● کافه هدایت ● فیسبوک : www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
روز بروز تراشيده شدم، خودم را كه در آينه نگاه ميكردم گونه هايم سرخ و برنگ گوشت جلو دكان قصابي شده بود، تنم پر حرارت و چشمهايم حالت خمار و غم انگيزي بخود گرفته بود.ازين حالت جديد خودم كيف ميكردم و در چشمهايم غبار مرگ را ديده بودم. ديده بودم كه بايد بروم.
#بوف_کور
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©
خاطرات خوش، اگر با غم عجین باشند طعمِ بهتری دارند. اینست که من در واقع غمگین نیستم، بلکه جویای لذتم.
#گفتکو_با_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
ای مرگ !
تو از غم و اندوه زندگانی کاسته ، آن را از دوش بر می داری.
سیه روزِ تیره بختِ سرگردان را سروسامان می دهی؛
تو نوش داروی ماتم زدگی و ناامیدی می باشی؛
دیده سرشک بار را خشک می گردانی ؛
تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده ، نوازش می کند و می خواباند.
تو زندگانی تلخ ، زندگانی درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانیده در گرداب سهمناک پرتاب می کند.
#مرگ
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
به رغم همهچیز هیچ آرامشی نیست؛ امیدهای صبح در بعدازظهر دفن میشود. امکان ندارد که بشود با این جور زندگی، دوستانه کنار آمد.
#یادداشتها
#فرانتس_کافکا
#YaR
@Sadegh_Hedayat©
هدایت که مرد افسانه سرایی و اسطوره سازی درباره ی زندگی اش شروع شد. در نتیجه، درست معلوم نشد که آن زندگی چه بود که با این مرگ پایان یافت. بی شک او هم آدمی بود - در کلیات- با مسائل و مشکلات هر آدم دیگری؛ ولی -در جزئیات- خیلی متفاوت از بیش تر آدم ها. مشکل از همین تفاوت شروع شد. چون، وقتی او را نفهمیدند از او ترسیدند. و چون از او ترسیدند، او را طرد کردند؛ و انکار کردند؛ و ترساندند. و این ستم -حتی بی رحمی- سبب شد که او بیش تر از آنان بترسد، و بیش تر بر آن چه آنان را می ترساند پافشاری کند. و آنان بیش تر ترسیدند...و او را بیش تر ترساندند... و همین طور، تا دیگر او نبود که از او بترسند. اما میراثش هنوز بود. پس، از میراثش بقعه ای ساختند که با آن هم ترس خود را فرونشاندند و هم دیگران را بترسانند. چیز تازه ای نبود. معمولا اول این جماعت را شهید می کنند و سپس از آنان شهید می سازند.
صادق هدایت و مرگ نویسنده
#همایون_کاتوزیان
@Sadegh_Hedayat©
هیچکسْ، همهکس است. انسانِ نامیرا، تمامِ انسانهاست. همچون کرنلیو آگریپا، من؛ هم خداوندم، هم قهرمانم، هم فیلسوفم، هم ابلیسم و هم جهان، که این خود شیوهی پیچیدهای است برای گفتنِ این که من نیستم.
خورخه لوئیس بورخس
@Sadegh_Hedayat©
- آیا فرنگی ها به خدا معتقدند؟ من فقط همین را می خواهم بدانم.
- آن ها به خدای تازه ای معتقدند که بی رحم و تواناست و ممکن است روزی قدرت او از حد تصور بگذرد.
- این کدام خداست؟
- دانش.
#آزادی_یامرگ
#نیکوس_کازانتزاکیس
#محمد_قاضی
@Sadegh_Hedayat©
کامو با انتشار رسالۀ «انسان طاغی» در سال ۱۹۵۱ راهش را از یاران پیشین خود در مکتب اگزیستانسیالیسم جدا کرد. او به رهنمودهای ایدئولوژیک بدگمان بود. وعدهی «فردای بهتر» را فریب و دروغ سیاستمداران میدانست.
کامو به «مصلحت» معتقد نبود. برای او اخلاق و سیاست یکی بود. در دوران تسلط آرمانهای چپ، او به روشنفکران نهیب زد که رؤیاهای «ایدئولوژیک» تنها به یأس و ماتم منجر خواهد شد. نظامهای تمامیتخواه از چپ و راست، با وعدۀ بهشتهای واهی، روی زمین جهنمهای واقعی به پا میکنند.
