کانال اشعار ناب @gazalestan مدیریت @behzad_uromia کانال پوشاک مارک معروف👇👇 @markmarof
با درد بساز چون دوای تو منم
در کس منگر که آشنای تو منم
گر کشته شوی مگو که من کشته شدم
شکرانه بده که خون بهای تو منم
مولانا
🍃🌸🍃🌸🍃
@gazalestan کانال اشعار ناب
@jalebeestan کانال جالب و علمی
آمـدم زیبـایی ات را با غـزل غـارت کـنم
گر بخواهی یا نخواهی_با دلم یارت کنم
هم ردیف چشم های شَرّه و مستت شوم
هم قوافی با نفس های تو _ تکرارت کنم
از لبانت بوسه هـایت را بِدُزدم نیمه شب
یار شب هایم شوی و صبح بیدارت کـنم
#سیمین_بهبهانی
در حسرت دیدارت بی خوابم و بـیدارم
یاد دل من هستی؟ای مظهر زیـبـایی
تلخ ست همه ی عمرم از شدت دلتـنگی
یا سوی تو باز آیم؛یا اینکه تو مـی آیی!
#مولانا
با دوست بگذرد نفسی هم، غنیمت است
پروانه شو؛ بسوز و بگو دَم غنیمت است
بسیار گو مباش عتابِ نگاهیاش
هرچند لطف اوست به ما کم، غنیمت است
تنها همین وجود تو ای دل، عزیز نیست
انصاف اگر دهی، همه عالم غنیمت است
شد گردباد از تپش دل، نظارهام
آهوی جلوهگر نکند رَم، غنیمت است
کردی به عکس آینه اسکندر این خطاب
در زیر آسمان، دل بیغم غنیمت است
#کشمیری
یلدا
امشب همه جا حکایت از یلدا بود
دیدارِ همه هم نفسان سودا بود
همراه انار پسته هم می خندید.
پروانه به عشق شمع وگل می رقصید.
خرمالو و آجیل و گل وشیرینی.
به به ، به چنین شب و چنین آئینی.
القصه کتاب حضرت حافظ بود.
هرکس پی نیتی تفعل بگشود
ماهم زِ هوای دل فراوان گفتیم
از خواجه ی عشق مرحمت ها جُستیم
@gazalestan
برایم آوازی بخوان،
سازی بزن
و نور را به مهمانی شب و شعرو آینه دعوت کن.
برایم قصهای از مسافران غربتنشین بگو،
بگو که در زمهریر سخت بیابان هنوز روزنی از خورشید تابان، گرمابخش دلهای حزین و اندوهمندشان است
و تن به نفرین فرسایندهی غربت نسپردند.
برایم شعری روشن کن،
واژهای بسوزان
و عشق را از پس حصارهای تودرتوی قلبهای زنگاربسته بیرون بیار
و مرحمی برتن رنجور غصهها بگذار.
شب بلند است و من چشمانتظار،
برایم دستاویزی از قرارِ دلهای بیقرار بیار.
#معصومه_نقیلو
☘❤️☘
جمشید اگر جام جمش را بفروشد
مجنون لقب محترمش را بفروشد
آدم برود محضر جبریل امین
و تک برگی حق القدمش را بفروشد
بعد از سفری با دم کوتاه خروسش
عباس بیاید قسمش را بفروشد
شاعر بنشیند لب اندوه خیابان
چای و غزل تازه دمش را بفروشد
قابیل برای دیه حضرت هابیل
یک دانگ هوای حرمش را بفروشد
درویش تبرزین بزند بر دل کشکول
در کوچه خیابان کرمش را بفروشد
من میخرم اینها که فروشی است
ولیکن لعنت به کسی که قلمش را بفروشد
@gazalestan
━━━━━━━━━━━
یک جرعه غزل، سهم من از هر دو جهان بس
از هر دو جهان، عشق مرا نام و نشان بس
یک قطعه ترنّم ز لبِ بادِ مسافر
یک چشمه تبسّم ز لبِ آب روان بس
همسایگی باغ گلی شاعر و شیدا
همصحبتی باغچهای غنچهدهان بس
یک کوزه پُر از خواهشِ نوشیدن دریا
یک سفره پُر از خاطرههای خوشِ نان بس
یک رکعت مقبول، ارادت به گل سرخ
یک باغچه ادراک ز گلبانگ اذان بس
یک قبله دعا در شب عرفانیِ تقدیر
یک جرعه اجابت ز سبوی رمضان بس
لبتشنهام، آبم بدهید از غزل عشق
یک جرعه غزل، سهم من از هر دو جهان بس...
