golhaymarefat | Unsorted

Telegram-канал golhaymarefat - گل های معرفت

2092

برترین و نافع ترین دانش خودشناسی است. ارتباط با ادمین: @hossein246

Subscribe to a channel

گل های معرفت

گریه‌ی شوق

آواز: محمدرضا شجریان
تار: جلیل شهناز

Читать полностью…

گل های معرفت

دیوان شمس تبریزی
غزل شماره ۱۷۱۳

خیزید عاشقان که سوی آسمان رویم
دیدیم این جهان را تا آن جهان رویم...

Читать полностью…

گل های معرفت

شاید من بهتر از هر کس بدانم که چرا تنها انسان است که می‌خندد: او تنها، چنان ژرف رنج می‌برد که از اختراع خنده ناگزیر بوده است. بدبخت‌ترین و غم‌ناک‌ترین، چنان که می‌باید، شادترین جانور است.

اراده معطوف به قدرت
‌فریدریش نیچه
@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

فلک کژروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا...

چنان اِستاده‌ام پیش و پسِ طعن
که اِستاده است الف‌های اطعنا *
خاقانی

* "اطعنا" دو الف دارد که در دو سوی کلمۀ "طعن" ایستاده و در میانه‌اش گرفته است.
شاعر می‌گوید: روزگار همه‌ی طعن‌ها و زخم‌ها و ملامت‌های عالم را نصیب من کرده است.

@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

خرّم آن کو به سر کوی تو جایی دارد
که سر کوی تو خوش آب و هوایی دارد
به سفر رفت و دلم شد جرس ناقه‌ی او
رسم این است که هر ناقه درآیی دارد
                         (آقابیگم جوانشیر)

ابراهیم خلیل‌خان‌جوانشیر[حاکم شهر شوشا در قره‌باغ] دختری خوش‌قریحه و شاعر به نام آقابیگم ( آغابَگیم ) ملقب به "آغاباجی" داشت که پس از قتل آغامحمدخان در قره‌باغ، به جهت مصالح و مناسبات سیاسی در سال ۱۲۱۴ قمری به همسری فتحعلیشاه قاجار درآمد. آقابیگم را بانویی باسواد، باکمال و عابد نوشته‌اند که تمایل چندانی به همجواری با درباریان نداشته است. شاه و اهل حرم احترام ویژه‌ای به وی قائل بوده‌اند.
دوبیتی بسیار معروفی که در طول سالیان دراز و در حجم وسیعی از سوی هنرمندان مختلف و پرآوازه در تصنیف مقامی "شکسته قره‌باغ" خوانده می‌شود منسوب به آقابیگم است:

من عاشیغام قاراباغ      شکّی شیروان قاراباغ
عالم جنّته دؤنسه         یاددان چیخماز قاراباغ

ترجمه: من عاشق قره‌باغ هستم، عاشق شکّی و شروان و قره‌باغم.
اگر دنیا سراسر بهشت گردد، باز قره‌باغ را از یاد نمی‌برم.

اواخر عمر خود را در قم سکنی گزید و اقدامات عام‌المنفعه‌ای چون ساخت مسجد، مدرسه و حمام انجام داد. شاه برای ملاقات وی به قم می‌رفت. از سروده های معروف اوست:

یاریم گئجه گلدی، گئجه قالدی، گئجه گئتدی
هئچ بیلمه‌دیم عمروم نئجه گلدی، نئجه قالدی، نئجه گئتدی!

ترجمه: یارم شب آمد و شب ماند و شب رفت
هیچ ندانستم عمرم کِی آمد و چگونه ماند و چه‌سان گذشت!

آقابیگم در سال ۱۲۴۸ قمری در قم درگذشت و همانجا مدفون است. برادرش ابوالفتح خان متخلص به "طوطی" و دختر برادر دیگرش خورشیدبانو متخلص به "ناتوان" از شاعران معروف آذربایجان هستند.