#انسان_طاغی
#آلبر_کامو
@Sadegh_Hedayat©
#محمدرضا_شجریان
#آلبوم_بی_تو_بسر_نمیشود
#شعر_مولانا
#دستگاه_نوا
#Dark_Ambient
#YAR
من مُردم و زندگی کردم...
نکند قربانی یک توهم شده باشم؟
#ساموئل_بکت
#نام_ناپذیر (ننامیدنی)
@sadegh_hedayat©
بوف کور
به قلم شخص حقیر #سجاد_فتحی
به دیدگاه شخص حقیر، بوف کور را نباید اولین اثر هدایت خواند . هدایت قطره قطره خونش را در دستانش چکید ، آن را در بوف ریخت ، او را کور کرد و به پرواز در آورد .
او همانند یک نقاش قلمدان ، در خرابه های ری و شاه عبدل عظیم ، سرگردان و حیران ، در پی عشقی انکار نشدنی بود . عشقی که نه تنها وجودش ، بلکه تک تک ذرات وجودش را پرستش میکرد . پرسناژ بوف کور بدون شک ، شخص شخیص هدایت است . مردی خسته ، مردی حیران ، در دنیای رجاله ها ، لکاته ها و پیرمرد های خنزر پنزری .
بوف کور ، سورئال ترین ادبیات مشرق زمین نام دارد ؛ ادبیاتی که فقط از ذهن مختص هدایت بر میخاست ، ترکیب میشد و غوغا میکرد .
آقای هدایت چرا بوف ؟ چرا جغد ؟ وگرنه دلیلی جز این که جغد در عوام ظاهر بین فقط به معنی شومُ و در افراد روشن بین به معنی اگاهیست . حال این بوف با واژه ی کور ترکیب میشود و استدلال مغزی را به تکاپو میخواند . بوفی نخبه و اگاه که درد دارد ، خسته است ، دل مرده است و نمیتواند ببیند .
بوفی که معشوقش را تکه تکه میکند ، در خون لخته شده ی او غلت میزند و با او یکی میشود . تکه تکه بدن او را در سینه ی خود میفشارد ، میگرید و او را دفن میکند .
ادبیات بوف کور بیش از این که سورئال و وهم باشد ، خرافه ستیز است . هدایت در هند درس خرافه ستیزی خواند و ان را در بوف کور به قلم نوشت . خرافه های هندی و ایرانی و خالق ستیزی که در قلم او بود ، سخت از مردی رنجور و به زمین خورده زاده شده بود ؛ او میگفت که از دولا راست شدن و اخ و تف انداختن جلوی خالق قادر اوغش مینشیند ؛ بانگ اذان و خرافه را سر منشا این بدبختی ها و رذالت ها میدید ، در دنیای پیرمرد های قوزی با خنده های تن لرزان غرق شده بود ولی در پایان نوول ، خویش را همچون پیرمرد قوزی در ایینه دید ، خود را پیر و شکسته دید ، دیگر نای زندگی نداشت ، در تکاپوی این زندگی رذل غرق شده بود و جسمش با این دنیا همخوانی نداشت و او چه زیبا ، چه زیبا ، چه زیبا قطره قطره زندگی رنجور و خسته ی خودش را به قلم در آورد . بله جناب هدایت درست است ؛ در زندگی زخم هاییست که مثل خوره روح را اهسته در انزوا میخورد و میتراشد .
@Sadegh_Hedayat©
بعضی اوقات
دلمان میخواهد آدم خوار باشیم؛
نه به خاطر لذت بلعیدنِ این یا آن شخص, بلکه بیشتر به دلیلِ
لذت بالا آوردن آنها!
#امیل_سیوران
@Sadegh_Hedayat©️
ما نمیتوانیم بیگناهی هیچکس را تایید کنیم، و در صورتیکه میتوانیم به طور قطع مجرمیت همهکس را مسلم بدانیم. هر انسان گواهی است بر جنایت همه انسانهای دیگر... ادیان از لحظهای که دم از اخلاق میزنند و با صدور فرمان تهدید میکنند، به خطا میروند. برای خلق مجرمیت و مکافات احتیاجی به وجود خداوند نیست.
