✍تصاویر گلها، گیاهان، ستارگان، ابزار جنگی، شخصیتهای ادبی و ... همرا با توضیحات و نمونههای از شعر و نثر. ✍فیلمها و کلیپهای ادبی https://t.me/joinchat/AAAAAE_PKsBjBFtvmZ9XNg ارتباط با ادمین جهت ارسال تصاویر: @MaryamBehvandi
🌷کلاس شاهنامه🌷
گفتار چهارم:
❇️ جهانداری و پادشاهی(بخش۱)
🔶 شاهرخ مسکوب
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
چون داغِ عشق در جگرم جا گرفتهای ...
#شهریار
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
#شاملو🍃💚
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
آی عشق... آی عشق...
#افشین_یداللهی
#احمد_شاملو
#علیرضا_قربانی
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
چو شبروان سرآسیمه ، گرد خانه مگرد تو خود بهانه ی خویشی پی بهانه مگرد تو نور دیده ی مایی به جای خویش در آی چنین چو مردم بیگانه گرد خانه مگرد تویی که خانه خدایی بیا و خود را باش برون در منشین و بر آستانه مگرد زمانه گشت و دگر بر مدار بی مهری ست تو بر مدار دل از مهر و چون زمانه مگرد چو تیر گذشتی ز هفت پرده ی چشم کنون که در بن جانی پی نشانه مگرد بهوش باش که هرنقطه دام دایره ای ست تو در هوای رهایی درین میانه مگرد کمند مهر نکردی ز گیسوان بلند دگر به گرد سر من چو تازیانه مگرد تو شعر گمشده ی سایه ای ، شناختمت به سایه روشن مهتاب خامشانه مگرد
#هوشنگ_ابتهاج(ه.ا.سایه)
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
🌷کلاس شاهنامه🌷
گفتار سوم:
❇️ تاریخ (بخش ۵)
🔶 شاهرخ مسکوب
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
**به مناسبت زاد روز
#احمدشاملو
«بامداد»
آه بامداد
هر چه کرد و هر چه بود
بهترینِ شعرهای قرن را سرود
چون سپیده بود
گاه غنچه میشکفت
یک گل غریب
در میان خلوت حیاط در بهار
گاه مثل صبحهای غمگرفته شمال
میگرفت
تیره بود و تار
گاه در میان عصر اطلسی
خواب سالهای تفته را
آه میکشید
گاه چون پرندهیی
در میان آسمان بیکران یک وجب اتاق خویش
میپرید
گاه مثل کودکی
در تمام کوچههای سنگلاخ بیدلیل شهر
میدوید
هر چه کرد و هر چه گفت و هر که بود
بهترین شعرهای این زمانه را سرود
پس بر او
تا قیامت زبان پارسی
درود!
بهمن 84
#دکترسیروسشمیسا
شعر «بامداد» از مجموعه شعر زندگانی قدیمیست
🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
ماههای پایانی عمر کمال الملک در میان شاگردانش احتمالا نیشابور است !
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ.....
شعر: #اسماعیل_خویی
آهنگ و اجرا : #فرهاد_مهراد
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
🌷کلاس شاهنامه🌷
گفتار سوم:
❇️ تاریخ (بخش ۲)
🔶 شاهرخ مسکوب
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
نکوداشت استاد دکتر فتحالله مجتبایی
١٨ آذر سالگرد تولد استاد نامدار ادیان و. عرفان شرقی دکتر سید فتحالله مجتبایی است که نمیتوان از کنار آن به سادگی و بی تامل گذشت.
استادی که در نوع خود تراز بسیاری از کارکردها و فعالیتهای علمی و فرهنگی است و بیگمان اکنون در این روزگار پر بیم و هراس که سنگ فتنه بر طاق مقرنس اندیشه و فرهنگ ایرانی پیاپی میرسد؛ اندیشیدن در این باره که موجودی ذخایر و نفایس ما در بخش ادیان و عرفان شرقی و هندی و اسلامی و مطالعات تطبیقی چند شخصیت از این دست هست، میتواند خواب را از چشمان بیداردلان برباید.