@parniyan7rang

Читать полностью…

گل های معرفت

پشت دیوارِ زخمی جنگ
و غوغای ظلمانی آز
سکوت روشنی حاضر  است
که دل ها را
از زیبایی اندوه بارش
لبریز می کند

همین گل های سرخ اردیبهشتی
با عطر و بوی حیرت انگیزشان
برای روح های زخمی
غنیمتی هستند.

حسین مختاری
@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

هَله عاشقانْ بِشارت، که نَمانَد این جدایی
بِرَسَد وِصالِ دولت، بِکُند خدا خدایی
زِ کَرَم مَزید آید، دو هزار عید آید
دو جهانْ مُرید آید، تو هنوز خود کجایی؟
کَرَمَت به خود کَشانَد، به مرادِ دل رَسانَد
غم این و آن نَمانَد، بدهد صفا صفایی

(غزلیات شمس تبریزی)
🌱💙💜💙❤️💜🌱

Читать полностью…

گل های معرفت

🌱 دمی با مولانا🌱

گفت پيغمبر ز سرمای بهار
تن مپوشانيد ياران زينهار!
زانکه با جان شما آن می‌کند
کآن بهاران با درختان می‌کند*

ليک بگريزيد از سردِ خزان
کآن کند کو کرد با باغ و رَزان

راويان اين را به ظاهر بُرده اند
هم بر آن صورت قناعت کرده اند
بی‌خبر بودند از جان آن گروه
کوه را ديده نديده کان به کوه

آن خزان نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان عين بهارست و بقاست

مر ترا عقلی‌ است جزوی در نهان
کامل‌العقلی بجو اندر جهان
پس به تاويل اين بوَد کانفاسِ پاک
چون بهار است و حياتِ برگ و تاک
از حديث اوليا نرم و درشت
تن مپوشان زانکه دينت راست پشت
گرم گويد سرد گويد خوش بگير
تا ز گرم و سرد بجهی وز سَعير
گرم و سردش نوبهار زندگی‌ست
مايه ی صدق و يقين و بندگی‌ست

(مثنوی معنوی، دفتر اول)


*این بیت ها برگرفته از یک حدیث منسوب به پیامبر اسلام (ص) است که در سفارشی به یاران بزرگوار خود فرمودند:
"نسیم بهار را غنیمت بشمارید که با بدن های شما همان کاری را می کند که با درختان می کند..."
(بحارالأنوار، ج۵۹، ص ۲۷)
@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

ای علی که جمله عقل و دیده‌ای
شمّه‌ای واگو از آنچه دیده‌ای
تیغ حِلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد

راز بگشا ای علی مرتضی
ای پس سؤ القضا حسن القضا
یا تو واگو آنچه عقلت یافتست
یا بگویم آنچ برمن تافتست

Читать полностью…

گل های معرفت

🌱 ولیّ خدا و شب قدر🌱

شب قدر را پنهان کرده اند در میان شب ها؛[همان طور که]بنده ی خدا را پنهان کرده اند میان مدّعیان. پنهان است نه از حقیری، بلکه از غایتِ ظاهری پنهان شده است. چنانکه آفتاب بر خفّاش نهان است؛ پهلویِ او نشسته و از او خبر ندارد، چون پرده ی محبت دنیا او را صُمّ بُکم[=کر و لال] کرده است!... مگر که رحمت فرو آید که انّا انزلناهُ فی لیله القدر.

در "انزلناه" چند آیت است. مِن الفِ شهر، از هزار ماه شب چهارده او روشن تر است، و در میان آن ماه ها پنهان‌. از غایتِ ظاهری پنهان شده است!
تا روزی که باخبر شود بانگ برآرد: یا حَسرَتا عَلی فرَّطتُ فی جَنبِ الله*، فی جانب الله. زهی جَنب منزّه، زهی جانب بی جانب!

مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمدعلی موحد
صص ۳۱۶و ۳۱۷



* اشاره است به پاره ای از آیه ۵۶ سوره زُمَر:
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ
ترجمه: تا مبادا كسى بگويد دريغا و حسرتا بر آنچه در حضور خدا كوتاهى کردم، و به راستی که از ريشخندكنندگان [دین و قرآن] بودم.

@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

ما در میانه‌ایم
به دور از کرانه‌ها
چو مرغان بی‌پروا
سوار بر بادهای‌خیره‌سر
یا چو مستان رخوت‌جو
اُفتان و خیزان، ناهُشیوار

آه از این نسیم بازی‌گوش!
چشم می‌درانیم از
همهمه

اینک ماییم
بر لبه
اِستاده بر کرانه

〰 حسین مختاری
@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

💙لحظاتِ آرامِ تنها بودن با خدا💙
.

Читать полностью…

گل های معرفت

رزیتا‌ یوسفی
بوی‌‌باران
🌱🌸🌸🌱

@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

خواننده:فرهاد مهراد
شاعر: شفیعی‌کدکنی
@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت!
----------- مولانا


"اگر کسی به توصیه‌های ناملموس ولی مداوم، و یقیناً درستِ فرشته‌ی راهنمای خود گوش دهد، خواهد دید که آن سروش او را به چه راه‌های دوردست و حتی چه دیوانگی‌هایی فرا می‌خواند، با این همه همچنان که او رشد می‌کند و مصمم‌تر و مؤمن‌تر می‌شود مسیر او درست در همان سمتی است که پَری گفته بود... و کسی که از فرشته‌ی راهنمایش پیروی کرد هرگز گمراه نشد.* حتی اگر نتیجه‌ی این پیروی ضعف جسمانی باشد، باز کسی نیست که بگوید پایان کار تأسف‌انگیز خواهد بود؛ زیرا این اندرزها متضمّن حیاتی هماهنگ با اصولی متعالی‌ترند.
اگر شب و روزتان چنان است که با شادی از آنها استقبال می‌کنید و زندگی از خود شمیمی چون گل‌ها و گیاهان معطر می‌پراکند، اگر انعطاف‌پذیرتر، پُرستاره‌تر و فناناپذیرتر است، شما به پیروزی دست یافته‌اید. تمامی طبیعت برای‌تان فرخنده‌بادی است و شما در آن لحظه دلیلی برای تبرّک خویش دارید."
(والدن: هنری دیوید ثورو، ترجمه سیّدعلیرضا بهشتی شیرازی، انتشارات روزنه، ص۶۹-۲۶۸.)

--------------------------------------
* یادآور آیه‌های هشتم تا دهم سوره‌ شمس:

فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (آنگاه نافرمانی و پرهيزگارى‏‌اش را در آن الهام كرد.) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا (براستی هرکس که آن را پاکیزه داشت، رستگار شد.) وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا(و براستی نومید شد هرکس که آن را فرومایه داشت.)
@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

قلبِ خون‌چکان❤️


اسم این گلی که دیروز برای اولین بار در باغچه‌ی یک خانه دیدم و عاشقش شدم "قلب خونریز" هست، البته یک اسم علمی داره که غلط کرده و باید به نفع عشق کنار بره. کاش دل خون هم به همین قشنگی و طراوت و اعجاز باشه. نتیجه خنده‌دارش برا من اینه که با خون دل برم سمت آینه و تلاش کنم زیبا باشم. خدا زیباست و زیبایی رو دوست داره. همه عناصر شهری دور و برش، از پل‌ها و آسمون خراش‌ها به گرد پای یک گل نمی‌رسیدند.

