چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ که گاه لطف سبق میبرد ز نظم نظامی کانال تلگرام محمدرضاکاکائی؛ در حوزهی حافظ خوانی و حافظ پژوهی؛ شرح غزلیات حافظ و مفاخر تاریخ و ادبیات و هنر ایران فعال است. @MR_KAKAEI https://telegram.me/hafezaneha1
غزل ۴۲۱ حافظ
در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده
شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده
عذار مغبچگان راه آفتاب زده
عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز
شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده
گرفته ساغر عشرت فرشتهٔ رحمت
ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده
ز شور و عربدهٔ شاهدان شیرین کار
شکر شکسته سمن ریخته رباب زده
سلام کردم و با من به روی خندان گفت
که ای خمارکش مفلس شراب زده
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای
ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفتهای تو در آغوش بخت خواب زده
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم
هزار صف ز دعاهای مستجاب زده
فلک جنیبه کش شاه نصرت الدین است
بیا ببین ملکش دست در رکاب زده
خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف
ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده
🎙 #محمدرضاکاکائی
زمستان ۱۴۰۰ خورشیدی
آوایش آنلاین غزلهای حافظ در شب افتتاح هنرکده ی #شراب_حافظ که توسط یکی از کاربران با گوشی ضبط شده بود.
سپاس از جناب #نادر
آوایش : #محمدرضاکاکائی
#اجرای_زنده_در_محفل_هنری_ادبی
تاریخ اجرا ۱۴۰۰٫۹٫۷
آوایشگران غزلهای حافظ : #محمدرضاکاکائی ، خانم #شیرین_غزل
آواز : خانم #خجسته
گیتار و آواز : #بهنام_کفایتی
آوایش و تضمین غزل ۲۸۲ حافظ از : #محمدرضاکاکائی
برشی از اجرای زنده
سه تار : #پیام_پارسی
آواز : خانم #خجسته
آوایش غزل حافظ : #محمدرضاکاکائی
غزل ۳۱۶ حافظ
مهرماه ۱۴۰۰
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
آوایش : #محمدرضاکاکائی
#بداههای_طنز
پیشواز و تضمین ابیاتی از #ابوالقاسمحالت
✍ #محمدرضاکاکائی
۱۴۰۰ خورشیدی
به اوستاد مجازی نيمه شب چه بگويم
«من اديب، به يك لات بی ادب چه بگويم؟»
به جرم اين كه كمی شعر خوانده ام من مسکین
اگر فتاد به خشم و حیل و تب چه بگويم؟
اگر كه گفت مرا حد زنند و دار زنندم
«بدان قلندر حمالة الحطب چه بگويم؟»
«از اينكه بنده هم ايرانيم، برادر اويم »
خجل شدم من از این درد و زین سبب چه بگویم
وگر ببرد مرا پيش یک ربات مجازی
«به حزب توده اگر كرد منتسب چه بگويم؟»
ور از گزارش او آن ربات خشم گرفتی
«به من چو ميرغضب گر كند غضب چه بگويم؟»
وگر چو گفت چه نامت بود و شعر چه خواندی؟
در آن دقیقه بجز نام مش رجب چه بگويم
اگر که گفت برندم به حد مرگ زنندم
چو تخم یک دو خروسش كند طلب چه بگويم
«به گوش او عبث از مهر و التفات چه خوانم»
که عقل اوست به میزان یک وجب چه بگويم
مثل که نظم بداند وگر به عقل نماند
نه شب جرقه کند روز ای عجب چه بگويم
چنانکه از سر شب تا سحر به خبث و رذالت
دغای پاچه دریده گرفت پا چه بگويم
بگو هر آنچه که خواهی بخوان هر آنچه ندانی
به هر چه هستهی آلو بگو رطب چه بگويم!