دکتر مجتبایی در مقام مترجمی آگاه و چیره دست که به رموز و فنون زبانهای مبدا و مقصد آگاهی دارد و نیز با اندیشههای ارسطو و افلاطون دمساز است و آثار ادبیات هند را به خوبی میشناسد؛ البته کشکولی از فضایل اخلاقی و مردم زیستی و انسانسازی را با خود دارد که نشان دهنده تبار نیک و اسلاف صاحب شان ایشان نیز هست.
این دانشآموخته هاروارد که میتوانست در بهترین جاهای علمی دنیای امروز معیار درست دانش و بینش باشد، زیستن در ایران را بر همه چیز برتری دادهاست و اگر سمت مشاغل اداری رفتهاست چیزی فراتر از جایگاه مهم رایزن فرهنگی در شبهقاره نبودهاست.
میتوان حس و حال این بیت رودکی را در ذهن مدیران مراکزی چون دایرهالمعارف بزرگ اسلامی که دکتر مجتبایی پشتوانه مهم علمی آنجاست، حدس زد که:
دائم بر جان او لرزم زیراک
مادر آزادگان کم آرد فرزند
یعنی این که دانشگاه و دانشکده هر چه بخواهی هست اما این که چند تن مانند استاد مجتبایی در آنجا صاحب کرسی است، بیپاسخ میماند.
در روزگاری که بیگانگان و دشمنان فرهنگ و اندیشه و تعالی با سحر و افسونی بیمانند در پی تاختن بر فکر و پندار جوانان هستند و همه چیز از بام تا شام در بررسی اتفاقاتی چون نگاه بهاره به مناره و قهر او با ستاره، صرف میشود اشاره به چنین نوادر روزگار شاید خالی از طعن هم نباشد اما چه باک که همیشه روایی خرمهره از گوهر بیشتر بودهاست بی آن که از شان و اعتبار و بهای گوهر کاسته شود.
سایه چنین آفتابی تابناک باد
#دکترعبدالرضامدرسزاده
🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
تراژدی گفتگو در ایران
#دکترسیناجهاندیده
زنده یاد محمد جعفر پوینده اولین مترجمی است که باختین را به ایران آورد و از مکالمهگرایی باختینی(سودای مکالمه) گفت اما خود «شهید گفتگومندی» است(۱۸ آذر ۱۳۷۷). یادش جاودان.
🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
خوانش و تحلیلی کوتاه درباره نگاره "دیدن خسرو، شیرین را در چشمه سار" منسوب به استاد سلطان محمد تبریزی
در بخشهای قبلی داستان مثنوی خسرو وشیرین ، دیدیم که شیرین بعد از دیدن تصویر خسرو که شاپور سه بار در مسیرش نهاده بود عاشق تمثال خسرو میشود و بعد از جویا شدن از صاحب تصویر ، توسط شاپور پی به حقیقت صاحب تصویر برده و تصمیم می گیرد بسمت مداین حرکت کند و بعد از آغاز این مسیر
سپیده دم چو دم بر زد سپیدی
سیاهی خواند حرف ناامیدی
شتابان کرد شیرین بارگی را
به تلخی داد جان یکبارگی را
پدید آمد چو مینو مرغزاری
در او چون آب حیوان چشمه ساری
ز شرم آب از رخشنده خانی
شده در ظلمت آب زندگانی
ز رنج راه بود اندام خسته
غبار از پای تا سر برنشسته
به گرد چشمه جولان زد زمانی
ده اندر ده ندید از کس نشانی
فرود آمد به یک سو بارگی بست
ره اندیشه بر نظارگی بست
چو قصد چشمه کرد آن چشمه نور
فلک را آب در چشم آمد از دور
تصویرسازی استاد نظامی در ادامه این صحنه واقعا ستودنیست👇
پرندی آسمان گون بر میان زد
شد اندر آب و آتش در جهان زد
تن سیمینش میغلطید در آب
چو غلطد قاقمی بر روی سنجاب
عجب باشد که گل را چشمه شوید
غلط گفتم که گل بر چشمه روید
در آب انداخته از گیسوان شست
نه ماهی بلکه ماه آورده در دست
ز مشک آرایش کافور کرده
ز کافورش جهان کافور خورده
مگر دانسته بود از پیش دیدن
که مهمانی نوش خواهد رسیدن
در آب چشمه سار آن شکر ناب
ز بهر میهمان میساخت جلاب
ادامه داستان را از جای دیگر و با آمدن خسرو به طرف سرزمین ارمن برای دیدن و دست یافتن به شیرین ، پی میگیریم 👇
غلامان را بفرمود ایستادن
ستوران را علوفه برنهادن
تن تنها ز نزدیک غلامان
سوی آن مرغزار آمد خرامان
طوافی زد در آن فیروزه گلشن
میان گلشن آبی دید روشن
عروسی دید چون ماهی مهیا
که باشد جای آن مه بر ثریا
به لب گلنار و بالا همچو سروی
سرین فربه ، میانش همچو غروی
در آب نیلگون چون گل نشسته
پرندی نیلگون تا ناف بسته
ز هر سو شاخ گیسو شانه میکرد
بنفشه بر سر گل دانه میکرد
◀️ چند نکته کوتاه درباره این نگاره:
1_نوع خط و رقم موجود در تکه سنگ پایین نگاره، برخلاف موارد مشابه همین نسخه،جای تامل داشته و احتمالا الحاقی است.
