﷽ ★. ★. ★. وحشی بافقی مَرد سوز و درد، عشق و تنهایی... شاعر شماره یک ترکیب بند پارسی و غزلسرای بزرگ غزلهای عاشقانه ★. دل و طبعی که من دارم اگر دریا و کان باشد یکی جوهر نثار آید یکی گوهر فشان باشد #وحشیبافقی @P_A_R_Si
مرغ فارغ بال بودم در هـــــــوای عافیت
از کمین برخاست ناگه غمزهی صید افکنش
عشق لیلی سخت زنجیریست مجنون آزما
این کسی داند که زنجیری بود در گردنش
این سر پر آرزو در انتظار عشوه ایست
گوشهی چشمی بجنبان و بینداز از تنش
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
با جوانی چند در عین وفا میبینمش
باز با جمــــع غریبی آشنا میبینمش
باز تا امروز دارد با که میل اختــلاط
زانکه از یاران دیروزی جدا میبینمش
ماه رخسارش که چون آیینه بودی در صفا
بیصفا گردید با من بیصفت میبینمش
آنکه هر دم در ره او میفکندم خویش را
راه میگردانم اکنون هر کجا میبینمش
مرغ دل وحشی که از دامی بچندین حیله جست
از سر نو باز جایی مبتلا میبینمش
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
مستحـق کُشتنم خود قائلم زارم بکش
بیگنه میکُشتیَم اکنون گنهکارم بکش
تیغ بیرحمی بِکش اول زبانم را ببر
پس بیازار و پس از حرمان بسیارم بکش
جرم میآید ز من تا عفو میآید ز تو
رحم را حدیست از حد رفت این بارم بکش
وحشیم من کشتن من اینکه رویت بنگرم
روی خود بنما و از شادی دیدارم بکش
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
ریخت خونم را و برد از پیش آن بیداد کیش
خون چون من بیکسی آسان توان بردن ز پیش
هست بیش از طاقت من بار اندوه فراق
بیش ازین طاقت ندارم گفتهام سد بار بیش
ناوکت گفتم زدل بگذشت رنجیدی به جان
جان من گفتم خطایی مگذران از لطف خویش
از کدامیـــن درد خود نالم که از دست غمت
سینهام چون دل فکارست و درون چون سینه ریش
نوش عشرت نیست وحشی درجهان بینیش غم
آرزوی نوش اگر داری منال از زخم نیش
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
ما در مقام صبر فشردیم گام خویش
یک گام آنطرف ننهیم از مقام خویش
این مرغ تنگ حوصله را دانهای بس است
صیاد ما به دانه چه آراست دام خویش
فارغ نشین که حسن به هر جا که جلوه کرد
مخصوص هیچکس نکند لطف عام خویش
دل شد کبوتر لب بامی که سد رهش
سازند دور و باز نشیند به بام خویش
وحشی رمیدهایست که رامش کسی نساخت
آهوی دشت را نتوان ساخت رام خویش
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
در ماندهام به درد دل بی علاج خویش
وز بد مزاجی دل کودک مزاج خویش
مهر خزانه یافت دل و جان و هر چه بود
جوید هنوز ازین ده ویران خراج خویش
جان را مگر به مشعلهی دل برون برم
زین روزهای تیره و شبهای داج خویش
فرهاد را که بگذرد از سر چه نسبت است
با آنکه مشکل است بر او ترک تاج خویش
عذب فرات گو دگری خور که ما خوشیم
با آب شور دیده و تلخ اجاج خویش
ای صاحب متاع صباحت تلطفی
کاورده عاجزی به درت احتیاج خویش
وحشی رواج نیست سخن را زبان به بند
تا چند دعوی از سخن بی رواج خویش
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
روزی این بیگانگی بیرون کند از خوی خویش
آشنای ما شود ما را بخواند سوی خویش
هم رسد روزی که در کار بد آموز افکند
این گره کامروز افکندهست بر ابروی خویش
لازم ناکامی عشق است استغنای حسن
نیست جای شکوه گر میراندم از کوی خویش
چون پسندم باز فتراک تو ، زیر پا فکن
این سری کز بار او فرسودهام زانوی خویش
سود وحشی چهره بر خاک درش چندانکه شد
هم خجل از راه او هم منفعل از روی خویش
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
لطف با اغیار و کین با ما تفاوت از کجاست؟
با همه هر نوع میباشی به یک دستور باش
کار ما و کار وحشی پیش تیغت چون یکیست
گو دلت بی رحم و بازوی ستم پر زور باش
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
ای دل به بند دوری او جاودانه باش
ای صبر پاسبان در بند خانه باش
ای سر به خاک تنگ فرو رو ترا که گفت
در بند کسر حرمت این آستانه باش؟
هرگز میان عاشق و معشوق بعد نیست
سد ساله راه فاصله گو در میانه باش
سد دوزخم زبانه کشد عشق خود یکیست
گو یک زبان بر سر آمد سد زبانه باش
وحشی نگفتمت که کمانش نمیکشی
حالا بیا خدنگ بلا را نشانه باش !!!