همنوعان ما با کمک خود ما برای این کار کفایت میکنند. شما از روز داوری الهی سخن میگویید. اجازه بدهید که با کمال احترام به این حرف بخندم. من بدون ترس و تزلزل در انتظار آن روزم: من چیزی را دیدهام که به مراتب از آن سختتر است؛ من داوری آدمیان را دیدهام...
میخواهم راز بزرگی برایتان فاش کنم. درانتظار داوری روز قیامت نمانید. این داوری همهروزه رخ میدهد...
#آلبر_کامو
#سقوط
@Sadegh_Hedayat©️
شوپنهاور پس از ملاقات دیوانگان چه چیزی دربارۀ نبوغ آموخت؟
— جنون بهطرز عجیبی با نبوغ انسانها درهمتنیده است
گوتلیب فیشته، وارث خودخواندۀ کانت، میگفت «نبوغ» امری الهی است، درحالیکه «جنون» ماهیتی حیوانی دارد. شوپنهاور تردید داشت که موضوع به همین سادگی باشد، بلکه اساساً ممکن است ماجرا کاملاً برعکس باشد، اینکه نبوغ و جنون نه دو سوی مقابل، بلکه دو امر بههمپیوسته باشند.شوپنهاور برای ارضای کنجکاوی خود دست به کاری خارقالعاده زد. او دانشگاه را ترک کرد و، برای آنکه با چشم خودش ببیند، به دیدار ساکنان تیمارستان رفت، دیداری که به رویهای مداوم بدل شد.
@Sadegh_Hedayat©
از زمانِ داروین، عموماً بر این باور بودهاند که انسان از نسلِ میمون است، اما این موضوع با لحاظکردنِ برخی جوانبِ تاریخ و اجتماعِ معاصر و در نظر گرفتنِ جنگها، بمبِ هیدروژنی، خوزه آلمایو، دیکتاتوریها، اتاقهای گاز و اعدامهای دستهجمعی، ادعایی مُهمل به نظر میرسد و صرفاً ادعایی است در جهتِ بیحیثیت کردنِ میمونها و امیدِ واهی بستن به نوعِ بشر ...!
رومن گاری
@Sadegh_Hedayat©
آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی، این انعکاس سایه روح که در حالت اغماء و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند کسی پی خواهد برد؟
#بوفکور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
ای ستاره ! تو در سرنوشت مدار خود اسیری !
چه نسبت است ترا با ظلمات ؟!
آرام بچرخ و بگذار زمان بگذرد.
ترا با بدبختی زمان کاری نیست !
تو تا دورترین جهان نورافشانی میکنی !
ترحم نسبت به تو گناه است.
تو فقط از یک قانون پیروی میکنی :
« خالص و پاک باشی ! »
#حکمت_شادان
#اخلاق_ستارگان
#نیچه
@Sadegh_Hedayat©
مرگ
سارتر مرگ و تناهی انسان را "شرط ضروری" برای آزادی انسان دانسته است. در "دفترهایی برای اخلاق" نوشته: " اگر انسان جاودانه میبود آنگاه امکان مییافت تا تمامی امکانات پیش روی خود را بیازماید... او ناپدید میشود و این برای فردیّت خود او (تحقق برخی از امکانات در برابر بقیه ی امکانات) و آزادی خود او (خطر گزینش برخی از امکانات) نتیجه دارد ". مرگ آزادی و گزینش را میسازد و از اینجا تفاوت میان انسانها را میسازد. ما باهم تفاوت داریم چون هر کداممان امکانات محدود و خاصی را میآزماییم. اگر مرگ در میان نبود همهی ما همهی امکانات را میآزمودیم و به هم شبیه میشدیم.
#سارتر_که_مینوشت
#بابک_احمدی
@Sadegh_Hedayat©
ما مدیون این احساس سودمند هستیم که هیچچیز وجود ندارد، هیچچیز برای انجام دادن و هیچچیز برای گفتن.
#ساموئل_بکت
#مرسیه_و_کامیه
@Sadegh_Hedayat©
قادر نیستم چیزی را پنهان، پیشگیری یا توجیه کنم؛و در عوض همانطور که زمین رعدوبرق را میپذیرد، من هم اجباراً میپذیرم که همهچیز بر سرم فرود بیاید.
