● کافه هدایت ● فیسبوک : www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
از یک سو، [در شوپنهاور] این اعتقاد را داریم که زندگی بیارج است، که مبتنی بر انتخاب فقط یکنواختی، تفوق رنج، و شکست از میان تمام معانی گوناگون و مشاهده ناپذیر است. از سوی دیگر، [در نیچه] این باور را داریم که زندگی ارزش است و این که هر نقصی فقط گامی به سوی دستاوردی تازه است، هر یکنواختی یا ملالتی فقط تأثیر متقابل حیاتمندی نامتناهی است، و هر دردی در پرتو هجوم ارزشها در فرایند تحقق در وجود و عمل بیاهمیت است.
چنین اعتقاداتی نه شناخت نظری بلکه بیان و ابراز حالات اساسی روحاند. آنها را نمیتوان در «وحدتی عالیتر» آشتی داد، زیرا هیچ همساني (این همانی)ای میان آنها وجود ندارد. ارزش آنچه میتواند سنتز آنها نامیده شود دقیقاً به این امر واقع وابسته است که نوع انسان چنان میزانی از تنشها را در تجربه زندگی و احساس پرورش داده است که میتواند هر دو آنها را در بربگیرد. هیچ گونه وحدت بخشی مبتنی بر محتوای عینی نمیتواند وجود داشته باشد مگر یکی که توسط سوژهای به دست میآید که بتواند هر دو موضع را در نظر بگیرد.
روح با معنا کردن بازتابهای هستی روحی در فاصلهای که توسط اضداد گشوده میشود، به رغم، در حقیقت به علت، این امر واقع که به نفع یکی از طرفها تصمیمگیری نمیکند، رشد میکند. روح سرانجام یأس و شعف زندگی هر دو را به مثابه دو قطب گسترش خاص خود، قدرت خاص خود، کمال فرمهای خاص خود، در بر میگیرد، و از آن پذیرش بهره میبرد.
#شوپنهاور_و_نیچه
#زیمل
@Sadegh_Hedayat©
کارتی را که ملاحظه میکنید عکس درِ طویله* است که روزی ۴مرتبه از آن عبور میکنم، مگر روزهایی که بعد از ظهرها را به پاریس میروم!
۱۸ نوامبر ۱۹۲۷
نامه به #محمود_هدایت
#صادق_هدایت
*محل تحصیل هدایت در بلژیک
@Sadegh_Hedayat©
اکنون وقتی که شبانگاه خواب بی اعتنا از کنار من میگذرد ، من دیگر می دانم به کدام راهی میرود و با راه آن آشنا هستم و به آن تن در می دهم...
به علاوه شوریدن بر خواب احمقانه است... خفته معصومترین موجود است و آدم بی خواب گناهکارترین مخلوق....
| نامه به میلنا | فرانتس کافکا |
@Sadegh_Hedayat©
مرگ نتیجه و خلاصه و حاصل جمعِ زندگی است، یا به یک حرکت بیانگر همهی تعالیمی که به تدریج و اندک اندک توسط زندگی مهیا شده، یعنی تمامی تلاش انسان، نمود آنچه زندگی است، تلاشی بیهوده و بیثمر و خود ویرانگر بوده برای دور شدن از رهایی.
#آرتور_شوپنهاور
@Sadegh_Hedayat©️
یادش افتاد اولین بار که معلم سر درس تاریخ گفت که اهالی اسپارت بچه های هیولا یا ناقص را می کشتند همه ی شاگردان برگشتند و به او نگاه کردند، و حالت غریبی به او دست داد. اما حالا او آرزو می کرد که این قانون در همه جای دنیا اجرا می شد و یا اقلا مثل اغلب جاها قدغن می کردند تا اشخاص ناقص و معیوب از زناشویی خودداری بکنند، چون او می دانست که همه ی اینها تقصیر پدرش است. صورت رنگ پریده، گونه های استخوانی، پای چشم گرد و کبود، دهان نیمه باز و حالت مرگ پدرش را همان طوری که دیده بود از جلو چشمش گذشت، پدر کوفت کشیده ی پیر که زن جوان گرفته بود و همه ی بچه های او کور و افلیج به دنیا آمده بودند...
