daastaanak | Unsorted

Telegram-канал daastaanak - داستانک

3271

‎ ღداسٺانڪღ قصہ‌ها براے بیدارکردڹ ما نوشٺہ شدند اما ما یڪ عمر براے خوابیدڹ از آڹ‌ها اسٺفادہ کردیم. @daastaanak موضوع کانال:داستانک،بریده کتاب،شعر و متن ادبی،فیلم کوتاه،موسیقی فاخر و... https://t.me/+HxUqg_4m0A4xOTE0

Subscribe to a channel

داستانک

.

جهان اگر برپاست هنوز
کسی، کسی را دوست دارد
اگر چه دیر
اگر چه دور . . .


#معصومه_صابر

C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

.

وقتى که داستان‌هاى زیباى جن و پرى را عمیقا باور داشته باشیم، خیلى سخت مى‌توانیم از این افکار بیرون بیاییم.
یک روز مى‌رسد که بیدار مى‌شویم و مى‌بینیم زندگى آن قدرها هم که این داستان‌ها مى‌خواهند به ما بقبولانند، رویایى نیست.

#انیس_لودیگ

C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

.

هر وابستگی یک چیز یخ‌زده می‌شود، بی‌جان است از زندگی مرتعش نیست، یک
پاسخِ همیشه در‌حالِ‌حرکت نیست.
لحظه به لحظه زنده
نیست، تثبیت شده است.
عاشق کسی هستی __ اگر عشق باشد، نمی‌توانی پیش‌بینی کنی که لحظه‌ی بعدی چه رخ خواهد داد.
پیش‌بینی کردن غیرممکن است.
حالت‌های عاطفی مانند آب و هوا عوض می‌شوند.
نمی‌توانی بگویی که لحظه‌ی بعد معشوق با تو عاشقانه رفتار خواهد کرد. شاید لحظه‌ی بعدی احساس عاشقانه نداشته باشد.
نمی‌توانی انتظار داشته باشی.
اگر لحظه‌ی بعد تو را دوست داشته باشد، خوب است، شاکر هستی.
اگر لحظه‌ی بعدی تو را دوست نداشته باشد، کاری نمی‌توان کرد؛ ناتوان هستی.
باید این واقعیت را بپذیری که او در حالت عشق‌ورزی نیست.
چیزی نیست که در موردش گریه کنی،
موقعیت را می‌پذیری.
معشوق را وادار نمی‌کنی که تظاهر کند،
زیرا تظاهر کردن خطرناک است.

#اشو

C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

🎼🎶🕊

C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

بی شمار "تویی"
که در تمام خانه پراکنده‌ای!

#شمس_لنگرودی

C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

هلاک من . . .

#شجریان🎵🍃💚
دستگاه: شور👍🧚‍♀

🕊🎶🎵


C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

.

.

گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیده‌ای بس شهرها

پس کدامین شهر ز آن‌ها خوشترست
گفت آن شهری که در وی دلبرست

هرکجا باشد شه ما را بساط
هست صحرا گر بود سم‌الخیاط

هر کجا که یوسفی باشد چو ماه
جنت‌ست ارچه که باشد قعر چاه
 
#حضرت_مولانا❤️

C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

گل من ...🎼🎵❤️‍🔥
غزل و قافیه بی‌تو همه رنگ انتظاره
این‌همه شعر و ترانه همه بی‌عطر و بهاره ..


#قمیشی

🎼🎵


C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

.
حڪایت

مالڪ بن دینار رحمة‌الله می‌‌گوید:

روزی وارد بصره شدم و دیدم ڪه مردم در مسجد ڪبیر جمع شده‌اند.
از نماز ظهر تا نماز عشاء در مسجد بودند و دعا می‌‌ڪردند و ڪسی مسجد را ترڪ نڪرد.

گفتم: اینان را چه شده است؟ گفتند: آسمان آبش را از ما دریغ می‌‌ڪند و جوی‌‌ها خشڪ شده‌اند. دعا می‌‌ڪنیم ڪه خداوند سیرابمان ڪند.
من هم همراهشان شدم.