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
شرح ضعفم از سگان آستان خود بپرس
از کسان یک بار حال ناتوان خود بپرس
شب به کویت مردمان را نیست خواب از دیدهام
گر زمن باور نداری از سگان خود بپرس
شرح دردم از زبان غیر پرسیدن چرا؟
میکنی چون لطف باری از زبان خود بپرس
دور از آن کو تا به کی باشی دلا بیخان و مان
این چه اوقاتست راه خان و مان خود بپرس؟
حال بیماران خود هرگز نمیپرسد چرا؟
وحشی این حال از مه نامهربان خود بپرس
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
گر چه دوری میکنم بیصبر و آرامم هنوز
مینمایم اینچنین وحشی ولی رامم هنوز
باورش میآید از من دعوی وارستگی
خود نمیداند که چون آورده در دامم هنوز
اول عشق و مرا سد نقش حیرت در ضمیر
این خود آغازست تا خود چیست انجامم هنوز
من به سد لطف از تو ناخرسند و محروم این زمان
از لبت آورده سد پیغام دشنامم هنوز
صبح و شام از پی دوانم روز تا شب منتظر
همرهی با او میسر نیست یک گامم هنوز
من سراپا گوش کاینک میگشاید لب به عذر
او خود اکنون رنجه میدارد به پیغامم هنوز
وحشی این پیمانه نستانی که زهرست این نه می
باورت گر نیست دردی هست در جامم هنوز
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز
آرزو کردت به این حال آرزومندی هنوز
کوه اگر بودی ز جا رفتی بنازم حوصله
این همه آزردگی داری و خرسندی هنوز
ساده دل وحشی که میداند ترا احوال چیست؟
وین گمان دارد که گویا قابل پندی هنوز
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
بس که شب قصهی دیوانگی از من سر زد
بر زبان همه افسانهی من بود امروز
شرح ویرانگی جغد غم از وحشی پرس
زانکه یک لحظه به ویرانهی من بود امروز
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
عزلت ما شده سر تاسر دنیا مشهور
قاف تا قاف بود عزلت عنقا مشهور
پایه آن یافت که گردید مجرد ز همه
هست آری به فلک رفتن عیسا مشهور
نه همین قصه مجنون شده مشهور جهان
در جهان هست ز ما نیز سخنها مشهور
شهرت حُسن کند زمزمهی عشق بلند
شد ز یوسف سخن عشق زلیخا مشهور
همچو وحشی سخن ما همه جا مشهورست
نیست جایی که نباشد سخن ما مشهور
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
گو حرمت خود ناصح فرزانه نگه دار
خود را ز زبان من دیوانه نگه دار
جا درخور او جز صدف دیدهی من نیست
گو جای خود آن گوهر یکدانه نگه دار
زاهد چه کشی این همه بر دوش مصلا
بردار سبـــــوی من و رندانه نگه دار
هر چیز که جز باده بود گو برو از دست
در دست همین شیشه و پیمانه نگه دار
پروانه بر آتش زند از بهر تو خود را
ای شمع تو هم حرمت پروانه نگه دار
آن زلف مکن شانه که زنجیر دل ماست
بر هم مزن آن سلسله را شانه نگه دار
وحشی ز حرم در قدم دوست قدم نه
حاجی تو برو خشت و گل خانه نگه دار
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
بست زبان شکوهام لب به سخن گشادنش
عذر عتاب گفتن و وعدهی وصل دادنش
بود جهان جهان فریب از پی جان مضطرب
آمدن و گذشتن و رفتن و ایستادنش
ناز دماند از زمین ، فتنه فشاند از هوا
طرز خرام کردن و پا به زمین نهادنش
جذب محبتش کشد، هست بهانهای و بس
این همه تند گشتن و در پی من فتادنش
وحشی اگر چنین بود وضع زمانه بعد ازین
وای بر آن که باید از مادر دهر زادنش !
