sadegh_hedayat | Unsorted

Telegram-канал sadegh_hedayat - کافه هدایت

9216

● کافه هدایت ● فیسبوک : www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/

Subscribe to a channel

کافه هدایت

کاش می توانستم به تو بگویم آن روزی که در بهشت حوا سیب را خورد، گناه به وجود نیامد، بلکه فضیلتی به اسم نافرمانی به وجود آمد.

#اوریانا_فالاچی
#به_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

یک روز غروب که سرمان به بازی گرم بود، دو نفر کاراگاه وارد شدند و طبق رسم آن زمان، از تمام مشتریان ورقه‌ی هویت خواستند. ما سه نفر محصل، مقیم پاریس بودیم و برگ اقامت خودمان را که روی آن قید شده بود "محصل" ارائه دادیم. - هدایت گذرنامه اش را از جیب در آورد. کاراگاه آنرا به دقت بررسی کرد و شغلش را پرسید.
صورت هدایت سرخ شد، مدتی به صورت ما سه نفر نگاه کرد و بعد مثل کسی که گناهی را مرتکب شده باشد زیر لب گفت :
écrivain [نویسنده] -
وقتی از ذکاء و هاکوبیان جدا شدیم علت شرمندگیش را پرسیدم. جواب داد :
- من برای خودم نویسنده ام، وگرنه در باشبورتم قید شده بود...

#صادق_هدایت
آشنایی با صادق هدایت
م.ف.فرزانه
@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

من، تویی را که دوست دارم و دلبسته‌اش هستم می‌گذارم و می‌روم، خوشحالم!

#رنج‌های_ورتر_جوان
# گوته

Читать полностью…

کافه هدایت

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند

اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند

گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌ام
گفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراری کند

پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده‌است بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند

چون من گدای بی‌نشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند

زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند

شد لشکر غم بی عدد از بخت می‌خواهم مدد
تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند

با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او
کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند

#حافظ
@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

خداوند اگر به کسی نعمت شارلاتانی و چاخانی و وقاحت داده باشد در این مرز و بوم نانش تو روغن است و روی سبیل قیصر نقاره می زند.
تا این قماش اشخاص تاج سر ما هستند رنگ رستگاری را نخواهیم دید. خاک بر سرمان که تقصیر خودمان است.
اصلا ایرانی بت ساز و بت پرست خلق شده است و چشمش کور تا بوده چنین بوده و تا هست چنین خواهد بود ...!

#آسمان_و_ریسمان
#سید_محمد_علی_جمالزاده
@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

گویا مردمان کهنه و ملت های قدیمی بیش از ملت های جوان و تازه به دوران رسیده اعتقادات و خرافات عوامانه دارند، به خصوص آن هایی که با نژادهای گوناگون اصطکاک پیدا کرده و در نتیجه آمیزش و تماس عادات، اخلاق و آیین شان افکار و خرافات تازه تری تراوش نموده که پشت در پشت سر زبان ها مانده است

#صادق_هدایت
#دیباچه_نیرنگستان

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

در چه دوره مادی و بی شرمی زندگی می کنیم! حالا پی می برم که انهدام بشر نتیجه عقلانی دوره ماست.

#س_گ_ل_ل
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

"می گویند صادق هدایت در هندوستان خیلی بی پول شده بود. کتابی نوشت و آن را پیش ناشری برد که چاپ کند.
ناشر از او پرسید:
-خب این کتاب شما وقایع جالبی هم دارد؟
صادق هدایت جواب داد:
-بله! پر از آنتریکه آقا، قهرمان داستان به وسیله گلوله از پای در می آید، همسرش خود را در آب خفه می کند و اگر کتاب به چاپ نرسد، نویسنده اش هم از گرسنگی خواهد مرد!"

طنز جالب زنده یاد "#جمشید_ارجمند" درباره #صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

نمیدانم.
اما چه درهم پیچ و گره خورده است درونم،
و چه زوزه های خوار شده ای را می شنوم،
و چه نا توانمندی غریب و کشنده ای حس می کنم
از بابت آنچه عقل نامیده می شود.


#سلوک 
#محمود_دولت_آبادی
@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

من دلبستگی نداشتم. به هیچ چیز دلبستگی نداشتم. هیچ چیز هم نمی دانستم. حتی نمی دانستم چطور باید فرار کنم. بقیه دست کم حساب دست‌شان آمده بود که چطور زندگی کنند. آن‌ها ظاهرا چیزی را فهمیده بودند که من نفهمیده بودم. شاید چیزی در من کم بود. احتمالش وجود داشت. اغلب احساس میکردم پست‌تر از دیگرانم، یا شهروند درجه دوام. فقط دلم میخواست از همه‌شان فاصله بگیرم. اما جایی برای رفتن نداشتم.
خودکشی؟ ای بابا! همین هم دردسر و مصیبت خودش را داشت. احساس می کردم دلم میخواهد پنج سال تخت بخوابم ولی این جماعت نمیگذاشتند

#ساندویچ_ژامبون
#چارلز_بوکوفسکی
@Sadegh_Hedayat
                            

Читать полностью…

کافه هدایت

از افسوس هایم اینکه شیطان به ندرت من را فریفته و خداهم چندان دوستم ندارد.

#امیل_چوران

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

دارم با همه جنبش هایم
ته نشین می شوم آرام آرام

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

او فقط لاشه خود را از این سوراخ به آن سوراخ کشانیده بود و حالا انتظار روزهای بهتری را نداشت.

#بن‌_بست
#صادق_هدايت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

براى نيمه شب هاى قيرگون،
و سياهىِ تنيده بر افكار.

جرعه اى از خنكاى غروب،
حوالى عصرِ پاييزى...

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

Artist: #Giuseppe_Verdi
Album: #Very_Best_Of_Verdi
Genre: #Classical #Opera
Year: 2006

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

در آن دنیا به مرد مسلمان فرشته ای می دهند که پایش در مشرق و سرش در مغرب است به اضافه هفتاد هزار شتر و قصری که هفتاد هزار اتاق دارد، من حاضرم اعمال شاقه بکنم و به من این فرشته را ندهند که نمی توانم سر و تهش را جمع کنم‌.

#با_کاروان_اسلام
#صادق_هدایت
صفحه ۱۹

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

و هنوز تنها زندگیِ هيجان انگيز ،زندگی خيالی ست...

#خاطرات_نويسنده
#ويرجينيا_وولف

Читать полностью…

کافه هدایت

دنیا به این صورت که ساخته شده قابل تحمل نیست. برای همین است که من احتیاج به ماه دارم،یا به خوشبختی،یابه عمر ابدی،به چیزی که شاید دیوانگی باشداما مال این دنیا نباشد.

#کالیگولا
#کامو
@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

#شهرام_ناظری
#آلبوم_آتش_در_نیستان

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

آسمان لاجوردى ، باغچه سبز و گلهاى رو تپه باز شده ، نسيم آرامى بوى گلها را تا اينجا مى آورد.
ولى چه فايده؟
من ديگر از چيزى نمى توانم كيف بكنم ، همه اينها براى شاعرها و بچه ها و كسانيكه تا آخر عمرشان بچه مى مانند خوبست.


#سه_قطره_خون
#صادق_هدايت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

روزها و شب‌ها مثل کلیشه‌هایی که قبلاً تهیه شده باشد می‌گذرد.
بسیار گند، بسیار احمقانه!

#نامه‌_به_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

تنها نام خودتان را تا جاویدان لڪه‌دار ڪردید آیندگان به شما نفرین خواهند ڪرد و شما را مشتے دیو و دد می‌خوانند ڪه از نادانے، رشک و دیوانگے ارزش دانش را ندانستید.


#پروین_دختر_ساسان
@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

زلف ترنا کرده ی او که روی نیم رخش را پوشانیده بود  تکان خورده، داود خال سیاه گوشه لب او را دید. از سینه تا گلوی او تیر کشید، دانه های عرق روی پیشانی او سرازیر شد، دور خودش را نگاه کرد کسی نبود. صدای آواز ابوعطا نزدیک شده بود. قلبش می زد. به اندازه ای تند میزد که نفسش پس می رفت. بدون اینکه چیزی بگوید سرتاپا لرزان از جای خود بلند شد. بغض بیخ گلوی او را گرفته بود عصای خودش را برداشت با گام های سنگین افتان و خیزان از همان راهی که آمده بود برگشت و با صدای خراشیده زیر لب با خودش می گفت:
《این زیبنده بود! مرا نمی دید...شاید هوشنگ نامزدش یا شوهرش بوده...کی می داند؟..نه...هرگز...باید بکلی چشم پوشید! نه، من دیگر نمی توانم...》
خودش را کشانید تا پهلوی همان سگی که در راه دیده بود. نشست و سر او را روی سینه ی پیش آمده خودش فشار داد.
اما آن سگ مرده بود.



