🌸کتابفروشی آموت صفحهی اینستاگرام instagram.com/aamout.bookstore instagram.com/ketabtaz سایت فروش آنلاین http://aamout.ir در گوگلمپ goo.gl/maps/95MRLDqmKRn سفارش کتاب 👇 ۰۲۱۴۴۲۳۲۰۷۵ ۰۹۳۶۸۸۲۸۱۸۰ @aamoutbs گروه گفتگو @aamoutnevesht
جیمان و ایرنا، مامانجون را بردند شمال. خودم از اول وقت اومدم جای جیمان.
تا نشستم، خانم و آقایی آمدند کتابفروشی. آقا مردد بود اما خانم گفت «میشه شما کمکمون کنید؟»
آقا عقب مانده بود.
گفتم در خدمتم.
آقا گفت «دخترم میخواد به معلمهاش #کتاب هدیه بده.»
با بیمیلی گفتم «کمتر معلمی دیدم کتاب رمان بخواند. انگیزشی بدهم؟»
خانم گفت «نه اتفاقا. رمان بدهید.»
هرچی پیشنهاد دادم، بردند.
شما اگر جای من بودید چه کتابی به یک معلم پیشنهاد میدادید؟
و سوال دوم: چرا این کتابها را برای یک معلم انتخاب کردم؟
فردا #روز_معلم هست
@aamoutbookstore
در غم رفتن تو به سوگ نشستهایم روزبه جان
مراسم خاکسپاری:
چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
ساعت ۱۱ قطعه ۸۱
مراسم یادبود:
پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت
میدان فاطمی. مسجد نور
ساعت ۱۳ تا ۱۴:۳۰
#روزبه_کیائیان #نشر_چشمه
@aamout
دو چشم بهاری
پیشقراول گلهای مغربی امسال
aamout.ir
@aamoutbookstore
خیلی کمحرف شدهام در #کتابفروشی؛ شاید یکجور تمرین است که نشنوم، چون خفه میشوم حرفی را که شنیدهام، برای شماها ننویسم.
پیرمرد «آنا کارنینا» خواست، هم ترجمهٔ نشر نیلوفر را آوردم و هم نشر علمیفرهنگی را. قیمت هر دو تا را نگاه کرد و نیلوفر را برداشت. گفت «همهٔ اینها را دارم، دارم برای یک دوستی میبرم که سرش بوی قورمهسبزی میدهد.»
آمدم بازارگرمی کنم و گفتم «یک کتابی جدید اومده که به همه دوستان میگویم ببرید، اگر دوست نداشتید، برگردانید.»
این یکی دو روز، به هر کسی گفتم، یک نسخه ازش برده. اما پیرمرد دست کرد توی جیباش و ذرهبیناش را درآورد و گفت «خواندن کتاب برایم حسرت شده.»
این که یک رمان را با ذرهبین بخوانی، تصورش هم دردناک است. گفت «از اول ابتدایی تا الان کتابهایم را جمع کردهام، دو تا کتابخانه، کتاب دارم در خانه. اگر دروغ نگویم، هشتاد درصدش را خواندهام اما دلم میسوزد که وقتهای خالیام را هدر دادم و آن بیستدرصد باقیمانده را نخواندم و حالا چشمهایم همراهی نمیکنند و…»
پیرمرد میگفت و من فقط چشمام به دست لرزان او بود که ذرهبین مدام میلرزید و…
aamout.ir
@aamoutbookstore
دوستان خوبم سلام
شبتون بخیر🌱
سفارشهایی که از تاریخ ۲۴ اسفندماه تا ۱۵ فروردینماه از طریق سایت کتابفروشی آموت ثبت شوند، روز ۱۶ فروردین ارسال میشوند. اگر سفارشی دارید که میخواهید قبل از سال نو به دستتون برسه، تا پنجشنبه وقتدارید که سفارشتون رو ثبت کنید.🌻
aamout.ir
@aamoutbookstore
چراغ کتابفروشی
امروز جمعه
روشن است
از ۹ صبح تا ۹ شب
aamout.ir
@aamoutbookstore
دیشب بار دیگر برادران و خواهرانم را در #خیریه_اسفندگان_کتاب دیدم و سرشار شدم که این جویبارِ خسته، همچنان جاری است.
با دیدن #رضا_جولایی رفتم به بیستوهشتسال پیش و آن نگاه مهربان و بیدریغ که هنوزاهنوز همان است.
با دیدن #احمد_پوری رفتم به بیست و پنج سال پیش و آن دارالترجمه که هر هفته پناهگاهام بود.