http://t.me/+SBU3VDHloTiP9jEq

Читать полностью…

گل های معرفت

خیزید عاشقان که سوی آسمان رویم
دیدیم این جهان را، تا آن جهان رویم
نِی نِی که این دو باغ اگر چه خوش است و خوب
زین هر دو بگذریم و بدان باغبان رویم
سجده کنان رویم سوی بحر همچو سیل
بر روی بحر زان پس، ما کف زنان رویم
زین کوی تعزیت به عروسی سفر کنیم
زین روی زعفران به رخِ ارغوان رویم
از بیم اوفتادن لرزان چو برگ و شاخ
دل‌ها همی‌طپند به دارالامان رویم
از درد چاره نیست چو اندر غریبییم
وز گَرد چاره نیست چو در خاکدان رویم
چون طوطیان سبز به پرّ و به بال نغز
شکّرستان شویم و به شکرستان رویم
این نقش‌ها نشانه‌ی نقاش بی‌نشان
پنهان ز چشم بد، هله تا بی‌نشان رویم
راهی پر از بلاست ولی عشق پیشواست
تعلیممان دهد که در او بر چه سان رویم
هر چند سایه‌ی کرم شاه حافظ است
در ره همان به‌ست که با کاروان رویم
ماییم همچو باران بر بام پرشکاف
بجهیم از شکاف و بدان ناودان رویم
همچون کمان کژیم که زه در گلوی ماست
چون راست آمدیم چو تیر از کمان رویم
در خانه مانده‌ایم چو موشان ز گربگان
گر شیرزاده‌ایم بدان ارسلان رویم
جان آینه کنیم به سودای یوسفی
پیش جمال یوسف، با ارمغان رویم
خامش کنیم تا که سخن بخش گوید این
او آن چنانک گوید ما آن چنان رویم
غزلیات شمس

Читать полностью…

گل های معرفت

تصنیف کاروان

بنان
مرتضی محجوبی
رهی معیری

Читать полностью…

گل های معرفت

شکسته‌ی قره‌باغ
خواننده: عارف بابایف

Читать полностью…

گل های معرفت

شادیی که با کسی تقسیم نشده است، شادی نیست!