بهل که مجلس ما دور تر ز روی انیران
خداش خیر دهاد خنگ شعر شب چه بگويم؟
#منوشعر
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان دربازم
حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم
خازن میکده فردا نکند در بازم
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم
صحبت حور نخواهم که بود عین قصور
با خیال تو اگر با دگری پردازم
سر سودای تو در سینه بماندی پنهان
چشم تردامن اگر فاش نکردی رازم
مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم
به هوایی که مگر صید کند شهبازم
همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم
از لب خویش چو نی یک نفسی بنوازم
ماجرای دل خون گشته نگویم با کس
زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم
گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد
همچو زلفت همه را در قدمت اندازم
آوایش : #محمدرضاکاکائی
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان دربازم
حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم
خازن میکده فردا نکند در بازم
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم
صحبت حور نخواهم که بود عین قصور
با خیال تو اگر با دگری پردازم
سر سودای تو در سینه بماندی پنهان
چشم تردامن اگر فاش نکردی رازم
مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم
به هوایی که مگر صید کند شهبازم
همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم
از لب خویش چو نی یک نفسی بنوازم
ماجرای دل خون گشته نگویم با کس
زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم
گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد
همچو زلفت همه را در قدمت اندازم
🎙 #محمدرضاکاکائی
۱۴ مهرماه ۱۴۰۰ خورشیدی
چو گل هر دم به بویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
تنت را دید گل گویی که در باغ
چو مستان جامه را بدرید بر تن
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
به قول دشمنان برگشتی از دوست
نگردد هیچ کس با دوست دشمن
تنت در جامه چون در جام باده
دلت در سینه چون در سیم آهن
ببار ای شمع اشک از چشم خونین
که شد سوز دلت بر خلق روشن
مکن کز سینهام آه جگرسوز
برآید همچو دود از راه روزن
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
چو دل در زلف تو بستهست حافظ
بدین سان کار او در پا میفکن
🎙 #محمدرضاکاکائی
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
ز وصل روی جوانان تمتعی بردار
که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر
نعیم هر دو جهان پیش عاشقان به جوی
که این متاع قلیل است و آن عطای کثیر
معاشری خوش و رودی بساز میخواهم
که درد خویش بگویم به ناله بم و زیر
بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم
اگر موافق تدبیر من شود تقدیر
چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر
چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک
که نقش خال نگارم نمیرود ز ضمیر
بیار ساغر در خوشاب ای ساقی
حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر
به عزم توبه نهادم قدح ز کف صد بار
ولی کرشمه ساقی نمیکند تقصیر
می دوساله و محبوب چارده ساله
همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر
دل رمیده ما را که پیش میگیرد
خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر
حدیث توبه در این بزمگه مگو حافظ
که ساقیان کمان ابرویت زنند به تیر
آوایش : #محمدرضاکاکائی
غزل ۲۲۹ حافظ
بخت از دهان دوست نشانم نمیدهد
دولت خبر ز راز نهانم نمیدهد
از بهر بوسهای ز لبش جان همیدهم
اینم همیستاند و آنم نمیدهد
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمیدهد
زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین
کان جا مجال بادوزانم نمیدهد
چندان که بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه ره به میانم نمیدهد
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بدعهدی زمانه زمانم نمیدهد
گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمیدهد
🎙 : #محمدرضاکاکائی
۱۴۰۰ خورشیدی
بیا با ما مورز این کینه داری
که حق صحبت دیرینه داری
نصیحت گوش کن کاین در بسی به
از آن گوهر که در گنجینه داری
ولیکن کی نمایی رخ به رندان
تو کز خورشید و مه آیینه داری
بد رندان مگو ای شیخ و هش دار
که با حکم خدایی کینه داری
نمیترسی ز آه آتشینم
تو دانی خرقه پشمینه داری
به فریاد خمار مفلسان رس
خدا را گر میدوشینه داری
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
آوایش : #محمدرضاکاکائی
#باورهای_دل
دل رفتن خورشید را باور ندارد
پایانِ فصلِ عید را باور ندارد
خورشید مهمان دلِ ایرانیان است
دل،شهر بی خورشید را باور ندارد
امید می جوشد ز خونِ آریایی
ایران دلِ نومید را باور ندارد
گلواژه ی عزم است، بر لب های میهن
غمواژه ی، تردید را باور ندارد
تصویر دلبر جز به جامِ جم نیفتد
دل جامِ بی جمشید را باور ندارد
در گوشِ جان، جز واژه ی جانانه ی عشق
دل، واژه ای جاوید را باور ندارد
دل سربه زیر از عشق شد چون بید مجنون
ورنه، شکستِ بید را باور ندارد
در باورِ دل، سروِ آزاد است ایران
بیدی که می لرزید را باور ندارد
خواندند آیاتی زِ یأس اما دلِ من
جز آیه ی "امیّد" را باور ندارد
شاعرِ غزل : #مصطفی_بادكوبه_اى "امید"
آوایش : #محمدرضا_کاکائی
آواز : #سالار_عقیلی
شعرِ ایران : زنده یاد #افشین_یدالهی
بُشری اِذِ السّلامةُ حَلَّت بِذی سَلَم
للهِ حمدُ مُعتَرِفٍ غایةَ النِّعَم
آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد
تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم
از بازگشت شاه در این طرفه منزل است
آهنگ خصم او به سراپردهٔ عدم
پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال
انَّ العُهودَ عِندَ مَلیکِ النُّهی ذِمَم
میجست از سحاب امل رحمتی ولی
جز دیدهاش معاینه بیرون نداد نم
در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت
الآنَ قَد نَدِمتَ و ما یَنفَعُ النَّدَم
ساقی چو یار مه رخ و از اهل راز بود
حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم
آوایش : #محمدرضاکاکائی
قاصدک! هان،چه خبر آوردی؟
از کجا، وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی،اما،اما
گرد بام و در من
بیثمر میگردی.