#داوود_گوژپشت
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
شاید توی زندان آدم آزادتر باشد چون اسم بدنامیِ آدمیزادِ آزاد را ندارد - آزاد و زنده و دنیا و مافیها مثل اینست که مبتذل شده. همه اش مسخره است.
#صادق_هدایت
#نامه_به_حسن_شهید_نورائی
@Sadegh_Hedayat©️
زمانی خواهد آمد که من باید خودم را کنار بکشم. حالا چه وقت، بستگی به مقدار خودخواهی من دارد.
از این شکایتهای همیشه تکراری من، عزیز دلم، وحشت نکن...
به هر طریق شبهایی هست که باید از روزگار شکوه کنم، چون رنج بردن در سکوت خیلی طاقت فرساست.
#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©️
Von: Vincent van Gogh
To: Theo van Gogh
The Hague, Tuesday, 30 May 1882.
My dear brother,
Today or tomorrow, being the 1st of June, I promised to pay my landlord 5 guilders rent of studio for the month of April + 7.50 guilders for last month — makes 12.50 guilders.
But not having up to now received any letter of yours since that of May 12th I have nothing to pay him his twelve guilders and 50 c with. The man will surely not give me any longer delay but they can immediately sell my furniture publicly.
Whatever may be your opinion concerning the things I told you — do not let it come to this scandal.
My drawings for C.M. are ready but I shan’t be able to get that money early enough. I say again — let us at all events avoid irregularity and public scandal and talk or write calmly on the subject till we know what ought to be done. So I hope you’ll send me what I so greatly want, and write. I work day and night and have a small drawing ready for you which I’ll send bye and bye. I have no more money for a stamp, excuse the postcard, and believe me
Yours truly,
Vincent
از: وینسنت وَن گوگ
به برادرش: تئودوروس ون گوگ
(شهر لاهه / سه شنبه / سی ام ماه می ۱۸۸۲ میلادی)
برادر عزیزم،
امروز یا فردا، اول ژوئن که بشود، باید به صاحب خانه ام بابت اجاره ی استودیو در ماه آوریل ۵ گیلدر ( گیلدر هلند با کد ایزوی NLG، یکای پول رایج در کشور هلند تا سال ۲۰۰۲ بود.) و برای ماه قبل ۷/۵ گیلدر پرداخت کنم ؛ روی هم رفته ۱۲/۵ گیلدر...
اما تا به امروز بعد از آخرین نامه ات در تاریخ دوازدهم ماه می ، هیچ نامه ای از سوی تو دریافت نکرده ام. برای من، پرداخت این مبلغ به صاحب خانه میسر نیست و فکر نمی کنم او تاخیر در امر پرداخت اجازه بها را تمدید کند و نتیجتا اینکه ، مبلمان خانه ام را فورا در معرض فروش برای عموم قرار خواهد داد.
هر آنچه که نظر تو در خصوص این موضوع می تواند باشد، به کنار ؛ اما هر کاری از دستت بر می آید، انجام بده تا بلکه از وقوع چنین رسوایی و افتضاح جلوگیری کنی.
نقاشی های مربوط به سفارش کورنلیس مارینوس آماده هستند، اما بعید می توانم مبلغ ماحصل فروش شان را به همین زودی ها دریافت کنم.
مجددا این نکته را باید به تو گوشزد کنم که باید هر طور شده از بروز چنین آبروریزی، رسوایی و اختلال جلوگیری کنیم و تا زمانی که راه حلی پیدا کنیم، بهتر است به صورت محرمانه با هم مکاتبه یا گفتگو داشته باشیم.
امیدوارم بتوانی آنچه را که بیش از حد نیازمندش هستم، برایم ارسال کنی و بنویسی.
روز و شب مشغول کار هستم و یک نقاشی کوچک برایت آماده کرده ام که در آینده ی نه چندان نزدیک، برایت ارسال خواهم کرد.
باور کن پولی برای تمبر نامه هم ندارم، بابت کارت پستال هم پوزش ...
قربانت
وینسنت
ترجمه: #پرویز_خزائی
@Sadegh_Hedayat©️
خب بچه چه سرش می شود که عروسی چیست؟ به خیالش چارقد پولکی سرش می کنند ، رخت نو می پوشد و در خانه ی پدر که کتک خورده و فحش شنیده، شوهر او را ناز نوازش می کند و روی سرش می گذارد؛ ولی نمی داند که خانه ی شوهر برایش دیگ حلوا بار نگذاشته اند.