📙 دکتر ژیواگو
‏ اثر: بوریس پاسترناک

Читать полностью…

گل های معرفت

🌱 در محضر مولانا🌱

حکیمیم طبیبیم ز بغداد رسیدیم
بسی علتیان را ز غم بازخریدیم

سَبَل‌های کهن را غم بی‌سر و بُن را
ز رگ هاش و ز پی‌هاش به چنگاله کشیدیم

طبیبان فصیحیم که شاگرد مسیحیم
بسی مرده گرفتیم در او روح دمیدیم

بپرسید از آن‌ها که دیدند نشان‌ها
که تا شکر بگویند که ما از چه رهیدیم

سر غصه بکوبیم غم از خانه بروبیم
همه شاهد و خوبیم همه چون مه عیدیم

طبیبان الاهیم ز کس مزد نخواهیم
که ما پاک روانیم نه طمّاع و پلیدیم

مپندار که این نیز هلیله‌ست و بلیله‌ست
که این شُهره عقاقیر ز فردوس کشیدیم

حکیمان خبیریم که قاروره نگیریم
که ما در تن رنجور چو اندیشه دویدیم

دهان باز مکن هیچ که اغلب همه جغدند
دگر لاف مپران که ما بازپریدیم


معنی لغات و اصطلاحات
حکیم: اهل حکمت، خردمند، پزشک
بغداد: مرکز حکومت خلفای عباسی، که به داشتن مدارس عالی و دانشمندان و پزشکان ماهر شهرت داشت.
علتیان: بیماران/ علتی: بیمار/ علت: بیماری (خام خوردن علت آرَد در بشر- مثنوی)
بازخریدن: رهانیدن
سَبَل: نوعی بیماری مربوط به چشم است  که در آن موی در درون پلک می روید و رگ های چشم متورّم می شود.
بُن: ریشه/ غم بی سر و بن: غم های ناپیدا، و بی حد و اندازه.
چنگاله: آلت فلری باریک و سرکج که در طبابت بکار می رفته است.
فصیح: زبان آور، کاربلد
مسیح: عیسی بن مریم که با دَم خویش بیماران مرده دل و جان را شفا می بخشید.
رهیدن: خلاص شدن، شفا یافتن‌
روبیدن: پاک کردن، جارو کردن
شاهد: نکو روی، زیبا
مه عید: هلال ماه عید فطر
طبیبان الاهیم ز کس مزد نخواهیم: ما برای علاج درد خلق خدا برای خود کیسه ندوخته ایم و در پی کسب درآمد نیستیم. یادآور آیه: قُل ما اَسألُکُم عَلَیهِ مِن اَجر إلا مَن شاءَ اَن یَت‍خِذَ إلی َربه سبیلا ( فرقان:۵۷) بگو من ازشما هیچ مزدی نمی خواهم مگر اینکه کسی بخواهد به سوی پروردگار خویش راهی برگزیند.
طمّاع: حریص و آزمند
هلیله و بلیله: دو نوع داروی گیاهی که می کوبیدند و به عنوان مسهل و قابض به بیمار می خوراندند/ از هلیله قبض شد اطلاق رفت// آن هلیله و آن بلیله کوفتن...(مثنوی).
شُهره: مشهور، زبانزد
عقاقیر: ج عَقّار؛ داروهای گیاهی
فردوس: بهشت
خبیر: آگاه، خردمند
قاروره: ظرف شیشه ای برای گرفتن و نگه داشتن نمونه ادار بیمار// این نبض مرا بگیر و قاروره ببین( دیوان شمس)
لاف مپران: لاف نزن.
____
خلاصه ی کلام مولانا
در این غزل زیبا و دلنشین این است که ما از نوع طبیبان مدعی نیستیم که قاروره ببینیم و نبض بگیریم و مزد ستانیم. ما با یک نظر بیماری های روحی و روانی را درمان می کنیم و برای این کار هم مطالبه ی مزد و پاداش نمی کنیم. دارویی که ما می دهیم ار جنس هلیله و بلیله نیست؛ ما طبیبان عیسی دمیم و داروی مان را از فردوس برین آورده ایم.
مولانا خود این نوع معالجه را تجربه کرده است؛ آنگاه که به بیماری عُجب و غرور مبتلا بود و در دست نااهلان گرفتار آمده بود، شمس تبریز، این حکیم الاهی، از راه رسید و انگشت بر رگ جانش نهاد و دردش را دوا کرد و رفت. در اولین حکایت مثنوی هم که سخن از طبیب الاهی می رود درواقع همان شمس است که جان دردمند مولانا را درمان کرد و از آن همه رنجوری نجاتش داد:
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
حالا هم مولانا از پس قرن ها با مثنوی و غزل هایش جان های مشتاق را هدایت و درمان می کند. همچنان که خود فرموده بود(به نقل از رساله سپهسالار): "بعد از ما مثنوی شیخی کند و مرشد طالبان گردد و سایق و سابق ایشان باشد."
مولانا در غزل معروف و دل انگیز: "مرده بُدم زنده شدم..." درواقع داستان ناخوشی خود و معالجه ی پر از شگرد شمس تبریز را با ما در میان می گذارد.
(حسین مختاری)
@golhaymaefat

