چو سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ که گاه لطف سبق میبرد ز نظم نظامی کانال تلگرام محمدرضاکاکائی؛ در حوزهی حافظ خوانی و حافظ پژوهی؛ شرح غزلیات حافظ و مفاخر تاریخ و ادبیات و هنر ایران فعال است. @MR_KAKAEI https://telegram.me/hafezaneha1
#داروگ
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسايه.
گرچه میگويند : میگريند روی ساحل نزديک
سوگواران در ميان سوگواران
قاصد روزان ابری،داروگ!
کی میرسد باران؟
بر بساطی که بساطی نيست
در درون کومهی تاريک من که ذرّهای با آن نشاطی نيست
و جدار دندههای نی به ديوار اتاقم دارد از خشکيش میترکد
چون دل ياران که در هجران ياران
قاصد روزان ابری،داروگ !
کی میرسد باران؟
#نیمایوشیج
🎙 #محمدرضاکاکائی
#برای_دخترکم_لاله_و_آقای_مینا
با دستهای کوچک خویش
بشکاف از هم پردهی پاک هوا را
بشکن حصار نور سردی را که امروز
در خلوت بیبام و در کاشانهی من
پرکرده سرتاسر فضا را
با چشمهای کوچک خویش
کز آن تراود نور بی نیرنگ عصمت
کمکم ببین این پر شگفتی عالم ناآشنا را
دنیا و هر چیزی که در اوست
از آسمان و ابر و خورشید و ستاره
از مرغها، گلها و آدمها و سگها
وز این لحاف پاره پاره
تا این چراغ کور سوی نیم
مرده
تا این کهن تصویر من، با چشمهای باد کرده
تا فرش وپرده
اکنون به چشم کوچک تو پر شگفتیست
هر لحظه رنگی تازه دارد
خواند به خویشت
فریاد بیتابی کشی، چون شیههی اسب
وقتی گریزد نقش دلخواهی ز پیشت
یا همچو قمری با زبان بیزبانی
محزون و نامفهوم و گرم، آواز خوانی
ای لالهی من
تو میتوانی ساعتی سر مست باشی
با دیدن یک شیشه ی سرخ
یا گوهر سبز
اما من از این رنگها بسیار دیدم...
.
.
.
آن دستهای کوچکت را
سوی خدا کن
بنشین وبا من«خواجه مینا» را دعا کن
چامه: #مهدی_اخوان_ثالث (م.امید)
🎙 #محمدرضاکاکائی
زمستان ۱۳۹۹ خورشیدی
غزل ۱۷۲۵ مولانا
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قوت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دانک راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دانک کدخدات منم
🎙 #محمدرضاکاکائی
۲۲ بهمن ماه ۱۳۹۹ خورشیدی
ای شده چون سنگ سیاهی صبور
پیش دروغ همه لبخندها
بسته چو تاریکی جاوید گور
خانه به روی همه سوگندها
من ز تو باور نکنم ، این تویی ؟
دوش چه دیدی ، چه
شنیدی ، به خواب ؟
بر تو ، دلا ! فرخ و فرخنده باد
دولت این لرزش و این اضطراب
زنده تر از این تپش گرم تو
عشق ندیده ست و نبیند دگر
پاکتر از آه تو پروانه ای
بر گل یادی ننشیند دگر
#مهدی_اخوان_ثالث «م.امید»
🎙 #محمدرضاکاکائی
۱۳۹۷ خورشیدی
#حافظ #ملمع #غزل
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
هر چند کآزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
و الله ما راینا حبا بلا ملامه
حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین
حتی یذوق منه کاسا من الکرامه
آوایش : #محمدرضاکاکائی
بهمن ماه ۱۴۰۰ خورشیدی
ری را، صدا میآید امشب
از پشت کاچ که بندآب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم میکشاند
گویا کسی ست که میخواند…
اما صدای آدمی این نیست
با نظم هوشربایی من
آوازهای آدمیان را شنیدهام
در گردش شبانی سنگین
ز اندوههای من
سنگینتر
و
آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر
یک شب درون قایق دلتنگ
خواندند آن چنان
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب
میبینم
ری را… ری را…
دارد هوا که بخواند
در این شب سیا
او نیست با خودش
او رفته با صدایش اما
خواندن نمیتواند
#نیما_یوشیج
🎙 #محمدرضاکاکائی
سوم اسفند ۱۳۹۹ خورشیدی_تهران
از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاریست
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب واندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می شناسم من
زندگی را دوست می دارم مرگ را دشمن.
