کپی تمام پستها با یا بدون ذکر منبع، بلامانع است. غرض نشر مفاهیم آزادیخواهانه و دفاع از مالکیت خصوصی و بازار آزادست. این کانال، یک کتابخانهٔ تلگرامی و بانک اطلاعاتی برای آزادیخواهان، مدافعان بازار آزاد و علاقمندان به مکتب اتریشی است.
سیاست تعرفهای ترامپ، شمشیری دو لبه است که در پس پرچم آمریکا و سایهی کاپیتول، اقتصاد جهانی را به چالش میکشد. این رویکرد، با افزایش هزینهها برای برندهایی چون پورشه، نه تنها جیب مصرفکننده را نشانه میگیرد، بلکه زنجیره تأمین جهانی را متزلزل میسازد. تعرفهها، در ظاهر حامی تولید داخلی، اما در باطن، آتش تورم و تنش تجاری را شعلهور میکنند. سیاستی که شاید غرور ملی را برانگیزد، اما به قیمت گرانی و انزوای اقتصادی تمام شود.
🆓 @freemarketeconomy
آمریکا بر پایهی اندیشهای انقلابی شکل گرفت: فرد، مهمتر از دولت است.
این مفهوم ریشه در اندیشههای فیلسوفانی مانند جان لاک دارد و بر ایدههایی مثل حق حیات، آزادی، و مالکیت تأکید میکند. در آمریکا، این حقوق در اسناد بنیادینی مانند اعلامیه استقلال (۱۷۷۶) برجسته شدهاند، که بیان میکند انسانها دارای حقوق غیرقابل سلب مانند «زندگی، آزادی و پیگیری خوشبختی» هستند. این اصول بر قانون اساسی و نظام حقوقی کشور تأثیر گذاشته و به عنوان مبنایی برای دفاع از آزادیهای فردی در برابر دخالت دولت استفاده میشوند.
در همان زمان که انقلاب آمریکا در حال شکلگیری بود، در اروپا نیز انقلابی فلسفی در جریان بود. ایمانوئل کانت، فیلسوف آلمانی، آن را «انقلاب کوپرنیکی» نامید. او گفت: ذهن انسان صرفاً ناظر واقعیت نیست، بلکه آن را میسازد. در نتیجه، واقعیت دیگر بیرونی و مستقل نبود؛ بلکه محصول ذهن انسان تلقی شد.
پس از او، هگل این مسیر را رادیکالتر ادامه داد. او باور داشت که تنها «آگاهی» وجود دارد و ماده، ارزشی ندارد. در نگاه او، دولت تجلی ذهن مطلق یا خدا بر زمین است. هگل نوشت: دولت، ایدهی الهی روی زمین است. دولت، خدایی سکولار است که انسان باید در برابرش سر تعظیم فرود آورد و وظیفهی فرد، اطاعت کامل از ارادهی دولت است.
🆓 @freemarketeconomy
نمودار صادرات و واردات تجاری سالانه بین آمریکا و چین در ۲۵ سال گذشته.
آمار پارسال:
واردات آمریکا از چین: نزدیک ۴۴۰ میلیارد دلار
واردات چین از آمریکا: نزدیک ۱۴۵ میلیارد دلار
🆓 @freemarketeconomy
قطعا با تمام متن همنظر نیستم، اما تشخیص نویسنده در مورد دوگانهی خطرناک ترامپیسم و ووکگرایی کاملاً بهجاست. راه برونرفت، عبور شجاعانه از هر دو و بازگشت به لیبرالیسم بازار آزاد است.
Читать полностью…ثروت در تولید ناخالص داخلی (GDP) است، نه در تراز تجاری (Balance of Trade). احمقها!
کسانی که فکر میکنند ثروت یک کشور در تراز تجاریاش است، ما را به دوران لویی چهاردهم (کولبر) و مرکانتیلیسم برمیگردانند — یعنی حداکثرسازی ثروت ملی از طریق فلزات گرانبها و مازاد تجاری با استفاده از تعرفهها و استعمار برای تأمین مواد خام.
🆓 @freemarketeconomy
تصمیم دونالد ترامپ برای اعمال تعرفههای سنگین بر کالاهای وارداتی، بهویژه از کشورهایی چون چین و متحدان دیرینه آمریکا، نهتنها نمایانگر کوتهبینی اقتصادی است، بلکه ضربهای مهلک به بنیانهای تجارت جهانی و اعتماد بینالمللی وارد میکند. این سیاست، که با شعار "اول آمریکا" توجیه میشود، در واقع به مثابه تیری است که از کمان رها شده و پیش از آنکه به هدف ادعاییاش برسد، خود کماندار را زخمی میکند. تعرفهها، این ابزار منسوخ و کهنهکار قرن بیستم، در جهانی که زنجیرههای تأمین به تاروپود اقتصاد مدرن تنیده شدهاند، بیش از آنکه رقبا را تضعیف کنند، مصرفکننده آمریکایی را به گروگان میگیرند؛ قیمتها بالا میروند، قدرت خرید کاهش مییابد و صنایع داخلی که قرار بود از این سپر آهنین بهرهمند شوند، در دام هزینههای فزاینده مواد اولیه گرفتار میآیند.
ترامپ با این رویکرد، نهتنها از درک پویایی اقتصاد جهانی عاجز به نظر میرسد، بلکه تاریخ را نیز نادیده میگیرد. مگر نه آنکه جنگهای تعرفهای دهه ۱۹۳۰، با قانون بدنام اسمووت-هاولی، رکود بزرگ را عمیقتر کرد و جهانی را به سوی انزوا و تنش سوق داد؟ امروز، در عصر دیجیتال و ارتباطات بیمرز، اینگونه سیاستها نه تنها ناکارآمد، که مضحک جلوه میکنند. ادعای حمایت از کارگر آمریکایی در حالی مطرح میشود که شرکتهای بزرگ، به جای بازگشت به خاک آمریکا، تنها مسیر تولید خود را به سوی کشورهایی با نیروی کار ارزانتر کج میکنند و این چرخه، جز فرسایش اعتبار ایالات متحده و تضعیف جایگاهش در نظم جهانی، ثمری ندارد.
این تصمیم، بیش از آنکه استراتژی باشد، نمایشی است برای جلب نظر مخاطبان داخلی؛ نمایشی که پردههایش با هزینهای گزاف برای اقتصاد و دیپلماسی آمریکا برپا شده است. در جهانی که همکاری و رقابت هوشمندانه کلید پیشرفت است، توسل به حربه تعرفه، نه نشانه قدرت، که اعترافی تلخ به ضعف در برابر پیچیدگیهای زمانه است.
🆓 @freemarketeconomy
https://youtu.be/05_8eQWIpWc?si=DI992KpDmagNT2dV
نهایت، این مصرفکنندگان هستند که باید هزینه جنگ تجاری را متحمل شوند
Читать полностью…⚜️گذار سوریه پسا اسد به اقتصاد بازار آزاد؟/ دولت نجات سوریه به اقتصاد لیبرال باور دارد:
قسمت اول:
هنگامی که بشار اسد در سال ۲۰۰۰ به ریاست جمهوری رسید، او یک دولت لویاتانی و اقتصاد نادیده گرفته شده را از "حافظ اسد" پدرش به ارث برده بود. نقل شده که "حافظ اسد" زمانی افرادی که انگیزهای برای کارآفرینی و اجرای ایدههای سودآور اقتصادی داشتند را مجبور به ترک کشورشان برای جستجوی فرصتهای شغلی و سرمایه گذاری بهتر کرده بود.
سوسیالیسم بعثی "برابری در بدبختی" را برای سوریها ایجاد کرده بود. با این وجود، هنگامی که رژیمهای کمونیستی ناکارآمد اروپای شرقی در دهه ۱۹۹۰ فروپاشیدند و رژیمهای سرمایهداری مرفه جایگزین آنها شدند، سوریها شروع به پرسیدن این پرسش از خود کردند: "آیا ما نیز نباید انتظارات بیشتری داشته باشیم"؟
در آن زمان "بشار" ۳۴ ساله و چشم پزشک علاقمند به تجارت و فناوری، که متعهد به اجرای اصلاحات در بازار و کاهش سرکوب سیاسی شده بود وارد عرصه سیاست شد. بسیاری امیدوار بودند که سوریه با جانشینی او به جای پدرش به یک داستان موفقیت دیگر برای سرمایه داری تبدیل شود. با این وجود، پس از آن که سوریها از عدم تحقق وعدههای اسد ناامید شدند و شورش علیه او در سال ۲۰۱۱ آغاز شد، صاحبان کسب و کارهای سوری که در دهه ۲۰۰۰ از دوره موقت رونق برخوردار شده بودند مابین اقتصادی جنگی و دزدسالاری حکومتی که صنایع سودآور کشور را توسط حلقه اطرافیان شخص اسد میبلعید گرفتار شده بودند.