2_ استفاده از رخنمون های انسانی در طراحی و پرداز صخره های نگاره از مولفه های سبکی استاد سلطان محمد است
3_سلطان محمد در اجرای متفاوت پیکره اسب شیرین از نظامی نیز الهام می گیرد که می سراید:
نهاده نام آن شبرنگ، شبدیز
بر او عاشقتر از مرغ شب آویز
یکی زنجیر زر پیوسته دارد
بدان زنجیر پایش بسته دارد
4_علیرغم پرسوناژهای کم نگاره که بر اساس مضمون داستان طراحی شده اند، صحنه بصورت پویا اجرا شده است
5_این صحنه از داستان، به وفور در نسخه های مصوری از آن آمده و به سنتی در شیوه کتاب آرایی ایرانی درآمده است.
6_نظامی چون شاعری اخلاق گراست در سرایش این بخش از داستان جانب حیا و ساحت شیرین را نگهداشته، مثلا در ورود شیرین به چشمه سار می گوید:
به گرد چشمه جولان زد زمانی
ده اندر ده ندید از کس نشانی
یا آن هنگام که چشمش به خسرو می افتد که وی را نظاره می کند:
ز شرم چشم او در چشمه آب
همی لرزید چون در چشمه مهتاب
جز این چاره ندید آن چشمه قند
که گیسو را چو شب بر مه پراکند
و این گونه از چشمه سار می گریزد:
برون آمد پری رخ چون پری تیز
قبا پوشید و شد بر پشت شبدیز
در انتها از زبان شیرین به یک دیالکتیک جالب نیز برمیخوریم:
هوای دل رهش می زد که برخیز
گل خود را بدین شکر برآمیز
دگر ره گفت از این ره، روی برتاب
روا نبود نمازی در دو محراب
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
🌷کلاس شاهنامه🌷
گفتار سوم:
❇️ تاریخ (بخش ۶)
🔶 شاهرخ مسکوب
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
#فروغ_فرخزاد
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
🌷کلاس شاهنامه🌷
گفتار سوم:
❇️ تاریخ (بخش ۶)
🔶 شاهرخ مسکوب
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
استاد احسان یار شاطر:
"وطن بیش از آنکه کوه و رود ودره و ساختمان باشد، فرهنگ است."
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
#احمدشاملو
یاد عزیزان رفته بهخیر🖤
🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
**۲۱ آذر به مناسبت زاد روز
#دکتررضابراهنی
شعر، زائیده بروز حالتی ذهنی است برای انسان در محیطی از طبیعت؛ به این معنی که به شاعر حالتی دست می دهد که در نتیجه آن، او با اشیاء محیط خود و با انسان ها نوعی رابطه ی ذهنی پیدا می کند و این رابطه، به نوبه ی خود، رابطه ای روحی است که در آن اشیاء، حالت مطلقا فیزیکی و مادی خود را از دست می دهند و در واقع، بخشی از احساس و اندیشه ی شاعر را به عاریه می گیرند.
#طلا_در_مس
#رضا_براهنی
🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
هر کوه تجلیگه اسرار جهان است
ازکوهنوردان سر هرقله نشان است
پرشورترین جلوهی خورشید سحرگاه
بر بام دماوند و سهند و سبلان است
#دکترنصرتالهصادقلو
11 دسامبر روز جهانی کوهستان
🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
شانس کسایی که آنلاینن ❤️
لیست تا ساعاتی دیگر حذف میشود ...