#صادق_هدايت
#داوود_گوژپشت

تهران_۱۶ شهریور ۱۳۰۹

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

گــروه ربــعــه
سخنانی از مسعود فرزاد

یاران اصلی "گروه ربعه" عبارت بودند از: صادق خان هدایت، مجتبی مینوی، بزرگ علوی و مسعود فرزاد. اسم گروه، به تعبیر مینوی، "یک دهن کجی بود به آن جماعتی که ایشان را به اسم ادبای سبعه می شناختیم و هر مجله و کتاب و روزنامه ای که به فارسی منتشر می شد از آثار قلم آن ها خالی نبود. هم آن ها از هفت نفر بیش تر بودند و هم ما از چهار نفر، اما آن ها هزار رو و هزار دل داشتند، در حالی که ما یگانه بودیم."

مسعود فرزاد، یکی دیگر از اعضای "گروه ربعه"، در این باره می نویسد:

"چهار تا جوان فرنگ رفته و زبان دان بودیم که در عین حال دست و بال ما در ادبیات فارسی نیز بند بود و هر چهار تا شوق کار در زمینۀ ادبیات ایران داشتیم.

مورد دیگر، ترکیب جالب این گروه بود. هدایت فرانسه می دانست، بزرگ علوی آلمانی می دانست، من انگلیسی می دانستم و مینوی عربی. با این کیفیت هر یک از این گروه در مجموع می توانست با اکثر رویدادها و حوادث ادبی جهان آشنا باشد ...

چهار تا جوان بی پول بودیم که جایی نداشتیم برویم، سالن و تالار و دفتر و دستک خاصی نداشتیم که برویم آن جا نطق و خطابه ایراد کنیم و یا اوراق را زیر و رو بکنیم. این قدر بی پول بودیم که برای دیدن یکدیگر می رفتیم توی کافۀ "رُزنوار" و نفری یک چایی و یا یک بستنی می خوردیم. و دومی را هم زورمان نمی رسید. تازه آن چایی یا آن بستنی هم بهانه بود، بهانۀ این که بتوانیم حرف هایمان را بازگو کنیم. من از حافظ می گفتم، علوی از نوول های تازه اش، هدایت از فلان کتابش و مینوی دربارۀ آثاری که دیده و خوانده بود. شوخی "رابعه شدن" داستانی هم دارد:

شبی به اتفاق یکی از دوستان از حوالی چهار راه حسن آباد می گذشتیم و صحبت علی المعمول از کتاب و ادبیات و شعر و این حرف ها در میان بود.

آن موقع ناشر فعالی بود به نام آقای محمد رمضانی که اغلب کتب فارسی را او چاپ می کرد و منتشر می نمود. آن شب دوست من از قول آقای رمضانی گفت که ایشان معتقد هستند که در ایران هر چیز و هر مقالۀ ادبی و غیره که نوشته می شود متعلق به یک تن از گروه "سبعه" است. یعنی هفت نفری هستند معروف که کار نوشتن و نشر مطالب ادبی را در انحصار خودشان قرار داده اند از قبیل: سعید نفیسی، عباس اقبال، رشید یاسمی، حسن تقی زاده، محمد قزوینی، علی اصغر حکمت، بدیع الزمان فروزان فر و غیره که ارشد این ها ملک الشعرای بهار است و در ایران هیچ مطلب ادبی چاپ نمی شود مگر انگشت یک تن از این گروه "سبعه" در کار باشد!

من خندیدم و گفتم خوب، آنها "سبعه" هستند، ما هم از امشب می شویم "ربعه"!...

البته این شوخی "وغ وغ ساهابی" بود. تعمداً "اربعه" را "ربعه" گفته بودم که وزن "سبعه" را داشته باشد و این ماجرا را پس از آن شب برای هدایت و دو نفر دیگر از دوستان همدم و مشترک تعریف کردم و همه خندیدیدم و از آن شب این اسم، یعنی "ربعه"، ماندنی شد.

اما این "ربعه" فرق هایی با "سبعه" داشت! حضرات سبعه علی المعمول هنوز سخت سرگرم ورق زدن کتب ... ایران و نوشتن مطالب ثقیل با نثر ثقیل و پیچیده و متصنع بودند. هر کس هر چیز می نوشت عجله داشت که از فهم مردم زمانش دور باشد. حتی عنوان های مطالبشان نیز عنوان های طولانی و دراز و عجیبی بود. همه با هم مسابقه ای داشتند که کتابشان دور از ذهن و فهم خوانندگان باشد. ما، یعنی به اصطلاح گروه"ربعه" از جهاتی با این جماعت فرق داشتیم. چشممان به ادبیات خارجی باز بود و مهم تر این که تحت هدایتِ "هدایت" به حقایق اصیل تری آشنا شده بودیم که همۀ تلاش ما این بود که سنت های پیچیده و مهجور و غامض و در عین حال تو خالی زمان را شکسته و مفری به سود ادبیات نوین باز بکنیم ...