وای، امّا با که باید گفت این ، من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن
جویبار لحظه ها جاری
چکامه #مهدی_اخوان_ثالث
آوایش : #محمدرضاکاکائی
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا تواناییِّ بهتر را پدید آرید.
آن زمانی که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان!
●●●
آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره، جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب می خواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده.
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بیتابی اش افزون
می کند زین آبها، بیرون
گاه سر، گه پا
آی آدم ها!
●●●
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد.
آی آدم ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش.
می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می آید:
«آی آدم ها».
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آب های دور و نزدیک
باز در گوش این ندا ها:
«آی آدم ها»…
#نیما_یوشیج
خوانش : #محمدرضاکاکائی
سر کوه بلند آمد سحر باد
ز توفانی که میآمد خبر داد
درخت و سبزه لرزیدند و لاله
به خاک افتاد و مرغ از چهچهه افتاد
سر کوه بلند ابر است و باران
زمین غرق گل و سبزهٔ بهاران
گل و سبزهٔ بهاران خاک و خشت است
برای آن که دور افتد ز یاران
سر کوه بلند آهوی خسته
شکسته دست و پا، غمگین نشسته
شکست دست و پا درد است، اما
نه چون درد دلش کز غم شکسته
سر کوه بلند افتان و خیزان
چکان خونش از دهان زخم و ریزان
نمیگوید پلنگ پیر مغرور
که پیروز آید از ره، یا گریزان
سر کوه بلند آمد عقابی
نه هیچش نالهای، نه پیچ و تابی
نشست وسربهسنگی هشتو جان داد
غروبی بود و غمگین آفتابی
سر کوه بلند از ابر و مهتاب
گیاه و گل گهی بیدار و گه خواب
اگر خوابند اگر بیدار، گویند
که هستی سایهٔ ابر است، دریاب
سر کوه بلند آمد حبیبم
بهاران بود و دنیا سبز و خرم
در آن لحظه که بوسیدم لبش را
نسیم و لاله رقصیدند با هم
✍ #مهدی_اخوان_ثالث «م_امید»
🎙 #محمدرضاکاکائی
۲۸ خرداد ۱۴۰۰ خورشیدی
#اندوه
نه چراغ چشم گرگی پیر
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
زیر بارانی که ساعتهاست میبارد
در شب دیوانهٔ غمگین
که چو دشت او هم دل افسردهای دارد
در شب دیوانهٔ غمگین
مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
نه صدای پای اسب رهزنی تنها
نه صفیر باد ولگردی
نه چراغ چشم گرگی پیر
✍ #مهدیاخوانثالث (م.امید)
🎙 #محمدرضاکاکائی
۲۲ خرداد ماه ۱۴۰۰ خورشیدی
🔹کانال حافظخوانی
#کلیپ_لالایی
#پدرانه_دخترانه
🎙✍ #محمدرضاکاکائی
برای دخترم #رها
۱۳۹۷ خورشیدی
#منوشعر
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی
نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی کهبیایمچو به جانآیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی
بسکهسودایسرزلفتوپختم بهخیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی
همه عالمبهتو میبینموایننیستعجب
به که بینم که تویی چشم مرا بینایی
پیشازینگردگری دردلمنمیگنجید
جز تو را نیستکنوندردل منگنجایی
جز تو اندر نظرم هیچ کسی میناید
وینعجبترکهتوخودرویبهکسننمایی
گفتی از لب بدهم کام عراقی روزی
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی
🎙 #محمدرضاکاکائی
زمستان ۱۳۹۷ خورشیدی
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
🎙 #محمدرضاکاکائی
🔹کانال حافظخوانی
✅ /channel/hafezaneha1
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم وبیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مروق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
🎙 #محمدرضاکاکائی
۱۳۹۰ خورشیدی
آوایش آنلاین و متن بداهه
از #محمدرضاکاکائی
۱۳۹۹ خورشیدی
در شب سرد زمستانی
کورهی خورشید هم چون کورهی گرم چراغ من نمیسوزد
و به مانند چراغ من
نه میافروزد چراغی هیچ
نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا میافروزد
من چراغم را در آمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک
وشب سرد زمستان بود
باد می پیچید با کاج
در میان کومهها خاموش
گم شد او از من جدا زین جادهی باریک
و هنوزم قصه بر یاد است
وین سخن آویزهی لب
که میافروزد؟ که میسوزد؟
چه کسی این قصه را در دل میاندوزد؟
در شب سرد زمستانی
کورهی خورشید هم چون کورهی گرم چراغ من نمیسوزد.