✔️ پکیجی جذاب از کانال های V.I.P به صورت تخصصی امشب براتون جمع آوری کردیم ، پس از این فرصت طلایی استفاده کنید
⬇️⬇️⬇️⬇️
/channel/addlist/YL6BpeOI0XhjMzZk
🌜🌜🌜
🌹حکایت سرودن یک غزل
ابوالحسن ورزی زن زیبایی داشت که از خوبرویان تهران به شمار میآمد و علاوه بر چهرهی جذاب، روحی زیباپرست و لطیف داشت.
اهل دل و شیفته شعر ...و ادبیات و هنر بود و با این خصائل جسمی و روحی، الهامبخش طبع شاعرانه ورزی به شمار میآمد.
وی نیز در جلساتی که همسرش شرکت میکرد، حضور داشت و در همین نشست و برخاستها بود که بین او و یک جوان بلندبالای مازندرانی علائق عاشقانه شکفته شد و بتدریج حدیث مهرورزی آنها به یکدیگر از پرده برون افتاد و نهایتاً بین ورزی و همسرش جدائی رخ داد و آن عاشق و معشوق باهم ازدواج کردند.
طبع ظریف و حساس ورزی از این جدایی بسیار آزرده و مکدّر و ملول شد و به تدریج به آشفتگیهای روحی گرفتار آمد. دوستان مشترک آنها که رنج و عذاب بیحد ورزی را میدیدند و احتمال میدادند که به جنون گرفتار آید، از این رویداد بسیار رنجیده و ناراحت شدند و آن را مغایر آئین دوستی و جوانمردی میدانستند و جمعاً به مرد مازندرانی فشار وارد آوردند که زن را رها کند و نهایتاً پس از ۷-۶ ماه آن دو از هم جدا شدند و زن بار دیگر به زندگی ورزی پیوست و غزل زیبا و پرمعنای «آمد امّا در نگاهش آن نوازشها نبود»، بازتاب این رویداد بود. داستانی که موجب شد تا ورزی، آزردگیهای روحی و احساسات لگدمال شده خود را در این غزل بیان کند. از سردی بوسهها و نگاههای بینوازش و آغوش بدون مهر شکوه و شکایت کند و از رسوائیها ناله سردهد.
تردید ندارم که خوانندگان صاحبنظر این نوشته براحتی میتوانند به عمق ملال و آزردگیهای روحی شاعر پیببرند.
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خوابآلودهاش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهرهی دل شسته بود
عکس شیدایی، در آن آیینهی سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسهاش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بیپروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را، نشان از آتش سودا نبود
دیدم، آن چشم درخشان را ولی در آن صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود...
؟
#ترانه_مرا_ببوس...
شاعر: #حیدر_رقابی (هاله)
با صدای ماندگار #حسن_گلنراقی
#زهراغریبیان_لواسانی
حیدر رقابی از هواداران دکتر مصدق و از نوجوانی هواخواه جبهه ملی بود . دکترای فلسفه از دانشگاه برلین و حقوق بین الملل از دانشگاه کلمبیا آمریکا داشت و استاد یکی از دانشگاه های آمریکا بود .
دفتر شعری به نام آسمان اشک داشت که شعر ترانه مرا ببوس،از آن مجموعه است .
سال ۱۳۶۶ در تهران درگذشت و مدفن او در گورستان ابن بابویه شهر ری هست .
مرا ببوس، مرا ببوس
برای آخرین بار، تو را خدا نگهدار، که میروم به سوی سرنوشت
بهار ما گذشته، گذشتهها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت
در میان توفان همپیمان با قایقرانها
گذشته از جان باید بگذشت از توفانها
به نیمه شبها دارم با یارم پیمانها
که بر فروزم آتشها در کوهستانها
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
«بهار هم ملکالشّعراء بود اما...»