با از بین رفتن حزب بعث، سوریها اکنون امیدوارند که بقایای اقتصاد دولتی حافظ و سرمایهداری رفاقتی دوره بشار اسد جایگزین اقتصاد بازار آزاد در آینده شود. "بسام الکواتلی" رئیس حزب لیبرال سوریه میگوید: "موفقیت در این مسیر به تعهد دولت به آزادیهای اقتصادی و سیاسی بستگی دارد امری که به بازگشت صاحبان کسب و کار سوری در خارج از کشور به کشورشان و ظهور بنگاههای اقتصادی داخلی کمک خواهد کرد".
این سیاستمدار سوری به "العربی الجدید" میگوید: "نیاز به یک اقتصاد باز مبتنی بر بازار، سادهسازی رویهها و حذف تحریمها وجود دارد، اما البته این مشروط به برخورداری شهروندان سوری از سطحی از دموکراسی و آزادی بیان است. بسیاری از بازرگانان میخواهند کسب و کار خود را از سر بگیرند و بسیاری از سوریهای تبعیدی میخواهند به کشورشان بازگردند و در این فرآیند مشارکت کنند".
دولت نجات سوریه وابسته به "هیئت تحریرالشام" پیش از این مدلی از سرمایه داری اسلامی را در ادلب اجرا کرده بود که از برخی جهات به تبدیل این استان نسبتا عقب مانده به یکی از مرفهترین مناطق سوریه در زمان سرنگونی بشار اسد کمک کرد. این مشابه مدلی بود که "رجب طیب اردوغان"، رئیس جمهور ترکیه دنبال کرد که دوران طلایی اقتصادی را برای ترکیه البته تا پیش از مشکلات مالی اخیر آن کشور به ارمغان آورد.
چراغهای نئون روشن رستورانهای مملو از جمعیت در شهر ادلب و خیابانهای پرهیاهوی آن در تضاد کامل با اقتصاد در حال فروپاشی، پوند بی ارزش سوری، و قطعی برق در نواحی تحت کنترل اسد بود جایی که حتی اعضای طبقه متوسط نیز به ورطه فقر رانده شده بودند.
هرگونه تظاهر به سوسیالیسم بعثی با صحنههای کودکان زباله گرد در دمشق که به دلیل سوء مدیریت حکومت اسد، تحریمهای بین المللی، بحران بانکی لبنان و شخصیتهای فاسد حکومتی سوریه که سرمایه محدود آن کشور را بلعیده بودند گرفتار فقر شدند خنثی شده بود و دیگر جذابیتی نداشت.
🆓@freemarketeconomy
مدرنیزاسیون دولتی یا تولید میلیونها «عینالله باقرزاده»
(بخش ۱/۲)
گرفتن ابزار تولید از دست مالکان آن و واگذاریشان به افرادی که با آن ابزار کار میکنند نامش سوسیالیسم نیست؛ از آن بدتر است! نامش سندیکالیسم است. میزس در همان کتاب سوسیالیسم توضیح میدهد که کارگران برخلاف روشنفکران عموماً به دنبال سندیکالیسم هستند. یعنی میخواهند خودشان مالک ابزاری باشند که با آن کار میکنند و سودش را نیز به جیب بزنند. یعنی هواداران سندیکالیسم انتظار دارند کماکان جریان سود برقرار بماند، هرچند این را در نظر نمیگیرند که در کنار سود چیزی به نام زیان هم وجود دارد. به هر حال سندیکالیسم به حدی از تناقض و اشکالات اساسی نظری رنج میبرد که اجرای کامل و واقعی آن حتی ناممکنتر از سوسیالیسم است. در مورد ایران اگر بخواهیم مثالی بزنیم همان مطالبۀ «شورایی شدن» ادارۀ مجتمع نیشکر هفتتپه که چند سال پیش کسانی آن را مطرح میکردند میتواند مصداق سندیکالیسم باشد.
از این موضوع که بگذریم، نفس این عمل که شما اشیایی از جمله زمین را بدون توجیه حقوقیِ مبتنی بر حق مالکیت و بدون طی فرایند صحیح قضایی از کسانی بگیرید و به کسانی دیگر بدهید هرچه باشد ربطی به مالکیت خصوصی و اقتصاد بازار و مناسبات سرمایهداری ندارد. مناسبات سرمایهداری پیش از هر چیزی یک مناسبات حقوقی است. سرمایهداری و لیبرالیسم معادل کارخانه و بوتیک و گالری و شهر و کتوشلوار و کراوات و فوتبال و خودروی سواری و تماشای فیلم و بوسۀ زن و مرد و آسمانخراش نیست. اینها پیامدها و میوههای عملکرد یک نظام حقوقی هستند که در حیطۀ اقتصاد نام سرمایهداری بر روی آن گذاشتهاند. جهانبینی کشاورزان و دامداران نواحی مرکزی ایالات متحد که همین سه ماه پیش آن کشور را از لبۀ پرتگاهِ ونزوئلایی شدن نجات دادند در مقایسه با هنرپیشههای هالیوود که دهههاست محل ترویج پروپاگاندای ضدسرمایهداری شده به لیبرالیسم نزدیکتر است، علیرغم اینکه گروه دوم بیشتر از مزایای کاپیتالیسم بهره میبرند و سبک زندگی خود را مطابق آن چیزی شکل دادهاند که ما «مدرن» مینامیم.
دولت نه وظیفه دارد، نه حق دارد و نه اصلاً میتواند سبک زندگی آدمها را مطابق «جلد ترجمۀ فارسی کتاب لیبرالیسم میزس» در بیاورد. اگر مناسبات حقوقی لیبرالیسم را در کشوری نداشته باشید و تثبیت نکنید و پاسش ندارید نمیتوانید با صرف مقادیر زیادی پول نفت و «نیت خیر» میوههای آن را به گونهای غیرگلخانهای و پایدار به عمل آورید. حداکثر میتوانید چند میلیون عینالله باقرزاده تولید کنید. حاج کاظمهای آژانس شیشهای همان عینالله باقرزادهها بودند که جامعۀ نحیف شهری ایران دستشان انداخت، نظام کارخانهای ناشی از صنعتیسازی دولتی ظرفیت پذیرش آنان را نداشت و بیگانه شدند. کراوات را در آوردند، پیراهن را روی شلوار انداختند، ریش گذاشتند و به جان ملت افتادند.
روستایی که غذای کشور را تأمین میکرد و حتی مازاد برای صادرات میآورد کدام جاذبه را در حاشیۀ شهرها و حلبیآبادها میدید که بخواهد مهاجرت کند؟ نمیشود از یک سو معتقد باشیم اکثریت جمعیت تفکر سنتی و مدرنیتهستیز داشتند و از سوی دیگر معتقد باشیم همان جمعیت در شهر جاذبه میدید و مهاجرت کرد. کسی که در شهر جاذبه میبیند چگونه میتواند مدرنیتهستیز باشد و پای منبر ملا برود؟ روستایی مهاجرت کرد چون کشاورزی کشور بر اثر نوسازی اجباری و تحمیل دستوری «کشاورزی علمی» آسیب دید و او معاشش را از دست داد.
مسئله مخالفت با کشاورزی علمی نیست. این کار باید به تدریج و بر اساس تشخیص مالکان زمین و بر اساس مقتضیات سرمایه انجام شود. یعنی مالک باید به این نتیجه برسد که میتواند با جایگزینی فلان شیوۀ علمی کشاورزی با شیوۀ قدیمی پول بیشتری به دست بیاورد و اگر چنین نکند برایش عواقب معیشتی خواهد داشت. این فرآیند تنها در حیطۀ کشاورزی اتفاق نمیافتد. هیچکس از اینکه خطوط ریلی چین «مدرنتر» از خطوط ریلی ایالات متحد است نتیجه نمیگیرد که چین پیشرفتهتر و مدرنتر از آمریکاست و دولت آمریکا باید به خود بجنبد و تا میتواند مالیات بگیرد و بر روی خطوط ریلی برقی و تندرو سرمایهگذاری کند. هدف اقتصاد «نوسازی/مدرنیزاسیون» نیست، هدف اقتصاد تأمین نیاز افراد است. اگر با ابزار قدیمی نیازی تأمین بشود دلیلی به جایگزینی آن با ابزار نو نیست.