✍ #نیمایوشیج
🎙 #محمدرضاکاکائی
۲۷ بهمن ماه ۱۳۹۹ خورشیدی _ تهران
#لالایی ۲
#پدرانه_دخترانه
لالا کن دخترم ای نازنینم
ببند پلکاتو ، خوبم ، بهترینم
شبا تو رختخواب دستاتو وا کن
واسه هر کی که غم داره دعا کن
همیشه خوشگلی و مثل ماهی
ببند چشماتو رو هر چه سیاهی
لالا کن مهربونم شب درازه
میسوزه هر کی با دنیا نسازه
ببین خوابای شادِ تاب بازی
بدی ها رو نبینی و نبازی
بخواب از آدمک ها چشم بردار
نگهدارت باشه یکتای دادار
شعر لالایی و خوانش بداهه: #محمدرضاکاکائی
آواز لالایی #لاادری
#منوشعر
#پاسخ
چه ميكني؟ چه ميكني؟
درين پليد دخمهها
سياهها، كبودها
بخارها و دودها؟
ببين چه تيشه ميزني
به ريشه ي جوانيت
به عمر و زندگانيت
به هستيت، جوانيت
تبه شدي و مردني
به گوركن سپردني
چه ميكني؟ چه ميكني؟
چه ميكنم؟ بيا ببين
كه چون يلان تهمتن
چه سان نبرد ميكنم
اجاق اين شراره را
كه سوزد و گدازدم
چو آتش وجود خود
خموش و سرد ميكنم
كه بود و كيست دشمنم ؟
يگانه دشمن جهان
هم آشكار، هم نهان
همان روان بي امان
زمان، زمان، زمان، زمان......
.
.
چامه : #مهدی_اخوان_ثالث
آوایش : #محمدرضاکاکائی
ای شده چون سنگ سیاهی صبور
پیش دروغ همه لبخندها
بسته چو تاریکی جاوید گور
خانه به روی همه سوگندها
من ز تو باور نکنم ، این تویی ؟
دوش چه دیدی ، چه
شنیدی ، به خواب ؟
بر تو ، دلا ! فرخ و فرخنده باد
دولت این لرزش و این اضطراب
زنده تر از این تپش گرم تو
عشق ندیده ست و نبیند دگر
پاکتر از آه تو پروانه ای
بر گل یادی ننشیند دگر
#مهدی_اخوان_ثالث «م.امید»
آوایش : #محمدرضاکاکائی
۱۳۹۸ خورشیدی
میتراود مهتاب
میدرخشد شب تاب
نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك
غم اين خفتهی چند
خواب در چشم ترم میشكند
نگران با من استاده سحر
صبح میخواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر
در جگر ليكن خاری
از ره اين سفرم میشكند
نازك آراي تن ساق گلی
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
ای دريغا به برم میشكند
دستها میسايم
تا دري بگشايم
بر عبث میپايم
كه به در كس آيد
در و ديوار به هم ريختهشان
بر سرم میشكند
میتراود مهتاب
میدرخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهكده مردی تنها
كوله بارش بر دوش
دست او بر در،میگويد با خود:
غم اين خفتهی چند
خواب در چشم ترم میشكند.
✍ #نیما_یوشیج
✍: #محمدرضاکاکائی
ساز دهنی : #محسن_مهاجر
زمستان ۱۳۹۷ خورشیدی
از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاریست
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب واندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می شناسم من
زندگی را دوست می دارم مرگ را دشمن.