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
از محمدتقی بهار، این ستایشگرِ ایران و آزادی، اغلب با عنوانِ «ملکالشّعراء» یادمیکنیم. همروزگارنش نیز بهخصوص در اخوانیّهها و نامهنگاریها او را «مَلِک» خطابمیکردند که تعبیری محبتآمیز و کوتاهشدهٔ «ملکالشعراء» است. اگر مرادمان از «ملکالشّعراء»، دراشاره به بهار «ملکالشعراءِ آستانِ قدسِ رضوی» باشد، تعبیرِ درستی است؛ اما گویا گاه بهاشتباه بهار را ملکالشّعراءِ شاهانِ قجری یا پهلوی و درنتیجه شاعری درباری پنداشتهاند؛ یا دستکم از کلام چنین نیز میتوان برداشتکرد .
ملکالشّعرایی (یا امیرالشّعرایی و رئیسالشّعرایی) منصبی رسمی بود که از میانِ شاعرانِ کهن کسانی همچون عمعق و برهانی و صائب بدان شناختهشدهاند. براساسِ حکایتِ پنجمِ چهارمقالهٔ نظامیِ عروضی، میدانیم که امیرمعزّی امیرالشّعراءِ ملکشاهِ سلجوقی بود. و برپایهٔ حکایتِ هشتم از همین اثر عمعق صاحبِ چنین منصبی در دربارِ خاقانیان (در ماوراءِالنهر و ترکستان) بود. و در همین دربار، رشیدی «سیّدالشعراء» بود و ماجرای منافسهٔ او با عمعق خواندنی است؛ آنجاکه عمعق شعرِ رشیدی رابینمک خوانْد و رشیدی، شعرِ خود را شهد و شکر و بینیاز از نمک، و درمقابلْ شعرِ عمعق را شلغم و باقالایی خواند که احتیاج به نمک دارد!
در عصر قاجار محمودخانِ صبا (نوهٔ فتحعلیخانِ صبا) چنین جایگاهی داشت. و چنانکه از همین نمونهها پیداست، چنین منصبی الزاماً بیانگرِ بزرگیِ هیچ شاعری نبود. مهدیِ حمیدی آنجاکه سروده «گر تو شاهِ دخترانی من خدای شاعران ام» گوشهٔ چشمی به چنین مرتبهای داشت. این منصب، خاص فرهنگِ ایرانی نیز نبود و تِد هیوز (۱۹۹۸_۱۹۳۰) در یکیدودههٔ پایانِ عمرش، ملکالشعراء انگستان بود. در فرهنگِ عربی نیز شوقیبکِ مصری (متوفّی به قرن ۲۰) که گاه رویکرد و جایگاهِ او را با مرتبهٔ بهار و اقبالِ لاهوری میسنجند، چنین منصبی داشت.
ملکالشّعراییِ آستانِ قدسِ رضوی نیز، اگرچه منصبی اعطایی و رسمی بود اما ماهیّتی مذهبی و آیینی داشت. دربارهٔ پیشینهٔ این منصب چیزی نمیدانم اما اینقدر میدانیم که بهار پس از درگذشتِ پدرش (میرزا محمد کاظمِ صبوری، صاحبِ این مرتبه در عهدِ ناصری) درعینِ جوانی (هجدهسالگی) و پس از سرودنِ شعری در مدحِ مظفرالدینشاه به درجهٔ ملکالشّعراییِ آستانِ رضوی نائلآمد. اینقدر نیز میدانیم که پس از درگذشتِ بهار، در فاصلهٔ سالهای ۱۳۵۶_۱۳۳۶، این منصب از آنِ شاعری منقبتسرا بهنامِ قاسمِ رسا بود.
اگر بهار را که بهحق «شاعرِ آزادی»اش میخوانند، ملکالشّعراء درمعنای رسمی و متعارفِ آن بشماریم، جفایی است که در حقّ او و جایگاهِ شعریاش رواداشتهایم. و درآنصورت او چگونه جرأت و جسارتِ آن را مییافته که بهکرّات مظفرالدینشاه را پند دهد و حتی محمدعلیشاه را سرزنشکند و نیز درکنارِ ستایشهای گاه مصلحتاندیشانه و دولتمردانه، رضاشاه را سفارش و سرزنش کند و بارها نیز به زندان افتد و... ؟!
جالبتر آنکه بهار جز در سالهای نخستِ شاعریاش که اغلب اشعارِ مدحومنقبتی و مذهبی (مولودیّه، غدیریّه، منقبتِ امام هشتم و امام جعفر و...) میسروده، در کارنامهی دهههای بعد، کمتر قطعاتی دراین مایهها دارد.