با دیدن #محمد_حسینی، رفتم به سی سال قبل و خیابانهای قزوین و رفقایی که عاشق نوشتن بودیم.
با دیدن #محمدحسن_شهسواری، برگشتم به صبحی که دو کتاب با هم متولد شدند؛ قدمبخیر مادربزرگ من بود و پاگرد.
با دیدن #علی_صالحی، غمگین شدم که چرا این همه سال، از برادری اینقدر نزدیک، دور ماندهام.
با دیدن #رضا_زنگی_آبادی، رفتم به کرمان و نویسندههای کرمانی که جان من بودند و هستند.
#کاوه_فولادی_نسب و مریم کهنسال نودهی، که مگر داریم اینقدر بیدریغی در این حوزه؟
دیشب دلم میخواست بلند بگویم خانم دکتر #بهناز_علی_پور_گسکری، خوشحالم دوباره میبینمتان.
با دیدن #فرهاد_حسن_زاده رفتم به روزهایی که #هستی کتاب محبوبم شده بود.
با #محمدرضا_مرزوقی رفتم به سفرهای کانون پرورش.
به نویسندهی محبوبم گفتم «آقای #سعید_عباسپور مهربان! خوشحالم از نزدیک میبینمتان.»
با دیدن #کیوان_ارزاقی یادم افتاد چرا تا به حال بهش نگفتم چقدر دوست دارم نوشتههایش را.
به #نسیم_مرعشی نگاه کردم که گویی فرشته بهرامی است و فرشته، دخترعمه من است.
به #شرمین_نادری که رسیدم، گفتم بالاخره دیدمات.
پژند سلیمانی را که دیدم، گفتم آخرش نیامدی کتابفروشی ها!
#مسعود_بربر را دیدم و گفتم تا همیشه با 22:22 در یادها میمانی مرد.
به #مصطفی_انصافی و حنانه سلطانی نگاه کردم و گفتم «چقدر خوب که ادبیات پناه ما شده.»
علیاکبر حیدری و مرجان صادقی را دیدم و هی نگاهشان کردم.
علیرضا محمودی ایرانمهر و سمیه سیدین را نگاه کردم و دلم جنگل خواست.
مرجان عالیشاهی که رسیدناش به نقطهی دیروز، به سادگی به دست نیامده.
دیدن بهاره ارشد ریاحی و دخترجاناش، عین عبادت بود.
امیرحسین شربیانی که ماه است.
احمد حسنزاده که زحمتکش است و مصمم.
به مائده مرتضوی گفتم: خوشحالم مینویسی.
و پیمان هوشمندزاده که همیشه برایم آلبوم خاطرات است.
اولدوز طوفانی که خوشحال شدم از دیدناش.
حسین علائینژاد که کاش از الموت بنویسد؛ زیاد.
عطیه عطارزاده که کلمههایش، فریاد دارند.
بعضی از رفقا را اولین بار بود میدیدم: مهدی اسدزاده ، مهری بهرامی، محمد پروین، مهسا دهقانی پور، زهرا شاهی، بهمن کامیار و احمد هاشمی.
چند سال در #کتابفروشی_چشمه جمع میشدیم و دیشب در #کافه_کتاب_ققنوس به کتابخوانان سلام کردیم.
/channel/aamoutnevesht/201611
@aamoutbookstore
سلام و زندگانی
ارسال به سراسر کشور 👇🏻
aamout.ir
09368828180
@aamoutbookstore
گفتگو با #رضا_رفیع شاعر طنزپرداز
در #کتابفروشی_آموت
aamout.ir
09368828180
@aamoutbookstore
جمعه
از پیش از ظهر تا شب
چراغهای کتابفروشی روشن است
ارسال کتاب به سراسر کشور 👇🏻
aamout.ir
واتساپ کتابفروشی
09368828180
@aamoutbookstore
#جلاد
و داستانهای دیگر از نویسندگان سوئد
#سلما_لاگرلوف، #پرلاگر_کویست، #اولا_هانسون و دیگران/ #قاسم_صنعوی
۴۴۵ صفحه/ #نشر_دوستان
ادبیات سوئد در طول تاریخ تغییرات زیادی داشته است. از گرایشهای عرفانی در قرون وسطی و استفاده از زبان عامیانه تا پیدایش ادبیات سوئدی واقعی و ظهور اومانیسم. در قرن هفدهم، بهدنبال جنگهای سیساله، ادبیات ناسیونالیستی و ترانههای عامیانه رواج یافت. در قرن هجدهم، با تأثیرات روشنفکری و فلسفههای علمی، رمانتیسم و لیبرالیسم بر ادبیات تأثیر گذاشت. در دوران معاصر، با پیشرفتهای اقتصادی و اجتماعی، ادبیات کارگری و انتقاد از محافظهکاری بهوجود آمد و نویسندگان سوئدی به مسائل جهانی و دردهای بشری پرداختند.