به هر حال، من آنقدر زحمت کشیدم تا او را رام کردن. شب اول از من می ترسید. گریه می کرد. من قربان صدقه اش می رفتم، می گفتم: بالای غیرتت آبروی ما را به باد نده، خب تو آن بالای اتاق بخواب من این پایین؛ چون دلم برایش سوخت. خیلی خودداری کردم که به جبر با او رفتار نکردم، وانگهی دیگر چشم و دلم سیر بود و کارکشته شده بودم. به هر صورت او هم نصیحت مرا به گوش گرفت.
شب اول برایش یک قصه نقل کردم، خوابش برد.
شب دوم یک قصه ی دیگر شروع کردم و نصفش را برای شب بعد گذاشتم.
شب سوم، هیچ نگفتم تا اینکه یارو به صدا در آمد و گفت : تا آنجا که ملک جمشید رفت به شکار، پس بقیه اش را چرا نمی گویی؟ مرا می گویی، از ذوق توی پوستم نمی گنجیدم، گفتم : امشب سرم درد می کند، صدایم نمی رسد، اگر اجازه می دهید بیایم جلوتر؟ به همین شیوه رفتم جلوتر، رفتم جلوتر تا اینکه رام شد.
شهباز خنده اش گرفت...
#محلل
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
مادر!
پسرت بیماری باشکوهی دارد؛
قلبش آتش گرفته است.
#ولادیمیر_مایاکوفسکی
@Sadegh_Hedayat©
ناستنکا ... ایا در دل تو تلخی ملامت و افسون افسوس میدمم و ان را از ندامت های پنهانی ازرده میخواهم و ارزو می کنم که لحظات شادکامی ات را با اندوه بر اشوبم و ایا لطافت گل های مهری که تو جعد گیسوان سیاهت را با ان ها اراستی که با او به زیر تاج ازدواج بپیوندی پژمرده میخواهم ؟ نه ، هرگز ، هرگز و صد بار هرگز . ارزو میکنم که آسمان سعادتت همیشه نورانی باشد و لبخند شیرینت همیشه روشن و مصفا باشد و تو را برای ان دقیقه ی شادی و سعادتی که به دلی تنها و قدر شناس بخشیدی دعا میکنم .
خدای من ، یک دقیقه ی تمام شادکامی ! ایا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست ؟
شب های روشن / فئودر داستایوسکی
@Sadegh_Hedayat©
زن گرجی که جلو او بود، می خندید. میرزا حسینعلی آنچه که در مدح می و باده در اشعار صوفیان خوانده بود جلو نظرش جلوه گر شد. همه ی آنها را حس می کرد و همه ی رموز و اسرار صورت این زن را که رو به رویش نشسته بود، آشکار می خواند. در این ساعت او خوشبخت بود؛ زیرا به آنچه که آرزو می کرد رسیده بود و از پشت بخار لطیف شراب آنچه که تصورش را نمی توانست بکند دید. آنچه که شیخ ابوالفضل در خواب هم نمی توانست ببیند و آنچه سایر مردم هم نمی توانستند پی ببرند و یک دنیای دیگری پر از اسرار به او ظاهر شد و فهمید آنهایی که این عالم را محکوم کرده بودند، همه ی لغات و تشبیهات و کنایات خودشان را از آن گرفته اند.
#مردی_که_نفسش_را_کشت
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
دلم میخواست بمیرم و ببینم چگونه برایم عزاداری میکنند.
#نامه_به_باوم
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©️
زندگی ما دربست و احمقانه جلومان افتاده. انبانه پر از گُه است. باید قاشق قاشق خورد و به به گفت .
#صادق_هدايت
#از_میان_نامه_ها_به_نورایی
@Sadegh_Hedayat©
زیستِ ناباورانه و ندانمگرایانه وحشتآور نیست، آنچه میترساند و وحشت میآفریند، خطرِ رویارویی با نیرنگها و بیرحم بودنِ طبیعت است. اینکه ما [انسانها] هماره در خطر مرگی هستیم که طبیعتِ هوشمند اما فاقدشعور برایمان رقم خواهد زد و عقل و علم بشری هیچ دستآوردی برای مقابله با این موقعیت ارائه نکرده است.