(ادامه در پست بعدی)
«میزس قدیمی شده»
(بخش ۱/۲)
صحبتهای آقای عرفان ثابتی در برنامۀ پرگار پیرامون لیبرالیسم و «قدیمی» بودن میزس جای شگفتی دارد، چون در میان کتابهایی که خود ایشان ترجمه کردهاند یکی از آنها تأملات مارکوس اورلیوس امپراتور و فیلسوف رم باستان است! اما موضوع مهمتری که میخواهم به آن بپردازم این است که بحث ایشان دربارۀ خوانش میزس و مکتب اتریش از لیبرالیسم، خودش بسیار قدیمی است. یعنی از حدود صد سال پیش که میزس هنوز نسبتاً جوان بود، بیشترین واکنش به ایرادات بنیادینی که او از سوسیالیسم میگرفت این نبود که تلاش کنند نادرستی ایراداتش را نشان دهند، بلکه بیشتر به این اکتفا میشد که بگویند این حرفها «قدیمی» شدهاند.
در واقع زمانی که میزس آن بحثها را مطرح میکرد (یک نمونه از مباحث او) اکثریت قریب به اتفاق اهل قلم و صاحب نظران در غرب گذار به سوسیالیسم را آیندۀ حتمی و گریزناپذیر جوامع بشری میدانستند. این طرز فکر فقط ویژۀ کسانی نبود که آشکارا در احزاب کمونیستی فعالیت میکردند. برای مثال برتراند راسل که از اتحاد تازه تأسیس شوروی بازدید به عمل آورد و در آنجا دیداری هم با شخص لنین داشت و شرح بازدید خود را در کتابی نوشت، از یک خانوادۀ مهم اشرافی انگلیسی بود. او هیچگاه خود را کمونیست یا بلشویک نمیدانست و از نوعی «سندیکالیسم» دفاع میکرد. مناقشۀ این اندیشمندانِ مخالف بلشویکها و الگوی روسی تنها بر سر چگونگی گذار به سوسیالیسم موعود، زمان فرا رسیدن آن و نیز کم و کیف یک جامعۀ سوسیالیستی بود. کمتر اندیشمندی را میشد پیدا کرد که دربارۀ اصل «قدیمی» و «واپسگرایانه» بودن مناسبات مبتنی بر آزادی مبادله - بازار آزاد - شکی داشته باشد و به دنبال «سازماندهی» دوبارۀ جوامع انسانی به دست یک سیستم مرکزی زیر هدایت نخبگان تکنوکرات و هدایت آن به شاهراه ترقی نباشد. حتی کسی مانند کارل پوپر که به گفتۀ خودش از سوسیالیسم بریده بود، نقدهای تندی علیه آنها مینوشت و به طور متقابل مورد نفرت سوسیالیستها قرار داشت نیز به راستی درکی از رابطۀ میان مبانی اقتصادی سوسیالیسم و خصلت سرکوبگر رژیمهای توتالیتر نداشت. پوپر در کتاب جامعۀ باز و دشمنان آن از «مهندسی تدریجی اجتماعی» بر پایۀ اعمال تغییرهای جزئی و تدریجی در نهادهای اجتماعی دفاع میکرد. تغییری که امکانپذیری آن در یک جامعه ویژگی «جامعۀ باز» است. پوپر در آن کتاب سازمانها را با ابزارهای مکانیکی مقایسه میکرد که میتوان با استفاده از آنها جامعه را بهبود بخشید. اینکه مصداق «بهبود» وضع جامعه را چه کسی و بر چه اساسی تعریف میکند مسئلۀ پوپر نبود. چون در ذهن نسل او این مسائل حلشده و بدیهی، و کسانی که در اصل آن تردید روا میداشتند «واپسگرا» و «قدیمی» بودند. جالب است گفته شود که اندیشههای پوپر بعدها یکی از مبانی فکری حزب سوسیال دمکرات جمهوری فدرال آلمان را تشکیل میدادند.
(ادامه در پست بعدی)
مختصری در مورد هایک و میزس (۳)
لینک بخش دوم
در سال ۱۹۵۰، میزس مقالهای کوتاه تحت عنوان «لرد کینز و قانون سِی» منتشر کرد و در آن ضمن نقد ایدهی اصلی کینز در کتاب «جنرال تئوری» به طور ضمنی آخرین برداشتهای خود از مفاهیمی چون پول و تعادل را آشکار کرد.
چنان که میدانیم و کینزینها هم اذعان دارند، رسالهی «جنرال تئوریِ» کینز را میتوان ردیهای بر قانون معروف سِی، اقتصاددان کلاسیک فرانسوی، دانست. طبق قانون سی، اضافهتولیدِ کل در اقتصاد غیرممکن است. «حجاب» پول بر این واقعیت که کالا در ازای کالا رد و بدل میشود پرده میافکند. پول خنثی است و تولیدات جملگی به دست متقاضی میرسند و امکان ندارد در اقتصاد شاهد اضافهتولید در سطح کلان باشیم. به عبارت دیگر، عرضهْ تقاضای خود را ایجاد میکند و کالای مازادی بر جا نمیماند. البته نقدهای مالتوس و سن سیسموندی سِی را وادار به بازبینیهای مکرر در فرم اولیهی تئوریاش کرد (طی پنج ویرایش و بسط مطلب از سه و نیم صفحه به بیست صفحه) اما صورت نهایی نظریهی او تغییر چندانی نکرد: در تعادل، اضافهتولید غیرممکن است. تفسیر میزس از قانون سی نیز تفاوتی نمیکند. او با اشاره به زمینهی تاریخی بحث ژان باتیست سی ضمن تایید برداشت فوق از قانون سی به رد ادعای کینز و کینزینها میپردازد. میزس به جای لغت عمومی یا جنرال از لغت «مطلق» استفاده میکند و میگوید اضافهتولید مطلق در اقتصاد غیرممکن است. آنچه امکان وقوع دارد اضافهتولید نسبی است. یعنی تنها در صورتی میتوان از یک کالا بیشازحد تولید کرد که کالای دیگری را در اثر پیشبینی نادرست کمتر از اندازه تولید کرده باشیم. از این تفسیر، متوجه دو نکتهی مهم میشویم. نخست اینکه میزس برخلاف بسیاری از اقتصاددانان دهه ۲۰ از جمله، کینز و هایک و میردال و همسو با کلاسیکهایی چون ژان باتیست سی پول را نوعی کالا میداند که تنها در مقام واسطهی مبادله و واحد حساب برمیآید و فانکشن دردساز ذخیرهی ارزش بودن را ندارد و بنابراین میتوان آن را خنثی در نظر گرفت. به بیان دیگر، اقتصاد میزس در یک معنا همچنان یک اقتصاد تهاتری است و هنوز «پولی» نشده است چرا که پول نزد میزس «تنها نقش یک واسطه را بازی میکند». از طرف دیگر، و با چنین تعریفی از پول، وقتی میزس میگوید اضافهتولید مطلق غیرممکن است یعنی علیالاصول در اقتصاد نوعی تعادل عمومی برقرار است و مازاد عمومی حرف مهملی است. این در حالی است که نه تنها کینز، که تمام تلاش هایک از ابتدای کار این بود که نشان دهد پول آن لولای لق (loose joint) مشکلسازی است که میتواند ساختار تولید را بر هم زند و عدم تعادلهای پولی و سوءسرمایهگذاریها را سبب شود و چرخههای تجاری را در شکل رکود عمومی به وجود آورد. به رغم برخی اختلافنظرهای ریشهای و اختلاف در نتایج و دلالتهای عملی، کینز و هایک نقطهی شروع یکسانی داشتند و آن به طرز تلقیشان از پول برمیگشت. نباید فراموش کرد که اینجا میزس در کمال فکری خود چنین تفسیری از قانون سی به دست داده است - یعنی حدود چهل سال پس از انتشار اولین کتابش در مورد نظریهی پول و اعتبار. هایک حتی در یکی از مصاحبههای خود میگوید در تحلیل چرخههای تجاری به اشتباه استاندارد طلا را به عنوان نظام پولی در ذهن داشته و بر اثر این تلقی از پول دچار خطای تحلیل و پیشبینی شده است - هر چند ارکان نظریهی او به قوت خود باقی ماند و خللی از این بابت ندید. شاید اختلاف اصلی کینز و هایک را بتوان به این صورت خلاصه کرد که کینز به دلیل پشتوانهی نظریای که از مارشال و ویکسل میآمد به «سطح» میاندیشید اما هایک به «ساختار». این بینش ساختاری را هایک از کارل منگر به ارث برد و در آخرین اثر دشوار خود در اقتصاد یعنی نظریهی سرمایه بسط داد.