#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
دوست عزیز، به هیچکس اعتماد نکنید. دوستی آدمها امری نیست که به جستجو بیاَرزد. وای بر کسی که برای برطرف کردن نیازهایش به یاری غریبه چشم دارد.
#شیللر
نامه به #آندره_آس_اشترایشر
@Sadegh_Hedayat©
تصویری که از روز رستاخیز به من داده بودند ، در مقابل ترس از مرگ هیچ تاثیری نداشت . نه ، ترس از مرگ گریبان مرا ول نمی کرد .کسانی که درد نکشیده اند این کلمات را نمی فهمند . به قدری حس زندگی در من زیاد شده بود که کوچکترین لحظه خوشی جبران ساعت های دراز خفقان و اضطراب را می کرد. می دیدم که درد و رنج وجود دارد ولی خالی از هر گونه مفهوم و معنی بود .من میان رجاله ها یک نژاد مجهول و ناشناسی شده بودم، به طوری که فراموش کرده بودند که سابق بر این جزو دنیای آنها بوده ام . چیزی که وحشتناک بود حس می کردم که نه زنده زنده هستم و نه مرده مرده ، فقط یک مرده متحرک بودم که نه رابطه با دنیای زنده ها داشتم و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده می کردم .
#صادق_هدایت
#بوف_کور
@Sadegh_Hedayat©
مگر ممالک اروپا از روز اول آباد بودهاند؟ اروپاییان زمامداری با علاقه داشتهاند و دلسوزی کردهاند و کار را از پیش بردهاند. در صورتیکه ما صدها سال است که همهاش دله دزدی و جاسوسی و دغل بازی کردهایم و حرف صد تا یک غاز زدهایم و ملت را در فقر و فشار نگهداشتهایم و هنوز هم مشغولیم!
اما عمده مطلب پوله. اگر توی دنیا پول داشته باشی، افتخار، اعتبار، شرف، ناموس و همه چیز داری. عزیز بی جهت میشی. میهن پرست و باهوش هستی، همه تملقت را میکنند و همه کار هم برایت میکنند. پول ستّارالعیوبه. اگر پول دزدی بود میتوانی حلالش بکنی و از شیر مادر حلالتر میشه و برای آن دنیا هم نماز و روزه و حج را میشه خرید. این دنیا و آن دنیا را هم داری.
#حاجی_آقا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
هر کسی قلم دارد بگذارد لای کفنش .
ولیکن چیز دیگر بنویسید .
یا حق
امضا صادق هدایت
هدیه کتاب افسانه افرینش به مصطفی فرزانه و یادداشت صادق هدایت
(توضیح و تفسیر یادداشت در زیر عکس به قول فرزانه نقل شده )
@Sadegh_Hedayat©
در بوف کور،نیلوفر فقط نشانه مرگ انسنها نیست، از نیستی و زوال هر موجودی خبر می دهد.گزارشگر هنگام باز گشت از شاه عبدالعظیم،درختان را می بیند که دسته دسته، از پی همدیگر فرار می کنند،انگار می ترسند:(( به نظر می آمد ساقه نیلوفرها به پای آنها می پیچد)) و در پی آن ((درختها زمین می خورند)).
از این پس دامنه ی نماد گسترش بیشتری پیدا می کند. گزارشگر به چشم دل می بیند در خانه های ویرانی که با خشت های وزین،شبیه خشتهای آتشگاه اصفهان، ساخته شده اند،(مردمی زندگی می کردند) که اکنون استخوانهای آنها پوسیده است، و شاید (ذرات قسمتهای مختلف تن آنها در گلهای نیلوفر کبود زندگی می کنند)بدین ترتیب،گل نیلوفر کبود دلالتگر گذشته بر باد رفته می شود. از سوی دیگر، مساله مسخ نیز به کرات در بوف کور مطرح شده است، ریشه خیامی خود را بروز می دهد:
هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
گویی ز لب فرشته خویی رسته است
پا بر سر هر سبزه به خواری ننهی
کاین سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
#خیام
#تاویل_بوف_کور
#محمدتقی_غیاثی
@Sadegh_Hedayat©
#Modern_Classic
اگر اختیار بدنم در دست خودم بود، بدنم را از پنجره میانداختم بیرون.
همهچیز وابسته به هم است، من به زنجیر کشیده شدهام.