ما در تلاش رسیدن به این مقصود بودیم که مردم ایران چه می گویند، چه می خواهند، چگوه قضاوت می کنند و زبان آنان چگونه است، و درست این همۀ آن چیزهایی بود که گروه "سبعه" نمی خواستند.

اما چنان که اشاره شد "گروه ربعه" اقماری مانند: عبدالحسین نوشین، نیما یوشیج، غلام حسین مین باشیان، پرویز ناتل خانلری، محمد مقدم، شین پرتو، ذبیح بهروز، صادق چوبک، محمد ضیاء هشترودی، سید محمد علی جمالزاده و علی اصغر سروش نیز داشته است. اما قطب گروه "ربعه" یا چنان که مینوی گفته است مرکز دایرۀ "ربعه" هــدایــت بوده است."

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

می خواهند به نام گذشتهٔ تاریخی مردم را مشغول و سرگرم بکنند و ضمناً خودشان را سرجمع افتخارات آتیه ملت جا بزنند!
ولی غافل از آنکه چند نفر قلدر و دزد آدمکش افتخار تاریخی برای ملت نیستند.

#صادق_هدایت
#اشک_تمساح

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

آرزو می‌کنم قانون جدیدی در طبیعت به وجود می‌آمد که به موجب آن، هر کس حق داشت در طول شبانه‌روز از تعداد محدود و معینی کلمه استفاده کند. روزی فلان قدر کلمه، و همین که شخص این تعداد را ادا کرد یا روی کاغذ آورد، تا صبح روز بعد لال و بی‌سواد شود. در حوالی ظهر سکوت مطلق حکمفرما می‌شد و فقط هر از گاهی سخنان مختصر کسانی به گوش می‌رسید که می‌توانند فکر کنند چه می‌گویند، یا کسانی که به دلایل دیگری حرف خود را نگه می‌دارند. از آنجا که این سخنان در سکوت ادا می‌شوند، در ‌‌نهایت به گوش‌ها نیز راه پیدا می‌کنند...

#سلاومیر_مروژک

@Sadegh_Hedayat©️

Читать полностью…

کافه هدایت

رفتم گورستان،سرقبر پدر نشستم و گریه کردم.گفتم:«پدر، مرا از چی ساختی،او را از چی؟ چرا زن ها نگاهم نمیکنند،چرا اخمشان را برای من می آورند؟چرا قشنگ ترین دختر دنیا شیدای برادرم شده؟خمیره مان که یکی است.نیست؟

#سمفونی_مردگان
#عباس_معروفی
صـ ۲۸

Читать полностью…

کافه هدایت

شرح حال هدایت به قلم خود؛


من همان قدر از شرح حال خودم رم می‌کنم که در مقابل تبلیغات آمریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه‌کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کرده‌ام اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزییات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و از این جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب‌تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند. از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در برندارد نه پیش‌آمد قابل‌توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه برعکس همیشه با عدم موفقیت رو به رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است روی هم رفته موجود وازدهٔ بی‌مصرف قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.


@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

میدونم که به تو نیومده که از خدا صحبت کنی  تو فقط میخوای خودتو پشت اسم خدا قایم کنی. من که دیگه بچه نیستم, میبینم همه آه و ناله شان بلنده یه ریز غر می زنن,وشکوه میکنند, ولی میبینی باز هم کثافتکاریهاشونو ادامه میدن گناه میکنن بعدش فرار می کنن و خودشونو قایم میکنن ،پروردگارا گناهان ما را ببخش!‌ همه این حقه ها و دوز و کلکها را میبینم همه شون حقه بازن و خودشونو گول میزنن و سر خدا را هم
شیره میمالن...

#سه_رفیق
#ماکسیم_گورکی

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت

افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع

شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت

زین آتش نهفته که در سینه من است

خورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفت

می‌خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست

از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت

آسوده بر کنار چو پرگار می‌شدم

دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت

آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت

کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت

خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان

زین فتنه‌ها که دامن آخرزمان گرفت

می خور که هر که آخر کار جهان بدید

از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت

بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند

کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت

حافظ چو آب لطف ز نظم تو می‌چکد

حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت

#حافظ

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…
Subscribe to a channel