در راستای آمارهای پست قبل، وضع قدرت خرید خانوارهای آمریکایی طی زمان و بر حسب نسبت متوسط دستمزد ساعتی به قیمت لوازم خانگی در فاصله بین ۱۹۵۹ تا ۲۰۱۳ نیز جالب توجه است. همانطور که در جدول مشخص است طی حدود پنجاه سال، قدرت خرید شهروندان آمریکایی در مجموع و به طور میانگین حدود پنج برابر بهتر شده است. برای نمونه، یک آمریکایی در سال ۱۹۵۱ به طور متوسط با ۱۶۷ ساعت کار توان خرید یک یخچال را داشته اما همان شخص در سال ۲۰۱۳ با ۲۲ ساعت کار امکان خرید یک یخچال را به دست میآورده است.
لینک دسترسی به مقاله.
کلید رستگاری نسیم طالب برای حل ریشهای مشکل اقتصاد.
پ.ن: شوخی نسیم طالب در اینجا ناظر به لاس زدنهای بیهوده اقتصاددانان با مدلهای آماری و طالعبینی با ریاضیات قلابی توزیع نرمال و ارضا با بهینهیابی و ندیدن اصل مساله یعنی قوهای سیاه است.
اولین بار ادام اسمیت بود که در سال ۱۷۶۹ صفت «لیبرال» را در معنای سیاسی این کلمه به کار برد. آنچه اسمیت در نظر داشت برنامهی لیبرال، سیاست لیبرال و اصول لیبرال بود و همگی ارجاع داشت به معانی اقتصادی این کلمه و در واقع به کوتاه کردن دست دولت از دخالت در تجارت مردمان «آزاد».
منبع
@freemarketeconomy
نظر هایک در باب کارل اشمیت
مصاحبهکننده: در آخرین کتابتان، یعنی «قانون، قانونگذاری و آزادی»، شما با این مقدمه شروع میکنید که آزادی در دموکراسیهای غربی در حال افول است و خطر نابودی در آیندهی نه چندان دور شدیدا آن را تهدید میکند. اگر ممکن است قدری در مورد نشانههای این خطر صحبت کنید.
- هایک: دلیل اصلی آن نگاه به تحلیل من از علل جاذبهی تئوری نازیها برمیگشت. برای مثال، شخصیتی مانند کارل اشمیت را که یکی از برجستهترین حقوقدانان آلمانی است در نظر آورید؛ کسی که تمام مسائل و مشکلات دموکراسی را میدید اما همواره به نتایجی میرسید که در نظر من اخلاقا درست نبود و منطقا انسجام نداشت. با این حال، او بهتر از هر کس دیگری در آن زمان مشکلات دموکراسی را به وضوح میدید. اینکه دموکراسی قَدَرقدرت و مطلقالعنان (omnipotent)، دقیقا چون قدرقدرت است باید با اعطای امتیاز به گروههای مختلف حمایت آنها را بخرد. حتی، به یک معنا، برآمدن هیتلر به سبب جاذبهای بود که نزد آن جمعیت کثیر داشت. [در دموکراسی] شما میتوانید وضعیتی داشته باشد که در آن حمایت اکثریت چه بسا به نابودی نهایی دموکراسی بینجامد.
🆓 @freemarketeconomy
در چین، سایهی سنگین دولت مقتدر بر کودکی و جوانی سایه افکنده خانوادهها از حق تربیت فرزندانشان محروماند و دولت از ۶ صبح تا ۱۰ شب، کودکان را در بند مدرسه نگه میدارد تا ذهن و روحشان را مطابق سیاستهای خود شکل دهد. این نه تربیت که قالبریزیست، نه آموزش که فرمانبرداریست؛ آنهم در نظامی که خلاقیت را قربانی امتحان میکند و کودکی را در پای سختکوشی میسوزاند. پس هر که از لزوم دولت مقتدر سخن گفت، این حقیقت تلخ را به یادش آورید.
🆓 @freemarketeconomy
https://www.quora.com/What-does-a-Chinese-high-school-student-s-day-look-like
برای مردم امروز، عظمت مدیچیها در این است که آنها در عصری بدون فناوریهای مدرن (مثل اینترنت یا بانکداری دیجیتال)، سیستمی مالی ایجاد کردند که پیچیدگی و کارایی آن با استانداردهای امروزی رقابت میکند. این که یک خانواده در قرن پانزدهم بتواند اقتصاد اروپا را متحول کند، شبکهای جهانی از تجارت آزاد بسازد و پایههای بانکداری مدرن را بنا کند، همچنان حیرتانگیز است.
در دوران دولتشهرهای ایتالیا، فلورانس سیستمی بانکی ابداع کرد که هنوز هم شگفتانگیز است: بانک مدیچی در قرن ۱۵ میلادی، با استفاده از سیستم "حسابداری دوطرفه" (که هنوز اساس حسابداری مدرن است)، شبکهای از شعب بانکی در سراسر اروپا ایجاد کرد که امکان انتقال پول بدون جابهجایی فیزیکی سکه را فراهم میکرد.
شگفتآورتر اینکه، مدیچیها با صدور اوراق اعتباری (مشابه چکهای امروزی) به بازرگانان اجازه میدادند تا در شهرهای مختلف اروپا معامله کنند، بدون اینکه نیازی به حمل مقادیر عظیم طلا یا نقره باشد. در اوج فعالیتشان، بانک مدیچی سالانه تراکنشهایی به ارزش معادل چند میلیون دوکات طلا (واحد پول آن زمان) را مدیریت میکرد، که حتی با معیارهای امروزی، حجم عظیمی از تجارت آزاد را نشان میدهد. این سیستم نهتنها تجارت را متحول کرد، بلکه به فلورانس اجازه داد تا به مرکز مالی اروپا تبدیل شود، چیزی که برای مردمان امروز به دلیل پیچیدگی و نوآوری آن در عصر پیشامدرن، همچنان حیرتانگیز است.
مدیچیها شعب بانکی در شهرهایی مثل لندن، بروژ، ژنو و آوینیون تأسیس کردند. این شبکه به بازرگانان امکان داد تا با اطمینان بیشتری در بازارهای دوردست معامله کنند، که اساساً یک سیستم تجارت آزاد بینالمللی را تقویت کرد. این سیستم به فلورانس کمک کرد تا به مرکز مالی اروپا تبدیل شود.
https://youtu.be/QdL2MkCvl3U?si=vUmEGf0RoUumwzK_
رئیس دانشگاه هاروارد، آلن گاربر:
«هیچ دولتی — فارغ از اینکه چه حزبی در قدرت باشد — نباید تعیین کند که دانشگاههای خصوصی چه چیزی آموزش دهند، چه کسی را پذیرش یا استخدام کنند، و چه حوزههایی را برای مطالعه و تحقیق دنبال نمایند».
🆓 @freemarketeconomy
یک پویایی تأسفبرانگیز: افراد باهوشی که از «ووکگرایی» (wokeism) خسته شدهاند، به سمت ترامپیسم گرایش پیدا میکنند، انگار دچار فراموشی شدهاند یا آنقدر بیتخیل هستند که نتوانند به گزینهی سومی فکر کنند—یعنی لیبرالیسم، علمگرایی منطقی و بدور از تعصب و انسانگراییِ مبتنی بر عصر روشنگری. اریک کافمن ( در این مقاله ) این دوگانهی کاذب را توضیح میدهد
➖➖➖➖
از مقاله:
ترامپ شرکای تجاری آمریکا را انگلهایی معرفی کرده که در حال «دزدی» از آمریکایند ــ در حالیکه نمیپذیرد تجارت جهانی مزایای زیادی هم برای آمریکا دارد. اعلامیه ۹ آوریل او مبنی بر تعلیق ۹۰ روزه تعرفههای بهاصطلاح «متقابل»، تنها تقویتکننده این تصور بود که در دیدگاه او مصلحتگرایی بر اصول اخلاقی ارجحیت دارد.