نماز ظهر را خواندند و دعا ڪردند. عصر و مغرب و عشا را هم خواندند و دعا ڪردند....اما قطره‌ای باران از آسمان نیامد. دعایشان مستجاب نشد.
همگی از مسجد خارج شدند و هر ڪس به خانه ‌اش رفت.
اما من ڪه در بصره خانه‌ای نداشتم، همانجا داخل مسجد نشستم.
مردی وارد مسجد شد، سیاه بود. با بینی کوچڪ و شکمی بزرگ. دو تا لُنگ داشت. یڪی را بر خود پیچیده بود و دیگری را روی شانه‌اش انداخته بود.
دو رڪعت نماز تحیة‌المسجد خواند. زیاد طولش نداد. سپس چپ و راست را نگاه ڪرد ڪه ببیند ڪسی هست یا نه. من را ندید.
رو به قبله دستانش را بلند ڪرد و گفت:
«الهی و سیدی و مولای، آب باران را به روی مُلکت بسته‌ای ڪه بندگانت را ادب کنی! ای حلیم ِ توبه‌پذیر، ای آن ڪه بندگانش او را جز به بخشندگی نمی‌شناسند، آبشان بده، همین الآن، همین الآن، همین الآن . . .

مالڪ می‌‌گوید: هنوز دستانش را پایین نیاورده بود ڪه آسمان سیاه شد و ابرها از هر سوی آمدند و بارانی بارید همچون آب از دهان ڪوزه!

تعجب ڪردم. آن مرد از مسجد خارج شد و من هم تعقیبش ڪردم. ڪوچه‌ها و ڪوی‌ها را پشت سر گذاشت تا وارد خانه‌ای شد. چیزی برای نشانه‌گذاری خانه نیافتم. مقداری گِل برداشتم و بر درِ خانه مالیدم تا علامتی برای شناسایی باشد.

صبح فردا بعد از طلوع خورشید ڪوچه‌ها را پیمودم تا به علامت رسیدم. خانه‌ مردی بود به نام نخاس ڪه تجارت ِ برده می‌‌ڪرد.

به صاحب خانه گفتم: فلانی، آمده‌ام تا بنده‌ای را از تو خریداری ڪنم.
همه را نشانم داد. از قد بلند و ڪوتاه و زیبا روی.
گفتم: نه نه ! غیر از این‌ها دیگر بنده‌ای نداری؟ نخاس گفت: به جز این‌ها ڪسی برای فروش ندارم.

مالڪ می ‌گوید: با ناامیدی از خانه بیرون آمدم. دیدم ڪه ڪلبه‌ای چوبی ڪنار در ِ خانه بود.
گفتم: ڪسی اینجا هست؟
نخاس گفت: یڪی آنجا هست، اما به درد نمی ‌خورد. تو می ‌خواهی بنده بخری، ولی بنده‌ای ڪه آنجاست به درد بخور نیست. گفتم: ببینمش.

بیرونش آورد. تا دیدمش، شناختم. همان مردی بود ڪه دیشب در مسجد بود. گفتم: خریدارم. نخاس گفت: بعدا نگویی سرم ڪلاه رفت. این به هیچ دردی نمی‌خورد. هیچ استفاده‌ای ندارد. گفتم: خریدم. به قیمتی ارزان او را به من داد.

وقتی به خانه‌ رفتیم، آن غلام سرش را بلند ڪرد و گفت: سرورم! چرا من را خریدی؟! اگر غلام ِ قوی می‌‌خواهی، آنجا از من قوی‌تر هم بود، اگر ڪسی را می‌خواهی صاحب‌جمال باشد، از من زیباتر هم وجود داشت، و اگر صاحب صنعت و حرفه می‌خواهی، از من استادتر هم بود... چرا من را خریدی؟

گفتم: ای مرد! دیروز مردم در مسجد بودند و تمام اهل بصره از ظهر تا عشا نماز خواندند و دعا کردند، اما دعایشان اجابت نشد.
اما وقتی تو وارد شدی و دستانت را به آسمان بلند ڪردی و خدا را فراخواندی و برایش شرط گذاشتی، خداوند خواسته‌ات را آنگونه ڪه می‌‌خواستی، اجابت ڪرد.

غلام گفت: شاید یڪی دیگر بوده؟ چه می ‌دانی! شاید نفری دیگر بوده؟
گفتم: نه! تو بودی.
گفت: من را شناختی؟
گفتم: بله.
گفت: مطمئنی؟
گفتم: مطمئنم.

مالڪ می‌‌گوید: به خدا قسم، بعد از آن گفتگو اصلا به من توجه نڪرد.
آن غلام به سجده افتاد و سجده‌اش را بسیار طولانی ڪرد خم شدم تا بشنوم چه می‌گوید.
شنیدم ڪه می‌‌گفت: ای صاحب سِرّ! راز آشڪار شد. دیگر زندگی دنیا لذتی ندارد.

پس از آن بود ڪه روحش به سوی خالقش پَر ڪشید.


_حلیة الأولیاء ابونعیم اصفهانی


C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

🌇سایه #دماوند هنگام غروب


C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

گفتم: تو پاریس را نمی‌شناسی،
زیباترین شهر دنیاست.
گفت: زیباترین شهرِ دنیا،
شهریست که در آن خوشبخت باشی.

#ماریا_مارک

Читать полностью…

داستانک

:
«دوست داشتنِ یه آدم، دوست داشتنِ همهٔ داستانِ اون آدمه...»
سعی نکنیم آدمارو عوض کنیم...

اینجا چراغ انسانیت روشن است


/channel/+5khhZNRErBhhMDMx

Читать полностью…

داستانک

دردها معلم‌اند، معلمانی سخت‌گیر اما هدفمند!
هیچ دردی بدون رسالت نیست، هیچ دردی بدون درس نیست، هیچ دردی بدون تکلیف نیست.
آدمی از بدو تولد، معلمان زیادی دارد، اما دردها بی‌رحم‌ترینشان‌اند.
در سخت‌ترین شرایط، به جای رهایی، زخمی‌ترت می‌کنند تا به شیوه‌ی خودشان قدبکشی و رشد کنی.
دردها صبر و طاقت تو را اندازه می‌گیرند و تا جایی که طاقتت هست، تحت فشارت می‌گذارند و تا درسَت را یاد نگرفتی رهایت نمی‌کنند.
مکتب درد، مکتبی واقعیت‌گراست و بدون تمایز قائل‌شدن، از شاگردانش آزمون می‌گیرد و بدون ارفاق، نمرات را روی رفتار و گفتار آن‌ها حک‌ می‌کند.
درد، آدم‌ها را قدردان داشته‌هایشان می‌کند و بی‌تفاوت‌تر به نداشته‌هایشان.
فارغ‌التحصیلان مکتب درد، زندگی را جور دیگری می‌فهمند، جور دیگری نفس‌ می‌کشند و جور دیگری احساس‌ می‌کنند،
فارغ‌التحصیلان مکتب درد، دو گونه‌اند؛
یا مهربان‌تر از قبل می‌شوند، یا نامهربان‌تر، خشمگین‌تر، بی‌رحم‌تر...

#نرگس_صرافیان_طوفان

Читать полностью…

داستانک

شکست… پیروزی…
این تعبیرات قالبی را نمی‌توانم به کار برم. پیروزی‌هایی هست که انسان را به شور درمی‌آورد، پیروزی‌های دیگری هم هست که انسان را به پستی می‌گرایاند. شکست‌هایی هست که می‌کُشد و شکست‌های دیگری هم هست که بیدار می‌کند. زندگی با اعمال بیان می‌شود نه با اوضاع.

تنها پیروزی که دربارهٔ آن نمی‌توانم شک داشته باشم، قدرتی است که در دل دانه‌ها آشیان دارد. همین که دانه‌ای در دل خاک تیره کاشته شد، پیروز است. امّا گذشت زمان باید تا شاهد پیروزی وی، در وجود گندم، شویم.


آنتوان دوسنت اگزوپری

Читать полностью…

داستانک

آدم‌هایی که هیچ‌وقت حوصله ندارند
بیشتر از همه
انتظار کشیده‌اند...