بازگردیم به آغازِ سخن. آیدینِ آغداشلو در مصاحبهای باعنوانِ «شاملو شدن و شاملو ماندن»، به چندوچونِ منصبِ ملکالشّعرایی در جهان و ایران، و نیز ظرفیتِ شخصیّتی و شعریِ شاملو برای احرازِ چنان مرتبهای (در معنای فراگیر و جهانیاش) اشاراتیدارد. ایشان ضمنِ پاسخ به این پرسش که «آنطور که در قدیم هر دورهای «ملکالشّعراء» داشتند، از نظرِ شما، چه ویژگیهایی لازم است برای اینکه کسی ملکالشّعرای دورانِ خود شود؟» میگویند: «[...] یا مثلِ ملکالشّعرا بهار که ملکالشّعرای ایران بود. بعد از او دیگر شخصِ جامعی را سراغندارم» (روزنامهٔ «شرق»، دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲، ص۹). دکتر محمد دهقانی نیز جایی بهار را «آخرین ملکالشّعرای ایران» خواندهاست (از شهرِ خدا تا شهرِ انسان، انتشاراتِ مروارید، ۱۳۸۹، ص۱۱۳). تأکیدِ ما بر ترکیبِ «ملکالشعرای ایران» در این دو نقلِ قول است.
باتوجه به آنچه آمد میتوانگفت عنوانِ «ملکالشعراء» در این دو عبارت چندان دقیق بهکارنرفتهاست.
🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
**رشدیه
۱۸ آذر سالگرد درگذشت میرزا حسن رشدیه،
ازپیشگامان نهضت فرهنگی وبنیان گذار آموزش نوین ایران
اگر بخواهیم ده شخصیت تأثیرگذار و سرنوشتساز را در تاریخ معاصر ایران نام ببریم، بیگمان یکی از آنان میرزا حسن رشدیه است. در سیزدهم تیر 1230خورشیدی در تبریز به دنیا آمد و در 18یا 21 یا 29 آذرماه ۱۳۲۳ در 93 سالگی در قم درگذشت. در جوانی، به تشویق پدر، از رفتن به نجف منصرف شد و کشورهای عثمانی را برای تحصیل علوم برگزید. دو سال نیز در مدرسۀ فرانسویزبان بیروت تحصیل کرد. در همین کشورها با شیوههای نو در سوادآموزی آشنا شد. تعلیم ساختارمند الفبا را در یکی از مدارس ایروان آغاز کرد. ناصرالدین شاه در بازگشت از سفر اروپا، در ایروان با رشدیه دیدار کرد و از او خواست که به ایران بیاید و نخستین مدرسۀ ایرانی را راهاندازی کند؛ اما هنوز از ایروان بیرون نیامده بود که از پیشنهاد خود پشیمان شد. گویا همراهان شاه به او گفته بودند که این مدارس، جوانان را متجدد و یاغی میکند. رشدیه ناامید نشد. از ایروان به تبریز آمد و در آنجا با سرمایۀ شخصی و میراث پدری، نخستین مدرسه را در سال 1266 خورشیدی بنیان گذاشت. مکتبداران تبریز، این رقیب تازهنفس را برنتافتند و مردم را علیه او تحریک کردند. میرزا حسن، به رغم آنکه دروس طلبگی نیز خوانده بود و در کسوت روحانی بود، در تبریز متهم به بابیگری و فرنگمآبی شد. چندین بار مدرسۀ او را غارت کردند. ناگزیر از تبریز به تهران آمد و در آنجا نیز مدرسهای به نام «رشدیه» ساخت و نخستین کتاب درسی مدارس را نوشت. او معتقد بود فرزندان ایران، افزون بر قرآن و گلستان سعدی و مختارنامه، باید کتابهای علمی هم بخوانند. رشدیه، سوادآموزی را در ایران متحول کرد؛ بر تنوع کتابهای درسی افزود؛ میز و تختهسیاه به کلاسهای درس آورد؛ آموزش الفبا را به شکلی نو، جایگزین «الف دو زَبَر اَن، دو زیر اِن، دو پیش اُن» کرد. پیش از او، تحصیل دانش، ویژۀ نخبگان و طبقۀ مرفه جامعه بود. رشدیه سوادآموزی را چنان آسان و ارزان کرد كه دیگر هیچ کس بهانهای برای فرار از سوادآموزی نداشته باشد. حمایت از تأسیس مدارس دخترانه، انتشار روزنامه و شبنامه علیه استبداد و نیز اختراع الفبای صوتی، از دیگر کوششهای او در تهران بود. همچنین در سالهای پایانی عمر، آموزش الفبای نابینایان را آغاز کرد؛ اما فقر شدید، مانع پیشرفت او در ساختن مدرسهای برای نابینایان شد.
