● کافه هدایت ● فیسبوک : www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
نميدانم چطور است بعضي اشخاص به اولين برخورد، جان در يـك قالـب ميشـوند، بـ ه قـول عـوام جـور و اخـت
ميآيند و يكبار معرفي كافي است براي اينكه يكديگر را هيچوقت ف راموش نكننـد در صـورتيكه بـر عكـس بعضـي
ديگر با وجوديكه مكرر بهم معرفي ميشوند و در مراحل زندگي سر راه يكديگر واقـع مـي گردنـد، هميشـه از هـم
گريزان هستند، ميان آنها هرگز حس همدردي و جوشش پيدا نميشود و اگر در كوچه هم بهم بر بخورند ، يكديگر
را نديده مي گيرند. دوستي بي جهت ، دشمني بي جهت!
#صادق_هدایت
#دنژوان_کرج
@Sadegh_Hedayat
چه میشود کرد؟ غذایمان را هم نمیتوانیم تغییر بدهیم، چه برسد به قضا!
#نامه_به_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
اینک منم، که این کوه را بر دوش میکشم؛ و زیر پای من شهری؛ و مردمان خوابند. مردگان جاودانه خوابند؛ و منم تنها با غریو گنگ خود مانده. به یاد میآورم آن توفنده مرگبادی را که با من گفت:ای اژدهاک تو نخواهی مرد، مگر آنکه یامای خداوند مرده باشد!-و میبینم شب را، که با همهٔ سنگینی خود بر من فرود آمده است؛ و من هنوز زندهام!
#بهرام_بیضایی
#سه_برخوانی
@Sadegh_Hedayat©
شرزین:
آه شیخ، ریشِ ریا درآمده. روزگاری سخن از خرد گفتم دندانم شکستید و امروز در پی لقمهای قلم میتراشم میشکنید. چه بنایی میخواستم برآورم در این ویرانه و چنان کردید که بر پای خویش ایستادن نمیتوانم و هردَم در ظلمات خندقی یا چاهی فرو میافتم؛ و از درد، اندیشه فراموش کردهام.
استاد:
هر چه برآمد از توست شرزین؛ نمیشد بگویی غلط کردم؟
شرزین: به خدا میگفتم اگر کرده بودم.
طومار شیخ شرزین
#بهرام_بیضایی
@Sadegh_Hedayat©
هدایت و تجربه مدرنیته
در تقاطع میان سنت و مدرنیته در تاریخ مدرن خاورمیانه، نسل هایی از روشنفکران قرار دارند، که اگرچه پیش زمینه ها و دیدگاه هاشان متنوع است، تلاش دارند میانجی گذر از وجه سنتی به وجه مدرن اندیشیدن باشند. این روشنفکران تقریبا همواره با آگاهی و وجدانی توصیف می شوند که خشمگینانه مابین دو موضوع در نوسان استه: تصديق مخاطره شکست خوردن از مدرنیته و الزام محال غلبه بر آن برای بسیاری از این روشنفکران، تجريۀ فوق الذکر از مدرنیته به منزله «شوکی» ظاهر می شود که الگویی از «تفرد بخشیدن» را دنبال می کند و نه الگوی خطی پیشرفت یکپارچه این «تفرد بخشیدن» با معنایی از «بلوغ» مشخص می شود، با فرایندی که به نوبه خود تفکری انتقادی و فروپاشي هاله جادویی را سبب می شود. بنابراین، هر گونه تجربه مدرنیته برای هر یک از روشنفکران شامل تنگناهای مشخص خاص خود است.
در خاطر داشته باشید، وقتی پای بحث درباره تجربۀ مدرنیته به میان می آید، درون چهارچوب هر یک از این زندگی های
روشنفکری است که پی گرفته می شود. روشنفکران ایرانی، برای اولین بار در اواخر قرن نوزدهم با این تنگناها رو در رو شدند، در خلال دوره ای صد و پنجاه ساله (۱۹۹۰. ۹۸۴) تفکر آرمانشهرانه (یا اتوپیایی) نقشی مرکزی ایفا کرده هم در زندگی و آثار روشنفکران ایرانی و هم در تنگناهایی که در فرایند مدرنیزاسیون درگیر آن بودند. همین تفکر آرمانشهرانه کمابیش به عنوان بیانی منسجم از سنت های متفاوت اندیشه ظاهر شد، سنت هایی که در تصورات و بصیرت های خاص گذشته و آینده ریشه داشت. در طول این دوره زمانی پرسش هایی که ناگزیری تاریخی، تصویر تکنولوژیکی و هماهنگی منطقی ارزش ها را در سیستم بیگانه برای روابط تاریخی مدنظر قرار می دادند، در مرکز بخشهای روشنفکری بودند.
#رامین_جهانبگلو
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
آقای جمال زاده هم به ایران آمده و در هتل دربند مهمان دولت است! گرچه اظهار تمایل به دیدنم کرده بود ولیکن اصلا به سراغش نرفتم. فایده اش چیست؟ نه تنها به سراغ او بلکه به هیچ جا و به دیدن هیچکس نمیروم اگرچه دعوت رسمی هم بشوم. حالا که محکوم به این زندگی گه آلود شده ایم چرا آدم بیخود خودش را مسخره بکند؟
نامه به حسن شهید نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
انسانهایی پیدا میشوند سی روز ماه رمضان را روزه میگیرند، عید که شد برای کفاره گناهانشان گوسفند حنا بسته سر میبرند، به حج تمتع و عمره میروند، روزی پنجبار سر به سجاده میگذارند، امّا دلشان نه جایی برای محبت است، نه جایی برای مرحمت.
مرد حسابی، پس برای چه اینهمه زحمت میکشی؟ مگر بدون دوست داشتن و دوست داشته شدن میشود ایمان آورد؟
اگر عشق نباشد، "عبادت" هم کلمهای خشک و خالی میشود.
انسان باید با عشق و در عشق ایمان بیاورد؛ باید در رگهایش عشق به خدا و انسانها را حس کند!
#ملت_عشق
#الیف_شافاک
@Sadegh_Hedayat
ساز شهوتیملایمی مترنم و عطر شهوت انگیز و
دیوانه کننده ای در هوا پراکنده بود.
مجسمه حشره دمدمی Ephemereجلو پرده خاکستری خواب و بیدار میدرخشید و جلو آن تابوت بزرگ منبت کاری شده گذاشته بودندکه رویش نوشته بود:
"خواب عشق."
یکی از لختیها جلو رفت و روی دگمه ای که کنار تابوت بود فشار داد.تابوت اهسته سه تا زنگ زد و درش خود بخود باز شد،و بوی عطر تندی از همان عطر شهوت انگیز که در هوا پراکنده بود بیرون زد.
لختیها با تعجب به عقب رفتند.
چون دیدند که در میان تابوت یک زن و مرد لخت شبیه صورت مجسمه حشرات میان پارچه لطیفی مثل بخار در آغوش هم خوابیده بودند، لبهایشان بهم چسبیده بود و مار سفیدی دور کمر انها چنبر زده بود.
#سگلل
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
علویه : « الاهی آتیش به ریشه عمرتون بگیره ، پس حالا معلوم میشه تو نمی خواسی منه سیّد زمین مونده رو برا ثواب بیاری زیارت ، می خواسی آب کمرت رو تو دل زوار امام رضا خالی کنی ! »
یوزباشی رو کرد به مشدی معصوم : « چون من در زندگیم زیاد عرق خورده بودم ها ، میخواسم محض ثواب یه زن سیّد بی بضاعت بگیرم ، بچه سیّد پیدا بکنم تا گناهام آمرزیده بشه ! »
#علویه_خانوم
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
اگر میدانستی در این ساعت چقدر درد و اندوهم زیاد است ،
از همه چیز بیزار شده ام ،از کار روزانه خودم سرخورده ام ،در صورتی که بیش از این اینطور نبود
اگر چه اسباب نگرانی خیلیها می شوم .
اما غصه های آنها بپای مال من نمی رسد.
#آینه_شکسته
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
مردن هم جدی نیست. شاید از هر کار و هر چیز دیگری کمتر جدی باشد. وقتی ترکیدی ... مردن فقط این حس را دارد که اگر دانا باشی دست خودت است. خودت نمیتوانی به دنیای دون بیایی، ولی میتوانی با دست خودت ریغ رحمت را سر بکشی. این تنها آزادی مطلقیست که بشر دارد.
آشنایی با صادق هدایت
م.ف.فرزانه
@Sadegh_Hedayat©️
اگر محکوم به رنج بردنیم چگونه است که همه یکسان رنج نمیبریم؟
اگر رحمتت برای همه کافی نیست، دست کم عادلانه تقسیمش کن !
#یوزف_روت
#عصیان
@Sadegh_Hedayat
اینهمه پیغمبر فرسّادی رو زمین. میگن صد و بیس و چار هزار تا، که تو رو بمردم بشناسونن و ثابت کنن که تو وجود داری. اما خودت میدونی که حتی یکیشونم نتونسّه ثابت کنه که تو هسّی. پیغمبر فرستادی رو زمین و بدسّش شمشیر دادی که بمردم بگو آش کشک خالته. بخوری پاته، نخوری پاته. اگه مردم بت ایمون آوردن که خُب، اگه نه، مال و جون و خونشون حلاله. آخه چرا؟
#روز_اول_قبر
#صادق_چوبک
@Sadegh_Hedayat
آه، سرنوشت من چیست و در آینده بر من چه خواهد گذشت؟
راستی ابهام و سرگردانی و بیخبری از حوادث و ترس آیندهی تاریک و یاس و نومیدی بسیار دشوار است. التفات و توجه به گذشته نیز وحشتافزاست.
گذشته آنچنان از حوادث غمانگیز انباشته است که یاد آن دل را آتش میزند.
من تا ابد به ناکسان نفرین میکنم و به روزگار سیاه خویش اشک میریزم.
#فئودور_داستایوفسکی
#مردم_فقیر
@Sadegh_Hedayat
هموطنت از کلمه عشق میترسد. تا حالا شنیدهای که کسی به صدای بلند بگوید من عاشقم!!!
پتی بورژوای ایرانی را فقط میشود مسخره کرد. همهشان حاجی آقا هستند.
#م_ف_فرزانه
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
از بوف کور صادق هدایت چند سال می گذرد ، پنجاه و خرده ای می گذرد . هنوز روشنفکران مملکت نمی دانند بوف کور راجع به چی نوشته شده و واقعا توش سرگردان می شوند .
من خیلی ها را دیدم که آمده اند پیش من و گفته اند ما چیزی نفهمیدیم .
پس این خیلی عقب است دیگر ، اگر نسل قبل را می شناخت ، اگر می دید ما از لحاظ داستان نویسی چقدر ضعیف هستیم ، آن وقت می فهمید که صادق هدایت چقدر بزرگ است .
#نصرت_رحمانی
@Sadegh_Hedayat©
خیلی مضحک و عجیب است که اشخاصی را در کشوری که کوس آزادی و دموکراسی می زند به جرم داشتن افکار شخصی بر خلاف قانون و انسانیت بی خود و بی جهت شکنجه بدهند.
#نامه_به_عبدالحسین_نوشین
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©
تمام روز غمگین است. زود خسته میشود و خلقش تنگ میشود. دستش را روی گلویش میگذارد و میگوید؛ اینجاست. رد نمیشود.
#تهوع
#ژان_پل_سارتر
@Sadegh_Hedayat
«واقعیترین و غریزیترین آرزویم این است که هیچ مردی بعد از من دستش به تو نخورد. میدانم که ممکن نیست. فقط میتوانم آرزو کنم که این وجود محشرت را هدر ندهی و تنها به کسی بسپری که واقعا شایستهاش باشد.»
#بخشی_از_نامههای_عاشقانه_آلبر_کامو_به_ماریا_کاسارس
#آلبر_کامو
@Sadegh_Hedayat
حتی نوشتنش هم احمقانه است و لکن من کوچکترین اقدامی نخواهم کرد و تملق هیچکس را نخواهم گفت. به درک که آدم بترکد. اگر لولهٔ هنگ دار مسجد آدیس بابا بودیم زندگی مان هزار مرتبه بهتر بود!
#هشتاد_و_دو_نامه_به_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
ماه مبارک رمضان هم هست. همهی کافهها بسته شده و مذهب خیلی دموکرات و آزادیخواه اسلام به موجب نهی از منکر همه جور تظاهر به روزه خوردن را قدغن کرده. تقیه دروغ مصلحتآمیز و سیکیمخیاردی. مثل اینکه اگر من مسهل میخورم همه مجبورند مسهل بخورند و یا ادای مسهل خوردن را دربیاورند. اینها عنعنات است. تنها لغتی است که میهن عزیز ما را کاملاً exprimer(بیان) میکند. با این یک لغت دعوا ندارم. همه مسایل برایم حل میشود. باری حالا تصور کنید که توی این اتاق زمستان مثل خایهی حلاجها میلرزم و تابستان مثل ماهی روی خاکافتاده پرپر میزنم و در ۳۵ درجه باید در آن سر بکنم -باید- نه راه فرار هست و نه میل به کار و نه مشغولیات. همهی اینها به درک ، جلوی خانهمان یک قهوهخانه است علاوه بر سر و صدایش ، شبها از یک بعد از نصف شب تا ساعت ۴ یا ۵ تمام برنامهی ماه مبارک را که عبارت از اذان و مناجات و زوزههای ربانی و عر و تیز سبحانی است باید اماله کنم و لای سبیل بگذارم. این برنامه را آقای امامی که خودشان سالی به دوازده ماه در فرنگ معلق میزند برای هممیهنان عزیزش تنظیم کرده و آقای ارباب شاهزادهی ساسانی آن را در رادیو اجرا میکند و هیچکس هم حق اعتراض ندارد. پس در این صورت از حق کپهی مرگ گذاشتن هم محرومم، حقی که اقلاً شپش و خرپسونه دارند. این را چه اسمی میشود رویش گذاشت؟
#نامه_به_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
بکسی که مرگ لبخند بزند ،با این لبخند او را بسوی خودش می کشاند.
#آینه_شکسته
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat
احساس بیهودگی میکردم و اگر بخواهم رک حرف بزنم حالم از همهچیز بههم میخورد. نه من قرار بود به جایی برسم نه کل دنیا. همهمان فقط ول میگشتیم و منتظر مرگ بودیم. در این فاصله هم کارهای کوچکی میکردیم تا فضاهای خالی را پر کنیم. بعضی از ما حتی این کارهای کوچک را هم نمیکردیم. ما جزء نباتات بودیم. من هم همینطور. فقط نمیدانم چهجور گیاهی بودم. احساس میکردم شلغمم.
#عامه_پسند
#چارلز_بوکوفسکی
@Sadegh_Hedayat
ما بیقرار در حال، دشمن گذشته و محروم از آینده، کاملاً شبیه کسانی بودیم که عدالت یا کینهی بشری آنان را در پشت میلههای آهنی زندانی میسازد.
#طاعون
#آلبر_کامو
@Sadegh_Hedayat
این کلمات که از دهانم بیرون میريزند، از کجا میآیند؟
و چه کار میکنند؟
نه، هیچچیز نمیتواند کلمات را حمل کند.
و دلیل هم برای این کار وجود ندارد.
یک نفر بدون دلیل گوش میدهد، همانطور که همیشه گوش میکرده. او یک روز گوش کردن را شروع کرده و حالا نمیتوانست آن را متوقف کند.
کسی توان متوقف کردن تولد یا مرگ را ندارد.
#ساموئل_بکت
#ننامیدنی
@Sadegh_Hedayat©
بین پاییز و زمستان، شب های عجیبی هست که ناگهان،
انگار از هیچ،
نسیم گرم مطبوعی می وزد، نوعی آه ِ به تاخیرافتادهی تابستان....
شاه، بی بی، سرباز
#ولادیمیر_ناباکوف
@Sadegh_Hedayat©
زمین گرد است مانند گلوله، ما خر در چمنی هستیم و پدران ما خر در چمنی بودهاند. سام پس نریمان، فرمانروای سیستان و بعضی ولایات دیگر بوده است! بالاخره هر چه باشد ما یک بابایی هستیم که آمده ایم چهار صبا تو این مملکت زندگی بکنیم و سری که درد نمیکند بیخود دستمال نمیبندند و هر که خر است ما پالانیم و هر که در است ما دالانیم. شماها از راه غرض و مرض آمدهاید ما را انگولک کنید و از چریدن علف بیندازید اما حسود به مقصود نمیرسد. البته ما اذعان داریم که در کشور پهناور ما باید اصلاحاتی بشود، اما این اصلاحات باید به دست بز اخفش انجام بگیرد و کوزه ما را لب سقاخانه بگذارد. عجالتاً خدا کند که ما از چریدن علف نیفتیم!
#صادق_هدایت
#قضیه_خر_دجال
@Sadegh_Hedayat©️
اینجا سردر نصرآباد بود که در سنه ۶۰۰ ساخته شده و از قرار معلوم کاشیکاری آن تعریفی است. من پیاده شدم که بروم به تماشا، ولی پیرزنی که خودش را در چادر شب پیچیده بود گفت: "پس چرا سگت را نیاوردی؟ خوب برو، برو، لازم نیست بیایی اینجا!" زیر دالان چند آخوند و دو سه نفر دهاتی نشسته بودند. چون درشکهچی به مسخره گفته بود که روز قتل با بودن سگ ممکن است ما را با دستهبیل پذیرایی بکنند من هم دوباره سوار شدم و از این تماشا چشم پوشیدم و نصیحت درشکهچی را به گوش گرفتم.
#اصفهان_نصف_جهان
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©
ناگاه زوربا سر برداشت عنان احساسات را رها کرد و به دنبال افکار صریح و ناپخته اش، چنین گفت:
ارباب، به عقیده من هر آنچه در این دنیا اتفاق می افتد بی عدالتی است، بی عدالتی است و بی عدالتی، من، زوربا، کِرمی بی قابلیت نمی خواهم در کارهای آن دخالتی کنم؛
چرا باید جوانان بمیرند و پیران فرسوده زنده بمانند؟ چرا باید اطفال کوچک و معصوم بمیرند؟ روزگاری پسری داشتم اسمش دیمیتری بود. در سه سالگی چشم از جهان فروبست. خوب... من هیچگاه خداوند را به خاطر این عملش نخواهم بخشید. متوجه هستی؟ خوب گوش کن ارباب روزی هم که خود جان بسپرم اگر خداوند آن قدر رو داشته باشد که در برابرم حاضر شود، و اگر خدایی واقعی و برحق باشد از دیدن من شرمنده خواهد شد. آری آری
او از این که در برابر زوربای بیقابلیت حاضر شود خجل
خواهد شد!
#زوربای_یونانی_ص۴۱۶
#نیکوس_کازانتزاکیس
••••••☆☆☆••••
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه اوفکندش اندر کم و کاست؟
گر نیک آمد، شکستن از بهر چه بود؟
ور نیک نیامد، این صور عیب که راست؟
خیام 🌿
@Sadegh_Hedayat
نامه منتشرنشدهای از #صادق_هدایت
توقیف کتاب «اوسانه» و «نیرنگستان» از سوی اداره شهربانی و وزارت معارف
به گفته مجتبی مینوی پس از انتشار و توزیع کتاب نیرنگستان ناشر آن از پرداخت حقالبوق هدایت طفره میرفت، و هدایت که از ناشران آزردهخاطر بود به تلافی نسخهای از نیرنگستان را دست گرفت و زیر جملاتی که حساسیت جماعت سانسورچی را برمیانگیخت خطهای قرمز کشید و کتاب را به مینوی داد و از او خواست که آن را به ناظر سانسور وزارت معارف نشان بدهد. مینوی هم به درخواست هدایت عمل کرد و به این ترتیب کتاب در محاق توقیف قرار گرفت. پس از آن ناشر کوتاه آمد و حق هدایت را پرداخت، و آنگاه هدایت به صرافت افتاد تا کتاب را آزاد کند، و این نامه را نوشت.
@Sadegh_Hedayat©