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری ، باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربههای همه تلخ
با دلم میگوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو ، فریب
قاصدک هان ، ولی... آخر... ای وای!
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام آی! کجا رفتی؟ آی..!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی- طمع شعله نمیبندم-
خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم میگریند.
#قاصدک
شاعر : #مهدی_اخوان_ثالث
آوایش : #محمدرضاکاکائی
سنتور: #پرویز_مشکاتیان
آواز: استاد #محمدرضا_شجریان
https://www.clubhouse.com/join/%D8%B4%D8%B1%D8%A7%D8%A8-%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8/CGe3detI/PA0p7Zo1
Читать полностью…#برش_کوتاه_منتخب_بداهه_خوانی
تاريخ ۱۴۰۰٫۸٫۷
گیتار به ترتیب : #سام و #بهنام
آواز : #بانوخجسته
آوايش غزل ۳۰۱ حافظ : #محمدرضاكاكائی
تضمین غزل ۲۸۲ حافظ و آوایش : #محمدرضاکاکائی
#برشی_از_اجرای_زنده_در_بزم_دوستانه
#سه_تار از دوست ارجمندم #پیام_پارسی
#آواز : خانم #خجسته
#آوایش_غزلهای_حافظ : #محمدرضاکاکائی
#برشی_از_اجرای_زنده_در_بزم_دوستانه
سه تار و آواز از دوست ارجمندم #پیام
آواز : خانم #خجسته
آوایش غزلهای حافظ : #محمدرضاکاکائی
تضمین غزل ۲۸۲ #حافظ
✍ : #محمدرضاکاکائی
ز کوی می فروشان میشدم دوش
سهی قد قامتی ماهی سیه پوش
خرامان لعبتی مرغول بر دوش
«ببرد از من قرار و طاقت و هوش
بت سنگین دل سیمین بناگوش»
گشاده روی و کَش با چشم بیمار
لبش را صد هنر ، ابروش بسیار
چه گویم کِش چنین آید سزاوار
«نگاری چابکی شنگی کله دار
حریفی مهوشی ترکی قبا پوش»
شکفته غنچه با آوای دلکش
چو آهویی که باشد مست و سرخوش
شکسته کسمه بر رخسار مهوش
«ز تاب آتش سودای عشقش
بسان دیگ دایم میزنم جوش»
خیالم ز او چنان خوش بود و عاطر
بدان گلگشت و گلزار و مناظر
بشد دل از کفم ، کی باشد آخر
«چو پیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش»
چه گویم چون نمیگردد زبانم
ز آنچ آمد به چشمم در بیانم
ولیکن نکته ای گویم ، که دانم
«اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش»
لبانش خون مشتاقان بخورده ست
عذارش ماه و خور در هم سپرده ست
حیاتم داد و جانم را فسرده ست
«دل و دینم دل و دینم ببرده ست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش»
چه داند عشق و مستی سفله واعظ
مرا مستی و شرب خمر جایز
مرادم داد پندی نغز و نافذ
«دوای تو دوای توست حافظ
لب نوشش لب نوشش لب نوش»
#منوشعر
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
آوایش : #محمدرضاکاکائی
غزل ۳۴۰ حافظ
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش
این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم
هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا
فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پردهای بر سر صد عیب نهان میپوشم
من که خواهم که ننوشم به جز از راوق خم
چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم
گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
آوایش : #محمدرضاکاکائی
چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری
خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری
ز کفر زلف تو هر حلقهای و آشوبی
ز سحر چشم تو هر گوشهای و بیماری
مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب
که در پی است ز هر سویت آه بیداری
نثار خاک رهت نقد جان من هر چند
که نیست نقد روان را بر تو مقداری
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان
چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری
سرم برفت و زمانی به سر نرفت این کار
دلم گرفت و نبودت غم گرفتاری
چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی
به خنده گفت که ای حافظ این چه پرگاری
🎙 #محمدرضاکاکائی