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
کوهکن بر یاد شیرین و لب جان پرورش
جان شیرین داد و غیر از تیشه نامد بر سرش
آنکه مشت استخوانی بود بگذر سوی او
تا ببینی ز آتش هجران کفن خاکسترش
جمله از خاک درش خیزند روز رستخیز
بس که بیماران غم مردند بر خاک درش
دست برخنجر خرامان میرود آن ترک مست
مانده چشم حسرت خلقی به دست و خنجرش
فکر زلفت از سر وحشی سر مویی نرفت
گرچه مویی گشت از زلف تو جسم لاغرش
#وحشیبافقی
@Wahshi_Bafghi
دعایی نغز برای معشوق:
الاهی از میان ناپسندان بر کران دارش
ز دام حیلهی مردم فریبان در امان دارش
صدای شهپر شاهینی از هر گوشه میآید
تذرو غافلی دارم مقیم آشیان دارش
خدایا با منش خوش سر گران داری و خرسندم
نه تنها با من و بس با همه کس سرگران دارش
پدید آرد هوس از عشق با مردم جفا کاری
نمیخواهم بر این باشد، خداوندا برآن دارش
تغافلکیش و کیناندیش و دوریجوی و وحشیخوی
عجب وضعیست خوش یارب همیشه آنچنان دارش
زمان اول حسن است و هستش فتنهها در پی
الاهی در امان از فتنهی آخر زمان دارش
خدایا فرصت یک حرف پند آمیز میخواهم
نمیگویم که با وحشی همیشه همزبان دارش
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
تو و هر روز و بزم عشرت خویش
من و شبها و کنج محنت خویش
منم با محنت روی زمین خوش
نگه دار آسمان گو راحت خویش
ز هجران مردم و بر سر ندیدم
کسی را غیر سنگ تربت خویش
مکش زحمت برای راندن ما
که ما خواهیم بردن زحمت خویش
به زیر تیــــــغ او نالید وحشی
فتادش سر به پیش از خجلت خویش
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
بند دیگر دارم از عشقت به هر پیوند خویش
جذبهای خواهم که از هم بگسلانم بند خویش
عشق خونخوار است با بیگانه و خویشش چکار
خورد کم خونی مگر یعقوب از فرزند خویش
ایستادن نیست بر یک مطلبم در هیچ حال
بر نمیآیم به میل طبع ناخرسند خویش
اینچنین مستغنی از حال تهی دستان مباش
آخر ای منعم نگاهی کن به حاجتمند خویش
وحشی آمد از خمار زهد خشکم جان به لب
کو صلای جرعهای تا بشکنم سوگند خویش
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
کردیم نامزد به تو نابود و بود خویش
گشتیم هیچکارهی ملک وجود خویش
غماز در کمین گوهر های راز بود
قفلی زدیم بر در گفت و شنود خویش
من بودم و نمودی و باقی خیال تو
رفتم که پردهای بکشم بر نمود خویش
یک وعده خواهم از تو که گردم در انتظار
حاکم تویی در آمدن دیر و زود خویش
از چشم من به خود نگر و منع کن مرا
بی اختیار اگر نشوی در سجود خویش
گو جان و سر برو، غرض ما رضای توست
حاشا که ما زیان تو خواهیم و سود خویش
بزم نشاط یار کجا وین فغان زار ؟؟؟
وحشی نوای مجلس غم کن سرود خویش
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش
مست حسنی با رقیبان میل می خوردن مکن
بد حریفانند آنها گفتمت هشیار باش
آنکه ما را هیچ برخورداری از وصلش نبود
از نهال وصل او گو غیر برخوردار باش
گر چه میدانم که دشوارست صبر از روی دوست
چند روزی صبر خواهم کرد گو دشوار باش
صبر خواهم کرد وحشی در غم نادیدنش
من که خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
عشق میفرمایدم مستغنی از دیدار باش
چند گه با یار بودی، چند گه بی یار باش