Читать полностью…

گل های معرفت

اتاق هنوز تاریک روشن است ولی صدای جیک‌جیک گنجشک سحرخیز از حیاطِ پایین به گوش می‌رسد. یکریز جیک‌جیک می‌کند؛ چه می‌گوید؟ چه می‌خواهد؟ جیک‌جیک شوق است یا ندای دعوت است؟ یحتمل طالب دوست و همنواست. نکند همنوای خود را گم کرده باشد؟
همین دیروز اول صبح بود که وقتی درِ حیاط را بستم و پای به کوچه گذاشتم گربه‌ی سیاه و سفیدی را دیدم که بسوی گنجشک نابالغ و پرنارُسته‌ای خیز برداشت و علی رغم جَستن‌ها و پریدن‌های گنجشگ نگون‌بخت بالاخره به چنگش آورد و به دهن برگرفت و الفرار. چه کار می‌توانستم کرد؟ فقط ایستادم و تماشا کردم.
حالا اتاق روشن‌تر شده است و دیگر صدای جیک‌جیک پرنده سحرخیز شنیده نمی‌شود. آیا دعوتش اجابت شده و مونسی یافته؟ یا... نمی‌دانم!
ندای نهیب مولانا را از پسِ قرون می‌شنوم که:

اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی
وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی...
به کاهلی بنشینی که این عجب کاریست
عجب تویی که هوای چنان عجب نکنی

Читать полностью…

گل های معرفت

🌱 «خدایا کسانی را که به ما رحم نمی کنند بر ما مسلط مکن؛ وَلا تُسَلِّطْ عَلَيْنا مَنْ لا يَرْحَمُنا.»🌱

Читать полностью…

گل های معرفت

باز ۱۲ فروردین است و سال‌روز کوچیدن تو. بر سر مزارت جمع آمده‌ایم، با دل‌هایی که هنوز از کوچ نابهنگام تو محزون‌اند.
نوبهار است و فصل شکفتن و سر زدن از خاک. درختانِ تازه به برگ نشسته‌ی مزارستان راز نوزایی و تجدید حیات را بازگو می‌کنند و نسیم ملایم و نوازشگری که می‌وزد به شکل باور نکردنی حزن و اندوه‌مان را می روبَد و با خود می‌بَرَد. گویی پیکی از سوی توست- حامل پیغامی بشارت‌آمیز.
اما چه کنیم که ما هنوز گرفتار خاک و هزار گونه حجابیم؛ و برای کنار زدن این پرده‌های تو بر تو راهی نمی‌دانیم و ترفندی نمی‌شناسیم. مگر باز تو یاری‌مان کنی و از راه‌هایی که می‌شناسی دستی برسانی و نوازشی کنی. نظیر واقعه‌ی شبِ پیشین: دمدمه‌های صبح بود؛ درست ساعت کوچ و پروازت. من دوان دوان به خانه آمدم، خانه‌ی قدیمی‌مان بود، همان که تو جوانی‌ات را در آن گذراندی و تک‌تک ما را به زیر بال و پر گرفتی و ایمنی‌مان بخشیدی. از همان مدخل درِ کوچه دیدمت که در محفلی که در حیاط برپا بود درست بر صدر مجلس نشسته‌ای: پاکیزه و آراسته؛ مثل همیشه.
با شوق بسویت دویدم و نزدیک‌ شدم. در یمین و یسارت بانوانی برازنده و متشخص جلوس کرده‌ بودند. بانویی که در ذیل مجلس بر یک صندلی نشسته بود و مراقب اوضاع بود روی به من کرد و گفت آرام باشم و سکون محفل را حفظ کنم...
چشم که گشودم سپیده در حال سر زدن بود.

نامت را بر زبان می‌آورم و
راز شکفتن را
چون دانه‌های متورّم
بر خاک می‌افشانم
ابر پُر بارانی از رفتن باز می‌ایستد و
اشک امانم نمی‌دهد
روح و فرشتگان نازل شده‌اند
درختان سایه‌افکن
دست‌افشانی می‌کنند و
نهر‌ها در سایه جاری می‌شوند.