درست مانند پیشروهایی ( progressives ) که مدام به ما میگویند چه کلماتی را نباید استفاده کنیم، ترامپ هم میخواهد ما خلیج مکزیک را «خلیج آمریکا» بنامیم، و بابت امتناع خبرگزاری AP از بهکار بردن این نام نادرست، آنها را مورد انتقاد قرار داده. او کارمندان دولتی را اخراج میکند بدون آنکه به پیامدهای آن توجهی داشته باشد. آغوش باز برای اندرو تیت، فردی زنستیز و متهم به اداره شبکه فحشا در رومانی، نمونهای از علاقه ترامپ به هر ژستیست ــ هرچقدر هم زننده باشد ــ که دشمنان سیاسیاش را خشمگین کند.
در همین حال، امیدها به اینکه ترامپ حامی آزادی بیان و حقوق مدنی باشد، با بازداشت ناعادلانه مهاجران غیرقانونی مظنون و محرومسازی معترضان ضد اسرائیلی مانند محمود خلیل از دادرسی منصفانه نقش بر آب شده. حقوق مدنی زمانی معنا دارند که برای کسانی هم که با آنها مخالفیم ــ یا حتی از آنها بدمان میآید ــ محفوظ بمانند.
درست است که ترامپ موفق شده سیاستهای افراطی DEI را در دولت و دانشگاهها تضعیف کند، اما نتوانسته میانهروها را با خود همراه کند ــ بخشی از این شکست بهدلیل ناتوانی دولت او در خلق روایتی اخلاقی و اقناعیست که بتواند بازخوردهای منفی را مهار کند. تلاش برای ایجاد حمایت گسترده از سیاستها، که در جوامع آزاد یک اصل اساسی در سیاستورزی است، برای کسانی چون ترامپ بیاهمیت جلوه میکند، چراکه تنها هدفشان تغذیه هیجانی هواداران متعصبشان است.
https://quillette.com/2025/04/11/if-woke-puritanism-is-the-disease-trumps-amoral-populism-isnt-the-cure-2/
میلتون فریدمن، اقتصاددان برجسته و برنده جایزه نوبل، در این ویدئو با استفاده از یک مداد ساده، پیچیدگیهای بازار آزاد را توضیح میدهد. او با اشاره به مقاله "دست نامرئی خالقان مداد" نوشته لئونارد رید در سال ۱۹۵۸، نشان میدهد که چگونه تجارت جهانی و تقسیم کار، حتی محصولی به ظاهر ساده مانند مداد را از طریق همکاری داوطلبانه افراد در سراسر جهان تولید میکند. فریدمن استدلال میکند که هیچ فرد یا نهادی بهتنهایی نمیتواند چنین محصولی را بسازد و این بازار آزاد است که با هماهنگی خودجوش، این فرآیند را ممکن میسازد. او بهطور ضمنی از سیاستهای مداخلهجویانه دولت مانند اعمال تعرفهها انتقاد میکند و معتقد است که چنین اقداماتی مانع از کارایی بازار و همکاری جهانی میشود.
---
انتقاد از سیاستهای تعرفهای اخیر ترامپ
سیاستهای تعرفهای اخیر دونالد ترامپ، از جمله اعمال تعرفه ۱۰ درصدی که در تاریخ ۶ آوریل ۲۰۲۵ اعلام شد، با هدف ادعایی "بازگرداندن" صنایع به آمریکا، نهتنها با اصول بازار آزاد در تضاد است، بلکه به ضرر اقتصاد جهانی و حتی خود آمریکا تمام میشود. میلتون فریدمن، اقتصاددان نامدار، در ویدئوی مورد بحث با مثال مداد نشان میدهد که تولید حتی یک محصول ساده، نتیجه همکاری خودجوش جهانی است که از طریق بازار آزاد و بدون مداخله دولت شکل میگیرد. او هشدار میدهد که سیاستهای تعرفهای، این همکاری را مختل کرده و به جای رونق، به افزایش هزینهها و کاهش کارایی منجر میشود. دادهها نیز این دیدگاه را تأیید میکنند؛ بر اساس مطالعهای در ژانویه ۲۰۲۴، تعرفههای اعمالشده در سالهای ۲۰۱۸-۲۰۱۹ نهتنها به ایجاد شغل در مناطق صنعتی آمریکا کمکی نکرد، بلکه با واکنش تلافیجویانه کشورهای دیگر، بهویژه در بخش کشاورزی، ضررهای قابلتوجهی به بار آورد. تعرفههای جدید ترامپ، که بزرگترین افزایش مالیاتی از سال ۱۹۸۲ محسوب میشود، تنها باری اضافی بر دوش خانوارهای آمریکایی (بهطور متوسط ۱۹۰۰ دلار در سال ۲۰۲۵) تحمیل میکند و برخلاف ادعاها، نمیتواند صنایع را بهصورت پایدار احیا کند. بازار آزاد، همانگونه که فریدمن استدلال میکند، راهی کارآمدتر و مسالمتآمیزتر برای شکوفایی اقتصادی و جهانی است.
🆓 @freemarketeconomy
این تصویر، که به «بوسه سوسیالیستی» شهرت یافته، لحظهای تاریخی را در ۷ اکتبر ۱۹۷۹ به نمایش میگذارد؛ جایی که لئونید برژنف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی، و اریش هونکر، رئیسجمهور آلمان شرقی، در جریان جشن سیامین سالگرد تأسیس جمهوری دموکراتیک آلمان، لبهای یکدیگر را میبوسند. این بوسه، فراتر از یک ژست ساده، نمادی از همبستگی ایدئولوژیک میان دو رژیم کمونیستی بود که در اوج جنگ سرد، خود را در برابر بلوک غرب متحد میدیدند. در پسزمینهی این تصویر سیاهوسفید، سایهی سنگین دیوار برلین و جهانی دوپاره به چشم میخورد؛ جهانی که در آن، این بوسه نه نشانهای از محبت، بلکه نمایشی از اتحاد سیاسی میان دو نظام سرکوبگر بود. این لحظه بعدها به نمادی از روابط بلوک شرق تبدیل شد و در سال ۱۹۹۰، پس از فروپاشی دیوار برلین، در قالب نقاشی دیواریای با عنوان «خدای من، به من کمک کن تا از این عشق مرگبار جان سالم به در ببرم» جاودانه شد.
اما این «عشق» سوسیالیستی، که در این بوسه متبلور شده، چه بود جز سرابی که وعدهی برابری و عدالت میداد و در عمل، جز ویرانی و فلاکت به بار نیاورد؟ اندیشهی سوسیالیستی، که در تئوری با آرمانهای والای انسانی چون برابری و حذف فقر خود را مزین کرده بود، در عمل به دیکتاتوریهای مخوف، اقتصادهای فروپاشیده و سرکوب بیرحمانهی آزادیهای فردی منجر شد. اتحاد جماهیر شوروی و آلمان شرقی، که این بوسه نماد اتحادشان بود، نمونههای بارزی از این شکستاند. در شوروی، میلیونها نفر در جریان پاکسازیهای استالین کشته شدند، اقتصاد برنامهریزیشده به قحطی و فقر گسترده انجامید و مردم در سایهی ترس از کاگب، حتی از بیان سادهترین انتقادات محروم بودند. آلمان شرقی نیز با دیوار برلین، نهتنها خانوادهها را از هم جدا کرد، بلکه با اشتازی، دستگاه امنیتی مخوف خود، هرگونه نفس آزادی را خفه کرد. این بوسه، که قرار بود نماد دوستی و برادری باشد، در حقیقت پیمانی بود میان دو نظام که بر پایهی سرکوب، دروغ و ناکارآمدی بنا شده بودند.