ارسال به سراسر کشور
aamout.ir
واتساپ کتابفروشی
09368828180
@aamoutbookstore
-قرارِ ما زیر درختِ انار. یادت هست که تمام اناردرختهای دنیا، ریشهشان به یکجا بند است.
و چشمهایم را بستم و فکر کردم تمام انارهای دنیا که شیرین نیستند.
-تو میوهات تُرشه یا شیرین؟
-ترش و شیرین برای زندههاست. من و تو مُردهایم. در دنیای مردگان، انارها همه شیرین هستند.
#خاما
خداحافظ روزبهجان
#روزبه_کیائیان #نشر_چشمه
@aamout
با خودم بخواهم روراست باشم، سه نفرند که هرچه بنویسند، با لذت میخوانم و #محسن_فرجی یکی از این سه نفر است. چه «یازده دعای بیاستجابت» که سال ۱۳۷۹ چاپ شد و چه جلد خوشگلی هم داشت و چه داستانهای شاعرانهای که همیشه آرزویم بود فرجی برگردد به همان توش و تواناش؛ گفتن قصهٔ به زبان شاعرانه. در مجموعهٔ دوماش «چوب خط» زمختتر شد و در «جغرافیای اموات» خشکتر.
تا اینکه اسم کتاب جدیدش را در صفحهاش دیدم: #گالری_امیال_بشری.
توی دلم گفتم «این هم شد اسم؟»
و از عجایب اینکه برخلاف چنین اسم خشک و خشنی، داستانها همهتر و تازهاند و برای من که هنوزاهنوز عاشق یازده دعای بیاستجابت، داستانهای این کتاب، نزدیک هستند به آن فضا.
این کتاب به گمانم از جغرافیای اموات، جغرافیاییتر است که تهران و قزوین و آستارا و لواسان و دارآباد، در آن جاندارند، خاطره دارند و هماناندازه که خیالیاند، واقعیاند و شخصیت پیدا میکنند. گویی نویسنده، قالی کهنهای را بیرون کشیده و با چوب افتاده به جاناش تا خاکاش را بروبد؛ خاکی که ممکن است روی شانههای خودش هم بنشیند.
aamout.ir
@aamoutbookstore
امروز سه تا آدم متفاوت اومدن و پرسیدن #تذکره_الاولیا دارین؟
و هر سه نفر هم خریدن.
به نظر شما این اتفاقی است؟
نگویید تولد #عطار نزدیک هست که توی کتام نمیره.
aamout.ir
@aamoutbookstore
کتابخوانها
aamout.ir
09368828180
@aamoutbookstore
تا رسیدم کتابفروشی، شنیدم شبها که ما نیستیم، آب جمع میشود در پاسیو و آشپزخانه.
فوری زنگ زدم به آقامحرم، لولهبازکن آشنا به ساختمان 2000. آمد. یه بار از پاسیو فنر زد و گفت «گیره.»
یه بار هم به التماس من، آمد و از کفشوی آشپزخانه، فنر زد و گفت «لولههای قدیمی چدنی هستند و گیر هست.»
پرسیدم «یعنی چی این؟»
گفت «گیره دیگه. باید بشکافیم.»
گفتم «یه چی میگی ها! مگه میشه؟»
گفت «همینه دیگه.»
همینطور که داشت فنر میزد و مار فنر در پاسیو، ناله میکرد، یه پاکت تاید آوردم و ریختم توی راهآب. بعد هم دویدم رفتم پارکینگ. دریچه را باز کردم و دیدم کف تاید جمع شده روی گلویی. کشف بزرگم این شد که صدای فنر را بالای سقف پارکینگ شنیدم و گفتم «یافتم!»
دویدم و آمدم بالا که «اوسا! برو پایین و صدای فنر را بشنو از دیوار اونجا.»
نمیرفت. گفتم «برو حالا!»
گفت «دست به چیزی نزنی ها!»
گفتم «باید ماشه رو فشار بدهم که صدا بده تا بشنوی یا نه؟»
گفت «فقط ماشه رو فشار بده پس!»
تا برسه پایین، هرچی زور داشتم به فنر و ماشه آوردم و شاتالاپ. راه باز شد.
دست آقا محرم درد نکنه که در آستانهی نمایشگاه کتاب تهران ما را نجات داد.
همین.