━━━━━━━━━━━
❏ #رضا_اسماعیلی
✼سلام عصر زیباتون بخیر 💖
قصد کردم به نگاهت همه عابر باشم
مصلحت بود فقط کوی تو زائر باشم
شاید این نبض دعا .حال پریشانم بود
که به اوج تپشی، عاشق و شاکر باشم
راه پردردسری .رفتم و حکمت دارد
این که در مهلکه ی عشق,مسافر باشم
باید از جان گذرم گرچه ز پا افتادم
دل زانو زده ام شاهد و ناظر باشم
دست از دامن دل می کشم و دنیایت
شرح خودگفتم و برصبر تو قادر باشم
وقت آن می رسد آخر ،سفر آغاز کنم
با تبی مانده به تن ، کوچ مهاجر باشم
شعرها رنگ وجودت شده ' آرامم کن
کاش با دیدن تو . شاعر ماهر باشم
🍃💐 ♥ 🍃
شاعری رندم که از هفت آسمان افتاده ام
عاشقی مستم که در جام جهان افتاده ام
آمدم کشفت کنم ای عشق! ای عشق زلال
پس کجایی ؟ سوزن در کاهدان افتاده ام
رفتنت دیوانه خواهد،کرد دریا را و من
کشتی بی نا خدای بادبان افتاده ام
عشق تو بازیچه خود کرده ایمان مرا
در به در ورد زبان کودکان افتاده ام
بی تو بعد، تازه ای افزوده خواهد شد به علم
بی تو من در هیچ جای این جهان افتاده ام
لابلای زخم و زیلی های شعرم مانده ام
بین بینامتنیت های زبان افتاده ام
دست و پا و عقل و دین و صبر و سر را باخته
با دلی دریا به کف در پای جان افتاده ام
مرتضای شاعرم من مرتضای با ''الف''
حافظی،دیگر که در ظرف زمان افتاده ام
#اصلی
#مرتضا_خدایگان
@gazalestan
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
📃حضرت حافظ
✅اصلی
@gazalestan
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم
بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم
جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم
خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم
تا نجوشیم از این خنب جهان برناییم
کی حریف لب آن ساغر و پیمانه شویم
سخن راست تو از مردم دیوانه شنو
تا نمیریم مپندار که مردانه شویم
در سر زلف سعادت که شکن در شکن است
واجب آید که نگونتر ز سر شانه شویم
بال و پر باز گشاییم به بستان چو درخت
گر در این راه فنا ریخته چون دانه شویم
گر چه سنگیم پی مهر تو چون موم شویم
گر چه شمعیم پی نور تو پروانه شویم
گر چه شاهیم برای تو چو رخ راست رویم
تا بر این نطع ز فرزین تو فرزانه شویم
در رخ آینه عشق ز خود دم نزنیم
محرم گنج تو گردیم چو پروانه شویم
ما چو افسانه دل بی سر و بی پایانیم
تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم
گر مریدی کند او ما به مرادی برسیم
ور کلیدی کند او ما همه دندانه شویم
مصطفی در دل ما گر ره و مسند نکند
شاید ار ناله کنیم استن حنانه شویم
نی خمش کن که خموشانه بباید دادن
پاسبان را چو به شب ما سوی کاشانه شویم
چه بگویم سحرت خیر؟توخودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟که توهم این وهم آنی
به که گویم که دل ازآتش هجرتوبسوخت؟
شده ای قاتل دل ؛ حیف ندانی که ندانی
همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی
چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام
بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی
من و تو اسوه ی عالم شده ایم باب تفاهم
که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی
به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای
کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی
بشنو"صبح بخیر"از من درویش و برو
که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی
شهریار
سلام صبح بخیر
لحظه ها را ميگذرانيم
تا به خوشبختي برسيم
غافل ازاينكه خوشبختي در
آن لحظه هایی بود كه گذرانديم.....
👤
♡🪴♡
قلب سفید🤍
بگووو به شهر بی تماشا بگوو
ماه من از شبهای یلدا بگوو
از اتفاق لحظه لحظه من
از افتاب صبح فردا بگوو
@gazalestan کانال اشعار ناب @jalebeestan کانال جالب و علمی
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
#حضرت_حافظ
.
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان
که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان
که شنیده است نهانی که در آید در چشم
یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان؟
یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه
در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان؟
چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم
که جهانی است پر از راز به سویم نگران..