وای، امّا با که باید گفت این ، من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن
جویبار لحظه ها جاری
چکامه #مهدی_اخوان_ثالث
آوایش : #محمدرضاکاکائی
بیمارم، مادر جان
میدانم، میبینی
می بینم ، میدانی
میترسی، میلرزی
از کارم، رفتارم، مادر جان
میدانم، میبینی
گه گریم، گه خندم
گه گیجم، گه مستم
و هر شب تا روزش
بیدارم، بیدارم، مادر جان
میدانم، میدانی
کز دنیا، وز هستی
هشیاری، یا مستی
از مادر، از خواهر
از دختر، از همسر
از این یک ، و آن دیگر
بیزارم، بیزارم، مادر جان
من دردم بی ساحل
تو رنجت بیحاصل
ساحر شو، جادو کن
درمان کن، دارو کن
بیمارم، بیمارم، بیمارم، مادر جان
چامه : #مهدی_اخوان_ثالث
🎙 : #محمدرضاکاکائی
۱۳۹۹ خورشیدی _ تهران
لحظهٔ دیدار نزدیک است
باز من دیوانهام ، مستم
باز می لرزد،دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونهام را تیغ
های! نپریشی صفای زلفکم را دست
و آبرویم را نریزی دل
ای نخورده مست
لحظهٔ دیدار نزدیک است
چامه #مهدی_اخوان_ثالث
آوایش : #محمدرضاکاکائی
غزل ۱۸۹ حافظ
طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند
کس نیارد بر او دم زند از قصه ما
مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
دادهام باز نظر را به تذروی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
کو کریمی که ز بزم طربش غمزدهای
جرعهای درکشد و دفع خماری بکند
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
حافظا گر نروی از در او هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند
🎙 #محمدرضاکاکائی
۲۳ خرداد ۱۴۰۰ خورشیدی
هست شب
يك شب دم كرده و خاك
رنگ رخ باخته است
باد نو باوهٔ ابر از بر كوه
سوی من تاخته است
هست شب
همچو ورم كرده تنی گرم در استاده هوا
هم ازين روست نمیبيند اگر
گمشده ای راهش را
با تنش گرم بيابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوخته من ماند
به تنم خسته
كه می سوزد از هيبت تب
هست شب
آری شب..
✍ #نیما_یوشیج
🎙 #محمدرضاکاکائی
۲۱ خرداد ۱۴۰۰ خورشیدی
#لالایی
#گنجشک_لالا
خوانش و شعر بداهه #محمدرضاکاکائی
من سوالی ساده هستم تو جواب یک سلامی
من مث یه قصه دورم تو مث یه شعر خامی
ابتدای خط کوچه بعد گریههای بارون
گم شدم رو تن دیوار پشت هقهقای ناودون
توی ازدحام سرما بعد کوچه حس زندون
نردهٔ زرد و تکیده بین خمیازهٔ ایوون
انتظار توو عمق چشمام هر قدم اسیر بنبست
باد با پنجههای خشمش دستای حیاط میشکست
مسلخ نگاه خورشید مقصد خروش و زوزه
مثل تندیس شکسته زیر دست و پای موزه
انتظاری که همیشه انتهاش نگاه سرده
میشه فهمید مث احساساز تکونهای رو پرده
برای همهی فرشتههای کوچولو و دخترم
۱۵ دی ماه ۱۳۹۸ خورشیدی _تهران
#منوشعر
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محب صادق آنست که پاکباز باشد
به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد
سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم
به کدام دوست گویم که محل راز باشد
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد
نه چنین حساب کردم چو تو دوست میگرفتم
که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران
اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد
آوایش : #محمدرضاکاکائی
گپ و گفت شب یلدایی با محمدرضا کاکایی
@Setiq
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی
خم زلفت بنامیزد کنون مجموعه دلهاست
از آن باور نمی دارم که انگیزد پریشانی
ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو چیزی یافت غیر از طور انسانی
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
دریغا عیش شبگیری که چون باد سحر بگذشت
بدانی قدر وصل آن دم که در هجران فرومانی
ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
خیال چنبر زلفش فریبت میدهدحافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
از تصحیح #احمدشاملو
🎙 #محمدرضاکاکائی
۱۳۹۹ خورشیدی
کارم ز دور چرخ به سامان نمیرسد
خون شد دلم زدرد و به درمان نمیرسد
با خاک راه راست شدم همچو باد و باز
تا آب روی میرسدم نان نمیرسد
پی پارهای نمیکنم از هیچ استخوان
تا صد هزار زخم به دندان نمیرسد
سیرم ز جان خود به دل راستان ولی
بیچاره را چه چاره چو فرمان نمیرسد
از دست برد جور زمان اهل درد را
این غصه بس که دست سوی جان نمیرسد
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیدهاند
جز آه اهل فضل به کیوان نمیرسد
تا صد هزار خار نمیروید از زمین
از گلبنی گلی به گلستان نمیرسد
از آرزوست گشته گرانبار غم دلم
آوخ که آرزوی من آسان نمیرسد
یعقوب را دو دیده ز حسرت سپید شد
و آوازهای ز مصر به کنعان نمیرسد
حافظ صبور باش که در راه عاشقی
هر کس که جان نداد به جانان نمیرسد
غزل #منتسب
آوایش : #محمدرضاکاکائی