@aamoutbookstore
سلام و نور
اولین روز کاری کتابفروشی
صبحتون بهخیر
aamout.ir
@aamoutbookstore
تهران
بلوار مرزداران. نبش خیابان آریافر. ساختمان ۲۰۰۰. طبقه همکف شمالی. کتابفروشی آموت
۰۲۱۴۴۲۳۲۰۷۵ | ۰۹۳۶۸۸۲۸۱۸۰
👇سایت فروش آنلاین 🌸
aamout.ir
@aamoutbookstore
روباه #شازده_کوچولو رو یادتونه؟
اومدن این روباه یک نشانه است برای #یاد_او
#کالین_هوور #عباس_زارعی #نشر_آموت
@aamout
🎉 #مسابقه بزرگ #جایزه_کتاب #خط_خوانی! 🎉
آیا آمادهاید برای بردن جایزههای شگفتانگیز و معرفی کتابهای جدید به دوستانتان؟ 📚✨
چطور در مسابقه شرکت کنیم؟
1️⃣ این پست رو لایک کنید ❤️
2️⃣ این پست رو تو استوریتون به اشتراک بذارید و @نام_صفحه رو منشن کنید!
3️⃣ در کامنتها، هرچقدر که میخواهید دوستانتان را منشن کنید! تعداد منشنها هیچ محدودیتی ندارد! هرچقدر بیشتر منشن کنید، شانس شما بیشتر میشود! 🚀
🔥 جایزهها: ما به ۱۰ نفر خوششانس که بیشترین تعداد منشن رو داشته باشند، جایزههای ویژهای میدهیم!
🎁 جایزهها: 10 نفر از برندگان خوششانس یک کتاب منتخب از فهرست معرفیشده دریافت خواهند کرد! (کتاب مورد علاقهتان را انتخاب کنید!)
⏳ مهلت شرکت در مسابقه: [جمعه دهم اسفند]
🏆 انتخاب برندگان:
نفراتی که بیشترین تعداد منشن را داشته باشند، به عنوان کاندیدای نهایی انتخاب میشوند.
سپس یک قرعهکشی تصادفی بین این افراد برگزار میشود تا ۱۰ نفر برنده انتخاب شوند.
🔔 پس سریعتر شروع کنید! هیچ محدودیتی برای تعداد منشنها نیست، پس دوستان بیشتری رو دعوت کنید و شانس بردن جایزه رو افزایش بدید! 🤩
@khatkhani
@khatkhani
@khatkhani
اگر نویسندهها و شاعران محبوبمان زنده شوند🌿
امروز، ۲۴ بهمنماه، سالروز درگذشت #فروغ_فرخزاد است.
یادش ماندگار🌱
#کتابفروشی_آموت
09368828180
aamout.ir
@aamoutbookstore
#نفرین_ابدی_بر_خواننده_این_برگ_ها
#مانوئل_پوییگ/ #احمد_گلشیری
۲۷۲ صفحه/ #نشر_نگاه
مانوئل پوییگ (۱۹۳۲-۱۹۹۰) در یکی از شهرهای کوچک، غمزده و فلاکتبار آرژانتین به دنیا آمد. در رشته فلسفه درس خواند و سپس تحصیلات خود را در رشته کارگردانی سینما در چینه چیتای رم دنبال کرد و آنجا در کلاس کارگردانی با «دسیکا» و در کلاس فیلمنامهنویسی با «زاواتینی» همدرس بود. او کارهای گوناگونی را تجربه کرد و درنهایت به این دریافت از خود رسید که زندگی در شهر کوچک دوران کودکیاش یگانه منبع الهام خلاقانه او برای نوشتن داستانها و رمانهایش است.
پوییگ این رمان را در دو فصل نوشته است. رمانی که در آن آقای رامیرز، پیرمرد هفتاد و چهار ساله آرژانتینی در آسایشگاهی در نیویورک و لری، مرد جوان سیوشش سالهای که مسئول هل دادن صندلی چرخدار پیرمرد است، گفتوگوهای جذاب و گیرایی با هم دارند. رامیرز و لری درباره موضوعات گوناگون صحبت و خاطرات و خیالات بسیاری را با هم مرور میکنند.
مانوئل پوییگ در ژوییه ١٩٩٠ چشم از جهان فرو بست.
ارسال به سراسر کشور
aamout.ir
واتساپ کتابفروشی
09368828180
@aamoutbookstore
بلقیس سلیمانی (رماننویس و منتقد): تاریخ، چیزی نیست جز روایتهایی که ما میسازیم
@aamoutbookstore
سلام و نور جان
چراغ کتابفروشی روشن شد
تا ساعت ۹ هستم
@aamoubookstore