۴ مهر ۱۴۰۰ خورشیدی
چو گل هر دم به بویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
تنت را دید گل گویی که در باغ
چو مستان جامه را بدرید بر تن
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
به قول دشمنان برگشتی از دوست
نگردد هیچ کس با دوست دشمن
تنت در جامه چون در جام باده
دلت در سینه چون در سیم آهن
ببار ای شمع اشک از چشم خونین
که شد سوز دلت بر خلق روشن
مکن کز سینهام آه جگرسوز
برآید همچو دود از راه روزن
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
چو دل در زلف تو بستهست حافظ
بدین سان کار او در پا میفکن
آوایش : #محمدرضاکاکائی
بیا با ما مورز این کینه داری
که حق صحبت دیرینه داری
نصیحت گوش کن کاین در بسی به
از آن گوهر که در گنجینه داری
ولیکن کی نمایی رخ به رندان
تو کز خورشید و مه آیینه داری
بد رندان مگو ای شیخ و هش دار
که با حکم خدایی کینه داری
نمیترسی ز آه آتشینم
تو دانی خرقه پشمینه داری
به فریاد خمار مفلسان رس
خدا را گر میدوشینه داری
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
آوایش : #محمدرضاکاکائی
بخت از دهان دوست نشانم نمیدهد
دولت خبر ز راز نهانم نمیدهد
از بهر بوسهای ز لبش جان همیدهم
اینم همیستاند و آنم نمیدهد
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمیدهد
زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین
کان جا مجال بادوزانم نمیدهد
چندان که بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه ره به میانم نمیدهد
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بدعهدی زمانه زمانم نمیدهد
گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمیدهد
آوایش : #محمدرضاکاکائی
۱۴۰۰ خورشیدی
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری
آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی
تا یک دم از دلم غم دنیا به دربری
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست
آن به کز این گریوه سبکبار بگذری
سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
درویش و امن خاطر و کنج قلندری
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
نیل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری
حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری
آوایش : #محمدرضاکاکائی
مجموعه حافظ شاعر با صدای سهیل قاسمی، در «نوار» در دسترس است.
ضبط این مجموعه در استودیو روژان و توسط دوست گرامی آقای محمد عباسی؛ و ترکیب با موسیقی و تدوین نهایی، در استودیو اورانیا و توسط دوست گرامی آقای وحید اختری انجام شده است.
هم اکنون، دو مجموعهی پنجاه غزلی از این اثر در اپ موسسه نوار به این نشانی و این نشانی در دسترس است. و به مرور باقی قسمت ها نیز در همین اپ در دسترس قرار خواهد گرفت.
با احترام
سهیل قاسمی
@Setiq
برشی از لایو ضیافت حافظانه در فرحزاد
به دعوت هنرجویان و نیز با حضور دوست خوبم #سهیل_قاسمی و خانواده ی محترمش
خوانش غزل ۳۸۴ و ۳۴۹ حافظ : #نیماکاکائی
دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم
مادر دهر ندارد پسری بهتر از این
#من_زنم
من زنم اما بدان، تنها همین زن، نیستم
آنچه مغزِ" خام مغزان "گوید، آن من نیستم
من گلم اما نه دستاویزِگلچینِ شرور
من گلِ باغِ وجودم، برده ی تن نیستم
گرچه قلب اهل دل را می رباید چشم من
پاکبازی صادقم، جادو و رهزن نیستم!!!!
من پیام ِمِهرم و چاووش عشق و دوستی
من دل تهمینه ام، تیغِ تهمتن نیستم
قطره های اشک من جز آبشار عشق نیست
موج خود گم کرده ی دریای شیون نیستم!!!
من منیژه سیرتم ،محبوبِ جان عاشقان
سرنگون در چاه قهرآمیزِ بیژن نیستم
در نگاهم " سوره ی آزادی و آگاهی " است
آیه های شهوت و مستانه خفتن نیستم
پرچمِ " امّید" می رقصد میانِ دستِ من
ساکنِ دِه کوره ی "بیهوده بودن" نیستم !!!
شاعر: #مصطفی_بادکوبه_ای «امید»
آوایش: #محمدرضا_کاکائی #میترا_ترکمان