عقلِ سَـرد
سـیاوَش شَـھبازے
𓅓
همینطور که با تفنن میگذشت، پشت شیشۀ مغازه بزرگی ایستاد و نگاه کرد. چشمش افتاد به مجسمۀ زنی با موی بور که سرش را کج گرفته بود و لبخند میزد. مژه های بلند، چشمهای درشت، گلوی سفید داشت و یک دستش را بکمرش زده بود. لباس مغز پسته ای او زیر پرتو کبود رنگ نورافکن، این مجسمه را بطرز غریبی در نظر او جلوه داد. بطوریکه بی اختیار ایستاد، خشکش زد و مات و مبهوت به بحر آن فرو رفت. این مجسمه نبود، یک زن، نه بهتر از زن یک فرشته بود که با او لبخند میزد. آن چشمهای کبود تیره، لبخند نجیب دلربا، لبخندی که تصورش را نمیتوانست بکند، اندام باریک ظریف و متناسب، همه آنها مافوق مظهر عشق و فکر و زیبائی او بود. به اضافه این دختر با او حرف نمیزد، مجبور نبود با او به حیله و دروغ اظهار عشق و علاقه بکند، مجبور نبود برایش دوندگی بکند، حسادت بورزد، همیشه خاموش، همیشه به یک حالت قشنگ، منتهای فکر و آمال او را مجسم میکرد. نه خوراک میخواست و نه پوشاک، نه بهانه میگرفت و نه ناخوش میشد و نه خرج داشت. همیشه راضی، همیشه خندان، ولی از همه اینها مهمتر این بود که حرف نمیزد، اظهار عقیده نمیکرد و ترسی نداشت که اخلاقشان به هم جور نیاید. صورتی که هیچ وقت چین نمیخورد، متغیر نمیشد. شکمش بالا نمیآمد، از ترکیب نمی افتاد.
#عروسک_پشت_پرده
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
چاپ دوم کتاب "گفتوگو با صادق هدایت"
تحلیل آثار، زندگی، شخصیت، روحیات و علل خودکشی صادق هدایت در یک گفتوگوی ذهنی با ایشان...
نویسنده "یوسف یزدانی"
نشر گیوا/ چاپ اول ۱۳۹۷/ چاپ دوم ۱۴۰۳
پخش کتاب صوتی "گفتوگو با صادق هدایت" در پلتفرمهای
"کتابراه"، "طاقچه"، "فیدیبو"، "لیبرابوکس"، "لیبراکالکشنز"، "نوار" و...
این کتاب سال ۱۳۸۳ آمادهی چاپ بود، اما سانسورچیها، هر بار چنان اصلاحیههای ویرانگری میدادند که قامت کتاب و بلکه قامت خودم هم خم میشد و ۱۴ سال منتظر ماندم تا بالاخره سال ۱۳۹۷ با پیگیریهای مصرانهی جناب آقای محمد سپهرینیا، مدیر محترم انتشارات گیوا، بدون هیچ کلمه سانسوری چاپ شد.
برای تهیهی کتاب فوق و کتابهای "امسال باید مُردهها را سرشماری کنند" (رمان)، "خودکشی پس از مرگ"
(مجموعه داستان)، "از پس فردا تا دیروز" (مجموعه فیلمنامههای کوتاه)
تلفن: 02166123880
تلفن همراه واحد خرید: 09358393180
پیج اینستاگرام: @givabook
وبسایت: www.givabook.ir
#یوسف_یزدانی
نویسنده، بازیگر و کارگردان
از کانال: رقص کلمات در دیگ جوشان-یوسف یزدانی
آدرس اینستاگرام یوسف یزدانی
https://www.instagram.com/yousefyazdani53
شاهد مردنم نخواهم بود و این همه چیز را خراب می کند.
#بکت
@Sadegh_Hedayat©
ز اشک بگذرم و دیده شعله بار کنم
که کارم از مژهٔ اشکبار نگشاید
| بهار |
┏━━━🔹🔷🔹━━━┓
@Pranaa_Art
┗━━━🔹🔷🔹━━━┛
چرا علم شریف تاریخ تکرار میشود؟ برای اینکه وقاحتها و پستیها و سُستیها و مادر قحبگیهای بشر هم تکرار میشود. جانوران بت نمیپرستند، قلدر نمیتراشند و به کثافتکاریهای خودشان نمیبالند، برای همین تاریخ ندارند!