بیشترین مخالفتها با مدارس رشدیه، به دلیل مشروطهخواهی او و تنوع مواد و کتب درسی در این مدارس بود. ناظم الاسلام کرمانی در کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» میگوید: «شیخ فضل الله نوری در مجلسی به من گفت: ای ناظم الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم میدهم آیا مدارس جدید خلاف شرع نیست؟ آیا ورود به این مدارس مصادف اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک، عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمیکند؟ مدارس را افتتاح کردید، آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید، حالا شروع به مشروطه و جمهوری کردید؟» (ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، نشر آگاه بخش اول، ص322)
رشدیه، 27 جلد کتاب درسی برای سوادآموزان فارسیزبان نوشت. چندین مدرسه در تبریز و تهران و شهرهای دیگر بنیان نهاد که بیشتر آنها را در همان زمان تعطیل یا ویران کردند. پیش از او نیز کسانی بودند که در این راه قدم برداشتند؛ اما هیچیک پشتکار و نستوهی او را نداشت. سرانجام نیز به قم تبعید شد و در 93 سالگی در نهایت فقر و عسرت درگذشت. قبر او اکنون در یکی در قبرستانهای قم است؛ اما هیچ نشانی بر سر قبر او نیست که یافتن آن آسان باشد. اکنون در ایران، هیچ خیابانی، هیچ کوچهای، هیچ دانشگاهی، هیچ روزی و حتی هیچ مدرسهای به نام او نیست.
یکی از دخترانش، به نام شهناز رشدیه(معروف به شهناز آزاد)، از پیشگامان جنبش زنان در ایران بود. شهناز با راهاندازی مجلۀ «نامه بانوان» که همۀ نویسندگان آن زن بودند، جنبش مطالبات زنان را در ایران پایهگذاری کرد. عنوان «نخستین مدیر زن مدرسه در قم» نیز نصیب یکی دیگر از دختران او شد.
چهار سال پس از فوت مظلومانۀ رشدیه، نیما یوشیج دردنامهای در رثای او و همگامانش سرود:
یاد بعضی نفرات
روشنَم میدارد:
اعتصام یوسف،
حسن رشدیه.
قوّتم میبخشد
ره میاندازد
و اجاقِ کهنِ سردِ سَرایم
گرم میآید از گرمی عالیدَمِشان.
نام بعضی نفرات
رزقِ روحم شده است.
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جرئتم میبخشد
روشنم میدارد
#زندهیاداستادرضابابایی
🍁🍁
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
گل من پرندهای باش و به باغ باد بگذر
مه من شکوفهای باش و به دشت آب بنشین
گل باغ آشنایی گل من کجا شکفتی
که نه سرو می شناسد
نه چمن سراغ دارد ؟
نه کبوتری که پیغام تو آورد به بامی
نه به دست باد مستی گل آتشین جامی
نه بنفشهای
نه جویی
نه نسیم گفت و گویی
نه کبوتران پیغام
نه باغ های روشن
گل من میان گلهای کدام دشت خفتی
به کدام راه خواندی
به کدام راه رفتی؟
گل من
تو راز ما را به کدام دیو گفتی ؟
که بریده ریشهی مهر شکسته شیشه ی دل
منم این گیاه تنها به گلی امید بسته
همه شاخهها شکسته
به امید ها نشستیم و به یادها شکفتیم
در آن سیاه منزل
به هزار وعده ماندیم
به یک فریب خفتیم ...
#م_آزاد
زادهی_۱۸_آذر_۱۳۱۲
درگذشتهی ۱۳۸۴
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
♧▬▬▬❄️
• @GaleryeTasavireAdabi
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