای مفهومی «زن» و «مرد» در شعر سیمین بهبهانی. زهرا قاسمی، محبوبه خراسانی، فصلنامهٔ علمی-تخصصی مطالعات زبان و ادبیات غنایی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد نجفآباد، سال هفتم، ش ۲۴، پاییز ۱۳۹۶:
۱) مجموعه اشعار بهبهانی، تهران: نگاه ۱۳۸۴.
۲) فرزانه میلانی، «مشتی پر از ستاره»، زنی با دامنی شعر (جشننامه سیمین بهبهانی) به کوشش علی دهباشی، تهران: نگاه ۱۳۸۳.
➖ار رند حافظ تا کولی سیمین، مریم حسینی، نشریه حافظ، ش ۵۴، شهریور ۱۳۸۷. صص ۳۵-۳۸.
➖برهان قاطع، محمدحسین خلف تبریزی معروف به برهان ۱۰۶۲ ه.ق. به کوشش دکتر محمد معین. ج ۲.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
"زادروز بانوی غزل ایران"
سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی (زادهٔ ۲۸ تیر ۱۳۰۶ – درگذشتهٔ ۲۸ مرداد ۱۳۹۳)
📽 مروری بر زندگی و آثارِ سیمین بهبهانی
🎙گزارش از آقای جمشید برزگر
بیبیسی فارسی
📆 ۲۸ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
بیا! که پردهیِ گُل زیرِ هفتکاریِ چشم
کشیدهایم به تحریرِ کارگاهِ خیال
حافظ ۸۰۱
برداشتِ من:
برای آمدن کسی، چیزی به نثار میافشاندند
مَقدماش را گلباران میکردند
فرشی از گُل میگستراندند
بیا!
که زیرِ هفتکاریِ چشم، پردهئی از گل کشیدهایم. پردهئی که به تحریرِ کارگاهِ خیال کشیده شده
«خیالِ رویِ تو در کارگاهِ دیده کشیدم»
#حافظ
هفتکاریِ چشم: هفت قلم آرایش
هفت گونه آرایش:
۱. غالیه - برای موی
۲. وسمه - برای ابروی
۳. سرمه - برای چشم
۴. سپیداب - برای روی
۵. سرخاب - برای روی
۶. زَرَک - برای روی و موی
۷. حنا - برای دست و پا
نقل از کتاب گزارش دشواریهای دیوان خاقانی، دکتر میرجلالالدین کزّازی
چشم، هفت قلم آرایش کرده در شادیِ آمدنِ یار و در پیشوازِ یار
و شاعر، پردهئی از گل بر زیرِ هفتکاریِ چشم کشیده
با نقشی که از خیال در کارگاهِ دیده کشیده
چشمانِ اشکبار (اشکِ گلگون) به پردهئی از گُل زیرِ هفتکاریِ چشم تشبیه شده
عکس: دیوانِ حافظ بر پایهی نسخهی خطیِ سالُ ۸۰۱، پیرایش و نگارشِ سهیل قاسمی، تهران: بلم، چاپ اول ۱۴۰۳، ص ۲۷۵
سپاس از محمدرضا کاکایی برای نشر مقاله ارزشمندی در این باره.
سهیل قاسمی
@Setiq
🔹تأمل در بیتی از حافظ
"بخش نخست: بررسی مصراع اول"
بیا که پردهٔ گلریز هفت خانهٔ چشم
کشیدهایم به تحریر کارگاه خیال
حافظ/قزوینی ۳۰۳/خانلری ۲۹۷/نیساری ۲۶۹
➖نسخه ۸۰۱: بیا که پردهٔ گل زیرِ هفتکاری چشم
➖نیساری: بیا که پردهٔ گلریز هفتکاری چشم
هفتکاری: ۱۳ نسخه از ۲۸ نسخهای که این غزل را دارند.
هفت خانهٔ: ۷ نسخه (۸۲۷، ۸۶۲، ۸۶۶، ۸۸۹، ۸۹۴، ۸۹۸، ۸۷۴؟)
بخیهکاری: یک نسخه ۸۴۹
نقشکاری: یک نسخه ۸۶۷
هفتگانهٔ: صف ۸۹۳، تق بدون تاریخ
هفتاختر: تص بدون تاریخ
عد ۸۷۴: بیا که نقش رخت زیرِ هفتپردهٔ چشم.
➖خانلری: بیا که پردهٔ گلریز هفتخانهٔ چشم
هفتکاری چشم: ۵ نسخه (۸۱۳، ۸۲۱، ۸۲۲، ۸۲۴، ۸۲۵)
*توضیح دکتر سعید حمیدیان در شرح شوق، جلد ۳، غزل ۲۹۷، بر «هفتخانهٔ چشم»:
خانه: در اینجا اتاق یا حجره یا غرفه است و نه مجموعهٔ بنا، یعنی هفت اتاق یا غرفهٔ چشم، همچون هفتپرده یا هفتلایهٔ آن، چنانکه چند بار در حافظ مبنای مضمون قرار گرفته است:
اشک حرمنشین نهانخانهٔ مرا
زان سوی هفتپرده به بازار میکشی
«خانه» به معنی مذکور را حسینعلی هروی نیز به درستی متذکر شده و توضیح داده است. (نک. نقد و نظر دربارۀ حافظ ۵۴.)
طبقات هفتگانهٔ چشم که عبارت اند از: ۱. صلبیه ۲. مشیمیه ۳. شبكيه ۴. عنبيه ۵. عنکبوتیه ۶. قرنیه ۷. ملتحمه. گاهی به این هفتپرده، هفتحجلهٔ نور یا هفتحجرهٔ چشم هم میگویند که با هفتپرده از هم جدا میشوند. در اینجا «طبقات هفتگانهٔ چشم» به هفتخانه تشبیه شده است و چون خانه را پردهای لازم است پردهٔ این خانهها همان پلک است که مانند پرده بر روی چشم فرو میافتد و برداشته میشود.» (زریاب خویی، ۱۳۶۸: ۱۱۱)، (رستگار فسائی، ۳: ۷۳۲)
➖دیوان حافظ، چاپ قدسی:
بیا که نقش تو در زیر هفت پرده چشم
انجوی، سایه، قزوینی، یحیی غریب، جنتی عطایی:
بیا که پردهٔ گلریز هفتخانهٔ چشم
نذیر احمد: بیا که پردهٔ گل ریز هفتکاری چشم
➖جامعالنسخ دکتر مسعود فرزاد: بیا که پردهٔ گلریز هفتگانهٔ چشم/ کشیدهایم سحرگه به کارگاه خیال
ـ بیا که پردهٔ گلریز بخیهکاری چشم: نسخه "ص" ۸۴۹
ـ بیا که پردهٔ گلریز هفتخانهٔ چشم: "ط" قبل از ۹۰۰، "خ" ۸۲۷، "ی" بیتاریخ، "ع" چاپ پژمان در سال ۱۳۱۸.
ـ بیا که پردهٔ کل زیر هفتکاری چشم: نسخه "ن" ۹۹۷.
ـ بیا که نقش رخت زیر هفتپردهٔ چشم: نسخه "ک" بیتاریخ.
ـ بیا که پردهٔ گل زیر هفتخانهٔ چشم: نسخه "ل" بیتاریخ، انتشار در سال ۱۳۲۲ ه.ق در هند.
ـ بیا که نقش رخت زیر هفتخانهٔ چشم: نسخه "له" (بدون مشخص کردن سال)
ـ بیا که نقش تو در زیر هفتپردهٔ چشم: نسخه "ق" (چاپ قدسی در سال ۱۳۲۲ ه.ق. در بمبئی)
نسخه "عه" (بدون مشخص کردن سال)
↩️ به عقیدهٔ دکتر فرزاد، مسائل متعدد و مشکل مربوط به تصحیح این مصرع را محض تسهیل کار و روشن شدن روش تحقیق میتوان به چند مسئلهٔ محدودتر و مشخصتر به شرح ذيل به ترتیب اهمیت (نه به ترتیب تقدم و تأخر درخود مصرع) تقسیم کرد:
الف) هفتگانه
"ص": بخیهکاری. "ط خ ی ل ع": هفتخانه. "ن": هفتکاری.
کمتر شک است در اینکه آنچه اینجا مورد اشاره است هفتپردهٔ چشم یا طبقات هفتگانهٔ چشم است؛ از این رو، بخیهکاری (یگانه قرائتی که شامل کلمهٔ «هفت» نیست؛ مبهم بلکه مردود است). اساساً از مشاهدهٔ این کلمهٔ مرکب در نسخهای به قدمت "ص" (که مورخ ۸٤۹ ه.ق است) تعجب کردم و موفق نشدم اساسی برای موجهساختن آن در این مصرع پیدا کنم.
«هفتکاری» نیز که منحصراً در "ن" ضبط شده است نامصطلح و مبهم است و در فرهنگ دکتر معین یافت نمیشود.
«هفتگانه» را بر «هفتخانه» مرجح میدانم زیرا به «پرده» مربوط میشود و به سادگی، وصف هفتلا بودن آن را میکند.
«پردهٔ هفتخانه» مستلزم آن است که انسان به فکر خانههای هفتگانه پرده بیفتد در حالی که پرده «خانه» ندارد.
*متن مطابق ضبط منحصر در نسخه "م" است و "م" از اين حيث خدمت دقیقی به حافظ کرده است . اتفاقاً «بخیهکاری» نیز منحصراً در "ص" و «هفتکاری» منحصراً در "ن" ضبط شده است و این نسخ نیز در حد خود به حافظ خدمت کردهاند. حسن دیگر «هفتگانه» آن است که همراه «گلریز» به عنوان صفت برای پرده ذکر شده است و از «هفتخانه» با «گلریز» مناسبتر است. به عبارت دیگر «پردهٔ گلریز هفتگانه» از «پردهٔ گلریز هفتخانه» عبارت فصیحتر و یکدستتری است.
‼️نسخه "م": نسخهای است خطی متعلق به دکتر فرزاد، دارای تاریخ ۸۹۳ ه.ق. که فقط يک ورق از آن افتاده است، و به نظر او از حیث صحت از نسخ درجهٔ اول جهان است و این نسخه را اساس تدوین جامعالنسخ قرار داده است!
تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۶ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
ذکر منابع و ادامهٔ مطلب در فرستهٔ بعدی ⬇️
داستانِ شگفتانگیز و شنیدنیِ ساخت کاخ خورنق برای بهرام گور توسط #سنمار، معمار توانایی که استعدادش کار دستش داد!
#هفت_پیکر_نظامی
📽 ویدئو از کانال Deep stories یوتیوب.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🌀"متناقض نمایی (پارادوکس) در شعر حافظ"
"بخش سوم"
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف این سر خم جمله دردیآمیز است
#حافظ
▪️خاستگاه تناقض در شعر حافظ
زمینهٔ تباهی و فسادی که از قرن هفتم با حملهٔ مغول شدت یافته بود در قرن هشتم خود را نشان داد. مرحوم رجائی بخارایی در فرهنگ اشعار حافظ مینویسد: «تصوف در این قرن به همان وضعی دچار میشود که اسلام پس از خلفای راشدین به آن دچار شد. در تصوف نیز ظاهرسازی و دکانداری و تدلیس و مسندنشینی جایگزین حقیقتبینی گردید. به قول مولانا دو نان حرف درویشان را دزدیدند و برای کسب مال و مقام در کار سادهدلان کردند و جامهٔ رنگین و مرقع پشمین را وسیلهٔ دریوزگی قرار دادند و تصوف را از آسمان معنویت و صفا بر خاک انداختند. ایشان باز اضافه مینمایند که «صوفی زمان حافظ خاصه در محیط فارس با حکومت عوامفریب آل مظفر، صدرنشین مسند ارشاد از قید هر حقیقتی آزاد است پس حافظ حق دارد که صوفی را دامگذار و مکار و خرقهٔ او را خرقهٔ سالوس و ریایی بخواند و زاهد و مفتی و واعظ را خودبین و حرامخوار و مردمفریب و دروغزن بنامد.» (رجائی بخارائی، ج ۴: ۴۵۹-۴۷۲)، (زیّانی، ۱۳۸۵: ۲۲-۲۳)
▪️حافظ شاعر عصری است که در آن همهٔ ساختارها و نظامهای جامعه در تضاد و تقابل با هم قرار دارند. این تقابلها از سطح کلان جامعه که در سه نظام قدرت حکومت سیاسی، خانقاه و شرع خلاصه میشود شروع شده و تا سطح پایین جامعه که شامل مردم متوسط و عوام است نیز فرا رفته است. پس آنچه از تضاد و تقابل در شعر حافظ شکل میگیرد، جریانی اجتنابناپذیر و فرایندی حاصل جبر اجتماع است. زیرا شعر و شاعر نیز عناصری برخاسته از همین جامعه هستند. در شعر حافظ تقابل در سطح کلان اندیشهٔ او که برخاسته از تقابلی بزرگ در جامعهٔ شاعر است منجر به ایجاد ساختهای تقابلیِ جزئیتر شده است.این تقابلها را میتوانیم در همهٔ اجزاء شعر او اعم از تصاویر شعری، واژگان شعری، شخصیتهای شعر، عناصر طبیعت، مکانها، لباسها، رفتارها و... ببينيم.
تقابل در سطح بالای جامعهٔ عصر حافظ، تقابل بین حکومت سیاسی و خانقاههای صوفیانه و مساجد و مدرسه است که «در نهایت منجر به یک ساختار پارادوکسیکال در اشعار حافظ شده است، به نحوی که بسیاری از ابیات او هم راست است و هم دروغ، هم طنز است و هم هجو و هم مدح» (شمیسا، ۱۳۸۱: ۱۸۳)
▫️شعر حافظ آینهای است که رفتار متناقض افراد عصرش را در بیان متناقضنما نمایش میدهد و او برای نشان دادن حقیقت ذات افرادی چون محتسب و زاهد و صوفی که میخواهند با ریاکاری خود را مثبت نشان دهند، از بیان پارادوکسیکال استفاده میکند که تصویری گویا از دو بعد متناقض وجود آنان است. از نظر پورنامداریان «شخصیت و ساختار ذهنی و روانی حافظ بیش از هر صفت نبایستهای نسبت به ریا حساس است. گویی نمایش و تصویر متناقض و در عین حال طبیعی و واقعی «من» او که در حقیقت من ماست در شعرش از همان حساسیت او نسبت به ریای ناگزیر حاصل از پنهان کردن بعد منفی وجود ما ناشی میشود.» (پورنامداریان، ۱۳۸۲: ۱۰) (هاشمی، سجادی، ۱۳۹۸: ۸۳)
شعر حافظ در نگاه نخست «شعر اندیشه و مبارزه» است. «اندیشهای اجتماعی، که لحظهای غافل نیست از اینکه باید فکری کرد برای این اجتماع لنگان و ناهموار.» (اسلامی ندوشن، ۱۳۸۱: ۲۰۴)
شعر حافظ یک دهنکجی و نعل وارونه زدن به تمام تناقضات رفتاری و اعتقادیِ شخصیتهای سیاسی، اجتماعی و دینی و فرهنگی در طول تاریخ است در «قرنی که دورهٔ ریا و تظاهر و نفاق و بی نظمی بوده و هر از چندگاهی شاهی از دروازهای میرفته و شاهی از دروازهٔ دیگر میآمده است. در چنین عصر تضادهاست که شاعر میباید در ابهام زندگی کند و با ایهام (چند معنائی) سخن گوید.» (شمیسا، ۱۳۷۳: ۸۱)
سلاحی که حافظ در آن دوران پرآشوب برای بازتاب رفتارهای متناقض و ریاکارانهٔ محتسب و زاهد به دست میگیرد؛ آمیزهای از طنز و ایهام و پارادوکس است. از این رو، با توجه به بسامد به دست آمده میتوان گفت که بیشترین طنزها و پارادوکسهای حافظ پیرامون مفاهیم دینی و مذهبی شکل گرفته است.
صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقّهباز کرد
✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۰ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖نقد ادبی، سیروس شمیسا، چاپ ۳، تهران: فردوس ۱۳۸۱.
➖سبکشناسی متناقضنما در شعر حافظ، احمد هاشمی، علیمحمد سجادی، فصلنامه علمی-تخصصی مطالعات زبان و ادبیات غنایی. س ۹، ش ۳۳. ۱۳۹۸.
➖گمشدهٔ لب دریا، تقی پورنامداریان، تهران: سخن ۱۳۸۲.
➖کلیات سبکشناسی، سیروس شمیسا. چاپ ۲، تهران: فردوس ۱۳۷۳.
➖گلواژههای شعر حافظ، جمال زیّانی. چاپ اول، انتشارات نوید شیراز ۱۳۸۵.
➖فرهنگ اشعار حافظ، احمدعلی رجائی بخارائی. چاپ ۴، تهران: علمی.
➖چهار سخنگوی وجدان ایران، محمدعلی اسلامی ندوشن. تهران: قطره ۱۳۸۱.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
غزل ۱۳۵ حافظ
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل
فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
🎙 #محمدرضاکاکائی
🎼 #محسن_اونیکزی
📆 ۱۸ تیرماه ۱۴۰۴ خورشیدی
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
"مهدی آذریزدی"
(زاده ۲۷ اسفند ۱۳۰۰ یزد -- درگذشته ۱۸ تیر ۱۳۸۸ تهران)
📽 مهدی آذریزدی از شروع نوشتن "قصههای خوب برای بچههای خوب" میگوید و اینکه کتاب کلیلهودمنه را در سیوپنج سالگی برای اولینبار دیده است!
🖋او نخستین نویسندهای است که در ایران به فکر نوشتن داستان برای کودکان و نوجوانان افتاد و به همین دلیل نیز از او به عنوان «پدر ادبیات کودک و نوجوان ایران» یاد میکنند.
📚 مجموعه داستانهای زیبا و فراموش نشدنی:
“قصههای خوب برای بچههای خوب»
«قصههای تازه از کتابهای کهن»
«مجموعه قصههای ساده»
«گربه ناقلا»
«گربه تنبل»
«مثنوی» (برای بچهها)
و تصحیح «مثنوی» مولوی (برای بزرگسالان) از جمله آثار این نویسندهٔ کودک و نوجوان است. زندهیاد آذریزدی که او را پرشمارشترین نویسندهٔ تاریخ ادبیات کودک و نوجوان ایران میدانند، در مجموع بیش از ۲۰ عنوان کتاب برای بچهها نوشته است که به خاطر آثار ارزشمندش در زمینهٔ کتاب کودک، روز درگذشت او در ۱۸ تیرماه را به نام «روز ملی ادبیات کودک و نوجوان» در تقویم کشورمان نامگذاری کردهاند.
🗓 ۱۸ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
♨️"شیخ صنعان و زنّار بستن او از عشق دختر ترسا"
"قسمت پایانی"
▪️مرگ دختر ترسا
شیخ با مریدان به راه افتاد. پس از آن دختر ترسا در خواب دید که آفتاب در کنارش افتاد و زبان باز کرد و گفت: هم اکنون برخیز و از پی شیخ خویش روان شو.
مذهب او گیر و خاک او بباش
ای پلیدش کرده پاک او بباش
او را از راه بردی اکنون خودِ تو، به راه او درآی و کیش او بپذیر و چون او به راه آمده؛ تو نیز با وی همراهی کن. او از روی مجاز با تو همراه آمد تو در حقیقت راه او را بازگیر.
چون دختر ترسا از خواب درآمد از دلش نور مانند آفتاب بیرون میزد. دردی در دلش پدید آمد که درد طلب حق بود و او را ناآرام کرده بود در جانش آتشی افتاد که دل از دستش افتاد و دست در دل گذاشت. او هیچ نمیدانست که جان بیقرار و ناآرام وی در درون و ضمیر وی چه میوهای بار میآورد. او را کار افتاد و خود را در عالمی عجیب و غریب میدید. همدمی نداشت تا درد خویش بازگوید. عالمی داشت که کسان را در آن عالم راه نیست و ماه زیبایی چون او از آن زبان آگاهی نداشت. ای عجبا در یک لحظه آن همه ناز و طرب همچون باران از وی فروریخت. نعرهای بزد و جامه چاک کرده خاک بر سر کرد و چنگ در رخسار زده؛ خونآلوده به بیرون دوید. بادلی پردرد و هیکل زار و ناتوان از پی شیخ و مریدان روان شد.
همچو ابری غرقه در خِوی میدوید
دل شده از دست مجنون میدوید
عرقریزان میدوید و هیچ نمیدانست در دشت و صحرا از کدامین سوی باید برود.
عاجز و سرگشته روی بر خاک میمالید و خوش مینالید و به زاری میگفت: ای خدای کارساز! زنی از هر کار بازمانده و آواره هستم. من راه مردی از مردان خدایی چون تو را زدم و ناآگاه بودم. تو بر من راه مزن و با من قهر مکن که من ندانستم خطا کردم گناه من بر من بپوش و دریای خشم خویش بر من مجوشان.
هر چه کردم بر من مسکین مگیر
دین پذیرفتم مرا تو دست گیر
میبمیرم از کسی یاریم نیست
حصه از عزت به جز خواریم نیست
↩️ بازگشت شیخ به سوی دختر ترسا
از درون دل به شیخ اعلام کردند که آن دختر ترسا از ترسایی بیرون شد. با درگاه ما آشنایی یافت. هماکنون کارش با راه و طریقت ما افتاد؛ بازگرد و پیش آن بت برو و با بت زیبای خویش همدم و همراز باش.
شیخ هماندم چون باد از راه بازگشت و باز شور و غوغا در میان مریدانش افتاد. جمله گفتند که باز از سر آغاز کردی؟ چه شده و آن همه توبه و تگ و تاز برای چه بود؟
بار دیگر عشقبازی میکنی؟
توبهای بس نانمازی میکنی؟
شیخ حالِ آن دختر با مریدان بازگفت و هر کس آن قصه شنید از جان خود گذشت و با شیخ همراه شد.
شیخ و اصحابش ز پس رفتند باز
تا شدند آنجا که بود آن دلنواز
رخسار او را دیدند که چون زر، زردرنگ شده بود. گیسوی او را گرد و غبار راه پوشانیده و او با پای برهنه و جامهٔ چاک دریده چون مردهای بر خاک راه افتاده است.
تا آن ماه، شیخ را دید آن بت دلخسته را غشی آمد و بیهوش افتاد.
چون نظر بر شیخ افکند آن نگار
اشک میبارید چون ابر بهار
بر عهد و وفای شیخ نظری انداخت و در دست و پای شیخ افتاد و گفت از شرم تو جانم میسوزد و بیش از این طاقت و توان عشق را ندارم.
گفت از تشویر تو جانم بسوخت
بیش از این در پرده نتوانم بسوخت
پرده برانداز تا آگاه بشوم تو کیستی و اسلام بر من عرضه کن تا در راه آیم.
شیخ بر وی عرضهٔ اسلام داد
غلغلی در جملهٔ یاران فتاد
سرانجام چون آن صنم به اسلام گروید و به راه راست هدایت شد در دل آگاه ذوق ایمان یافت. از آن بیقرار و ناآرام شد و غم بیغمگسار بر گرد دل نشست و فریاد برآورد که ای شیخ مرا طاقت فراق یار نیست و اینجا ماندنی نیستم.
گفت شیخا طاقت من گشت طاق
میندارم هیچ طاقت در فراق
می روم زین خاکدان پر صداع
الوداع اى شيخ عالم الوداع
چون زبان من خاموش خواهد ماند مرا عفو کن و با من خصمی مکن که عاجز و آوارهام.
این بگفت آن ماه و دست از جان فشاند
نیمجانی داشت بر جانان فشاند
گشت پنهان آفتابش زیر میغ
جان شیرین زو جدا شد ای دریغ
قطرهای بود او درین بحر مجاز
سوی دریای حقیقت رفت باز
جمله چون بادی ز عالم میرویم
رفت او و ما همه هم میرویم
در راه عشق اینچنین بسیار افتد و این راز را کسی داند که از عالم عشق آگاه است. هر آنچه از این عالم بگویند همه شدنی است.
هر چه میگویند در ره ممکن است
رحمت و نومید و مکر و ایمن است
[این سخن که من گفتم همه ناممکن و اسرار است و به هذیان هماننده است، نفس آن را در نمی یابد که چه کسی و یا چه چیز، رحمت، نومید، مکر و ایمن است؟]
نفس، این اسرار نتواند شنود
بینصیبی، گوی نتواند ربود
جنگ دل با نفس هر دم سخت شد
نوحهای در ده که ماتم سخت شد
🔖تهیه و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۱۷ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منبع:
➖شرح راز منطقالطیر عطار. نقد و بررسی و بازنویسی به نثر: بهروز ثروتیان. تهران: امیرکبیر ۱۳۸۴. صص ۲۵۱-۲۵۳
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🔄 در ترجمه(نا)پذیری شعر!
قسمت سوم: «در ترجمهناپذیری شعر حافظ»
⁉️چه اتفاقی در فرایند ترجمهٔ شعر میافتد؟
نقش مترجم در ترجمهٔ اثر هنری چیست؟
دکتر شفیعی کدکنی معتقدند که فرایند ترجمهٔ یک شعر مانند تخریب آن اثر و انتقال اجزا و مصالح آن توسط مترجم به محلی دیگر (زبان دوم) و ساخت بنایی با همان جزئیات است.
مترجم یک شعر، در حقیقت همان مهندس و معماری است که اگر اثر مورد ترجمهٔ او یک اثر معمولی و مبتذل باشد ای بسا که در محل جدید (زبان دوم) سر و شکلی حتی زیباتر از سر و شکل اصلی پیدا کند ولی اگر اثری هنری باشد هر مترجم پیش پا افتادهای یا در تمثیل مورد نظر ما هر بنّا و سَرعملهای از عهدهٔ این کار برنمیآید. بسیاری از «شعر»های چاپ شده در مطبوعات تهران را اگر سادهترین مترجمها و بیهنرترین آنها به زبان دیگری انتقال دهند، احتمالا چیزی در حد اصل و گاه زیباتر از اصل خواهد بود. اما شعر سعدی و حافظ (از قدما) یا شعر اخوان ثالث (از معاصران)، اگر مترجمی خلاق و هنرمند نیابد اثری نازل و مبتذل جلوه خواهد کرد. درست مثل این که مسجد شیخ لطفالله را به مقداری خشت و آجر و کاشی بدل کنیم و آنها را در اختیار یک سرعمله یا بنّای معمولی قرار دهیم و او هم آنها را روی هم قرار دهد، پیداست که چه چیز مضحکی از آب درخواهد آمد! برعکس آن خانهٔ «بساز بفروش بنّاساز» معمولی که اگر اجزای آن را به جای دیگر انتقال دهیم کمتر از اصل نخواهد بود اگر زیباتر از اصل نشود. (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۰: ۷۴۵)
در این عملیات تخریب، مترجم به اعتبار دانستن زبان، کارش برداشتن مصالح و انتقال آن مصالح به محل جدید است. در این چشمانداز آگاهی او از قواعد زبان و اطلاع او از واژگان آن به منزلۀ زور بازوی او و جرثقیلی است که در اختیار دارد. هرقدر دانایی او در زبانی که از آن ترجمه میکند بیشتر باشد قدرت بازوی او و جرثقیل او قویترست. اما در مرحلهٔ بازسازی و ایجاد بنای جدید زور بازو و جرثقیل کافی نیست، زور بازو و جرثقیل تا مرحلۀ انتقال آجرها و سنگها و کاشیها لازم است و ضروری. اما از اینجا به بعد قدرت احضار کلمات و خلاقیت و نگاه هنری مورد نیاز است و از باب تمثیل مورد نظر ما، مهندس و معمار خلاق تا بتواند آن اجزای انتقال یافته را به تناسب و با نگاهی هنری ترکیب کند.
اینجاست که باید پذیرفت اگر کاشی یا آجری در حین خراب کردن شکست یا از بین رفت (در تمثیل ما: استعارهای یا کنایهای ویژهٔ زبان اصل که قابل انتقال به زبان دوم نباشد مثل کلمهٔ «رند» یا «پیر مغان» در شعر حافظ) معمار جدید باید با خلاقیت خویش جبران شکسته شدن و از بین رفتن آن کاشی و آن آجر را بکند؛ یعنی که استعارهای و کنایهای از زبان دوم را جانشین آن استعاره و کنایهٔ غیر قابل انتقال کند. (همان: ۷۴۵-۷۴۶)
چگالی فرهنگی واژگان ویژهٔ حافظ، اندیشهٔ او را در مرزهای لغزانِ ترجمه، برابرناپذیر کرده است. به طور مثال برابرگزینیِ برای مفرداتی چون: خلوتگزیده، آستینافشان، پیرمغان، رند و نرگس عربدهجوی و دیگر واژگانی از این جنس، هماره پهلو به ابتذال زده و مترجمان این شاعر را مفتضح کرده است.
بنابراین ترجمه، هنر است؛ زیرا ارتباط نزدیکی با استعداد فردی دارد و مترجم به منظور ارج نهادن به نویسنده و خواننده لازم است به فراگیری فنون ترجمه نیز همت گمارد و حتی از آن بیشتر به فکر اجرایی کردن آن فنون در ترجمهٔ خویش باشد. چه بسیار مترجمانی که ترجمهشان عاری از رعایت برخی از اصول پایهای فن ترجمه است. مترجم باید با مطالعهٔ دقیق متن نسبت به تعیین معنی و شکل مبادرت کند و بهترین راه را برای انتقال پیام برگزیند؛ به طوری که خواننده نسبت به متن ترجمه شده حس غریبگی نداشته باشد؛ یعنی سرانجام کار مترجم بوی آزاردهندهٔ ترجمه را ندهد و در عین حال بتواند با نویسندهٔ متن اصلی ارتباط برقرار کند و وی را درک نماید. شکی نیست که مترجم هنگام عمل ترجمه با دشواریهایی دست و پنجه نرم میکند؛ دشواریهایی که گاه او را به سمت تفکر ترجمهناپذیری سوق میدهد. اینجا است که هنر مترجم و سواد علمی او راهگشا میشوند تا او بتواند آن پیام به ظاهر ترجمهناپذیر را رام کند، به ترجمه بکشاند و در نهایت به زبان مقصد منتقل نماید. (مونن، ۱۹۶۳: ۱۰-۱۵) (عباسی، رضایی، ۱۳۹۲: ۱۰۴)
✍🏼 تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۵ مرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖در ترجمهناپذیری شعر، محمدرضا شفیعیکدکنی، مجله بخارا، ۱۳۹۰، ش ۸۰.
➖پژوهشی تطبیقی بر ترجمهپذیری یا ترجمهناپذیری چند معنایی استعاره
در ترجمه سرخ و سیاه استاندل، علی عباسی، سمیه رضایی، فصلنامه مطالعات زبان و ترجمه دانشکده ادبیات و علوم انسانی، علمی - پژوهشی، ش چهارم، زمستان ۱۳۹۲.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🔄 در ترجمه(نا)پذیری شعر!
"قسمت دوم"
📨 آراء موافق و مخالف
از گذشتههای دور دو نظریهٔ متضاد در مورد ترجمهٔ شعر وجود داشته است. گروهی بر این عقیده بودند که شعر هرگز ترجمهپذیر نیست و در مقابل، گروهی بودند که شعر را ترجمهپذیر میدانستند و در ترجمهٔ آن میکوشیدند.
برخی از صاحبنظران معاصر برآنند که نخستین کسی که در فرهنگ خودمان، ادعای ترجمهناپذیری شعر را پیش کشید، جاحظ (درگذشته ۲۵۵ق.) بود که در كتاب الحيوان نوشت: «و شعر تاب آن را ندارد که به زبانی دیگر ترجمه شود و انتقال شعر از زبانی به زبان دیگر روا نیست. و اگر چنین کنند نظم شعر بریده می شود، و وزن آن باطل خواهد شد، و زیبایی آن از میان خواهد رفت، و نقطهٔ شگفتیبرانگیز آن ساقط خواهد شد، و تبدیل به سخن نثر خواهد شد. نثری که خود به خود نثر باشد زیباتر از نثری است که از تبدیل شعر موزون حاصل شده باشد.» (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۰: ۸۷).
البته بايد نظر داشت که جاحظ ادیب عرب این سخن را در خصوص شعر گفته و درست همانجا ادعا کرده است که: برترى شعر منحصر است به عرب و به کسی که به زبان عرب سخن گوید. (الجاحظ، الحيوان، ج ا: ۷۴-۷۵) به ادعای او، شعر عربی چنان مقام شامخی در میان سرودههای سایر اقوام دارد که هیچ زبان دیگری هرگز نمیتواند، چنان که باید، به جایگاه شعر عربی نزدیک شود و ترجمه را یارای برگردان آن نیست. از این رو، چنین نمینماید که بتوان دامنهٔ سخنش را چندان گسترش داد که بتوان نتیجه گرفت: «قدر مسلم این است که در دورۀ اسلامی هیچ کس به صراحت او و با توضیحات او، به امتناع ترجمهٔ شعر از زبانی به زبانی دیگر نیندیشیده است» (شفیعی کدکنی، همانجا). (طباطبایی، ۱۳۹۶: ۳۹-۴۰)
نجفدری معتقد است که «در عالم ترجمه چیزی دشوارتر از ترجمهٔ شعر نیست». او در اینباره میگوید: «شعر همیشه از ترجمه شدن تن میزند چرا که به لحاظ وابستگی شدیدش به شگردها و افسونکاری و ابهام، ترجمهشدنی نیست و این هنر را به میزان چشمگیری، قائم به شعبدهبازیهای کلامی نموده است.» (نجفدری، ۱۳۷۹: ۱۴)
بنابراین از میان صاحبنظران ایرانی، شاخصترین چهرهای که کاملاً ترجمهپذیری شعر را نفی کرده است، شفیعی کدکنی (۱۳۸۱؛ ۱۳۹۰) با تأکید بر آرای جاحظ است. منافی اناری (۱۳۸۷)، لطفیپور ساعدی (۱۳۷۶) نیز تلقی مشابهی از ترجمهٔ شعر دارند. زبانشناسان و نشانهشناسانی مانند سجودی و کاکهخانی (۱۳۹۰) و بسیاری دیگر نیز در پژوهشهایی بر این امر صحه گذاشتهاند. (راکعی، ۱۴۰۰: ۳۱۴)
برخی دیدگاهها نیز در این زمینه با انعطافی بیشتر برخورد کردهاند: «ترجمهٔ یک شعر به گونهای که از حیث ساختی با اثر مبدأ كاملاً تطابق داشته باشد ناممکن است؛ اما اگر انتظار ما از ترجمهٔ شعر، با توجه به ماهیت شعر تغییر کند و درصدد این نباشیم که در محصول ترجمه، شعر اصلی بدون هیچ تمایزی یافت شود، آنگاه میتوان ترجمهٔ شعر را به عنوان آفرینشی مجدد پذیرفت. (ناظمیان، حاجمؤمن، ۱۳۹۶: ۱۵۶)
▪️از میان دیدگاههای صاحبنظران غربی به موارد زیر بسنده میکنیم:
به تعبیر رابرت فراست شاعر آمریکایی: «شعر چیزی است که در ترجمه گم میشود». به عبارت دیگر، معنایی که خواننده از یک شعر استخراج میکند، هرگز نمیتواند کپی مقصود نویسنده باشد.
دیک دیویس به طور کلی شعر را ترجمهناپذیر نمیداند، بلکه معتقد است که شعر برخی شعرا ترجمهپذیر نیست و این شاعران همانها هستند که هویت یک ملت را در آثار خود تلخیص کنند. (دیویس، ۱۳۹۱: ۶۲)
آرون کولمن شاعر و مترجم ادبی نیز میگوید که غیرممکن بودن ترجمه نباید ما را از بازگردانی اشعار شاعران هنرمند کشورهای مختلف باز دارد. او اضافه میکند: «من به ترجمه نزدیک میشوم، حتی با این که میدانم قادر نخواهم بود کاملاً همان چیزی را که در زبان اصلی است انتقال دهم».
✍🏼 تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۴ مرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖شعر و ترجمهناپذیری آن از دیدگاه ژرار ژنت، صالح طباطبایی ۱۳۹۶، فصلنامه مترجم، س ۲۶، ش ۶۲:
۱) در ترجمهناپذیری شعر، محمدرضا شفیعیکدکنی، مجله بخارا ۱۳۹۰، ش ۸۰، صص ۸۲-۸۸
۲) کتابالحیوان، الجاحظ، ابوعثمان عمرو بن بحر (۱۴۲۷ ق)، بیروت: دارالکتبالعلمیه.
➖در ترجمهناپذیری شعر حافظ، دیک دیویس، ترجمهٔ مصطفی حسینی، بهنام میرزا بابازاده فومشی. ادبیات تطبیقی ۱/۳ (بهار و تابستان ۱۳۹۱)، پیاپی ۵
➖تأملاتی در وجوه ترجمه(نا)پذیری شعر معاصر فارسی، فاطمه راکعی، دو فصلنامه علمی(مقاله علمی-پژوهشی)، سال ۱۲، ش ۲، پاییز و زمستان ۱۴۰۰، صص ۳۱۳-۳۵۰:
۱) حسین نجفدری، در جایگاه انکار، نمونهای موفق در ترجمه شعر. «جهان کتاب»، ش ۱۰۱ و ۱۰۲، صص ۱۴ و ۱۵
۲) چارچوبی زبانشناختی برای تحلیل ترجمهٔ شعر از عربی به فارسی بر مبنای نظریه فرمالیسم، رضا ناظمیان، حسام حاجمؤمن ۱۳۹۶، فصلنامه لسان مبین، س ۹، دوره جدید، ش ۲۹: ۱۴۷-۱۷۳
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
«۲ مرداد سالروز درگذشت احمد شاملو»" الف. بامداد"
(زاده ۲۱ آذر ۱۳۰۴ تهران – درگذشته ۲ امرداد ۱۳۷۹ تهران)
📽 مستند کامل از زنده یاد احمد شاملو و آیدا در کانال حافظیه در یوتیوب↓
https://youtube.com/watch?v=VV_p8Ql0SxM&si=UFZUU5z15cTF0UrY
💥برای اطّلاع از زمان انتشار ویدئوها در یوتیوب، کانال ما را در یوتیوب سابسکرایب کرده و گزینهٔ زنگوله را فعّال نمایید.
ارادتمند: #محمدرضاکاکائی
۲۱ بهمن ماه ۱۴۰۳ خورشیدی
🔹کانال یوتیوب
🔗 hafeziye">YouTube
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🔄 در ترجمه(نا)پذیری شعر!
"قسمت نخست"
▪️ترجمه در ایران
تَرجَمه، بر وزن فَعلَلَه، در لغت به معنای برگرداندن کلمات و عبارات از یک زبان به زبانی دیگر است. (ابنمنظور، ۱۳۶۳، ۲۲۹:۱۲) و در اصطلاح، یافتن دقیقترین معنی و یا نزدیکترین معادل است برای واژگان زبان مبدأ در زبان مقصد و با حفظ سبک و سیاق متن زبان مبدأ. عدهای نیز به اعتبار نقش مترجم میگویند: «ترجمه جریانی است میان دو زبان؛ در این جریان یک پای مترجم در زبان مبدأ و پای دیگرش در زبان مقصد است و مترجم از این طریق پلی میان دو زبان برقرار میکند.» (صلحجو، ۱۳۶۶: ۴۳)
در زبان فارسی ترجمه سابقهای طولانی دارد. پیش از اسلام کتابهای بسیاری از زبان سنسکریت ترجمه شد و در دورههای اسلامی نیز این رسم ادامه یافت و در واقع سرآغاز ترجمهٔ رسمی در تاریخ ادب به روزگار صدر اسلام بر میگردد، زیرا نیاز مسلمانان به دانش دیگران در زمینهٔ ریاضیات و نجوم و پزشکی و ... ترجمه را پیش آورد. (فروخ، ۱۹۸۳: ۲۷۰)
در پایان قرن اول هجری مترجمان اسلامی خُردخُرد چیزهایی را ترجمه می کردند. پس از روی کارآمدن مروانیان، خالدبن یزید که از منصب خلافت نومید شده بود به فراگیری دانش شیمی روی آورد و دستور داد تا علوم کیمیا و طب را از زبان یونانی ترجمه کنند. (همان: ۲۷۱) هر چند امویان به ترجمهٔ آثاری از ارسطو اقدام کردند، ولی نهضت واقعی ترجمه تنها از نیمهٔ دوم قرن دوم پا گرفت، زیرا گسترش این کار در دورهٔ عباسیان و با سرمایهگذاری ایرانیان موجب رونق حرکت ترجمه در آن دوره شد.
دربارهٔ زمینههای گسترش این حرکت، انگیزههای شعوبیگری نقش زیادی داشت، چون با اوج گرفتن رقابت میان دو قوم عرب و ایرانی، عربها دین، فتوحات و شعر خود را به رخ ایرانیان میکشیدند و به آنها تفاخر میکردند. در مقابل، ایرانیها به دانش خود مباهات ورزیده، میراث علمی نیاکان خود را به عربی در میآوردند. ابنمقفع سر کردهٔ اینها بود که کتاب کلیله و دمنه را به عربی درآورد. (حنا الفاخوری، ۱۳۸۰: ۳۳۸)
علاوه بر این، حمایت خلفای عباسی از انتقال دانش ملل دیگر، از مهمترین عوامل تداوم حرکت و رونق ترجمه در آن روزگار به شمار میرود.
▪️ترجمه وسیلهای برای ارتباطات فکری و فرهنگی
شعر و ادب به عنوان پایههای اصلی ادبیات ملتها همواره مورد توجه و اهتمام نخبگان و آگاهان بوده است. از این رو عدهای راه آشنایی با سایر فرهنگها را ترجمهٔ آثار ادبی ملتها دانسته و در صدد ترجمهٔ شاهکارهای ادبی آن ملل برآمدهاند. ترجمه همواره به عنوان حلقهٔ اتصال دو زبان و فرهنگ بوده و سبب تقویت پیوندهای میان دو ملت و ارتقای تعاملات فرهنگی دو کشور بوده و موجب انتقال افکار و اطلاعات میان ملل میشود. از دیرباز سرودههای فارسی همواره مورد توجه ادیبان و مترجمان بوده است. (هاشمی، محسنی، ۱۳۹۸: ۲۵۶)
به عنوان مثال ترجمهٔ اشعار حافظ و سعدی به زبانهای مختلف، اندیشههای این دو اندیشمند بزرگ ایرانی را در دسترس ادبیاتدوستان در سراسر جهان قرار داده است. هر چند در این ترجمهها از زیباییهای ادبیِ متون اصلی انعکاس زیادی دیده نمیشود.
✍🏼 تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۱ مرداد ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖مقاله عباس اقبالی، از سایت راسخون، ۱۳۹۲:
۱) لسانالعرب، محمدبن مکرمبن منظور، افستالحوزه، ۱۳۶۳ ش، ج ۱۲.
۲) برگزیده مقالههای نشر دانش، زیر نظر نصرالله پورجوادی، «بحثی درباره ترجمه»، علی صلحجو، مرکز نشر دانشگاهی، تهران ۱۳۶۶ ش.
۳) تاریخالفکرالعربی، عمر فروخ، دارالعلم للملایین، بیروت، ۱۹۸۳ م.
۴) تاریخالادبالعربی، حنا الفاخوری، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: توس، چاپ ۱، ۱۳۸۰ ش.
➖ترجمهپذیری اشعار حافظ، با نگاهی به برگردان فرانسوی فوشه کور، بهزاد هاشمی، شهباز محسنی، نشریه علمی پژوهشهای زبان و ترجمه فرانسه، دوره دوم، ش اول (پیاپی ۲)، بهار و تابستان ۱۳۹۸.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
♦️خون جگر و دامنِ چشم
سحر سرشک روانم سر خرابی داشت
گرم نه خون جگر میگرفت دامن چشم
#حافظ/قزوینی: ۳۳۹/خانلری: ۳۳۱
▪️دکتر حمیدیان خرابی را در بیت چنین معنا کردند: خرابی اینجا بیقراری، شوریدن، همانکه در این بیت میبینیم:
دل خرابی میکند، دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
احتمالاً معنی ویرانی نیز به طریق ایهام به اعتبار سیلاب چشم اراده شده است.
در واقع وقتی صحبت از سیل اشک میشود؛ آن حالت بیقراری و تشویش و بیتابی هم به ذهن متبادر میشود و سیلی خروشان را در ذهن مجسم میسازد که قصد ویرانیِ همه چیز را دارد و همین معنای بیت را زیباتر ساخته و حس و حالِ اضطراب و استیصال عاشق را بهتر نشان میدهد و این تداعیِ تصاویر در ذهن، التذاذ ادبی بیت را دو چندان میسازد.
▫️م (در گَرَم): شناسهٔ اضافیِ مقدّم واقع شده، متعلق به «جگر» (=گر خون جگرم دامن چشم نمیگرفت)
شاید شاعر قصد خرق عادت داشته چون خون جگر اقوی از اشک است، در حالیکه در اینجا این خون، دامن چشم را میگیرد، یعنی آن را از ریختن سیلاب اشک باز میدارد.
↩️ بنابراین با توجه به گرفتن دامن چشم، با دو معنا روبرو هستیم:
۱. اگر خون جگر من دامن چشم مرا با اشک خونین پر نمیکرد و جایی برای سیل اشک باقی نمیگذاشت، سیلاب اشک مرا ویران کرده بود.
۲. اگر خون جگرم دست به دامن چشم نمیشد التماس و خواهش و تقاضا نمیکرد، سیل اشکم همه جا را ویران میکرد.
✍ گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۳۰ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖شرح شوق، دکتر سعید حمیدیان، تهران: نشر قطره ۱۳۸۹، ج ۴، غ ۳۳۱.
➖شرح تحقیقی دیوان حافظ، منصوررستگارفسائی، تهران: انتشارات علومانسانی و مطالعات فرهنگی ۱۳۹۳. ج ۴، غ ۳۳۱.
➖پیر گلرنگ، یادنامهٔ استاد فقید دکتر رشیدعیوضی به اهتمامِ محمدطاهریخسروشاهی. قم: نشر ادبیات ۱۳۹۵. ص ۱۸۳.
⁉️دامن چشم را کجای چشم میتوانیم بگیریم؟
دامن چشم را میتوانیم پلک پایین چشم، آن بیمِ یا نازکهٔ زیر چشم را بگیریم که در اثر غم و اندوه زیاد و گریستن زیاد، خون افتاده و قرمز شده است.
پس آن خون جگر، پلک زیرین چشم را کاملا پر کرده و اجازهٔ سیلاب اشک را نمیدهد و گر نه سیل اشک، عاشق را ویران میکرد.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🪶«از رند حافظ تا کولی سیمین»
"بخش دوم"
کولی! به حرمت بودن باید ترانه بخوانی
شاید پیام حضوری تا گوشها برسانی
(بهبهانی، ۶۶۳:۱۳۸۴)
▫️کولی در شعر سیمین بهبهانی هویتی مشابه رند حافظ دارد. در شعر امروز ایران بانوی غزل، سیمین بهبهانی هم در مجموعهٔ دشت ارژن و کولیوارهها سمبلی تازه میآفریند و واژهای کهنه را بار معنایی نو میدهد و چون رند حافظ، تصویری متناقضنما و پارادوکسی از او به دست میدهد. کولیوارهها مجموعهٔ شانزده غزل است که به ترتیب کولی وارهٔ (۱) تا (۱۶) نام گرفتهاند. این غزلها فرمی تازه در عرصهٔ غزل معاصر به حساب میآیند.
واژهٔ کولی هم، همچون واژهٔ رند سربرآورده از فضای متون کهن با بار منفی است.
📜 کولی در لغتنامهٔ دهخدا اینگونه تعریف شده است: لولی نام گروهی صحرانشین که در ایران کارشان فروختن سبد و فالگیری و احیاناً دزدی است. مجازاً زن بیشرم بسیار فریاد، سلیطه. کولیگری در تداول عامه یعنی داد و بیداد راه انداختن، پررویی کردن و فحش دادن.
آنچه در ریشهٔ هر دو واژه مشترک است؛ خارج بودن از حدود ترسیم شده و سرکش و عاصی بودن است؛ همین ویژگی دو شاعر را بر آن میدارد که شخصیت محبوب خود را که تصویری از خویشتن در آیینه است؛ رند و کولی بنامند که سر به هر چیزی فرو نمیآورد و فرشتهخو نیست بلکه در این عالم زمینی آدم است و از آدمیت هم عصیان و سرکشی و آزادی را پیشهٔ خود کرده است.
رندی یعنی پایبند نبودن به ارزشها و عرف رفتار اجتماعی، سرکشی نسبت به راه و رسم همگانی، شکستن حدود شرع و عرف، خراباتیگری و میخوارگی و بیبندوباری. (آشوری، ۱۳۸۱: ۲۹۲)
کولی سیمین هم نمیخواهد به قواعد و الگوهای پیشساخته گردن نهد و از اسارتپذیری دوری میکند. کولی در این عالم غریب است و اگر چه اعصار تیرهٔ دیرین، تن کولی را در خود فشرده و وجود او را مانند نقشی در سنگواره حبس کرده و به گوشهٔ انزوا رانده است و جور قرون گذشته در استخوان کولی رخنه کرده و تبدیل به دملی شده که جز با نشتر زمانه، سامان نمیپذیرد (بهبهانی، ۱۳۸۴: ۶۶۴)، اما کولی به حرمت بودن ترانه میخواند و حضورش را فریاد میزند و در پی یافتن جایگاه انسانی و اجتماعی شایستهای برای خویش است.
⚜ کولی زنی تنهاست؛ به این دلیل که قواعد و الگوهای تحمیلی سامانهٔ مردسالار را برنمیتابد و آن را به چیزی نمیخرد و تن و جانش از قید آن آزاد است. کولی همزاد طبیعت است و با قدمهایش دشت بیدار میشود (همان: ۶۴۱). کولی عاشق میشود، عاشق «سوار» و به او عشق میورزد؛ اما «سوار»، مرد وفادار به کولی نیست؛ میرود و او را تنها میگذارد؛ حتی یک تار موی او را با خود نمیبرد (همان: ۶۴۴) با این حال تن استوار کولی چون مادیان «کهر» است. (همان: ۶۴۹)؛ استقامت میکند و تسلیم نمیشود. او مانند غزالان خانگی نیست که «بندی خواجه» باشد؛ «آهوی دشت» است که تنش از بند دام آزاد است و اسارت و در حاشیه بودن را نمیپذیرد.
چون غزالان خانگی بندی خواجه نیستی
جان آهوی دشت را الفتی با حصار نیست
↩️ در ادامه، مانند عاشقی پاکباخته، به رقص و هایوهو میپردازد و گلی میچیند و نثار پای سوار میکند و از سر ادب به فرمان سوار، هر چه که باشد گوش میدهد. (بهفر، ۱۳۸۳: ۶۵۹)
در واقع کولی در شعر سیمین استعاره از زنی است که از سرسپردگی، ضعف، ظلمپذیری، خانهنشینی و تسلیم بیزار است و از سوار (مرد رؤیاهای دختر ایرانی) حقوق انسانی، آزادی، عشقی پاک و دو سویه را مطالبه میکند. زنی است که باورهای مردسالارانه و نادرستی که در طول قرون، جامعه برای به حاشیه راندن زن ساخته است را قبول نمیکند. باورهایی که شنیدن صدای زن را گناه میداند و عاشق شدن را تنها برای مردان روا میدارد و زن را به سکوت و خاموشی توصیه میکند. کولی مقابل این باورها میایستد، صدایش را بلند میکند؛ آواز میخواند؛ عاشق میشود؛ عشقش را بیان میکند و برای نشان دادن حضورش فریاد میزند. (قاسمی، خراسانی، ۱۳۹۶: ۶۷)
گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۸ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖تعامل و تقابل استعارههای مفهومی «زن» و «مرد» در شعر سیمین بهبهانی. زهرا قاسمی، محبوبه خراسانی، فصلنامهٔ علمی-تخصصی مطالعات زبان و ادبیات غنایی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد نجفآباد، سال هفتم، ش ۲۴، پاییز ۱۳۹۶:
۱) مجموعه اشعار بهبهانی، تهران: نگاه ۱۳۸۴.
۲) گذری بر عاشقانههای سیمین بهبهانی، مهری بهفر، زنی با دامنی شعر (جشننامه سیمین بهبهانی) به کوشش علی دهباشی، تهران: نگاه، ۱۳۸۳.
➖از رند حافظ تا کولی سیمین، مریم حسینی، نشریه حافظ، ش ۵۴، شهریور ۱۳۸۷. صص ۳۵-۳۸:
۱) عرفان و رندی در شعر حافظ، داریوش آشوری، نشر مرکز، چاپ سوم ۱۳۸۱.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
"کولیواره (۳) از مجموعهٔ دشت ارژن"
رفت آن سوار، کولی! با خود تو را نبرده
شب مانده است و با شب، تاریکی فشرده
کولی! کنار آتش، رقص شبانهات کو؟
شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟
خاموش مانده اینک، خاموش تا همیشه
چشم سیاهچادر با این چراغ مرده
دشت و شب و سیاهی، وان غولگربه کز دور
کین را کمین گرفته، با انحنای گُرده
رفت آن که پیش پایش دریا ستاره کردی
چشمان مهربانش یک قطره ناسترده
در گیسوی تو نشکفت آن بوسه لحظهلحظه
این شب نداشت ـ آری ـ الماسِ خردهخرده
بازیکنان ز گویی خون میفشاند و میگفت:
«روزی سیاهچشمی سرخی به ما سپرده»
میرفت و گَرد راهش از دود آه تیره
نیلوفرانه در باد، پیچیده، تابخورده
سودای همرهی را گیسو به باد دادی
رفت آن سوار و با خود، یک تار مو نبرده!
#سیمین_بهبهانی
📆 ۲۸ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
جمعه #فروغ_فرخزاد
جمعۀ ساکت
جمعۀ متروک
جمعۀ چون کوچههای کهنه، غمانگیز
جمعۀ اندیشههای تنبل بیمار
جمعۀ خمیازههای موذی کشدار
جمعۀ بیانتظار
جمعۀ تسلیم
خانۀ خالی
خانۀ دلگیر
خانۀ دربسته بر هجوم جوانی
خانۀ تاریکی و تصور خورشید
خانۀ تنهایی و تفأل و تردید
خانۀ پرده، کتاب، گنجه، تصاویر
آه، چه آرام و پرغرور گذر داشت
زندگی من چو جویبار غریبی
در دل این جمعههای ساکت متروک
در دل این خانههای خالی دلگیر
آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت...
فروغ فرخزاد، دیوان کامل، تولدی دیگر، جمعه، نشر قزوین، آزرمیدخت، ۱۳۹۵، صص ۲۶۱_۲۶۰
🎙 #محمدرضاکاکائی
📆 آذر ماه ۱۳۹۴ خورشیدی
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🔹تأمل در بیتی از حافظ
"بخش دوم: بررسی مصراع اول"
بیا که پردهٔ گلریز هفت خانهٔ چشم
کشیدهایم به تحریر کارگاه خیال
حافظ/قزوینی ۳۰۳/خانلری ۲۹۷/نیساری ۲۶۹
ب) پرده گلریز
"ن": پرده کل زیر
"ل": پرده گل زیر
"ک له": نقش رخت زیر
"ق عه": نقش تو در زیر
لغتنامهٔ دهخدا به نقل از آنندراج و رشیدی «گلریز» را چنین معنی میکند: «پارچهای که گلهای سرخ در آن بافند». بیت ذیل را نیز از سیف اسفرنگ به عنوان شاهد مثال آورده است:
ز زیر پردهٔ گلریز شب سوی خورشید
سحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی....
بیت مورد بحث از حافظ را نیز به عنوان شاهد مثال دیگری آورده است.
در فرهنگ دکتر معین نیز عین این مطالب درج شده است.
از این رو کمتر میتوان شک داشت که آنچه مورد اشاره در این بیت حافظ است «پرده گلریز» به معنی «پارچهٔ دارای گلهای سرخ» است. پس "ن" (کل زیر) و "ل" (گل زیر) مغلوط و مردود و از طرف دیگر «پرده» صحیح است نه «نقش رخت» (ک له) یا «نقش تو» (ق، عه). هر دو نسخه بدل اخیر تصرف جدید به نظر میرسند و تصرفکنندگان چون مفهوم «پرده گلریز» را درک نکردهاند به «نقش» متوسل شدهاند.
♻️در ۲۵ نسخه از ۲۸ نسخهٔ مورد استناد نیساری که غزل را دارند "پردهٔ گلریز" ضبط شده و نیز در ۱۴ نسخ مورد استفادهٔ خانلری.
↩️ بنابراین با توجه به نسخ، ضبطِ "پردهٔ گل زیر" تنها در ۳ نسخه به صورت زیر آمده است: نسخه ۸۰۱ (که البته با نگاهی که به تصویر غزل در نسخه انداختیم، با تسامح میشود "گل ریز" خواند، ضمن اینکه حرف "ک" هم در این مصراع، مانند نسخه ۹۹۷ دکتر فرزاد فاقد سرکش است و "کل زیر" خوانده میشود)، نسخه "ن" ۹۹۷ (پردهٔ کل زیرِ)، نسخه "ل" بیتاریخ، انتشار در سال ۱۳۲۲ ه.ق در هند.
🔸 "هفتکاری" در ۱۳ نسخه از ۲۸ نسخهٔ مورد استناد دکتر نیساری که غزل را دارند آمده و ۵ نسخه از ۱۴ نسخهٔ مورد استفادهٔ دکتر خانلری و نسخه "ن" از ۹ نسخه خطیِ مورد توجه دکتر فرزاد و نیز در نسخهٔ ۸۰۱ و نسخه اساس ۸۲۴ در دیوان به اهتمام نذیراحمد.
⁉️با این تفاسیر، کدام ضبط را در مصراع اول باید ارجح دانست؟ و برداشت شما از بیت بر اساس آن انتخاب، چیست؟
تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۶ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖دیوان حافظ بر پایهٔ نسخهٔ خطی سال ۸۰۱، پیرایش و نگارشِ سهیل قاسمی، تهران: بلم، چاپ اول ۱۴۰۳، ص ۲۷۵
➖دیوان حافظ به تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران: پیک فرهنگ ۱۳۹۰، غزل ۳۰۳، ص ۲۵۰.
➖دفتر دگرسانیها در غزلهای حافظ، سلیم نیساری، تهران: نشر آثار ۱۳۸۶. جلد ۲، غزل ۲۶۹، ص ۱۰۰۸.
➖دیوان حافظ به تصحیح پرویز ناتل خانلری، تهران: خوارزمی، چاپ اول ۱۳۶۹، جلد اول، غزل ۲۹۷، ص ۶۱۰.
➖شرح شوق، دکتر سعیدحمیدیان ۱۳۸۹، تهران: نشر قطره، ج ۳، غزل ۲۹۷، ص ۳۰۶۵.
➖شرح تحقیقی دیوان حافظ، منصور رستگار فسائی. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. ۱۳۹۴. ج ۳، ص ۷۳۲.
➖آیینهٔ جام، عباس زریاب خویی، تهران: علمی ۱۳۶۸. ص ۱۱۱.
➖دیوان حافظ (صحت کلمات، اصالت غزلها) به تحقیق مسعود فرزاد، انتشارات دانشگاه پهلوی، (کانون جهانی حافظشناسی) شیراز. چاپخانهٔ کیهان ۱۳۴۹، جلد دوم، غزل ۴۶۵، ص ۷۸۰.
➖دیوان حافظ از روی نسخه قدسی، تهران: انتشارات اشراقی.
➖دیوان حافظ به اهتمام سیدابوالقاسم انجوی، کتابخانه مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی بنیاد مستضعفان ۱۳۶۵.
➖حافظ به سعی سایه، تهران: نشر کارنامه ۱۳۷۵.
➖دیوان حافظ بر اساس نسخه ۸۲۴ به اهتمام سیدمحمدرضا جلالی نائینی، نذیراحمد، چاپخانه بیست و پنجم شهریور
➖دیوان حافظ به اهتمام یحیی قریب،چاپخانه مروی، چاپ چهارم ۱۳۶۸.
➖دیوان حافظ به اهتمام مسعود جنتی عطائی، ۱۳۴۶.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
📙 هفتپیکر نظامی
1⃣ قسمت "نخست"
هفتپیکر یا بهرامنامه چهارمین منظومهٔ نظامی از نظر ترتیب زمانی و یکی از دو شاهکار او با خسرو و شیرین (از لحاظ کیفیت) است که در سال ۵۹۰ هجری سرودن آن را آغاز و چهار سال سرودن آن طول کشید. این منظومه دارای ۵۱۳۶ بیت میباشد.
این دفتر را از جهت ساختار کلی و روال داستانی میتوان بر دو بخش متمایز تقسیم کرد: یکی بخش اول و آخر کتاب درباره رویدادهای مربوط به بهرام پنجم ساسانی از بدو ولادت تا مرگ رازگونهٔ او که بر پایه روایتی تاریخگونه است و دیگر بخش میانی که مرکب از هفت حکایت یا اپیزود از زبان هفت همسر او و از زمره حکایات عبرتانگیزی است که دختران پادشاهان هفت اقلیم (مطابق تقسیمات قدما) برای بهرام نقل میکنند و او که شنوندهٔ داستانهاست هفت نکتهٔ اخلاقی از داستانها میآموزد. این سفر با گنبد سیاه آغاز میشود.
این قصهها مستقل هستند و هر چند با توجه به یکی از ویژگیهای همیشگیِ قصههای قدیم و سنتی که همان مطلقگرایی و عدم تعیّن زمانی و مکانی است؛ نباید انتظار داشت که هر حکایت بر مبنا و گویای ویژگیهای اقلیمی تاریخی و فرهنگی قومی خاص باشد، چه مثلاً دختر پادشاه روم از اقلیم (پنجم) افسانهای از عراق (جزء اقلیم سوم) میگوید و برعکس افسانهٔ دختر پادشاه اقلیم سوم (شامل عراق عجم و عرب هند و سند و غیره) در روم واقع میشود؛ نیز افسانهٔ اخیر دربارهٔ شخصی است که به جای نام رومی به نامی عربی (بشر) خوانده میشود و بر همین قیاس.
این منظومه آمیزهای از جنبهٔ حماسی و غنایی است، بدین معنی که بخش هفت گنبد تماماً دارای روح غنایی و تخیّل رمانتیک است ولی بخش تاریخیگونه اگر چه سعی شاعر بر ترسیم چهرهای حماسی برای بهرام بوده، آمیزهای از جنبهٔ حماسی و عناصر غنایی است.
نظامی این منظومه دلکش و پر رمز و راز را به شاه علاءالدین کرپ ارسلان حاکم مراغه، تقدیم کرده است.
نظامی در این کتاب بعد از حمد و ستایش خدا و حضرت محمد و اشاره به معراج او دلیل سرودن کتاب را بیان میکند و پس از حکمت و اندرز پسر خود محمد سرانجام داستان بهرام گور را آغاز میکند: داستان از آنجا آغاز میشود که یزدگرد اول، چهارمین پادشاه ساسانی پس از ۲۰ سال ازدواج فرزندی نداشت منجمان پیشگویی کرده بودند که اگر فرزندی به دنیا آمد او را به نزد تازیان بسپارد تا زنده بماند. پس از به دنیا آمدن بهرام، یزدگرد فرزندش را به دست نَعَمانبن منذر، پادشاه یمن سپرد.
بعد از چند سال زندگی بهرام، نعمان تصمیم گرفت تا کاخی زیبا برای بهرام بسازد و پس از جستجوهای فراوان معماری رومی به نام سِنِمار را برای این کار انتخاب کرد. ساخت قصر پنج سال طول کشید و از سیم و زر و سنگهای شفاف و منور در ساخت کاخ بهره بردند. پس از آماده شدن قصر نعمان پاداشی بسیار به سنمار بخشید و سنمار به شاه گفت که اگر میدانستم شاه تا این حد سخاوتمند هستند قصری میساختم که به صد رنگ درآید. نعمان نیز برای اینکه سنمار کاخی بهتر از خُوَرنَق نسازد او را از بالای قصر پرتاب کرد.
روزی بهرام در کاخ در حال قدم زدن بود که ناگهان در بسته پیش رویش نمایان گشت، بعد از گشودن هفت پیکر زیباروی بر دیوار آن منقش دید.
بعد از مدتی خبر فوت یزدگرد به یمن رسید و بهرام خواستار پسگیری حکومت ایران شد و پس از نزاع با دو شیر غران سرانجام توانست حکومت را پس بگیرد. بهرام بر خلاف پدرش فردی دانا و فاضل بود و بعد از به حکومت نشستن همه جا را غرق شادی ساخت. بهرام کارهای کشور را به بزرگان سپرده بود و دشمنان که میاندیشیدند که بهرام مرد جنگ و دفاع نیست چشم طمع به ایران دوختند و خاقان چین موقعیت را مناسب دید و به ایران حمله کرد که بهرام شکستشان داد و غنایم به دست آمده را به موبدان و آتشگاه و نیازمندان سپرد.
گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۳ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖هفتپیکر نظامی گنجهای با تصحیح و حواشی حسن وحید دستگردی به کوشش دکتر سعید حمیدیان. تهران: قطره، چاپ دهم ۱۳۹۰.
➖نمادشناسی در هفت گنبد نظامی، مریم اسلامدوست، هانیه شیخی، طاهره مختارزاده.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🔹"تأمل در بیتی از حافظ"
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند
حافظ/قزوینی ۲۰۲/خانلری ۱۹۷
▪️بیت فوق در دیوانهای نامبرده به صورتهای زیر ضبط شده است:
➖خانلری، عیوضی، سودی، جلالی نائینی، نذیر احمد، نیساری، جامعالنسخ مسعود فرزاد: به جفا
➖خرمشاهی، قزوینی، پژمان، انجوی: به دغا
➖دکتر خانلری در صفحهٔ مقابل این غزل، ص ۴۱۱، ذیل اختلافها، نسخه بدلی از نسخهٔ خطی "ح" ۸۲۱، آورده است که در آن به جای دغا و جفا، "خفا" آمده است و نیز در نسخههای ۸۹۷، ۸۲۲ و ۸۲۴ نیز واژه به صورت "به خفا" ضبط شده است.
➖در دیوان حافظ به پیرایش آقای قاسمی بر اساس نسخه ۸۰۱، ذیل این غزل عنوان شده که: نقطهها به شکلی است که "به خفا" هم میشود خواند. مانند ۸۰۳ "به جفا" نوشتم.
دکتر زریاب خویی در کتاب آیینهٔ جام، ص ۱۸۸ چنین نوشته است:
در چاپ دکتر خانلری "به جفا" و در چاپ مرحوم قزوینی "به دغا" ضبط شده است که هیچکدام در این بیت معنای درستی ندارند.
چرا باید زنار را از زیر خرقه «به جفا» بگشایند؟ گشادن زنار از زیر خرقه فاش ساختن فریبکاری است و این عمل جفا به شمار نمیآید.
«به دغا» نیز در این بیت معنی ندارد زیرا فاش کردن دغلکاری و نیرنگسازی چرا باید از روی دغا باشد؟
دغا یا وصف است به معنی فریبکار و نیرنگباز که در این بیت اصلاً جای ندارد و یا اسم است به معنى فریب و نیرنگ، و فاش ساختن نیرنگ چرا باید به نیرنگ باشد؟!
دکتر خانلری در صفحهٔ مقابل این غزل، ص ٤١١ ذیل «اختلاف نسخهها» نسخه بدلی از نسخهٔ خطی «ح» آورده است که در آن به جای دو کلمۀ مذکور «به خفا» آمده است و این میتواند معنی مقبولی داشته باشد.
«به خفا» به هرحال قید و ظرف است برای فعل «بگشایند» و معنی بیت چنان میشود که: «چه زنارها از زیر این خرقه در نهان میگشایند».
حالا چرا در نهان میگشایند و در آشکار نمیگشایند؟! این مسألهای است مربوط به طرز تفکر خاص خود شاعر و در هر صورت هم از «به جفا» و هم از «به دغا» معقولتر است.
شاید در ذهن شاعر نهان داشتن این زنّار از مردم در زیر خرقه حضور داشته است که «به خفا» گفته است.
در بیت دیگر گوید:
به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم
که زیر خرقه نه زنار داشت پنهانی
حافظ
و نیز در بیت دیگر گوید:
داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
و عطار گوید:
به زیر خرقهٔ تزویر زنار مغان تا کی
ز زیر خرقه گر مردید آن زنار بنمایید
⁉️با این تفاسیر کدام واژه را باید ضبط ارجح و مناسب دانست؟! و معنای بیت به چه صورت میشود؟
دوستان گرامی خرسند از خواندن نظرات شما در قسمت کامنتها خواهیم شد.
گردآوری و تحقیق: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۲۱ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖شرح شوق، دکتر سعید حمیدیان، تهران: نشر قطره ۱۳۸۹، ج ۳، غ ۱۹۷.
➖شرح تحقیقی دیوان حافظ، منصوررستگارفسائی، تهران: انتشارات علومانسانی و مطالعات فرهنگی ۱۳۹۳. ج ۲، غ ۱۹۷.
➖آیینه جام، دکتر عباس زریاب خویی ۱۳۷۴، چاپ دوم، انتشارات علمی، صص ۱۸۸-۱۸۹.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🌀"متناقض نمایی (پارادوکس) در شعر حافظ"
"بخش دوم"
حافظ آن ساعت که این نظم پریشان مینوشت
طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود
#حافظ
▪️تناقض و آشناییزدایی
آشناییزدایی دارای قلمرو گستردهای است. شاید بتوان گفت کارکرد اصلی هنر و ادبیات همان آشناییزدایی است که در زبان ادبی جلوهٔ ویژهای دارد و عبارت است از نمایش پدیدهای بر خلاف عادت. به همین خاطر توجه مخاطب را جلب میکند زیرا عاملی که نظم اعتیادی موجود را به هم میزند، سبب جلب توجه و دقت و تأمل مخاطب میگردد (وزیله، ۱۳۸۶: ۱۵۶)
به طور مثال در این بیت حافظ:
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
➖متناقضنما بیش از هر شگردی شگفتانگیز و غریب است؛ زیرا خلاف عقل، عرف يا عادت به نظر میرسد. متناقضنمایی یکی از بدیعترین و برجستهترین شگردهای شاعری و کلام ادبی و یکی از عناصر سازندهٔ فراهنجاری معنایی و یکی از شیوههای آشناییزدایی و زیباییآفرینی زبانی است. (وحیدیان کامیار، ۱۳۷۶: ۲۹۴)
در فارسی متناقضنما و ناسازیِ هنری را معادل پارادوکس به کار بردهاند و آن یکی از انواع آشناییزدایی هنری در زبان و از جمله شگردهای بسیار مهم در شعر و ادب است. (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۰: ۳۶)
در رویکرد حافظ به برخی شخصیتها و فضاها و مکانها و اسامی میبینیم که چگونه پارادوکسها فضای آشناییزدایانهای ایجاد میکنند که کل شعر یا غزل را به عرصهای از امر پارادوکسیکال تبدیل میکند:
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقهباز کرد*
*صوفی کسی است که پشت پا به همۀ علایق زده تا جز خدا نبیند؛ اما وجود صوفیانی که دام زرق نهادهاند و مقامپرست هستند، ترکیباتی نظیر صوفی دامگستر، صوفی مکار و.... را به وجود آورده که به ظاهر متناقضاند و در باطن، به خوبی واقعیت را نشان میدهند. (شگفت، شکری، ۱۴۰۰: ۲۱)
...........
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
............
بکن معاملهای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست*
*مفهوم انتزاعی دل شکسته در ذهن شکل گرفته و قابل پذیرش است؛ اما برتری دادن یک جنس شکسته یا یک سکهٔ قلب شکسته بر صدهزار نوع سالم آن، مفهوم بیت را با عمقی مواجه کرده که در آن چند مفهوم با هم در میآمیزند: نخست پارادوکسی مبتنی بر به چالش کشیدن ارزشهای مادی (چگونه یک جنس شکسته و معیوب، ارزشی همطراز یا بیش از صدهزار معادل صحیح و سالمش دارد؟)، همچنین آشناییزدایی مبتنی بر این امر که فرمان یا توصیه به خریداریِ جنس ناسالم اساساً امری ناآشنا و نامأنوس با کارکردهای عقل سلیم است. (همان: ۲۵)
..........
کردهام توبه به دست صنم بادهفروش
که دگر مِی نخورم بی رخ بزمآرایی
..........
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس
▪️البته باید توجه داشت که آشناییزدایی و به طور کلی گستردگیهای زبانی در صورت داشتن دو شرط، مقبول و ادبی هستند و این موضوع دربارهٔ پارادوکس نیز صادق است. این دو اصل عبارتند از:
۱- اصل زیباییشناسی: که این تصرف باعث ایجاد احساس زیبایی در مخاطب و تهییج و اقناع حس زیباییشناسی او میگردد.
۲- اصل رسانهگی (Communication): به این معنا که مخاطب بتواند احساس گوینده را در حدود منطق شعر دریابد. (شفیعی کدکنی ۱۳۷۰ : ۱۲)، (وزیله، ۱۳۸۶: ۱۵۷)
✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۱۹ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖مقالهٔ "متناقضنما در غزلیات حافظ"، فرشید وزیله. مجله زبان و ادبیات فارسی، سال ۳، شماره ۷، تابستان ۱۳۸۶.
➖متناقضنما در ادبیات، تقی وحیدیان کامیار. نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، سال ۲۸، شماره ۳ و ۴. ۱۳۷۶.
➖مقالهٔ "بررسی ساختارهای پارادوکسیکال در غزلیات حافظ"، مائده شگفت، یدالله شکری، محمد رضائی، رسول رسولیپور. مجلهٔ علمی مطالعات زبانی و بلاغی، سال ۱۲، شماره ۲۴. تابستان ۱۴۰۰.
➖موسیقی شعر، محمدرضا شفیعی کدکنی. چاپ ۳، تهران: آگاه، ۱۳۷۰.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
🌀"متناقض نمایی (پارادوکس) در شعر حافظ"
"بخش نخست"
منال ای دل که در زنجیر زلفش
همه جمعیت است آشفته حالی
#حافظ
▪️در ادبیات اروپا از دیرباز بحثهای زیادی در مورد متناقضنمایی یا پارادوکس انجام شده ولی در ادبیات فارسی از زمان معاصر بحث متناقضنمایی مطرح گردیده و دکتر شفیعی کدکنی در کتاب آیینهها این آرایه را معرفی کرده است. (چناری، ۱۳۷۷: ۷)
اما آرایهٔ متناقضنمایی در نثر و شعر فارسی از ابتدا شناخته شده بود که با مضامین عرفانی که یکی از ویژگیهای بیان عرفاست رواج یافته است. (همان: ۹)
در نثر از تعدادی شطحیات شیخ روزبهان میتوان نام برد که آرایهٔ متناقضنمایی دارند و در شعر شاعران فارسیگو از سنایی به بعد این آرایه به وفور دیده میشود. (همانجا)
➖تعریف:
واژهٔ پارادوکس (Paradox) از دو جزء (para) به معنی (مقابل یا متناقض با) و (dox) به معنیِ عقیده و نظر ترکیب شده است.
متناقضنمایی در واقع نسبت دادن دو حالت یا دو ویژگیِ متضاد است به یک پدیده. زیباییِ متناقضنمایی در این است که در اولین برخورد وجود دو ویژگیِ متضاد در یک پدیده ناممکن به نظر میرسد اما پس از تأمل پی میبریم که این دوگانگی و تضاد قابل قبول و پذیرفتنی است. (همان: ۱۴)، (زیّانی، ۱۳۸۵: ۱۱-۱۴)
تصویر پارادوکسی تازه و غریب و خلافِ عادت است. ذهن ما چون با امور معمول و با منطق طبیعت عادت کرده در غفلت عادت غوطهور است. ما در درون نظامهای علّی و معلولی، زندگی معمول خود را میگذرانیم و تمام پدیدههای جهان را منطبق با منطق عادت خویش و قوانین ثابت طبیعت معنی میکنیم؛ پارادوکس از طریق عادتشکنی و مخالفت با منطق، اعجاب ذهن را بر میانگیزد. (فتوحی، ۱۳۸۶: ۳۲۹)
▪️متناقضنما و تضاد
با توجه به سیر تکاملی هنر و اینکه هنرمندان پرمایه تنها به تکرار و تقلید سوژههای قالبی و کلیشهای قانع نیستند و پیوسته در پی قالبشکنی، نوآوری و فراروی از تکرار و تقلیدند میتوان پارادوکس را شکل کمالیافتهٔ تضاد و طباق دانست. (راستگو، ۱۳۶۸: ۲۹)
علمای بلاغت متناقضنما را جزء تضاد به شمار آوردهاند در حالیکه منظور از تضاد در متناقضنمایی معنیِ منطقیِ آن نیست از آنگونه که مثلاً میان تلخ و شیرین تضاد هست، بلکه عبارت است از هر گونه نسبت ناسازگاری میان دو جزء از عبارت.
🔸نمونه تضاد:
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
(تضاد بین شادی و غم در جهان)
.............
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند، به اعدا چه حاجت است
.............
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است؟
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
.............
خمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است
............
کلک تو خوش نویسد در شأن یار و اغیار
تعویذ جانفزایی افسون عمرکاهی
🔹نمونه متناقضنمایی:
در خلافآمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
(گیسوان یار در عین اینکه باعث پریشانی معشوق میشوند، مایهٔ آرامش او نیز هستند)
............
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
............
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
............
این قصّهٔ عجب شنو از بخت واژگون
ما را بکشت یار به انفاس عیسوی
(نفس عیسی مرده را زنده میکند ولی نفس یار که مانند نفس عیسی جانبخش است؛ عاشق را میکشد و زندگی میبخشد: مردهٔ عشق او زندهٔ جاوید است.)
▫️در متناقضنمایی تقابل و تضاد کلمات به خودی خود مطرح نیست بلکه معنیِ حاصل از ترکیب کلام و کل عبارت، متناقض با خود یا مهمل به نظر میرسد اما با بررسی و تأمل و تفسیر و تأویل به سخنی بامعنی و باارزش تبدیل میشود و میتوان به حقیقت آن پی برد.
تفاوت دیگر متناقضنما با تضاد این است که در متناقضنمایی، لزوماً صفات یا اسمها یا فعلهای متضاد نمیآیند؛ بلکه با تأمل در جمله یا بیت متوجه تناقض موجود میشویم. (وزیله، ۱۳۸۶: ۱۵۵)
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق
به قول مفتی عشقش درست نیست نماز
..........
بیعمر زندهام من و این بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر
(بیعمر، زنده بودن)
✍تحقیق و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۱۸ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منابع مورد بررسی:
➖متناقضنمایی در شعر فارسی، امیر چناری. چاپ فرزان ۱۳۷۷.
➖گلواژههای شعر حافظ، جمال زیّانی. چاپ اول، انتشارات نوید شیراز ۱۳۸۵.
➖بلاغت تصویر، محمود فتوحی. چاپ اول، تهران: سخن ۱۳۸۶.
➖«خلاف آمد»، سیدمحمد راستگو. کیهان فرهنگی ۱۳۶۸، سال ۶، شماره ۹.
➖مقالهٔ "متناقضنما در غزلیات حافظ"، فرشید وزیله. مجله زبان و ادبیات فارسی، سال ۳، شماره ۷، تابستان ۱۳۸۶.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
📚 ۱۸ تیر به عنوان روز رسمی «ادبیات کودک و نوجوان» در کشور اعلام شده است. روزی که مقارن است با روز درگذشت مهدی آذریزدی نویسنده و بازنویس خوب کشورمان در ۱۸ تیرماهِ سال ۱۳۸۸.
📖روز کتاب کودک و نوجوان فرصت مناسبی جهت آشنا کردن کودکان با کتاب و بهانهای برای ورود کتاب به زندگانی کودکان است.
خوشدل آن کس که گوشهای دارد
در میانِ دل از برای کتاب
#مهدی_آذریزدی
🗓 ۱۸ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1
♨️"شیخ صنعان و زنّار بستن او از عشق دختر ترسا"
"قسمت هشتم"
🔁 بازگشت مریدان به روم
آن مرید به اصحاب شیخ گفت اگر شما توفیق میداشتید جز بر در حق به جایی نمیرفتید. با همهٔ وجود سراپای در حضور میبودید و از خداوند برای شیخ یاری میخواستید تا این ظلم و ستم را از میان بردارد. هر کسی در تظلم و دادخواهی بر آن دیگری پیشی میجست تا خداوند او را بیلحظهای انتظار به سوی شما بازگرداند.
مریدان چون این سخنان را شنیدند از نهایت عجز هیچیک سر از پیش پای برنداشتند و شرمنده در زمین مینگریستند.
مرد گفت: اکنون این خجالت کشیدنها سودی ندارد چون کار افتاد و نیاز هست زود برخیزید تا درگاه حق را ملازمت بکنیم و به آنجا پناه آوریم؛ در تظلم و دادخواهی خاک بر سر کنیم و ناله برداریم. بیایید همگی جامهٔ کاغذین برای دادخواهی پوشیده پیش شیخ خویش برویم.
پیرهن پوشیم از کاغذ همه
در رسیم آخر به شیخ خود همه
جمله مریدان از عرب به سوی روم روانه شدند. در آنجا همه روز و شب معتکف شدند و خلوت گزیده بر در حق نالیدند. صد هزاران زاریها کردند و شفاعتها طلبیدند. همچنان تا چهل شبانه روز از خلوتگاه بیرون نیامدند و از جای و مقام خود نجنبیدند و چهله گرفتند. نه خوردند و نه خوابیدند و همه به درگاه حق زاریدند.
از تضرع کردن آن گروه پاکان در افلاک جوششی سخت افتاد و سبزپوشان عالم غیب در فراز و فرود، همه از آن ماتم، جامهٔ کبود پوشیدند.
سرانجام تیر دعای آن مریدی که پیش صف بود به هدف خورد. آن مرید پاکباز در خلوت خویش پس از چهل شب از خود رفته و بیهوش افتاده بود که در سپیدهدمان بادی مشکبار آمد و بر جان وی عالمی کشف شد و به شهود رسید.
آن مرید او را چو دید از جای جست و گفت: یا رسولالله! دست مرا بگیر و به خاطر خدا شیخ ما را راه بنمای که او گمراه شده است. مصطفی فرمود: ای درویش بلند همت برو که شیخ تو را از زندان آزاد کردم. بدان که از دیرگاه در میان شیخ و حضرت حق غباری سیاه بود، ما آن گرد و غبار از راه او برداشتیم و نگذاشتیم در میان ظلمت بماند. مرید تا این بشنید از هوش رفت.
مرد از شادی آن مدهوش شد
نعرهای زد کآسمان پرجوش شد
از جای برخاست و همۀ اصحاب را خبر کرد مژدگانی داد و به راه افتاد و با اصحاب شیخ گریان و دوان رفتند تا آنجا که شیخ خوکبانی میکرد.
🔅دیدار مریدان با شیخ
شیخ را دیدند چون آتش شده
در میان بیقراری خوش شده
ناقوس مغان را دور انداخته؛ زنار از میان گشاده بود و کلاه گبرکی از سر برداشته، دل از ترسایی پاک کرده بود. با دیدن اصحاب خویش احساس کرد دیگر نور و رونقی در کار او نیست.
از شرم جامه برتن درید و خاک بر سر کرد هیچ نمیدانست چه باید بکند. گاهی چون ابر، اشک خونین از چشمانش جاری میشد و گاهی قصد داشت که از جان شیرین دست بیفشاند. گاهی چنان آه میکشید که گردون میسوخت و گاهی نیز از حسرت و شرم پشیمانی خون بر تن او جوش میزد و میسوخت. آن همه حکمت و اسرار و خبر و قرآن که او فراموش کرده بود به یک بار همه به یاد او آمد و از جهل و بیچارگی باز رست. از شرم چون گل در خون خویش آغشته و با رنگ سرخ برافروخته در عرق غرق شده بود.
چون بدیدند آنچنان اصحاب فاش
مانده در اندوه و شادی مبتلاش
آن همه سرگران پیش او رفتند تا جان به شکرانه بیفشانند، به شیخ گفتند: ای بیپرده! باز ابر از پیش خورشید تو رفت.
شیخ را گفتند ای بیپرده باز
میغ شد از پیش خورشید تو باز
گفتند: ای شیخ کفر از راه تو برخاست و ایمان آمد و نشست. بتپرست روم یزدانپرست شد. ناگهان دریای قبول حق موج زد و حضرت رسول اکرم (ص) برای تو از درگاه حق شفاعت خواست. برخیز که جای ماتم نیست و بر همه واجب آمد که شکرانهای بدهند.
قصه کوتاه که از آن جایگاه عزم سفر کردند و شیخ باز خرقه پوشید و به سوی حجاز به راه افتادند.
شیخ غسلی کرد و شد در خرقه باز
رفت با یاران خود سوی حجاز
🔖تهیه و گردآوری: #محمدرضاکاکائی
🗓 ۱۶ تیر ماهِ ۱۴۰۴ خورشیدی
⤵️ منبع:
➖شرح راز منطقالطیر عطار. نقد و بررسی و بازنویسی به نثر: بهروز ثروتیان. تهران: امیرکبیر ۱۳۸۴. صص ۲۴۸-۲۵۱.
🔹کانال حافظخوانی
🔗 /channel/hafezaneha1