#صادق_هدایت
#توپ_مرواری
@Sadegh_Hedayat©️
تا نتوانی خودت یک و نیم برابر شیطان باشی نمیتوانی با شیطان مبارزه کنی!...
| نیکوس کازانتزاکیس - از کتاب زوربای یونانی |
@Sadegh_Hedayat©
اگر به خودمان رحم نکنیم دیگران به ما رحم نخواهند کرد.
اگر زمانی ایران سرزمین علم و هنر بوده امروزه از دولت سر یکدسته گردنه گیر، محتکر و مقاطعه کار تبدیل به سرزمین بیزنس و پول درآری و بچاپ بچاپ شده است. هیچ رابطه معنوی و فرهنگی با سایر جاهای دنیا ندارد و مردم منتر یکدسته شیاد کلاهبردار شده اند. از خارجی نباید که متوقع بود که دایه خاتون از مادر مهربان تر باشد.
#اشک_تمساح
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©
گویا حرکات، افکار، آرزوها و عادات مردمان پیشین که بتوسط این متلها به نسلهای بعد انتقال داده شده، یکی از واجبات زندگی بوده است.
هزاران سال است که همین حرفها را زدهاند، همین جماعها را کردهاند، همین گرفتاریهای بچگانه را داشتهاند
آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باورنکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من افسانه و قصه خودم را نمینویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است،
آرزوهایی که به آن نرسیدهاند، آرزوهایی که هر متلسازی مطابق روحیه محدود موروثی خودش تصور کرده است.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
« البته، الحق و الانصاف، خود ما هم همچین تخم دوزرده ای برای بشریت نکرده ایم. حتی ببر هم که ببر است، وقتی پای کمک به هم نوعش به میان می آید، یا فی المجلس می پرد وسط، یا دم اش را می گذارد رو کول اش می رود تو بیشه پیِ کارش. منتها مسئله این نیست که. مسئله این است که که ما این وسط چه کاره ایم. و دست بر قضا جوابِ این یک مسئله را خدا را شکر می دانیم. خلاصه، تو این هیر و ویری که سگ صاحبش را نمی شناسد، لااقل یک چیز روشن است. آن هم این است که ما منتظر مانده ایم که یا گودو بیاید....
استراگون: آخ، آره!
ولادیمیر: یا شب بشود برویم پی کارمان. (مکث) ما به قول و فرار خودمان عمل کرده ایم، حالا هرچه می خواهد بشود بشود. نمی گوییم جزوِ اولیاالله هستیم نه، ولی به قولی که داده ایم عمل کرده ایم. انصافا چند نفر سراغ داری که بتوانند یک همچو ادعایی بکنند؟»
#در_انتظار_گودو
#ساموئل_بكت
@Sadegh_Hedayat©
#Triodion (2003)
#Classical #Minimalist #Contemporary
چقدر از خودم، از همه چیز به دور افتادهام.
#یادداشتها
#کافکا
@sadegh_hedayat©
در موقع حمله عرب به بلاد رومیه ، اعراب پوست شتر به خود همی پیچیدندی ولی همین که در انبار غلّه رومیان وارد شدندی ، جوالهای بسیاری انباشته از کاه و جو در آنجا یافتندی.
از فرط گرسنگی ته کیسه ها را سوراخ کرده از محتوی آن با ذوق و شوق مشغول خوردن شدندی.
همین که به بالا رسیدندی ، سر آن را سوراخ کرده سرشان رادرآورندی ، و از دو طرف دستهایشان را.پس از آن وقت عبا مرسوم شد!
#صادق_هدایت
#کاروان_اسلام
@Sadegh_Hedayat©
اگر تنازع بقا راست است انسان تنازع فنا می نماید. او می کشد، برای خوردن می کشد، برای شفا دادن می کشد، برای آمرزیدن می کشد، برای پوشش، برای زیور، برای پول، برای جنگ کردن، برای علم، برای تفریح و بالاخره می کشد فقط برای کشتن. پادشاه ستمگر غدار و خون خواریست که همه چیز را می خواهد و به هیچ چیز ابقا نمی کند و هنوز به خودش دلداری زندگانی بهتری را در دنیای دیگر میدهد.
#فوائد_گیاهخواری
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️