#ساموئل_بکت
@sadegh_hedayat©
بعد از ظهر در اطاقم باز شد ، برادر کوچکش برادر کوچک همین لکاته در حالی که ناخنش را می جوید وارد شد ، هر کس که آنها را می دید فوراً می فهمید که خواهربرادرند ، انقدر هم شباهت ! دهن کوچک تنگ ، لب های گوشتالوی تر و شهوتی ، پلک های خمیده خمار ، چشم های مورب و متعجب ، گونه های برجسته ،موهای خرمائی بی ترتیب و صورت گندمگون داشت - درست شبیه آن لکاته بود و یک تکه از روح شیطانی او را داشت . ازین صورت های ترکمنی بدون احساسات ، بی روح که به فراخور زد و خورد با زندگی درست شده ، قیافه ای که هرکاری را برای ادامه به زندگی جایز می دانست ، مثل اینکه طبیعت قبلا پیش بینی کرده بود ، مثل اینکه اجداد آنها زیاد زیر آفتاب و باران زندگی کرده بودند و با طبیعت جنگیده بودند و نه تنها شکل و شمایل خودشان را با تغییراتی به آنها داده بودند بلکه از استقامت ، از شهوت و حرص و گرسنگی خودشان به آنها بخشیده بودند . طعم دهنش را میدانستم مثل طعم کونه خیار تلخ ملایم بود .
وارد اطاق که شد با چشم های متعجب ترکمنیش به من نگاه کرد و گفت : شاجون میگه حکیم باشی گفته تو میمیری ، از شرت خلاص میشیم ، مگه آدم چطو میمیره ؟
من گفتم : بهش بگو خیلی وقته که من مُرده ام !
شاجون گفت اگه بچه ام نیفتاده بود همه خونه مال ما می شد !
من بی اختیار زدم زیر خنده ، یک خنده خشک زننده بود که مو را به تن آدم راست میکرد ، بطوریکه صدای خودم را نمی شناختم . بچه هراسان از اطاق بیرون دوید .
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
بیانیهی ناامیدی
رنج یک انسان رنج همهی انسانها است. زیرا دیدن رنج دیگران یعنی دیدن سنت یا قانون حاکم بر زندگی. از این رو تسکین رنج دیگران با همه خوبی اخلاقی که برای "فرد" دارد، قانون جهان را تغییر نمیدهد. رنجکشیدن مادام که بشریت وجود دارد اجتناب ناپذیر است.
جهان پر از شرور است. پر از علل، دلایل و بهانههای کوچک و بزرگ برای ناامیدی. بیماری، زلزله، سیل، جنگ، خیانت، ظلم، نقص و... هیچ آموزه زیباییشناسانهای پایان دردها و آلام بشر نیست. هنر تنها کمی به تحمل دردها کمک میکند. به فراموشی انتخابی. گویی همه چیز و همه کس، تسلیم قانون محتوم رنج در طبیعت و جامعه و تاریخاند.
نه دانش و نه آموزههای کلیشهای و بستهبندی شده دینی و شبه دینی نمیتواند از رنج بشر بکاهد. روانشناسی و جامعهشناسی و پزشکی کلنجار با موضوعات تلخ حیات با حاصل جمع صفر است. هرچه دانش تو افزونتر گردد، جامه و جامعهات نو تر شود، دایره دردها و شرها نیز فراختر میشود. مدرنیزم نشانهای روشن از این توسعه رنج است. زیرا در مدرنیزم صورت و کیفیت آلام بشری نیز مدرن شدهاند. آیا آوارگی، مهاجرت، بیپناهی، پراکندگی روحی و فکری، تنهایی و... چیزی جز رنج مدرن است؟
ما جهان را نمیشناسیم، ما انسان را نمیفهمیم...
عباس اسکندری
@Sadegh_Hedayat©
یک نگاه به نقشهٔ جغرافیا بینداز …!
همه ملل اسلامی توسری خور، بدبخت، جاسوس، دست نشانده و مزدور هستند
#صادق_هدایت
#کاروان_اسلام
@Sadegh_Hedayat©️
اكنون من و تو خموشانيم،ديگر غم سود و زيان اندوه و درد وجراحت چرا؟
نگاه كن چه سكوني بر جهان فرو مينشيند
#مایاکوفسکی
@Sadegh_Hedayat©