Читать полностью…

گل های معرفت

رضا بابایی

نیایش، دینی‌ترین رفتار انسان است. هیچ گفتار و رفتار دیگری به اندازه مناجات با خدا، انسان را دینی‌تر و معنوی‌تر نمی‌کند. نیایش با خدا، سنت پیامبران و دوستان خدا بوده است؛ اما متأسفانه این بخش مهم از دین و دینداری، در میان مسلمانان معاصر، رنگ باخته است.
توجه بی‌قاعده و سودجویانه به جنبه‌های غیر معنوی دین، بسیاری از دینداران را از مهم‌ترین رسالت ادیان که نزدیک‌تر کردن انسان به خدا است، غافل کرده است؛ حال آنکه گام نخست در دینداری و مسلمانی، پیوند معنوی و روحی با خدا است. تا این پیوند نباشد، هیچ‌ یک از برنامه‌های اصلی و فرعی دین، قابل اجرا نیست، و اگر اجرا گردد، مرده و بی‌جان است. دین، یعنی خداپرستی، و خداپرستی بدون ارتباط معنوی با خدا ادعایی بیش نیست. از سوی دیگر، برای ارتباط معنوی با خدا، راهی بهتر از نماز و نیایش وجود ندارد.
گفت‌وگو با خدا، چنان روحیه‌ای به انسان می‌دهد که زندگی را برای او لذت‌بخش‌تر، و روح را برای معراج به ماورای آب و خاک، آماده‌تر می‌کند. در مناجات با خدا، آنچه مهم است حضور دل و صمیمت در گفتار است. در محضر دوست، ترتیب و آداب چندانی نباید جست. زبان دل را باید گشود و چشم جان را.

Читать полностью…

گل های معرفت

تو در باغ روییدی وُ
باغ پُر از آواز پرنده شد
من در جامه‌ی نوروزی
به دیدارت آمدم وُ
در سایه‌ات نشستم
خاک با من از تو سخن گفت

〰 حسین مختاری
@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

از مرگ که بیدار شوی
خودت را
در آغوشِ من خواهی یافت
خواهم بوسیدَت
و بسیار خواهم گریست...

ریچارد براتیگان
.

Читать полностью…

گل های معرفت

یک بند از منظومه حیدربابای شهریار با ترجمه فارسی

بایرام یئلى چارداخلارى ییخاندا
نوْروز گوْلى، قارچیچگى چیخاندا
آغ بولوتلار کؤینکلرین سیخاندا
بیزدن ده بیر یاد ائلییه ن ساغ اوْلسون
دردلریمیز قوْى دیکلسین، داغ اوْلسون


چون چارتاق را فِکنَد بادِ نوبهار
نوروزگُلى و قارچیچگى گردد آشکار
بفشارَد ابر پیرهن خود به مَرغزار
از ما هر آنکه یاد کند بى گزند باد
گو:‌ دردِ ما چو کوه بزرگ و بلند باد!

نوروز گُلی: گل نوروزی، زنبق وحشی
قارچیچگی: گُل حسرت
@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

ز نوبهار به رقص است
ذره ذرهٔ خاک

تو نیز جزو زمینی
درین بهار مخسب!

(صائب تبریزی)

نقاشی: کامبیز درمبخش
@golhaymarefat

Читать полностью…

گل های معرفت

دمی با مولانا🌱

گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اِجلالی کنی

طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آنَش با مَلَک اَنباز کن

تا تو تاریک و ملول و تیره‌ای
دان که با دیوِ لعین همشیره‌ای

مولانا از جمله‌ی عارفانی است که تجربه‌های عرفانی بسیاری از روزه داری و امساک و قلّت طعام دارد. او رزق و روزی را مختص جسم نمی‌دانسته، و بر این باور بوده است که حکمت و معنویات نیز نوعی روزی محسوب می‌شوند-روزیِ جان. و تجربه‌هایش می‌گویند که برای باز شدن دهان باطنی و تناول از خوراک‌های جان‌فزا باید دهان ظاهر را بست- همان طور که نوزادی را از شیر می‌گیرند تا به غذاهای لذیذتر خو کند. بنابراین جان را باید از شیر شیطان محروم کرد تا نور حق نوشد و فربه گردد.
@golhaymarefat

Читать полностью…
Subscribe to a channel