نتایج مخرب این اندیشه، نهتنها در فروپاشی بلوک شرق در اواخر دههی ۱۹۸۰، بلکه در زخمهای عمیقی که بر پیکر جوامع این کشورها باقی گذاشت، آشکار است. اقتصادهای ورشکسته، جوامع ازهمگسیخته و نسلی که در سایهی ترس و محرومیت رشد کرده بود، میراث شوم این «عشق مرگبار» بود. این تصویر، هرچند در نگاه اول ممکن است نوستالژیک یا حتی طنزآمیز به نظر آید، اما در بطن خود، تراژدی عظیمی را فریاد میزند: تراژدی ایدئولوژیای که با وعدهی بهشت، جهانی از رنج و تباهی آفرید. این بوسه، نه نشانهی محبت، بلکه پیمانی بود برای تداوم سیستمی که در نهایت، زیر وزن ناکارآمدی و ستمگری خود فرو ریخت و جهانی را با درسهای تلخ تاریخی تنها گذاشت.
🆓 @freemarketeconomy
نیاز به اصلاحات فوری اقتصادی
قسمت دوم:
در شرایطی که اقتصاد سوریه اکنون در بدترین وضعیت خود در چند دهه اخیر به سر میبرد "کرم شَعار" مدیر شرکت Karam Shaar Advisory Limited و پژوهشگر در امور سوریه باور دارد که اصلاحات بازار و از بین بردن تشریفات اداری باید به سرعت و قاطعانه انجام شود تا سوریه در مسیر درست قرار گیرد. او میگوید: "این مرا به یاد سخنی میاندازد که "میلتون فریدمن" گفته بود: بهتر است دم سگ را در یک لحظه جدا کنید نه آن که آن را تکه تکه کنید". در سوریه نیز باید همین کار را انجام دهیم و تصمیمات اساسی در رابطه با اقتصاد اتخاذ نماییم".
سوریه جامعهای مملو از کارآفرین است. در نتیجه، برای ترغیب آنان به سرمایه گذاری در کشورشان نیاز به منابع مالی و کاهش تشریفات اداری وجود خواهد داشت. دستیابی به این امر چندان آسان نخواهد بود، اما اگر یک دولت قدرتمند تلاشها برای بازسازی را رهبری کند و در بخشهای مهمی که نیاز به حمایت دارند سرمایهگذاری کند و هم چنین فشار بر بخش خصوصی را کاهش دهد این هدف میتواند محقق شود. هم چنین، نقش دولت به ویژه در بخشهای غیر انتفاعی مانند کشاورزی مهم خواهد بود بخشهایی که پیامدهای اساسی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خواهند داشت و در سالیان اخیر ضعف در مدیریت آن منجر به رنج عمیقی برای مردم سوریه شده بود. حمایت از بخش کشاورزی برای کاهش هزینه تولید مواد غذایی در سوریه و هم چنین به منظور کاهش جریان مهاجرت از روستا به شهر اهمیت دارد. مهاجرت گسترده و ناپایدار به شهرهای سوریه در سالیان اخیر صورت گرفته بود.
دولت نجات سوریه نشان داده که به اقتصاد لیبرال باور دارد و اگر پیشتر ضعفی در حوزه مدیریت ادلب داشته به دلیل ضعف نسبی زیرساختها بوده است. اعضای آن دولت برای پر کردن خلاء به سازمانهای غیر دولتی که عملا همانند کسب و کارهای غیر انتفاعی عمل میکردند روی آوردند.
"باسل عبدالعزیز" وزیر اقتصاد و منابع در دولت موقت سوریه اعلام کرده که مقامهای تازه آن کشور خود را موظف به ایجاد یک اقتصاد آزاد در آن کشور میدانند. روزنامه سوری "الوطن" به نقل از او نوشته است:"ما قصد داریم از یک اقتصاد سوسیالیست به یک اقتصاد آزاد و رقابتی که به نفع همگان باشد گذار کنیم. مقامهای تازه انتظار دارند بخش خصوصی و بازرگانان سوری که در حال حاضر در خارج از کشور هستند به تقویت ظرفیتهای توسعه اقتصادی سوریه کمک کنند".
🌐برگرفته از اقتصاد24
🆓@freemarketeconomy
مدرنیزاسیون دولتی یا تولید میلیونها «عینالله باقرزاده»
(بخش ۲/۲)
ادارۀ یک زمین کشاورزی آن هم در شرایط نیمهخشک ایران نیاز به مدیریت قوی دارد و زمینداران به طور تاریخی این مدیریت را انجام میدادند. کسی ادعا نمیکند که این مدیریت نیاز به نوسازی و تحول نداشت. اما دولت آمد و به جای این زمینداران تعاونیهای روستایی و کارشناسان اعزامی از شهرها را گذاشت، زمینها را قطعه قطعه کرد و به کشاورزان داد. در آن مقطع تاریخی نه فقط در ایران که در بسیاری از کشورهای جهان، حتی در ایالات متحد، موارد بسیار زیادی از شکست تلاش برای جایگزینی مدیریت علمی کشاورزی با شیوۀ قدیمی وجود دارند و ثبت شدهاند. برای نمونه یکی از فصول کتاب حکومتها چگونه به دنیا مینگرند از جیمز سی. اسکات به برشمردن همین موارد اختصاص دارد. اندازۀ زمین کشاورزی بر روی بازدهی آن اثر میگذارد و چیزی نیست که بتوان به گونهای دلبخواهانه آن را بزرگ یا کوچک کرد. تفاوتی نمیکند که واحدهای زمین کشاورزی را به سبک شوروی استالینی بسیار بزرگ بگیرند یا آنکه برعکس، زمینِ سابقاً بزرگ را به قطعات کوچکتر تقسیم کنند. در هر دو حالت بسته به شرایط محیطی و انسانی امکان آسیب دیدن به بازدهی بسیار زیاد است.
باز تکرار میکنم مسئله این نیست که کشاورزی علمی غلط است؛ چنانکه کسی منکر بهتر بودن قطار تندرو از قطار معمولی نمیشود. مسئله نادیده گرفتن عامل اقتصاد و سرمایه در کاربست فناوری و علم است. یکی از نتایج نقد میزس از سوسیالیسم همین است که دولت حتی اگر بخواهد اساساً نمیتواند عامل اقتصاد را وارد محاسبات خود سازد و این کار تنها در فرآیند بازار امکانپذیر است. برای مثال دولت نمیتواند ذهنیت مردمان بومی تک تک مناطق را نسبت به کارشناس اعزامی و توصیههای او در نظر بگیرد. نمیتواند اثر دگرگونی اساسی در سبک زندگی کشاورز را در صورت کاربست شیوۀ نو لحاظ کند. اینها تازه جدای از مشکلات فنی مربوط به جنس خاک و آبوهوای هر منطقه هستند که اساس کاربست شیوۀ تازۀ کشاورزی را با مشکل مواجه میکنند. همین مسئله در طرح «سپاه دانش» و «سپاه بهداشت» هم خود را نشان داد. بسیاری از سربازمعلمها حتی یک ماه هم در روستایی که قرار بود بروند نمیماندند. یک «راهکار» میتواند برچسب «ارتجاعی» و «خائن» زدن به تمام موانع اجتماعی بر سر راه نوسازی باشد؛ یعنی نوسازی به هر قیمت و حذف هر کسی که مخالفت کند. این دقیقاً کاری بود که رژیمهای بسیار سرکوبگر کمونیستی انجام میدادند و میلیونها انسان را از همین راه به کشتن دادند. در ایران و در کشورهایی که به بلوک غرب نزدیکتر بودند و نیز در تعدادی از رژیمهای کمونیستی معتدلتر مثل حکومت ژولیوس نیرره خشونتهای آنچنانی در این راه به کار بسته نشد. اما این واقعیت تغییر نکرد که طرحهای نوسازی شکست خوردند، کشاورزی و روستاها آسیب جدی دیدند و شهرها پر از حلبیآبادها گشتند. البته میتوان این اعتبار را به رژیم سابق داد که همچون رژیمهای کمونیستی عمل نکرد، ولی نابودی کشاورزی و سرانجام تأسیس نخستین دولت اسلامی در جهان مدرن را جزو «رزومۀ» خانوادگی پهلوی قرار ندهیم بهتر است.
برنامۀ غلط، یعنی برنامهای که ارادۀ آزاد انسان در آن لحاظ نشده باشد و در آن با آدمها همچون ابزاری جهت شکل دادن به جامعۀ مطلوب ذهنی افراد در قدرت رفتار شود، به ناکجاآباد میرسد و ربطی به لیبرالیسم و سرمایهداری ندارد. تفاوتی نمیکند که چنین برنامهای عنوان «سوسیالیسم» را یدک بکشد یا عنوان «نوسازی/مدرنیزاسیون» را. نسخهاش را کارشناسانی از مسکو بپیچند یا کارشناسان دانشگاه هاروارد. هدفش رسیدن به «کمونیسم نهایی» مد نظر مارکس باشد یا «جامعۀ مصرف انبوه» مد نظر والت روستو. مجریانش لباسهای ساده و یکدست بپوشند یا کتوشلوار و کراوات - بگذریم که حداقل لنین بسیار شیکپوش و از این لحاظ از زمانۀ خودش جلوتر هم بود!