شوق میگوید که آسان نیست بی او زیستن
صبر میگوید که باکی نیست گو دشوار باش
وصل خواری بر دهد ای طایر بستان پرست
گلستان خواهی قفس، مستغنی از گلزار باش
وصل اگر اینست و ذوقش اینکه من دریافتم
گر ز حرمانت بسوزد هجر منت دار باش
صبر خواهم کرد وحشی از غم نادیدنش
من چو خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
مغرور کسی به که درت جا نکند کس
وصلی که محال هست تمنا نکند کس
روشن نکند چشم کس این طرفه عزیزیست
همچشمی یعقوب و زلیخا نکند کس
مرغ دل ما کیست اگر دامگه اینست
سیمرغ به دام افتد و پروا نکند کس
آه این چه غرور است که سد کشته گر افتد
دزدیده هم از دور تماشا نکند کس
چندین سر بیجرم به دار است در آن کو
یک بار سر از ناز به بالا نکند کس
وحشی سبب ناز و تغافل همه حسن است
حسن ار نبود این همه اینها نکند کس
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
هست از رویت مرا سد گونه حیرانی هنوز
وز سر زلف تو انواع پریشانی هنوز
سوخت دل از داغ و داغم بار جانسوز آنچنان
جان بر آمد از غم و غم همدم جانی هنوز
ای که گویی پیش او اظهار درد خویش کن
خوب میگویی ولی او را نمیدانی هنوز
گرچه عمری شد که کشت از درد استغنا مرا
در رخش پیداست آثار پشیمانی هنوز
وحشی از طرز سخن بگذر که اینجا عام نیست
طرز خاص نکته پردازان کاشانی هنوز
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز
ناز بر من کن که نازت میکشم تا زندهام
نیم جانی هست و میآید نیاز از من هنوز
آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق
سالها بگذشت و میگویند باز از من هنوز
سوختم سد بار پیش او سراپا همچو شمع
پرسد اکنون باعث سوز و گداز از من هنوز
همچو وحشی گه به تیغم مینوازد گه به تیر
مرحمت نگرفته باز آن دلنواز از من هنوز
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم
حرف ما و تو چه محتاج زبانست امروز
شرح رازی که میان من و او خواهد بود
بیش از حوصلهی نطق و بیانست امروز
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
شدهام سگ غزالی که نگشته رام هرگز
مگسی ز انگبینش نگرفته کام هرگز
چو حدیث من بر آید کند آنچنان تغافل
که مگر به عمر خویشم نشینده نام هرگز
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگر
من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر
شد طبیب من بیمار مسیحا نفسی
تو برو بهــــــر علاج دل بیمار دگر
گو مکن غمزهی او سعی به دلداری ما
زانکه دادیم دل خویش به دلدار دگر
بس که آزرده مرا خوشترم از راحت اوست
گر سد آزار ببینم ز دل آزار دگر
وحشی از دست جفا رست دلت واقف باش
که نیفتد سرو کارت به جفا کار دگر
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
آخر ای مغرور گاهی زیر پای خود نگر
زیـر پای خود سر عجز گدای خود نگر
این چه استغنا و نازست این چه کبر و سرکشیست
حسبی الله به سوی مبتلای خود نگر
چون خرامی غمزه را بنشان بر آن دنبال چشم
نیم کِشت ناز خلقی بر قفای خود نگر
این مَبین جانا که آسان پنجه صبرم شکست
زور بازوی غم مَرد آزمای خود نگر
باورت گر نیست از وحشی که میسوزد ز تو
چاک در جانش فکن داغ وفای خود نگر !
#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi