● کافه هدایت ● فیسبوک : www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
کارتی را که ملاحظه میکنید عکس درِ طویله* است که روزی ۴مرتبه از آن عبور میکنم، مگر روزهایی که بعد از ظهرها را به پاریس میروم!
۱۸ نوامبر ۱۹۲۷
نامه به #محمود_هدایت
#صادق_هدایت
*محل تحصیل هدایت در بلژیک
@Sadegh_Hedayat©
من نشستم برَوی مِی بخری برگردی؛
ترسم این است مسلمان شده باشی جایی... :(
#مهدی_فرجی
@Sadegh_Hedayat
من از بس چیزهای متناقض دیده و حرف های جوربجور شنیده ام و از بس که دید چشمهایم روی اشیاء مختلف ساییده شده_این قشر نازک و سختی که روح پشت آن پنهان است_حالا هیچ چیز را باور نمی کنم،به ثقل و ثبوت اشیاء،به حقایق آشکار و روشن همین الان هم شک دارم. نمی دانم اگر انگشت هایم را به هاون سنگی گوشه ی حیاطمان بزنم و از او بپرسم آیا ثابت و محکم هستی؟ در صورت جواب مثبت باید حرف او را باور کنم یا نه...!
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
تو این محیط فقط یک دسته دزد ،
احمق بی شرم و ناخوش حق زندگی دارند و اگه کسی دزد و پست و متملق نباشه میگن:
"قابل زندگی نیس!"
#تاریکخانه
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat
می گریزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم
#فروغ_فرخزاد
@Sadegh_Hedayat
هنگامی که هدایت ظهور کرد و در تاریکی گمنامی استعداد شگرف خود را پرورش می داد نویسندگی در ایران به نگارش داستانهای مصنوعی و احساسات قلابی و جمله پردازیهای خنک منحصر بود. موضوع عمده ی این داستانها عبارت بود از بی وفایی مرد و دغل کاری زن و پایان زندگی او در فاحشه خانه و دفاع پر حرارتی از احساسات رقیقه ی این فواحش ادیب و فیلسوف در طی یک مشت جملات مبتذل و مضحک که با خطوط درشت نوشته می شد....
بررسی / مجله خروس جنگی – چاپ تهران – شماره 2 دوره دوم – 15 اردیبهشت 1330
#خودکشی_صادق_هدایت
#اسماعیل_جمشیدی
@Sadegh_Hedayat©
فقط یه چیز تو این دنیاست که من ازش مطمئنم،اونم اینه که هیچکس حق نداره با زندگی بقیه بازی کنه.
هرکاری خواست با زندگی خودش بکنه.می تونه کمکشون کنه؛اما حق نداره بهشون بگه چه کار کنن و چه کار نکنن.
#خوشه_های_خشم
#جان_استاین_بک
@Sadegh_Hedayat
اگر میتوانستم بنویسم کتابی می نوشتم درباره بزرگترین لذات و بزرگترین اندوه های بشری...
از کتاب و به مدد کتاب است که آموخته ام که آسمان بکلی از عاطفه بی بهره است...
نه آسمان عاطفه دارد و نه انسان اندیشمند...
نه اینکه انسان نخواهد بی عاطفه باشد،ولی وجود عاطفه در او خلاف عقل سلیم است...
بهومیل هرابال
تنهایی پر هیاهو
@Sadegh_Hedayat©
اینها قابل نیستند قدر ما را بدانند ...
همان بهتر که ندانند ...
میلیاردها سال باید بگذرد و زمین دور خودش و خورشید گیج گیجی بخورد و صدها ملیون نسل بشر روی زمین بیایند و خاک شوند و اثری از آنها باقی نماند تا ژنیهائی مثل ما پیدا شود ...
پیدا شود ؟ ...
نه !
تازه آیا پیدا بشود ،
آیا نشود !
#قضیه_اختلاط_نومچه
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
... هر کس در زندگی یک فن را وسیله معاش خود قرار می دهد. مثلا یکی دایره «ن» را خوب می نویسد، یکی شعر قدما را از بر می کند، یکی مقاله تملق آمیز چاپ می کند و تا آخر عمر به همان وسیله نان خودش را در می آورد. حالا من می بینم که آنچه تا کنون کرده و می کنم همه بیهوده است.
بمبئی 29 ژانویه 37
#نامه_صادق_هدایت_به_ریپکا
#اسماعیل_جمشیدی
@Sadegh_Hedayat©
اگر در ممالک خاج پرست بودیم برایمان سر و دست می شکستند. آنجا احترامات گوناگون است که روی سر نویسنده می بارد، تشویق هاست که مستقیم و غیرمستقیم از او به عمل می آید، جایزه هاست که تقدیمش می شود، دعوت هاست که از او به شهرهای دیگر و حتا ممالک خارج می شود، مرد و زن امضایش را می قاپند و کلکسیون می کنند، خانه اش را از طرف دولت یا ملت زیارتگاه عمومی قرار می دهند و از قلم و صندلی و کتاب ها و لباس ها و عکس ها و اسباب و اثاثیه اش موزه درست می کنند. زن های مثل ماه نزد او می روند و اگر موفق شدند آشکارا افتخار می کنند که من با فلان نویسنده ی بزرگ خوابیده ام. هر حرفی که بزند توی صدها روزنامه به چاپ می رسد و اثر خودش را می بخشد، کله گنده ها خوشایندش را می گویند و از او هزار جور دلجویی می کنند.
اما اینجا هر کسی که مطابق میل موقتی چهار تا جنده لگوری یک عبارت های پوچ و بی لطف پشت هم ریسه کرد خودش را نویسنده ی محترم و عالیمقدار می پندارد!
#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
ما ظاهرا آبادهایِ باطناً ویرانهایم...
#افشین_یداللهی
@Sadegh_Hedayat
کاش دو باره کمی می خوابیدم تا همه این مزخرفات را فراموش بکنم.
#مسخ
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat
زندگی برای من پیشامدی هولناک بوده است. به دهانی مکنده، زیاده خواه،چسبنده و سیری ناپذیر می مانم.
عجیب است که! ما که می توانیم این همه رنج ببریم، این همه رنج به بار می آوریم.
درود به تنهایی که فشار چشم و تمنای تن و هر نیازی به دروغ و جمله پردازی را از بین می برد...
می خواهم خود را شکست ناپذیر و از پا نیفتاده به سویت پرتاب کنم ، ای مرگ!
هیچ حادثه ای اتفاق نمی افتد تا این بار تحمل ناپذیر ملال را از دوش ما بردارد.
#موج_ها
#ویرجینیا_ولف
@Sadegh_Hedayat
این که تصور کرده بودی از کرده پشیمانم کاملاً اشتباه است ، برعکس متأسفم که چرا نتوانستم زودتر از آن لجن زار گندیده بگریزم....به هر حال عجالتاً در مهمان خانهٔ محقری منزل دارم که دائمی نخواهد بود.
با ایرانی ها چندان جوششی ندارم به جز یکی دو نفر ، ولیکن چیزی که مضحک است علاوه بر این که تا حالا دست از پا خطا نکرده ام حتی میل رفتن به سینما و تآتر و کافه و غیره را هم ندارم و خیلی زودتر از تهران شب ها به خانه می روم و می خوابم.
دکتر شهید نورایی ناخوش است و از او هم گاهی دیدن می کنم ولیکن گویا احتیاجی به منشی ندارد چون یک نفر زن فرانسوی را استخدام کرده است.
بر خلاف آن چه تظاهر می شد کسی از ورود من غرق در شادی نشد.
من هم حسابم از دیگران کاملاً مجزاست.
#از_میان_نامهها_به_انجوی_شیرازی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
این محیط پست ننگین هم مثل امثال تو را میپسندد و از تو تقویت میکند و قوانین جهنمی این اجتماع فقط برای دفاع از منافع خوکهای جهنمی افسار گسیخته مثل تو درست شده و میدان اسب تازی را به شما داده.
#حاجی_آقا
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat
۲۳ فروردینماه سالروز درگذشت شاهرخ مسکوب، پژوهشگر، شاهنامهپژوه، مترجم و نویسنده ایرانی بود.
شاهرخ مسکوب، تیرماه ۱۳۵۸:
«در هواپیما هستم. دارم دور میشوم. از وطنی که مثل غولی، هیولایی قفس را شکسته و له کرده و زخمگین و خونین بیرون آمده. قلب بزرگ اما چشمهای نابینایی دارد. نمیداند کجا میرود و در رفتن کشتزار خودش را زیر پاهایش ویران میکند؛ وطنی که به نام اسلام از خود بیرون آمد. اسلام جهانبینی بود، بدل به ایدئولوژی شد و هیچکدام اینها «وطن» ندارند. مثل مارکسیسم؛ هموطن یکی مسلمین و هموطن دیگری زحمتکشان است.»
شاهرخ در روزهای پس از پیروزی انقلاب زمانیکه میبیند نمیتواند نوشتهها و عقایدش را منتشر کند و از آنها سخن بگوید، ایران را ترک میکند و در مدرسهی مطالعات اسلامی پاریس به کار مشغول میشود. اما همواره دلتنگ ایران بود و دل در گرو فرهنگ ایران داشت. او در جایی مینویسد: «ایران عزیزم، ایران جاهل ظالم، ایران ِ کوههای بلند، بیابانهای سوخته و آفتاب وحشی و رفتگان و ماندگان عزیز! دلم برایت تنگ شده؛ ای بیوفای ناکس ِ دور! با این بیداد ِ تبهکاران وای به حال آیندگان.»
@Sadegh_Hedayat©️
صبح
که خانه را ترک میکنم، جوانم
و شب،
پیر به خانه باز میگردم
با اندوهی هزار ساله
چهار دیواری خانهام،
آرام و صبور
پذیرای
پیرمردی است که
سحرگاهان
جوان برمیخیزد.
#عباس_کیارستمی
@Sadegh_Hedayat
دیشب به زور مرا کشاندند به خانه یکی از قوم و خویش ها. من که اصلا حوصله این جور مهمانی ها و برخوردهایش را ندارم ... بخصوص چون معروف شده که صادق هدایت حرف های بامزه میزند و خوب متلک میگوید خیال داشتند دلقکشان بشوم تا یک دل سیر بخندند ... من هم لج کردم. بغ کردم. یک گوشه نشستم. نه به اشربه شان لب زدم و نه به اغذیه شان که ترتیب داده بودند نباتی و بی گوشت باشد ... بهرحال حدس میزدم که مهمانی را برای من جور کرده اند و مقصود اینست که قدر قدرت های خانواده اظهار تفقد بکنند، زیر بالم را بگیرند و بفرستندم به فرنگ تا هم به من کمک شده باشد و هم از شرم خلاص بشوند که برای جاه و مقامشان خطرناک نباشم.
حدسم درست بود چونکه خسرو، خسرو هدایت که سالهاست همدیگر را نمی بینیم، آمد مقداری دلبری کرد و گفت چون با درجه و مقامات عالیه دارد میرود به ممالک خاج پرستان حاضر است مرا با خودش ببرد ... بشرط اینکه در فرنگ نه چیزی بگویم و نه تماس سیاسی داشته باشم. محروم الدم ! زکی ! گفتم اگر هم چنین قصدی را نداشتم، حالا که برایم خط و نشان میکشید، چاک دهانم را ول میکنم.
خسرو تو لب رفت. وزیرالوزراء اخم کرد. عموجان فلد مارشال لب ورچید. بابام لوچه پیچک کرد.
من هم ناشتا، شام نخورده بی خداحافظی گذاشتم رفتم سراغ کوکو که گهش میارزد به سر تا پای این ها! ...
حالا قضیه چیست ؟ از وقتی که یک تلگراف برای کنفدراسیون کارگرها زده ام، کک به خشتک همه شان افتاده.
#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه
@Sadegh_Hedayat©
هرچه فکر می کنم مطلبی ندارم که بنویسم. هوا گاهی ابر است گاهی آفتاب گاهی سرد و یا گرم است.
بعضیها به آدم خوبی می کنند بعضیها بدی.
مثل اینکه اینها هم کهنه شده است.
شاید مقدمات جنون دارد شروع می شود.
#هشتاد_و_دو_نامه_به_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
تمام روز ازان همچو شمع خاموشیم
که خرج آه سحر میشود نفس ما را
| صائب تبریزی |
@Sadegh_Hedayat©
در نتیجه گیری غایی، این دنیای خدا را نمی پذیرم،
و هرچند که می دانم وجود دارد، اصلا نمی پذیرمش.
این طور نیست که خدا را نپذیرم،
این را باید متوجه باشی،
دنیای آفریده شده به دست او را نمی پذیرم و نمی توانم بپذیرم.
بگذار روشنش کنم.
مثل کودکی ایمان دارم که رنج شفا می یابد و جبران می شود،
و جملگی پوچیهای خفت بار تناقضات آدمی مانند سرابی رقت انگیز، مانند ساخت نفرت انگیز ذهن اقلیدسی ناتوان و بی نهایت خرد انسان، محو می شود،
و در پایان دنیا، در لحظه هماهنگی ابدی،
چیزی چنان عزیز تحقق می یابد که تکافو میکند
برای همه دلها، برای آرامش بخشیدن به تمام آزردگیها،
برای کفاره كل جنایات بشر و خونهای ریخته شده به دست بشر،
و علاوه بر ممکن ساختن بخشودگی همه به سر آمده های آدمیان را هم توجيه می کند اما هر چند که این همه تحقق پذیرد، نمی پذیرمش. نخواهمش پذیرفت.
#برادران_کارامازوف
#فئودور_داستایفسکی
@Sadegh_Hedayat
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان...
سعدی
@Sadegh_Hedayat©
به مناسبت ۱۹ فروردین سالروز درگذشت صادق هدایت؛
...خبر ما را برق زده کرد، هرچند که نمیبایست چندان تعجّب داشته باشیم. تفکّر و نوشتههای هدایت، زندگی را از مرگ نشأت میداد. نوشته بود که تنها یک مسئلهی جدّی در زندگی بشر وجود دارد و آن مرگ است. بعد از نگارش و انتشار بوف کور، نویسندهاش بیشتر مایهی مرگ شناخته میشد تا واقعیّت زنده. کسی که آثار هدایت را خوانده بود، در وجود او، بیش از هر فرد دیگر در ایران، به یاد نیستی میافتاد. با دیدنِ او کسی را میدید که از دنیای دیگر آمده، و در خیابانهای تهران، شبحوار درگذار است. همانگونه که شب پاورچین پاورچین میرفت، او نیز در طیف زندگی، خود را میلغزاند.
یک بار در خانهاش، در خیابان روزولت، از او پرسیدم: کافکا چند سال داشت که مُرد؟ گفت: ۴۲ سال. گفتم: چه کم! گفت دو سالش هم زیاد بود.
خود او هنگام مرگ چهل و هشت ساله بود. از قراری که شنیدیم با آرامش زندگی را ترک كرده بود. آنچه به ما گفته شد، داستان این بود آپارتمان کوچکی در مونپارناس اجاره میکند، پس از آنکه تصمیم خود را به قطعیّت میرساند، توی آشپزخانه تمام منفذهای پنجره را با پنبه میگیرد که گاز به بیرون نشت نکند. آنگاه شیرهای گاز را باز میکند، کف زمین به پشت میخوابد و ملافهای به روی خود میکشد. یک دوست ارمنی جسد او را روز بعد کشف کرده بود. گفتند که گویی به خواب رفته بود.
او را در گورستان معروف پرلاشز به خاک سپردند. من چون به موقع خبر نشدم، در مراسم شرکت نجستم. در پاریس که خاطرات جوانی و شخصیّتش در آن شکل گرفته بود، به خواب ابدی رفت، به قول فردوسی «نه جنبید هرگز، نه بیدار گشت».
عمر به دورانی میرسد که پیری آغاز میشود، فرسودگی همراه با کم طاقتی روی مینماید، و همهی اینها طبایعِ شکننده را، یک تلنگر کافی است که از پا درافکند.
نوع مرگ هدایت نشان داد که او نسبت به آنچه نوشته بود، صداقت داشت و وفادار بود. واعظِ غیر متعّظ نبود. کتاب حاجیآقا (آخرین اثر کتابی او) که با نام مستعار «هادی صداقت» منتشر کرد، نامش حاکی از کنایهی اتّفاقیای بود که خوب جا افتاد: صداقت، انتهای زندگیاَش را رقم زد.
خود او نمیدانست که این نامِ شوخیگونه، روزی حقیقتِ وجودِ او را به عمل خواهد پیوست. زمانه، ندانسته او را تبدیل به "هادی" کرد و "صداقت".
#محمد_علی_اسلامی_ندوشن
#روزها
نامشان زمزمهی نیمشبِ مستان باد
تا نگویند که از یــاد فرامـوشانَند
@Sadegh_Hedayat
خدا میداند این جماعتی که خود را وکلا و نمایندگان قوم و ملّت میخوانند و ادّعای پاسبانی حقوق مملکت را دارند به هر فکری هستند غیر از فکر مُلک و ملّت.
اسم اینجا را مجلس گذاشتهاند و صدا را کلُفت کرده، با تَبَختُر و طُمطُراقِ تمام میگویند اینجا خانهی امید ملّت است، ولی خدا گواه است که اسم اینجا را باید خانه ناامیدی ملّت گذاشت ...
اینجا میدان توطئه و دسیسهی دائمی یک دسته قلدران بیباک و یک مشت اشخاص نتراشیده و نخراشیدهی بیهمهچیز و مسئولیتناشناس است که به جز فن لفتوليس، در هیچ علم و فن دیگری سررشته و بصیرتی ندارند ...
#قلتشن_دیوان
#محمدعلی_جمالزاده
@Sadegh_Hedayat
چه شب سراسر ناآرامی را گذراندم؛ آدم، فقط آخرهای شب، یعنی دو ساعت انتهایی را با تقلّا و پیچ و تاب، خوابی زورکی و از پیش اندیشیده را برای خودش دست و پا کند، که نه رؤیاهایش رؤیای واقعی است و نه حتّی خوابش به خواب طبیعی میماند!
#نامه_به_فلیسه
#کافکا
@Sadegh_Hedayat©
تف به محیطی که تو را پرورش داده.
#حاجی_آقا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
بعد از کاغذی که تاریخش تقریباً یکماه قبل بود و از آلمان فرستاده بودید تا کنون هیچ اظهار تفقدی نکرده اید. علت را نمی دانم شاید مشغول گشت و گذار در جنگلهای سیاه آلمان هستید. ما هم توی اتاق ٣٩ درجه مثل ماهی روی خاک افتاده مشغول پر پر زدن می باشیم.
اوضاع خراب اندر خراب است. هیچ امید بهبودی نیست. اینهم آخر عاقبت ما بود!
#نامه_به_حسن_شهیدنورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
جنبه های سوررئالیستی در بوف کور صادق هدایت
بخش اول
داستان های صادق هدایت را می توان در چهار گروه تقسیم بندی کرد:
۱ـ داستان های واقع گرا (رئالیستی): آبجی خانم، محلل، مرده خورها
۲ـ داستان های ناسیونالیستی: مازیار، پروین دختر ساسان و …
۳ـ داستان های طنز: حاجی آقا، توپ مرواری، میهن پرست
۴ـ روان داستان ها (داستان های سوررئالیستی): داش آکل، سه قطره خون، زنده بگور و بوف کور
داستان های بوف کور، زنده بگور، داش آکل، سه قطره و فردا از نظر نوع جزو نوول های روانی و از نظر اسلوب جزو داستان های سوررئالیستی محسوب می شوند.
در این داستان ها، تظاهرات روح یا ناخودآگاه مطرح است. نویسندگان این گونه آثار سعی در ورود به دنیای مبهم و مجهول روح و خفایای ناخودآگاه داشته اند و از این رو توصیفات و تجربیات آنان در بسیاری از موارد شبیه به هم است. تا به امروز، آثار زیادی چه به زبان فارسی و چه به زبان های خارجی درباره ی آثار هدایت به ویژه بوف کور نگاشته شده است. در این مختصر، سعی بر این است این رمان از نظر سبک بررسی شود.
در سال ۱۹۱۰ پیکاسو و براک از پیروان سزان، نقاش معروف فرانسوی، سبک کوبیسم را ابداع نمودند. در سال ۱۹۱۳، آپولینر، شاعر برجسته ایتالیایی، شعرهای خود به سبک کوبیسم را منتشر کرد و در همین دوره در روانشناسی، فروید کتاب معروف توتم و تابو را نوشت و مسئله ناخودآگاه را عنوان نمود که در شکل گیری و پیشرفت سوررئالیسم تأثیر بسزایی گذاشت. ( تأثیرپذیری علوم و فلسفه و هنر بر یکدیگر) همچنین، این امکان هست که هنرمند از مباحث زمان خود، بی خبر باشد ولی می تواند به کمک آگاهی و درک شهودی، زمان خود را کشف و اثر خود را مکتوب نماید. بنابراین – شاید – هدایت از سبک سوررئالیسم (فرا واقع گرایی) اطلاعی نداشته و یا آثار آن سبک را ندیده باشد – امری که بعید به نظر می رسد – ولی همان طور که ذکر شد، هنرمند واقعی نسبت به زمان و روح زمان خود، آگاهی و شهودی دارد که با سایر افراد متفاوت است و این درک شهودی در صادق هدایت منجر به نوشتن رمانی (شبه رمان) شده که می توان تا حدودی آن را به سبک سوررئالیسم منتسب کرد.
مهمترین منظور نویسندگان سوررئال، دست زدن به نگارش خودکار و از این طریق ایجاد فضای چند بعدی (چند زمانی) در یک اثر است که بدین وسیله خواننده را دائماً در معرض کشف های جدید و استنباط های متفاوت هدایت می کنند.
#هادی_خوش_سیما
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©
در موقع حمله عرب به بلاد رومیه ، اعراب پوست شتر به خود همی پیچیدندی ولی همین که در انبار غلّه رومیان وارد شدندی ، جوالهای بسیاری انباشته از کاه و جو در آنجا یافتندی.
از فرط گرسنگی ته کیسه ها را سوراخ کرده از محتوی آن با ذوق و شوق مشغول خوردن شدندی.
همین که به بالا رسیدندی ، سر آن را سوراخ کرده سرشان رادرآورندی ، و از دو طرف دستهایشان را.پس از آن وقت عبا مرسوم شد!
#صادق_هدایت
#کاروان_اسلام
@Sadegh_Hedayat©