پایان
«میزس قدیمی شده»
(بخش ۲/۲)
در چنین زمانهای آن اقلیت بسیار کوچکی که به ویژه در ایالات متحد از لیبرالیسم اصیل دفاع میکردند به تدریج «لیبرتارین» نام گرفتند تا از «لیبرالهایی» مانند پوپر یا رالز متمایز باشند. امروز لیبرتارینیسم چیزی جز همان لیبرالیسم به معنای درست و اصیل این واژه نیست. یعنی همان سنت فکری که با جان لاک و سپس لیبرالهای اسکاتلندی و لیبرالهای فرانسوی در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم آغاز شد و در مکتب اتریش به کمال رسید. البته لیبرتارینیسم را در قرن نوزدهم بیشتر برای توصیف آنارشیستهای فردگرا به کار میبردند و آنارشیستها در آن زمان ضد بازار آزاد و سرمایهداری بودند. دگرگونی در معانی اینگونه اصطلاحات پدیدۀ رایجی است؛ اما آنچه اهمیت بیشتری دارد آشنایی دقیق با این اصطلاحات یا دگرگونی در معانی آنها نیست. بهتر است بیشتر از آنکه ذهن خود را درگیر عناوین مکاتب فکری و تاریخچۀ آنها بکنیم، قوت استدلالهایی را بسنجیم که پشت توضیح هر کسی از مسائل قرار دارند. اگر کسی بتواند با بیانی روشن و منطقی نظریهای صحیح را دربارۀ عملکرد جوامع انسانی ارائه دهد - چنانکه میزس چنین کاری را انجام داده است - استدلالهای او همواره و در همه جا صحیح خواهند بود. این نامش جزمگرایی نیست. هیچکس یک مهندس برق را به این خاطر که مدارهایش را بر پایۀ اصول الکتریسیته و مغناطیس (تدوین شده در قرن نوزدهم) طراحی میکند به «جزمگرایی/دگماتیسم» متهم نمیکند و نمیگوید مباحث جیمز کلارک ماکسول و مایکل فارادی «قدیمی» شدهاند. کمونیستها غلط نمیگویند چون «جزمگرا» یا «بداخلاق» هستند یا مارکس «قدیمی» شده است. کمونیستها غلط میگویند چون دلایل روشنی برای رد گزارههایشان وجود دارند و این دلایل در همان زمان حیات مارکس هم وجود داشتند. کارل منگر کتاب اصول اقتصاد (۱۸۷۱) را در زمانی نوشت که مارکس هنوز زنده بود. اگر سوسیالیستی بسیار مهربان و خوشاخلاق و آمادۀ شنیدن دیدگاههای متفاوت باشد میتوان با او سلام و احوالپرسی و حتی رفتوآمد داشت، ولی باز هم تغییری در اصل داستان ایجاد نمیشود که تمام عقایدش از بالا تا پایین غلط هستند. در اندیشه تندرو-میانهرو معنی ندارد. اندیشه یا غلط است یا درست یا آنکه هنوز نمیدانیم درست است یا غلط.
اندیشه گوشی تلفن همراه نیست که آخرین ورژن آن بهترینش باشد. یک موضوع قدری آزاردهنده در این صحبتهای آقای ثابتی گرامی این است که ایشان به گونهای صحبت میکنند که انگار داخل کشوریها «پشت کوهی» هستند و حالا ایشان در لندن نشستهاند و خطاهای شناختی ما را همدلانه آسیبشناسی میکنند. بله ما میدانیم در آکادمی غرب دربارۀ لیبرالیسم به معنی درست این واژه چه میگویند و خیلی ساده معتقدیم آنان غلط میگویند. معیار ما نباید عملکرد جوامع پیشرفتهتر از خودمان باشد، بلکه باید عواملی را بشناسیم که باعث پیشرفت و پسرفت جوامع میشوند. چه عاملی باعث شده است که اروپای «مترقی» با ۴۰۰ میلیون نفر جمعیت برای دفاع از خودش در برابر تهاجم کشوری ۱۴۰ میلیون نفری با اقتصادی جهان سومی نیازمند آمریکای «واپسگرا» باشد؟ چرا حجم اقتصاد فرانسه یا انگلیس کوچکتر از حجم اقتصاد ایالت تگزاس به تنهایی آمریکاست؟ چرا دیگر هیچ نوآوری در فناوری متعلق به اروپا نیست؟ چرا تمام آن چیزهایی که زندگی ما را در چند دهۀ گذشته زیر و رو کردهاند از آمریکای «واپسگرا» میآیند؟ پس بقیه چه میکنند؟ اینها عواملیاند که ما باید بشناسیم و برای جامعۀ خودمان به کار ببندیم. اتفاقاً اینکه ظاهراً برای نخستین بار در ۱۵۰ سال اخیر در ایران گرایش به مکتبی افزایش پیدا کرده است که همزمان مد روز جوامع غربی نیست نشان میدهد که برای نخستین بار بخشی از جامعه دارند به مشکلات خود واکنش اصیلی نشان میدهد که تنها تکرار سخنان روشنفکران «مترقی» اروپا و آمریکا نیست. زمانی که در آلمان آدم میسوزاندند اختلاف آلمان در اقتصاد و صنعت و علم و هنر با ایران به مراتب بیشتر از اختلاف آلمان با ایران در روزگار کنونی بود. آیا به همین دلیل در آن زمان ایرانیها باید آدمسوزی آلمانیها را مبنا قرار میدادند؟
واقعیت این است که دولت در ایران تمام ابعاد زندگی ما را تحت کنترل گرفته است. داریم در میان انبوه «سامانهها» و مقررات و بخشنامههای «شوراهای عالی» خفه میشویم. لیبرالیسم و مکتب اتریش بهتر از تمام مکاتب این فرآیند را توضیح میدهند. کسی که مخالف است بیاید و نقد کند. با برچسب قدیمی زدن گرهی باز نخواهد شد.
پایان
📌 اقتصاد ایران به خاویر میلی نیاز دارد (متن کامل)
🖋️ نویسنده: جعفر ساعینیا
▫️اقتصاد ایران سالهاست که درگیر بحرانهای مزمن مانند تورم افسارگسیخته، رکود تولید، فساد ساختاری و ناکارآمدی سیستم اقتصادی است. این شرایط، شباهتهای بسیاری با اقتصاد بحرانزده آرژانتین دارد، کشوری که توانست با روی کار آمدن خاویر میلی و اجرای اصلاحات ریشهای، مسیر خروج از این مشکلات را آغاز کند. میلی با سیاستهای جسورانهاش، نقش دولت را کاهش داد و اقتصاد را آزادسازی کرد.
🆔 Telegram
🆔 Instagram
این توییت این روزها بحثبرانگیز شده. عدهای به قیمت بالای پایسیب ایراد گرفتن و یه عده دیگه اونا رو به افکار کمونیستی متهم کردن. موضوع ساده است: همونطور که روتبارد میگه همه اهالی کسبوکار روی قیمتی که کالا و خدماتشون رو عرضه میکنن کنترل کامل دارن و آزادن اما روی مقداری از اون محصول که میتونن در اون قیمت بفروشن نه! پس این خانم آزاده هر قیمتی که بخواد روی محصولش بذاره. از طرف دیگه دیگران هم آزادن که نظرشون رو در مورد اون محصول و قیمتش بگن و ازش انتقاد کنن و تا اینجا ربطی به تفکر چپ نداره. مشکل اونجایی شروع میشه که منتقدین بخوان به دست زور دولت متوسل بشن و تقاضای مداخله دولت در قیمتگذاری رو داشته باشن. تا چنین مطالبهای نباشه صرف انتقاد از قیمت بالای یه کالا یا کیفیتش چپگرایی و تعدی به مالکیت خصوصی نیست.
ضمنا سوءاستفاده تبلیغاتی کسی از وضع خاص جسمیش و متقابلا طرح چنین اتهامی علیهش هیچکدوم جرم نیست چون نه خدشه عینی به تمامیت فیزیکی و جسمانی بدن و دارایی دیگرانه و نه نقض تعهدات قراردادی. جای نگرانی هم نیست بقول شومپیتر: «تصویر زیباترین دختری که تا کنون زیسته در حفظ فروش سیگار نامرغوب در بلندمدت ناتوان خواهدبود»
سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰ را سالهای پرحادثه (Crazy Years) و دههی پرهیاهوی بیست (Roaring Twenties) هم میگویند. این آمار گوشهی کوچکی از دورهای پرماجرا را بازمیتاباند. این دوره مقارن با سالهای سقوط هم هست؛ سقوط امپراطوریها و استاندارد طلا و همزمان عصر خوشبینی، ماه عسل و لذت و موسیقی جز، فلاپرها و دامن کوتاه، عصر طلایی رادیو، ظهور سینما، سوررئالیسم، تلویزیون، هواپیما، پنیسیلین و مدرنیته، عصر درایر و همینگوی و تولید انبوه و فوردیسم و تبدیل خودرو از کالایی لوکس به کالایی معمولی و همزمان سالهای سقوط والاستریت و سپس رکود بزرگ و بیکاری و تحولات مابعد. سالهای تغییرات عظیم و شاهتئوریها.
- بد نیست یادآوری کنیم که این دوره مقارن با سالهای ۱۲۹۸ تا ۱۳۰۸ شمسی هم هست.
عصارهی تمام استدلالهای فلسفی علیه ایدهی بازار آزاد را میتوان در همین چند جمله از زبان مترجم آثار هگل یعنی سیدمسعود حسینی در جلسهی نه نقد که تایید کتاب «اختراع بازار» به دست ناشر معلومالحالی به اسم موسسهی ترجمان دید:
«نظریهی هگل فاعلیت بشر را بیشتر دخالت میدهد تا دست نامرئی طبیعت را به قاعده در بیاورد تا بتواند این را به نحو فاعلانهای کنترل کند. و دولت را مطرح میکند. و این باعث میشود نظم جامعه در یک مرتبهی عالیتری تحقق پیدا کند به جای اینکه آن را بسپریم به دست یک سری مفاهیم پیشامدرن مثل دست نامرئی و طبیعت همدلانهی بشر. راه حل هگل بیشتر مبتنی است بر عاملیت انسان در خودتعینبخشی او.»
چنانکه میبینیم، در روایت هگلی، مفاهیمی مانند سوبژکتیویته یا فاعلیت بشر و بهقاعده در آوردن نظم طبیعت و تحقق نظمی عالیتر در برابر مفهوم اصطلاحا پیشامدرن طبیعت گذاشته میشوند و راه حل نیز همواره دولت است. در واقع، مطابق این روایت، دولت فعلیت آن نظم عالی و عقلانی است. و عقل، همان عقل خودتعینگر خداگونهی ایدهآلساز که در صدد به هندسه در آوردن جهان است. عقلی که جهان را آنگونه که هست یعنی جهان پیچیده، آشوبناک، نابرابر و ناعقلانی را نمیپذیرد و میخواهد آن را به شکل ایدهآل خود در آورد و جهانی جدید تاسیس کند. عقلی که به تعبیر هوسرل خود موجد بحران بوده است. یا همان عقل برساختگرای دکارتی که هایک آن را بنیاد فکری نظامهای کنترلگر و توتالیتر مدرن میدانست.
نکتهی دیگری که باید به آن توجه داشت تقابل مدرن-پیشامدرن در این روایت است. در واقع، این روایت با آگاهی از قدرت رمانندهی صفت «پیشامدرن»، آن نظم اصطلاحا عالی عقلانی خود را در برابر نظم بهاصطلاح طبیعی بازار میگذارد اما اشارهای نمیکند که قاعده و نظم مد نظر او اصالتا از کجا آمده است. به بیان دیگر، توجه ندارد به اینکه ریشههای چنین تصوری از نظم را هم که ایشان از بنیاد مدرن و انقلابی میدانند باید در تاریخ ماقبلمدرن و مشخصا در فلسفه و الاهیات مسیحی جست. برای مثال، میتوان به مفهوم «بینهایت» به عنوان یکی از ارکان فکر مدرنیته اشاره کرد که به «شهر خدا»ی سنت آگوستین و سنت نوافلاطونیگری در تئولوژی مسیحی بازمیگردد. کوتاه اینکه با دوگانهی مدرن-پیشامدرن نمیتوان کاری علیه ایدهی بازار آزاد پیش برد. باید از برج عاج پایین آمد و خروجیها را نگریست. باید کمال آن فاعلیت را در دولت مدرن دید و به فکر بازاندیشی افتاد. باید رفت لب مرز، و آلمان غربی و شرقی را مشاهده کرد. باید جریان مهاجرت را دید. باید بتوان «دید».
🆓@freemarketeconomy
فقط یک چپ اداییِ فرسفی-عرفونی میتواند به این ملغمهی درهمجوش برسد که مفاهیمی مانند اختیار، توانایی انجام کار، آزادی تجارت، رهایی از ساختارهای اجتماعی و عدم تعلق به امیال درونی را در کنار هم ذیل مفهوم آزادی قرار دهد. از نظر یک چپ، آزادی در ظاهر یعنی نفی تمام «مکانیسمهای بردهساز» اما در باطن که میرویم انگار این مکانیسمهای بردهساز شامل تمام ساختارها و سلسلهمراتبی است که تمدن بشری بر آن بنا شده است، یعنی خانواده، نهاد آموزش در جامعه، حکومت و «سرمایهداران و کارتلهای اقتصادی». البته ایشان به عوامل بردهساز بیرونی رضایت نمیدهند بلکه میخواهند شما را از درون هم آزاد کنند. آدم آزاد، یا به تعبیر خودشان، سوژهی آزاد یک سوژهی رهاست؛ و سوژهی رها سوژهای است که نه بردگی که بندگی نمیکند چون خداست. (اگر دقیق شویم واژهی بردگی را در معنای درست به کار نمیبرد و بیشتر بندگی را در ذهن دارد). اما نفی این ساختارهای اصطلاحا بردهساز و میل به رهایی مطلق که ذیل آزادی تعریف میشود بیش از آنکه هنر و فکر بخواهد، ناخرسندی از تمدن میخواهد و تنزل از عقل به میل. یعنی همان چیزی که به چپ هویت و معنا میدهد. در واقع، چپ ترکیبی است نارسیده از طفولیت فکر بشر و توهم فرا رفتن از محدودیت بشری و گرایشی ماخولیایی به خدا شدن. و مارکسیسم در یک معنا تکنیکی است که با آن میشود غریزیترین امیال بشری را در قالب نوعی الاهیات رهاییبخش به ذهنهای صغیر ماخولیایی فروخت.
نکتهی جالب دیگری که در این کلیپ موجب انبساط خاطر است این است که چپ فارسی برای اولین بار دارد تلاش میکند خود را ذیل عنوان «لیبرال» تعریف کند و برنامه و سیاستی را که قبلا با برچسب چپ شناخته میشد از این پس با نام لیبرالیسم پیش ببرد. این تغییر نام را شاید بتوان از اثرات رسوایی روزافزون چپ در فضای اجتماعی جامعهای در حال تحول و «شاشیدن»ها به برند بدنام ۵۷ تعبیر کرد. عجیب نخواهد بود اگر فردا کسانی از میان چپهای پروگرسیو فارسی خود را ذیل عنوان لیبرال تعریف کرده و دگردیسیای را که این صفت-نام در ایالات متحده تجربه کرد بار دیگر در اینجا رقم بزنند.
@freemarketeconomy
جان مینارد کینز میگفت تالیف کتاب «نظریهی عمومی» برای او پیکاری طولانی به قصد فرار بوده است. او با تالیف این رساله در واقع از جوّ فکریای فرار میکرد که به تعبیر خود او «تمام تاکیدش را روی آزادی میگذاشت». از نظر کینز، ما زندانیان زمانیم و از آینده هیچ نمیدانیم. برای همین، او به دنبال راه فرار میگشت. به یک تعبیر، او با جنرال تئوری از بار سنگین این عدم قطعیت که در حقیقت نشاندهندهی وضع ناگزیر بشری است به دامان دولت گریخت و کلیسای خودش را بنا نهاد.
Читать полностью…