ساموئل بكت

Читать полностью…

داستانک

استراحت فلامینگوها در غروب ‎#میانکاله

🌅مهدی محبی‌پور
اسفند ۱۴۰۳

Читать полностью…

داستانک

‏مرگ گوشم را می‌پیچاند
می‌گوید:
زندگی کن
که من در راهم



#ویرژیل

C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست
همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست

هرکه استاد به کاری بنشست آخر کار
کار آن دارد آن کز طلب آن ننشست

هرکه او نعره تسبیح جماد تو شنید
تا نبردش به سراپرده سبحان ننشست

تا سلیمان به جهان مَهر هوایت ننمود
بر سر اوج هوا تخت سلیمان ننشست

هرکه تشویش سر زلف پریشان تو دید
تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست

هرکه در خواب خیال لب خندان تو دید
خواب از او رفت و خیال لب خندان ننشست

ترشی‌های تو صفرای رهی را ننشاند
وز علاج سر سودای فراوان ننشست

هرکه را بوی گلستان وصال تو رسید
همچنین رقص‌کنان تا به گلستان ننشست

#حضرت_مولانا

C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

#محمدابراهیم_جعفری

.
C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

چند حکایت شیرین
از
#کلیله‌و‌دمنه

C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

... آن وقت پی‌بردم آدمی که تنها یک روز زندگی کرده باشد می‌تواند صد سال به آسانی در زندان زندگی کند.
آن قدر یادبود دارد که ملول نشود.
به یک لحاظ، این مزیتی بود.


_بیگانه
#آلبر_کامو
_صفحه
۱۰۴

C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

#مستند
سیمین و جلال


C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

وای، باران
باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟


#حمید_مصدق

C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

رنگ‌ها در رنگ‌ها دویده،
از رنگین‌کمان بهاری تو
که سراپرده در این باغِ خزان‌رسیده برافراشته‌است
نقش‌ها می‌توانم زد
غم نان اگر بگذارد . . .


#شاملو🍃💚

C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎
     ღداسٺانڪღ
      @daastaanak
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─

Читать полностью…

داستانک

به جُستجوی تو ..
بر درگاهِ کوه می‌گریم ...
در آستانه‌ی دریا و علف .....


#احمد_شاملو

Читать полностью…

داستانک

بعضی چیزها را نمی‌شود گفت.
بعضی چیزها را احساس می‌کنید. رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند، اما وقتی می‌خواهید بیان کنید می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می‌فشارد، در آن نیست.

📕 چشمهایش
👤 #بزرگ_علوی

Читать полностью…

داستانک

هر کسی که قدم به زندگی شما می گذارد ، یک معلم است . حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما آموخته است زیرا محدودیتهای شما را نشانتان داده است.
پس آگاهانه و با آرامش با اطرافيان رفتار كنيد و از تنش و درگيرى و بحث بپرهيزيد،.
هرگز فکر نکنید که اگر
فلان مرحله زندگی بگذرد،همه‌چیز درست می‌شود...
از همه‌ چالش‌ها لذت ببرید؛
هنر زندگی، دوست داشتن مسیر زندگی است...
خوشبختی در مسیر است، نه در مقصد!

#اندرو_متیوس

Читать полностью…

داستانک

زندگی٬
در بسیاری از لحظه ها٬
عاری از هر نوع معنا و مفهومی است.
این ما هستیم که با مجموعه ی عملکردهایمان٬
به ان٬ معنا و مفهوم می بخشیم.

#نادر_ابراهیمی

Читать полностью…

داستانک

آدم به امید دست یافتن به ثروت، عشق، یا آزادی خود را خسته و فرسوده میکند،
و وقتی که آن را به دست آورد از داشتنش لذت نمیبرد یا آنرا تباه میکند.
خوشبخت واقعی آن کسی است که بتواند به خود بگوید:
من میخواهم راه بروم نه به مقصد برسم.
و بدبخت کسی است که خود را مقید می سازد و می گوید:
من میخواهم به مقصد برسم
"رسیدن مردن است"


اوريانا فالاچى

Читать полностью…

داستانک

انسان سه چهارم  وجود خود را
به تاوان اينكه شبيه ديگران باشد ،
از دست ميدهد!


آرتور شوپنهاور

Читать полностью…
Subscribe to a channel