بس که در راز جهان خیره فرو ماندستم
شوم از دیدن همراز جهان سرگردان..
#رعدی_آذرخشی
.
اینقدر از حال عاشق بی خبر بودن چرا
بی مروت، بی وفا، بیدادگر بودن چرا
شب به بزم مدعی ناخوانده رفتن پیشکش
محفل آرای وصالش تا سحر بودن چرا
#نجیب_کاشانی
شده احساس کنی هست ولی نیست کسی؟
دم به دم در تب یک حالت مبهم باشی!
غرق رویای کسی باشی و یادت نکند
تو ولی در طلبش شهره ی عالم باشی...
🌵
آدم های امن، همانهایی هستند که
همه چيز ميتوانی بهشان بگويی
بدون اينکه قضاوت يا تحقيرت کنند
ميتوانی کنارشان احساس بودن کنی
خیس بارانم ولی , چیزی نمیخواهد دلم
سردو لرزانم ولی , چیزی نمیخواهد دلم
سقفِ دل محکم شده امن است جایِ یادِ تو
سخت ویرانم ولی, چیزی نمیخواهد دلم
سربه سر هر لحظه هرجا جایِ پایِ خاطرات
درد بر جانم ولی, چیزی نمیخواهد دلم
هرقدم ، بن بست گویا راه من را بسته است
زنده میمانم ولی , چیزی نمیخواهد دلم
بغض دارم در گلو ، حسرت به دل ماندم ببین
شعر میخوانم ولی , چیزی نمیخواهد دلم
گرچه تن زخمی تر از ابر بهارانم کنون
مثلِ طوفانم ولی , چیزی نمیخواهد دلم
خسته ام هر استخوانم لایِ زخمی کهنه است
سخت گریانم ولی , چیزی نمیخواهد دلم
ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم
موج ریگ خشک را آب روان پنداشتیم
شهپر پرواز ما خواهد کف افسوس شد
کز غلط بینی قفس را آشیان پنداشتیم
#صائب_تبريزى
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل فشانی میکند
ما به داغ عشق بازی ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
نای ما خاموش ولی این زهره شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند
بی ثمر هرساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند
میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی میکند
شهریارا گو دل از ما مهربانان نشکنید
ورنه قاضی در قضا نامهربانی میکند
#شهریار
عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند
هر دو از احساس نفرت پر شدند
دل به چشمان کسی وابسته بود
عقل از این بچه بازی خسته بود...
@gazalestan
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب؟!
جان و دل می خواستی از عاشقان
جان و دل را می سپارم روز و شب
تا نیابم آنچه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم، گاه تارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
زآن شبی که وعده دادی روز وصل
روز و شب را می شمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب
گفت ای موسی ز من می جو پناه
با دهانی که نکردی تو گناه
گفت موسی من ندارم آن دهان
گفت ما را از دهان غیر خوان
از دهان غیر کی کردی گناه
از دهان غیر بر خوان کای اله
آنچنان کن که دهانها مر ترا
در شب و در روزها آرد دعا
از دهانی که نکردستی گناه
و آن دهان غیر باشد عذر خواه
یا دهان خویشتن را پاک کن
روح خود را چابک و چالاک کن
ذکر حق پاکست چون پاکی رسید
رخت بر بندد برون آید پلید
می گریزد ضدها از ضدها
شب گریزد چون بر افروزد ضیا
چون در آید نام پاک اندر دهان
نه پلیدی ماند و نه اندهان
با سرانگشت کشيدم به دلش عکس تو را
عکس زيباے تو را سير تماشا کردم
و به عشق تو فرآيند تنفس را هم
جذب اکسيژن چشمان تو معنا کردم
باز با بازدمے اسم تو بر شيشه نشست
من دمم را به اميد تو مسيحا کردم
پنجره دفترم امروز شد و شيشه غزل
و من امروز بر اين شيشه تو را "ها" کردم
آن قدر آه کشيدم که تو اين شعر شدے
جاے هر واژه، نفس پشت نفس جا کردم
اینک اے شعر مه آلوده خداحافظ تو
ختم این شعر نفسگیر در اینجا کردم
🍃💐🍃
خوش نشين بر لب آبی که روان ميگذرد
تا که احساس کنی عمر چنان ميگذرد
از صـدای گـذر آب چنان می فهمی
تندتر از آب روان عمر گران ميگذرد
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
آنقدر سیر بخند که ندانی غم چیست.